هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
103712
نام: ملتمس دعا
شهر: آشوب
تاریخ: 1/30/2013 5:06:20 PM
کاربر مهمان
 
خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم.
بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند:
بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد.

103711
نام: ملتمس دعا
شهر: آشوب
تاریخ: 1/30/2013 5:05:15 PM
کاربر مهمان
 
صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جاروبرقیه» فرمانده گروهان برادر قربانی هم کنارم ایستاده بود و باز برای اینکه فضای خموده را به نشاط تبدیل کنم فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهیم او می‌گفت قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم
103710
نام: ملتمس دعا
شهر: آشوب
تاریخ: 1/30/2013 4:58:06 PM
کاربر مهمان
 
بچه ها با صدای بلند صلوات می فرستادند و او می گفت: نشد! این صلوات به درد خودتون می خوره نفرات جلوتر که اصل حرف های او را می شنیدند و می خندیدند؛ چون او می گفت: برای سماورای خودتون و خانواده هاتون یه قوری چایی دم کنید، ولی بچه های ردیف های آخر فکر می کردند که او برای سلامتی آنها صلوات می گیرد و پشت سر هم می گفت: نشد! مگه روزه هستید و بچه ها بلند تر صلوات می فرستادند.
بعد از کلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی می گفته و آنها چه چیزی می شنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.
103709
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/30/2013 4:51:36 PM
کاربر مهمان
  سعي کنيد قران انيس و مونستان باشد ، نه زينت دکورها وطاقچه هاي منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زينت قلبتان کنيد. شهيد سيد مجتبي علمدار

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
داداش گلم کیوان گرامی انشا ءالله موفق بشین ۰۰همه دانشجوها موفق بشن انشا ءالله
103708
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/30/2013 4:49:38 PM
کاربر مهمان
  ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری ؟

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟

لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری ؟

پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت

داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران

می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟

عاشق ولایت
103707
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/30/2013 4:44:55 PM
کاربر مهمان
  تیجه‌ عبادت بدون اخلاص
مردی بود كه هر كار می‌كرد نمی‌توانست اخلاص خود را حفظ كند و ریاكاری نكند، ‌روزی چاره اندیشی كرد و با خود گفت: در گوشه‌ی شهر مسجدی متروك هست كه كسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمی‌كند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا كسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت كنم در نیمه‎های شب تاریك، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران می‌آمد و رعد و برق و بارش شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسط‌های عبادت، ‌ناگهان صدائی شنید با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید كه آن شخص فردا می‌رود و به مردم می‌گوید این آدم چقدر خداشناس وارسته‌ای است كه در نیمه‌های شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است. او بر كیفیت و كمیت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی كه هوا روشن شد و به آن كسی كه وارد شده بود، زیر چشمی نگاه كرد دید آدم نیست بلكه سگ سیاهی است كه بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی می‌كرد و پیش خود شرمنده بود كه ساعت‌ها برای سگ عبادت می‌كرده است خطاب به خود كرد و گفت: ای نفس، من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریك خدا قرار ندهم، اینك می‌بینم سگ سیاهی را در عبادتم شریك خدا قرار داده‌ام، وای بر من چقدر مایه‌ی تأسف است كه این حالت را پیدا كرده‌ام.[
103706
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 1/30/2013 4:41:55 PM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی (عج)

سلام به همه دوستان
دوستان مهربانم سوگند گرامی ،شیداخانم، زینب جان ،آرزو خانم ،سمیرا خانم ، امیدوار به رحمت خدای گرامی، غریب گرامی ملتمس دعا گرامی همه و همه از لطفتون ممنونم از اینکه برام ارزوی خوشبختی کردید ان شا الله به حق بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) همه بچه های این سایت خوشبخت و عاقبت به خیر شوند من زندگی دوبارمو بعد از خدا مدیون شهدا هستم. دوستای خوب حرف دلی همجنان به دعاهای خیر شما نیازمندم از همه شما بی نهایت تشکر میکنم فقط برام دعا کنید حق یار همگی
103705
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/30/2013 4:39:12 PM
کاربر مهمان
  سلام خواهرم ‏:دلشکسته:
من کرمان هستم هنوز دو امتحان دیگه دارم انشاا.؟ همه موفق بشند
.....
جون و جونیم رهبر ‏
شهیدان لاله های آتشینند/که در تن پوشه ای از خون نشینند
103704
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/30/2013 4:31:00 PM
کاربر مهمان
  سلام هستی جان از بی وفایی خیلی خوشحال شدم عزیز
انشاءالله در زندگیت موفق باشی امیدوارم پدرو مادر خوبی برای کوچولوت باشین

ای جان ۰۰اینقدر بچه دوست دارم دیگه نگو۰۰

شاید باور نکنی ولی این بهترین خبر بود قربونت بشم الهی خوشحالم کردی

خدایا شکرت
خدایا هزار مرتبه شکرت
103703
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/30/2013 4:30:16 PM
کاربر مهمان
  سلام ممنون آقا شهاب



راستش دیدم فردا آغاز دهه فجره و من زمان جنگ نبودم تا از خون و جونم برای این انقلاب و کشورم بگذرم.بخاطر همین وظیفه خودم دونستم که حداقل با پیروی از امام و شهدا همیشه و همه جا یادشون رو زنده نگه دارم و گذاشتن این مطالب فقط تلنگری بود واسه خودم تا بیدار شم و نذارم دشمنان خانه آبادمو که بخاطرش خون ها ریخته شده رو ویران کنن.

از همه حرف دلی ها می خوام حداقل تو این دهه مبارک هر روزی یادی از یه شهید کنن

منم تا جایی که بتونم سعی میکنم یه یاد و خاطره بنویسم. و یا گاه شمار انقلاب رو بذارم.




<<ابتدا <قبلی 10377 10376 10375 10374 10373 10372 10371 10370 10369 10368 10367 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10372&mode=print