هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
104912
نام: زينب ###
شهر: اصفهان
تاریخ: 2/13/2013 7:23:42 PM
کاربر مهمان
  (قسمت 9 درباره ايت الله سيد علي خامنه اي)

ايت الله سيد علي خامنه اي از سال 1341 كه در رقم حضور داشتند و حركت انقلابي و اعتراض اميز امام خميني(ره) عليه سياستهاي ضد اسلامي و امريكا پسند محمد رضا شاه پهلوئ اغاز شد وارد ميدان مبارزات سياسي شدند و شانزده شال تمام با وجود فراز و نشيبهاي فراوان و شكنجه ها و تعبيدها و زندانها مبارزه كردند و در اين مسير از هيچ خطري نترسيدند نخستين بار در محرم سال 1338 از سوي امام خميني(قدس سره) مأموريت يافتند كه پيام ايشان را به ايت الله ميلاني و علماي خراسان در خصوص چگونگي برنامه هاي تبليغاتي روحانيون در ماه محرم و افشاگري عليه سياستهاي امريكايي شاه و اوضاع ايران و حوادث قم برسانند ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براي تبليغ عازم شهر بيرجند شدند و در راستاي پيام امام خميني(ره) به تبليغ و افشاگري عليه رژيم پهلوئ و امريكا پرداختند بدين خاطر در 9 محرم <<12 خرداد 1342 >> دستگير و يك شب باز داشت شدند و فرداي ان روز به شرط اينكه منبر نروند و تحت نظر باشند ازاد شدند با پيش امدن حادثه خونين 15 خرداد باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد اورده تحویل باز داشتگاه نظامي دادند و ده روز در اينجا با سخت ترين شرايط و شكنجه و ازارها زنداني شدند
104911
نام: حمید
شهر: امید به خدا
تاریخ: 2/13/2013 7:16:28 PM
کاربر مهمان
  سلام آقای سیف الدوله یه استخاره خیلی فوری برای من بگریید تا همین امشب تو رو خدا
104910
نام: ریحانه
شهر: تهران
تاریخ: 2/13/2013 6:55:04 PM
کاربر مهمان
  اهمیت به من نمی دهند
104909
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 2/13/2013 6:40:06 PM
کاربر مهمان
  چه زیبا سرود صفای:
شدم از خاک درش زنده و سهراب صفت/نوشداروی مرا بعد وفات آوردند
104908
نام: امیدوار به رحمت خدا
شهر: همدان
تاریخ: 2/13/2013 5:06:08 PM
کاربر مهمان
  به نام خدا
دلم گرفته خیلیییییییییییییییییییییییی
یا ارحم راحمین
یا امام زمان اقا جونم
104907
نام: منتظر
شهر:
تاریخ: 2/13/2013 5:01:21 PM
کاربر مهمان
  مهدی جان،میگویند می آیی و وقتی آمدی دنیا گلستان میشود. دعا کن برای ماو دعاکن برای خواهران مسلمانم که تاج عزت خود را با ذلت فرهنگ پوشش غربی معاوضه نکنند.پسر فاطمه منتظرت هستیم..
104906
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 4:45:39 PM
کاربر مهمان
  مادر ختم سوره ی واقعه برداشت؛ به این نیت که اگه قراره پسرش شهید بشه، روز عاشورا باشه و گریه ای که می کنه برای سیدالشهداء باشه!

محمود که رفت منطقه، عکسش رو قاب گرفت و نصب کرد رو دیوار.

روز عاشورا که رسید، مادر هنوز خبر نداشت که محمود شهید شده. نگاه کرد به قاب عکسش که از قبل آماده اش کرده بود و دست هاش رو رو به آسمان بلند کرد:

" خدایا، هنوز منو قابل ندونستی که دعام رو مستجاب کنی . . . "

**

چند روز بعد دعای مادر مستجاب شد . . .

خبر شهادت محمود رو برای مادر آوردند . . .
104905
نام:
شهر:
تاریخ: 2/13/2013 4:23:48 PM
کاربر مهمان
  باعرض سلام خدمت حرف دلی ها و جناب امر به معروف از همتون راهنمایی میخواهم اگه ممکنه منو راهنمایی کنید چون در دو راهی موندم

من به پسری که آشنا و دوست بابام است عاشق شدم و بهش اس کردم خلاصه خودم را معرفی کردم اونم با هزار مصیب که زیر بار نمی رفت منو نمیخواست با هزارتا شماره اس زدن به من نمیدونم دیگه امتحان می کرد یانه با هر شمار زنگ میزد خودش را یکی دیگه معرفی میکرد یا فحش میداد یا میخواست دوس بشه منم زیر بار نمی رفتم با هیچ شماره دوس نشدم میگفتم فلانی را دوس دارم قصدم هم ازدواج بلاخره نمی دونم چی شد این طرف ما راضی شد من را ندیده بود آمد همدیگر را دیدیم خلاصه باهم قول وقرارهایی گذاشتم واز هم چی میخواهیم برای زندگی وازدواج حرف زدیم و از من خواست یک ونیم سال منتظرش بمونم تا درسش تمام شود و به خانوادم هم چیزی نگم به قول خودش از خانوادم خجالت میکشه خانوادش هم خبرندارن ما هم سن هستیم اون دانشجو است من شاغلم سنمون هم 23سال است ماباهم رابطه ای نداریم فقط ی بار از نزدیک همدیگر را دیدیم وفقط تلفنی حرف میزنیم اونم حرفهای ساده وسنگین .حالا من موندم این کاری هم که کردم اولین بارم است چون زیاد به پسرها آشنایی ندارم خیلی دوسش دارم اونی که من میخوام زندگی کنم هستش حالا موندم منتظرش بمونم یانه چقدر حرفهاش صحت وصداقت داره خیلی میترسم که جلو نیاد ومنو بازی بده وآبروم را ببره.خدایا چیکار کنم دوسش دارم ولی خیلی میترسم
104904
نام: صاعقه
شهر: دل
تاریخ: 2/13/2013 4:09:43 PM
کاربر مهمان
  ...بسم رب المهدي...

باید بفهمیم که تا خورشید در این سوی کوهسار غیبت خواهان نداشته باشد نمی آید . . .

اگر شیعیان از خورشید حضورتان غافلند و دل به شمع های رو به خاموشی دل بسته اند

اگر باور ندارند خورشیدی وجود دارد و به این تاریکی عادت کرده اند

هنوز خورشید ندیدگانی هستند که از کلام پیشینیان ، بر عقیده حضورت پایدارند

منتظرند . . . اگر چه کم اند !!

ترحم کن ! به خاطر آنان از پس این کوهسار برون آی مولا جان

اللهم عجل لولیک الغریب الفرج

اللهم ارزقنا رويت قائم ال محمد
التماس دعا....يامهدي*
104903
نام: سمیرا
شهر: شیراز
تاریخ: 2/13/2013 4:06:08 PM
کاربر مهمان
  سلام حرف دلیهای گل
اومدم بگم همه روز تولدشون حداقل یه لبخند رو لباشونه ولی من چی ... تلخترین تولد زندگیم امروز بود خدایا زود تر تموم شه وقتی بهش فکر می کنم امروز بدترین روزبوده بیشتر غصم می گیره.تلخی ازتو نیست خدای من.تلخی از بنده های تو با کاراشون...
<<ابتدا <قبلی 10497 10496 10495 10494 10493 10492 10491 10490 10489 10488 10487 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10492&mode=print