هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
101902
نام: زینب
شهر: اهواز
تاریخ: 1/13/2013 1:24:15 PM
کاربر مهمان
  می خوام درس بخوانم استاد بشم یکی را خیلی دوست دارم ctri+shift



101901
نام: فرشته
شهر: خرم اباد
تاریخ: 1/13/2013 1:13:26 PM
کاربر مهمان
  سلام آقای سیف الدوله!
میخواستم بدونم شمامطالب بنده ی حقیر رومطالعه میفرمایید یا خیر؟
لطفا اگر مطالعه کردید پیرامون مشکل تثبیت حفظ قرآنم راه حلی به من بدهید!
همیشه تندرست و موفق باشید!
با سپاس فراوان!
101900
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/13/2013 1:07:39 PM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت دوستان امیدوارم با یاد شهیدان زندگیتان زیبا و خدایی شود
101899
نام: راستین
شهر: غریبم
تاریخ: 1/13/2013 12:54:26 PM
کاربر مهمان
  سلام دلشکسته گرامی متنت راجع به نماز و گوهر شاد و اینا خیلی خوب بود واقعا هم همینطوره من اهل نماز نبودم شاید در سال یک ماه نماز میخوندم به دلایلی تصمیم گرفتم نماز بخونم راستش تاثیر یک دوست بود.حالا من عاشق خدا هستم واقعا عاشق خدا هستم و مرگ دوستم برام خیلی قابل تحمل شده.
101898
نام: فاطمه
شهر: مشهد
تاریخ: 1/13/2013 12:45:13 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها
تا سن ۱۶سالگی ی دختری بودم همه سرم قسم میخوردن خیلی طرفدار داشتم.کل پسراي فاميل خاستگارم بودن
تعريف از خود نباشه هم فوق العاده خوشگل و باحجاب و سربه زير بودم واس همين خاستگار زياد داشتم
همين كه وارد هنرستان شدم بعد از چند ماه بچه ها گولم زدن و شدم مانتويي و موها فشن و ارايش كرده و رفيق باز
اصلا كلا دگرگون شدم
بدترين پا و شكست و تو اين دوران خوردم
۸ماه تو اين وضعيت بودم.اوايل سن ۱۷سالگي ب خودم اومدم ديدم بدجور رفتم تو لجن
كم كم شروع كردم و كارامو گذاشتم كنار
اول باحجاب شدم بعد نماز خون،گوشيمو ۳ماه از خودم دور كردم تا كامل گوشي داشتنو ترك كنم،بعدشم تا يك سال هرشب نماز شب ميخوندم و قران و صلوات و توبه اساسي كردم و دوباره دنبال اين كارا نرفتم
نميدونم خدا توبمو قبول كرده يا نه اما تو اين ي سالي كه توبه كردم هم سوريه هم كربلا رفتم
الانم ۱۸سالمه و هم دانشگاه ميرم هم كار ميكنم هم خداروشكر شوهر باايماني دارم
خدايا شكرت
101897
نام: شهید امیر کبیر
شهر: منوجان
تاریخ: 1/13/2013 12:40:40 PM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت دوستان میخواستم نظر واقعی شما را درباره این جور سایت ها مثل سایت آوینی بدونم حتما نظرات رو بفرستید ‏
101896
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/13/2013 12:36:16 PM
کاربر مهمان
  نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.


نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛ دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند. باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى‏آیند تا لذت ببرند، ذره‏اى به تو محل نمى‏گذارند.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏اى از زیبایى‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مى‏بینى که مى‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.


نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد این حجاب!
خدایا! لذتم مدام باد.
101895
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 1/13/2013 12:34:38 PM
کاربر مهمان
  یا رب العالمین


فبـــایّ الاء ربّــکـــــما تکــذبــــــــان

پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید؟



در پناه حق
101894
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/13/2013 12:33:36 PM
کاربر مهمان
  نفس اماره:

شب، طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.


دختر گفت: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه‏ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.

از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....

محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیه با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند .

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .
101893
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/13/2013 11:44:05 AM
کاربر مهمان
  خــانه را آراستــن بر یــار یعنی انتظــــــــــــــار....

روی دل گرداندن از اغیار یعنی انتظــــــــــــــار....

خواب را در چشم گریان، ره ندادن تا سحــــــر....

اشک و بی تابی و استغفار یعنی انتظــــــــــــار....

در غیـاب و در ظهــــور آن امــــام منتقــــــــم....

بـا عــدو آمــاده پیکـــــــار یعنــــی انتظــــــــار....

در هوای دوســت پـــاره کردن بنـــد هـــــــــوا....

دادن دل را به دست یـــــار یعنـــی انتظــــــــار....

حـب دنیا دور دل پیچیـــــده چون مــــار هوس...

در حقیقت کشتن این مـار یعنــی
انتظــــــــــــار...

صبح جمعه ناله اَین الحسـن، اَین الحسیــــــن...

دم به دم با نــاله های زار یعنـی انتظــــــــــــار...

پـاک کردن خــانــه دل را ز هر آلایـــشـــــــــی....

از بــــرای دعوت دلـــدار یعنــــی انتظــــــــــار...

نالــــه یـــا مهــــدیِ زهرا به بیــت سوختــــــه...

در میـــان آن در و دیـــوار یعنـــــی انتظــــــــار...

شیعــه دارد غیرت ازعبــاس و ایثار از حسیـن....

همچنــان این غیــرت و ایثــار یعنـی انتظـــــــار....

پیـــــروی از میثـــم تمــــار یعنــــی انتظـــــــــار...

اللهم عجل لولیک الفرج
<<ابتدا <قبلی 10196 10195 10194 10193 10192 10191 10190 10189 10188 10187 10186 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10191&mode=print