هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
104872
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 10:52:20 AM
کاربر مهمان
  خيلی مرد می خواهد.
آن بزرگ بزرگ ها، اگر هم كاری می كردند و به جلوه ای از انوار حضرت مهدی (عج) می رسيدند، در تنهايی بود؛ برای خودشان بود.
اما مصطفی . . .
آن سنگرنشين ساده و خاكی، كه بنابر تكليف، حكم فرماندهی هم گرفته و صدای او از بی سيم‌ها در بغداد استراق می شد، با حفظ همان ارتباط معنویِ دوران طلبگی، اين جلوه و عنايت مولا را برای هزار نفر، دو هزار نفر و بلكه برای بيش از ده گردان كه می خواستند عمليات كنند، می گرفت.
مصطفی يقيناً مورد عنايت بود . . .

آيت الله بهاء الدينی
104871
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/13/2013 10:51:21 AM
کاربر مهمان
  چند ماه زندگیِ مشترك كرده بودم. شش ماه هم هر چی خواستگار اوده بود، رد كرده بودم.

نمی خواستم قبول كنم. مصطفی رو هم اول رد كردم.

پيغام داده بود كه " امام گفتن با همسرهای شهدا ازدواج كنيد " قبول نكردم.

گفتم: " تا مراسم سال بايد صبر كنيد. "

گفته بود: " شما سيديد، می خوام داماد حضرت زهرا بشم . . . "

ديگه حرفی نزدم . . .
104870
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 10:50:22 AM
کاربر مهمان
  مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن،

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را.

وقتی جامعه ی ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که
اسلام در خطر است.

شهید سعید زقاقی
104869
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/13/2013 10:49:48 AM
کاربر مهمان
  هر روز وقتی برمی گشتیم بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود.

تو این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یه جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی یه تپه ی خاک با ارتفاع هفت - هشت متر نشسته بودیم و اطراف رو نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا اون رو اینجور ندیده بودم. مرتب می گفت:" پیدا کردم. این همون بلدوزره. "

یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر اونا چهارده شهید دیگه!

مجید بعضی از اونا رو به اسم می شناخت. مخصوصا اونا که روی سیم خاردار خوابیده بودند.

جمجمه ی شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.

مجید بطری آب رو برداشت روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:

" بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت!" ...

مجید روضه خوان شده بود و ...
104868
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 10:48:34 AM
کاربر مهمان
  سفارش شهید همت برای عزاداری عاشورا


بسیار دلم می‌خواست بتوانم عاشورا را شهرضا باشم و عجیب علاقه به سینه‌ زدن و عزاداری در این روز بزرگ را داشتم ولی به علت اینکه در اینجا کسی نبود و در ضمن کار بسیار زیاد بود، لذا نتوانستم بیایم.

به آقا بگویید به جای من هم سینه بزند . . .
104867
نام: مریم
شهر: ایران
تاریخ: 2/13/2013 10:48:32 AM
کاربر مهمان
  سلام حاج آقای سیف الدوله...
یه زحمتی براتون داشتم...
من خواب دیدم تو مراسم عزاداری امام حسین هستم همه دارن گریه میکنن منم همینطور من به فاصله یک متر در کنار آقای خامنه ای نشسته بودم وقتی خواستم برم رفتم بهشون گفتم برای خوشبختی من دعا کنید و بعد با گریه اونجارو ترک کردم...
اگه لطف کنید تعبیر کنید ممنون میشم ...
104866
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/13/2013 10:47:25 AM
کاربر مهمان
  ماه ماه محرم بود. طبق معمول سید تو هیات برنامه داشت.

به شدت مریض شده بود ، گفت: " خانوم! من امشب نمیتونم برم هیئت. " و رفت و گوشه ی اتاق خوابش برد. چند لحظه که گذشت سید از خواب با هراس بیدار شد. حالت عجیبی داشت.

گفتم: " سید جان چی شده؟ "

گفت: " باید برم هیات. "

گفتم: " مگه حالت خوب شده؟ "

گفت: " نه! اما اگه بمیرم هم امشب باید برم هیات بخونم! "

گفتم: " مگه چی شده؟ "

گفت: " امر مادرمه! حضرت زهرا (س) اومده به خوابم.

گفتم: " حضرت زهرا (س)؟! "

گفت: " آره! تازه خواب به چشمام رفته بود که یه خانوم جلیل القدری اومد نشست توی اتاقم . . . گفت: "

سید رضا! مگه نمیری برای حسینم بخونی . . . "
104865
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 10:46:19 AM
کاربر مهمان
  آخرین مکالمه ی بسیم گروهانِ در محاصره ...

- حسین، حسین، حسین ...

* جانم فدای لب عطشانت، عباس‌ام، بگوشم ...

- مؤمن خدا! عباس جان! فرشته ها بالهاشون سوخت. پس کجاست کاسه ی کوثر؟

* حسین جان! خفاش‌ها این عقب لونه کردند. قاصدک ها انشالله در راهند ...

- عباس جان! غبار سنگینه. نکنه قاصدک هات قبله رو گم کنند. حسین، حسین، حسین، مفهوم شد ...

* حسین جان، شرمنده فرشته هات. ابرِ سیاه رو سرمون سنگینی می کنه. بارشش قطع نمی شه. به فرشته هات بگو اوج نگیرند ... سه دو بگوشم مفهوم شد ... مفهوم شد، به گوش باش حسین جان ...

- عباس، عباس، عباس.

* جانم فدای امام، بگوشم.

- حسین جان! عباس بارانی شده، قربون فرشته هات برم که غریب شدند امروز ...

* عباس جان! غربت چیه! عاشق مولا که غریب نمی مونه ...

- حسین جان! جانم فدای لاله هات. کاش عباس بی دست نمی شد ... حسین تنها بمونه ...

* عباس جان! شبنم نشین دستاتم. یا علی برادر، تا طوفان در دشت است، خارها را درو می کنیم به فضل جدت. شاید این آخرین قاصد باشد از باغ لاله ها ...

- حسین جان! این چه حرفیه؟ نداشتیم. عزیز دلم! روح شبنم را در لاله ها زنده نگه دار ...

* جانم فدای مولا. شبنمی باقی نمونده تا لاله ها رو زنده نگه دارم ... حلالم کن عزیز دل. با شقایق های زخمی جاری می شیم تو خیزران ...

- یا علی، انشالله به کوثر برسیم ...

* حسین جان! قبول باشه برادر. قولت یادت نره. دستمو باید بگیری‌ها ...

- عباس جان! فدای تو و جدت بشم. انشالله ابوالفضل دستات رو بگیره. تمام ...
104864
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهرخدا
تاریخ: 2/13/2013 10:45:04 AM
کاربر مهمان
  دخترک دو سه باری آمده بود مغازه

ولی محمود حرفش یک کلام بود.

حتی وقتی از پدرِ دختر کتک خورد، باز هم از حرفش کوتاه نیامد:

" ما به شما بی حجاب ها، چیزی نمی فروشیم . . . "
104863
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 2/13/2013 10:43:53 AM
کاربر مهمان
  اهل ریا و تعارف و این حرفا نبود.

گاهی که بچه ها می گفتند " حاج آقا! التماس دعا " می گفت: : باشه. تو زیارت عاشورا، جای نفر دهم میارمت. "

حالا طرف، یا به فکرش می رسید که زیارت عاشورا تا شمر، نه تا لعنت دارد یا نه . . .

شهید مهدی زین الدین
<<ابتدا <قبلی 10493 10492 10491 10490 10489 10488 10487 10486 10485 10484 10483 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10488&mode=print