عمليات شهيد «احمدجعفر قصير»
شخصيت شهيد
«احمد جعفر قصير» در سال 1346ه.ش (1967م) در شهرك «دِيرقانون اَلنَهر» از توابع
شهر «صور» و در خانوادهاى شيعه به دنيا آمد. پدرش «جعفر» مغازه كوچكى داشت كه
در آن، سبزى و ميوه مىفروخت و از اين راه خرج خانوادهى خود را تأمين مىكرد.
احمد، به دليل شرايط سخت اقتصادى پس از آنكه دورهى تحصيلات ابتدايى را به
پايان رساند، درس را رها كرد و بهتر آن ديد كه در كنار پدرش بماند و در كارهاى
مغازه به او كمك كند، تا از اين راه بر درآمد خانواده بيفزايد.
وى در آغاز دوران جوانى، چند ماهى به «حجاز» (عربستان) سفركرد و به تشويق
دوستان و با همكارى آنان، به كار خريد و فروش وسايل و لوازم بهداشتى پرداخت؛
اما پس از چندى طاقت نياورد و به كشور خود لبنان بازگشت. مغازهى كوچك پدر،
بيشترين ارزش را براى او داشت و آن را با هيچ نقطهى دنيا عوض نمىكرد.
پدرش وانت پژويى براى او خريد تابه وسيلهى آن، اجناس مورد نياز مغازه را از
بيروت و صور خريدارى كرده و براى او بياورد. به همين لحاظ كار احمد تردد مدام
بين دير قانون، صور وبيروت شد.
او كه جوانى عاشقِ دين بود و تربيت مذهبى خانواده براو اثر فراوانى داشت، بر
خواندن نماز اول وقت، آن هم به جماعت و در مسجد، تأكيد بسيار داشت و بيشتر
اوقات همراه دوستان و همسن و سالان خويش، در نظافت و تزيين مسجدِ دير قانون به
مناسبتهاى مختلف پيشقدم بود و دوستانش را نيز به اين امور تشويق مىكرد. وى
عاشق طبيعت بود، همواره زيبايىهاى خلقت را مىستود و از نظارهى آنها شكر خدا
را به جا مىآورد.
خرداد ماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) كه ارتش رژيم صهيونيستى به بهانهى سركوب
رزمندگان فلسطينى، بخشهايى عظيم از لبنان را مورد تجاوز وحشيانه قرار داد، دير
قانون و محل سكونت احمد، از جمله روستاهايى بود كه از جنايت و اشغال در امان
نماند.
مقاومت مردم دلير دير قانون، به خصوص جوانان پرشور آن، در برابر نيروهاى
متجاوز، باعث شد تا در اولين ماههاى هجوم اسرائيل، اين شهرك به مقاومت و
ايستادگى در ميان روستاها و شهركهاى بخش صور معروف شود و نامش بر سر زبانها
بيفتد.
احمدِ جوان كه چكمههاى متجاوزين را بر اندام زادگاه خويش تحمل نمىكرد،
بلافاصله با دوستان و همبازىهاى دوران كودكىاش، به ويژه چند تن از بستگانش از
طايفهى «قصير» و به خصوص شهيد «عَبدالمُنعِمقصير» گروههاى مقاومت محلى را
ايجاد كردند. كمبود سلاح و مهمات از مشكلات اصلى اين گروههاى خودجوشِ محلى به
شمار مىآمد؛ ولى احمد با استفاده از موقعيت خطير خويش در تردد به بيروت و صور،
كه ظاهراً جهت تهيه اجناس مورد نياز مغازه پدرش بود، مهمات لازم را در ماشين
خود جاسازى كرده و براى همرزمانش به دير قانون مىآورد.
«حيدر» نام جهادى (مستعار) بود كه احمد در مقاومت براى خود انتخاب كرد و انتخاب
آن اسم، به عشق مولا اميرالمومنينعليه السلام و نبردهاى حماسى او بود.
زد و خوردهاى كوچه به كوچه با نيروهاى اسرائيلى، تهاجم و شبيخون به مقرهاى
نظامى صهيونيستها، از جمله فعاليتهاى احمد و دوستانش بود؛ ولى كار بسيار
مشكلتر و عظيمتر از آن بود كه بشود با دو - سه شبيخون و تهاجم كوچك جلوى آن
را گرفت؛ بايد كارى صورت مىگرفت كه هم ضربهاى سخت بر دشمن وارد مىآمد و هم
به او تفهيم مىشد كه در برابرش چه نيرويى قد عَلَم كرده است.
آخرين ديدارها
مدتى بود كه دلشورهاى عجيب «اُمِّموسى» مادر احمد را مىآزرد. دست خودش نبود.
كارهاى احمد و اوضاع و احوال شهرك اشغالى، اين حالت را در او به وجود آورده
بود. هر روز صداى انفجار، شليك گلوله و گذر هواپيماهاى اسرائيلى از فراز دير
قانون، در كوچههاى تنگ آنجا مىپيچيد. حركت كاروانهاى نظامى و تانكهاى
اسرائيلى و تردد آنها در خيابان اصلى شهرك، بيش از پيش بر دلشورهى مادر
مىافزود.
احمد، هر روز، پس از آنكه نماز صبح را با حالتى عرفانى و زيبا به جا مىآورد،
سوار بر ماشين خود مىشد و آفتاب طلوع نكرده، به بهانهى خريد سبزيجات و
ميوههاى تازه براى مغازهى پدر، با اهل خانه خداحافظى مىكرد و بسماللَّه
گويان از شهرك خارج شده و ظاهراً به بيروت مىرفت.غالب روزها، هنگام غروب به
خانه برمىگشت و گاهى نيز شبها در بيروت مىماند.
تردد در مسير بيروت، در حالى انجام مىشد كه نيروهاى اسرائيلى و مزدوران «سَعَد
حَدّاد» در همه جا پراكنده بودند و در پستهاى بازرسى خويش، به كوچكترين
بهانهاى مردم را بازداشت كرده، به زندان مىبردند و يا مورد ضرب و جرح و آزار
و اذيت قرار مىدادند. در آن وضعيت تردد فقط براىبرخى از اهالى مناطق اشغالى
آن هم با مجوزهاى مخصوص ممكن بود.
سرانجام «اُمّ موسى» نتوانست جلوى كنجكاوى خود را بگيرد. هرروز اخبارى از
درگيرى جوانان روستا با نيروهاى متجاوز مىشنيد و در مورد اينكه احمد نيز جزو
گروههاى مقاومت باشد، شك كرده بود. آن روز، مادر در مقابل جوان خويش ايستاد و
در حالى كه سعى مىكرد به چشمان پسرش نگاه كند، از او پرسيد: «علت اين همه تردد
بين روستا و شهر چيست؟ مغازهى پدرت كه اين اندازه جنس نياز ندارد.» احمد نگاهى
به چشمان نگران مادر انداخت، لبخندى زد و از او خواست كه موضوع را فراموش كند و
زياد آن را مورد توجه قرار ندهد.
رفت و آمدهاى بىرويهى او، براى پدرش نيز شك برانگيز شده بود؛چرا كه با وجود
آن همه ترددى كه احمد به شهر داشت، برخلاف تصور مادر، هيچ گونه مواد غذايى و
اجناس مورد نيازى براى مغازه نياورده بود. سرانجام كاسهى صبر پدر نيز لبريز
شد، احمد را به كنارى كشيد و با وجودى كه از افشاى مسئله در ميان همسايگان و
غريبهها هراس داشت،آرام در گوش او گفت: «ببين احمد، من پدرت هستم و تو بايد
راستش را به من بگويى»
احمد كه سعى مىكرد خونسردىاش را حفظ كند، با حالتى متعجبانه پرسيد: «مگر چى
شده؟ چه چيزى را بايد به شما بگويم؟»
پدر بلافاصله گفت: «اينكه آيا تو از بيروت و صور اسلحه و مهمات مىآورى»!
پسر نگاهى پر معنا به چشمان پرسشگر و مضطرب پدر انداخت و با تبسمى زيبا، دستى
بر شانه او زد و گفت: «توكل بر خدا داشته باش پدر»
پدر كه از رفتار پسرش به خوبى متوجه كارهاى او شده بود و مىدانست كه به هيچ
وجه نمىتواند از او حرفى دربياورد، حساسيت بيشترى نشان نداد؛ چرا كه از
مقاومت جوانان و اخبارى كه هر روز درميان مردم مىپيچيد و از نبرد دلاورانه
جوانان روستا عليه اشغالگران حكايت داشت، خشنود بود و بر خود مىباليد. او در
درون خويش احساس غرور مىكرد كه پسرش يكى از مجاهدان مسلمان دير قانون باشد.
سه هفتهاى از گفت و گوى احمد و پدر و مادرش مىگذشت كه به سراغ مادر خود رفت و
از او خواست تا پاسپورت و مدارك پدرش را به او بدهد. مادر فكر كرد كه او
مىخواهد به خارج از كشور برود و چه بسا قصد داشته باشد پدرش را نيز با خود
ببرد. پاسپورت و مدارك را به او داد. بعد از ظهر بود كه مدارك را به او باز
گرداند. هنگامى كه علت اين كار را از او جويا شد، فقط گفت: «چيز خاصى نبود
مادر، ماشين را به نام پدرم كردم».
هنگامى كه امموسى در چهرهى پسر نگاه كرد، احساس خاصى در وجودش پديد آمد؛
احساس اينكه ديگر فرزندش را نخواهد ديد.خواست در برابر ديدگان او بگريد كه
خجالت، مانعش شد. جلوى خودش را گرفت. رويش را برگرداند و رفت به آشپزخانه، تا
احمد متوجه گريهاش نشود.
آخرين بارى كه احمد به خانه آمد، برادر كوچكش را كه 18 ماهه بود، در آغوش گرفت
و چشمانش را غرق بوسه كرد. سر و دستها و حتى پاهاى كوچكِ او را بوسيد. در حالى
كه او را در بغل داشت، سر خود را رو به آسمان بالا برد و جملاتى را زير لب
زمزمه كرد. يك ساعتى در همين حالت بود كه مادرش جلو رفت و علت كارهاى غير عادى
او را جويا شد. احمد گفت: «مادرجان من مىخواهم يك قهرمان مسلمان باشم. تا
امروز هيچچيز بهتر و دوست داشتنىتر از شما نداشتهام؛ ولى امروز عشقى در دلم
افتاده كه نمىتوانم آن را نسبت به شما ابراز كنم»
مادر كه ديد چشمان فرزندش از اشك پر شده است، صورت او را ميان دستان خويش گرفت
و گفت: «احمد جان... پسرم، به مادرت بگوچى شده؟ براى چى دارى گريه مىكنى؟»
ولى احمد جوابى نداد و به يكباره اشك از ديدگانش جارى شد.ساعتى بعد، از مادرش
خواست تا مقدارى آب گرم كند و گفت كه مىخواهد به حمام برود. مادر در كمال تعجب
ديد كه احمد با كنجكاوى تمام، همهى زواياى خانه را از نظر مىگذراند. درختان،
ديوارها، پلهها، زمين، پنجرههاى چوبى، چاهِ آب داخل حياط، و حتى صندلىهاى
چوبىِ غبار گرفته را. سپس به طرف پدر بزرگش كه حدود 110 سال سنش بود، رفت. دست
و صورت جدّ خويش را بوسيد. پدر بزرگ، خسته و ناتوان، با تعجب بيشتر به چشمان
او زل زد؛ولى احمد نگاهش را از او دزديد و رفت تا غسل شهادت خويش را به جا
آورد.
ساعتى بعد، وقتى كه از حمام خارج شد، نسيم خنكى كه ميان درختان مىوزيد، باعث
شد تا او سرما بخورد و هنگامى كه خواست با مادرش وداع كند، زكام بود.
امّموسى دربارهى آخرين ديدار و وداعش با احمد مىگويد: از حمام كه خارج شد،
لباس پوشيد و گفت كه مىخواهد برود بيرون. به طرف در كه رفت، چند قدمى دنبالش
رفتم. به زير درخت انار نزديك در كه رسيد، ايستاد. برگشت و دستانش را بر
شانههايم گذاشت و در حالى كه نگاهش نشان مىداد حرفى در درون دارد كه
نمىتواند بگويد، گفت: «مادر... فعلاً خداحافظ...»
و من هم گفتم: «خداحافظ، برو به سلامت، مواظب خودت باش... راستى... شب كه به
خانه برمىگردى؟هان؟»
مكثى كرد و گفت: «مادر جان، هيچ احساس نمىكنى اين آخرين وداع من و شما باشد؟»
من گفتم: «نه. انشاءاللَّه كه آخرين نيست».
دوستان احمد كه آن روز براى آخرين بار او را در محل ديدند، مىگويند: آن روز
خيلى بشاش و شاد بود. با هر كس كه روبهرو مىشد، سلام و عليك گرمى مىكرد. اين
حالت را قبلاً هم داشت؛ ولى آن روز شديدتر شده بود. مقابل منزل يكى از
بستگانشان رسيد. پسر كوچك آنها را ديد. مقابلش نشست و با او به گفت و گوى
كودكانه و به بازى پرداخت.
ساعت 13/30 ظهر بود كه اهل خانه دور سفره نشسته، مشغول خوردن غذا بودند. هر چه
منتظر ماندند، از احمد خبرى نشد. مادر را دلشورهاى سخت فرا گرفته بود. از پدر
پرسيد كه آيا مىداند احمد كجاست؟ ولى پدر گفت كه آن روز اصلاً او را نديده
است.
امموسى از «محمد» خواست كه به مسجد برود و از دوستان احمد سراغ او را بگيرد.
او رفت و دقايقى بعد برگشت؛ بىآن كه اطلاعى از برادرش به دست آورده باشد.
دوستانش احتمال مىدادند كه او به نزدِ يكى از دوستانش رفته باشد. ظاهراً از
صحبتهاى او اين گونه فهميده بودند.ولى كسى نمىدانست آن دوست كيست و كجاست.
آن روز به شب ختم شد، ولى خبرى از احمد نشد. مادر، ديگر آرام و قرار نداشت.
داخل حياط خانه قدم مىزد. نمىدانست چه كار كند. به در خانه كه آن را باز
گذاشته بود زل زده و هر لحظه انتظار آمدن فرزندش را مىكشيد. پدر كه از كارهاى
مادر متعجب شده بود، پهلوى او آمد و گفت: «چرا اينقدر غصه مىخورى و بىتاب
هستى حتماً رفته بيروت پهلوى عمويش اين، دفعهى اولش نيست كه شب به خانه
نمىآيد حتما فردا صبح برمىگردد.»
شب اول گذشت. روز دوشنبه، از صبحِ زود، مادر، چشم انتظار بازگشت فرزندش، روى
صندلى چوبى داخل حياط نشسته بود و مدام ذكر مىگفت و صلوات مىفرستاد. لحظات
برايش به سختى مىگذشتند. دستش به كار نمىرفت و كارهاى خانه را نيمه تمام رها
كرده بود. از صبح احساس كرده بود كه دستهايش توان كار ندارند و بىحس شدهاند.
ديگر باورش شده بود كه آن روز، آخرين ديدارش با احمد بودهاست. پدر از مغازه
برگشت و مادر بلافاصله در مقابلش ايستاد و دستپاچه و سراسيمه از او سوال كرد كه
آيا احمد آمده است؟ ولى جواب او همچنان منفى بود. پدر بزرگ، در گوشهى حياط
نشسته و در فكر فرو رفته بود. مادر به طرف پسر كوچك رفت و او را در آغوش گرفت.
به زير درخت انار رفت و ناگهان بغضش تركيد.
روز بعد، پدر به بيروت رفت و از بستگانشان كه در آنجا زندگى مىكردند سراغ
احمد را گرفت. در كمال تعجب جواب همهشان يكى بود و آن اينكه: «چند روز است كه
احمد را نديدهاند» روز چهارم بود كه پدر به يكى از ايستگاههاى راديويى محلى
مراجعه كرد و از آنها خواست تا اطلاعيهاى را به اين مضمون براى پيدا شدن پسرش
پخش كنند:
«جوان پانزده سالهاى به نام احمد جعفر قصير از اهالى روستاى ديرقانون النهر،
از روز يكشنبه، در حالى كه رانندگى كاميونِت پژوى سفيد رنگ خود را بر عهده
داشته است، به مقصد بيروت از منزل خارج شده و تاكنون مراجعه نكرده است. كسانى
كه از او اطلاعى دارند با مركز راديو تماس بگيرند.»
خبر گم شدن احمد در همه جا پيچيد و بستگان و دوستانش را نگران كرد؛ ولى هر چه
مىگذشت از پيدا شدن او بيشتر نااميد مىشدند.
غيبت چند روزهى او قبل از زمان حمله، اين شايعه را ميان دوستان و اهالى روستاى
ديرقانون گسترش داد كه او به مسافرت خارج از لبنان رفتهاست و اين، براى امنيت
عمليات بهترين وضعيت بود كه كسى به مجرى حمله شك نكند. پس از شهادت احمد نيز به
ذهن كسى نرسيد كه قهرمان اين عمليات شهادتطلبانه او بوده است.
فكر پدر به همه جا رفت. هر اتفاقى ممكن بود براى فرزندش افتاده باشد. شايد
نيروهاى مزدورِ سعد حداد كه خود را ارتش جنوب لبنان مىدانستند او را ربوده
باشند. چون اين گونه اعمال از آنها زياد سرزده بود و سابقهى بسيارى در آدم
ربايى داشتند. امكان هم داشت با پست نگهبانى فالانژيستها در بيروت در گير شده
باشد و او را باز داشت كرده باشند. آن هم احمد، كه جوانى بود پرشور با روحيهاى
تند كه در برابر دشمنان كوتاه نمىآمد. بعيد نبود گير افتاده باشد. اصلاً شايد
هنگام بازگشت از بيروت، سربازان اسرائيلى ماشين او را بازرسى كرده و اسلحه و
مهمات جاسازى شده را يافته باشند.
چهار شنبه شب بود كه پدر بزرگِ 110 ساله به حرف آمد. ظاهراً دردى درونش را
مىخورد. اشك از چشمانش جارى بود و مدام از اطرافيانش دربارهى احمد مىپرسيد و
سراغ نوهى خود را مىگرفت؛ هيچكس جوابى نداشت كه به او بدهد؛ ولى او مدام
مىگفت: «احمد كجاست... احمد كجاست...؟»
وضعيت هدف
«مقر فرماندهى ارتش اسرائيل در لبنان» كه در شهر صور قرار داشت، از اولين
اهدافى بود كه با شناخت قبلى از وضعيت ساختمان و شناسايى جديد و عجولانه از
تركيب نيروهاى مستقر در آن، براى اجراى طرح عملياتى انتخاب شد.
هدف مورد نظر، ساختمان هشت طبقهاى بود به نام «عَزمى» نزديكى شهرك «مَعرِكِه»،
در جادهى اصلى مدخل شمالى شهر صور، در نزديكى منطقهى صنعتى «اَلبَص». ساختمان
عزمى، تا پيش از آن زمان متعلق بود به فردى به نام «على حجازى» كه خارج از
لبنان زندگى مىكرد. سازمان فلسطينى «الفتح» از اين ساختمان براى استقرار دفاتر
امنيتى خود استفاده مىكرد و آن را از مالكانش خريدارى كرده بود. «عزمى» نام
يكى از مسئولين الفتح بود كه ساختمان به اسم او معروف شده بود. به هنگام تجاوز
اسرائيل در خرداد 1361ه.ش (ژوئن 1982م)، اين ساختمان كه يكى از اهداف مورد نظر
صهيونيستها محسوب مىشد، توسط توپخانه و خمپاره اندازههاى نيروى دريايى
اسرائيل كه بر كشتىهاى جنگى در درياى مديترانه و نزديك سواحل صور مستقر بودند،
زير آتش قرار گرفت.
هنگامى كه نيروهاى زمينى و زرهى ارتش اسرائيل وارد صور شدند،بلافاصله به سراغ
ساختمان عزمى رفتند؛ ولى چريكهاى فلسطينى آنجا را تخليه كرده و گريخته بودند.
علىرغم آنكه گلولههاى خمپاره و توپ بسيارى به آن اصابت كرده بود، ولى به
دليل اسكلتبندى قوى، صدمات آنچنانى به ساختمان نرسيده بود و مقامات نظامى
ارتش اشغالگر، تشخيص دادند كه سر فرماندهى خود را در خاك لبنان در آنجا مستقر
كنند.
ساختمان عزمى به عنوان هدف اصلى براى اولين عمليات شهادتطلبانه، آن هم در
مناطق تحت اشغال، براى طراحان عمليات، داراى ويژگىهاى خاصى بود كه از آن جمله
مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
مركز هدايت عمليات روزانه و پشتيبانى فرماندهان نظامى، در آنجا مستقر بود و
روزانه صدها غير نظامى لبنانى براى اينكه به مناطق شمالى لبنان بروند، بايد به
اين ساختمان مراجعه كرده و مجوز عبور خود را براى تاييد به آنجا ارائه
مىدادند. در قسمتى از اين ساختمان، واحدهايى مستقر بودند كه به طور مستقيم زير
نظر سازمان اطلاعات ارتش اسرائيل فعاليت مىكردند.
طبقهى چهارم ساختمان، محل اسكان و زندگى تعدادى از افسران و درجهداران بود كه
وظايف مهمى را از جمله لُجِستيك، اطلاعات و... برعهده داشتند. يك واحد از پليس
نظامى اسرائيل و همچنين واحد اطلاعات ارتش در يكى از طبقات قرار داشتند.
در اين ساختمان، دفتر فرماندار نظامى اسرائيل در لبنان، ژنرال «فيلِگ» و
معاونانش، فرماندهى پليس نظامى و نگهبانان مرزى، فرماندهى مخابرات و مهندسى
رزمى قرار داشتند. فرماندهى نيروهاى ويژه هوا بُرد و نيروهاى تيپ ويژهى
«گولانى» در آنجا قرار داشتند. ستاد فرماندهى كل عمليات نيروهاى مزدور نظامى
«سعد حداد» نيز در اين ساختمان بود.
در يكى از طبقات بالايى ساختمان، بازداشتگاهى قرار داشت كه همواره تعدادى از
جوانان فلسطينى و لبنانى پيش از آنكه به بازداشتگاه انصار منتقل شوند، در
آنجا مورد بازجويى و شكنجه قرار مىگرفتند كه هر روز صبح، زندانيان روز قبل را
با اتوبوس به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند.
بنابر اظهار «را فائل ايتان» رئيس اركان ارتش اسرائيل در روز انفجار، دست كم
220 نيروى اسرائيلى از جمله 20 افسر بلند مرتبه در آنجا قرار داشتند كه بيشتر
آنها در خواب بودهاند.
با توجه به اينكه ساختمان قبلاً به نيروهاى فلسطينى تعلق داشت و بسيارى از
اطلاعات لازم را مىشد از آنان گرفت، شناسايىهاى لازم در كمال احتياط انجام
شد. يكى از علل موفقيت اين حمله، اصل غافلگيرى بود. اسرائيل كه خود طرح
«ماشينهاى بمبگذارى شده» را در لبنان پياده كرده بود، هيچگاه باورش نمىشد
روزى در دام ماشينهاى مملو از مواد منفجره گرفتار شود. آن هم با اين تغيير كه
رانندهاى آن را تا مقصد هدايت كرده و منفجر كند.
يكى از مشكلات مهم در انجام اين عمليات، وجود تعدادى اسير فلسطينى و لبنانى در
داخل ساختمان بود. بر اساس شناسايىهاى اوليه،نيروهاى صهيونيست، هر روز صبح
زود، اسرا را به بازداشتگاه انصار منتقل مىكردند. در روز عمليات نيز اتوبوس
حامل اسيران از مقر فرماندهى عازم انصار شد؛ ولى ظاهراً تعدادى از اسرا به
دلايل مختلف از جمله طولانى بودن مدت بازجويى و شكنجه براى كسب اطلاعات بيشتر،
در طبقات بالايى ساختمان زندانى شده بودند و كسى از عوامل شناسايى، از وجود
آنها مطلع نبود. وجود اسرا در ساختمان، عاملى بود كه زمان انجام حمله به خاطر
آن، چندين نوبت به تاخير افتاده بود.
تهيه و تجهيز اتومبيل در خارج از مناطق اشغالى و انتقال آن به داخل محدودهى
تحت سلطهى نيروهاى اسرائيل، كارى غير ممكن بود؛ به همين لحاظ بايد از
ماشينهاى داخل منطقهى اشغالى استفاده مىشد.
يكى از بستگان احمد قصير و از اهالى دير قانون، كه مدتى بود در بيروت زندگى
مىكرد و ارتباط زيادى با مقاومت اسلامى داشت، در يكى از سفرهاى احمد به بيروت،
با او دربارهى انجام يك حملهى شهادتطلبانه صحبت كرد. احمد كه از اين پيشنهاد
ذوق زده شده بود، بلافاصله پذيرفت و از آن پس براى انجام عمليات روز شمارى
مىكرد.
تهيه مواد منفجره
انواع مختلف مواد منفجره در بستهها و تركيبات متنوع، كه در ماشين جاسازى شدند،
توسط خود احمد به داخل مناطق اشغالى حمل مىشدند. يكى از علل موفقيت او در
انتقال مواد، اين بود كه هر روز براى خريد سبزى و ميوه جهت مغازهى پدرش، به
بيروت مىرفت و بازمىگشت؛ به همين لحاظ نيروهاى مستقر در پايگاهها و پست
بازرسى اسرائيل و مزدوران سعد حداد، كه احمد برايشان شناخته شده بود، به او
كارى نداشتند. همين امر باعث شد تا احمد بتواند حدود هزار كيلو مواد منفجره را
به صورت بستههاى كوچك و قطعات مختلف جاسازى شده ميان ميوهها و سبزىها، به
دير قانون النهر منتقل كند.
نيروهاى مقاومت اسلامى، به گونهاى مواد مختلف از جمله «سى - 4«، «ديناميت» و
«تى.ان.تى» را در وانت جاسازى كردند كه با ورود به ساختمان و زده شدن
چاشنى،بهصورت «قيفى» منفجر شود تا همهى فشار و موج تخريب رو به بالا باشد و
ساختمان را به طور كامل ويران سازد.
سرانجام مواد و چاشنىهاى لازم، كار گذاشته شد و فقط مانده بود دستور حمله.
ماشين بمبگذارى شده در يكى از خانههاى روستاهاى اطراف صور پنهان شد.
احمد نيز خود بر اوضاع و احوال منطقه و عمليات نظارت داشت.براى امنيت بيشتر و
اطمينان از لو نرفتن عمليات، احمد چند روز پيش از آن،احمد از نظرها پنهان شد و
در خانهاى دور از محل زندگى خود، براى چند روز زندگى كرد. طراحان حمله كه از
دوستان نزديك او بودند،امكانات و آذوقه لازم را براى احمد مىبردند.
آخرين ساعات احمد و دوستانش
آخرين ساعات شب عمليات، براى احمد به كندى سپرى مىشد.هر لحظه منتظر بود تا
پيكى كه منتظرش بود، از سوى فرماندهى مقاومت بيايد و مجوز عمليات را بدهد.
با اشارهى عبدالمنعم، احمد از جمع دوستانى كه دور هم نشسته و محو جمال او شده
بودند، بيرون آمد و همراه او از اتاق خارج شد.عبدالمنعم در حالى كه سرش را
پايين انداخته بود و نمىخواست نگاهش به چشمان احمد بيفتد، آرام و با صداى
گرفته خطاب به او گفت: احمد جان بر اساس تصميمى كه مسئولين مقاومت گرفتهاند،
قرار شد من به جاى تو اين عمليات را انجام بدهم.
قيافه احمد كه شادمان بود و فكر مىكرد او مىخواهد زمان عمليات را بگويد، در
هم رفت. دست عبدالمنعم را فشرد. به يكباره رو به او برگشت. سر او را ميان
دستهايش گرفت. سعى كرد به چشمانش زل بزند؛ ولى عبدالمنعم نگاهش را از او دزديد.
در كمال تعجب، در حالى كه نفسش به شماره افتاده بود، گفت: چى گفتى؟ تو بايد
بروى؟ براى چى؟ مگر مشكلى براى رفتن من پيش آمده؟ تازه، ببينم، مگر قاصدى از
طرف فرماندهى آمده كه اين خبر را داده؟
عبدالمنعم كه دستپاچه شده بود، از يك سو رفتن و سعادت احمد را مىديد و از ديگر
سو، ماندن خود را. به اصرار و خواهش متوسل شده واز وى خواست كه بگذارد او اين
كار را انجام بدهد. احمد كه فهميد ماجرا از چه قرار است، او را در آغوش كشيد و
در گوشش نجوا كرد: هيچكس ديگر غير از من نمىتواند اين كار را انجام بدهد.
خودت كه بهتر مىدانى. نيروهاى پست بازرسى مرا مىشناسند و مىگذارند راحت رد
شوم. اگر شخص ديگرى با ماشين من برود، حتماً آنها شك مىكنند و عمليات لو
مىرود.
عبدالمنعم كه اشك از ديدگانش جارى شده بود، شانههاى احمد را فشرد. احمد محكم و
استوار گفت: «اين ماشين شخصى و متعلق به من است. من شرعاً اجازه نمىدهم كس
ديگرى با اين ماشين عمليات بكند جز خودم. حالا اگر شما مىتوانيد ماشين ديگرى
فراهم كنيد و در اين مدت زمان كم، مواد را داخل آن جاسازى كنيد و اسرائيلىها
را هم نسبت به تردد آن مشكوك نكنيد، بفرماييد.»
جواب احمد قاطع بود و محكم. حرف آخر را زد. عبدالمنعم كوتاه آمد. احمد به خوبى
مىدانست كه او هيچ قصد خاصى نداشته و فقط به حال او و جايگاهى كه تا ساعاتى
بعد به آنجا مىرسيد، غبطه مىخورد و دعا مىكند كه جاى او باشد. با گريهى
عبدالمنعم كه شانههاى احمد را تر مىكرد، نجواى حلاليت طلبى بين آن دو دوست
قديمى رد و بدل شد.احمد در حالى كه پيشانى او را مىبوسيد، گفت: «هيچ ناراحت
نباش... ما براى اينكه دشمن را از خانه مان بيرون كنيم، حالا حالاها بايد شهيد
بدهيم.»
با وجودى كه زمان، بسيار محدود و انجام برخى مقدمات بسيار سخت بود، ولى براى
كسب اطمينان از روحيهى احمد در انجام عمليات،چندين بار به او تست زده شد كه
احمد با سرافرازى از همهى امتحانات بيروت آمد.
موقعيت زمانى هدف
چهارشنبه 1361/8/19 ه.ش (10 نوامبر 1982(، شبِ قبل از عمليات، جلسهى مهمى با
حضور «آموس رِيمون» مسئول اطلاعات ارتش اسرائيل و تعدادى از افسران ردهى اول
نظامى و امنيتى در ستاد فرماندهى برقرار بود و «ريمون» به بيان زواياى فعاليت
گروههاى مخالف و نحوهى كسب اخبار و اطلاعات از آنها پرداخته بود.
ميهمانان ويژهاى كه از ديگر مراكز براى بازديد از سر فرماندهى نظامى اسرائيل
در لبنان، به آنجا آمده بودند، به دليل بارش شديد باران،از چادرهاى لوكس نصب
شده در محوطهى باز ساختمان، به اتاقهاى داخلى رفته بودند.
در اين روزها، «فيليپ حبيب» لبنانى الاصل، نمايندهى ويژهى «رونالد ريگان»
رئيس جمهورى آمريكا، براى پىگيرى قرارهاى آمريكايى اسرائيلى، به لبنان فرستاده
شده بود.
عمليات «خيبر»
ساعت 7 صبح روز پنجشنبه 1361/8/20 ه.ش (24 محرم الحرام 1403ه.ق، 11 نوامبر
1982م، يك روز قبل از سالروز شهادت امام چهارم شيعيان، سيدالساجدين، حضرت امام
زينالعابدين عليه السلام، هنگامى كه پنج ماه و هفت روز از آغاز تجاوز رژيم
صهيونيستى به لبنان مىگذشت،احمد جعفر قصير، سوار بر ماشين وانت پژوى شخصى
خويش، «بسماللَّهالرحمن الرحيم» گويان، به طرف منطقهى البص حركت كرد تا
عمليات «خيبر» را به انجام برساند.
بر اساس بعضى اظهارات و اطلاعات، ماشين مورد نظر، در محلى نزديك به مكان عمليات
قرار داشته است و احمد كه به خوبى با وضعيت محل و ساعات آزادى تردد و همينطور
انتقال اسرا آگاه بود، سوار بر اتومبيل خويش، آرام و در كمال خونسردى، در
جادهى اصلى، از صور به طرف مقر رفت، و بدون اينكه شك كسى را برانگيزد، به
بيستمترى ساختمان عزمى رسيد. اينجا بود كه به يكباره بر سرعت خود افزود.
نگهبانانى كه در جلوى در اصلى مشغول حفاظت از ساختمان بودند، ناگهان متوجه وانت
سفيد رنگى شدند كه راننده به سرعت تمام فرمان را پيچاند و از جادهى اصلى به
طرف آنها هجوم آورد. هيچ فرصتى براى تيراندازى و عكسالعمل ديگرى وجود نداشت.
نگهبانها حتى نتوانستند فرياد بزنند و يا پناه بگيرند. پژوى سفيد رنگ مملو از
مواد منفجره وارد ساختمان شد و با فرياد «اللَّه اكبر» كه از حلقوم رانندهى
جوان آن برخاست، انفجارى عظيم به وقوع پيوست و زلزلهاى هراسناك برپا كرد. در
اولين لحظات پس از انفجار كه دود و آتش و گرد و خاك فضا را پر كرد،بخش غربى
ساختمان فرو ريخت و به دنبال آن، بقيهى طبقات و بخشهاى ديگر ساختمان بر روى
هم فرود آمدند.
مردم شهر كه در خواب به سر مىبردند، هراسان از خواب پريدند. تا آن روز چنين
صداى عظيم و وحشتآورى به گوششان نخورده بود. نه موشكها و توپخانههاى
اسرائيلى، و نه بمبارانهاى هوايىشان، هيچ كدام چنين صدايى نداشتهاند. مردم
وحشتزده، به خيابانها ريخته و از يكديگر سراغ محل حادثه را گرفتند. هر كس
چيزى مىگفت. دود خاكسترى و سياهرنگى كه از طرف منطقهى البص برمىخاست و حركت
سريع آمبولانسها و اتومبيلهاى امدادى به آن سو، جهت محل انفجار را نشان
مىداد. سايهاى از دود،اطراف مقر فرماندهى را سياه و تاريك كرده بود. نيروهاى
اسرائيلى كه در ديگر پايگاههاى اطراف مستقر بودند، هراسان و وحشت زده به طرف
مقر فرماندهى خود شتافتند.
هنوز دود و خاك فروكش نكرده بود. ميان ويرانههاى ساختمان بتونى، عربده و
فريادهاى كمك خواهى به زبان «عِبرى» (يهودى) به گوش مىرسيد. سربازانى كه در
زير خروارها خاك و بتون آرمه و ميلههاى مفتولى مدفون شده بودند، طلب كمك
مىكردند. نيروهايى كه براى نجات آمده بودند، بى هدف و با حالتى روانى و شوكه،
به همه طرف تيراندازى مىكردند و از نزديك شدن افراد شخصى حتى نيروهاى امدادى،
خوددارى كرده و آنها را تهديدبه مرگ مىكردند.
براى آنكه كسى از عمق فاجعه آگاه نشود، نيروهاى صهيونيست،ديوار امنيتى محكمى
براى مقابله با هجوم مردم، خبرنگاران محلى و خارجى ايجاد كردند. واحدهاى گشتى،
در كوچه و خيابانهاى اطراف، هركس را كه به كوچكترين نحوى برايشان مشكوك به
نظر مىرسيد،بازداشت كرده و به نقطهاى نامعلوم مىبردند. فضاى وحشتآور و
وحشيانهاى توسط نيروهاى اسرائيلى بر منطقه حاكم شده بود.
زندانيانى كه در طبقات بالاى ساختمان قرار داشتهاند، به دليل اينكه شدت
انفجار، طبقات پايين را منهدم كرده و طبقات بالايى بر روى آنها سوار شده
بودند، بر حسب اتفاق و معجزه آسا، سالم مانده و با استفاده از وضعيت پيش آمده
فرصت را غنيمت شمرده و بازداشتگاه ويران را ترك كردند. در آن ميان، يكى از
زندانىها كه از زير آوار بيرون آمده و گريخته بود، مجدداً به محل حادثه بازگشت
تا به ديگر زندانيان مجروح كمك كند، كه نيروهاى اسرائيلى با ديدن او كه ميان
مقر ويران بهدنبال مجروحين لبنانى و فلسطينى مىگشت، وى را دوباره بازداشت
كردند.
نيم ساعت از زمان انفجار مىگذشت كه آمبولانسها و هلىكوپترهاى اسرائيلى و
تعداد زيادى نيروى كمكى با امكانات لازم به محل حادثه شتافتند. دود از ميان
ساختمان برمىخاست و ميلهها و قطعات عظيم بتون در هم پيچيده بودند. تكههاى
بدن كشتهشدگان، ميان ويرانهها پخش شده بود. ميان خاكهاى سياه شده،درجههاى
خون رنگ افسران و ارشدهاى نظامى به چشم مىخورد.ناباورى و وحشت در چشمان
سربازان زنده مانده ديده مىشد. بهت و تعجب بر آنها حاكم شده بود و باورشان
نمىآمد چنين فاجعهاى بر ارتشى چنان سرمست و به ظاهر قدرتمند، وارد شده باشد.
مردم كه اطراف محل حادثه، در فاصلهاى زياد حلقهزده بودند، در حالى كه در دل
خوشحال بودند، با چشمانى كه شادى و ترس در آن موج مىزد، اين سو و آن سو دويدن
قواى صهيونيستى را مىنگريستند. هيچكس از مردم باورش نمىآمد كسى چنين جرأت
كرده باشد عملياتى به اين بزرگى را عليه اسرائيل انجام دهد. همهى برخى از مردم
از اين هراس داشتند كه صهيونيستها همچون جنايتكاران هيتلرى، به انتقام اين
ضربه و تلفات خود، به آزار مردم غير نظامى بپردازند.
اين تصور دور از واقعيت هم نبود. ساعتى بعد هواپيماهاى جنگى اسرائيل در ارتفاع
بسيار پايين، دست به مانورهاى ديوانهوار بر بالاى شهركها و روستاها زدند كه
فقط نشان از وحشت و ديوانگى دشمن از ضربه وارده داشت. هلىكوپترهاى توپدار نيز
به گشتزنى برفراز مناطق اشغالى پرداختند. به گزارش خبرگزارى فرانسه 2000 نيروى
كماندو و چترباز اسرائيلى در عمليات تفتيش و بازرسى منازل و مناطق شركت داشتند،
كه بيش از 800 نفر از اهالى صور را براى بازجويى دستگير كرده و به مقرهاى خود
بردند.
نيروهاى صهيونيست، چندين جاده از جمله بزرگراه بيروت به دمشق را بستند و به
بازرسى دقيق اتومبيلها و بازداشت افراد مشكوك پرداختند.
اخبار و عكسالعمل ها
منابع امنيتى محلى لبنان، اسرائيل و منابع غربى، همگى بر اين موضوع اتفاق نظر
داشتند كه ماشين حامل مواد منفجره، دژبانىهاى جلوى ساختمان را از بين برده و
وارد ساختمان شده است و تعدادى از نگهبانان اسرائيلى كشته شدهاند.
ساعتى پس از انفجار، خبرنگاران خارجى و داخلى به سوى محل انفجار شتافتند.
راديوهاى محلى، برنامههاى عادى خود را قطع كرده و به اعلام و شرح عمليات
پرداختند. خبرگزارىهاى خارجى، به وسيلهى تلكس و يا هر وسيله موجود و ممكن در
منطقه، اخبار را به كشور خود ارسال كردند.
طى يكى - دو روز بعد از حادثه، مطبوعات كشورهاى عربى منطقه،اين عمليات را «شروع
عظيمى براى مقاومت لبنان» ذكر كردند و از آن نام بردند. مطبوعات سوريه در اين
باره نوشتند:
«اين عمليات نشان داد كه اسرائيل بايد براى جناياتش در لبنان، بهاى بسيار
سنگينى بپردازد.»
نشريات كشورهاى منطقهى خليج فارس و شيخنشينها، دربارهى آنچه در لبنان و به
خصوص در حادثه انفجار صور مىگذشت، اين گونه نوشتند:
«رؤسا و ملوك عرب، حمايت و پشتيبانى خود را از ساكنان جنوب لبنان كه در اشغال
به سر مىبرند، اعلام مىكنند».
بدين ترتيب، عمليات شهيد احمد قصير، گذشته از ضربات سخت و زيانبار به
صهيونيسم، باعث بيدارى مسلمانان، به خصوص سردمداران و اعراب منطقه شد و به
آنها فهماند كه مىشود جلوى اسرائيل را گرفت.
نشريهى صهيونيستى «هاآرِتص» چاپ اسرائيل، در واكنش به اين عمليات نوشت:
«اين حادثه نشان داد كه عمليات اسرائيل در لبنان، در رسيدن به اهدافش در پيروزى
بر تروريسم، ناكام مانده و تأمين امنيت هموطنان اسرائيل در مرزهاى لبنانى و
بازگرداندن بلادرنگ و سريع سربازان به شهرهايشان، بايد انجام شود».
اعلام خبر اين حادثه و علل آن، يكى از مشكلات بسيار بزرگ، براى دولت اسرائيل
محسوب مىشد؛ بدانحد كه صهيونيستها به هر طريقى متوسل شدند تا از فشار افكار
عمومىِ يهوديان ساكن فلسطين اشغالى، بكاهند. هر يك از مسئولين سياسى - نظامى و
تبليغاتى صهيونيسم به نوعى اين عمليات را شرح و تفسير كردند كه سخنان ضد و
نقيضشان،حكايت از عمق ضربه داشت. در اين مقوله مىتوان به نمونههاى زير اشاره
كرد:
راديو اسرائيل اعلام كرد: «اين عمليات، حاصل هجوم يك ماشين بمبگذارى شده به
ساختمان بوده است».
تلويزيون دولتى اسرائيل، ضمن رد هر گونه حضور شخص مهاجم و حمله كننده در
اتومبيل، گفت: «اين حادثه، حاصل انفجار ماشين بمبگذارى شدهاى بود كه جلوى مقر
فرماندار نظامى پارك شده بود».
ژنرال «فِريد» فرماندهى صهيونيست، در تحليل حادثهى انفجار گفت: «ما معتقديم
اين بمب كه باعث ويرانى ساختمان شده است، در يكى از طبقات پايين ساختمان كار
گذاشته شده است».
او بدون اينكه اشارهاى به چگونگى قرار دادن بمبى با حجمى حدود 1000 كيلو در
ساختمان فرماندار نظامى اسرائيل كند، هر گونه تصور حملهى يك ماشينپر از مواد
منفجره با رانندهى شهادتطلب را رد كرد.
راديو اسرائيل در تفسير ديگر خود، براساس گفتهى بعضى از مسئولين امنيتى
اسرائيل، گفت: «اين انفجار حاصل كپسولهاى گاز داخل ساختمان بوده است و هيچ
اتفاق و عمدى در آن نبوده است».
اين راديو هيچ اشارهاى به تعداد كپسولهاى فرضى موجود در ساختمان كه باعث
ويرانى يك بناى هشت طبقهى بتونى شدهاند، نكرد.
«رافائل ايتان» رئيس اركان ارتش اسرائيل، در تحليلى كه حتى نمىتوانست مردم
اسرائيل را مجاب كند، اظهار داشت: «اين حادثه فقط به خاطر عدم استحكام و خلل
موجود در بناى ساختمان بوده است كه ساختمان خود بخود و به يكباره فرو ريخته
است».
ساعاتى پس از انفجار، «آرييل شارون» وزير جنگ، كه از سوالات خبرنگاران مبنى بر
اينكه «اسرائيل در لبنان چه مىكند؟» عصبانى شده بود، در مقابل همهى آنها
فرياد زد: «از مطرح كردن اين سوال كه ارتش اسرائيل در لبنان چه مىكند، دست
برداريد، زيرا ما به درستى مىدانيم كه چه مىكنيم. ما مراقب امنيت رژيم
اسرائيل هستيم». او با ناراحتى گفت: «حداقل صبر كنيد تا افرادى را كه زير آوار
ماندهاند بيرون بكشيم».
تلفات
دربارهى تلفات ارتش اسرائيل در اين عمليات نيز، تحليلها، آمار و تفسيرهاى
مختلفى عنوان شد. در اولين روز حادثه، نمايندگى خبرگزارى «آسوشيتدپِرِس» اعلام
كرد كه در اين عمليات 15 عرب و تعدادى از سربازان اسرائيل كشته شدهاند. در
همين روز، راديو اسرائيل گفت كه 40 سرباز اسرائيلى در اين حادثه كشته شدهاند.
نمايندگى خبرگزارى «يونايتدپرس» در لبنان، از زبان يكى از سربازان اسرائيلى
گفت: «اين انفجار چيزى حدود 200 كشته و مجروح در بر داشته است» و يكى ديگر از
سربازان گفت: «اگر آوار برداشته شوند، حدود 100 تا 200 نفر زير آن مدفون
هستند.»
فرماندار نظامى اسرائيل در شهر صور، اعلام كرد: «فقط 10 سرباز كشته و 35 نفر
ديگر مجروح شدهاند». پزشكى از ارتش اسرائيل مدعى شد: «در اين حادثه 15 عرب نيز
كشته شدهاند».
سه روز پس از انفجار، راديو اسرائيل گفت: «عمليات كاووش، پايان يافته و اعلام
خبر مرگ سربازان به خانوادههايشان آغاز شده است». اين راديو از قول منابع
نظامى اسرائيل گفت: »90 جسد از زير آوار بيرون كشيده شدهاند كه 75 نفر آنان از
سربازان اسرائيلى بودهاند و 15 نفر ديگر از افراد شخصى فلسطينى و لبنانى بودند
كه در باز داشت به سر مىبردند».
اين راديو همچنين اضافه كرد: »26 اسرائيلى نيز مجروح شدهاند كه حال 6 تن از
آنان وخيم گزارش شده است».
خبرگزارى فرانسه، پس از پايان عمليات جستجوى مصدومين اعلام كرد: »90 نفر در اين
حادثه كشته شدند كه 75 نفر اسرائيلى و 15نفر از نيروهاى لبنانىِ «سعد حداد»
هستند و 28 نفر ديگر مجروح مىباشند».
«ساموئل كاتز» كه قبلاً از افسران واحد اطلاعات ارتش اسرائيل بوده است، در كتاب
خود «جاسوسان خط آتش»، دربارهى تلفات واحدهاى اطلاعاتى و امنيتى اسرائيل در
اين عمليات، مىنويسد: «در اين عمليات 28 افسر امنيتى اسرائيل كشته شدند».
بثينه الكفراوى در كتاب خود به نام «حرب لبنان، حِصار بيروت» دربارهى تلفات
عمليات شهيد احمد قصير نوشتهاست:
«در اين انفجار 95 نفر كشته شدند كه 77 نفر آنان از نيروهاى ارتش اسرائيل
بودند. همچنين 120 نفر نيز مجروح شدند.»
خبرگزارى فرانسه در گزارشهاى بعدى خود اعلام كرد: «در اين انفجار 120 تن كشته
و 200 تن مجروح شدهاند». سخنگوى نظامى اسرائيل در اولين روزهاى پس از حادثه
اعلام كرد: »74 نفر كشته شده و 27 نفر نيز مفقود شدهاند». هفته نامهى عرب
زبان «الشِّراع» چاپ لبنان، بهار سال 1379ه.ش)2000 م)، دربارهى تلفات اسرائيل
در عمليات شهيد احمد قصير، تعداد كشته شدگان اسرائيلى را 90 نفر اعلام كرد.
چند روز پس از پايان عمليات كاووش و جستجو ميان آوار، اخبار و مستنداتى كه
نشريات اسرائيلى هم ذكر كردند، حاكى از اين بود كه: »141 تن كشته و 10 نفر
مفقود شدهاند كه آنها مىتوانستند جزو نزديكترين نفرات به صحنهى انفجار
باشند كه بدنهايشان پودر شدهاست.»
دكتر «سعد ابوديه» در كتاب خود مىنويسد:
«بر حسب آنچه خبرنگار راديو نظامى اسرائيل در روزنامه «هاآرِتص» سه روز پس از
حادثه اعلام كرد، آمار كشتهها و مجروحين بين حدود 370 تا 400 نفر بوده است.
اين عده، بيشترين تلفات اسرائيل در يك نبرد و در يك روز بود».
«يان بلك» و «بنىموريس» در كتاب «جنگهاى نهانى اسرائيل» مىنويسند:
«در نوامبر 9 1982 افسر «شينِبث» در مقر ارتش كشته شدند. مقر آنها در يك
ساختمان چند طبقه متروكه بود كه بر اثر انفجار كپسول گاز و فرو ريختن ساختمان
مردند».
در اين عمليات يكى از بزرگترين ضربات بر پيكرهى دستگاههاى اطلاعاتى و امنيتى
اسرائيل، وارد آمد. تا حدود چهار سال پس از عمليات، از افشاى نام افسران ارشد
اطلاعاتى كه در اين حمله كشته شده بودند، خوددارى شد. براساس اظهارات بعضى از
منابع، «آموس ريمون» كه يك فرد «كيبوتس» بود، مغز متفكر امنيتى ارتش اسرائيل به
شمار مىآمد. او به «مغز متفكر اسرائيل براى 20 سال آينده» معروف بود. وى
طرحهايى براى بيست سال آينده داده بود و پر كردن خلاء وجودى او براى
دستگاههاى امنيتى رژيم صهيونيستى غير ممكن بود. بدن تكهتكه شده ريمون، ميان
آوار ساختمان يافت شد.
اثرات عمليات
بعد از ظهر روز پنجشنبه، تنها ساعاتى پس از انفجار مقر فرماندهى ارتش اسرائيل
در لبنان، در حالى كه يهوديان ساكن مناطق اشغالى به اخبار راديوهاى محلى و
خارجى گوش مىسپردند تا از چند و چون فاجعهاى كه بر ارتش اسرائيل نازل شده بود
مطلع شوند و خانوادههايى كه فرزندشان جزو نيروهاى متجاوز ارتش صهيونيستى در
لبنان بود، نگران و وحشتزده، در پى كسب خبر سلامتى بستگان خويش بودند، وزرا و
مقامات برجستهى امنيتى و نظامى اسرائيل در محل نخستوزيرى، در حضور
«مناخامبگين» نخستوزير، جلسهاى اضطرارى تشكيل دادند و هر كدام گزارشهاى
سازمان و وزارتخانهى خود را دربارهى حادثهى صور بهاطلاع كابينه رساندند.
پس از ساعتها بحث و بررسى، سرانجام دولت، وزير دفاع را مأمور تشكيل «كميتهى
تحقيق» دربارهى چگونگى ورود يك ماشين حامل صدها كيلو بمب به منطقهى حضور
نظاميان و سپس انهدام ساختمان فرماندهى كرد. گزارشهاى موجود نشان مىداد كه در
مسير تردد اتومبيل مذكور چندين پست بازرسى اسرائيلى و موانع زيادى وجود داشته
است، كه رانندهى ماشين بمبگذارى شده، بدون هيچ مشكلى از همهى آنها گذشته و
به هدف خود دست يافته است. اين مسئله مىتوانست بحثهاى مختلفى از جمله
سهلانگارى نيروهاى نظامى و حتى وجود عوامل نفوذى در ارتش اسرائيل را پيش آورد،
كه هر كدام از آنها خطر بزرگى براى اشغالگران محسوب مىشد.
پس از جلسه اضطرارى، رئيس دولت صهيونيستى «مناخام بگين»، در مصاحبه با
نمايندگان خبرگزارىها، پيامى فرستاد و روز يكشنبه آينده 1361/8/23 ه.ش
(14نوامبر1982 م) را عزاى عمومى براى كشتهشدگان اين حادثه اعلام كرد.
انفجار مقر فرماندهى، بر روحيهى نيروهاى ارتش اشغالگر كه حكومت و قواى خود را
قدرت مطلق منطقه مىدانستند تأثير شكنندهاى وارد آورد. روز بعد، واحدهايى از
ارتش اسرائيل، ديوانهوار و وحشتزده، وارد شهر «صيدا» در نزديكى شهر صور و محل
انفجار شدند. ساختمان فرماندارى شهر صيدا را به محاصره درآورده و پس از بازرسى
كامل طبقات و قسمتهاى مختلف آن، افراد موجود را با استفاده از زور و ارعاب
اخراج كرده و ساختمان مذكور را به عنوان «مقر فرماندار نظامى ارتش اسرائيل» در
شهر صيدا به اشغال خود درآوردند. «يوسف گينوسار» رئيس «سازمان امنيت منطقه شمال
اسرائيل» كه مقر آن در «حيفا» در فلسطين اشغالى بود، به عنوان «فرماندهى صحنهى
عمليات لبنان» برگزيده شد.
بر اساس مأموريتى كه دولت به وزير دفاع اعلام كرد، «آرييل شارون» وزير جنگ و
«آميردِرودى» فرمانده نظامى منطقهى شمال فلسطين، براى بررسى هر چه دقيقتر
چگونگى عمليات، مستقيماً به محل حادثه آمدند و به تحقيق پيرامون ضربات وارد شده
بر ارتش و قواى امنيتى پرداختند. اين در حالى بود كه گروهى از منابع امنيتى
اسرائيل، انهدام ساختمان را ناشى از اختلال و سستىِ بناى آن اعلام مىكردند و
براى اثبات مدعاى خود،مهندس لبنانىاى را كه سالها پيش از آن، ناظر بر ساخت
بنا بودند براى ارائهى توضيحات لازم به داخل فلسطين اشغالى بردند؛ ولى مهندس
ناظر، باردّ ادعاى صهيونيستها، در بازجويىها و مصاحبههاى خود با خبرنگاران
اعلام كرد: «اين ساختمان از اسكلتبندى قوىاى برخوردار بوده و محال است يك
ساختمان هشت طبقهى بتونى با اين استحكام و عظمت، به يكباره و بدون علت خارجى
و فقط به خاطر سستىِ بنا، منهدم شود و اين گونه بر روى هم فرو بريزد.»
فشار افكار عمومى و تحليلهاى موجود پيرامون حادثه، باعث شد تا در «كِنِسِت»
(مجلس نمايندگان اسرائيل)، بحثهاى تند و داغى بر سر اين حمله درگيرد.
نمايندگان مجلس، در اوج عصبانيت و ناراحتى، كه نشانگر عمق ضربه و فاجعه بود،
از نخست وزير خواستند تا «هر چه سريعتر نيروهاى ارتش را از لبنان خارج سازد».
جناح «حزب شينوى» در مجلس،خواستار بركنارى شارون از وزارت جنگ شد. «آمنون
اِوينشتاين» رئيس اين جناح، در مجلس گفت: «اسرائيل در لبنان ناكام مانده است
ومسئوليت همهى اينها بر گردن شارون مىباشد».
در روزهاى پس از عمليات، بحث و جنجال بر سر علل پيش آمدن چنين حوادثى، به
مطبوعات يهودى نيز كشيده شد و انتقادهاى تند و صريح به عملكرد ارتش و وزارت جنگ
اسرائيل در لبنان، به اوج خود رسيد؛ چرا كه تا اين زمان، وارد آمدن چنين ضربه و
تلفات سنگينى بر رژيم صهيونيستى، سابقه نداشته و براى يهوديان نيز باور كردنى
نبود.
روزنامهها و مجلات، در مقالات تحليلى و تفصيلى خود پيرامون اين ضربه، بر اين
نكته تاكيد كردند كه: «لبنان، دروازهى گورستان اسرائيلىهاست». روزنامهى
صهيونيستى «داوار» ارگان «حزب كارگر»، ضمن اشاره به حادثهى انفجار مقر
فرماندهى، نوشت:
«كسى مطمئن نيست كه 405 سربازى كه در جريان اشغال لبنان كشته شدهاند و
فاجعهاى مثل آنچه كه در شهر صور اتفاق افتاد، پايان ماجرا باشد».
نويسندهى اين روزنامه در ادامهى مطلب خويش، حضور نيروهاى اسرائيلى در لبنان
را مورد سوال و انتقاد قرار داد و نوشت:
«حضور نيروهاى اسرائيل در لبنان، بيش از آنچه مانع خطر باشد، پرمخاطره است.
اعلام عزاى عمومى، براى دولت بايد روز تسويه حساب سياست حادثه آفرينى باشد.»
پس از عمليات شهيد احمد قصير، نيروهاى وحشتزدهى اسرائيل مستقر در لبنان، كه
هر لحظه انتظار ورود ماشين حامل بمب را به مقرشان مىكشيدند، دريافتند كه چه
مقاومت و پايدارى فروخفتهاى در سينههاى مردم مظلوم لبنان نهفته است؛ به همين
لحاظ در اعمال و رفتار خود نسبت به مردم، تغييراتى آشكار دادند؛ تا به خيال خود
خشم كسى را برنيانگيزند. آنان كه تا چندى قبل، با اعمال وحشيانه و اهانتآميز
با مسلمانان برخورد مىكردند، فهميدند كه تحقير، سركوب و تمسخر اين مردم، خطر
آفرين خواهد بود و براى چنين اعمالى بايد بهاى سنگينى بپردازند.
سربازانى كه چه بسا به خاطر تفنّن، آتشبازى و كشتار و غارت، به ارتش پيوسته و
عازم لبنان شده بودند، باورشان آمد كه لبنان همچون بشكهى باروت است. جنگ ديگر
يك طرفه نخواهد بود و مردم فقط كشتههايى آماده و سر به زير نيستند. از اينجا
به بعد برههاى آغاز مىشد كه قواى صهيونيسم بايد در نهايت خفّت و خوارى، تلفات
سنگينى متحمل مىشدند. از همه سختتر اين كه ضربات را دشمنى وارد مىآورد كه به
هيچ وجه قابل رويت و شناسايى دقيق نبود. فقط مىشد گروههاى مبارز فلسطينى و يا
گروهها و احزاب مقاوم مسلمان به خصوص شيعيان را مسئول اين حملات مرگبار دانست.
نكتهى قابلتأمل و حائز اهميت در اين عمليات، اين بود كه شخص يا گروهى اين
جرأت را پيدا كرده بود كه عليه اسرائيل و نيروهايش دست به عمليات و هجوم بزند و
اين باب را بگشايد كه اسرائيل، شكستپذير است و به راحتى مىشود اين ببر پوشالى
را درهم ريخت و آتش بر وجودش انداخت.
كشورهاى عربى، كه تا اين زمان در تصور خود از اسرائيل غولى افسانهاى ساخته
بودند، و تجربهى تلخ جنگ چندين كشور عربى در دههى60 ميلادى در ذائقهشان
مانده بود، با حيرت، مىنگريستند كه ملتى به ظاهر كوچك، با كمترين امكانات و
سادهترين تجهيزات، بزرگترين ضربه را براندام نظامى امنيتى رژيمِ در ظاهر
قدرتمند صهيونيستى وارد آورده است.
خبر عمليات شهادتطلبانه، پيش از آنكه از راديوهاى محلى و خارجى پخش شود، دهان
به دهان و با تفاسير و تحليلهاى مختلف توسط مردمى كه عازم بيروت و ديگر شهرها
بودند، در سطح لبنان منتشر شد.مردم مظلوم جنوب، كه خوف از تهاجمهاى هوايى و
بمبارانهاى دشمن آنها را آوارهى شهرهاى شمالى كرده بود، در وهلهى اول
ناباورانه خبر را شنيدند؛ سپس با بهت و حيرت، اشك شوق از ديدگانشان جارى شد.
ساعتى نگذشت كه جشن و پايكوبى، يكى بعد از ديگرى، خيابانهاى شهرها را فرا
گرفت.
با وجودى كه نظاميان ارتشِ زخم خوردهى اسرائيل، در شهرهاى اشغالى، مقرهاى پست
و بازرسى ايجاد كردند و به گشت و كنترل ترددها پرداختند، اين شهرها كه هر لحظه
انتظار آزادى و رهايى را مىكشيدند، شاهد شادمانى مردم بودند. هر كس از هر حزب
و مذهب خاص، شكست افسانهى قدرتمندى صهيونيسم را جشن مىگرفت.
عمليات شهيد احمد قصير، اثرات بسيارى بر ادامهى روند مقاومت گذاشت. بسيارى از
افراد و حتى رجال مذهبى كه درگير شدن و حمله به واحدهاى اسرائيلى را جائز
نمىدانستند، در گفته و نظرات خود تجديد نظر كرده و مبارزه با دشمن اشغالگر را
واجب شمردند.
كسانى كه تا پيش از اين، حمله و مقاومت در برابر تانكها و تجهيزات پيشرفته
اسرائيلى را، آن هم فقط با يك قبضه اسلحهى كلاشنيكف و چند نارنجك، به تمسخر
گرفته و بازى بچهگانه مىخواندند، خود داوطلب حضور در صحنههاى نبرد شدند و
ديگران را نيز به اين امر تشويق كردند.
يكى از نكات مهم عمليات شهيد قصير اين بود كه، مردم لبنان و فلسطين و ديگر
كشورهاى درگير با اسرائيل، ديدند كه يك نفر خود را به كشتن مىدهد، ولى در عوض
تعداد زيادى از نفرات دشمن را به هلاكت مىرساند. مردمى كه بر اثر تجاوز و
حملات دشمن، صدمات و آسيب بسيارى ديده بودند، از اينكه انتقامشان گرفته شده،
خوشحال شدند.
در گيرىهاى خيابانى در كوچههاى بيروت، نشان از شور و شوق بسيار براى مقاومت
داشت. جوانانى كه سلاح تهيه كرده بودند، به سوىواحدهاى گشتى اسرائيلى كه قصد
ورود به محلههاى مسلمان نشين را داشتند، تيراندازى كرده و منطقه را براى دشمن
ناامن ساختند.
موضع آمريكا
سردمداران حكومت آمريكا، كه همواره به عنوان پشتيبان اصلى حكومت غاصب اسرائيل
نقش خود را ايفا كرده و مىكنند، از بروز چنين حادثهاى گيج شدند. كارشناسان
سياسى - نظامى آمريكا كه لحظه به لحظه تهاجم اسرائيل به لبنان و قلع و قمع
دشمنانِ صهيونيسم را دنبال مىكردند، مبهوت ماندند. سخنگوى دولت آمريكا، هنگامى
كه خواست در برابر سوالات مختلف در اين باره سخن بگويد، ضمن ابراز ناراحتى عميق
آمريكا از فاجعهاى كه براى دوستان اسرائيلىشان پيش آمده،اعلام كرد: ما
اميدواريم كه اين گونه اعمال تروريستى، ضربهاى به تلاشهاى صلحطلبانهى
آمريكا وارد نياورد.
دولت آمريكا در حالى حمله كنندگان به ارتش اسرائيل را «تروريست» مىخواند، كه
در برابر چشمان سردمداران كاخ سفيد،نيروهاى صهيونيست، مغرورانه و خونسردانه،
يكى پس از ديگرى شهرها و روستاهاى لبنان را مورد تهاجم و تجاوز وحشيانه خود
قرار مىدادند و هر كس را كه در برابرشان كوچكترين اعتراضى نشان مىداد،به قتل
رسانده و يا بازداشت مىكردند.
عاملين عمليات خيبر
آنچه كه دربارهى اين عمليات، مهم جلوه مىكند، عاملين آن است. درزمانى كه بخش
عظيمى از لبنان تحت اشغال بود، هيچ سازمان مشخص و معروفى جرأت نمىكرد مسئوليت
اين حمله را بر عهده بگيرد. حتى بعضى از احزاب غيراسلامى، در اين هراس به سر
مىبردند كه مبادا اسرائيل به عمليات انتقامجويانه دست بزند و در اين بين، به
آنها نيز آسيبهايى وارد شود.
بلافاصله پس از انفجار، اظهار نظرهاى مختلف دربارهى عاملين آن آغاز شد. در
ساعات اوليه، اسرائيل كه به بهانهى سركوب نيروهاى مبازر فلسطينى به خاك لبنان
تجاوز كرده بود، گروهها و سازمانهاى فلسطينى مستقر در لبنان را مورد اتهام
قرار داد؛ ولى به زودى متوجه شد اين ضربه كه تا اين زمان هيچ سابقهاى نداشته
است چه در طول تاريخ مبارزات مردم فلسطين و چه در جنگهاى كشورهاى عرب با
اسرائيل از سوى شيعيانى انجام شده است كه تحت فشارهاى سخت و وحشيانهى دشمن
قرار دارند و براى رهايى خويش به اين عمل اقدام كردهاند.
ژنرال صهيونسيتى «اِرون اِگونين» در اين باره اظهار داشت: «من معتقدم كه اين
حمله توسط مردان سازمان آزادىبخش فلسطين انجام شدهاست».
فرستاده راديو اسرائيل در جنوب لبنان، در گزارش خود دربارهى حادثهى شهر صور،
گفت: «اين عمليات، كار فدائيان فلسطين بوده است».
در اين ميان، بعضى گروهها و احزاب كه تا آن زمان نامى از آنها در صحنهى
لبنان و مبارزات عليه اسرائيل به گوش نخورده بود، ضمن تماس با دفتر روزنامهها
و نمايندگىهاى خبرگزارىهاى خارجى در لبنان، مسئوليت اين عمليات را بر عهده
گرفتند. يكى از اين گروهها، در بيانيهى كتبى خود كه در بيروت منتشر شد، براى
اثبات اينكه طراح اين حمله، آنان بودهاند،نظريهاى خاص را ارائه داده و اعلام
كرد: «اين انفجار نه حاصل ماشين حامل بمب و راننده بوده، كه توسط انفجار چند
بمب جاسازى شده در ساختمان به وجود آمده است.» اين سازمان ناشناس كه خود را
«فرماندهى كل نيروهاى سازمان جهاد اسلامى براى آزادى جبل عامل نيروهاى امام
منتظرعليه السلام» معرفى مىكرد، در بيانيهى خود اعلام داشت:
«گروه شهيد موسى بَداح» 1 وى يكى از جوانان شيعه و فرماندهى نيروهاى جنبش امل
در منطقهى صور بود كه يك سال پيش از آن، توسط مزدوران رژيم عراق در جنوب لبنان
به شهادت رسيده بود. « وابسته به اين سازمان، توانستهاست با استفاده از
لباسهاى مبدل به زير زمين ساختمان عزمى رخنه كرده و با كار گذاشتن چند بمب در
شوفاژ خانه، اين ساختمان را بر سر جاسوسان و آدمكشان صهيونيستى خراب كند و بيش
از دويست نفر از آنها را كشته و مجروح سازند... نبرد مسلحانه تنها راه ريشه كن
كردن اين غدهى سرطانى يعنى اسرائيل، در جامعهى ما مىباشد».
ساعاتى پس از انفجار، گروهى نيز به نام «سازمان مبارزين مسلح» با صدوربيانيهاى
كه به مطبوعات و خبرگزارىها ارسال شد، مسئوليت اين حمله را بر عهده گرفت و
انگيزهى انجام آن را اين گونه اعلام كرد:
«در هنگامى كه ديدارهاى ننگين لبنانى - اسرائيلى، در سايهى شروط ذلت بار
اسرائيلى انجام مىشود، راهى جديد و اسلوبى واحد، براى افتخار و براى طرد
جرثومهى سرطانى اسرائيل از قلب ملتمان پيدا شد و آن اسطورهى مبارزين مسلح
است. به همين منظور، يكى از افراد گروه ما، از جنوب مقاوم، روز پنجشنبه،ساختمان
فرماندار نظامى اسرائيل در منطقهى صور را استوارانه، با ماشين بمبگذارى شده
منفجر كرد و اين، يك نمونه از سلسله عملياتى است كه ما قبلاً شروع كردهايم و
همهى عملياتهاى ديگر را نيز اعلام كردهايم. ما معتقديم تا هنگامى كه دشمن
غاصب از خاك لبنان بيرون نرود، اين عمليات ادامه خواهد داشت».
در بيانيهى اين سازمان كه در روزنامه «النَهار» چاپ بيروت منتشر شد،آمده بود:
«چنين ضربهاى در ذهن اسرائيل نمىگنجيد و باورش نمىشد؛ چرا كه قدرت خود را
برتر مىدانست. اينكه اسرائيل گفتهاست ويرانى ساختمان فرماندارى نظامىاش بر
اثر نشتِ گاز يا سستى ساختمان بوده است، دروغ محض مىباشد».
در انتهاى اين بيانيه، خطاب به سردمداران رژيم صهيونيستى آمده بود:
«اسرائيل با گروهى از رزمندگان و يك روش جديد از نبرد روبهرو شده كه تا به حال
سابقه نداشته است».
پس از گذشت سه سال از حادثه انفجار مقر فرماندار نظامى در صور، هنگامى كه ارتش
اشغالگر از بعضى مناطق عقبنشينى كرد، در روز يكشنبه 1364/2/29 ه.ش (28 شعبان
1405ه.ق، 19 مه1985م) «مقاومت اسلامى لبنان» با صدور بيانيهاى رسمى، نامِ
رزمندهى شهيدى را كه عمليات خيبر را در صور انجام داد، و جمعى كثيرى از
نيروهاى دشمن را به هلاكت رسانده بود، اعلام كرد. علت تاخير اين سازمان در
معرفى رزمندهى شهادتطلب، به دليل خواستهى او بود كه از همرزمانش در خواست
كرده بود تا زمان پايان اشغال منطقه، از معرفى او خوددارى شود.
سرانجام پس از سه سال چشم انتظارى و درد و فراق، خانوادهى سختى كشيدهى قصير و
از همه مهمتر امموسى، متوجه برخورد و نگاههاى اشكآلود و حسرتبار همسايگان
شدند. مادر تعجب كرد، ناگهان پدر خانواده، جعفر شتابان وارد خانه شد و در حالى
كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، روبهروى امموسى ايستاد و بريده بريده گفت:
«آخرش... آخرش از پسرمون خبر آمد... از احمد...»
مادر جا خورد. كم مانده بود كه قالب تهى كند. نام احمد را كه شنيد،بغضش گرفت.
نشست روى لبهى سيمانى باغچه. روبه جعفر گفت: «چه خبر... كجاست... چى شده...
او... او...».
پدر آرام گفت: «يادت هست سه سال پيش يك جوان مسلمان و شجاع... با ماشين پر از
بمب به ساختمان فرماندهى اسرائيلىها در صور حمله كرد... او... او احمد بود پسر
ما...».
بغض مادر تركيد. سرانجام پس از سه سال پسرش را مىيافت. سه سال پيش از آن، با
صداى انفجارى تنش لرزيده بود؛ ولى نمىدانست كه در آن انفجار، احمدِ او به اوج
پر كشيده است. پدر به طرف راديو رفت.گوينده، با آب و تاب فراوان اعلام كرد كه
مقاومت اسلامى لبنان طى بيانيهاى رسمى، شهيدِ عمليات شهادتطلبانه عليه مقر
فرماندهى ارتش اسرائيل را معرفى كرده است. بيانيهى مقاومت اسلامى به اين شرح
قرائت شد:
بسم اللَّه القاصم الجبارين
به مناسبت بزرگداشت شهداى شهرك مقاوم دير قانون النهر، مقاومت اسلامى لبنان
اعلام مىدارد كه شهيد بزرگ عمليات عظيم شهادتطلبانه و پيروزمند عليه مقر
فرماندار نظامى اسرائيل در «جلّالبَحر» كه عمليات «خيبر» نام داشت، و دشمن را
دچار رعب و وحشت كرد و خلل و شكستى عظيم در اركان نظامىاش وارد آورد و فتحى
بزرگ در نبرد با يهود براى مسلمين به ارمغان آورد، شهيد احمد قصير (حيدر) بود.
ما با افتخار تمام و با احترام خاص براى امام امت خمينى كبير، اين عمليات را
اعلام مىكنيم. ما با خون شهداى جبل عامل پيمان مىبنديم كه راه آنان را تا
پيروزى نهايى ادامه دهيم.
«محمد على زِلزَلى» كه زمانى معلم احمد در مدرسهشان بوده است،دربارهى او
مىگويد: «احمد نمونهى بارز شهادتطلبانى بود كه اين باب را در عصر ما گشود.
او شاگردى بود كه نه تنها بر استادش پيشى گرفت، بلكه او معلم بود و ما
پايينترين شاگردانش هستيم. او به روستاى ما و به كل لبنانىها شرافت عطا كرد.
به واسطهى اوست كه ما امروز سرخويش را با افتخار بالا مىگيريم. از او و ديگر
شهادتطلبان. ما از آنها بسيار متشكريم كه خود را فداى راه كرده و روز شهادت
آنان، روزى عظيم براى ماست».
از آن روز به بعد، همه ساله، يازدهمين روز از ماه نوامبر به عنوان «روز شهيد»
در لبنان گرامى داشته مىشود و به ياد شهيد احمد جعفر قصير و همهى شهداى
مقاومت اسلامى، يادوارههاى عظيمى بر پا مىگردد.
شهيد حجت الاسلام والمسلمين «سيد عباس موسوى» دبير كل سابق حزباللَّه دربارهى
«روز شهيد» گفته است: «بهترين روزى كه مىتوان براى بزرگداشت شهيدان و ياد آنان
انتخاب كرد، روز عمليات شهادتطلبانه است. روزى كه شهيد احمد قصير حركت كرد تا
بدن خود را به صورت ذرّاتى در راه خداوند عزّوجل درآورد. اين انسان، بدن مطهر و
خون پاكش را به ذراتى در راه خداوند و اصول متعالىِ او تبديل كرد