هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
102992
نام: می...
شهر: اردبیل
تاریخ: 1/23/2013 2:37:05 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام
ادم که میخواد حرف دل بگه حوصله مقدمه نداره با اینکه حرف دلم زیاده ولی شاید به دردتون بخوره
من یک بنده خدا هستم البته اگه خدا قبول کنه و سگی از سگان درگاه ائمه هستم اگه لیاقت وفاداری رو داشته باشم
خداروشکر میکنم به خاطر اینکه در خانواده مذهبی متولد شدم و مخصوصا محب حضرت امیر هستم نمیدونم که چطور میشه این دو محبت رو که خدا بهم عطا کرده تا موقع مرگ جبران کنم!
خلاصه بگم تک پسر هستم به همین خاطر در خانواده ازادی بیشتری داشتم و دارم زنگی من تا سن 19 سالگی زیاد خدایی نبود به خاطر ازادی که داشتم اشتباهات فراوانی رو انجام دادم ادم بددهنی بودم نگاه به نامحرم میکردم با دختران خیلی راحت صحبت میکردم و خیلی راحت بلد بودم نظر دختر ها رو به خودم جلب کنم ولی دوستی از نوع خیلی نامشروع نداشتم و تعداد دوستی هام هم به اندازه انگشتان دست نمیرسه، حرف گوش کن نبودم بسیار بازیگوش بودم و برخی از مکان های خلاف رفتم اما خلافی مرتکب نشدم(چون خدا باهام بوده با اینکه من باهاش نبودم) البته نماز روزه هام سرجاش بود و برای ائمه احترام خاصی قائل بودم در کل زندگیم بااینکه نماز خون بودم ولی سالم نبود.من از بچگی دخترخالم رو دوست داشتم تا رسیدم به سن 17 سال که شدیدتر شد( البته اونم به قول خودش منو دوست داشت ولی به ادامه حرفام توجه کنید)خانواده من با خانواده خالم رفتیم سفر و منو دخترخالم از موقعیت استفاده کرده و رفتیم تا یکم باهم باشم(فکرتون به جای بد نره عاشق همدیگه بودیم نه به خاطر هوس)برگشتنی بیش خانواده ها فهمیدن که با هم بودیم و ... لذا(به دلایلی) دعوایی بین خانواده ها صورت گرفت و برای یکسال دو خانواده باهم قهر بودن تا اینکه بهد یک سال فهمیدم عشق من یکسال قبل اون سفر به یکی قول ازدواج داده و من سر کار بودم!!!!
من تو زندگیم شکست خوردم یکسال متوسط یک شب درمیان گریه میکردم و بدحالی داشتم از دخترا متنفر شده بودم ولی به هیچ خانمی بی احترامی نمی کردم و مثل گذشته رفتار میکردم تا ایکنه یک شب حالم رفت رو به وخامت شدید در حد مرگ نفهمیدم چی شد که به زنداییم که سالس یک بار هم بهش اس نمیدم بهش زنگ زدم و حالمو بهش گفتم کاملا برام عجیب بود که چرا اون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد ایشون گفت شماره یک اقایی که تازه باهاش اشنا شدیم رو بهت میدم اون کمکت میکنه خلاصه من اون شب بهش زنگ نزدم ولی حالم بهتر شد تا اینکه یک روز با داییم رفتم هیئت و اون اقا هم اونجا بود هیئتی که رفتم استثائی بود ائمه توجه خاصی بهش داشتن و اون اقا به داییم گفت که بالاخره خواستنش!(منظور منو خواستن) زمان اشنایی ما گذشت تا اینکه کرامات این مرد بزرگ بیشر و بیشتر منو نحت تاثیر قرار داد و تازه فهمیدم که مولا مارو طلبیده ازون به بعد همه گذشتم رو فراموش کردم و دوباره متولد شدم و با مولا عهد کردم زندگیم رو جز برای ایشان صرف نکنم و تا به امروز با لطف عنایات ائمه زندگیم رو سپری میکنم.کارای فرهنگی انجام میدم مطالعه میکنم طرح های خاصی برای اینده دارم البته اگه عمری باشه و خیلی طرح ها و ایده ها و فعالیت های دیگه درنظر دارم که فعلا بماند امیدوارم همه جوانان هرچه زودتر طعم شیرین مسیر حق رو در زندگیشون بچشن.
به امید ظهور حضرت صاحب الامر که صدالبته نزدیک است.

102991
نام: نرگس
شهر: قزوین
تاریخ: 1/23/2013 2:30:26 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام
خدااااااااا بدجوری گیر کردم شما رو به خدا دعام کنید
التماس دعا
102990
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/23/2013 2:29:44 PM
کاربر مهمان
  السلام علیک یا امام رضا

زائری بارانیم آقا به دادم میرسی ؟

بی پناهم ، خسته ام، تنها به دادم میرسی؟

گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم

ضامن چشمای آهوها به دادم میرسی؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرا به دادم میرسی؟

التماس دعا
102989
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 1/23/2013 2:25:10 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام به تمامی دوستان خوبم


یک روز صبح ، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند .

همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند .

شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود ، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آن چه را ببیند که انسان نمی دید .

اما با وجود تمام شور و هیجان گروه ، شکاری نکردند .

چنگیزخان مایوس به اردو برگشت .

اما برای آن که ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود ، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند .

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید .

گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد .

تا این که !!!!!!!!!!!
یک معجزه دید !!!!!!!!!!!!!

رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود .

خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود ، برداشت .

پرشدن جام مدت زیادی طول کشید .

اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند ، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت .

چنگیز خان خشمگین شد .

اما شاهین حیوان محبوبش بود ، شاید او هم تشنه اش بود .

جام را برداشت ، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد .

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت .

چنگیزخان حیوانش را دوست داشت .

اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند .

چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید ، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند .

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید ، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن .

یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین .

همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد ، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد .

چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت .

جریان آب خشک شده بود .

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد ، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند .

اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن ، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است .

اگر از آب خورده بود ، دیگر در میان زندگان نبود .

خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت .

دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند :

یک دوست ، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید ، هنوز دوست شماست .

و بر بال دیگرش نوشتند :

هر عمل از روی خشم ، محکوم به شکست است .




در پناه خدا باشید .


یا حق

102988
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/23/2013 2:18:04 PM
کاربر مهمان
  به سه چیز تکیه نکن :

غرور، دروغ و عشق

آدم باغرور میتازد، با دروغ می بازدوباعشق میمیرد

دکتر علی شریعتی
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

آنچه را که گذشته است فراموش کن وبه آنچه که

نرسیده رنج و اندوه مبر ۰۰۰۰۰۰۰۰کوروش بزرگ۰۰۰۰۰


102987
نام: شيدا
شهر: مشهد
تاریخ: 1/23/2013 2:06:38 PM
کاربر مهمان
  آقاشهاب

برامن همه جزهاي باقيمانده قرآنو ثبت كنيد_مرسي
102986
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/23/2013 1:57:49 PM
کاربر مهمان
  السلام علیک یا امام رضا

آقا جان یا امام رضا دلم آروم شه فقط
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد

ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ می گریم


کیوان رونما از منو جان

سلام

هر جا هستی برایت دنیایی به زیبایی هرآنچه زیبایش میدانی آرزو میکنم

اگر از نرگس چشت بلور اشک جاری شد ،

دعا بنما مرا شاید دعای دوست کاری شد

ممنون


پرورد گارا هیچی ازت نمیخوام فقط ارومم کن که دلم داره داغون میشه ۰۰قلبم داره منفجر میشه ۰۰دارم آتیش میگیرم آه۰۰۰آه۰۰۰

خدایا صبر داشتن چقدر سخته
خدایا۰۰۰۰
خدایا۰۰۰۰
شکر

۰۰۰۰۰به دنبال کسی باش که تورا به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیت های ظاهریت ۰۰۰۰۰۰۰

مارال عزیز از فراموش شده ها ممنون از همدردیت ۰۰۰
موفق باشی گلم


102985
نام: نرگس
شهر: کرج
تاریخ: 1/23/2013 1:49:06 PM
کاربر مهمان
  ***هوالحکیم***
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستای خوبم ،امیدوارم همگی از سلامت روحی و جسمی برخوردار باشید.
***زینب سلامات بارانی حال ما رو نمیپرسی رفیق؟؟؟؟؟؟؟
***سمیرای زلال چه خبر ؟ خوبی خانم ،
***راستین خوبم حالت چطوره امیدوارم همیشه خوب و شاد باشی دوست خوبم.
***الهام عزیزم از اصفهان کجایی؟ نیستی ؟
***خاک پای مولای گرامی خوشحال از اینکه سالمید و دعاگو هستم اگر لایق باشم جهت سلامتی کاملتر.
***خانم محمدی استاد خوبم حالتون چطوره؟ امیدوارم همواره نور ایمان تو دل زلالتون بدرخشه.
و این هم تقدیم به همه دوستای گلم...
گاهی وقتها ، نفر اول شده ای ولی به جایگاه دیگران حسرت میخوری..


گاهی وقتها ، باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی..


گاهی وقتها ، متوجه جایی که ایستاده ای نیستی..


گاهی وقتها ، نگاه دیگران برایت مهمتر از نگاه خودت به زندگی می شود..


گاهی وقتها ، صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید بشنوی..


گاهی وقتها ، می بازی ، اما شاید که که به هدف نزدیکتر شده باشی..


گاهی وقتها ، داشته هایت بیشتر از ادعایی است که برنده ها دارند..


گاهی وقتها ، لازم است هر جا که هستی ، از خودت راضی باشی..
102984
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/23/2013 1:27:07 PM
کاربر مهمان
  دلشکسته گرامی ناپیدایی ‏
.....
خانم شیدا از مشهد سلام امیدوارم اگه به حرم رفتید یاد ما باشید
....
سوگند از امان:وقتی خدا آدم رو آفرید گفت یه جا مخصوص خودم هست اون همون ‏(حرم یار ‏)بود
......
وقت مردن تیشه با فرهاد گفت/عشق را نتوان شمردن سرسری/

102983
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/23/2013 12:52:33 PM
کاربر مهمان
  ملتمس دعای عزیز.مارال گرامی و غریب نازنینم از تنهایی و همه دوستای گلم دعاگوی تک تکتون هستم اگه لایق باشم.
<<ابتدا <قبلی 10305 10304 10303 10302 10301 10300 10299 10298 10297 10296 10295 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10300&mode=print