رجب علی خیاط
لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او میپوشيد نيمه
روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن میكرد و عرقچين بر سر
میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت،
تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او
را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف
میكند:
« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور
حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا
كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه
يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا
را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را
به دوش انداختم ...»!
جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل
سيب زمينی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو
مینشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت
هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در
بشقاب يكی از دوستان كه دستش میرسيد میگذاشت.
هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت
میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد
میكرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد.
از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان
غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.