مصاحبه
چراغ راه
حجتالاسلام عباس لاجوردی
ظهر عاشورا بود که در منزل یکی از دوستان با شیخ آشنا شدیم؛
ایشان جوان خیلی تیزی بود و بحث عاشورا و اهداف اباعبدالله را
مطرح کرد. از آن زمان به بعد، با هم رفت و آمد پیدا کردیم.
سالهای 1354 - 1355 بود. یک سال بعد از ارتباط با ایشان، ما
طلبه شدیم. اعتقادش این بود که روحانی مربیست، تنها مدرس
نیست، مربی هم هست. معتقد بود دین و انبیاء و اولیاء خدا
آمدهاند تا انسان را تربیت کنند و ما هم بر اساس همچین ضرورتی
طلبه شدهایم.
در حشر و نشر و درس و بحث و رفت و آمد و مسافرت و حتی فوتبال
بازی کردن و سر سفره، این بُعد تربیتی را برای روحانی قائل
بود. گاهی با محبت، گاهی با خشونت، میگفت ما حمامی و دلاک
هستیم، باید چرک دیگران را بگیریم. باید بعضیوقتها کیسه
بکشید. نمیتوانید با نشستن در اندرونی و بیرونی و دستبوس
داشتن کار کنید. هیچوقت از مبانی و روشش کوتاه نمیآمد. به
او اعتراض میکردند که چه معنی دارد روحانی در خانهاش 24
ساعته باز باشد و هرکسی بیاید و برود، ندیدهایم آخوند اینجور
باشد، رسم آقایان اینجور نیست. میگفت میخواهم ببینند که
اینجور هم میتوان بود، شما هم باید اینجور باشید، مردم باید
بیایند انس بگیرند، ملجأ باشید، مرجع باشید، محل رجوع باشید،
محل پناه باشید، بینش بدهید، باید رفت و آمد داشته باشید.
هرچه روحانیت از مردم فاصله بگیرد و بخواهد فقط با کتاب و
تلویزیون مردم را هدایت کند، نمیشود. الان مشکلی که ما در
حوزه داریم، همین است. حتی طلبه ها
ی فاضل نمیتوانند با استاد
ارتباط داشته باشند، یعنی استاد میرود منبر درس فقهش را
میدهد، بعد هم از در مخصوص سوار ماشین میشود و میرود. قبلا
شاگرد با استاد زندگی میکرد، با نماز شبهایش حشر و نشر داشت،
با استاد مسافرت میرفت. در بین افراد قدیمی ببینید شاگردان در
سفرهایی که همراه استادشان بودهاند، مثلا از کربلا تا نجف،
از نجف تا سامرا، چه خاطراتی نقل میکنند. در این ارتباطها
انتقال معارف میشد، انتقال آداب میشد. اگر بخواهیم سنتهای
دینی و رفتار متکی به وحی در جامعه نهادینه شود، فقط با
اطلاعیه و سمینار گرفتن و پشت تریبون حرفهای قشنگ زدن انجام
نمیشود. رسول خدا به حدی با مردم حشر و نشر داشت که بعضیها
اعتراض میکردند؛ «ما لهذا الرسول» این چه رسولی است؟ «یأکل
طعام و یمشی فی الاسواق»، غذا میخورد و در بازار راه میرود.
شاید از نظر ما این اعتراضها خیلی سخیف باشد، اما از جمله
اعتراضها به آقای صفایی این بود که چرا ایشان میرود فوتبال
بازی میکند، در رودخانه همراه طلبه ها
شنا میکند. میگفت
برای طلبه ها
که استخری نساختهایم و هیچ تفریحی ندارند.
عقدهای بشوند، میگویند چرا عقدهای شدند؟ از پدرشان نقل
میکرد که مرحوم حاج عبدالکریم حائری رحمتالله علیه (موسس
حوزه علمیه قم) جلوی حرم با طلبه ها
الک دولک بازی میکرد. به
ایشان گفته بودند آقا زشته، گفته بود این طلبه ها
چه تفریحی
دارند؟ الک دولک هم نکنند؟ روش شیخ روش بدیعی بود، روشی مستند
به مشی ائمه و علماء خلف. حضرت امام(ره) هم در ایامی که قم
بودند گاهی راه میافتادند به دیدن اهالی پاییننشین قم
میرفتند. استاد میگفت مردم باید راحت بتوانند درددلشان را
بگویند، آقایی نمیخواهید بکنید، امام زمان(عج) خودش به اندازه
کافی آقا هست. اینروزها طلبه میخواهد با استاد فقه خودش
بنشیند صحبت کند، کارش را عرضه کند، آقا وقت ندارد، آقا 500 تا
شاگرد نداشته باش، پنج تا شاگرد داشته باش. حاج شیخ مینشست به
دو نفر صرف درس میداد. اما شاگردهایی ساخته که میتوانند
مؤثر باشند، شاگردها را از نهال کاشته و بزرگ کرده، زندگی
شاگردها برای ایشان مهم بود. او برای طلبه ها
یش سختی میکشید.
چرا رسولالله اینقدر رنج کشید؟ میگویند علمای ما، افضل مِن
علمای بنیاسراییل هستند؟ با راحتطلبی که افضل از علمای
بنیاسراییل نمیشود شد. وقتی خودمان راحت زیر کولر گازی
بخوابیم، بچه هایمان چهار تا کارخانه داشته باشند با
ماشینهای کذایی و... افضل علمای بنیاسراییل میشود شد؟
آقای صفایی میفرمودند آنهایی که چراغ راه میشوند و میخواهند
مردم راهشان را ببینند، سنگ خوردن از بچهها را باید قبول
داشته باشند، و ايشان این سنگها را با همه وجودشان توي
صورتشان پذيرفتند. حالا این سنگ را کسانی در جامعهي مدرسین
زدند، روزنامه جمهوری اسلامی زد، متدینین زدند، دوستانش زدند،
نزدیکانش زدند، با همهي وجود میپذیرفت، آخ نمیگفت.
مشکلی که الان در جامعه ما ایجاد شده، این است. وقتی که منِ
روحانی هدفم فقط چاپ کتاب شد و هدایت مردم را فقط در چاپ کتاب
دیدم، آن هم کتابهای تکراری که نیازهای مردم را پاسخ
نمیدهد، همین فاصله ها
ایجاد میشوند. حاج شیخ وقتی کسی
مراجعه میکرد، کتابش را میگذاشت کنار. میگفت کتاب برای
آدمسازیست و این کسی که آمده بر کتاب اولویت دارد. گاهی
اعتراض ما هم درمیآمد که حاج آقا شما از اینجا میروید تا
اهواز به کسی سر بزنید؟ میگفت لازم است. یکبار رفتیم همدان،
میگفت یکی از بچه ها
شهید شده، خانواده او خیلی برایشان
مسئله شهادت بچهشان توجیه نشده است. سری به آنها زد، یک
روایتی خواند، خیلی خوشحال شدند که استاد پسرشان از قم آمده به
آنها سربزند.
این روشها دارد تعطیل میشود و خطرناک است. دوستی داشتم
استاد تفسیر بود، یک روز 40 تا از بچه ها
یی که در دانشکده
علوم قرآن اوقاف نمونه بودند را آورده بود منزل یکی از آقایان،
در را رویشان باز نکرده بودند که آقا دارند استراحت میکنند.
آقای صفایی خواب، خوراک، راحتی زن و بچهاش را، اعتبارش را،
اعتبار دوستانش را خرج میکرد که یک جوان را نجات بدهد. حتی
برایش مهم نبود که نتیجه بگیرد. گاهی میگفتم حاج آقا وقت تلف
کردن است، میگفت ببین یک موقع گِل به دیوار میزنی، دیوار
تحمل ندارد، گِل میافتد، اما اثرش میماند و روزی ممکن است
نتیجه بدهد. من 10 سال بعد از مرگش کسی را دیدم میگفت من 10 -
15 سال پیش آمده بودم پیش آقای صفایی، اما این روزها حرفهایش
یکی یکی در زندگیام معنا میشود. حرف امام را بعضیها ساده
میگیرند که میگوید ما به نتیجه کار نداریم، تکلیف را انجام
میدهیم. این خیلی عرفان میخواهد، که حتی نتیجه برای تو شِرک
است.
این روش باید احیاء بشود، ما هنوز هم معتقدیم انشاءالله اگر
روحانیت در سیستم آموزشی خودش و در نگاه به شرح وظایف خودش و
نظام تشکیلاتی خودش این را بپذیرد که هدایت مردم، آن هم
بهصورت تربیت، نه فقط گفتاری و نه فقط نوشتاری و نه فقط
اینکه فقه و اصول باشد، بلکه اگر این را موضوع قرار بدهیم،
طبیعتا تحولی در نوع وظایفی که داریم و نوع کارکردی که در
جامعه باید داشته باشیم، ایجاد خواهد شد. حاج شیخ حتی در
مسافرتها برای ارتباطاتش وقت گذاشته بود شخصی بیاید پیش
ایشان ناله کند، گریه کند، با اینکه هیچ امکانی هم نداشت.
من خانه میساختم. به من گفت اتاقی را بگذار برای رفت و آمدت
که مزاحم زن و بچهات هم نباشی. این طرز فکر، شئون زندگی روحانی را و
حتی معماری خانهاش را تغییر میدهد
ياد استاد
حجت الاسلام سيد مسعود پورآقايي
حجت الاسلام سيد مسعود پورسيدآقايي، رييس مؤسسه آينده روشن قم،
در دانشگاه و حوزه درس ميدهد و در زمينه مهدويت صاحبنظر است.
كتاب «نظامسازي ديني در انديشه استاد صفايي» را آماده چاپ
كرده كه بهزودي توسط انتشارات ليلهالقدر منتشر خواهد شد.
پورسيدآقايي در سال 57 دانشجوي رشته مكانيك دانشگاه صنعتي
اصفهان بود. استاد صفايي را دعوت كرده بودند دانشگاه صحبت كند.
بعد از سخنراني شيخ يك شب در خوابگاه با او و برخي از دوستانش
همنشين ميشود و با آنها گپ ميزند. طلبهشدن او و تعداد
زيادي از دوستانش حاصل همان دعوت و همنشيني است. پورسيدآقايي
در اين نوشتار كه حاصل پياده كردن حرفهاي اوست، بهعنوان يك
شاگرد از استادش علي صفايي گفته است.
قبل از انقلاب در دوره دانشجويي چند كتاب از تأليفات ايشان به
دست من رسيد. «مسئوليت و سازندگي» كتاب بسيار پر جاذبهاي
برايم بود. بعد از پيروزي انقلاب حدود زمستان 58، شبي برفي به
دانشگاه دعوتش كرديم. خيلي صميمي و مهربان بود، گويي سالها
بود كه ما را ميشناخت، آن زمان جواني بود 28 ساله. صحبتهايش
جذاب و عميق بود، احساس ميكرديم ايشان خيلي بزرگتر از چيزي
است كه از كتابهايش بهنظر ميرسد. دانشجوها از سخنرانياش
خيلي استقبال كردند. بعد رفتيم خوابگاه، دانشجوها صف بسته
بودند تا جواب سئوالاتشان را از ايشان بپرسند.
سئوالات ديني، سياسي، از مسائل مختلف فكري آن موقع؛ مثلا
درگيري با ماركسيستها خيلي مطرح بود، من پهلويشان نشسته
بودم، رفقا كه تك تك ميآمدند سئوال ميكردند. حتي عدهاي
درباره ازدواج سئوال ميپرسيدند. ايشان آنقدر خسته شده بود كه
گاهي روي تخت دراز ميكشيد. بچهها هم يكي يكي ميآمدند صحبت
ميكردند، صف طويلي براي سؤال و جواب از ايشان تشكيل شده بود
كه تا نماز صبح طول كشيد.
حرفهاي پر محتواي ايشان، برداشتهاي عميق ايشان از آيات و
روايات، خيلي جالب بود. آدم احساس ميكرد كه نه تنها با ادبيات
دانشگاه آشناست، بلكه يك سر و گردن از اين ادبيات بالاتر است،
يعني با چنان زبان مناسبي جواب ميداد و چنان احاطهاي به
مباحث مختلف داشت كه بسيار تعجبآور بود.
قدرت كلام و جذابيت رفتار ايشان خيليها را مجذوبشان كرد.
خيلي خوشنام بود و دانشجوها از دانشگاههاي مختلف با اتوبوس
به ديدارشان ميآمدند. خيلي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق
(منافقين) كه با او برخورد ميكردند و حرفها و رفتار ايشان را
با مسعود رجوي رهبر سازمان قياس ميكردند، نوشتههاي رجوي
درباره جهانبيني و مبارزه در ذهنشان رنگ ميباخت.
يادم هست كه وقتي كه شايعاتي بر عليه ايشان شروع شده بود،
رفتيم خدمت مقام معظم رهبري با چند تا از دوستان كه شاگرد
مشترك بين مقام معظم رهبري با آقاي صفايي بودند. اوايل
رياستجمهوري مقام معظم رهبري بود، يك نوشتهاي روزنامه جمهوري
اسلامي بر عليه ايشان نوشته بود و پنج شش نفر از شاگردان و
دوستان آقاي صفايي كه مصطفي موسوي هم جزو آنها بود رفتيم خدمت
آقاي خامنهاي در دفتر رياستجمهوري، ايشان وقتي نوشته را
ديدند خيلي تعجب كردند. نوشته بودند كه ايشان از تفكر التقاطي
مادي برخوردار است. رهبري خيلي تعجب كردند بعد فرمودند كه از
ايشان استفاده كنيد، اين حرفهايي هم كه زدهاند مثل يك موج
است، به ايشان بفرماييد كه در برابر اين موج نميخواهد سينه
سپر كنند و بايستند، يك موجي است كه ميگذرد. گفتند من ايشان
را ميشناسم. ايشان مشهد خانه ما آمدند، من قبل از انقلاب قم
منزلشان رفتم، من با ايشان برخورد داشتم، سلام ما را هم به
ايشان برسانيد.
خيلي از رفقاي ما كه بچههاي دانشگاه صنعتي بودند با ايشان باب
مراوده و دوستي باز كردند و بعدها ميآمدند قم منزل ايشان؛
دوستياي كه تبديل به يك دوستي پايداري شد و من و بسياري از
دوستان دانشگاه صنعتي طلبه شديم. من وقتي به ايشان گفتم
ميخواهم طلبه شوم با صحبتهايش سعي ميكرد اگر نگاه من نگاه
سطحياي است يا به خاطر شور انقلاب ميخواهم طلبه بشوم، آن شور
را با شعور همراه كند. اهداف را توضيح ميداد، مشكلات و
سختيهاي راه را ميگفت، ولي در عين حال از شيرينيها و الطافي
كه ممكن است عايد انسان بشود هم ميگفت. سعي ميكرد مزاجها را
واكسينه كند؛ نه كه باغ سبزي نشان بدهد.
بعد از طلبهشدنمان حواسش بود و به ما سر ميزد. يا ما به
خانهاش ميرفتيم. سفرهاش هميشه پهن بود. براي درسها ما را
به كساني ارجاع ميداد كه خودش تربيت كرده بود و با سؤال و
جواب از ما و استادانمان بر درسها نظارت ميكرد. گاهي با
شاگردها تندي ميكرد كه آن هم از باب محبتش بود، البته
تنديهايش بعد از تبيين بود، وقتي كسي از حدود تجاوز ميكرد.
اصرار داشت كه ديگران و درسهايشان را هم ببينيم. در بحثهاي
علمي اگر كتابهاي ديگران را مرور نميكرديم، شركت نميكرد. تا
ما دست پرباري نداشتيم، مطالعهاي نداشتيم، برخوردي نداشتيم،
حاضر نبود بحثي شكل بگيرد. ميگفت پاي درس اساتيد ديگر هم
بنشينيد. ميگفت آقاي مؤمن معاد را باور كرده از ايشان استفاده
كنيد. از آقاي بهجت استفاده بكنيد، هم از فقه و اصولشان، هم
از حالتهاي ايشان بهرهمند بشويد. ايشان نظرشان اين بود كه
همه را برويد ببينيد، آقاي مصباح را ببينيد. مبنايش اين بود كه
نبايد در خود ايشان بمانيم.
طلبهها را كساني ميدانست كه خودشان را وقف امام زمان
كردهاند و او خودش را وقف آنها كرده بود. حتي خانهدار شدن
ما بهواسطه او بود. روزي به من زنگ زدند كه شما سهامدار فلان
شركتي و فلان روز جلسه است. رفتم. 40-30 طلبه ديگر هم بودند و
همه سهامدار شركت. قضيه از اين قرار بود كه كسي ميخواسته
دستگاهي از آلمان وارد كند و كار پرسودي راه بيندازد، اما پول
نداشته و سراغ استاد صفايي آمده بود، استاد اين در و آن در
زده بود پول جور كرده بود و ما طلبهها را سهامدار شركت كرده
بود. شركت به سودآوري رسيده بود قرض را پس داده بود و حالا
براي سهامدارها سود خوبي مانده بود. من و خيلي طلبهها از
همان سهامها زمينه خانه خريدنمان فراهم شد. او حتي يك سهم
هم براي خودش يا فرزندانش برنداشته بود. ميگفت اگر يك سهم را
به نام خودم يا خانوادهام كرده بودم، باخته بودم. بعدها ديديم
كه يكي از ارادتمندانش را كه ميخواست براي پسرش موسي كه تازه
طلبه شده بود خانه بخرد، راضي كرده بود تا براي طلبه ديگري كه
سالها مستأجري كشيده و عيالوارتر از موسي بود، خانه بخرد.
ميگفت موسي هنوز اول راه است بايد سختي بكشد. اين رفتارهايش
انسان را مريدش ميكرد، اما او از مريدبازي بيزار بود.
طلبه تربيت نميكرد تا مديحهسراي ايشان باشند. گاهي وقتها
افرادي را كه احساس ميكرد دارند مريد ميشوند، به تعبير ما
نوك ميزد و طرد ميكرد. حتي گاهي باعث جداييشان ميشد ميگفت
رشدتان در همين جدايي هست، يكبار اوايل آشناييمان به ايشان
گفتم آقا ديگر ولتان نميكنم، تازه شناختمتان، ديگر شما را
ول نميكنم. نگاهي كرد گفت ما را باش كلي صحبت كرديم كه آقا
موحد بشود، مثل اينكه ما خودمان تازه بتش شديم، تو كه هنوز
بتپرستي.
يك قدمجلوتر بیا
دکتر خسرو باقری
از نقاط مثبت و تنگناها در اندیشه استاد صفایی میگوید
متولد 1336 در تهران است. سال 1357 از دانشگاه علامهطباطبایی
کارشناسی روانشناسی گرفته و سال 1364 از دانشگاه تربیت مدرس
کارشناسی ارشد فلسفه تعلیم و تربیت و دکترای فلسفه تعلیم و
تربیت را سال 72 در دانشگاه «نیو ساوث ویلز» استرالیا به پایان
رسانده است. نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، مبانی
شیوه ها
ی تربیت اخلاقی، نقد تطبیقی علم اخلاق و
روانشناسی معاصر، چیستی تربیت دینی، بحث و گفتوگو با
پروفسور پاول هرست، هویت علم دینی و چندین کتاب دیگر از
تألیفات اوست. وی کتابهایی را نیز به فارسی ترجمه کرده و در
حوزه علوم تربیتی چهرهای شناخته شده و صاحبنظر است. دکتر
باقری در همایش چشمه جاری (ویژه استاد علی صفایی) که سال 1385
در دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «خوشحالم که پس از سالها
که این چشمه جاری زیر خاک جریان داشت، به یک مظهری رسید و
آشکار شد. من حضرت استاد را درک کرده بودم و خیلی از وقتها
خدمت ایشان بودم و بحث و گفتوگوهای زیادی با ایشان داشتم...»
ما هم به همین مناسبت سراغ او رفتیم تا از استاد صفایی برای ما
بگوید، حرفهای او رنگ و بوی انتقادی داشت که بخشهایی از آن
را اینجا میخوانید و این آغاز بحث است و میتواند زمینهساز
حرفهای جدی بعدی درباره استاد صفایی باشد.
نقاط ضعف در اندیشه را میتوان نقطه ها
ی قابلتوسعه هم نامید.
بخشهایی از اندیشه مرحوم صفایی که به هر دلیلی، از جمله ضیق
وقت، موجب شده گسترش کافی پیدا نکند، تنگناهای دیدگاهش است که
میتواند باز شود و توسعه پیدا کند. معمولا خودِ صاحب فکر هم
این کار میکند و با سیستم خودارزیابیاش تنگناهای اندیشهاش
را بررسی میکند و آن را بسط و گسترش میدهد.
در اندیشه استاد صفایی نقاط مثبت زیادی بود که اگر بخواهم لیست
کنم، بحث خیلی طولانی میشود. من به چند مورد اشاره میکنم و
بعد به تنگناها میپردازم.
نوآوریهایی در کار ایشان بود که در برخی موارد خیلی
منحصربهفرد بود. در اندیشه ایشان تربیت یک آدم یعنی تحول او.
در جاهایی تربیت بیشتر یک مسئله فکری و معلوماتی و دانشی تلقی
میشود؛ مثلا در آموزش و پرورش خودمان، تربیت اغلب یک مسئله
شناختی محسوب شده و بیشتر روی معلومات بچه ها
سرمایهگذاری
میشود که البته مهم است، اما کافی نیست. در اندیشه ایشان، در
جریان تربیت مهمتر از همهچیز این است که انسان تحول شخصیتی
پیدا بکند، نه فقط معلوماتش زیاد شود. اینکه از ویژگیهای
خوب در دیدگاه ایشان بود. آدمها در مواجهه با ایشان بعضا
دچار این چالش میشدند که فقط اندوختن یک سری مطالب کافی نیست.
اندوخته ها
ی آنان زیر سئوال میرفت و دچار شوک میشدند و این
سئوال را در آنها ایجاد میکرد که آیا اندوخته ها
یشان تحولی
در آنها ایجاد کرده است یا خیر؟ نکته مهم دیگر، ارتباط عملیِ
ایشان با شاگردانش بود؛ با آنها زندگی میکرد و تربیت
همهجانبهای را پی میگرفت، فقط سخنرانی نمیکرد. در سفر و
حضر ارتباط گسترده با افراد داشتند. این نقطه مثبت با نکته
اولی که گفتیم مرتبط است و به دیدگاه ایشان در نگاه تحولی به
تربیت برمیگردد. نکته سوم اینکه ایشان روحانی بودند و در این
صنف میشود رفتار ایشان را منحصربهفرد دانست. معمولا
روحانیها در ارتباطشان با دیگران مشکلاتی دارند؛ مثلا فرض
کنید بهخاطر شخصیتی که پیدا میکنند بین آنها با دیگران
فاصله میافتد؛ اما ایشان بهراحتی میتوانست لباسش را نادیده
بگیرد و ارتباط برقرار کند و گرفتار حجابهای مصنوعی که گاهی
وجود دارد، نبود. روحانی بودنش مانع تربیت نبود و آدمها برای
برخورد با او نیاز به رد کردن سدها و مراحل نداشتند. کمتر
عالمی پیدا میکنید که در هر ساعتی از شبانهروز قابلدسترسی
بوده و دیدنش نیاز به هیچ اجازهای نداشته باشد؛ حتی ساعت 2
بعد از نیمهشب قابلدسترس بود. او معتقد بود انسانها
موجودات بسیار شریف و ارزشمندی هستند و دنبال هر فرصتی میگشت
برای متحول کردن آدمها؛ حتی پذیرش آنها در یک ساعت غیرمعمول
هم میتوانست این فرصت را ایجاد کند.
معتقدم کسانی که بخواهند پیروان خوبی برای ایشان باشند، باید
به توسعه اندیشه او بیندیشد. تکرار آنچه که هست یعنی مرگش، که
گاهی به دست پیروانش انجام میگیرد. پیروی کاملا از وی تسلیم
بهنفع یک اندیشه نیست. هرچند آدمها خیال میکنند با تکرار و
بازگویی، یک مجموعه فکری را تثبیت میکنند. یک نظام فکری
احتیاج به نمو دارد نه تکرار؛ نمو یعنی تنگناها را پیدا کنیم
و بسط بدهیم. یکی از این تنگناها این بود که گاهی اوقات کفه
احساسات بر کفه ها
ی دیگر از منظومه وجودی انسان غلبه میکرد.
ایشان شخصیت بسیار حساس و پراحساسی بود و این باعث میشد در
جریان تربیت بهویژه در برخورد با کسانی که مبتدی و در آغاز
راه بودند، آنها خیلی سریع جذب شوند؛ بهطوری که حل میشدند.
من خودم شاهد بودم بچه ها
یی با سن خیلی کم میآمدند و
طلبگیشان را شروع میکردند و گاهی اوقات بهخاطر همین شدت
احساساتی که در ایشان بود، اینها اصلا مثل کسی که در دریایی
توفانی یکمرتبه واژگون بشود، واژگون میشدند، یعنی بعد هم
خودشان را پیدا نمیکردند، در وجود ایشان گم میشدند. به همین
خاطر بود که خیلیها ستایشگر میشدند، بعضیها هم رها
نمیشدند و این حالتها در آنها ادامه پیدا میکرد. البته
ایشان قابلستایش بود، اما ما داریم از این طرف نگاه میکنیم،
نباید شاگرد رابطهاش با استاد بهسمت مرید و مرادی برود. من
فکر میکنم که یکی از آفتهای تربیت، رابطه مرید و مرادیست؛
اگر مربی تبدیل به مراد و شاگردش مرید بشود و فقط عظمتهای او
را ببیند، فردیت خودش را از دست میدهد و میرود بهسمت تقلید.
فرد سعی میکند در تمام ویژگیها مثل او شود در حالات، افکار،
دیدگه ها
و... البته تربیت جریان پیچیدهایست. از سویی مربی
خواهناخواه مدل میشود و از سویی نباید فردیت شاگرد از بین
برود و یک کمی جابهجایی در دو طرف تربیت را نامتوازن میکند.
بهنظرم شاگردان ایشان باید روی این نکته کار جدی انجام دهند و
این خصیصه را بازبینی کنند.
نکته دومی که بهعنوان تنگنا در اندیشه ها
ی ایشان میتوان به
آن اشاره کرد، در جنبه به اصطلاح عقلانی و فکری و محتوایی کار
است. هر نظام تربیتی مجبور است با نظامهای دیگر پهلو بزند.
یک دیدگاه تربیتی با دیدگه ها
ی دیگر دو جور میتواند برخورد
کند و درباره آنها به اظهارنظر بپردازد؛ یکی اظهارنظر
شتابزده و سرپایی و دیگری اظهارنظر خیلی محققانه و دقیق. من
فکر میکنم اظهارنظر درباره دیدگه ها
ی دیگر در اندیشه ایشان
ضعیف بود و خیلی تخصصی نبود، بیشتر آدمهای عادی را قانع
میکرد تا یک آدم محقق را، مثلا همین نقدهایی که ایشان به
اگزیستانسیالیسم یا مارکسیسم نوشته است. به خود ایشان هم گفتم
که شما خیلی ساده از مسائل میگذرید، مثلا هگل را در عرض چهار
صفحه مرخصش میکنید، این هگل غولیست، هگلشناسها گیر
کردهاند، ولی شما چطور بهراحتی میخواهید این را پشت سر
بگذارید، این نمیشود، مگر بهصورت برخورد با آدمهای عادی و
عامی. شاید برای دانشجوی سال اول راحت میتوانید اینها را
نقد کنید و بگذرید ولی اگر با یک کسی که آن مکتب را میشناسد و
دقیق میشناسد بخواهید بشینید، میبینید که اصلا آن را درست
نشناختهاید، دارید یک دشمن فرضی را نقد میکنید، امکان ندارد
که ما بتوانیم یک مکتبی مثل اگزیستانسیالیسم را در 30 صفحه به
اصطلاح منصفانه و محققانه نقد بکنیم. منصفانه و محققانه یعنی
شما واقعا تمام آن مطالب را خوب درک کرده باشید و این لازمهاش
خواندنهای خیلی زیاد و دقیق و عمیقِ است. با منابع دست دوم
که ما نمیتوانیم مکتب را بشناسیم. مثلا چهار تا کتاب فارسی را
شما بردارید بخوانید و فکر کنید که من دیگر فهمیدم؛ در
صورتیکه اینها مسائل فکری خیلی پیچیدهای است. با خواندن
منابع دست دوم به زبان فارسی نباید خیال کنیم این دیدگه ها
را شناختیم. ایشان خیلی سریع از اینجاها میگذشت، ولی این
نمیشود، یعنی واقعا ما در برخورد یا نباید بپردازیم به دیدگاه
دیگر و آن را مسکوت بگذاریم یا اگر میپردازیم باید خیلی خوب
بپردازیم.
باید انصاف در تحقیق و دقت در دیدگاهی که در حال بررسیاش
هستیم، داشته باشیم. شرایط نقد را بدانیم و این خیلی زمانبر
است. شاید کسانی ره ها
ی نزدیک را انتخاب میکنند، چون
میخواهند بگویند که مثلا حرف من درست است حرف آنها غلط؛ این
طبیعت هر نظام تربیتیست، باید بگوید، من خوبترم بقیه ضعیف
هستند، ولی این کار بهایی دارد، یکموقع هست که شما میگویی من
نظر خودم را دارم شما برو ارزیابی کن، یکموقع هست میخواهید
بگویید که من نظرم این است، نظر رقیبم هم این. در نقد به قول
معروف باید آداب بازی را رعایت کنی، قواعد بازی را رعایت بکنی،
قواعد بازیِ نقد خیلی پیچیده است. نقد یعنی وارد شدن به یک
دنیای فکری و بعد مطمئن شدن از اینکه ما آن را درک کردیم. من
توصیهام این است که دوستانی که راه ایشان را ادامه میدهند
این کار را نکنند. بگویند که ما نظر خودمان را میدهیم همین.
طبیعت رشد دو جانبه است، یعنی افزایش و کاهش، ساختن و تخریب در
آن وجود دارد، نباید بترسیم از تخریب کردن، بگوییم که نه حالا
ایشان همین را گفته ما حفظش میکنیم و فقط هی مثلا لفت و لعابش
را زیاد میکنیم؛ در صورتیکه شاگرد خوب یک استاد باید نقاد
باشد و آن دیدگاه را توسعه
بدهد.
اندیشه بدون تاریخ مصرف
دکتر امير غنوي
بدون ترديد مهمترين نكته در انديشه استاد، تلقي خاص او از دين
و جايگاه آن بود. او آدمي را در مجموعهاي از روابط ميديد كه
با خود و ديگران و هستي دارد. ربطهايي كه با يكديگر نيز
مربوطند و ارتباطات مضاعف را شكل ميدهند و انسان را در
مجموعهاي در هم تنيده از روابط، تنها ميگذارند. تازه اينها
ارتباطات قطعي و حتمي است؛ ارتباطات محتمل و نامحتمل با عوالم
ديگر، چنان بر اين پيچيدگي ميافزايند كه گام برداشتن جز به
نور وحي ممكن نخواهد بود. گفتم نميتوان گام برداشت شايد بگويي
كه پس چگونه گام برداشته و برميدارند؟ سخن در اين است كه حركت
عاقلانه و در نظر گرفتن همه نتايج و آثار، جز با اشاره خداي
مهرباني كه بر همه اين روابط محيط است، ممكن نيست و نميتوان
با كورسوي عقل و فكر و غريزه در تاريكي اين جنگل پر رمز و راز،
سفري بيخطر و پرغنيمت را توقع كرد.
در اين نگاه، وحي و اشارت الهي يك ضرورت است، ضرورتي بالاتر و
پيشتر از هر حركت، حتي نفس كشيدن. وحي و دين، راهي در كنار
ساير ره ها
ي عقلايي نيست، تا سخن از مقايسه و برتري آن
بگوييم. دين تنها راه ممكن است. دين است كه ميتواند به من
بياموزد كه چگونه زندگي كنم و چگونه بميرم تا بيشترين بهره و
باروري را در اين عالم و عوالم ديگري كه در انتظار من هستند،
ببرم. تنها تكيهگاه عالـَم اوست كه چشم دوختن به ديگران، دل
بستن به سراب است و تكيه كردن بر موج آب.
در اين تلقي، نياز به وحي در هر گام و هر اقدام، لمس ميشود.
اينكه چگونه برخيزم و بنشينم و بينديشم، چه بگويم، چه بخورم و
چطور به بستر روم و اينكه چگونه با افراد و اقوام مواجه شوم
همه را بايد از او پرسيد. بحث «دين حداقل» و «دين حداكثر»
معنايي ندارد؛ چراكه همه چيز را بايد از او آموخت. آري، آن جا
كه او، ما را به خود حواله داد و امر و نهي نكرد، ميتوانيم به
خودبسندگي قائل شويم و به سير عقلي و عقلايي روي بياوريم و در
اين محدوده با رعايت اهداف و مقاصد دين و با بهرهگيري از
مباني ديني و با توجه به شرايط، به تقنين و تشريع اقدام كنيم.
درك ضرورتِ دين در اين راه گسترده، به اين نتيجه ميانجامد كه
دين خدا را عريان نبينيم تا كلاهي از فلسفه يونان، تنپوشي از
عرفان هند و كفشي از اخلاق ارسطويي به او ببخشيم و يا او را
كنار فلسفه و علم بنشانيم. دين آمده است تا كوتاهي همه اينها
را جبران كند و بر اينها ببخشد و به باروري برساند.
راهگشايي دين اسلام اختصاص به دوره رسول خدا ندارد و هر چه تا
روز قيامت محتاج آنيم، در بيان معصومين آمده است. خدا و رسول و
امام به همه اينها احاطه دارند؛ گرچه بر فراز منبر مدينه باشد
يا در محراب كوفه و يا خلوت منزلي، تمامي نيازهاي ما را
ميبينند و سخن ميگويند. بيانشان بر اينهمه ناظر است. درست
است كه در صدر اول، شبهه ها
و سوالها در حد سادهاي مطرحاند،
ولي جوابهاي قرآن و روايات بهگونهاي است كه نه فقط براي آن
دوره جوابگو و روشنيبخشند، بلكه به دوره مسلح شدن شبهات و
سئوالات به فلسفه در سده ها
ي بعد و همچنين عصر ما كه هنگامه
نظامهاي فكري و ايدئولوژيهاست، نظر دارد.
اين سير فكري منجر به تأمل استاد در بحث نظامها و ارائه
نظريات بديع در اين خصوص شد. از ديد او دين نه تنها در
برگيرنده معارف و عقايد و اخلاق و احكام است، بلكه براي هر يك
از عرصه ها
ي حيات، «نظامي هماهنگ» عرضه ميكند. اين نظامها
هستند كه ارتباطات احكام و جايگاه آنها را نشان ميدهند.
اسلام نه فقط واجد دستورات اقتصادي و تربيتي و سياسي و... بوده
بلكه نظامهاي اقتصادي و تربيتي و سياسي و... را ارائه ميكند.
امر و نهيها در اين سازمانهاي فكري هماهنگ، مفهوميتر
ميشوند و جايگاه خود را مييابند و ارتباطاتشان مشخص ميشود.
نظامهاي اسلامي به ترتيب منطقي عبارتند از:
نظام فكري، عرفاني، اخلاقي، تربيتي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي،
حقوقي، جزايي و قضايي. اين نظامها همه عرصه ها
ي حيات را پوشش
ميدهند و راه را روشن ميكنند. او در هيچيك از اين عرصه ها
دين را محتاج ديگران و وامدار اين و آن نميدانست. در نظام
فكري، شروع تفكر ديني از مباحثي، چون بحث وجود و يا بحث امكان
شناخت و اثبات عالم خارج نيست. دين، از حضوريات آغاز ميكند و
از دو جهنمدره سفسطه و ايدهآليسم بركنار ميماند. در اين
شروع، دين كليدهايي تازه براي تفكر عرضه ميكند. تفكر در قدر
و اندازه ها
ي انسان، تفكر در استعدادهاي او و...
تمامي معارف اساسي درخصوص توحيد و معاد و رسالت و امامت بر
همين پايه استوار ميشوند و به اثبات ميرسند. اين فلسفه،
محدود به اهل معقول نيست كه با آدمهاي طبيعي و امي نيز شروع
ميكند و به مقصد ميرسد.
اين تفكر از تجريد و انتزاع بهدور است و با احساس و شور آدمي،
و با عمل و رفتار او رابطهاي نزديكتر دارد و اين فلسفه
بهراحتي زمينهساز عرفان و اخلاق و فقه است. درك عمق نيازها
و عظمت استعدادها و وسعت راه، التهاب و بيقراري را نتيجه
ميدهد و اشتياق به رفتن را به ارمغان ميآورد. با آشنايي با
جمال و جلال حق و شناخت زيبايي، محبت و رفاقت او، عشق به خدا
شعله ميكشد و با درك زيبايي و ضرورت معاد، اشتياق به مرگ
جوانه ميزند. وقتي عشق به خدا و اشتياق به آخرت در دلي روييد،
عمل و حركت، ميوه طبيعي اين رويش خواهند بود و فقه كه ادب حضور
در نزد معشوق را ميآموزد و ابزارهاي كشت آخرت را به دست
ميدهد، ديگر سنگيني نداشته و احكام فقهي شيرين و گوارا خواهند
بود.
در نگاه استاد، عرفان و سير و سلوك اسلامي نيز وضعيتي تازه
مييابد. از يك سو تفاوتهاي آن با تصوفهاي خانقاهي و خراباتي
مورد تأكيد قرار ميگيرد. تفاوتهايي كه در مباني و اهداف سلوك
عارفانه و صوفيانه وجود دارد و به اختلاف در شيوه ها
و روشها
ميانجامد. سلوك با سكوت و تأمل آغاز ميشود. اين درنگ و تأمل
براي بيرون آمدن از جريان حركت غريزي و براي زمينهسازيِ
انتخاب آگاهانه انسان است. اين نقطه شروع ِ سير و نطفه حدوث
تولدي تازه است. تأمل در خود و مسيري كه تحت حاكميت نفس و
شيطان و خلق و دنيا طي ميكنيم، زمينهساز سنجش ميان اهداف و
ره ها
و انتخاب است. با انتخاب هدف و راه، تلاش براي هجرت از
وضع موجود به وضع مطلوب و درگيري و جهاد براي رفع موانع آغاز
ميشود، و اين تازه اول راه عشق است.
با قوت گرفتن عشق و اشتياق سالك، ابتلاء او سنگينتر ميشود.
ريزش الطاف خفيه حق، همراه با افزايش ايمان فزوني ميگيرد. تا
آدمي را متوجه كند كه دنيا معبر است نه مقصد تا دل نبندد و با
شهود ضعف و عجز خويش، به توكل و توسل به او محتاج شود و با او
پيوندي نزديكتر برقرار كند.
بارش بلا به تناسب عطش ايمان شدت مييابد تا شهود عجز و
اضطرار، تداوم يابد و چارهاي جز تسليم و تفويض و جز اعتصام
مدام باقي نماند.
اينجاست كه به صراط ميرسيم، به راهي كه او عهدهدار آن است و
با پاي او، به همراه او، به سوي او ميتوان رفت.
در اين سلوك، هدف، تسلط و تسخير و شهود نيست و روشها از ذوق و
ابتكار برنميخيزند. هدف، رشد هماهنگ استعدادهاي انسان و حركت
بهسوي اوست. راه اين سير را او خود ميآموزد. سلوك ديني بر
اين پندار استوار است كه هستي با سلوك آدمي همساز شده و او
ميتواند با آغاز سير، از حادثه ها
و صحنه ها
درس بگيرد و از
بلاها مركب سلوك بسازد.
مركب اصلي سلوك، بلا است نه عبادت و عمل سالك. عابد و عامل،
منتظر نتيجه كار خودند و متوقع و مغرور به عمل خويش. ولي سالك
مبتلا جز شكستگي و انكسار و جز توكل و افتقار چيزي ندارد.
اين خط فكري در تبيين نظام اخلاقي اسلام جلوهاي تازه دارد.
استاد، در انسانشناسي، ديدگاهي ويژه و برداشتي ممتاز از قرآن
داشت. او عمدهترين امتياز انسان از ساير حيوانات را نحوه
تركيب او ميدانست. تركيب خاصي از غرايز و فكر و سنجش كه براي
انسان، آزادي و خودآگاهي و... را به ارمغان آورده است. اين
تركيب خاص و «تقويم احسن» اين امكان را به وجود ميآورد كه
آدمي با آن كه در ابتداي تولد در پايينترين سطح توانايي است
(اسفل السافلين)، گوي سبقت از ساير حيوانات بربايد و سر از
افلاك بيرون كشد. اين تحليل از انسان و تواناييهاي او در نظام
اخلاقي، نتيجهاي مهم را به دنبال ميآورد و آن بحث لطيف تبديل
است.
تركيب انسان اين امكان را به او ميدهد كه با تغيير در شناخت و
احساس و رفتار، خلق و خويهاي خود را تبديل كند و بديهايش به
خوبي بدل شود. بخل، با مشاهده بازار وسيع آخرت و توجه به
نيازهاي پس از مرگ با سخاوت و ريختن و پر كشيدن جاي خود را عوض
ميكند و ترس با ورع، زودرنجي با انقطاع و... جابهجا ميشوند.
اين تلقي از انسان، ظرافتها و لطافتهاي بسياري را در نظام
تربيتي اسلام نمودار ميكند. اگر چه در تركيب منطقي، نظام
تربيتي، اولين نظام نيست و پايه ها
و مبادي آن از نظام فكري،
عرفاني و اخلاقي تغذيه ميكند، اما در تحقق خارجي تربيت، مقدم
بر همه نظامهاي ديگر است. دين با رسول آغاز ميشود و رسول خدا
با اِعمال روشهاي تربيت اسلامي، فلسفه و عرفان و اخلاق و فقه
اسلامي را در فكر و احساس و عاطفه و خصلتها و خويها و
رفتارهاي مؤمنين پيريزي كرده و پرورش ميدهد. رسول خدا با
جرياني كه ايجاد ميكند، تحول در اعتقادات و اهداف را بهوجود
ميآورد و بر اين اساس، شكل و شيوه و روش تازهاي در تمامي
عرصه ها
ي عمل فردي و اجتماعي بهدست ميآيد. اين به معناي
ايجاد نظامهاي مختلف فردي و اجتماعي (از فكري و عرفاني و
اخلاقي تا سياسي و اقتصادي و حقوقي) است و چه بسيار فاصله است
ميان طرح و ارائه تجريدي نظامهاي فردي و اجتماعي تا ايجاد و
تحقق بخشيدن به آنها.
رسول خدا، خود به سراغ افراد ميرود و با زمينهسازيها و
پاكسازيها به طرح سئوال و راه انداختن فكر ميپردازد؛ اما
تفكر در چه؟ او خصوصا بر حضوريات و تأملات و مشاهدات باطني
افراد تكيه ميكند و مايه ها
و مواد تفكر را از اين حوزه اخذ
ميكند و با نحوه برخورد و شيوه پرسش و پاسخ، نه تنها ذهنها
را متوجه سئوالات اصلي و اساسي ميكند، بلكه روش تفكر را نيز
ميآموزد. با بيانات رسول، آدمي از تاريكيها بيرون ميآيد. با
خود و هستي و نقش خويش در آن آشنا ميشود، راه را ميبيند و
راهزنها را ميشناسد.
در اين روشني و وضوح است كه مردم ميتوانند بسنجند و پس از
سنجش و تعقل، انتخاب كنند يا با رسول همراه شوند و يا از
يافته ها
يشان چشم بپوشند و بمانند و بسوزند.
آنها كه به رسول ميپيوندند و در كنار او به كتاب و به موازين
ميرسند، يعني هم دستورات و احكام را ميآموزند و هم جايگاه هر
حكم را ميشناسند. هدف از همه اين جريان، اين است كه مردم بر
پايه قسط و براي تحقق قسط بپاخيزند.
استاد صفايي در اين آيه بر چند نكته تأكيد ميكرد: اول اين كه
مطلوب، به پا خاستن خود مردم است. همه زمينهسازيها و حرفها
براي اين است كه اينان به خواست خود برخيزند نه اين كه با
تبليغ و تحميل و تحميق به پا داشته شوند. هدف، تحقق قسط نيست،
بلكه قيام به قسط است. اگر قسط بدون اين قيام محقق شود، چيزي
به دست نيامده است و اگر قيام به قسط شده، ولي هنوز قسط تحقق
نيافته چيزي از كف نرفته و تمامي مقصود حاصل شده است. آنچه در
همه نظامهاي فردي و اجتماعي اسلام مطلوب اصلي است، تحقق اين
قيام است. برخاستن از سر عادتها و غريزه و شهوتها و پرداختن
به قسط. اما قسط چيست؟ قسط نه به معناي عدالت اجتماعي است نه
مساوي با عدل، كه قسط در برابر جور است و عدل در برابر ظلم.
قسط ظريفتر از عدل است كه اگر سهم و حق كسي را ولو با رضايت
او به غير ذيحقي بدهي، جور ورزيدي گرچه ظالم نيستي. قسط،
رعايت اين حقوق است. حق پدر و مادر، حق معلم، حق حاكم، حق
رعيت، حق چشم و گوش و... و همه آنچه در رساله حقوق آمده است.
قسط در هر حوزه، بر پايه حقوق تطبيق ميشود. در ارتباط با
اشياء و با خود و با ديگران هر كدام بهگونهاي و شكلي. اما
همهجا وجود حقوق پيشفرض اين تطبيق است.
استاد در برابر آنها كه جامعه ديني و حكومت ديني را بيمعني
دانسته و سخن از جامعه دينداران و حكومت متدينين ميرانند،
سلسله بحثهاي عميقي را در سخنرانيهاي محرم مطرح كرد. او از
سير تفكر ديني تا جامعه ديني و از جامعه ديني تا حكومت ديني
سخن گفت و نشان داد كه تفكر ديني حتي در حد اعتقاد به توحيد،
ميتواند جامعهاي با ويژگيها و روابط خاص خود ايجاد كند و
اين جامعه، ميتواند حكومتي با جلوه خاص و منبعث از آن اعتقاد
را در همه روابط داخلي و خارجي نتيجه دهد. دين در ابتداييترين
اشكالش در جامعه و نهادهاي آن و روابط حاكم بر آنها نقشي
اساسي داشته و در عاليترين اشكال آن، همه ابعاد وجودي انسان
را پوشش داده و براي همه جنبه ها
ي فكري و روحي و اجتماعي و...
طرح جامع ارائه كرده و مهره ها
ي كارآمد ساخته و عميقترين اثر
را گذاشته است.
در آغاز اين نكته آمد كه ارائه سيمايي جامع از انديشه سترگ
استاد صفايي از عهده من بيرون و از حوصله اين بحث خارج است.
اما اگر بخواهم از مهمترين ويژگيها و تواناييهاي او بگویم
بايد به برخورد شيرين و عميق و خاضعانه او با قرآن و سنت و
برداشتهاي بسيار لطيف و كاملا مستند وي اشارهاي ولو گذرا
داشته باشم. او در اين برخورد، به تعبير خود، به كودكي ميماند
كه گوهري را در ميان خاك گم كرده است. چنان با دقت در كلمه
كلمه آيه و روايت و حتي حالات و شرايط نقل شده، تأمل ميكرد و
از هر زاويه، گوهري بيرون ميكشيد كه حيرتآور و شوقانگيز
بود. به انتقادها، به دقت گوش ميداد تا كه گوهر به كف
آمدهاش در زير محك، عيار خود را نشان دهد. ميخواند و
ميگريست، ميخواند و پر ميكشيد، و چه عاشقانه و مشتاقانه
ميخواند.
او با اعتقاد به استناد ترتيب سورهها و آيههاي قرآن به امر
رسول خدا، سخت در اين تنظيم حكيمانه ميانديشيد. در تفسير و
برداشتن پرده از چهره زيباي وحي، به ترتيب كلمه ها
و تركيبها
و به شروع و ختم آيه، به ترتيب و نظم آيه ها
و روال آغاز و
پايان سوره و پيام كلي سوره ميپرداخت و دامن دامن، گوهر به
ارمغان ميآورد و سخاوتمندانه ميبخشيد. كم نبودند و نيستند
كساني كه اين گوهرها را به نام خود كرده و ميفروختند و اعتبار
و وجاهتي به كف ميآوردند و او با وقوف و توجه، به آنها نيز
ميبخشيد كه شايد بدينگونه ديگران بهرهمند شوند، چراکه او
اين بهرهها را از خود نميدانست و به خود منتسب نميكرد و خود
را مالك نميديد.
دست در دست ولي خدا
حجتالاسلام سيد محمدمهدي ميرباقري
احساس من اين بود در سلوك دهه پاياني عمر استاد، ايشان دقيقا
دريافته بود كه سلوك تنها باور نيست، البته در همه عمر ايشان آدم اين رد پا را
مييابد، و ميبيند كه به نقطه اوج خودش رسيده بود. هرچه ميرسد از آنجاست. و شما
بايد تلاش كنيد كه هم خودتان را برسانيد به آستان وليتان و هم ديگران را. معتقد
بود ما مأموريتي در جهان نداريم الا اينكه خودمان را به دست وليمان بسپاريم و بعد
با پاي وليمان حركت كنيم. ديگران را هم دستشان را به دست وليمان برسانيم. اگر به
آنجا رساندي و خودت حذف شدي، او رسيده است و اگر نرساندي جز گمراه شدن و گمراه
كردن كار ديگري از تو ساخته نيست. حتي آنهايي كه خودشان قطب و محور ميشوند و فلشي
نيستند كه ديگران را به ولي خدا برسانند، دست مردم را نميتوانند به دست ولي خدا
برسانند؛ هم گمراه ميشوند و هم حجاب ديگران. يعني ديگران را هم گمراه ميكنند. اين
حاصل دهه پاياني عمر ايشان بود. شما بحثهاي ايشان را در محرمهای دهه 70 ببينيد.
از آن چنین مطلب موج ميزند. اينكه ما اضطرار به وليمان داريم. حالا يك نكتهاي
را من در اينجا اشاره بكنم. همه دوستان ما كه دنبالهروي اين عزيزمان هستند،
ميدانند كه ایشان راه را به پايان نبردهاند. سرنخهايي را براي ما به جا
گذاشتهاند تا ما راه را ادامه بدهيم. ولي آنچه كه مهم است اينكه افقگشاييهايي
كه شما در آثار ايشان ميبينيد، بهنظر من از مهمترين مسائلی است كه من در آثارشان
يافتم؛ هم در وجودشان و هم در آثار مكتوبشان. افقگشاييها، يعني وقتي شما تفسير
ايشان را ميبينيد، افق جديدي گشوده ميشود. آدم ميفهمد اينگونه نيز ميتوان
مطالعه كرد، اينگونه نیز ميتوان نگاه كرد و نگاه عميقتر و جامعتري داشت. البته
اين آفاق ميتواند بازتر شود. افقگشايي از خصوصياتشان است. در مسئله تربيتي، در
مسئله تفسير قرآن هست. از جمله نكتهاي كه من استفاده كردم از كلمات ايشان در موضوع
ما همين افقگشايي است. اين افقگشايي به معناي اين است كه در آثارشان از اين دست
مطالبي كه من عرض كردم، زياد دیده میشود كه پرداختهاند به عمق تحليل و در جاي خود
عميق تحليل کردهاند. من هم مطمئن هستم ايشان در مراتب وجداني خودشان واجد اين
معارف و بالاتر بودند. همان چيزي كه آدم با آن محشور ميشود، يعني آدم با حرفهايش
محشور نميشود با يافتههايش محشور ميشود؛ آن دريافتي كه ايشان از وجود مقدس امام
رضا(ع) داشتند، همان چيزي بود كه در يك كلمه گفتند. ميفرمودند: «من اينها را خدا
نميدانم و از خدا جدا نميدانم.» اين تمام حرف است. يعني در قوس نزول اسماء حسني
الهي هستند. اركان توحيد، دعا مدينه، «اسماءُ التي ملاتْ اركان كل شيء» اين احساس
در وجود ايشان موج ميزد. نسبت به ائمه بهخصوص ثامنالحجج مشهود بود. نسبت به همه
اولياي معصوم
از زبان قم تا زبان قوم
حجت الاسلام ناصر نقویان
میگوید: «کتاب آیه های سبز ـ تمثیلات و حکایات و
داستانهایی که استاد صفایی در نوشته ها و گفته های خودش
به کار میبرد ـ را آن قدر ورق زدهام که الان دیگر پاره پاره
شده و خیلیهایش را با چسب چسباندهام.» حجتالاسلام نقویان در
سالهای اول طلبگی در آمل با دو کتاب از نویسنده ای به نام
«عین. صاد» آشنا شد. از همان زمان مشتاق دیدار نویسندهاش بود
اما این فرصت نصیبش نشد و پس از رحلت شیخ بیشتر با آثار و
شاگردان ایشان در ارتباط بوده. میگوید: «معتقدم امثال بنده
هیچ جایی و جایگاهی در معرفی ایشان نداریم، منتها دلم خوش است
که نامم کبوتر حرم است.»
به تعبیر بنده ما یک لسان قوم داریم، یک لسان قم داریم، اکثر
طلبه ها به لسان قم حرف میزنند. در حالیکه قرآن میفرماید؛
«ما ارسلنا من رسولا الا بلسان قومه». لسان قم کاملا برای ما
آشناست و تکراری و خستهکننده و ملالآور. کمتر آدمی پیدا
میشود که به لسان قوم و روزگارش آشنا باشد، مرحوم صفایی از
این جنس بود.
ایشان به نظرم یکی از مصادیق کمنظیر عالم ربانی بود. یعنی
عالمی که آنچه که عمل میکند از نظر فکر و اندیشه به آن رسیده
و باور داشته باشد و آنچه که فکر کرده و به آن اندیشیده یا
مطالعه کرده، همان را بیاورد عمل کند. میگفت من مثل یک طبیب
هستم، درِ خانهام باید به روی هر نوع بیماری باز باشد. یکی از
انتقادهایی که به ایشان میشد، همین بود که این اراذل و اوباش
کیاند در خانه شما، هر دفعه کسی میآید! میگفت اینجا مطب
است، مطب که نمیتواند تابلو بزند که از پذیرش مثلا سرطانی و
هپاتیتی و ایدزی معذوریم فقط هر کس مختصری سردرد دارد بیاید.
جایی طلبه ای را دیدم میگفت نمیتوانم پیش کسی پیراهنم را
دربیاورم یا حتی آستین کوتاه بپوشم، چون بدن من پر از
خالکوبیست، خالکوبیهای ناجور. میگفت من قبل از انقلاب چون
صدای خوبی داشتم، آماده میشدم بروم خارج از کشور. یک روز دست
قضا من را به خانه آقای صفایی کشاند و ایشان وقتی فهمید من
صدای خوبی دارم، در همان زیرزمین خانهاش گفت یک دهان برای ما
بخوان، من خجالت کشیدم که آقا من چی بخوانم؟ گفت بخوان هر چی
دوست داری بخوان. حتی اسم بعضی از خواننده های زمان شاه را
برد که اینجوری بخوان، مثل فلانی بخوان، خیلی جدی میگفت،
گاهی آدم میگوید بخوان، ولی با مسخره میگوید و میخواهد طرف
را دست بیندازد، ولی ایشان خیلی جدی میگفت، من هم شجاعت پیدا
کردم و زدم زیر آواز و خواندم، تمام که شد، دست کرد توی جیب و
هزار تومان که آن روزها برای خودش پول زیادی بود به من داد.
واقعا هم فقر داشت من را به این سمتها میکشاند. گفت هر وقت
فشار مالی پیدا کردی بیا همینجا برای خودمان بخوان، ما
حقالزحمه هم میدهیم. این جرقه ای بود که این مرد در خرمن
وجود من زد و بعدها دیگر من از همه آن راه های انحرافی دست
کشیدم و آمدم و طلبه شدم و با همه آن فضاهای ذهنی که برای من
بود دیگر کاملا مسیر زندگیام عوض شد و الان هرچه دارم از
مرحوم آقای صفایی دارم.
در حال حاضر خیلیها برخورد میکنند، خیلیها به فقراء کمک
ميكنند، فلان آقا کسی میرفته پولی در جیبش میگذاشته است. یک
وقت برخوردهای این تیپی داریم. یک کسی مثلا وقتی میرفته در
محضرش سکوت میکرده، فلانی روضه میخواندند خیلی اشک میریخته،
خب اینها برای ماها اگرچه مهم است و جالب، ولی میفهمیم که
آدم همهاش این نیست؛ یعنی اینکه سکوتی بکند، اشکی بریزد.
اینها کوچه پس کوچه های آغازین یک مسیر است، اینکه یک کسی
بتواند بنبستهای سنگین و قفلهای چند لایه را باز بکند،
آدم خیلی پیچیده ای است، او به نظر من لایه های پیچیده
آدمها را باز میکرد.
در اتفاقات روز جامعه حضور داشت، در نقد و اندیشه، در رمان از
صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز گرفته تا نمیدانم کلیدر
محمود دولتآبادی. این میتواند اندیشه ای باشد برای ما که
امروز اگر رمان مثلا «بامداد خمار» در یک فرآیند کوتاه زمانی
40 بار زیر چاپ میرود تا نمیدانم رمان «عادت میکنیم» هنوز
نیامده به بازار دست به دست میشود، تا فلان رمان داخلی یا
رمان جادو جمبلیِ «هری پاتر...» که در روزگار آقای صفایی اگر
اینها بود، قطعا او درباره اینها هم یک نظری داشت و حرفی و
نقد و تحلیلی. یک طلبه باید حس بکند که اینها هم زبان روز
اوست و نقص هست برای یک روحانی که آگاهی از این اتفاقات روز
جامعه، از رسانه ها، از ماهواره ها، از فیلمها، از چه و چه
نداشته باشد. آقای صفایی واقعا به عنوان یک مجتهدِ جامع و مانع
آن اندیشه هایی که میخواست دین را تخریب بکند، چیزهایی که
خیلیها به فکرشان نمیرسید را میشناخت.
او زحمت کشید و با فکر و اندیشهاش، با سوزش و با تهجد
شبانهاش، گنج سعادتی به جا گذاشت؛ گنجی که در همه شئون
میتواند یک نهضتی را در جامعه ما ایجاد بکند. چقدر خوشحال شدم
از اینکه رادیو معارف به این صرافت افتاد تا روزهای جمعه از
نوارهای ایشان چیزی پخش کند، الان دیگر نوبت رادیوهای دیگر و
تلویزیون است که بیایند و آقای صفایی را گستردهتر به جامعه
معرفی بکنند، که اگر این کار را نکنند خودشان ضرر کردهاند و
صفایی از آن صفا و معنویتش نخواهد افتاد. او میتواند سوژه
بسیار خوبی برای هنرمندان باشد. خیلی جا دارد که یک هنرمند
قَدَری به پا خیزد و شخصیت ایشان را به مردم معرفی کند که قطعا
نشده، باید بیمحابا به میدان آمد و با تمام ظرایف زندگیاش را
طرح کرد. در همین خیابانهای تهران موتورسواری به عمامه ایشان
توهین میکند و ایشان میایستد و خیلی با لبخند از اینها
استقبال میکند و جواب میدهد و آن برخورد باعث یک تحولی در
زندگی آن آدمها میشود. باید اینها ثبت بشود و به تصویر
درآید. نترسیم که بگویند به عمامه آخوندی توهین شد، خب به شخص
پیغمبر هم توهین میشد، خدا هم نقل میکند که به تو ساحر
میگویند، به تو شاعر میگویند، به تو مجنون میگویند، چرا خدا
اینها را به این صراحت و به این شفافیت و به این وضوح نقل
میکند، یعنی اینها را میگویند و واقعیتهای جامعه است،
اما مهم این است که حالا تو چگونه برخورد کنی. یک نگاه های
متحجرانه ای و متأسفانه واهمهداری در جامعه ما هست که اگر کسی
بخواهد وارد این واقعیتها بشود وا اسلامایشان به آسمان
میرود که ای وای چنین شد و چنان شد.
در حوزه هم باید اندیشه ایشان سوژه کار بشود. ایشان راجع به
درسهای حوزه حرف داشت. راجع به فقاهت میگفت قرآن غایت و
نهایت فقه را انظار قوم معرفی میکند. معتقد بود از این فقهی
که الان در حوزه خوانده میشود، انتظار بیرون نمیآید. پس معلوم
است آن فقهی که قرآن میگوید این نیست. این درسها چه اثری
دارد در مخاطبی که با دین و با خدا و با قیامت و با این مفاهیم
آشنا نیست، یا اگر آشنا هست تکانش نداده، تقدیرها و
محدودیتهای زندگیاش را، اندازه هایش را مشخص نکرده است. او
در این زمینه حرف دارد.
حرفهای خیلیها را به مناظره میگذارند و درباره آن بحث
میکنند که یکدهم بار صحبتهای ایشان را هم ندارد؛ حتی کسانی
مثل دکتر سروش که حوزه ای هم نیست. چرا یک شخصیتی که از حوزه
برخاسته است یا حتی خود حوزه نمیآید اندیشه های ایشان را
مدون و منظم به واکاوی بگذارد؟ اصلا بگویند آقا اشتباه میکند.
بیایند بشکافند. حرفهای ایشان را بریزند در دایره، یک شاگرد
کارکشته ای از ایشان بیاید تبیین بکند، کسی هم نقد کند و اگر
درست است آن وقت حوزه خودش را اصلاح بکند. اینکه 100 سال کتاب
رسائل و مکاسب تدریس میشود و نمیتوان به آن دست زد، حرف
درستی نیست. شیخ انصاری در دوره خودش انیشتین حوزه بود، ولی
آیا همچنان باز باید رسائل و مکاسب بخوانیم یا نمیشود جایگزین
کرد؟ نباید در صرف و نحو تا اصول، فقه، تفسیر، کلام، تاریخ،
حتی در فلسفه و عرفان، متنهای جدید جایگزین کرد. بعضیها
میخواهند کم کم حوزه را به یک مرداب راکد تبدیل بکنند و یک
قیافه تشریفاتی و دکوری از آن بسازند. بدشان نمیآید یک
حجتالاسلام فقط یک زینتالمجالسی باشد، دیگر محرک و متحرک
نباشد. دستهای پنهانی هم در این زمینه دارند کار میکنند و
ما طلبه ها هم بدمان نمیآید که چند تا مرید دور خودمان داشته
باشیم و یک حلقه های ذکری، منبری، پولی و یا امکاناتی. حوزه
از این فضا باید بیاید بیرون و طبیب دوار بشود و مثل خون در رگ
حرکت بکند. باید اندیشه های آقای صفایی در بخشهای تخصصی
حوزه که بحمدلله در همه زمینه ها حرف دارد، مطرح شود.
ایشان درباره مسئله حجاب یک جمله کلیدی دارد، میگوید سنگ راه
کسی نشوید؛ زن خودش باید حرکت کند و چیزی مانع او نشود، خودش
هم سعی کند سنگ و سد راه کسی نشود. نباید در مسیر راه دیگران
گرد و خاک بهپا کرد. من در سخنرانیای در دانشگاهی که چند
هزار نفر بودند با همین اندیشه که از او الهام گرفتم، آن جلسه
بحث کردم خیلی خوش نشست. به تعبیری ایشان برای ما ماست چکیده
درست کرد که گاهی باید رقیق بشود که البته این، کار کسی است که
اندیشه را خوب میشناسد.
به نظرم آثار ایشان دو دستهاند؛ دسته ای که برای عموم مردم و
تازهواردها مناسبتر است، اما برخی باید واقعا رقیق شود که
بهترین شخص خود شاگردان مستقیم ایشان هستند. باید نهضت کنند و
با یک کار جمعی و تیمی همراه ذوق و علم (بعضیها علمش را
دارند ذوقش را ندارند، بعضیها ذوق و سلیقهاش را دارند، علم
و آگاهیاش را ندارند، بعضیها هر دو را دارند، اما توی جامعه
نیستند و مخاطب را نمیشناسند) آثار را برای مخاطبان بهویژه
تازهواردها آماده کنند. حتی بعضی بازنویسی شود، مثل «روش
رئالیسم» شهید مطهری نسبت به متن علامه طباطبایی، یک متنی باشد
و یک توضیحی، یک پرانتزهایی باز بشود و کسی که با فکر ایشان
آشناست بگوید که این واژه را که ایشان اینجا آورده، فرآیند چه
حرکتهاییست و چه تلاشها و تپشهای ذهنی شده تا این واژه
اینجا آمده. اینکه اینگونه آمده یک ریتم شاعرانه نیست،
ایشان از سر وزن و قافیه کلمات را اینجا نیاوردهاند، کلمه
بار معنایی سنگینی دارد که منظورش این است. آنوقت برای
خواننده خیلی شیرین و جذاب میشود، مثل بعضی از شعرهای حافظ
که وقتی شکافته میشود و توضیح داده میشود و تفسیر میشود، آن
وقت اصلا افق دیگری جلوی چشم خواننده باز میشود. اگر راجع به
نوشته های او این کار بشود چون نوشته های او برداشتهایی
از متن آیات و روایات هست.
ضمیمه هفته نامه پنجره تیر ماه 89