لبنان و انقلاب اسلامى
در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى 1357ه.ش (1978 ميلادی) لبنان يكى از
امنترين پايگاههاى نظامى، سياسى و فرهنگى سازمانها، احزاب و اشخاص ايرانىاى
بود كه عليه حكومت شاه مبارزه مىكردند.
شهيدان «سيد على اندرزگو» و «محمد منتظرى» از جمله افرادى بودند كه پس از
تهيهى سلاح در لبنان براى مبارزين داخل كشور، آنها را به ايران منتقل
مىكردند. برخى گروههاى مسلح نيز در لبنان پايگاههايى براى آموزش چريكى
نيروهاى خود بر پا كرده بودند كه همين امر حساسيت سازمان امنيت و اطلاعات كشور
(ساواك) شاه را بر روى لبنان،برانگيخته بود.
در ميان افرادى كه در لبنان فعاليت گستردهاى داشتند، «امام موسىصدر» و شهيد
دكتر «مصطفى چمران» از بر جستهترينها هستند. امام موسى صدر با تاسيس «مجلس
اعلاى شيعيان» نهاد و پايگاهى براى تشكّل و سازماندهى شيعيان كه همواره مورد
ظلم و تعدى ديگر اقوام و طوائف بودند بنا نهاد. امام موسى صدر با همراهى شهيد
چمران، «افواج مقاومت لبنانى» (امل) را به عنوان يك سازمان مسلح شيعى، بنيان
گذاشت كه بعدها مقاومت اسلامى و حزباللَّه از دل آن بيرون آمد و بهعنوان
گروهى مخلص و مقاوم در تاريخ لبنان خوش درخشيد.
مرحوم «حاج سيد احمد خمينى» نيز با حضور در ميان نيروهاى مسلمان و مبارز ايرانى
در لبنان، ارتباط امام خمينى و لبنان را برقرار مىساخت.
در ماههاى منتهى به پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، شور و شعف عجيبى لبنان را
فرا گرفته بود؛ چرا كه براى اولين بار تشيّع انقلابى، قدرت عرض اندام پيدا كرده
بود. شايد همين احساس باعث شد تا گروهى از رزمندگان مسلمان لبنان، براى همراهى
مردم انقلابى، عازم ايران شوند.
جنگ تحميلى عراق عليه ايران نيز صحنههايى از حضور شيعيان لبنان كه همراه شهيد
چمران به ايران آمده بودند، در جبههها بهوجود آورد كه با شهادت چمران، و به
دنبال آن بحرانى شدن اوضاع لبنان و تهاجم اسرائيل به آنجا، آنان به كشور خويش
بازگشتند تا سازمانى مستحكم و مقاوم را به عنوان مقاومت اسلامى، بنيان گذارند.
لبنان، از دير باز براى شيعيان ايران بسيار قابل توجه و اهميت بوده و هست. با
پيروزى انقلاب اسلامى شيعيان لبنان را بر آن داشت تا صحنههاى استوارى و شهادت
ايرانىها را الگوى مبارزات خويش قرار دهند.
امام خمينى (ره) نيز همواره نسبت به لبنان حساسيت خاصى داشتند. اين حساسيت در
ميان سخنان ايشان به خوبى نمايان است:
«ما لبنان را از خودمان مىدانيم. شيعيان لبنان و ايران و مسلمانان همه جا يكى
هستند.» 1360/8/6
با اوجگيرى مقاومت در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى، امام خمينى(ره) در
جلسهاى با حضور رهبران حزباللَّه لبنان فرمودند: «جهاد حزباللَّه لبنان،حجت
را برهمه علما و مسلمانان جهان تمام كرد.»
در خردادماه سال 1361ه.ش (ژوئن 1982م) اسرائيل از حساسيت ايران نسبت به اوضاع و
احوال لبنان و آنچه بر سر شيعيان آن سامان مىآمد، سوء استفاده كرد و براى
نجات صدام از شكست حتمى پس از فتح خرمشهر به دست ايران، تهاجم خود به لبنان را
شروع كرد.امام خمينى در اين رابطه فرمودهاند: «]آمريكا [يك توطئه ديگرى
عميقتر اجرا كرده است كه در اين توطئه، ماهم يك قدرى بازى خورديم و آن اين است
كه يك نكتهاى كه پيش ما خيلى بزرگ است و ما نسبت به آن حساسيت زياد داريم، آن
غائله را پيش آورد تا اينكه ملت ما را از آن مطلبى كه در كشور خودش مىگذرد و
از آن جنگى كه در كشور خودش مىگذرد، غافل كند. قضيهى هجوم، اسرائيل به لبنان.
آمريكا مىدانست كه ما و ملت ما نسبت به لبنان حساسيت داريم و نسبت به اسرائيل
هم از آن طرف حساسيت داريم. اين دام را آمريكا درست كرد يعنى آن نوكر خودش را
فرستاد به اينكه حمله كند به لبنان و آن همه خسارات وارد كند و آن همه جنايات.
و ما مىدانيم كه اگر ميليونها جمعيت را از بين ببرند و يك مطلبى براى آمريكا
حاصل بشود، و يك نفعى برسد، مىگويد همه بروند از بين. اين را ما از ابر
قدرتها شناختهايم. آنها در فكر اين نيستند كه در لبنان به زن و بچه مردم و
به بلاد اين مستمندان و بيچارگان چه مىگذرد، آنها دنبال اين هستند كه صدام را
در اين طرف سرجاى خودش نگه دارند و ايران كه در نظر آنها خيلى اهميتش بيشتر از
لبنان و جاهاى ديگرى است، براى آنها محفوظ بماند». 1361/3/29
بهانه سازى
اسرائيل كه از مدتها پيش طرح تجاوز به جنوب لبنان را آماده كرده بود، براى هر
چه بيشتر موجّه جلوه دادن عمليات خود، به دنبال بهانههايى براى زمينهسازى
اين حمله بود.
روز چهارشنبه 1361/2/1ه.ش )21 آوريل 1982 م)، در يك اقدام به ظاهر تلافىجويانه
به خاطر كشته شدن يك افسر اسرائيلى بر اثر انفجار مين در جنوب لبنان،
هواپيماهاى رژيم صهيونيستى، موضعى را در لبنان كه به عنوان پايگاه «سازمان
آزاديبخش فلسطين» (ساف به رهبرى ياسر عرفات) تلقى مىكردند، هدف بمباران شديد
قرار دادند كه در اين حادثه 23 فلسطينى كشته شدند.
چند روز بعد، يكشنبه 1361/2/19ه.ش )9 مه 1982 م)، متعاقب حمله به يك اتوبوس
حامل صهيونيستها در بيت المقدس، «مناخامبگين» نخست وزير اسرائيل، اعلام كرد
كه: «موافقتنامهى آتش بس با سافرا لغو شده مىدانم.»
بار ديگر هواپيماهاى اسرائيلى به نقطهاى در خاك لبنان كه ادعا مىشد دفتر ساف
است حمله كردند. در اين حملهى وحشيانه 12 نفر كشته و 56 نفر مجروح شدند. بنابر
اظهارات منابع حاضر در محل حادثه، اكثر كشته شدگان به هيچ وجه با ساف ارتباط
نداشتهاند. در اين حمله، هيچ آسيبى به اعضا و كادر رهبرى ساف وارد نيامد؛ زيرا
از چندى پيش، رهبران ساف در هيچ يك از دفاتر اين سازمان،بيش از 12 ساعت باقى
نمىماندند؛ به همين جهت نيز در حملات هوايى اسرائيل، بدون آن كه آسيبى به كادر
رهبرى ساف برسد، بيشتر افراد غيرنظامى و مردم بى گناه كشته مىشدند؛ البته
اسرائيل نيز به خوبى بر اين امر واقف بود؛ ولى هدف اصلى خود را كه فشار بر
گروههاى فلسطينى بود، مد نظر داشت.
ساف كه نمىتوانست در قبال اين حمله بى تفاوت بماند، ناچار به جوابگويى برخاست
و طى روزهاى بعد، حدود 100 موشك كاتيوشا بهسوى شهركهاى داخل اسرائيل شليك
كرد. و اين بهانهاى شد كه ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد ارتش اسرائيل شش روز
بعد، در روز شنبه 1361/2/25ه.ش )15مه 1982 م)، از استقرار نيروى 30 هزار
نفرىاسرائيل در مرز لبنان خبر دهد.
تمام اين حوادث، نوعى پيش پرده براى آغاز نمايش اصلى محسوب مىشد كه از مدتها
قبل، همه به انتظارش نشسته بودند. چندى بعد هواپيماهاى جنگى اسرائيل بيروت را
هدف بمباران قرار دادند. دو ساعت پيش از آن، كاتيوشاها و توپهاى تحت امرِ ساف،
بر روى شهرك صهيونيست نشين «الجليل» در جنوب مرز لبنان شليك كردند.در طى شب و
روز بعد نيز دو طرف به مبادلهى آتش و گلوله پرداختند و اين درست همان چيزى بود
كه اسرائيل مىخواست.
بهانه ى اصلى
نيمه شب پنجشنبه 1361/3/13ه.ش )3 ژوئن1982م)، كابينهى اسرائيل انگيزهى لازم
براى حمله به لبنان را به دستآورد:
يك فلسطينى به «شلوموآرگوف» سفير اسرائيل در انگليس در خارج از هتل «دور چِستر»
لندن تيراندازى كرد كه گلولهاى به سر او اصابت نمود. آن گونه كه دستگاههاى
اطلاعاتى و امنيتى لندن اعلام كردند، اين فلسطينى و دو همدستش به گروه انشعابى
«ابونَضال» (صبرىالَنبا) تعلق داشتهاند. ابونضال، عضو پيشين ساف، از سوى دولت
عراق پشتيبانى مىشد و با رهبرى «ياسر عرفات» بر ساف مخالف بود. از همان اولين
ساعات، اينگونه به نظر مىرسيد كه اين ترور دقيقاً به خاطر ايجاد انگيزهاى
براى حمله ارتش اسرائيل عليه نيروها و پايگاههاى عرفات در لبنان طراحى شده
است. نام ياسر عرفات و ديگر رهبران ساف همواره در ليست ترور گروه ابو نضال قرار
داشت؛ اين در حالى بود كه روابط اين گروه با ساف به حدى خصمانه بود كه حكم قتل
ابو نضال نيز از سوى عرفات صادر شده بود.
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى، به هيچ وجه اهميت نمىداد كه دقيقاً چه
كسى و براى چه منظورى به آرگوف تيراندازى كرده است؛ به همين دليل صبح فرداى
حادثه، كابينهى اسرائيل جلسهاى اضطرارى تشكيل داد. علىرغم غيبت «آرييل
شارون» وزير جنگ بهعلت سفر محرمانه به كشور رومانى، نتيجه مذاكرات همانى بود
كه از پيش تعيين شده بود. شب قبل، بگين به رافائل ايتان رئيس ستاد ارتش،دستور
داده بود كه نيروى هوايى را براى حملهاى عظيم به هدفهاى فلسطينى گسيل دارد.
جلسهى كابينهى رژيم صهيونيستى نيز با دستورى از پيش تعيين شده، آمادهى امضاى
چشم بستهى اين تصميم بود.
جلسهى كابينه با توجيه گرى «اوراهام شالُم» رئيس واحد «شين بث» در سازمان
موساد كه مسئوليت امنيت كاركنان اسرائيل در خارج را برعهده داشت، آغاز شد. وى
گفت: «اين حمله احتمالاً كار گروه ابونضال است.»
به دنبال آن، «گيدئون ماهانايمى» مشاور نخست وزير در امورتروريسم مىخواست
چگونگى و سابقه اين گروه را شرح دهد كه بگين،با عصبانيت سخنان او را قطع كرد و
با خشونت گفت: «هيچ فرقى نمىكند، همهى آنها مربوط به ساف هستند.»
چند دقيقه پيشتر، ايتان نيز به هنگامى كه يك دستيار اطلاعاتى به او گفت كه
احتمالاً اين حمله، كار گروه ضد عرفات است، وى نيز نظر بگين را ابراز داشت و
گفت: «ابونضال يا ابوشميضال... ما بايستى به ساف ضربه وارد كنيم.»
پس از آنكه رؤساى سازمانهاى اطلاعاتى در برابر اظهارات و نظريات بگين و ايتان
خاموش شدند، ايتان پيشنهاد كرد كه مقر ساف در بيروت بمباران شود. هم ايتان و هم
«ساگوى» ارزيابى كردند كه احتمالاً ساف با گلوله باران روستاهاى مرزىِ شمال
فلسطين، به پاسخگويى خواهد پرداخت. رئيس ستاد ارتش گفت كه چنانچه چنين شود،
ارتش اسرائيل دست به انتقامجويى گسترده خواهد زد.
نقش عراق
حدود نه ماه بعد، دوشنبه 1361/12/16ه.ش )7 مارس 1983م)روزنامهى «گارديَن» چاپ
لندن، با درج مقالهاى با عنوان «عراق به تحريككردن جنگ لبنان متهم شده
است...» نوشت:
«سه نفر تروريستى كه با سازماندهى دولت عراق روز سوم ژوئن اقدام بهترور
شلوموآرگوف، سفير اسرائيل در لندن كرده بودند، روز شنبه 1361/12/14ه.ش )5 مارس
1983 م) در دادگاهى در انگلستان، هر كدام به30 و 35 سال زندان محكوم شدند.»
بر اساس گزارش روزنامه گاردين: «دولت عراق قصد داشت تا تجاوز به لبنان را جلو
بيندازد و به اين وسيله به تحريك اسرائيل بپردازد و به نام «وحدت اعراب در
مقابل دولت صهيونيستى» بهانهاى جهت قطع جنگ با ايران قرار دهد...
گاردين همچنين تاكيد كرد: «نائوز روزان رئيس گروه تروريستى كه به سنگينترين
زندان يعنى 35سال محكوم شده است، سرهنگِ سازمان استخبارات (اطلاعات) عراق
مىباشد. وى در اعترافات خود اظهار داشته است كه واحد تروريستى گروه ابونضال را
كه مأموريت ترور سفير اسرائيل را بر عهده داشت، رهبرى مىكردهاست و همواره
مراقب اعمال گروه ابونضال بوده تا با خواستهها و اهداف رژيم صدام همخوانى
داشته باشد.»
«جورج بال» معاون اسبق وزارت خارجه آمريكا در اين باره مىنويسد:
«علت حادثهى سفارت اسرائيل در لندن، هر چه كه بود، براى اسرائيل همان عامل
تحريكآميز به شمار مىآمد؛ لذا به فاصلهى چند ساعت، هواپيماهاى اسرائيلى
روستاهاى محل تجمع اعضاى ساف و مراكز آنها را در نوار ساحلى لبنان هدف بمباران
قرار دادند و آنگاه كه رهبران ساف ناچار و با اكراه در صدد جوابگويى برآمدند و
آتش توپخانه خود را به طرف مرزهاى اسرائيل نشانه رفتند، ارتش اسرائيل نيز
بلافاصله از فرصت استفاده كرد و با عبور از مرز، وارد خاك لبنان شده و رو به
شمال به حركت درآمد.»
نجات عراق
رژيم صهيونيستى، زمان حمله به لبنان را با بسيارى از اتفاقات و حوادث
بينالمللى تنظيم كرد كه مهمترينِ آن، حمله سراسرى ايران در جبهههاى نبرد با
عراق و آزاد سازى منطقهاى وسيع از جمله شهر خرمشهر بود. فتح خرمشهر كه هراس
دشمنان را از تهاجم ايران به شهر بصرهى عراق دو چندان كرده بود، بزرگترين خطر
براى اسرائيل به شمار مىآمد. پيروزى ايران در جنگ آنچنان اهميت داشت كه در
ارديبهشت سال 1361ه.ش(مه 1982م) آنگاه كه رزمندگان اسلام در حال آزادسازى
اراضى اشغال شدهى استان خوزستان بودند، «الكساندرهيگ» وزير جنگ آمريكا به
وزراى عضو پيمان نظامى «ناتو» گفت: «پيروزىهاى ايران، منافع آمريكا را به خطر
انداخته است.»
كاسپار و اينبرگر» نيز گفت: «پيروزى ايران در جنگ ايران و عراق، به نفع آمريكا
نخواهد بود.»
بعدها «تزيا بارام» كارشناس اسرائيلى دربارهى اثرات پيروزى ايران در جنگ با
عراق، بر اسرائيل و آمريكا، گفت: «اگر عراق سقوط كند و ]امام [خمينى بغداد را
فتح كند، بايد گفت: واى بر اسرائيل، واى بر آمريكا.»
«جورج شولتز» وزير خارجه آمريكا نيز چندى بعد، در سخنرانى خود در جمع
صهيونيستهاى آمريكا گفت: «خطر در خليج فارس يك خطر واقعى است. اگر خمينيسم در
منطقه پيشرفت كند، منافع استراتژيك آمريكا آسيب خواهد ديد و بديهى است كه منافع
اسرائيل نيز ضربه خواهد خورد.»
درست در روزهايى كه مردم ايران، پيروزى عظيم رزمندگان اسلام و فتح خرمشهر را
جشن گرفته بودند و حكومت صدام در هراس از تهاجم ايران به بصره و به دنبال آن
شكست كامل در جنگ به سر مىبرد،سردمداران رژيم صهيونيستى براى اينكه از
قدرتمند شدن بزرگترين دشمن خود در منطقه ايران جلوگيرى كنند، به چاره انديشى
پرداختند.
دوازده روز پس از آزادى خرمشهر، نيروهاى اسرائيلى به خاك لبنان تجاوز كردند؛
صدام نيز براى بهره بردارى از اين حمله، بلافاصله اعلام كرد: «نيروهاى عراق از
خاك ايران عقب نشينى مىكنند تا با خطر صهيونيسم به مقابله برخيزند.»
اين تبليغات، هم بر شكست مفتضحانه او در خرمشهر سرپوش مىگذاشت و هم ديگر
كشورهاى عربى را براى رهايى از مشكل ايران به يارى مىطلبيد؛ چرا كه از همان
روز دستگاههاى تبليغاتى صدام مدعى شدند كه ايران سدِّ راه مبارزه اعراب با
يهوديان است.
سردمداران اسرائيل و عراق به خوبى مىدانستند كه نظام انقلابى ايران، نسبت به
وضعيت شيعيان لبنان حساسيت خاصى دارد و تهاجم اسرائيل به لبنان مىتواند ايران
را از ادامهى حملاتش در جبههها باز دارد؛ و اين گونه نيز شد.
جمهورى اسلامى ايران در اقدامى شتابزده، فاتحان خرمشهر را به سوريه و لبنان
اعزام نمود و اعلام كرد كه حاضر است دوشادوش مبارزان اين كشورها، عليه اسرائيل
بجنگد. پس از مدتى كه فرماندهان نظامى ايران خدمت حضرت امام خمينى (ره) رسيدند،
ايشان پس از استماع گزارشهاى آنان، با تندى اعلام كرد كه نيروهاى اعزامى به
لبنان سريع به ايران بازگردانده شوند. امام اين مسئله را گوشزد كرد كه اين
توطئهاى صهيونيستى - بعثى براى متفرق ساختن نيروهاى رزمى و نجات عراق از حملات
ايران بود و بايد به سرعت جلويش گرفته شود.
در طى اين مدت، به ظاهر اسرائيل و عراق به اهداف اوليه خود نائل شدند. اسرائيل
وحشيانه تا بيروت پيشروى كرد و به قتل و غارت شيعيان و فلسطينيان پرداخت. عراق
نيز از فرصت پيش آمده و ركود جبهههاى نبرد بهترين بهره را برد و با استفاده از
كارشناسان نظامى شرقى و غربى،ديوار دفاعى عظيم، دژهاى متعدد و موانع مختلف در
منطقه شلمچه و در مسير بصره ايجاد كرد. كه با اين تلاشها، عمليات رمضان از
جانب ايران را كه در تير ماه سال 1361ه.ش (ژوئيه 1982م) يك ماه پس از آزادى
خرمشهر در منطقه شلمچه انجام شد با شكست مواجه كرد؛ چرا كه رزمندگان اسلام با
موانعى رو به رو شدند كه طى يك ماه گذشته و با سرعت تمام احداث شده بود و اين
برترين سودى بود كه در اثر حملهى اسرائيل به لبنان،نصيب رژيم بعثىِ صدام شد.
تقارن زمانى
حملهى اسرائيل به لبنان، مقارن بود با حضور رونالدريگان رئيسجمهورى آمريكا و
وزير خارجهاش در «وِرساى» براى شركت در كنفرانس سران غرب. «جورج بال» دربارهى
همزمانى حملهى اسرائيل باحوادث جارى بينالمللى مىنويسد:
«دولت اسرائيل، زمان اجراى نقشهى حمله به لبنان را به گونهاى تنظيم كرده بود
كه به خاطر همزمانى با بعضى رويدادهاى خبرساز دنيا، بتوانند محافل سياسى جهان
را مطابق معمول غافلگير كنند و اين كارى بود كه در اكثر موارد هنگام تصميمگيرى
براى عمليات گوناگون، مد نظر اسرائيل قرار داشته است.
حملهى اسرائيل به صحراى سينا و كانال سوئِز در 1335/8/9ه.ش )31اكتبر 1956 م)،
درست موقعى صورت گرفت كه فكر و ذهن دولتمردان جهان به مسئله سركوب قيام
مجارستان توسط شوروى، و نيز انتخابات رياست جمهورى آمريكا در 1335/8/15ه.ش )6
نوامبر 1956م) بود.
در روز 1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981م) نيز هنگامى مسئله الحاق بلندىهاى جولان
به اسرائيل اعلام شد كه جهانيان صرفاً به مسئلهى استقرار حكومت نظامى در
لهستان و بازداشت رهبران «جنبش همبستگى» در آن كشور، توجه داشتند.
زمان حمله به لبنان را هم اسرائيلىها به صورتى طراحى كرده بودند كه با بحران
جزاير «فالكلَند» (مالويناس) و حضور ريگان و الكساندر هِيگ در كنفرانس كشورهاى
صنعتى جهان در ورساى فرانسه منطبق شد.»
چراغ سبز آمريكا
از همان آغاز، در ماجراجويى بزرگ و تجاوزگرانهى اسرائيل نسبت به لبنان، آمريكا
نقشى فعال بر عهده داشت. معروف است كه ژنرال «الكساندر هيگ» وزير جنگ آمريكا به
اسرائيلىها «چراغ سبز» حمله به لبنان را نشان داد؛ و اين به خودى خود به مفهوم
شركت آمريكا در تجاوز به لبنان است. هيگ و طرفداران او در دولت آمريكا،
مىخواستند كه اسرائيل دست به يك حملهى همه جانبه به لبنان بزند؛ مقاومت
فلسطينىها را كاملاً نابود كند و بعد، آتشبس اعلام شود و به دنبال آن،
نيروهاى سوريه نيز از لبنان عقبنشينى كنند.
جورج بال دربارهى هماهنگى اسرائيل با آمريكا براى اعمال تجاوزگرانهاش،
مىنويسد:
«حملهى اسرائيل به لبنان، براى آمريكا به هيچ وجه غير منتظره نبود؛ چون از
مدتى قبل اسرائيل به انحاء گوناگون، آمريكا را از نيّت خود آگاه ساخته و از
واكنش مساعد واشنگتن نسبت به اين حمله نيز به خوبى اطلاع داشت؛ به طور مثال در
مهر ماه سال 1360ه.ش (اكتبر 1981م)، هنگام شركت در مراسم تشييع جنازهى
«انورسادات» ]رئيس جمهورى مصر كه به دليل سازش با اسرائيل به دست انقلابيون اين
كشور كشته شد [در قاهره، ضمن ملاقاتى كه بين هيگ و بگين صورت گرفت، بگين هدف
خود را در مورد حمله به لبنان، به اطلاع هيگ رساند و هيگ در كتاب خاطراتش (چاپ
نيويورك 1363 ه.ش 1984م) با اشاره به گفتهى بگين، ضمن يادداشتهاى روزانهاش
نوشته است: «اسرائيل نقشههايى را براى حمله به لبنان آماده كرده؛ ولى به نظر
مىرسد كه قصد ندارد در اين عمليات، با سوريه برخوردى داشته باشد.»
جورج بال، دربارهى تسليم پذيرى آمريكا در قبال اسرائيل مىنويسد:
«در ماجراى لبنان، سستى و تسليم پذيرى آمريكا در مقابل اسرائيل بهقدرى نمايان
بود كه شايد در تاريخ نمونهاى شبيه به آن به صورت امر و نهى يك كشور كوچك به
يك قدرت بزرگ، هرگز نتوان سراغ كرد؛ و تازه اين در حالى است كه اسرائيل عملاً
تحت قيموميت آمريكا قرار دارد و از نظر اقتصادى، مالى و نظامى آنچنان نيازمند
و وابسته به آمريكاست كه نمىتوان برايش نظيرى در ميان ساير كشورها يافت؛ اما
علىرغم اين وضع، آمريكا غالب اوقات، در عوضِ تحكّم به اسرائيل، ترجيح مىدهد
در مقابل حكومت آن كشور حالت التماسآميز و تسليمطلبانه به خود بگيرد.»
هماهنگى با مسيحيان
اسرائيل براى سركوب فلسطينيان و مقابله با هر گونه مقاومت احتمالى كه در برابر
خود مىديد، نياز داشت كه با فالانژيستهاى لبنان نيز هماهنگىهاى لازم را به
عمل آورد. طى ماههاى منتهى به زمان حملهى سراسرى، سردمداران نظامى رژيم
صهيونيستى، سفرهايى به لبنان داشتند؛ از جمله ژنرال «رافائل ايتان» رئيس ستاد
ارتش اسرائيل چندبار به لبنان رفته بود تا از نزديك نسبت به برخى اطلاعات داده
شده توسط ژنرال شارون، مطمئن شود و بر چند مورد نيز شخصاً نظارت كند.
روز 1360/10/22ه.ش )12ژانويه1982 م) ژنرال آرييِل شارون، خود شخصاً به لبنان
رفت تا تصميم اسرائيل مبنى بر حمله به لبنان را بهاطلاع «بَشير جُميِّل» از
سران «حزب فالانژيست» (كَتائِب) برساند و در اين مورد از آنها تقاضاى همراهى
كند.
شب قبل از حملهى سراسرى، شنبه 1361/3/15ه.ش)5 ژوئن1982 م) بشير جميل، با شتاب
براى ديدار با رافائل ايتان فراخوانده شد و در جريان عمليات قرار گرفت. رئيس
ستاد ارتش اسرائيل، از فالانژيستها خواست كه در طول «خط سبز» كه غرب
مسلماننشين بيروت را از شرق مسيحى نشين آن جدا مىكرد، اجراى آتش كنند و اجازه
خواستند كه گروههاى رزمى اسرائيلى در بندر «جونيِه» در شمال منطقهى
مسيحىنشين بيروت كه تحت نظر فالانژها بود، پياده شوند.
آغاز تجاوز
در شامگاه 14 و 15 خرداد (چهارم و پنجم ژوئن) هواپيماهاى جنگى اسرائيل،
محلههاى مسلمان نشين غرب بيروت و شهرهاى «صيدا» ، «صور» و «نبطيه» در جنوب
لبنان را بمباران كردند.
شنبه شب 1361/3/15ه.ش )5 ژوئن 1982 م) كابينهى اسرائيل، در خانهى مناخام بگين
در بيت المقدس، بار ديگر تشكيل جلسه داد. نخستوزير، از وزيران خواست كه حمله و
پيشروى تا عمق 45 كيلومترى را در جنوب لبنان تاييد كنند تا توپها و
موشكاندازهايى كه شهرك الَجَليل را در تيررس داشتند، نابود سازند.
سرانجام فرمان حمله سراسرى صادر شد. بامداد روز يكشنبه 1361/3/16ه.ش )6ژوئن
1982 م) نيروى زمينى اسرائيل، با 60 هزار سرباز و 600 دستگاه تانك و با حمايت و
پوشش انبوه هوايى و بمباران هواپيماها، وارد خاك لبنان شد و نيروى دريايى نيز،
نيروهاى ويژهى خود را در سواحل لبنان پياده كرد.
نيروهاى هلى بُرن (انتقال به وسيله هلىكوپتر) و نيروى دريايى اسراييل، آنگونه
كه استراتژى مزبور تعيين كرده بود، نمىتوانستند در پشت خط دشمن، نزديك بيروت،
يا در امتداد شاهراه بيروت - دمشق، به منظور بهدام انداختن يگانهاى ساف و
ارتش سوريه، در جنوب بيروت و درهى بقاع پياده شوند.
طرح آن بود كه نيروهاى اسرائيلى، در چهار ستون به سوى شمال پيشروى كنند:
ستون غربى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اسحاق موردِخاى» در امتداد جادهى
ساحلى و از راه تمركزگاههاى عمدهى فلسطينى در اطراف صور و صيدا و به سوى
«دامور» و بيروت، پيشروى كنند.
ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوركالاهانى» از راه رشته
كوههاى مشرف بر جادهى ساحلى و به سوى صيدا و در رأستاى شمال به حركت درآيد.
دومين ستون مركزى (شامل يك لشكر) به فرماندهى ژنرال «مناهم اينان»، نخست همان
راه كالاهانى را پيموده، سپس از راه كوهستان «شوف» به سوى جادهى بيروت - دمشق
رود.
ستون شرقى (شامل دو لشكر) به فرماندهى ژنرال «اِويگدوربِنگال» به سوى
«حاصِبيّه» و «راشيااَلفَخر» حركت كرده، سپس خود را به شمال و محل اصلى تمركز
نيروهاى سوريه در «بِقاع شرقى» برساند.
پنجم، ستون دريايى به فرماندهى ژنرال «آموس يارون» در مصبرود «اولى» در شمال
صيدا پياده شوند.
متجاوزين، در جبههى غربى خود، با يك ارتش مردمى شامل ششهزار رزمندهى ساف، در
قالب از دو تيپ و چند گردان مستقل، رو به رو شدند. گذشته از اين، يك لشكر سورى
در بقاع و يك تيپ سورى نيز در بيروت مستقر بود. در پايان نخستين هفتهى جنگ،
سوريه دومين لشكر خود را بهدرهى بقاع گسيل داشت.
فلسطينيانِ مستقر در كرانهى درياى مديترانه و تپههاى شرقى، بادستهبندىهاى
بزرگ سازمان يافته دست به جنگ نزدند؛ ولى مقاومت دليرانه و غير منتظرهاى از
خود نشان داده و تا هفتاد و دو ساعت جلوى پيشروى لشكريانِ كاملاً برترِ
اسرائيل را گرفتند. اسرائيلىها به ويژه در اردوگاههاى آوارگان فلسطينى
(رَشيديه، اَلبَص و عِينالحَلوه) در اطراف صور و صيدا و در خود صيدا، با
مقاومت سختى روبه رو شدند. تماس ميان لشكر موردخاى با مردان قورباغهاى
(غواصان) يارون در دامور ومصب رودخانهى اولى در نزديكى صيدا، در 19 خرداد (نهم
ژوئن)دستياب شد. در اين روز، درگيرى ميان پيشقراولان اسرائيلى و سورى در شرق
لبنان روى داد.
روز دوشنبه 17 خرداد (هفتم ژوئن)، ارتش اسرائيل شمارى از نيروهاى سوريه را كشته
و نيروى هوايى آن، دو ايستگاه رادارِ سوريه را نابود كرد. در هجدهم خرداد ماه
(هشتم ژوئن) تانكهاى اينان، در غربىترين موضع سوريه در اطراف «جِزّين»، با
سورىها درگير شده، اين شهر را به تصرف در آوردند و سپس متوجه نيروهاى سوريه در
«عِينالزَحلِه» در شمال شدند. سورىها تصميم گرفتند كه با پيشروىِ اينان به
سوى شاهراه بيروت - دمشق به مبارزه برخيزند. در يك نبرد سنگين در گذرگاه
كوهستان، تكاوران و نيروهاى تانك سورى، با موفقيت جلوى پيشرفت اسرائيل را
گرفتند و اينان مطمئن شد كه پيش از اجراى آتشبس در ظهر روز جمعه 21 خرداد
(يازدهم ژوئن)، نمىتواند به شاهراه بيروت - دمشق برسد.
در همين حال، سه دستور اساسى براى تبديل نبرد نفوذى تا عمق چهل كيلومترى، به يك
جنگ تمام عيار، از سوى شارون صادر شد؛ يك دستور به يارون براى پيشروى به سوى
بيروت؛ يك دستور به فرمانده نيروى هوايى اسرائيل (ديويد ايوِرى) براى نابود
كردن بيست و چنددستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه در درهى بقاع و يك دستور
بهبنگال براى حركت به سوى شمال و حاصبيه در درهى بقاع به منظور نابود كردن
لشكر يكم سوريه.
عمليات عليه موشكهاى سورى، در ساعت 2 بعد از ظهر چهارشنبه19 خرداد ماه (نهم
ژوئن) با تركيبى از حملهى هوايى، پرتاب موشكهاى زمين به زمين و توپخانهى
دوربرد، آغاز شد. همه چيز در ساعت 16/15 دقيقه پايان يافت. در اين حملات، هفده
دستگاه موشك انداز ضد هوايى سوريه نابود شد. سورىها براى حفاظت از دستگاههاى
موشك ضدهوايى، هواپيماهاى بازدارندهى خود را گسيل داشتند كه در نتيجه بيست و
نه هواپيما از دست دادند. روزهاى بعد، سورىها پنجاه هواپيماى ديگر را نيز از
دست دادند.
نيروهاى بن گال، در بعد از ظهر چهارشنبه 19 خرداد (نهم ژوئن)رهسپار درهى بقاع
شدند. هدف اين نيرو كه هرگز موفق نشد آن بود كه شاهراه بيروت دمشق را در جنوب
شرقى «اُشتورِه» قطع كند. عدم تحرك، موانع فنّى از جمله كمبود سوخت، ازدحام
ترافيك و مقاومت سرسختانه، به ويژه در اطراف منطقهى «سلطان ايّوب» از سوى لشكر
يكم سوريه، جلوى پيشروى نيروهاى بسيار برترِ بنگال را براى دستيابى به شاهراه
مزبور، پيش از اعلام آتشبس گرفت.
در همين حال چتربازان ژنرال يارون، به زودى به لشكريان كالاهانى پيوسته، از راه
دامور آغاز به پيشروى به سوى بيروت كردند. يك افسر رابط فالانژ، در بامداد
جمعه 21 خرداد (يازدهم ژوئن) در جنوب پايتخت لبنان به نيروهاى اسرائيلى پيوست.
چتربازان يارون، ضمن درگيرى باساف و سربازانى از تيپ هشتاد و پنجم سوريه، به
كندى راه خود را بهسوى ارتفاعات شرقى جاده صيدا بيروت ادامه داده، در ساعت يك
بعد از ظهر يكشنبه 23 خرداد (سيزدهم ژوئن) در خارج از «بَعَبدا» به نيروهاى
فالانژ پيوستند.
سرانجام شاهراه بيروت - دمشق قطع شد و ديدارى نشاطانگيز! ميان «بشير» و «پيرِ
جُمَيِّل» با ژنرالهاى ارتش اسرائيل صورت گرفت. ارتش اسرائيل به حومهى بيروت
رسيد؛ ولى خود شهر، از سوى حدود ده هزار رزمندهى ساف، شبه نظاميان مسلمان از
گروههاى مختلف و باقيماندهى تيپسورى محافظت مىشد. رسيدن ارتش اسرائيل به
دروازههاى بيروت، تبديل به محاصرهى آن شهر شد. اسرائيل از فلسطينىها و
سورىها خواست كه بيروت را ترك كنند؛ ولى با مقاومت آنها مواجه شد.
سرانجام ژنرال «آرييل شارون» با تانكهايش به بيروت رسيد و وارد دفتر كار
فرماندهى ژندارمرى (اَلدَرَك) لبنان در سراى قديمى واقع در نزديكى كاخ رياست
جمهورى، در «بعبدا» پايتخت قديمى جبل لبنان در حومهى بيروت شد. وقتى مسئولان
كاخ، صداى تانكهاى اسرائيلى را شنيدند و مشاهده كردند كه آنها به طرف كاخ در
حركت هستند، ترسيدند كه ژنرال شارون براى گرفتن عكس يادگارى در كاخ، وارد آنجا
شود! با نزديك شدن تانكها به كاخ، يكى از اعضاى هيئت نمايندگى آمريكا كه در
كاخ مشغول مذاكره با «اِلياس سِركيس» رئيسجمهورى و تعدادى از مسئولان لبنانى
بود، از كاخ خارج شد. به دنبال او،سفير آمريكا نيز براى جلوگيرى از بروز يك
بحران فاجعهآميز سياسى يانظامى، از كاخ بيرون رفت. جالب آن بود كه وقتى به
فرمانده اسرائيلى گفته شد: «اگر نيروهايت را از اطراف كاخ عقب نكشى، گارد رياست
جمهورى لبنان به سوى آنها تيراندازى خواهد كرد.»
او اظهار تعجب كرد و گفت: «هدفِ نيروهاى ما، لبنانىها نيستند.»
جنايت در بيروت
با رسيدن يگانهاى رزمى اسرائيل به بيروت، رزمندگان فلسطينى ونيروهاى مقاومت
لبنانى كه در شهر مستقر بودند، به نبرد در برابر صهيونيستها پرداختند. اسرائيل
در برابر اين مقاومت، وحشيانه دست به بمباران بيروت زد كه طى آن بيش از ده هزار
نفر از مردم لبنان كه تعداد قابل توجهى از آنان را زنان و كودكان و مردم
غيرنظامى تشكيل مىدادند كشته و بيش از يكصد هزار نفر ديگر زخمى شدند.
دو خبرنگار اسرائيلى «شيف» و «بارى»، در كتاب خود «جنگ اسرائيل در لبنان»، از
پنجشنبه 1361/5/21ه.ش )12 اوت 1982 م)، بهعنوان «پنجشنبه سياه» نام برده و
دربارهى فجايع آن روز نوشتهاند:
«پنجشنبهى سياه» حكم يك كابوس را داشت. در اين روز كه حملهى هواپيماها از
سپيده دم آغاز شد و يازده ساعت تمام ادامه يافت، به قدرى بمب بر غرب بيروت
ريخته شد كه در مقايسه، حتى از سدّ آتش توپخانه همفراتر مىرفت و تلفات آن نيز
طبق آمار غير رسمى به 300 كشته رسيد؛ اما دربارهى اينكه چه عاملى پنجشنبه
سياه را، با آن همه ابعاد وحشتناك به وجود آورد، بايد گفت اين فاجعه به خاطر
طغيان احساسات درنده خويى رخ داد و علتى هم نداشت جز تضاد شديد بين روند آرام
مذاكرات و حملات وحشيانهاى كه قبل از آن به شهر بيروت صورت گرفته بود. تأثير
اين بمباران به حدى بود كه همسرِ «شفيق وزان» نخست وزير لبنان، براى اعتراض به
آن، دست به اعتصاب غذا زد و نيز چند تن از سران مسلمانان در غرب بيروت، با وضعى
دلخراش بهسفارت آمريكا تلفن كردند و از آنها براى جلوگيرى از بمباران ويرانگر
و بىهدف شهر، كمك خواستند.»
طى دو ماه محاصره، نيروهاى اسرائيلى در حالى كه منطقهى مسلماننشين غرب بيروت
را گلوله باران و بمباران مىكردند، آب و برق را نيز برروى مردم اين بخش از شهر
قطع كردند.××× 1 بخش مسيحىنشين بيروتشرقى كه تحت سلطه فالانژيستها متحدين
اسرائيل بود، به هيچ وجه نه بمباران مىشد، نه با مشكلاتى از اين نوع مواجه
بود. ××× و با حملههاى زمينى كوتاه و سريع، استحكامات فلسطينىها را از ميان
بر مىداشتند.يك رشته بمبگذارىهاى انفجارى كشنده نيز كه توسط عوامل اسرائيل
در اتومبيلها جاسازى شده بودند، روحيهى مردم را در شهر محاصره شدهپايين
آوردند.
جورج بال، دربارهى جنايات اسرائيل در بيروت مىنويسد:
«شارون، براى حفظ جان افرادش، از ورود به شهر بيروت و درگيرى بامردم خوددارى
كرد؛ ولى به جاى نقشهاى كه از قبل براى اشغال بيروت و كشتن افراد مورد نظر
داشت، رو به سوى تاكتيك جديد آورد كه اين، چيزى نبود جز به كارگيرى اسلحههاى
مرگبار آمريكايى براى بمباران مناطق پرجمعيت غرب بيروت از طريق هوا و دريا به
مدت 9 هفته تمام؛ و طى اين دوره كه هزاران بمب به همراه 60 هزار گلوله توپ بر
بيروت فرو ريخته شد، با وجود كثرت عظيم تلفات در ميان مردم معمولى ساكن بيروت،
باز هم شارون نتوانست آن تعداد از چريكهاى فلسطينى را كه در نظر داشت، به قتل
برساند.»
آثار اين اقدام چنان بود كه جهانيان را اصولاً در مورد انسانيت جامعهىاسرائيل
دچار ترديد كرد. شوراى امنيت سازمان ملل روز يكشنبه 1361/5/10ه.ش )1 اوت 1982
م)، با صدور قطعنامهاى، به اتفاق آراء خواستار بر قرارى آتش بس فورى در بيروت
شد كه همراه آن، هيئتى از ناظران سازمان ملل را براى كنترل آتش بس به منطقه
اعزام داشت.
شايد هيچ كس نتواند رقمى را كه حتى نزديك به واقعيت هم باشد، در مورد تلفات
وارده به افراد غير نظامى در لبنان، به خاطر حملات نيروهاى اسرائيلى ذكر كند.
آمار رسمى دولت لبنان نيز كه براساس گزارشهاى پليس تنظيم شده، تنها به تعداد
تلفاتى اشاره دارد كه در بيمارستانها، درمانگاهها و مراكز دفاع غير نظامى،
شمارش شده است.
روزنامهى «كِريستيَن ساينس مانيتور» در مورخ 1361/9/30ه.ش)21 دسامبر 1982 م)
آمار تلفات را به نقل از گزارش پليس لبنان چاپ كرد. براساس اين گزارش در
فاصلهى 88 روزه، از 14 خرداد (چهارم ژوئن) كه اسرائيل وارد خاك لبنان شد، تا 9
شهريور )31 اوت) كه خروج فلسطينىها از بيروت به پايان رسيد، تعداد 19085 نفر
كشته و 30302 نفر مجروح در لبنان به جا ماندند.
آمار تلفات، تنها در بيروت به 6775 نفر كشته رسيد كه طبق گزارش پليس لبنان، 84(
آنها را افراد غير نظامى تشكيل مىدادند؛ ولى در جنوب لبنان كه اسرائيلىها
توانستند طى دو هفته اين منطقه را كاملاً به تصرف خود درآورند فقط 20( مقتولين
از مردم غير نظامى و بقيه همگى فلسطينى و يا از نيروهاى مسلح سورى و لبنان
بودند. اگر تعداد ثبت شدهى 328 نفر كشته و991 مفقودالاثر حادثه قتل عام صَبرا
و شَتيلا نيز به آمار افزوده شود، ابعاد خونريزى و ويرانىِ حاصل از تهاجم
اسرائيل به لبنان بسيار وحشتناكتر از حد تصور خواهد بود.
گر چه اسرائيل هم به نوبه خود آمار تلفات وارده به لبنان را ارائه داده، ولى
اين ارقام به گونهاى است كه مورد تمسخر خبر نگاران و مأموران امداد قرار
گرفته؛ زيرا به گفتهى اسرائيلىها، در جريان بمباران و اشغال بيروت، فقط
930نفر كشته شدهاند كه از اين تعداد 340 نفر غير نظامى و 400 نفر فلسطينى
بودهاند! ولى معلوم نيست به چه علت در همان زمان، ليستى كه در دفتر سخنگوى
ارتش اسرائيل در خارج بيروت نصب شده بود، رقم 12000 نفر را به عنوان تلفات
وارده به غير نظاميان لبنانى، چريكهاى فلسطينى و سربازان سورى نشان مىداد.
بنابر اعلاميهى ارتش اسرائيل، در فاصله 14خرداد تا28آبان1361ه.ش)4 ژوئن تا 19
نوامبر 1982 م)، خود آنها بيش از 446 كشته و 3383 نفر مجروح نداشتهاند.
«جيمى كارتِر» رئيس جمهورى اسبق آمريكا در كتاب خود با نام «خونِ ابراهيم»،
دربارهى تلفات ناشى از حملهى اسرائيل به لبنان مىنويسد:
«خبرهاى واصله حاكى از اين بود كه در اين جنگ هزاران نفر كشته و دهها هزار نفر
نيز بىخانمان و آواره شدند. براساس آمارهاى ديگر، تعداد كشتهشدگان در جنوب
لبنان، به ده تا بيست هزار نفر و تعداد آوارگان نيز به صدهاهزار نفر بالغ شد.»
تهاجم و ويرانگرى اسرائيل آنقدر سريع بود كه روزنامه نگاران و عكاسان توانستند
ويرانههاى روستاها و شهرهاى خراب شده را در حالى كه هنوز دود از آنها بلند
بود، تماشا كنند. آنها همچنين جنازههاى كشتگان را در حالى كه از ميان آوارها
بيرون كشيده مىشدند، مشاهده كردند.
پشتيبانى آمريكا
آمريكا همواره به عنوان پشتيبان اصلى اسرائيل در جناياتش محسوب مىشود. سلاح و
تجهيزات آمريكايى، در حمله به لبنان نقش اصلى را ايفا نمود و همچنين حمايتهاى
مالى اين كشور از متجاوزين صهيونيست، بيش از پيش آنان را در رسيدن اهداف شومشان
يارى كرد.
آمريكا در فاصله 28 سال از 1325 تا 1353ه.ش)1946 تا1974م) بالغ بر 5/4 ميليارد
دلار كمك نظامى و اقتصادى در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد؛ ولى بعدها فقط در
فاصله 6 سال از 1354 تا1360ه.ش )1975 تا 1981 م) درست قبل از تهاجم سراسرى
اسرائيل به خاك لبنان، بالغ بر 16 ميليارد دلار به اسرائيل پرداخت.××× 1 نقل از
گزارشهاى رسمى سازمان بودجه ايالات متحدهى آمريكا در سال 1361ه.ش )1982م ص 18
تا 28(. ×××
اسرائيل همواره به عنوان باجگيرى از سردمداران آمريكا، براى هرگونه تغيير و
تحول در برنامههايش، از اين كشور مبالغ هنگفت نقدى و كمكهاى نظامى اخذ
مىكرد. هنگامى كه اسرائيل طبق قرارداد «كمپديويد» كار تخليهى صحراى سينا را
در روز يكشنبه 1361/2/5 ه.ش)25آوريل 1982م) به پايان رساند، كميتهى امور خارجى
سناى آمريكا،بلافاصله تصويب كرد كه ميزان كمك بلا عوض آمريكا به اسرائيل،
تامبلغ 350 ميليون دلار در سال افزايش يابد.
يكى از نويسندگان منتقد روزنامه معروف «كريستين ساينس مانيتور»، دربارهى كمك
آمريكا به اسرائيل مىنويسد:
«ماليات دهندهى آمريكايى در واقع براى بالا رفتن سطح زندگى در اسرائيل و
جنگها و تهاجمات و شهركهايش كه در سرزمينهاى اشغالى ساخته مىشوند،ماليات
مىپردازد.»
مناخام بگين نخست وزير رژيم صهيونيستى كه از تجاوز به خاك لبنان و سركوب
فلسطينيان سرمست شده بود، روز دو شنبه1361/6/29 ه.ش )20 سپتامبر 1982 م)
مغرورانه دربارهى جنگ لبنان گفت: «ثابت شد كه جهان عرب نمىتواند در برابر
اسرائيل حتى يك انگشت بلند كند. در جريان حمله به لبنان، همه كشورهاى عربى هيچ
چارهاى نداشتند جز اينكه تروريستهاى فلسطينى را به عنوان آوارگان بپذيرند كه
جايى جز اردوگاههايى محصور و جدا افتاده ندارند. سوريه نيز سر جايش نشانده شد
و ديگر جرأت ندارد پا را از گليم خودش فراتر نهد. همين اتحاد شوروى در موضعى
ضعيف قرار گرفت و نيروهاى مسلح فلسطينىها نابود شد و هيبت نفوذشان از بين رفت؛
چنانكه برترى سلاح آمريكايى نيز به اثبات رسيد و احتمال عقد معاهده صلح با يك
كشور عرب ديگر (لبنان) افزايش يافت و در تمامى جبهههاى عربى، آرامش حكمفرما
شد و ديگر هيچكس جرأت نخواهد داشت كه نگاه چپ به اسرائيل بيندازد و براى
ضربهزدن، حتى به ما نزديكشود. به اين ترتيب همه در موقعيتى قرار گرفتهاند كه
گويى قرارداد عدم تجاوز به اسرائيل را امضا كردهاند. نتيجهى ديگر جنگ لبنان
اين بود كه موازنهى نيروها ميان مسلمانان و مسيحيان اين كشور تغيير يافت.»
كشتار با سلاح آمريكا
جورج بال، پيرامون استفادهى اسرائيل از تسليحات، تجهيزات، بمبها و هواپيماهاى
آمريكايى در تجاوز به لبنان، نوشته است:
«اسرائيل در لبنان چند نوع بمب خوشهاى به كاربرد كه يك نوعش بهشكل قوطى حاوى
صدها گلولهى منفجر شونده بود و ديگرى، مجموعهاى از بمبهاى كوچك به شكل پيكان
در خود داشت كه تعداد آنها در يك بمب خوشهاى، گاه به 700 عدد مىرسيد و يك
چنين بمبى در عين حال كه قدرت تخريب محوطهاى را به وسعت ميدان فوتبال دارد،
مىتواند هر انسانى را نيز كه از بدشانسى در محدودهى عملش قرار گرفته، در جا
تكهتكه كند.
در توافقنامهى اسرائيل و آمريكا كه در تاريخ 1355/9/25ه.ش )16دسامبر 1976 م)
به امضاء رسيد، اسرائيل تعهد كرد تا از اين بمبها فقط به شرطى استفاده كند كه
حداقل از سوى دو كشور مورد حمله با بمبهاى خوشهاى قرار گرفته باشد؛ و تازه آن
هم در صورتى كه بخواهد اين بمبها را صرفاً براى تخريب استحكامات نظامى به كار
گيرد.
پس از آن هم بار ديگر اسرائيل با امضاى دو توافقنامه در روزهاى22 و
1357/1/21ه.ش )10 و 11 آوريل 1978 م)، محدوديتهاى بيشترى را در اين باره
پذيرفت و ضمن آن متعهد شد فقط در صورتى از بمبهاى خوشهاى استفاده كند كه مورد
حمله ارتش منظم حداقل دو دولت رسمى كه قبلا در دو جنگ 1346 و 1352ه.ش )1967 و
1973م) با اسرائيل جنگيدهاند قرار گيرد و نيز هرگز نبايد بمبهاى خوشهاى را
در مناطقى بهكار ببرد كه افراد غير نظامى در آن سكونت دارند.
با توجه به اين سابقه، بعد از دريافت خبر استفادهى مجدد اسرائيل از بمبهاى
خوشهاى در جريان حمله سال 1361ه.ش )1982 م) به لبنان، اولين نكتهاى كه به ذهن
مىرسيد اين بود كه ايالات متحدهى آمريكا حتماً با استناد به تعهدات گذشته
اسرائيلىها، حداقل از ادامهى ارسال بمبهاى خوشهاى برايشانخوددارى خواهد
كرد؛ ولى حكومت ريگان در طول اشغال بيروت، به مبادلهى توافقنامههاى آمريكا و
اسرائيل بىاعتنا ماند و طى اين مدت، هيچ وقفهاى درروند تجهيز ارتش اسرائيل به
بمبهاى خوشهاى به وجود نياورد.
نتيجه هم كاملاً قابل پيش بينى بود؛ چون طى يك بررسى 18 ماهه، ثابت شد كه
اسرائيل در جريان تهاجم به لبنان، به صورتى بسيار گسترده و همه جانبه بمبهاى
خوشهاى را عليه مردم غير نظامى به كار گرفته است و نيز براساس گزارشهاى
محرمانهى سازمان «سيا» روشن شد كه اسرائيلىها 9 گونه بمب خوشهاى ساخت آمريكا
را در 19 نقطهى بيروت و 51 نقطهى مشخص ديگر لبنان مورد استفاده قرار
دادهاند.
سرانجام حكومت ريگان پس از دريافت گزارشهايى كه به عنوان اسناد انكارناپذير در
مورد سوء استفادهى اسرائيل از بمبهاى خوشهاى تلقى مىشد، در روز شنبه
1362/4/18 ه.ش )9 ژوئيه 1983م) ارسال محمولات حاوى بمب خوشهاى را براى اسرائيل
به حال تعليق در آورد؛ ولى هنوز چندى از اين اقدام نگذشته بود كه همزمان با سفر
اسحاق شامير نخست وزير جديد اسرائيل بهواشنگتن )78 آذر 1362ه.ش 2829 نوامبر
1983 م) و امضاى بهاصطلاح «توافقنامهى همكارى استراتژيك» بين دو كشور،
پرزيدنت ريگان بهعنوان اجراى بخشى از اين توافقنامه، دستور داد تا ارسال
بمبهاى خوشهاى بهاسرائيل، بار ديگر از سر گرفته شود و اين مسئله حيرتآور
نخواهد بود اگر بدانيم كه طبق تأييد پنتاگون، آمريكا خودش نيز بعداً در روز سه
شنبه 1362/9/15 ه.ش )6دسامبر1983 م) از بمبهاى خوشهاى عليه مواضع سوريه در
لبنان استفاده كرد. يعنى، ما نه تنها ديگران را به رعايت ضوابطى كه وضع
كردهايم وادار نساختيم، بلكه پيروى از اين ضوابط را، حتى جزء وظيفهى خودمان
هم ندانستيم.»
بال، دربارهى واكنش مسخرهى ريگان نسبت به جنايات اسرائيل در بيروت، مىنويسد:
«در تمام طول دورهى اشغال بيروت توسط اسرائيل، حكومت ريگان عملاً از به
كارگيرى قدرت قانونى خود در جلوگيرى از ادامه عمليات اسرائيلى طفره رفت و تنها
پس از آن كه حدود يك ماه از فرو ريختن بمب و گلولهى آمريكايى توسط اسرائيل بر
مناطق مسكونى غرب بيروت سپرى شد، تازه واكنش رئيسجمهورى آمريكا به اين شكل
بروز كرد كه: در روز 1361/5/13ه.ش )4 اوت1982 م) به اسرائيل هشدار داد چنانچه
دست از ادامهى اشغال بر ندارند، اين مسئله به صورت بسيار جدى مطرح مىشود كه
آيا اسرائيلىها دارند از سلاح آمريكايى براى دفاع مشروع از خود استفاده
مىكنند؟...
پس از چند هفته سكوت، ريگان لطف فرمود و از قتل و ويرانى و آوارگى مردم لبنان
اظهار نگرانى كرد؛ اما با اين وجود بر طبق قوانين آمريكا از اسرائيلىها نخواست
كه از كشتن غير نظاميان، آن هم با سلاح آمريكايى كه آمريكا آنها را فقط به
منظورهاى دفاعى در اختيار اسرائيل گذاشت، دست بردارد.»
روز 1361/5/13ه.ش )4 اوت 1982 م) همان روزى كه ريگان بهاسرائيل اعتراض كرد، از
سوى شوراى امنيت سازمان ملل متحد،قطعنامهى ديگرى مبنى بر محكوميت اسرائيل در
حمله به غرب بيروت صادر شد كه به علت مخالفت آمريكا، مورد تصويب قرار نگرفت؛ و
اين چيزى نبود جز پردهاى ديگر از نمايش خيمه شب بازى آمريكا و اسرائيل كه سلاح
و بمبهاى كشنده را در اختيار نظاميان و جنايتكاران اين رژيم مىگذاشت و در
برابر فشار جهانى سعى مىكرد ژست بشر دوستانه بگيرد؛ ولى عملاً هر گونه محكوميت
اسرائيل را رد مىكرد و به اين رژيم متجاوز اجازه مىداد جنايات و
تجاوزگرىهايش را در لبنان ادامه دهد.
اين گونه برخوردهاى آمريكا، عجيب نمىنمود. پيش از آن نيز هنگامى كه در تاريخ
1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981 م)، اسرائيل بلندىهاى جولان را كه در سال
1346ه.ش )1967 م) در نبرد با سوريه اشغال كرده بود، رسماً به خاك خود ضميمه
ساخت، چندى بعد از اينكه شوراى امنيت سازمان ملل قطعنامهاى دربارهى غير
قانونى بودن اين عمل صادر كرد و حتى آمريكا به آن راى مثبت داد، در شوراى
امنيت، قطعنامه ديگرى به عنوان مجازات اسرائيل در مورد عدم تمكين به قطعنامهى
قبلى مطرح شد كه آمريكا بلافاصله آن را وتو كرد.
مداخلهى آمريكا
زمانى كه ريگان، «فيليپ حَبيب» نمايندهى مسيحى لبنانى الاصل خود را به لبنان
فرستاد تا تلاش كند به راهحلى جهت اخراج مسالمتآميز رهبران و رزمندگان ساف از
لبنان دست يابد، هدفش اين بود كه اسرائيل به يكى از اهداف خود نايل شود.
از آنجا كه نيروهاى اسرائيلى با نقض وعدهها و تعهدات دولت خود،وارد غرب بيروت
شده بودند، راه حل پيشنهادى نيز مستلزم اعزام «نيروهاى حافظ صلح» توسط سازمان
ملل متحد، به منظور جداسازى نيروهاى متخاصم از يكديگر بود؛ اما اسرائيل ورود
نيروهاى سازمان ملل را كه اتفاقاً آمريكا و اتحاد شوروى نيز از آن حمايت
مىكردند، رد كرد؛زيرا اسرائيل همواره با هر اقدامى كه سازمان ملل به نحوى در
آن شركت داشته باشد، مخالفت مىكرد و اصولاً از چنين اقدامى متنفر بود. غالباً
در برخورد خواستهها و ارادهها ميان اسرائيل و آمريكا، طرف پيروز همواره رژيم
صهيونيستى بوده است و اين بار نيز آمريكا تسليم اسرائيل شد و ظاهراً با
نارضايتى، با تشكيل يك «نيروى چند مليتى» (غيروابسته به سازمان ملل) كه بخشى از
آن را يك واحد تفنگداران آمريكايىتشكيل دهند، موافقتكرد.
اين در واقع آغاز ماجراجويى دولت ريگان و به خطر انداختن جان تفنگداران
آمريكايى در منطقهاى بود كه مالامال از عواطف و احساسات خصمانه نسبت به آمريكا
بود؛ به خصوص اينكه پس از اخراج عناصر ساف،فلسطينىهايى در لبنان باقى مانده
بودند كه ممكن بود در اثر يأس و احساس محروميت و خشم كه سراسر بيروت را فرا
گرفته بود، دست بهاعمال خشونتآميز بزنند.
جورج بال، در كميسيون امور خارجه كنگره آمريكا، نسبت به اين امر هشدار داد و
پيشنهاد كرد كه به جاى نيروهاى آمريكايى سربازانى از ديگر كشورها به لبنان
اعزام شوند تا رزمندگان گروههاى ضد آمريكايى در لبنان درصدد ترور آنها
برنيايند؛ اما دولت آمريكا اين توصيه را ناديده گرفت و تفنگداران خود را به
لبنان فرستاد و بعد هم اشتباه ديگرى مرتكب شد و تنها پس از 17 روز، آن هم با
عجله، آنها را از لبنان عقب كشيد و به اين ترتيب، زمينه را براى وقوع يك سرى
كشتارهاى دستهجمعى و وحشيانه و دردناك فراهم كرد.
جورج بال دربارهى چگونگى اعزام تفنگداران آمريكايى به بيروت، در كتاب «خطا و
خيانت در لبنان» مىنويسد:
«اسرائيلىها به خاطر وارد آوردن فشار بر 6000 چريك فلسطينى كه در غرب بيروت به
دام افتاده بودند، عملى انجام دادند كه بى شباهت به روشهاى قرون وسطايى نبود؛
زيرا آنها پس از محاصرهى غرب بيروت، از روز 14 تيرماه(پنجم ژوئيه)، راه عبور
هر نوع وسيلهى نقليه را به داخل شهر سدّ كردند و جلوى ورود مواد ضرورى مثل
غذا، آب و سوخت را براى مصرف 500 هزار نفر سكنه بيروت غربى گرفتند.
چون اسرائيل از اجابت خواستهى ريگان جهت عقب نشينى از غرب بيروت، سرباز زد،
مقامات واشنگتن در صدد تشكيل نيرويى به عنوان حافظ صلح بر آمدند تا شايد
استقرار اين نيرو در فاصلهى ميان قواى اسرائيل و اعضاى ساف، بتواند راه را
براى خروج فلسطينىها از غرب بيروت هموار كند. تشكيل چنين نيرويى ماجرايى است
بحث انگيز. چون اسرائيل به هيچ وجه زير بار قبول نيروهاى سازمان ملل، بدون حضور
تفنگداران آمريكايى نمىرفت،ريگان موافقت خود را با شركت تفنگداران آمريكايى در
يك نيروى چندمليتى براى حضور در بيروت اعلام كرد.»
روز يكشنبه 1361/5/24ه.ش )15 اوت 1982 م) كابينهى اسرائيل، اعلام كرد كه طرح
جديد فيليپ حبيب را براى استقرار نيروى حافظ صلح بينالمللى در بيروت، مىپذيرد
و به دنبال آن نيز در روز 1361/6/7 ه.ش)29 اوت 1982 م) دولت لبنان رسماً از
كشورهاى آمريكا، فرانسه، انگليس و ايتاليا خواست تا نيروهايى از جانب خود را
براى نظارت در امر خروج فلسطينىها از بيروت، به لبنان اعزام دارند.
سرانجام چهار شنبه 1361/6/3 ه.ش )25 اوت 1982 م) گروهى شامل 800 تفنگدار
آمريكايى به دستور ريگان به لبنان اعزام شدند تا در آنجا با پيوستن به قواى
فرانسوى و ايتاليايى و انگليسى، با هم نيروى حافظ صلح چند مليتى را بهوجود
آورند.
ريگان مىگفت: «تفنگداران ما تحت هيچ شرايطى بيش از 30 روز در لبنان نخواهند
ماند و فرماندهان آنها موظفند تفنگداران را فقط در مناطقى مستقر كنند كه
برايشان خطر كمترى وجود دارد.»
دولت ريگان در دى ماه 1361ه.ش (دسامبر 1982 م) و در سفارتخانهى آمريكا در
بيروت، به منظور نظارت بر تجهيز و تربيت نيروهاى نظامى لبنان، يك دايرهى
همكارى نظامى را تاسيس كرد. ژنرال «آرتور فينتِل» مأمور متصدى اين طرح، اظهار
داشت: اجراى «حقيقتاً هيچ ارتشى براى بازسازى وجود نداشت.»
بنابر اظهارات منابع نظامى آمريكا، ارتش لبنان در جنگ داخلى1354ه.ش )1975 م) از
هم پاشيده شده بود. از يك ديدگاه، تنها پنج نفر براى كار در مقر فرماندهىِ
مرمرين و شيشهاى وزارت دفاع در نظر گرفته شده بودند. پس از رسيدن فينتل، او به
جاى 21 هزار نفر، ده هزار نفر را در اونيفورم مخصوص يافت؛ همچنين 24 انبار كالا
پر از تجهيزات نظامى استفاده نشده را يافت. محمولههايى براى مصرف حداقل هفت
سال كه هرگز در دسترس نيروها قرار نگرفت. لبنانىها تا زمانى كه رمز كامپيوترى
را در سيستم ذخيرهاى خود گم نكرده بودند، كوچكترين اطلاعى از محتواى داخل
انبارها نداشتند. اهداف فينتل در جهت بازسازى ارتش لبنان در كوتاه مدت، تشكيل
سه بريگاد (مشتمل بر حدود 5000 نفر) از 2400نفرى بود كه هر يك از توان رزمى
بالايى برخوردار بودند. قرار بود يك بريگاد در جنوب لبنان مستقر شود تا اگر
زمانى نيروهاى اسرائيل عقبنشينى كردند، آنها امنيت را در امتداد مرز شمالى
تأمين كنند. دو بريگاد ديگر مأمور حفظ صلح در بيروت بودند.
درگيرى با مسلمانان
نيروهاى آمريكايى، از بدو ورود به لبنان، به اعمالى دست زدند كه حساسيت
مسلمانان را برانگيخت. ايجاد پستهاى بازرسى در خيابانها و همينطور گشتهاى
نظامى در مناطق غربى بيروت كه گاه منجر به درگيرى با مسلمانان مىشد، از آن
جمله بود. آنها از همان اول، به مسلمانان بهچشم دشمن نگاه كردند و در حمايت
از مواضع اسرائيل و فالانژيستهاى مسيحى، به مقابله با آنان پرداختند. نيروهاى
مسلح مردمى كه مشغول مقاومت در برابر اسرائيل بودند، توسط آمريكايىها خلع سلاح
شده و تحويل يگانهاى ارتش لبنان كه تحت امر مسيحيان بود، مىشدند. براى
آمريكا، اقليت مسيحى، بسيار بيشتر از اكثريت مسلمان لبنان اهميت داشت و همه
موضعگيرىهاى سياسى و نظامىاش نيز بر همين اساس بود.
برخى گزارشها و اظهارات غير رسمى، مؤيد اين مسئله است كه تعدادى از تفنگداران
آمريكايى به خصوص سياهپوستان از بدو ورود بهلبنان، به جمع مسلمانان پيوسته و
دوشادوش آنان عليه اسرائيل وفالانژيستها جنگيدند. منابع رسمى آمريكا در اين
باره هيچ اظهار نظر مشخصى نكردهاند.
از ميان چهار نيروى غربى مستقر در لبنان، آمريكايىها و فرانسوىهاخود را با
مردم درگير كردند؛ به همين لحاظ اين نيروها از اولين اهدافمسلمانان بودند.
جورج بال، دربارهى شركت دادن تفنگداران آمريكايى در درگيرىهاى لبنان و
پيامدهاى ناگوار آن، نوشته است:
«اگر حكومت ريگان، پس از مواجهه با مسئلهى درگيرى نيروهاى مخالف در بيروت، به
مشورت با ساير اعضاى تشكيل دهنده نيروى حافظ صلح مىپرداخت، تا برنامه خروج
پرسنل اين نيرو از بيروت را تنظيم كند، هرگز متهم به بزدلى و يا عدم احساس
مسئوليت نمىشد؛ ولى دولت آمريكا، بهجاى كوشش در اين راه و پايان دادن به
مأموريت تفنگدارانش، بر عكس دستور داد تفنگداران آمريكايى مستقيماً وارد نبرد
شوند و با آتش اسلحه، امر حفاظت از صلح را به عهده بگيرند!
دولت آمريكا، نه تنها به تفنگداران دريايى مأموريت داد تا عليه دَروزىها كه
براى دفاع از خود در مقابل تهاجم مارونىها مىجنگيدند دست به تيراندازى بزنند،
بلكه از توپخانه ناوگان عظيم مستقر در سواحل بيروت نيز كمك گرفت و آتش سنگين را
به سوى مواضع دروزىها و شيعيان در كوهستان «شوف» نشانه رفت.
ريگان در توجيه اين اقدام گفت: «ما داريم به ارتش لبنان كمك مىكنيم تا مواضع
كوهستانى دروزىها را تسخير كند.» و در همان حال، ضمن تاكيد فرمانده تفنگداران
آمريكايى، مبنى بر اينكه «نيروهاى ما در معرض خطر قرار ندارند» ناوگان ما، با
توپخانه سنگين و هواپيماهايمان، با فرو ريختن بمب، به كوبيدن مواضع دروزىها
مشغول بودند.
... اظهار نظرهاى مقامات آمريكايى در اين مورد، به قدرى ضد و نقيض بود كه تصور
مىشد خود آنها هم هرگز نفهميدهاند چرا با توپخانه و هواپيما مواضع كوهستانى
شوف را هدف قرار دادهاند.
يك روز اعلام مىشد كه: «اين كار براى حفاظت تفنگداران آمريكايى است» (و البته
هدف از آن هم جا انداختن مسئله در كنگره بود) روز ديگر مىگفتند: «مىخواهيم به
ارتش لبنان كمك كنيم تا موجب تقويت حاكميت امين جميل و گسترش قدرت دولت بر
سراسر لبنان شود.» (گوئى اصلاً مسئله حضور نيروهاى آمريكايى به عنوان حافظ صلح
مطرح نبوده است).
اغتشاش فكرى در بين مقامات دولت آمريكا، تا بدان پايه بود كه روز1362/11/22ه.ش
)11 فوريه 1984م) «جان لمان» معاون دريايى وزارت دفاع، اعلام كرد: «ما قصد
داريم با تخريب مواضع دروزىها نشان بدهيم كه از امين جميل حمايت مىكنيم.» ولى
بعد از ظهر همان روز وى براثر پافشارى كاخ سفيد نظرش را تغيير داد و گفت: «هدف
ما چيزى جز حفظ جان تفنگداران دريايى نيست.»
وقتى اظهارات يك مقام رسمى، در فاصله صبح تا بعد از ظهر به آن صورت عوض مىشود،
نه معلوم بود كدام حرف او را بايد موضع رسمى دولت به حساب آورد و نه با وجود
اين همه پراكنده گويى مىشد فهميد كه در ميان اعضاى حكومت ريگان، چه كسى مسئول
امور لبنان است.
... اظهارات ناشيانهى پرزيدنت ريگان هم مزيد بر علت بود و بيشتر سبب انحراف
ذهن مردم از توجه به واقعيتها مىشد. قبلاً موقعى كه قرار بود تفنگداران
دريايى براى بار دوم عازم بيروت شوند، پرزيدنت ريگان گفته بود: «تفنگداران ما
مأموريت دارند با حضور خود، سبب تحكيم قدرت دولت لبنان براى در دست گرفتن
پايتخت آن كشور شوند و با اين كار، شرايطى فراهم خواهد آمد تا قدرت دولت مركزى
بر سراسر لبنان گسترش پيدا كند.»
ولى ريگان نمىدانست كه اين مأموريت براى تفنگداران آمريكايى به كلى با وظيفهى
حفاظت از صلح (به معناى رسمى و تاريخى آن) مغايرت دارد؛ زيرا وقتى يك گروه با
هدف حفظ صلح به منطقهاى اعزام مىشوند، هدفشان بايد جداسازىنيروهاى متخاصم و
برقرارى آتش بس بين آنها باشد، نه اينكه در آنجا جانب يكى از طرفين منازعه
را بگيرند و با طرف ديگر به مقابله برخيزند.ولى اظهارنظرهاى ريگان فقط به همين
مورد ختم نمىشد.
چند ساعت بعد از ورود دوبارهى تفنگداران آمريكايى به بيروت، پرزيدنت ريگان
اعلام كرد: «به مجرد اينكه مقامات لبنانى به تفنگداران ما اطمينان بدهند كه
دولت لبنان به تنهايى مىتواند امنيت پايتخت را حفظ كند، آنها بيروت را ترك
خواهند گفت.» و بعد از مدتى در تاريخ 1362/8/2ه.ش )24 اكتبر 1983م) پرزيدنت
ريگان، كه گويى جنگهاى گذشته را به فراموشى سپرده، و تازه هوس دوران جنگ
ويتنام به سرش زده، طى مصاحبهاى به خبرنگاران گفت: «ايالات متحدهى آمريكا در
لبنان منافع حياتى دارد؛ چون اگر لبنان به دست نيروهاى دشمنِ غرب بيفتد، نه
تنها موقعيت استراتژيك ما را در شرق مديترانه در معرض تهديد قرار مىدهد، بلكه
اصولاً ثبات و امنيت تمام خاورميانه را به هم مىريزد.» و البته ضمن آن هم
ريگان در مصاحبهى خود به اين نكتهى منطقى اشاره كرد كه: «ولى با وجود چنين
خطراتى، افزايش توان رزمى نيروهاى ما در لبنان هيچگاه قابل توجيه نخواهد بود.»
علىرغم گفتههاى ريگان و اظهارات رسمى وزارت دفاع آمريكا كه همواره به
خبرنگاران تاكيد مىكردند: «تفنگداران ما در بيروت، به هيچ وجه به مقابله با
كسى نخواهند پرداخت و چنانچه جنگى اتفاق بيفتد، حتماً آنها را فرا خواهيم
خواند.» تفنگداران آمريكايى پس از وقوع جنگ بين گروههاى متخاصم (متعاقب خروج
نيروهاى اسرائيلى از بيروت) كماكان در بيروت نگه داشته شدند.
... در آغاز درگيرى مستقيم آمريكا در بيروت، توپخانهى ناوگان ما، مواضع
دروزىها و شيعيان را هدف قرار دادند تا به زعم خود از تفنگداران ما حمايت
كنند. كمى بعد، علاوه بر استفاده از توپخانه و حملات هوايى به عنوان پشتيبانى
از ارتش لبنان، به تفنگداران ما نيز اجازه داده شد تا اقدام به تيراندازى كنند
و سپس زمانى رسيد كه هواپيماهاى آمريكايى، پروازهاى خود را بر فراز مواضع
پدافندى سوريه در منطقهى تحت كنترل آن كشور در لبنان آغاز كردند؛ ولى چون اين
اقدام منجر به سقوط يك هواپيما و اسارت خلبان آن (ستوان گودمن) توسط سوريه شد،
دوباره به توپخانهى ناوگان مستقر در ساحل بيروت رو آورديم و با توجه به اينكه
از چنان فاصلهاى نمىشد هدفگيرى دقيق داشت، بدون در نظر گرفتن تلفات مردم غير
نظامى، گلولهباران مواضع دروزىها و شيعيان را از سر گرفتيم.
به اين ترتيب آمريكا گام به گام به دخالت بيشتر در جنگهاى داخلى لبنان كشيده
شد و همراه با آن نيز هر روز خود را در مهلكهاى خطرناك فروتر برد تابه هدفى
دست يابد كه اسرائيل قبلاً از آن قطع اميد كرده بود.
با اين وضع، ما نيز ديگر نمىتوانستيم خود را يك نيروى حافظ صلح در لبنان
قلمداد كنيم، و پرزيدنت ريگان هم اگر به هر شكل مىكوشيد تا با سخنان
بىپايهاش اين مفهوم را القا كند، ولى حقيقت اين بود كه عنوان «حافظ صلح» براى
تفنگداران آمريكايى در بيروت ديگر هرگز نمىتواند مصداق داشته باشد.
پرزيدنت ريگان، بدون آنكه واقعاً دليل قابل قبولى براى ادامهى مأموريت
تفنگداران دريايى ما در بيروت به مردم ارائه داده باشد، اين تفنگداران را به
اجراى وظيفهاى گماشت كه علاوه بر مغايرت با هدف «حفاظت از صلح» آنها را وامى
داشت تا با زور، سبب بسط قدرت دولت مركزى لبنان (يعنى حاكميت فالانژيستها) بر
سراسر كشور شوند و در حالى كه سير حوادث تا آن زمان نشان مىداد كه چنين هدفى
واقعاً غير قابل دستيافتن است، اصولاً بايد گفت: تغيير مأموريت تفنگداران
دريايى، نه تنها معلول قضاوت غلط حاكميت آمريكا در مورد مسائل لبنان، بلكه به
نوبهى خود يك بىتوجهى نسبت به حقايق تاريخ نيز محسوب مىشد؛ زيرا جريان كمك
رساندن به امين جميل براى غلبه برگروههاى مخالفش توسط تفنگداران دريايى و
توپهاى ناوگان آمريكايى را عيناً مىشد تكرار همان ماجرايى دانست كه در ويتنام
جز شكست و سرافكندگى برايمان در پى نداشت و شبيه آنچه توسط چند رئيس جمهور
مادر ويتنام و بعضى ديگر از كشورهاى جنوب شرقى آسيا انجام گرفت،پرزيدنت ريگان
هم درصدد برآمد تا يك بار ديگر نيروهاى آمريكايى و حيثيت آمريكا را براى حمايت
از دولتى ضعيف و بى پايه در لبنان، وارد عمل كند كه درست مثل دولت ويتنام جنوبى
هوادارانى اندك داشت و آمريكا مىخواست هر طور شده با كمكهاى خود، آن را بر
مخالفين قدرتمند (شبيه ويتنام شمالى) كه توسط همسايه مسلح شده بودند، مسلط
نمايد.
ما در لبنان هم عيناً مثل ويتنام، در كشورى دست به كار شده بوديم كه در فاصلهى
بسيار دورى از آمريكا قرار داشت؛ اصلاً با شرايط و اوضاعش آشنايى نداشتيم،
منافع چندانى برايمان از آنجا تأمين نمىشد، و مردمى كه در محدودهى آن به سر
مىبردند، ملت مشخصى را تشكيل نمىدادند.
در ويتنام، پس از اعزام 560 هزار نفر نتوانستيم به اهداف خود برسيم و ناچار با
تحمل شكست و تلفات سنگين باز گشتيم؛ و اينك در لبنان با اعزام1800 تفنگدار
دريايى كه صرفاً از طريق توپخانهى ناوگان مستقر در ساحل بيروت حمايت مىشدند
يك بار ديگر قصد داشتيم براى دستيابى به اهدافى بكوشيم كه اصولاً غيرممكن به
نظر مىرسيد.
ماجراى لبنان، براى آمريكا چيزى جز تكرار مضحك فاجعه ويتنام نبود؛ زيرا وقتى
اسرائيل در رسيدن به اهداف خود كه آمريكا هم در آن شراكت داشت ناكام ماند،
پرزيدنت ريگان درست شبيه پرزيدنت جانسون،پا بر نردبان تكبّر نهاد و با تاكيد بر
اينكه «آمريكا در لبنان منافعى دارد.» و يا «اگر ما تسليم شويم، آنها تمام
خاورميانه را به چنگ خواهند آورد.» به حضور نظامى آمريكا در لبنان كماكان ادامه
داد؛ ولى مضحكترين قسمت ماجرا، اينجاست كه: «اگر ما واقعاً در لبنان منافع
حياتى داشتيم، پس چرا اقدامات ما فقط به اعزام 1800 تفنگدار دريايى (و پشتيبانى
از آنها توسط ناوگانها) محدود شد، و شبيه ويتنام، حداقل 550 هزار نفر را براى
حفظ «منافع حياتى» خود، به لبنان گسيل نداشتيم؟»
خروج فلسطينىها
حكومت ريگان، با وجودى كه به قطعنامهى شوراى امنيت سازمان ملل مبنى بر برقرارى
آتش بس فورى در بيروت راى داده بود، فشارى بر اسرائيل نياورد و به جاى آن، تمام
كوشش واشنگتن در اين راستا قرار گرفت كه راه رسيدن اسرائيل به هدفش را در مورد
اخراج سران ساف از بيروت هموار كند تا به اين وسيله، هم ارتش اسرائيل را از
تحمل خسارات و تلفات سنگين نجات دهد و هم از تنفر شديد جهانيان نسبت به اقدامات
اسرائيل در غرب بيروت، بكاهد. در تعقيب اين هدف، «فيليپ حبيب» به عنوان فرستاده
ويژهى ريگان، راهى بيروت شد تا مذاكراتى را براى تدارك خروج سران ساف از بيروت
ترتيب دهد.
«اِلياس سِركيس» رئيس جمهورى لبنان كه ماههاى آخر دورهى رياست جمهورى خود را
مىگذراند، هيئتى را متشكل از 5 نفر از رهبران گروههاى لبنانى تحت عنوان
«كميتهى نجات ملى» تشكيل داد تا به امر مذاكره با فيليپ حبيب و اسرائيل
بپردازند. اعضاى اين هيئت عبارت بودند از:
1- شَفيق وَزان، نخست وزير
2- فواد پِطرُس، وزير امور خارجه
3- بشير جميل، رهبر شبه نظاميان فالانژ و همپيمان اسرائيل
4- وليد جُنبَلاط، رهبر حزب سوسياليست ترقىخواه
5- نبيه بِرّى، رهبر جنبش شيعى امل
اين هيئت مذاكره با فيليپ حبيب را آغاز كرد. نتيجهى مذاكره،پذيرش صلح حبيب
بود. به موجب اين طرح، مقرر گرديد كه آتش بس برقرار شود و مبارزان فلسطينى در
سيزده مرحله، از 30/5 تا 1361/6/13 ه.ش)21 اوت تا 4 سپتامبر 1982م) لبنان را
ترك كنند.
توافقات كميتهى نجات ملى با فيليپ حبيب، اعتراضات گستردهاى را در ميان
مسلمانان در پى داشت.
سرانجام روز چهارشنبه 1361/5/20ه.ش )11 اوت 1982م)،اسرائيل با كليات طرح خروج
رهبران ساف از بيروت به شرط بعضى اصلاحات در متن آن موافقت كرد؛ ولى با وجود
اين، فرداى آن روز،طبق دستور ژنرالشارون، هواپيماهاى اسرائيلى بر فراز بيروت
به پرواز در آمدند و با وحشىگرى تمام، آن قدر بمب و راكت بر غرب بيروت فرو
ريختند كه يازده ساعت پس از آغاز اين حمله، مقامات لبنانى ناگزير از ادامهى
مذاكرات صلح دست برداشتند.
بال، دربارهى تضمين آمريكا به عرفات در قبال خروج رزمندگان فلسطينى از بيروت
مىنويسد:
«دربارهى خروج رهبران ساف از بيروت، اولين خواستهى ياسر عرفات هماين بود كه
به او اطمينان داده شود پس از ترك بيروت، سلامت و امنيت خانوادههاى فلسطينى كه
در اردوگاهها باقى مىمانند، تأمين خواهد شد؛ زيرا او و همكارانش، بيشتر از
اين جهت نگرانى داشتند كه در صورت خروجشان از بيروت، مارونىهاى فالانژيست در
اردوگاههاى آوارگان به جان فلسطينىها بيفتند و حمام خون به راه بيندازند.
فيليپ حبيب كه خواستهى ياسر عرفات را معقول مىديد، از بگين و بشير جميل
تضمينهاى مورد نظر را گرفت و همراه با مهر تاييدى كه با اعتبار آمريكا بر
آنها زد، عرفات را مطمئن كرد كه نظرش اجابت خواهد شد.»
زمينه سازى براى كشتار
بال، دربارهى عدم پايبندى صهيونيستها و فالانژيستها به تعهدات خود، حتى در
قبال تضمين آمريكا به فلسطينىها پس از خروج رزمندگان ساف، مىنويسد:
«عجب اينجاست كه علىرغم فزونى تعداد خارج شدگان نسبت به آنچه در توافقنامه
مقرر شده بود، اسرائيلىها دو روز بعد از پايان تخليه، مقررات آتش بس را ناديده
گرفتند و از روز جمعه 12 شهريور )3 سپتامبر) نفراتى از ارتش به قسمت
مسلماننشين غرب بيروت وارد شدند و با اين ادعا كه «گروهى از هواداران ساف خود
را مخفى كردهاند» در بخش مسكونى «بِئر حَسَن» واقع در شمال فرودگاه، به جستجوى
منازل پرداختند؛ ولى بعداً معلوم شد اين اقدام نوعى مقدمه چينى براى عمليات
فاجعهانگيز ارتش اسرائيل بوده كه متعاقب حادثه قتل بشير جميل در روز 23 شهريور
)14 سپتامبر) آغاز شد. چون هنوز ساعتى از اين واقعه نگذشته، ارتش اسرائيل پس از
كسب توافق مناخامبگين تمام تعهدات قبلى خود را زير پا نهاد و با يورش به غرب
بيروت، كنترل كامل پايتخت لبنان را به دست گرفت.»
ترور بشير جميل
روز دوشنبه 1361/6/1 ه.ش )23 اوت 1982 م)، دو روز پس از آنكه رزمندگان
فلسطينى، سوار بر كشتى از بندر بيروت به ديگر كشورها عزيمت كردند، «بشير جميل»
از سردمداران جنايتكار «حزب كَتائِب» (فالانژيستها)، با كمك سر نيزهها و پول
اسرائيل، به رياست جمهورى لبنان منصوب شد.
بشير جميل و آرييل شارون، براى آخرين بار در روز يكشنبه 1361/6/21ه.ش )12
سپتامبر 1982م) با يكديگر ديدار كردند. در اين ديدار، هدف شارون اين بود كه هر
چه بيشتر نظر مساعد فالانژها را جلب كند و كدورتهاى موجود را بر طرف سازد.
شارون به دنبال اين بود تا جميل اقدام هماهنگى براى پاكسازى غرب بيروت از
بقيهى نيروهاى رزمندهى فلسطينى و مسلمانان لبنانى به عمل آورد.
شارون درخواست كرد كه فالانژها و يگانهاى ارتش لبنان دست به عمليات بزنند.
جميل از ويران كردن اردوگاههاى آوارگان فلسطينى و تبديل آنها به «باغ وحشى
بزرگ» سخن به ميان آورد. جميل كراراً بهروساى سازمان اطلاعات اسرائيل «موساد»،
گفته بود كه «با به دست گرفتن كامل قدرت، مسئله حضور فلسطينيان در لبنان را حل
مىكند؛ حتى اگر اين كار به معناى توسل به روشهاى غير معمول باشد.»
روز سه شنبه 1361/6/23 ه.ش)14 سپتامبر 1982م)، دو روز پس از ديدار با شارون و
دادن وعدههاى لازم براى قتل عام و سركوب فلسطينيان و مسلمانان، بشير جميل كه
به تازگى به رياست جمهورى برگزيده شده بود، به مقر فالانژيستها در محلهى
«اشرفيّه» بيروت رفت تاضمن ديدار از آنجا، براى فعالان و عناصر حزب سخنرانى
كرده و در جلسهاى هم با حضور فرماندهان نظامى شركت كند و طرحهاى پيشنهادى
شارون را با آنان مطرح نمايد.
در ساعت 16/30، در حالى كه جميل مشغول سخنرانى در جمع اعضاى حزب كتائب بود و از
طرحهاى آيندهى اين حزب سخن مىگفت،بمبى قوى در طبقهى بالا منفجر شد و همهى
ساختمان را دود و آتش فراگرفت. ساختمان مقر فالانژ، در اين انفجار در هم فرو
ريخت و 27 فالانژيست كشته و 37 تن ديگر به شدت زخمى شدند.
«ناهيك نووِت» از سردمداران رژيم اسرائيل كه اتفاقاً در بيروت بود، به سوى صحنه
انفجار شتافت؛ به وى گفته شد كه «بشير جميل زخمى شده ولى نجات يافته است.» اما
پنج ساعت پس از انفجار، رهبر فالانژها و رئيس جمهورى منتخب اسرائيل را مرده و
در ميان لاشههاى تكه تكه شدهى هم حزبىهايش يافتند. اين خبر بى درنگ به
اسرائيل مخابره شد.
سورىها بلافاصله اعلام داشتند كه اسرائيل مسئول اين كشتار و ترور بوده و قصدش
از اين كار، گسترش آشوب در لبنان است؛ ولىفالانژها «حبيب شَرتونى» عضو «حزب
ملى سوريه» را به اتهام بمبگذارى در مقر فالانژها، دستگير كرده و اعلام كردند
كه سوريه در پشت اين رويداد قرار دارد.
حبيب شرتونى، خواهرى داشت كه در طبقهى سوم ساختمانى زندگى مىكرد كه شعبهى
كتائب در اشرفيه، در آن جاى داشت. فالانژها مدعى شدند كه روز قبل از حادثه، از
سوى مسئول كنترل كنندهى شرتونى در رُم،به او دستور داده شده كه با انفجار بمب
در آپارتمان خواهرش كه يك طبقه بالاتر از تالار كتائب بود، جميل را به قتل
برساند.
شرتونى خواهرش را از آپارتمان بيرون برد و يك بمب سيصد كيلويى در آنجا كار
گذاشت و با دستگاه كنترل از راه دور در بام يكى از ساختمانهاى نزديك، منتظر
ماند و در زمان مقرر بمب را بر سر جميل و فالانژها منفجر كرد.
خروج نيروهاى غربى
آمريكا درست پس از 17 روز كه از استقرار نيروهايش در بيروت مىگذشت، با
برنامهاى از پيش تعيين شده، تفنگدارانش را از بيروت خارج نمود و به اين ترتيب
زمينه را براى وقوع يك سرى كشتارهاى دستهجمعى وحشيانه و دردناك فراهم كرد؛
زيرا اندكى پس از عقب نشينى تفنگداران آمريكايى، بشير جميل رئيس جمهورى لبنان،
در انفجار بمب در مقر كتائب كشته شد و علىرغم اينكه عناصر فلسطينى هيچ
رابطهاى با ترور نداشتهاند، اما اسرائيل به بهانهى اين ترور، قرار داد آتش
بس را نقض كرد و نيروهايش وارد غرب بيروت شدند و به تعبير جورج بال، راه
اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» را بر روى آدمكشان فالانژ، كاملاً باز كردند.
روز پنجشنبه 18 شهريور )9 سپتامبر)، آمريكا اعلام كرد كه تفنگداران دريايى
آمريكا، جمعى نيروهاى چند مليتى، فردا 19 شهريور)10 سپتامبر) يعنى فقط بعد از
16 روز از ورود خود، لبنان را ترك خواهند كرد. بر اساس توافق انجام شده، قرار
بود نيروهاى چند مليتى بهمدت يك ماه بمانند تا امنيت در بيروت برقرار شود.
پيرو اعلام اين خبر از سوى آمريكا، منابع ديپلماتيك غربى در بيروت اظهار داشتند
كه نيروهاى فرانسوى و ايتاليايى، بدون نيروهاى آمريكايى، قادر به ماندن در
بيروت نيستند. منابع لبنانى اظهار ترديد كردند كه ارتش لبنان و نيروهاى امنيت
داخلى بتوانند اوضاع امنيتى پايتخت را بعد از خروج نيروهاى چند مليتى، كنترل
كنند. برخى رهبران مذهبى سنّى در بيروت غربى درخواست كردند كه نيروهاى چند
مليتى تا پايان مدت مأموريت خود، يعنى تا روز 30 شهريور )21 سپتامبر) باقى
بمانند.
شفيق وَزان نخست وزير لبنان، با سفير آمريكا تماس گرفت و از وى خواست كه عزيمت
تفنگداران دريايى آمريكا به تعويق بيفتد. در ضمن به او گفت: «عزيمت نيروهاى چند
مليتى قبل از موعد مقرر، مغاير طرح تهيه شده توسط فيليپ حبيب است و يكى از
مأموريتهاى اين نيروها،تضمين سلامت غير نظاميان و فلسطينىها تا زمان باقى
ماندن نيروهاى اسرائيلى در اطراف بيروت است».
در اين ميان، بشير جميل، رئيس جمهورى جديد، در همان روز اظهار داشت كه مأموريت
نيروهاى چند مليتى پايان يافته و بايد بيروت را ترك كنند.
سرانجام روز جمعه 19 شهريور )10 سپتامبر) واحد آمريكايى بيروت را ترك كرد و در
پى آن، واحد ايتاليايى در روز شنبه 20 شهريور)11 سپتامبر)، و آنگاه واحد
فرانسوى روز دوشنبه 22 شهريور )13سپتامبر)، بيروت را ترك كردند. بدين گونه
نيروهاى چند مليتى هشت روز قبل از موعد تعيين شده بر اساس طرح حبيب، از بيروت
خارج شدند. آنان رفتند و اسرائيلىها ماندند.
«كاسپار واينبِرگِر» وزير دفاع آمريكا، در كتاب «مبارزه براى صلح يا هفت سال
بحرانى» مىگويد:
«همواره باور داشتم كه مشاركت آمريكا در نيروهاى چند مليتى در لبنان بىفايده
است؛ ولى تصميمگيران سياسى كاخ سفيد، نگرانى پرزيدنت ريگان را به بازى گرفته و
اصرار داشتند كه حضور نظامى ما در لبنان، اهداف آمريكا در اين كشور را تضمين
مىكند؛ ولى با برجاى گذاشتن چند صد كشته، از لبنان عقبنشينى كرديم. بدين
ترتيب، يكى از بدترين و رنجآورترين دوران پنتاگون را در لبنان طى كرديم.»
اين اظهار نظرها دربارهى شكست و عقب نشينى آمريكا از لبنان، تا بدانجا پيش
رفت كه سياستمداران كاخ سفيد، هر يك مسئوليت اعزام تفنگداران دريايى به بيروت
را، به گردن يكديگر انداخته و از زير بار مسئوليت اين امر، شانه خالى كردند.
از ساعت 18 روز سه شنبه 1361/6/23 ه.ش )14 سپتامبر 1982م)، دو ساعت پس از مرگ
بشير جميل در انفجار مقر كتائب، تا نخستين ساعت بامداد روز بعد، نيروهاى
اشغالگر اسرائيلى يك پلهوايى ميان اسرائيل و بيروت برقرار كرده و هواپيماهاى
نظامى «هركولِس» كه حامل سرباز، اسلحه و مهمات بودند، در فرودگاه بينالمللى
بيروت به زمين نشستند. نيروهاى اشغالگر به منظور پوشاندن نقل و انتقالات ارتش
اسرائيل و شبه نظاميان فالانژ، در ساعت پنج بامداد در روز چهارشنبه 24 شهريور
)15 سپتامبر) وضعيت منع عبور و مرور را در تمامى شهرها و دهكدههاى تحت اشغال
اعلام كردند.
روز يكشنبه 1361/6/14 ه.ش)5 سپتامبر 1982م)، دو روز بعد از خروج فلسطينىها،
نيروهاى اسرائيلى پيشروى كرده و موضع جديدى را در نزديكى سفارت كويت كه كاملاً
مشرف بر اردوگاههاى صبرا و شتيلاست،اشغال كردند. «شفيق وزان» نخست وزير لبنان،
نسبت به پيشروى نيروهاى اشغالگر اعتراض كرد و آن را بر خلاف آتش بس توافق شده
با فرستادهى آمريكا فيليپ حبيب دانست.
سفير آمريكا در بيروت، در پاسخ به نخست وزير لبنان تاكيد كرد كه هدف نيروهاى
اسرائيلى، صرفاً جمع آورى مينها و راهبندانهاى موجود در جادههاى اصلى منتهى
به بيروت است و نيروهاى اسرائيلى بعد از انجام اين مأموريت، عقب نشينى خواهند
كرد.
سه شنبه 16 شهريور)7 سپتامبر)، اسرائيل ادعا كرد كه دو هزار رزمندهى فلسطينى و
حدود يك هزار رزمنده از نيروهاى ملى لبنان، هنوز در منطقهى «الجناح» در بيروت
غربى مستقر هستند. اسرائيل تهديد كرد،در صورتى كه فلسطينىها خارج نشوند، و
نيروهاى ملى لبنانى منطقه را ترك نكنند، آتشبس اعلام شده در اطراف بيروت را
زير پا خواهد گذاشت. براى اثبات جدى بودن اين تهديد، سربازان اسرائيلى به سفارت
جمهورى دمكراتيك يمن يورش برده و ساختمان متروكهى سفارت مجارستان را نيز اشغال
كردند.
همان روزى كه آخرين گروه از رزمندگان فلسطينى از بيروت خارج شدند، يك گروه مسلح
به خانهى يك خانواده فلسطينى در كوى «النّاعِمِه» واقع در جنوب بيروت كه در
اشغال اسرائيلىها بود حمله كرد و سه تن از افراد خانواده را به قتل رسانده،
اجساد آنان را تكه تكه كردند. تنها، دختر كوچكى زنده ماند تا آنچه بر سر
خانواده آمده بود، بازگو كند.
كشتار در صبرا و شتيلا
ساعت 5 بامداد روز چهارشنبه 1361/6/24 ه.ش)15 سپتامبر1982م)، نيروهاى زرهى و
چترباز ارتش اسرائيل وارد بيروت غربى شدند. يكى از ستونهاى اصلى آن با پيشروى
خود، در كنار اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» مستقر شد. در اين اردوگاهها، دهها
فلسطينى در جريان پيشروى اسرائيلىها، به ضرب گلوله كشته شدند.
در ساعت 9 بامداد، آرييل شارون كه بر بالاى موضع ديده بانى پست فرماندهى ارتش
اسرائيل مشرف بر صبرا و شتيلا ايستاده بود، به ژنرالهاى خود مىگفت: «هر چه
سريعتر ترتيبى بدهيد كه نيروهاى مسيحى فالانژ تحت نظارت ارتش اسرائيل وارد
اردوگاههاى فلسطينى شوند.»
دقايقى پس از فرمان، شارون سوار بر اتومبيل خود و همراه اسكورتهاى نظامى، به
سوى مقر حزب كتائب در منطقهى «كرانيتينا» رفت.وزير دفاع رژيم صهيونيستى، از
رفتن فالانژها به درون اردوگاهها همراه با نيروهاى ارتش اسرائيل، سخن به ميان
آورد و نيز دربارهى باقىماندهى رزمندگان فلسطينى در بيروت غربى گفت: «من
نمىخواهم حتى يك نفر از همهى كسانى كه داخل اردوگاهها هستند،باقى بماند.»
وى بعد از ظهر همان روز در «بيكفيِه» مرگ بشير را در انفجار مقر كتائب
«پيرجميل» (پدر بشير) و «امين» (برادر كوچكترِ بشير) تسليت گفت و نياز به
انتقام خون بشير را يادآور شد.
بعد از كنار زدن ارتش لبنان، نيروهاى اسرائيلى به طرف بيروتغربى پيش رفتند.
آنها از شش محور حمله كردند. سه محور از طريق راههاى اصلى كه سربازان
اسرائيلى ده روز پيش آنها را از مينها و سنگرها پاكسازى كرده بودند، و سه
محور ديگر از طريق منطقهى «موزه» و «مرفا». آنها مواضع تخليه شده توسط
تفنگداران دريايى آمريكايى رااشغال كردند. صبح چهارشنبه پايان نيافته بود كه
تانكها و زره پوشهاى اسرائيلى در تمام راهها و ورودىهاى اصلى مستقر شدند.
شفيق وزان نخست وزير لبنان، طى ارسال تلگرافى، در مورد حملهى اسرائيل، به
ريگان رئيس جمهورى آمريكا اعتراض كرد؛ اما ريگان به وى پاسخ داد: «اسرائيل
معتقد است كه بعد از كشته شدن بشير جميل، اين پيشروى محدود براى حفظ امنيت
لازم است.»
نيروهاى ملى لبنان تا پاى جان از بيروت دفاع كردند و در چندين محور از جمله
«الطريق الجديده» و «المَزرَعِه» و «فاكِهانى» و در كنار اردوگاهها و منطقهى
«الروشِه»، درگير نبردهاى بىامان شدند.
بعد از ظهر چهارشنبه، تانكهاى اسرائيلى، اردوگاههاى صبرا و شتيلا را محاصره
كرده، آنها را زير آتش توپخانه خود گرفتند. در اين ميان سربازان مشغول بازرسى
خانههاى مجاور اردوگاهها شدند و سپس روى ساختمانهاى نزديك و مشرف بر
اردوگاهها سنگر گرفتند. با فرا رسيدن شب، نيروهاى اسرائيلى، برق بيروت غربى را
قطع كردند.
نبردها در بامداد پنجشنبه 25 شهريور )16 سپتامبر) ادامه داشت؛ اما نيروهاى
اسرائيلى بيروت غربى را به كنترل خود در آورده و ارتباط مناطق را با يكديگر قطع
و اعلام منع عبور و مرور كردند و به مردم دستور دادند كه از خانههاى خود خارج
نشوند؛ سپس همهى راههاى منتهى به پايتخت را بستند و يورش به خانهها و جمع
آورى سلاح و بازداشتها آغاز شد.
ظهر پنجشنبه، اسرائيلىها با بيش از 150 تانك و 100 نفربر و 14 زرهپوش حامل
انواع توپ و 20 دستگاه بلدوزر، اردوگاههاى صبرا وشتيلا را در محاصرهى خود
داشتند. بعد از ظهر آن روز، اهالى شهرك «شُويفات» كه به فرودگاه بينالمللى
بيروت مشرف است، شاهد سرازير شدن سيلى از كاميونها و نفربرهاى زرهى به يكى از
باندهاى فرودگاه كه در نزديكى قرارگاه اسرائيلىها قرار داشت، بودند. شاهدان
عينى گفتند كه نفربرها حامل سربازانى در لباس شبه نظاميان فالانژ بوده كه از دو
سو سرازير مىشدند: يكى از جادهى جنوب لبنان «دژ سَعَدَ حَدَّاد» و ديگرى از
بيروت شرقى «دژ كتائب». منابعى در ارتش لبنان، گفتههاى اهالى شويفات را تاييد
كردند.
ساعت چهار بعد از ظهر، كاروان قاتلان به مرز اردوگاهها كه در محاصرهى نيروهاى
اسرائيلى بود، رسيدند. سربازان راه را براى اين كاروان باز كرده و ورود آن را
با اقدام به گلوله بارانهاى شديد اردوگاهها، پوشاندند.
در شامگاه پنجشنبه 1361/6/25 ه.ش )16 سپتامبر 1982م)، در زير نور خمپارههاى
منورى كه ارتش اسرائيل شليك كرده و منطقهى عمليات را كاملاً روشن مىساخت،
افسران اطلاعات ارتش اسرائيل، از پشت بام مقرِ ژنرال «آموس يارون» و نيز از يك
گيرندهى راديويى، در جريان چگونگى عمليات فالانژها در اردوگاهها قرار
مىگرفتند.
يك افسر رابط موساد، در سراسر اين مدت در مقر فالانژها در «كرانيتينا» بود.
مقامهاى اسرائيلى، در ساعت 19 بعد از ظهر نخستين خبر راديويى را دربارهى
چگونگى كشتار قصابىاى كه در حال انجام بود،دريافت كردند.
نيروهاى مسيحى فالانژ، بى رحمانه هر انسان زندهاى را كه يافتند،اول مورد اذيت
و آزار قرار داده، سپس به قتل رساندند. روش كشتار به فجيعترين شكلِ ممكن بود.
با كارد شكم زنان حامله دريده شد؛ سرها از تن جدا گرديد و با سرنيزه بر روى بدن
خونين كودكان و زنان، نشان صليب كشيده شد.
يك افسر فالانژ، پشت بى سيم، از فرماندهى عمليات پرسيد: «با پنجاه زن و كودكى
كه به محاصره در آوردهام چه كنم؟»
«ايلى حُبَيقِه» فرمانده شبه نظاميان مسيحى، با عصبانيت، پاسخى تكاندهنده بر
زبان آورد كه از تمامى بى سيمهاى منطقه به گوش رسيد: «اين آخرين بارى باشد كه
اين چيزها را از من مىپرسى... خودت كه بهتر مىدانى بايد چه كار بكنى!»
دقايقى بعد، در پشت بى سيم، صداى يكى از فرماندهان فالانژ بهگوش رسيد كه
مىپرسيد با چهل و پنج مرد فلسطينى كه دستگير كرده،چه بكند؟ «جِسى سُكر» ما فوق
او پاسخ داد: «خواست خدا را انجام بده.»
و لحظاتى بعد، رگبار گلوله كه بر سر و روى زنان و كودكان مىباريد،در قهقههى
فالانژيستها گم شد. شبه نظاميان فالانژ، از مسيحيان افراطى كه كشتار و جنايت
برايشان تفنن و سرگرمى به شمار مىآمد، تشكيل شده بودند. در ميان جنايتكاران
فالانژ، زنانى نيز به چشم مىخوردند كه وحشيانه در كشتارها شركت مىكردند.
گزارشهايى كه از اردوگاههاى صبرا و شتيلا ارسال مىشد، حاكى از اوج وحشىگرى
و جنايت بود. برخى از مشاهدات خبر نگاران كه در بعضى مطبوعات به چاپ رسيد، جوّى
از وحشت در ميان مردم ايجاد كرد. در يكى از اين گزارشها آمده بود:
«بوى مرگ و انبوه مگس و اجساد روى هم انباشته، همه جا را گرفته...دستها و پاها
به هم گره خورده است. انگار از قساوتِ مرگ به هم پناه آورده بودند. گلولهها را
در سرشان خالى كرده بودند. بيضههاى بعضىها را بريده بودند. سر عدهاى ديگر را
قطع كرده بودند. چشمانشان باز و متشنج مانده بود.مرگ هم نتوانسته بود رعب و
وحشت را، به ويژه در چشمان كودكان، برطرف كند. چند متر جلوتر، جسد پنج زن و
تعدادى كودك، روى تلى از خاك به پشت افتاده... از جمله يك زن كه پيراهنش از
ناحيه سينه پاره و دو پستانش قطع شده، و در كنارش سر بريده دختركى با نگاهى
خشمگينانه به قاتلان، ديده مىشود؛ و دختركى ديگر، تقريباً سه ساله در لباسى
سفيد، آغشته به خون و گِل،و سرى از هم پاشيده با گلوله...»
در كنار خانهاى نيمه ويران، زن جوانى در حالى كه طفل شيرخوارش را در آغوش
گرفته، به رو افتاده است. تلاش كرده بود خود و كودكش را از چنگ قاتلان نجات
دهد، اما جنايتكاران از پشت او را به رگبار بسته بودند. گلولهها از بدنش عبور
كرده و در بدن طفل شير خوارش نشسته بود.
در كنار ديوارى، اجساد دست بسته بيست نوجوان پانزده، شانزده ساله رديف شده بود.
آنها ديگر نه مدرسه را خواهند ديد، و نه معلمان و دوستانشان،آنها را.
بالاى تلى از آوار، جسد دختركى چهار ساله افتاده است. در ميان خرابههاى خانه
ويران شده خود، دنبال مادرش مىگشت كه قاتلان او را ديده و گلولههاى خود را در
عورت او خالى كردند. در كنار جسدى كه سر آن از هم پاشيده بود، زنى كارت شناسايى
آلوده به خونى به دست گرفته و فرياد مىزند:اين برادر من است... لبنانى است نه
فلسطينى.
در كوچهاى، دو دختر يازده يا دوازده ساله، در حالى كه پاهايشان از يكديگر
فاصله داشت، به پشت افتادهاند، قاتلان قبل از خالى كردن گلوله درسرشان، آنان
را مورد تجاوز قرار داده بودند. در جاى ديگرى، بلدوزرهاى اسرائيلى، آوار
خانهها را روى تعدادى جسد ريخته بودند. از ميان سنگها و خاكها، دست زن
باردارى ديده مىشود؛ او مىخواسته كارت شناسايى لبنانىاش را نشان دهد كه
مهلتش نداده بودند. كارت شناسايى هنوز در دستش بود.
در خانهاى ديگر، همهى افراد خانواده در حين غذا خوردن به رگبار بسته شده
بودند. بشقابها نيم خورده مانده بود. در خانهاى ديگر، قاتلان شكم زن باردارى
را از هم دريده و جنين را از امعا و احشا بيرون كشيده بودند.صندوقهاى مهمات و
كاغذهاى رنگين مخصوص شكلات ساخت اسرائيل كه نوشتههايى به زبان «عبرى» روى آن
ديده مىشود، در محل جنايت پراكندهاند. آثار بلدوزرها روى جادهى شنى، به
گورهاى دستهجمعى ختم مىشود.قاتلان براى پنهان كردن اجساد، خانهها را روى
آنها ويران كردهاند.
قربانيان قتل عام صبرا و شتيلا، بيش از 4000 نفر برآورد شده است. در اردوگاه،
حتى يك جسد كه لباس نظامى به تن داشته باشد ديده نمىشود.
بامداد روز بعد، جمعه 26 شهريور )17 سپتامبر)، اسرائيل كه سعى مىكرد چهرهاى
موجه و عوام فريبانه بگيرد، حدود ساعت 11 صبح، مثلا از روى ناراحتى، به
يگانهاى فالانژ دستور داد كه عمليات خود را متوقف كنند؛ ولى از ساعتهاى
اوليهى بعد از ظهر، «يارون» به يك نيروى 150 نفرى فالانژ اجازه داد كه به
افراد «حُبيقه» پيوسته و با ورود به اردوگاهها، در كشتار فلسطينىها شركت
كنند.
ساعت 5 بعد از ظهر، ميان «ايتان» و فرماندهان فالانژ، ديدارى صورت گرفت و رئيس
ستاد ارتش اسرائيل به يگانهاى فالانژ اجازه داد كه تا صبح روز بعد در
اردوگاهها باقى مانده و مأموريت جنايتكارانه خويش را كامل كنند.
فالانژيستها از يگانهاى مهندسى - رزمى ارتش اسرائيل خواستند كه با به كارگيرى
بلدوزرهاى خود، ساختمانهاى محل سكونت فلسطينيان درداخل اردوگاهها را كه از
نظر مسيحيان «ساختمانهاى غير قانونى» بهحساب مىآمد، با خاك يكسان كنند كه
يگانهاى ارتش اسرائيل به بهترين وضع ممكن! وظيفهى خود را انجام دادند.
فالانژها، فلسطينىها را داخل خانههايشان قتل عام كرده بودند و بلدوزرهاى
اسرائيلى آنها را در زيرآوار مدفون كردند.
ساعت 8 صبح روز بعد، شنبه 27 شهريور )18 سپتامبر)، هنوز فالانژها از اردوگاهها
خارج نشده بودند و در نتيجه، ارتش اسرائيل براى آنكه ژست بشردوستى بگيرد، به
نيروهاى مسيحى دستور داد كه از آنجا خارج شوند. ظرف چند ساعت بعد، شدت خونريزى
آشكار شد.
شدت جنايت فالانژها به حدى آشكار بود كه نيروهاى مارونى مسيحى، از ميان
پرستاران و پزشكانى كه براى كمك به مجروحين آمده بودند، افراد فلسطينى را از
جدا كرده و در مقابل چشمان همگان و در كمال خونسردى، با شليك گلوله به سرشان،
آنها را به قتل رساندند. 36 ساعت پس از آغاز قتل عام، وقتى خبرنگاران وارد
اردوگاه شدند، ديدند كه هنوز بلدوزرهاى اسرائيلى مشغول انتقال جنازههاى
مقتولين بهگورهاى دستهجمعى هستند و هنوز همه كشتگان كه تعداد شان بين يكتا
دو هزار نفر اعلام شده است، دفن نشدهاند.
يك افسر فالانژ، بعدها دربارهى تعداد تلفات جنايت اردوگاههاى صبرا و شتيلا
گفت: «زمانى كه بخواهند براى بيروت مترو بكشند، و مجبور باشند زمين را بكنند،
خواهند فهميد چه تعداد زير خاك دفن شدهاند.»
«جيمى كارتر» رئيس جمهورى اسبق امريكا، در كتاب خود «خون ابراهيم»، نوشته است
كه مقتولين، تنها فلسطينىها نبودند، بلكه مسلمانان لبنانى نيز جزو كشتگان
بودند و اجساد مقتولان در گورهاى دسته جمعى دفن مىشدند. كارتر همچنين متذكر
مىشود كه هيچ دليلى وجود نداشت كه ثابت كند در اردوگاههاى صبرا و شتيلا،
رزمنده وجود دارد.
وحشيانه بودن اين قتل عام و مسئوليت شارون و برخى ديگر از فرماندهان نظامى
اسرائيل در وقوع و ادامهى چند روزهى آن، به قدرى آشكار بود كه حدود چهار صد
هزار نفر اسرائيلى با برپا كردن تظاهرات خيابانى،اين قتل عام وحشيانه را محكوم
كرده و خواهان تحقيق براى تعيين نقش اسرائيلىها در آن شدند.
جورج بال، درباره كشتار صبرا و شتيلا، برخورد غرب و نقش اسرائيل در آن،
مىنويسد:
«اسرائيل با اشغال غرب بيروت توانست كنترل اردوگاههاى آوارگان در صبرا و شتيلا
را به دست گيرد و به دنبال آن، بدون توجه به تعهدات قبلى و تضمينهايى كه براى
حفظ امنيت و سلامت خانوادههاى فلسطينى در اردوگاهها داده شده بود، ژنرال
شارون و همكارانش حتى يك لحظه هم براى استفاده از فرصت به دست آمده درنگ نكردند
و بلافاصله درهاى اين دو اردوگاه را به روى دوستان متحد خويش، فالانژيستها
گشودند، كه آنها نيز بهنوبهى خود حتى لحظهاى را براى قصابى از دست ندادند.
آن طور كه از گزارش كميسيون كاهان بر مىآيد، در قتل عام صبرا و شتيلا، روى هم
رفته بين 700 تا800 مرد و زن و كودك فلسطينى به شكلى كه يادآور دوران تيمور لنگ
بود،كشته شدند. گزارش هلال احمر فلسطينى، تعداد كشته شدگان را افزون بر2000 نفر
نشان مىدهد، اما فقط براى 1200 نفر جواز دفن صادر كرده است.»
موضع آمريكا
پس از گذشت 36 ساعت از آغاز كشتار، به دنبال آشكار شدن تنها گوشهاى از جنايات
فالانژها و صدور گواهى مرگ 1200 نفر و در حالى كه ديگر سكوت امكان نداشت،
آمريكا در ژستى بشر دوستانه خواستار پايان قتلعام شد. در واقع ديگر كسى زنده
نمانده بود كه فالانژها او را بكشند!
فيليپ حبيب، نماينده ويژهى آمريكا، هنگام مذاكره با رهبران فلسطينى در مورد
خروج آنان از لبنان، با گرو گذاشتن شرف آمريكا، به آنها تعهد داده بود كه
سلامت خانوادههاى اعضاى ساف را كه در اردوگاهها باقى ماندهاند، تضمين
مىكند. او به آنها گفته بود كه آمريكا اين تضمين را بر اساس تاكيدهايى مىدهد
كه از دولت اسرائيل و رهبران گروههاى لبنانىِ مرتبط با اسرائيل (فالانژيستها)
دريافت داشته است.آمريكا نه تنها هيچ تلاشى جهت عملى شدن اين تضمين انجام نداد،
حتى تفنگداران خود را زود هنگام از بيروت بيرون برد، بدون آنكه طبق توافق
قبلى، تدابير لازم را به منظور حمايت از خانوادههاى فلسطينى باقى مانده در
بيروت، اتخاذ كند.
فيليپ حبيب، بعد از كشتار صبرا و شتيلا گفت: «من با سوگند شرف خود، يعنى شرف
آمريكا، به آنها قول دادم كه خانوادههاى فلسطينى كه بدون حمايت رزمندگان در
اردوگاهها باقىماندهاند، در امان خواهند بود؛ ولى ما هيچ كارى براى حمايت از
آنها انجام نداديم.»
جورج بال در اين باره مىنويسد:
«موقعى كه آمريكا صريحاً توسط فيليپ حبيب، فرستادهى مخصوص رئيس جمهورى آمريكا
به فلسطينىها قول داد كه «تمام سعى خود را به كار خواهد گرفت تا برنامه تخليه
و تضمينهاى مورد نظر به نحو كامل و دقيق به اجرا گذارده شود»، معنايش اين بود
كه «رهبران فلسطينى! مطمئن باشيد اگر به تعهدات خود عمل كنيد، اسرائيل نيز در
مقابل به تعهدات خود عمل خواهد كرد.» و فلسطينىها چون هيچگاه به وعدههاى
اسرائيلىها اعتماد نداشتند،بنابراين حتماً توافقنامهى ترك بيروت را فقط با
اطمينان به تضمين ما پذيرفتند و به مورد اجرا گذاشتند... آنها در اين ماجرا به
ما اعتماد كردند؛ ولى ما در عوض به آنها خيانت كرديم. گر چه جريان قتل عام
اردوگاههاى صبرا و شتيلا، نظر جهانيان را عليه اين اقدام برانگيخت، ولى انعكاس
اخبار آن به گونهاى بود كه به نظر نمىرسيد حتى يك نفر هم حكومت ريگان را به
خاطر لكه دار كردنحيثيت آمريكا و پشت پا زدن به تعهداتش، مقصر قلمداد كرده
باشد.»
در پايان اجلاس شوراى امنيت هم، آمريكا هنگامى راضى به تاييد قطعنامه محكوميت
«قتل عام وحشيانه» در بيروت شد كه توانست با استفاده از قدرت سياسى خود، نام
اسرائيل را به عنوان عامل اين جنايات، از قطعنامه حذف كند؛ ولى در همان حال
نمايندهى اسرائيل در سازمان ملل، قطعنامه شوراى امنيت را «گردن نهادن به نوع
جديدى از انحطاط اخلاقى و رذالت» توصيف كرد و آن را غير قابل قبول دانست.
ريگان در مواجهه با اين اقدام، به خاطر رعايت مصالح سياسى ناچار به عكسالعمل
شد؛ ولى چون درصد توجيه يورش اسرائيل به غرب بيروت بود ناچار شد بگويد: «آنچه
قواى اسرائيل را به بازگشت دوباره به بيروت وادار ساخته، وقوع حملاتى است كه پس
از حادثهى قتل رئيس جمهورى انتخابى لبنان، توسط بعضى عناصر شبه نظامى دست چپى
در غرب بيروت جريان دارد.»
كابينهى اسرائيل طى اجلاس يكشنبه شب 28 شهريور )19 سپتامبر)خود، اين بى رحمى
را نتيجهى عمل يك يگان لبنانى كه از يك نقطهى دورتر از مواضع ارتش اسرائيل
وارد اردوگاهها شده است، قلمداد كرد و كوشيد تا هر گونه ارتباط خود را با اين
كشتار منتفى تلقى كند.
بازگشت نيروهاى چند مليتى
پس از كشتار صبرا و شتيلا، نيروهاى غربى، بهخصوص آمريكايىها، مجدداً به
بهانهى برقرارى صلح، به لبنان بازگشتند. جورج بال دربارهى بازگشت نيروهاى
آمريكايى به بيروت، مىنويسد:
«ما در حالى ناچار شديم يك بار ديگر صف تفنگداران دريايى آمريكا را روانه بيروت
كنيم كه مىدانستيم اگر مأموريت اولشان به خاطر مشخص نبودن وظيفهى آنها،
مختصر و كوتاه برگزار شده ولى اين بار تفنگداران خود را، براى انجام وظيفهاى
وا مىداريم كه هم نامشخص و مهم است، و هم تا مدت مديدى به درازا خواهد كشيد.
بار اول، چون هدف از اعزام تفنگداران دريايى فقط اين بود كه در بيروت مستقر
شوند تا تمام سران فلسطينى شهر را ترك كنند، لذا محدودهى زمانى مأموريت آنها
نيز كاملاً معلوم بود، ولى بار دوم، تفنگداران مىبايست تا «خروج كامل همه
نيروهاى خارجى» در لبنان بمانند و طبيعى است كه براى اين كار هم اصلا نمىشد
محدودهى زمانى مشخص را تعيين كرد؛ زيرا در آن زمان هيچ يك از نيروهاى سورى و
اسرائيلى كوچكترين قدمى كه حاكى از تمايل آنها به ترك لبنان باشد، برنداشته
بودند و در نتيجه، تفنگداران آمريكايى بدون آنكه واقعاً بدانند به خاطر اجراى
چه وظيفهاى در محل مستقر مىشوند، همين طور بىهدف به بيروت آورده شدند و
مصداق اين اصطلاح نظامى قرار گرفتند كه: اگر نيرويى نداند مأموريتش چيست، پس از
مدتى به ماهيت وجودى خودش شك مىكند.»
جورج بال كه از منتقدين سرسخت سياستهاى خطاى آمريكا در لبنان است، دربارهى
ضررهايى كه از اين عمل نصيب آمريكا شد،مىنويسد:
«اگر ريگان رئيس جمهورى عاقلى بود، حتماً شبيه پرزيدنت كندى كه بلافاصله شكست
آمريكا در حمله به «خليج خوكها» در كوبا را پذيرفت و از صحنه خارج شد عمل
مىكرد؛ ولى او درست بر عكس آنچه انتظار مىرفت،شكست آمريكا را در لبنان، يك
پيروزى ناميد و براى توجيه شكست خود،حتى اين توفيق را هم نداشت كه از عبارت
معروف «وينستون چرچيل» در روز1319/3/14ه.ش )4 ژوئن 1940م) موقع تخليه قواى
متفقين از «دونكرك» كمك بگيرد و بگويد: «بايد آنقدر انصاف داشته باشيم كه به
فرار خود از مهلكه، عنوان پيروزى ندهيم.»
بال، در جايى ديگر به مقايسهى باتلاق لبنان و مهلكهى ويتنام براى سربازان
آمريكايى، مىپردازد و مىنويسد:
«اگر در دو ماجراى ويتنام و لبنان تعداد نيروهاى ما با هم قابل مقايسه نبودند،
ولى در عوض اشتباهاتمان كاملاً با يكديگر شباهت داشت: در هر دو مورد، ما تمام
قدرت و اعتبار خود را براى پشتيبانى از يك حكومت بى پايه و ضعيف به كار گرفتيم
تا بتوانند در صحنهى جنگ داخلى بر حريفشان پيروز شوند. در هر دو مورد، بدون
توجه به بى اهميتى نسبى قضاياى مبتلا به آنها براى منافع آمريكا، از
عاقلانهترين روش كه بيرون كشيدن نيروهايمان قبل از بروز فاجعه بود، خوددارى
كرديم. در هر دو مورد، رهبران ما روشى درست خلاف عقل و منطق در پيش گرفتند و در
نتيجه علىرغم ادعاهايى كه در كسب پيروزى داشتند، آمريكا را دچار شكستى مصيبت
بار كردند.
در ويتنام ما از مجموع 550 هزار نيروى نظامى، 55 هزار كشته داديم و در لبنان از
مجموع 1800 تفنگدار دريايى 265 نفرشان در حالى تلف شدند كه آنها را بدون حفاظ
و در موقعيتى وخيم ميان آتش جنگ داخلى قرار داده بوديم و خودشان هم خوب
مىدانستند كه با حضور در آنجا هيچ منافعى براى كشورشان تأمين نخواهد شد.»
اولين تهاجم ها به دشمن
مردم مناطق اشغالى مىديدند اسرائيل كه به بهانهى سركوب و اخراج چريكهاى
فلسطينى وارد خاك لبنان شده است، با وجود خروج فلسطينىها از بيروت، همچنان در
لبنان ماندگار شده و به جنايات خود ادامه مىدهد.
هر روز بيش از پيش مناطق مسلمان نشين و به خصوص روستاهاى شيعيان، زير باران
گلولههاى توپ و خمپاره و موشكهاى هواپيماهاى صهيونيستها قرار مىگرفت.
اسرائيل سعى داشت تا گروهى به نام «كميتهى نجات ملى لبنان» تشكيل دهد و مثلا
با كمك و همراهى بعضى از احزاب لبنانى، اين كشور را از بحران برهاند! برخى از
رهبران احزاب سياسى لبنان كه از مقاومت در برابر تجاوزات اسرائيل هراس داشتند،
به اين طرح تن داده و وارد اين كميتهى فرمايشى شدند.
بشير جميل كه در بين مردم به عنوان مجرى طرحهاى اسرائيل در لبنان مشهور بود و
فرماندهى نيروهاى فالانژيست را برعهده داشت، اين كميته را تشكيل داد و سرانجام
حفاظت از كاخ رياست جمهورى لبنان، بهعهدهى كماندوهاى متجاوز اسرائيل كه تا
بيروت پيشروى كرده بودند واگذار شد.
مردم مناطق شيعه نشين در جنوب، شاهد بودند كه نيروهاى متجاوز، هر روز به
بهانههاى واهى و نامعلوم، جوانان روستاها و شهركها را دستگير كرده و به
بازداشتگاههاى تحت نظر خود، از جمله زندان «انصار» در شهرك اشغالى «انصار»
مىبرند. همين صحنهها بود كه برخشم مردم مىافزود و عزم آنان را براى مقابله
با وحشىگرىهاى صهيونيستها دوچندان مىكرد.
چندى پس از ورود سرمستانهى نيروهاى صهيونيست به بيروت، و جلسه با رئيس جمهورى
و فرماندهان فالانژ در كاخ رياست جمهورى «بعبدا»، اولين جرقههاى مقاومتِ منظم
در برابر نيروهاى اشغالگر، در شهر بيروت زده شد.
شهرك «خَلدِه» در جنوب بيروت، اولين منطقهى تهاجم نيروهاى مقاومت اسلامى به
متجاوزين بود. يازده جوان شيعه، با كمترين امكانات نظامى و فقط با استفاده از
اسلحهى كلاشينكف و نارنجك دستى، طى يك عمليات چريكى، به واحدهايى از ارتش
اسرائيل كه با تجهيزات و سلاح پيشرفته در جنوب بيروت مستقر بودند و از آنجا
شهر را زير آتش توپخانه خويش مىگرفتند، حمله بردند. درگيرى به گونهاى بود كه
اسرائيل به هيچ وجه انتظارش را نداشت؛ چرا كه آنجا عقبهى خط بيروت محسوب
مىشد.
درگيرى سختى ميان مبارزين شيعه و صهيونيستها روى داد. تلفات زيادى بر اسرائيل
وارد آمد، كه البته در برابر ضربات روحى و روانى كه برسربازان صهيونيست نازل
شد، ناچيز بود. تعدادى از مبارزين شيعه نيز در اين درگيرى مجروح شدند. مقاومت
اسلامى لبنان كه بعدها موجوديت رسمى پيدا كرد و به بزرگترين دشمن اسرائيل
تبديل شد. اولين شهيد خود را در نبرد با صهيونيستها به نام «سمير نورالدّين»
تقديم كرد.
همهى آنانى كه از جان خويش ترس داشتند و حتى گروههايى از اهلدين معتقد بودند
كه اين گونه اعمال حمله در قالب گروهى ده، دوازده نفره به تانكها و نفرات عظيم
و آموزش ديدهى دشمن، خودكشى محض بوده و جايز نمىباشد. گاه نيز اتفاق مىافتاد
بعضى از مردم روستاهاىاطرافِ صحنههاى درگيرى، كه از شدت عكسالعمل نيروهاى
اسرائيلدر گلوله باران روستاها و شهرها ترس داشتند، نسبت به رزمندگان مقاومت
اسلامى اهانت كرده و يا آنان را مورد لعن و نفرين قرار مىدادند. و گاه مىشد
كه آنان را با سنگ و كلوخ مورد حمله قرار مىدادند يا تمسخر كرده و خطاب به
آنان مىگفتند: «همهى شما ديوانه هستيد... شما مىخواهيد با يك كلاشينكف جلوى
تانكها را بگيريد... شما اين كارهاى مسخره را انجام مىدهيد؛ ولى آنها در عوض
شهرها را بمباران مىكنند و ما آسيب مىبينيم.»
ولى عمليات خلده كه به ظاهر كوچك و محدود مىآمد، اثرات مثبت خود را بر مردم و
به خصوص اثرات منفى را بر سربازان اسرائيل گذاشت. هنگامى كه كاروان نظاميان
اسرائيلى وارد منطقهى جنوبى بيروت كه محل زندگى شيعيان بود شد و تانكهايشان
وارد منطقهى «الغُبِيرى» شدند، گلولههاى آر.پى.جى هفت و شيشههاى «كوكتل
مولوتف» حاوى بنزين كه از سوى جوانان شيعه، از بام خانهها بر سر آنان پرتاب
مىشد،مقدمشان را آتشباران كرد.
همين درگيرى محدود و به ظاهر كوچك و ديوانه وار! بود كه باعث شد كه تا آخرين
روزهاى اشغال بيروت، نيروهاى اسرائيلى، به دليل احساس خطر شديد، وارد مناطق
شيعيان نشوند و حتى نتوانند نيروهاى خود را از منطقهى «اوزاعى» عبور داده و
وارد «ضاحيه» شوند.
تحريك مردم
نيروهاى اسرائيل، از بدو ورود و تجاوزشان به خاك لبنان، گذشته از جنايات و
فجايعى كه مرتكب شدند، دست به اعمال شرم آور و ننگينى نيز زدند كه از هيچكس جز
صهيونيستها بر نمىآمد. يكى از نمونههاى بارز آن كه خشم مردم را برانگيخت،
اين بود كه سربازان اسرائيلى در وسط خيابانهاى شهرهاى جنوب لبنان و در
بزرگترين مناطق شيعه نشين از جمله صور، در مقابل ديدگان زنان و كودكانِ رهگذر،
در كمال بى شرمى،به اعمال خلاف عفت عمومى و كارهاى شنيع در ملاء عام اقدام
كردند و هدفشان از اين گونه اعمال كثيف، از بين بردن ايمان و خدشه دار ساختن
غيرت دينى مردم مسلمان، و همچنين ترويج فساد و بى بندبارى بود.
در آن ايام، روزنامهى «النهار» عكسى منتشر كرد كه در آن چند سرباز اسرائيلى
كاملاً عريان و بدون كوچكترين تن پوشى در مقابل ديدگان رهگذران در شهر صور،
مشغول استحمام و دوش گرفتن بودند و ديوانه وار مىخنديدند.
سربازان اسرائيلى كه بيشتر آنان از كشورهاى غربى و اروپايى بهعنوان مهاجر به
فلسطين اشغالى آمده بودند سعى داشتند تا همهى تجارب كثيف خود را در لبنان به
مرحلهى اجرا در آورند و از ملت مقاوم آنجا، مردمى بسازند كه دچار فساد، ركود
و خمودگى باشند، تا فرصتى براى نبرد و ايستادگى در برابر دشمنانشان نيابند.
همهى اين اعمال، نتيجهى عكس داشت و باعث شد تا رزمندگان مقاومت اسلامى، در
چشم مردم به عنوان غيرتمندانى دلير، جا باز كنند.
شهادت طلبى در اسلام
دشمنان اسلام، خاصه كشورهاى غربى در عصر حاضر، كه ضربات بسيارى از شهادتطلبى
مسلمانان به خصوص شيعيان خوردهاند،همواره به دنبال تخطئه و انحراف افكار عمومى
از اين روحيهى مبارزه و جهاد مسلمانان بودهاند.
رسانههاى گروهى صهيونيستى و غربى، از اولين روزهاى بروز عمليات شهادتطلبانه
در صحنهى مقابله با جنايت و تجاوز اشغالگران صهيونيست در لبنان، همواره تلاش
داشتهاند تا عاملين اين حملات را عدهاى جوان گول خورده كه توسط چند روحانى،
مغزشان شستوشو داده شده است، معرفى كنند براى رسيدن به اين هدف روانى و
تبليغى، مبارزين را پيروان سيرهى فرقهى «اسماعيليه» به رهبرى «حسن صباح» نشان
داده كه پيش از حمله به اهداف خود، مواد مخدر حشيش استعمال مىنمودند تا از حال
عادى خارج شده، تا از بزرگى دشمن نهراسند و جرأت نزديك شدن و مقابله با آن را
داشته باشند. به همين لحاظ همواره در خبرهاى خود، شهادتطلبان را فرقهى
«حشاشين» مىناميدند.
بدون شك سردمداران قدرتهاى شيطانى خود بر اين امر آگاهى كامل دارند كه
پيشينهى شهادتطلبى در اسلام به سالهاى اول پيدايش اين دين برمىگردد و
همواره دشمنان اسلام به خصوص يهود از اين سلاح مسلمانان در هراس بودهاند.
در «لَيلهُ المَبيت» اولين سالهاى بعثت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه
وآله وسلم، توطئهگرا قريش، در «دارالندوه» اجتماع كرده و براى قتل پيامبر نقشه
كشيدند. حضرت علىعليه السلام اولين كسى كه به دين پسر عموى خويش ايمان آورده
بود، در بستر پيامبر خوابيد و در حالى جنايتكاران براى عملى ساختن نقشهى شوم
خود به خانه پيامبر هجوم بردند، على را آنجا ديده و ناكام ماندند. اين اولين
عمل شهادتطلبانه در تاريخ اسلام بود كه شخصى مومنى خود را براى نجات پيامبر
خويش براى شهادت مهيا كرد و آگاهانه بر جايى قدم گذاشت كه احتمال كشته شدن
بسيار بود.
در طى جنگهاى مسلمانان با كفار و مشركين نيز نمونههاى بسيارى از شهادتطلبى
ديده مىشود كه بارزترين آنها، در صحنهى حماسى و عظيم در روز عاشورا به ثبت
تاريخ رسيد. ياران حضرت اباعبداللَّه الحسينعليه السلام باوجودى كه از كمى
تعداد ياران خويش و جمعيت انبوه سپاه دشمن آگاهى كامل داشتند، ولى براى صيانت
از اسلام و امام خويش، سينه بر امواج شمشير و نيزهى دشمن سپرده و ضمن به هلاكت
رساندن بسيارى از آنان، خود عاشقانه به شهادت رسيدند.
بدون شك در برابر اين شهادتطلبى، دشمن كه سربازان خود را به زور و يا تطميع
روانهى جبههى نبرد كرده بود، با مشكلى دو چندان مواجه مىشده است و چه بسا
همين مسئله مبيّن اين باشد كه در عمليات شهادتطلبانه، همواره دشمن متحمل تلفات
و ضرر و زيان بيشترى شده است.
جنايت پيشگان تاريخ و در عصر حاضر آمريكا و صهيونيستها، همواره مسلمانان
شهادتطلب را كه حاضرند براى حفظ دين خود و رهايى از زير يوغ ستم تا مرز شهادت
ايستادگى كنند، تروريست، جنايتكار معرفى كردهاند؛ اين در حالى است كه صحنههاى
كشتارى همچون اردوگاههاى «صبرا و شتيلا» كه در طى يك روز صدها زن و بچه به
فجيعترين شكل ممكن توسط مزدوران صهيونيسم قتل عام شدند،دفاع در برابر تروريسم
عنوان شده است.
متاسفانه برخى مسلمانان نيز در اولين روزهاى جلوهگرى عملياتها، شهادتطلبانه،
آن را به عنوان خودكشى و انتحار معرفى كرده، ولى با پيشرفت دشمن در جنايت و
تجاوز، خود دريافتند كه عمل اين جوانان مومن كه از جان شيرين خويش مىگذرند
بدون اينكه هيچ گونه چشمداشتى داشته باشند، چيزى نيست جز عملى صادقانه و
خالصانه در راستاى نهضت عاشورايى امامحسينعليه السلام .
طرح عمليات شهادتطلبانه
پس از آنكه نيروهاى مقاومت اسلامى، به واسطهى درگيرىهاى متفرقه و حملات
گستردهى خود، موفق شدند تلفاتى بر ارتش اشغالگر وارد آورند، به اين فكر
افتادند تا با تهيهى طرحى، كمبودهاى تجهيزاتى خويش را در برابر سلاح و امكانات
پيشرفته دشمن كه بيشتر آمريكايى بود، جبران كنند. وارد آوردن ضربات مهلكتر و
كارى بر پيكرهى رژيم صهيونيستى، يكى از اهداف اوليهى اين حملات جديد بود.
بايد به هر وسيلهى ممكن، استقامت و پايدارى شيعيان و از خود گذشتگىشان،
بهدشمن نشان داده مىشد تا آنان را مجبور به عقب نشينى از مناطق اشغال شده
كند.
حدود يك سال پيش از آن، عمليات شهادتطلبانهاى توسط گروههاى اسلامىِ مخالف
عراق، عليه سفارت اين كشور در بيروت انجام شده بود كه مىتوانست الگوى خوبى
براى كار قرار گيرد. در اينكه اينگونه حملات، تلفات و ضايعات بسيارى بر دشمن
وارد خواهد كرد،شكّى نبود؛ ولى مسئله مهم، مجوز شرعى اين نوع عمليات بود كه شخص
حمله كننده بايد با دست خويش، خود را مىكشت و فدا مىكرد.
تأييد يا تحريم
تأييد يا تحريم عملياتى كه شخص با بههلاكت انداختن خويش، تعدادى از نيروهاى
نظامى دشمن را از بين ببرد، از سوى شخصيتهاى مذهبى و مقامات سياسى جهان به
خصوص كشورهاى اسلامى، عربى همواره دستخوش تحولات سياسى جارى منطقه و مواضع
سردمداران حكومتها بوده است.
اگر سردمداران حكومتى همچون مصر، در صلح و آشتى با اسرائيل پيش مىرفتند،
عمليات شهادتطلبانه را «انتحار» ناميده، حرام اعلام مىكردند؛ ولى اگر شرايط
جهانى بهگونهاى بود كه سردمداران كشور ولو براى تبليغات ظاهرى عليه اسرائيل
موضعگيرى مقطعى كرده و داد سخن مىدادند، همان اشخاص، براى انجام عمليات
شهادتطلبانه، مجوز شرعى نيز صادر مىكردند.
آنچه كه در اين ميان مورد نظر مىباشد، اين است كه هيچ يك از مجريان
عملياتهاى شهادتطلبانه، به تحريمها و يا تاييدهاى سياسى آنان وقعى ننهاده و
همواره آنچه را كه علماى دينى معتبر و مورد وثوقشان اعلام نمودهاند، به اجرا
گذاردهاند.
اولين اصل در عمليات شهادتطلبانه، پايبندى به اصول مسلّم اسلام است. كشتن زنان
و فرزندان و حتى مردان بىگناه، به هيچ وجه جزو اهداف شهادتطلبان نبوده است.
هيچ شهادتطلبى، عملياتى مانند آنچه را كه در 20 شهريور 11( 1380 سپتامبر
2001م) در نيويورك پيش آمد و منجر به قتل گروه كثيرى از مردم بىدفاع شد، تأييد
نمىكند؛ همچنين عمل سربازى اردنى كه چند سال پيش از اين، در مرز اردن و
اسرائيل، بر روى اتوبوس سرويس دبستان كودكان يهودى تيراندازى كرد و 7 كودك را
كشت و خود نيز توسط سربازان دشمن كشته شد به هيچ روى قابل دفاع نخواهد بود.
كشتن و قتل عام زنان و كودكان، جرأت و جسارتى لازم ندارد؛ در عوض، گذر از
حصارها و دژهاى عظيم و پيچيده و سيستمهاى امنيتى دشمن و هجوم بردن بىمحابا بر
نيروهاى تا دندان مسلح دشمن و افراد زبدهى اطلاعاتى و امنيتى آن، شجاعت و
جسارت مىطلبد كه اين امر فقط از كسانى ساخته است كه به تمام اصول اسلامى جهاد
و شهادتطلبى پايبند هستند.
با توجه به اين موارد، بايد اذعان داشت كه اولين مسئلهاى كه فرد شهادتطلب، مد
نظر دارد، مجوز شرعى «انتحار» و كشتن خويش بهدست خود است و اينكه با اين عمل،
چه ضربهاى بر دشمن وارد مىآورد.
مجوز شرعى عمليات شهادتطلبانه
مهمترين نظر و فتوا دربارهى اجراى عمليات شهادتطلبانه، نظر حضرت امام خمينى
(ره) مىباشد. حجت الاسلام والمسلمين «سيد عيسى طباطبايى» كه از ديرباز در
لبنان بوده و دوشادوش مسلمانان آن سامان، در مبارزاتشان عليه متجاوزين شركت
داشته است××× 1 وى در حال حاضر مسئول نمايندگى بنياد شهيد و بنياد جانبازان در
لبنان مىباشد). ××× دربارهى اجازه شرعى حضرت امام خمينى دربارهى عمليات
شهادتطلبانه، در گفت و گوى اختصاصى - زمستان 1997( 1375 م )- در دمشق، اظهار
داشت: «قبل از آغاز عمليات شهادتطلبانه در لبنان، شخصا خدمت امام رسيدم و به
ايشان عرض كردم كه گروهى از شيعيان غيرتمند لبنان از من خواسته اند تا از شما
بپرسم كه اينها مىخواهند با هدايت ماشينهاى مملو از مواد منفجره، خود را به
ميان مقرها و كاروان نظاميان اسرائيلىبكوبند و با مرگ خود، دهها تن از
نيروهاى متجاوز را به درك واصل كنند. با توجه به اينكه برخى روحانيون لبنان
انجام اين كار را «انتحار» و خودكشى مىدانند، نظر حضرت عالى چيست؟ آيا شرعاً
مىشود با كشتن خود، ضربه سختى بر دشمن وارد آورد؟
حضرت امام نگاهى انداخت و در حالى كه دستش را جلو آورد و انگشت اشاره خويش را
به علامت تاكيد تكان مىداد، سه بار پشت سر هم فرمودند: «اين كار اكيداً جايز
است... اكيداً جايز است... اكيداً جايز است...»
حجت الاسلام والمسلمين «سيد حسن نصراللَّه» دبير كل حزباللَّه لبنان نيز در
گفت و گوى اختصاصى - زمستان 1375 هجرى شمسى)1997م ) در بيروت - دربارهى نظر
حضرت امام خمينى (ره) پيرامون عمليات شهادتطلبانه عليه دشمن متجاوز، اظهار
داشت: «پس از اينكه چندين عمليات شهادتطلبانه انجام شد، و با توجه به اينكه
حضرت امام قبلا مجوز شرعى براى انجام اين گونه عمليات را داده بودند، فيلمى از
قرائت وصيت نامه برخى از شهدا قبل از انجام عمليات، به حضرت امام نشان داده شد
كه ايشان با اشاره به شهداى عمليات شهادتطلبانه فرمودند: اينها اهل عرفان
حقيقى هستند.»
با وجود اين، برخى از علماى لبنان از جمله «آيت اللَّه سيد محمدحسين
فضلاللَّه»، با اين نوع حملات مخالفت كرده و آن را انتحار و خودكشى قلمداد
كردند. بايد اذعان داشت كه اين مخالفت تأثيراتى نيز بر روال اين نوع حملات
داشت؛ به عنوان مثال در چند مورد، فرد آمادهى انجام عمليات شهادتطلبانه، به
دليل اينكه مقلد ايشان بوده، از اقدام به اين كار خوددارى كرده است.نمونه بارز
اين تأثيرات منفى، عمليات ناقص عليه مقر فرانسوىها در بيروت 1362/9/30 ه.ش )21
دسامبر 1983م) است كه به دليل اينكه رانندهى اتومبيل حامل مواد منفجره، از
نظر شرعى دچار شك گرديد، از پشت فرمان ماشين به بيرون پريد و كاميون در سرازيرى
جاده پيش رفت؛ ولى به جاى آنكه به مقر فرانسوىها اصابت كند، به ساختمان محل
سكونت مردم عادى برخورد كرد و منفجر شد كه متاسفانه تلفاتى نيز در برداشت.
با همهى اينها، پس از انجام عمليات شهادتطلبانه عليه مقر تفنگداران دريايى
آمريكا و چتربازان فرانسوى در بيروت 1362/8/1 ه.ش )23 اكتبر 1983م) با وجود
موضعگيرى صريح علامه فضلاللَّه در مخالفت با اين گونه حملات، محافل غربى و
فالانژيستهاى لبنان، وى را مشوق مجريان اين دو عمليات دانستند و براى
انتقامگيرى از علامهفضلاللَّه، در انفجارى عظيم در نزديكى محل سكونت وى در
منطقهى «بِئرالُعَبِد» بيروت، روز جمعه 1363/12/17 ه.ش )8 مارس 1985 م)تعداد
زيادى زن و كودك را به قتل رساندند كه علامه فضلاللَّه از آن سوءقصد جان سالم
بدر برد. «رابين رايت» در اين باره مىنويسد:
«يك ماه پس از انفجار بمب در بيروت، شيخ فضل اللَّه طىمصاحبهاى به عنوان
اولين نفر، شايعات موجود در اين باره را مطرح كرد. او گفت: «اين چه حرفى است كه
مىزنند؟ مىگويند كه من عاملين آن انفجارها را تقدير و براى آنها دعا
كردهام؟ اين كار يك كار عاقلانه نمىتواند باشد. دين ما خودكشى به اين صورت را
ممنوع كرده است.»
بعدها علامه فضلاللَّه نيز به صف موافقان عمليات شهادتطلبانه پيوست؛ هر چند
مخالفتهاى اوليهى او تأثيرات منفى خود را گذاشته بود.
برخى از علماى اهل تسنن به خصوص در كشورهاى مصر و عربستان به لحاظ بغض و مخالفت
با مذهب شيعه، همواره تحركات مقاومت اسلامى را زير سوال برده و نفى مىكردند.
آنان تا جايى در اين مسئله پيش رفتند كه اين عمليات را خودكشى دانسته و حرام
اعلام كردند؛ ولى به مرور زمان كه اين رشته حملات، اثر خود را بر مقاومت فلسطين
در برابر اشغالگران گذاشت، آنان نيز به تاييد پرداختند و براى آن مجوز شرعى
صادر كردند. البته بايد توجه داشت كه تاييد يا عدم حمايت اينان از شهادتطلبان،
خللچندانى بر اين راه وارد نياورد و فقط مىتوان گفت تأثيرگذارى اين شيوهى
نبرد بر مبارزات مسلمانان اهل سنت فلسطينى را، با تاخير مواجه كرد.
نشريهى «العهد» ارگان حزباللَّه لبنان، در مقالهاى، مسئلهى شرعى عمليات
شهادتطلبانه را اين گونه شرح مىدهد:
«عمليات انتحارى حرام است، مگر شهادتطلبانه باشد، آن هم با دلايلو شرايط زير:
1- داشتن مجوز شرعى
2- جلوگيرى از ضربات گستردهى دشمن
3- جلوگيرى از يك خطر بزرگ
4- مصلحت كلى مبارزه و جنبش
5- نبودن راهى جز استفاده از عمليات شهادتطلبانه براى دستيابى به هدف بزرگ.»
نبيه برّى، رهبر سازمان امل، همواره يكى از مخالفين عمليات شهادتطلبانه بود كه
البته عقيدهى او از عافيت طلبىاش سرچشمه مىگرفت. رابين رايت دربارهى موضع
وى در مورد عمليات شهادتطلبانه مىنويسد:
«نبيه برّى مثل خيلى از يارانش و شايد بيشتر از آنها، هيچگاه رزمنده نبوده
است. در طول دو سال اول حضور اسرائيل در لبنان، برى فقط با شك و ترديد آماده
بود به منظور دستيابى به يك پايان صلحآميز حضور اسرائيل، معاملهاى انجام دهد.
در ابتدا عمليات انتحارى، از نوع عملياتى كه يكى از محافظين شخصىاش (بلال فحص)
انجام داده بود، از نظر او قابل اغماض بود؛ ولى بهطور جدى در برنامه ريزى شركت
نمىكرد. ولى عمليات اسرائيلىها در1363-64ه.ش )851984 م)، نظر او را عوض كرد.
ورود برّى به مرحله اقدامات جدىتر عليه اسرائيل، يك دگرگونى در باور شيعيان
سنتى و محافظهكار به وجود آورد. گرچه در نظر تعدادى از رزمندگان، اقدام برّى
نوعى «بر موج سوار شدن» بود.»
انواع عمليات
دكتر «سعدابوديه»، عمليات شهادتطلبانه در لبنان را اين گونه تشريح كرده است:
«عمليات شهادتطلبانه در لبنان، به دو بخش زير تقسيم مىشود:
1- عمليات بزرگ عليه اهداف ثابت مثل سفارت آمريكا، مقر تفنگداران دريايى، مقر
چتربازان فرانسوى، فرماندهى نظامى اسرائيل در صور، كه بدون هرگونه تبليغات و به
صورت محرمانه انجام شدند.
2- عمليات بر ضد اهداف متحرك كه با اولين عقبنشينىهاى اسرائيل از مناطقى كه
زمانى تحت اشغال بودند، بروز كرد. اين گونه عمليات كه غالبا عليه نيروهاى مزدور
لحدى انجام مىشد، بر دو گونه بود:
الف: عمليات بدون هر گونه تبليغات مثل برج شمالى، شرق صور و اَلمُطَلِّه.
ب: عمليات با تبليغات رسانههاى گروهى مثل عمليات سناء محيدلى،وفاءنورالدين و
ابتسام حرب.
هنگامى كه اسرائيل در پى تهاجم به لبنان بر آمد، براى تضعيف قوا و ايجاد جوّ
رُعب و وحشت، از روش جديد و خاصى استفاده كرد؛ اين شيوه «ماشينهاى بمب گذارى
شده» بود. هنگامى كه اسرائيل وحشيانه به لبنان تجاوز كرد، نيروهاى مقاومت
اسلامى، براى ضربه زدن به اسرائيل، از روش ماشينهاى بمب گذارى كه اولين بار
توسط صهيونيستها استفاده شد، بهره گرفتند؛ اين در حالى بود كه براى انجام اين
عمليات، يك عنصر ارادى و داوطلب در آن بهكار بردند كه وجود يك انسان بود. در
اين بخش از مبارزه و اين گونه عمليات، روحانيون نقش مهمى از نظر معنوى ايفا
كردند.»
انتخاب فردِ شهادتطلب
اولين مسئله در عمليات شهادتطلبانه، عنصر داوطلب براى اجراى حمله است. حجت
الاسلام و المسلمين «سيد حسن نصراللَّه» دبير كلحزباللَّه لبنان، دربارهى
چگونگى انتخاب فرد مورد نظر براى عمليات شهادتطلبانه، مىگويد: «هنگامى كه
قرار است عملياتى شهادتطلبانه عليه دشمن انجام شود،فرماندهان نظامى مقاومت
اسلامى طى مراحل مختلف، از ميان فهرست چندصد نفرهى داوطلبان، پنج نفر را
انتخاب كرده و نام آنها را با ذكر اولويتهاى خاص او براى شركت در اين عمليات،
اينجا مىآورند. يكى از اولويتهاى مهم براى مجرى عمليات، آشنايى به منطقهى
عملياتى مورد نظر است تا در صورت اتفاقات پيشبينى نشده و يا عدم اجراى حمله،
بتواند در همان منطقه كه تحت سلطه دشمن است، مشكلات و خطرات پيش آمده را پشت سر
بگذارد. شخص داوطلب، در طى دورههاى آموزشى نظامى كه مىبيند، خود بنابر
خواستهى شخصى و علاقهى وافر خويش، نامهى در خواست شركت در عمليات
شهادتطلبانه را نوشته و به فرماندهان خود تحويل مىدهد. در همان دوره آموزش
نظامى، مراحل مختلف آزمايش بر روى او انجام مىشود كه مسائل روحى و ايمانى را
كه از مهمترين برجستگىهاى شخص محسوب مىشود،مىسنجند. در طى اين مدت، فرد در
چند عمليات مختلف نظامى شركت داده مىشود و در آنجا كاملاً تحت نظارت
فرماندهانش است تا از نظر شجاعت،شهامت و اخلاق موردتائيد قرار بگيرد. گاهى براى
اينكه هر چه بهتر و بيشتر روحيه شهادتطلبى فردِ مورد نظر محك زده شود، براى
او مراسم وداع گرفته و به او گفته شود كه بايد براى انجام عمليات شهادتطلبانه
عازم شود. او را بر ماشينى كه وى فكر مىكند مواد منفجره در آن جاسازى شده،
سوار كرده و به طرف منطقهى اشغالى مىبرند. در طى مسير، يكى از فرماندهان كه
با او همراه است، به او دقيق شده و روحيات او را مىسنجد. نرسيده به منطقه
اشغالى، از ادامهى كار خوددارى شده و او را به مقر باز مىگردانند. كسى كه از
اين مراحل سر بلند بيرون بيايد، منتظر مىماند تا نامش براى اعزام و انجام
عمليات شهادتطلبانه اعلام شود. گاهى نيز براى انتخاب يكى از چندين، استخارهاى
با قرآن انجام مىشود.»
سيد حسن نصراللَّه، انجام عمليات دو نفره را رد كرده و مىگويد:
«تا به حال به هيچ وجه عمليات دو نفره انجام ندادهايم؛ چون وقتى مىشود يك نفر
عمليات را انجام بدهد، چه نيازى است كه دو نفر به شهادت برسند؛ تازه، ما در اين
كار، مشكل شرعى هم داريم كه شخص ديگرى با او برود. البته شخصى همراه فرد
شهادتطلب تا نزديكى محل عمليات مىرود واز دور هم ناظر لحظهى انفجار است؛ ولى
نرسيده به محل عمليات از او جدا مىشود.»
خارجىها در عمليات شهادتطلبانه
با وجودى كه رژيم صهيونيستى گاهى بر اين موضوع تبليغات مىكند كه: «نيروهاى
خارجى و غير لبنانى از ديگر كشورها نيز در كنار رزمندگان مقاومت اسلامى عليه
اسرائيل مىجنگند.»، دبير كل حزباللَّه لبنان ضمن رد كامل اين موضوع، دربارهى
اينكه: «چرا تاكنون از داوطلبان خارج از لبنان براى عمليات شهادتطلبانه بهره
نگرفتهايد؟» مىگويد: «تاكنون افراد زيادى از كشورهاى خارج براى انجام عمليات
شهادتطلبانه اعلام آمادگى كردهاند؛ ولى ما به آنها جواب منفى دادهايم. علتش
هم اين است كه الان مىبينند باب جهاد و شهادت در برابر دشمن ديرينهى اسلام،
باز شده و به اين شوق مىخواهند دست به انجام عمليات بزنند؛ ولى چون معتقديم كه
در حال حاضر مقاومت در كشور لبنان عليه اسرائيل، مقاومتى لبنانى است، قصدمان
اين است كه فقط از نيروهاى لبنانى و حداكثر فلسطينى،در اين رشته عمليات بهره
ببريم. البته داوطلبىِ خارجىها براى اين كار، براى ما خيلى جاى تشكر و خوشحالى
دارد؛ ولى ترجيح مىدهيم از تعداد زياد داوطلبان لبنانى خودمان كه سالهاست در
انتظار چنين زمانى هستند، استفاده كنيم.»
تأخير در عمليات
فروردين 1375ه.ش (آوريل 1996م) پس از آنكه عمليات شهيدعلى اشمر، ضربهاى بر
روحيه سربازان صهيونيست وارد آورد، ارتش اسرائيل با آغاز جنگى كه به «جنگ 16
روزه» معروف شد، در عملياتى بهنام «خوشههاى خشم»، اقدام به بمباران وحشيانهى
روستاها و شهرهاى لبنان نمود. فقط در يكى از اين جنايات در روستاى «قانا»، بيش
از يكصد زن و كودك در زير گلولههاى توپخانه رژيم صهيونيستى در حالى كه در مقر
سازمان ملل پناه گرفته بودند تكه تكه شدند. آن روزها، بيش از هرزمان ديگر
انتظار مىرفت كه حزباللَّه لبنان دست به عمليات شهادتطلبانه بزند. دبير كل
حزباللَّه، با اعلام فرمان آماده باش به همهى كسانى كه در «فهرست
شهادتطلبان» ثبت نام كردهاند، خواست كه هر لحظه منتظر باشند تا بر دشمن
متجاوز هجوم برند. آن گونه كه تبليغات مىشد، 300مجاهد شهادتطلب انتظار حمله
را مىكشيدند؛ ولى در ادامهى اين درگيرى، حزباللَّه لبنان، از اين رويهى
عمليات استفاده نكرد.
حجتالاسلام والمسلمين «سيد حسن نصراللَّه» دربارهى اين موضوع، و اينكه چرا
گاهى ميان دو عمليات تاخير زمانى زيادى پيش مىآيد،مىگويد: «در جنگ 16 روزه
سال 1375ه.ش )1996م) دشمن از همه لحاظ خود را آمادهى مقابله كرده بود. خطوط
مقدم شديداً كنترل مىشد و فقط از راه دور به وسيلهى توپخانه شهرها را
مىكوبيد و بمباران مىكرد. در آن درگيرىها،اسرائيل حمله زمينى انجام نداد، به
همين لحاظ چون نقل و انتقال جديدى در نيروهايش صورت نمىگرفت، امكان دست يابى
به كاروانهاى نظامىاش مشكل بود.
ولى دربارهى اينكه چرا گاهى ميان دو عمليات تاخير و فاصله مىافتد،مسئله اين
است كه گاهى موقعيت مناسب فراهم نمىشود، وگرنه ما هر لحظه آمادهى حمله هستيم.
مثلاً جايى فقط 3 نفر سرباز عادى دشمن وجود دارد كه كشتن آنها زياد اهميت
ندارد؛ ما مىخواهيم به جايى بزنيم كه تعداد زيادى نيرو در آنجا بوده، يا از
لحاظ استراتژيك، از اهميت كافى برخوردار باشد.»
احزاب ديگر در عمليات
احزاب و گروههاى سياسى لبنان، بارها به حزباللَّه پيشنهاد دادهاند كه آنان
نيز در انجام عمليات شهادتطلبانه سهيم باشند؛ اما همچنان با پاسخ منفى رو به
رو شدهاند. علت مخالفت حزباللَّه با اين مسئله، دلايل متعددى دارد. مشكل بزرگ
اين احزاب و گروهها اين است كه «نيروى شهادتطلب» ندارند. شايدبه هميندليل
باشد كه حزباللَّه حاضر نيست نيروهايش را بانام ديگر گروهها به نبرد بفرستد.
عدم اعتماد به اين گروهها كه در طى جنگهاى داخلى لبنان، چهرهى واقعى خويش را
نشان دادهاند، از جملهى اين دلايل است به هيچ وجه نمىشود به موفقيت عملياتى
كه اين احزاب انجام مىدهند، اطمينان داشت.
از نظر امنيتى نيز مشكلات زيادى بر سر راه اين پيشنهاد وجود دارد؛ چرا كه
حزباللَّه نمىتواند به سادگى راه كارها و شگردهاى عملياتى خود را براى ديگر
احزاب افشا كند.
بزرگترين علت مىتواند اين باشد كه اين احزاب در موقعيتهاى زمانى خاص،همچون
حمله 16 روزه اسرائيل در فروردين سال 1375ه.ش (آوريل 1996م) عصبانى شده و
درخواستِ عمليات عليه اسرائيل نمودهاند؛ ولى بايد توجه داشت كه عمليات
شهادتطلبانه عملياتى است بسيار حساس و به هيچ وجه از روى خشم، غضب و يا
انتقامگيرى نمىشود به اين كار اقدام كرد؛ بلكه هدفِ غايى، از اين چيزها بسيار
برتر است. شهادتطلبان براى انجام عمليات همواره مجوز شرعى اخذ مىكنند، حال
اينكه اين احزاب به چنين مسائلى تقيّد داشته باشند، جاى بحث دارد.
زنان در عمليات
دربارهى شركت مستقيم زنان در حملات انفجارى عليه حضور دشمن اشغالگر، اظهارات
مختلفى عنوان مىشود. در مقطع تاريخى 1364 ه.ش )1985م) كه گروههاى غير اسلامى
از جمله «حزب كمونيست لبنان» و «حزب سورى قومى اجتماعى سورى» براى عقب نماندن
از مبارزه،اقدام به سلسله عملياتى انفجارى كردند، نام چندين زن به چشم مىخورد
كه «سناء مُحَيدلى»، «وفاء نورالدين»، «اِبِتسام حَرب» و «مريم خيرالدين» از آن
جملهاند.
دكتر «سعد ابوديه» دربارهى ظهور زنان در عرصهى عمليات نظامى در لبنان،
مىنويسد:
«با عمليات «سناء مُحيدلى» بود كه زنان نيز در صحنهى عمليات ظهور كردند. اين
ظهور باعث برانگيخته شدن احساسات مردم نسبت به مقاومت لبنان شد. اين عمليات از
نظر احساسى و عاطفى، نقطهى عطفى در تاريخ مقاومت لبنان بود. همچنين در كشورهاى
عربى و خارج، قصيدهها و شعرهايى درباره سناء محيدلى گفته شد و خيابانى نيز در
دمشق و عمان، به اسم او نامگذارى شد.»
ولى حزباللَّه لبنان، تاكنون به هيچ وجه از وجود زنان در صحنههاى نبرد مستقيم
بهخصوص عمليات شهادتطلبانه استفاده نكرده است،كه براى اين امر، دلايل مهم و
قابل توجهى نيز داشته است.
حجت الاسلام والمسلمين «سيد حسن نصراللَّه»، در گفتوگوى اختصاصى، دربارهى
حضور زنان در عمليات شهادتطلبانه، اينگونه اظهار داشته است: «تاكنون زنان
زيادى در همين لبنان، با ارسال نامه و حتى حضورى، درخواست شركت در عمليات
استشهادى داشتهاند، كه چون اين مسئله براى ما منع شرعى دارد و مشكلات ديگرى
نيز در پى دارد، از پذيرفتن درخواست آنها خوددارى كردهايم. وقتى يك مرد،
عمليات استشهادى انجام مىدهد، دشمن در عكسالعمل به حملهاى كه انجام مىشود،
همه جوانان و مردان روستاهاى اطراف را بازداشت كرده و تحت فشار، شكنجه و باز
جويى قرار مىدهد؛ حال اگر مشخص شود كه مجرى عمليات، يك زن بوده، بالطبع همين
مشكلات و مسائل براى زنان آن منطقه پيش خواهد آمد كه براى ما از نظر شرعى و
عُرفى قابل قبول نيست.
در اين باره، مشكل امنيتى هم وجود دارد. مردان را مىشود تا مدتى زياد نامشان
را مخفى نگه داشت؛ مثلاً به خانوادهى وى گفته مىشود كه او براى تحصيل يا كار،
به مسافرت داخلى و يا خارجى رفته است؛ ولى دربارهى زنها نمىشود بگوييم كه به
مسافرت رفتهاند.
الحمدلله ما مردان زيادى براى جنگ داريم كه تعدادى از آنها داوطلب عمليات
شهادتطلبانه هستند و بر حضورشان در اين عمليات اصرار هم مىورزند، و ما هنوز
آنقدر محتاج نشدهايم و رزمندگانمان تمام نشدهاند كه بخواهيم زنان را به نبرد
رويارو با صهيونيستهاى پليد بفرستيم.»
تأثير بر مبارزات فلسطين
عمليات شهادتطلبانه در لبنان، گذشته از تأثيرات منفى بر جامعهى اسرائيل،
تأثيرات مثبت بسيارى بر مبارزات مردم فلسطين داشته است كه انتفاضهى فلسطين را
مىتوان از ثمرات آن دانست.
رابين رايت دربارهى الگوسازى شيعيان لبنان براى مبارزه با اسرائيل،مطالبى دارد
كه به عنوان نظرات يك خبرنگار و تحليلگر آمريكايى، بسيار جاىتأمل و توجه
دارد؛ او مىگويد: «در طول درگيرىهاى دهها سالهى اعراب و اسرائيل، شيعيان
جنوب لبنان اولين اعرابى بودند كه عليه اسرائيل غاصب، واقعاً مبارزه كردند و
پيش بردند. يكى از رهبران مقاومت جنوب با افتخار مىگفت: «اسرائيلىها به قدرت
و شهرت سرويس جاسوسى خود مىنازيدند. آنها قايقهاى توپدار را از بندر شربورگ،
جلوى چشم فرانسوىها دزديدند. آدولف آيشمنَ را ربودند، و به فرودگاه اَنتَبِه،
براى نجات جان گروگانهاى يك هواپيماى ربوده شده حمله كردند؛ ولى ما، اين
افسانه را كه اسرائيل از نظر قدرت نظامى در جهان در مرتبه چهارم قرار دارد و
داراى ارتشى قوى است، درهم شكستيم. ما اين كار را خودمان به تنهايى انجام
داديم. بدون اينكه مثل فلسطينىها پاداش مادى بگيريم و يا از ساير اعراب كمك
بخواهيم. در كل جهان عرب، هيچكس نتوانسته است مثل ما مبارزه و مقاومت كند.»
شيعيان از خود الگويى گذاشتند و در زير پرچم اسلامِ مبارز، يك كار نمونه و عالى
ارائه دادند كه مىتوانست سرمشق ديگران قرار گيرد.»
به نوشته «رابينرايت»، اسحاق رابين وزير دفاع اسرائيل،سال1364ه.ش )1985م)، پس
از شدت يافتن عمليات شهادتطلبانه در لبنان، با اعترافى سخت و تلخ گفت: «در
بيست سال گذشته، هيچگاه يك مبارز فلسطينى خود را تبديل به يك «بمب جاندار»
نمىكرد. من معتقدم كه شيعيان براى نوعى تروريسم توانايىها دارند كه ما هنوز
آن را نشناختهايم.»
و اين همان از خود گذشتگى و ايستادگى غيرتمندانه تا مرز شهادت بود كه اسرائيل
تا پيش از آن، در جنگهايى كه با كشورهاى عربى داشت،به هيچ وجه نمونههايى از
آن را مشاهده نكرده بود.
روش اسرائيل براى جنگ در لبنان، اسلوب كهنه و قديمى نبرد با سربازان كشورهاى
عربى و يا چريكهاى فلسطينى بود: بمباران شديد هوايى يك منطقه و سپس حمله با
تانك و توپخانه. اين شيوه به راحتى مىتوانست هر مقاومت چريكى و پارتيزانى را
در هم شكست و راه را براى ارتشى قوى باز كند؛ ولى آنچه اسرائيل را مجبور به
پذيرش خفّت شكست در لبنان كرد، تاكتيكى جديدى بود كه فقط در ميان شيعيان مىشد
آن را جست. اين روش كمكم به مبارزين فلسطينى داخل مناطق اشغالى نيز سرايت كرد
و معضلى بزرگ براى رژيم صهيونيستى به وجود آورد.
جورج بال، دربارهى تأثير حملات شهادتطلبانه عليه نيروهاى اسرائيل در لبنان، و
تأثير آن بر مبارزات مردم فلسطين، مىنويسد:
«همزمان با افزايش تلفات اسرائيل در لبنان، موج خشونت در كرانهى غربى و نوار
غَزّه نيز چنان بالا گرفت كه حملات تروريستى در اين مناطق تا 110درصد اضافه شد
و آمار سالانه تظاهرات خيابانى به 4417 رسيد.»
هيرِش گودمان خبرنگار نظامى نشريهى «اورشَليم پُست» نيز دربارهى تأثيرات
عمليات شهادتطلبانه بر فلسطينىها، مىنويسد:
«يكى از بزرگترين درسهاى اين جنگ، اين بود كه اسرائيل را عمليات مبارزين شيعى
به زور وادار به عقب نشينى كرد. ترور عليه اسرائيل؛ اين درسى است كه به
گروههاى ديگر هم سرايت خواهد كرد و بعداً روى ما هم تأثير خواهد گذاشت. در
عمل، يك گروه فلسطينى در سال 1363ه.ش )1984 م)، به اسرائيل اخطار كرده بود كه
بمب گذارىهاى انتحارى را در سرزمينهاى اشغالى به راه خواهد انداخت. گرچه آن
موقع به نظر مىرسيد كه يك ادعاى تو خالى باشد.
جواب اسرائيل به اين تهديدها اين بود كه «در صورت اجراى آنها، منطقه را بى
رحمانه در هم خواهيم كوبيد». اسحاق رابين گفت: ما منتظريم تا ببينيم شيعيان چه
اقداماتى خواهند كرد. اگر مسئلهاى پيش بيايد و لازم باشد، آنها را بمباران
خواهيم كرد و باز اگر لازم باشد، يك واحد مجهز به موطن آنها خواهيم فرستاد.»
درماندگى اسرائيل
اسرائيل كه با حمله به لبنان، سعى در متلاشى ساختن مقاومت رزمندگان فلسطينى
مستقر در آنجا داشت، ناخواسته، با عملكرد وحشيانهى سربازانش و جناياتى كه در
شهرها و روستاهاى اين كشور صورت دادند، خود، باعث و بانى مقاومتى اسلامى و
مردمى در ميان مردم لبنان شد.
اسرائيل، نه تنها نتوانست مقاومت فلسطينى را به طور كامل از بين ببرد، بلكه در
برابر خود، دشمنى به مراتب قوىتر و تواناتر به وجود آورد كه با مقاومت فلسطينى
تفاوتهاى عظيم و عمدهاى داشت.
اولين تفاوت مقاومت اسلامى لبنان با رزمندگان فلسطينى، در مذهب بود. لبنانىها
با پيروى از آيين شيعى على بن ابىطالبعليه السلام، غيرتمندانه در برابر
سربازان يهود جنگيدند؛ تا جايى كه سوار بر اتومبيل مملو از مواد منفجره خود را
به ميان ارتش دشمن كوبيدند و شهادتشان آتشى شد بر جان صهيونيسم. تا آن زمان،
اسرائيل با چنين پديدهاى روبهرو نبود؛ به همين لحاظ عمليات شهادتطلبانه،
وحشت و هراس عجيبى در ميان نيروهايش ايجاد كرد. اين عمليات، در عين حال كه
روحيهى مقاومت را در مردم لبنان بالا مىبرد، بر اعصاب و روان سربازان اسرائيل
تأثير وحشتناكى داشت. اين تأثير منفى، كمكم به پشت جبهه و داخل خانوادههايى
كه پسرانشان در منطقهى لبنان خدمت مىكردند، گسترش پيدا كرد كه به يكى از
معضلات بزرگ براى ارتش اسرائيل مبدل شد.
ضربهپذيرى اسرائيل در برابر حملات شهادتطلبانه، او را شديداً دچار بحران و
تناقض كرده بود. با هر عمليات، نيروهاى صهيونيست همچون جنايتكاران نازى،
روستاها و شهرها را هدف حملات وحشيانهى خود قرار مىدادند؛ ولى هيچگاه اين
جنايات باعث نشد تا نيروهاى مقاومت اسلامى از ادامهى عمليات شهادتطلبانه
خوددارى كنند.
فروردين 1364ه.ش (مارس 1985 م) «اسحاق رابين» وزير دفاع اسرائيل، پس از حملهاى
كه عليه نيروهاى يهودى در لبنان صورت گرفت و چندين كشته و زخمى براى آنان
بهبار آورد، گفت: «اگر نيروهاى اسرائيل، رعايت همهى دستورات را مىكردند، اين
حادثه به گونهاى كه رخ داد، روى نمىداد. اسرائيل در برابر تروريسم انتحارى كه
بهوسيلهى خرابكاران افراطى شيعه صورت مىگيرد، درمانده نيست و تاكنون چند
فقره از اين گونه عمليات پيش از اجرا خنثى گرديدهاند.»
اسحاق رابين، با اين حرفها، سعى در ناچيز جلوه دادن حملات شهادتطلبانه داشت؛
در حالى كه با وجود ادعاى او دربارهى خنثىسازى چند فقره عمليات شهادتطلبانه،
تاكنون هيچ گونه گزارش مستند يا تصويرى در اين رابطه ارائه نشده است؛ بلكه اين
ادعا فقط براى بالا بردن روحيهى نيروهاى شكست خورده اسرائيل در لبنان ابراز
شده است.
اسرائيل همواره در تبليغات خود سعى داشت تا داوطلبان عمليات شهادتطلبانه را
عدهاى جوان گول خورده معرفى كند. اين نظريهاى بود كه دستگاههاى تبليغاتى
غربى نيز بيشتر بر روى آن تاكيد مىكردند. اسرائيل كه در برابر حملات
شهادتطلبانه شكست خورده و ذليل شده بود، راديو دولتىاش در برنامهاى پس از
عملياتى شهادتطلبانه اعلام كرد:
«در جوار اين حادثه، بلند شدن سر و صداى عوامفريبانهى تبريك و تهنيت گفتن به
مرگطلبان اِفراطىِ جنوب لبنان، از بلندگوهاى شناخته شدهىمشوق خرابكارى و
كشتار، چيزى را تغيير نمىدهد؛ جز آنكه دروغ پردازانى كه جوانان ساده دل را
شستشوى مغزى داده و آنها را با وعدهى بهشتِ موهوم، بهكشتار وا مىدارند، دير
يا زود به بن بست خواهند رسيد و مجازات سختى خواهند شد.»
تأثيرات منفى بر سربازان اسرائيل
با شدت گرفتن حملات شيعيان لبنان عليه مواضع ارتش متجاوز اسرائيل، آثار روانى
آن بر جامعهى اسرائيل نيز بروز كرد؛ به حدى كه روزنامههاى صهيونيستى، در
مقابل دولت و استراتژى نظامى آن، با انتقادهاى شديد، برخورد مىكردند.
روزنامههاى اسرائيلى، از فساد اخلاقى واحدهاى نظامى خبر مىدادند كه اين تنها
گوشهاى از اثرات روانى بود. وقتى تعداد كشتههاى ارتش افزايش مىيافت،
تلويزيون اسرائيل برنامهى شبانهى خود را با پخش تصاوير مراسم دفن قربانيان
تازهى اسرائيل در لبنان، آغاز مىكرد.
به نوشتهى رابين رايت، بزرگترين شك و ترديد را نظاميان و افسران ارتش داشتند.
ژنرالها از رفتن به لبنان و خدمت در آنجا سرباز مىزدند، و خلبانان، بدون
اينكه بمبهايشان را روى اهداف مورد نظر رها كرده باشند،به پايگاههاى خود باز
مىگشتند.
احساس سربازان به هنگام مرحلهاى از عقب نشينى در سال 1365ه.ش )1986م)، با
جملهاى روى بدنهى يك نفربر زرهى نشان داده شده بود. روى بدنهى نفربر اين
جمله نوشته شده بود: «اگر بميرم به بهشت مىروم؛ زيرا اكنون در جهنم هستم.»
هفته نامهى عربى «مُحرِّر نيوز» چاپ پاريس، آبان 1376ه.ش(نوامبر1997م) به نقل
از روزنامه صهيونيستى «يِد يِعوت آهارونوت» دربارهى هراس سربازان اسرائيل از
جنگ در لبنان، نوشت:«سربازان ارتش اسرائيل در جنوب لبنان، زمينهى درجات نظامى
خود را با زمينهى سياه عوض مىكنند. در پى اين عمل، فرمانده تيپ گولانى از
نيروهاى ويژهى ارتش روز پنجشنبه 1376/8/16 ه.ش )7نوامبر 1997م) اعلام كرد كه
هر گونه تعويض زمينهى درجات نظامى با زمينهى سياه، كاملاً ممنوع است. سربازان
به نشانهى غم و اندوه بر همسنگرانشان كه در جنوب لبنان كشته شدهاند، اين كار
را انجام مىدهند. ژنرال «جادى» فرمانده تيپ گولانى، اين اقدام را نوعى عمل
داخلى توصيف كرد؛ اما كارشناسان اسرائيلى معتقدند كه اين مسئله بزرگتر از آن
است كه يك عمل داخلى باشد، و در حال حاضر تنها مىتوان آن را مشكلِ لبنان توصيف
كرد. سربازان ارتش اسرائيل كه در جنوب لبنان خدمت مىكنند، عادت كردهاند كه
نامههايى به دوستان يا خانوادهى خود نوشته، آن را در جيب يونيفورمهاى نظامى
خود بگذارند تا در صورت كشته شدنشان، اين نامهها به آدرس آنان ارسال گردد.
رئيس سابق بخش روانشناسى و علوم رفتارى ارتش اسرائيل معتقد است كه اين اقدام
سربازان اسرائيلى نمايانگر ترس و وحشت شديد آنان مىباشد.»
در همين رابطه، روزنامهى صهيونيستى «مَعاريف» در يكى از شمارههاى خود در
آخرين روزهاى اشغال لبنان بهار 1379ه.ش)2000م) از قول يكى از سربازان ارتش
اسرائيل نوشت:
يك حزب اللّهى مرا كُشت!
جناب نخست وزير!
با كمال تأسف خبر كشته شدنم را قبل از پايان جنگ لبنان به اطلاع شما مىرسانم.
يك حزب اللهى با دقت فوق العاده، موشكى از نوع «تاو» را به طرف محلى كه در آن
نشسته بودم شليك كرد و به اين ترتيب روحم از بدنم جدا شد. حالا دارم همه چيز را
مىبينم. «خاخام» دعا مىخواند و همقطارانم به ياد من تير هوايى شليك مىكنند.
حتى فرماندهام كه هميشه با او درگيرى داشتم، از من به نيكى ياد مىكند:
«سرباز... فردى شجاع، محبوب و دوست داشتنى بود. ما ياد او را هميشه زنده نگه
مىداريم و...»
چند دقيقه بعد، مرا در نزديكى قبر يكى از دوستانم كه ديروز كشته شده،دفن كردند.
راستى من چهقدر خوشبختم كه حتى حالا كه مُردهام، باز هم همسايهى خوبى نصيبم
شد!
ولى آقاى نخست وزير!
يك چيز هنوز هم برايم سؤال برانگيز است: چرا من بايد مىمُردم؟ شما هميشه
مىگفتيد: «ما قوىترين ارتش جهان هستيم و هيچ وقت شكست نمىخوريم؛
ولى حالا همه مىدانند كه ما، خيلى وقت است در جنگ شكست خوردهايم. ارتش بزرگ
اسرائيل با آن همه تيپهاى زرهى، اسكادرانهاى هوايى و ناوچههاى دريايى، در
حال عقب نشينى است. آن هم با سرافكندگى و خجالتزدگى.
آقاى نخست وزير!
شما چهطور چيزى را كه سربازان عادى هم آن را مىدانستند، نفهميديد! جنگ ما در
لبنان، نبرد «داود» و «جالوت» بود. لبنانىها «داود» بودند و ما «جالوت». آنان
مانند داود ما را شكست دادند؛ اما شما فقط مىگفتيد: «ما درزمان و مكان مناسب،
به لبنان پاسخ خواهيم داد و انتقام خواهيم گرفت.»
آخر كدام انتقام؟ كدام پاسخ؟ ديگر از اين حرفها خندهام مىگيرد.دشمن، ما را
تكه تكه كرد؛ ولى شما فقط به تأسيسات برق و پلها حمله كرديد.به شهردارى بيروت
حمله كرديد. يا باغ وحش بيروت را بمباران كرديد. آخر اين هم شد تلافى؟ افراد
حزب اللّه مانند «ويِت كُنگ» ها، ما را خُرد كردند. اگر يادتان باشد در ويتنام
56 هزار سرباز آمريكايى كشته شدند و آخرش هم شكست خورده،فرار كردند. ما هم همين
بلا بر سرمان آمد. دلم مىخواهد با صداى بلند فرياد بزنم و به شما و تمام نخست
وزيران قبلى بگويم: اگر چند سال قبل، از جنوب لبنان عقب نشينى مىكرديد، حالا
من و دوستانم كه در جنگ كشته شديم، يا در دانشگاه مشغول تحصيل بوديم، يا از
جوانى مان لذت مىبرديم... اما افسوس كه كار از كار گذشته؛ چرا كه من ديگر
مُردهام...»
دشمنان خطرناك اسرائيل
نگران كنندهترين دشمن اسرائيل، رزمندهى حزباللَّه كه زندگى سختى را براى
نظاميان اسرائيلى در لبنان تدارك ديده، نيست؛ رزمندهى حماس كه در يك اقدام
انتحارى، مكانهاى عمومى را با بمب به هوا مىفرستد نيز ترسناكترين دشمن
اسرائيل نيست.
ارتش سوريه كه به علت بحران اقتصادى و قطع كمكهاى شوروى (سابق) وضع خوبى
ندارد. روحانيون حاكم در تهران كه مىكوشند موشكى بسازند تا بتوانند تلآويو را
مورد اصابت قرار دهند، نيز نگران كنندهترين دشمنان ارتش اسرائيل نيستند!
ژنرال «شائول مُوفاز» رئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل، طى گفتگويى با خبرنگاران
نظامى مطبوعات اسرائيلى، ضمن اظهارات بالا، مادرانِ سربازان اسرائيلى را
خطرناكترين دشمنان ارتش اسرائيل معرفى كرد. هر بار كه طى تمرينات نظامى،
حادثهاى اتفاق مىافتاد يا يك عمليات نظامى نتايج شكست بارى را به همراه
مىآورد، آنها با رجوع به مطبوعات و دادگاهها براى ارتش اسرائيل دردسر ساز
مىشوند،
شدت گرفتن حملات مقاومت اسلامى باعث شد تا تحليل گران صهيونيستى نيز زبان به
اعتراف بگشايند و از شكست طرحهاى «اسرائيل بزرگ» كه در برابر تعدادى از جوانان
شيعه به زانو در آمد،سخن بگويند.
«لِوِى اسحاق» از روزنامه نگاران صهيونيست، مىگويد: «تجربهى ما در لبنان شكست
خورده و ما از نظر اخلاقى نيز آبرويمان رفته؛ چرا كه ارتش، كارهاى بسيار زشت و
غير اخلاقى مرتكب شده است. وضع روحى سربازان نيز آنقدر خراب است كه مانند
سربازان آمريكايى در ويتنام، خود را زخمى مىكنند تا حداقل براى مدتى هر چند
كوتاه از جهنم لبنان دور شوند و به راستى اين وضع شرم آور است.»
«آلِكس ويشمَن» از روزنامهنگاران ديگر بينالمللى صهيونيست، مىگويد: «به
راستى جنگ ميان حزباللَّه و ارتش اسرائيل، تبديل به جنگ ميان افرادى مجرب و
آرمانگرا با سربازانى خسته و مأيوس، بى هدف و ترسو شدهاست.»
يكى از افسران ارشد رژيم صهيونيستى كه نخواسته نامش فاش شود، به روزنامه
صهيونيستى «معاريف» گفته است: «ما در امتحان لبنان، روسياه شديم و شكست خورديم؛
چرا كه هميشه خواستيم با زور مشكلات را حل كنيم؛ ولى ورق برگشت و لبنانىها در
جنگ پيروز شدند. آنان روحيهى نيروهاى ما را درهم شكستند و افسران يهودى كه چشم
اميد به آنان دوخته بوديم، تبديل به افرادى خشك مغز و شكم گنده شدند كه فقط به
فكر فرار هستند.»
روزنامهى «واشِنگتن پُست» چاپ آمريكا نيز طى گزارشى از داخل اسرائيل نوشت:
«به عقيدهى مفسران نظامى، جنگ لبنان كه طولانىترين و بحثانگيزترين جنگ تاريخ
اسرائيل محسوب مىشود، تلفات سنگينى بر نيروهاى اسرائيلى وارد آورده كه به اين
زودىها از خاطرها محو نخواهد شد.»
«رابين رايت» نيز در كتاب خود، از قول يك افسر اسرائيلى نوشتهاست:
«دامنهى جنگ، وسيع شده و بايد مواظب خودمان باشيم. اين استدلال كه ما با اين
كارها فقط دشمنانمان را زياد مىكنيم، بى اعتبار شده است؛ ديگر كسى نمانده است
كه دشمن ما نشده باشد.»
اين نظر را مىتوان يكى از واقع بينانهترين نگاهها به ماجراى لبنان عنوان
كرد.اسرائيل با حمله به لبنان در چنان باتلاقى وحشت آفرين فرو رفت كه براى نجات
خود، آمريكا و فرانسه را نيز به كمك طلبيد و آنان نيز از درماندگى در اين
باتلاق بى نصيب نماندند.
سران رژيم صهيونيستى به خصوص نظاميان و فرماندهان ارتش، بهخوبى دريافتند كه
جنگ با دشمنى كه غيرتمندانه براى دفاع از آرمانهايش مىجنگد، بسيار مشكل
مىباشد. نبرد با دشمنى كه به راحتى نمىشود آن را ديد و حتى تكنولوژى
پيشرفتهى نظامى دنيا در برابر آن ناكار آمد است، بسيار مرگآفرين و خطرناك
است؛ به حدى كه يكى از افسران ارتش اسرائيل در جايى گفته است: «چگونه مىتوان
آنهايى را كه مىخواهند شهيد شوند، از بين مردم تشخيص داد؟»
هراس دشمن
روزنامهى «كاريِر» چاپ اتريش، سه شنبه 1362/9/29 ه.ش )20دسامبر 1983م) در خبرى
دربارهى پخش برنامهاى از تلويزيون اين كشور پيرامون عمليات شهادتطلبانه عليه
نيروهاى خارجى مداخلهگر در بيروت، اين گونه موضعگيرى كرد و نوشت:
«آنها خودشان را مثل بمبهاى جاندار، بر روى مخالفان سياسىشان مىاندازند،
بدون اينكه به زندگى خودشان توجهى داشته باشند. اسلاف امروزهى آنان، به خاطر
ضربات ترور در خاور نزديك خيلى مشهور شدهاند. فرقهى مذهبى عجيب و متعصب كه
اولين بار در قرن 17 پا به عرصه گذاشت و از قرار معلوم آنها تحت تأثير حشيش
هستند و به افتخار اللَّه آدم مىكشتند. آنها معتقد بودند كه از اين طريق
مستقيماً به بهشت مىروند.»
البته از كسانى كه هيچ آشنايى با فرهنگ اسلامى و اعتقادات مذهبى آنان ندارند،
توقعى بيش از اين نمىرود؛ به خصوص اينكه با بغض و كينه نسبت به تشيّع نيز،
سعى در اين داشته باشند كه شهادتطلبان را افرادى نشان بدهند كه تحت تأثير مواد
مخدر و بدون هر گونه آگاهى و خواست عقلى دست به اين كار مىزنند.
رابين رايت نيز از قول يكى از كارمندان غربى كه سعى داشته در جريان امور ايران
باشد، اين گونه مىنويسد:
«شيعيان واقعاً در دنياى ديگرى زندگى مىكنند. افكار آنها براى غربىها به كلى
بيگانه و غير قابل درك است. فكر ما در اين محدوده قرار دارد كه مىگوييم آنها
بايد سر عقل بيايند و قبول كنند كه اين بىباكىها به قيمت جانشان تمام مىشود
و براى ما چه قدر مشكل است بفهميم كه اين درست همان چيزى است كه آنها
مىخواهند، و حاضرند زندگىشان را در قبال آن بدهند، و هر كس بايد به آن برسد:
ورود به ملكوت آسمان.»
پوشاندن آمار تلفات
عمليات شهادتطلبانه در نزد سربازان و مزدوران اسرائيل، همواره به عنوان كابوسى
وحشتناك محسوب مىشد. هراس از اين گونه حملات،چترى از ترس و وحشت بر يگانهاى
اسرائيلى در مناطق اشغالى جنوب لبنان گسترانده بود.
ارتش اسرائيل نيز، براى مقابله با اين گونه حملات، تدابير بسيارى انديشيده و به
كار گرفته بود؛ ولى با وجود آمادگى كامل نيروهاى اسرائيل، نيروهاى مقاومت
اسلامى، در هر عمليات از روش و تاكتيكهاى جديد استفاده كرده و ضربات مرگبار
خود را وارد آوردند.
رژيم صهيونيستى، براى پايين آمدن تلفات نيروهاى يهودى و صهيونيست، اقدام به
مستقر نمودن نيروهاى مزدور ارتش لحد در مناطقى كه احتمال خطر بيشترى داشت،
نموده بود؛ همچنين يهوديان مهاجرى كه از ديگر كشورها به فلسطين اشغالى آمده و
خانواده و بستگانى در آنجا نداشتند، همواره فرماندهان خوبى براى يگانها و
واحدهايى بودند كه هميشه در معرض خطر قرار داشتند.
اين مسئله، به مرور زمان باعث ايجاد اختلاف در ساختار ارتش مزدوران آنتوان لحد
شد و فرار و پناهندگى هر از چند گاه آنها به نيروهاى مقاومت اسلامى، مؤيد اين
مسئله بود. آنان ديگر حاضر نبودند سپر بلاو پيشمرگ رژيم صهيونيستى در برابر
هموطنان لبنانى خود باشند.
يكى از مهمترين مسائل در عمليات شهادتطلبانه، آمار كشتهها و مجروحين است. با
توجه به جمعيت كمِ اسرائيل و اينكه بيشتر آنان را نظاميان تشكيل مىدهند،
ارائهى آمار حقيقى هر حمله، ضربه سختى بر روحيه خانوادههاى ديگر سربازان وارد
خواهد كرد؛ به همين منظور رژيم صهيونيستى براى جلوگيرى از اين ضربه روانى و
روحى. دست به تدابيرى زده است: در هر عمليات كه عليه نيروهاى متجاوز صورت
مىگرفت، اسرائيل آمار تلفات را بسيار پايين اعلام مىكرد؛ ولى در طى يكهفته
بعد از تهاجم، در روزنامههاى صهيونيستى اخبار مشكوكى به چشم مىخورد؛ به عنوان
مثال: «كشته شدن چند سرباز و درجه دار اسرائيلى براثر تصادف و يا واژگون شدن
خودرويشان در مناطقى دور از جبهه»، «كشته شدن چند سرباز در حين آموزش در پادگان
آموزشى»، ولى اين ترفند، دوام چندانى نداشت و خيلى سريع منابع مقاومت با
جمعآورى اين گونه اخبار از مطبوعات اسرائيل پس از هر عمليات، به آمار واقعى
كشتهها و مجروحين پى مىبردند.
در بعضى مواقع نيز رسانههاى گروهى اسرائيل بر خلاف آنچه منابع رسمى و نظامى
اعلام مىكردند، به انحاء مختلف و ناخواسته پرده از آمار واقعى بر مىداشتند.
گاهى كه اسرائيل تلفات را خيلى پايين و گاه غير قابل باور، مثلاً يك يا دو
مجروح اعلام مىكرد، گزارش خبرنگاران خارجى و شاهدان عينى از محل حادثه كه
حكايت از حضور چندين فروند هلى كوپتر امدادى و چند دستگاه آمبولانس براى انتقال
مجروحين داشت، تلفات بالا و شدت وخامت حال مجروحين را بر ملا مىساخت.
يكى ديگر از مواردى كه طرحهاى اسرائيل را نقش بر آب كرد، فيلمبردارى از
عمليات استشهادى بود كه برجستهترين آنها عمليات شهيد صلاح غندور در «بنتِ
جُبَيل» ارديبهشت سال 1374ه.ش(مه1995م) بود. بلافاصله پس از انفجار بيش از 350
كيلوگرم مواد منفجره در خودرويى كه توسط شهيد صلاح، هدايت مىشد، اسرائيل براى
مقابله با هر گونه انعكاس اخبار، اعلام كرد: «يك ماشين بمبگذارى شده در
فاصلهاى زياد از مركز 17 و كاروان نيروهاى اسرائيلى منفجر شده است و فقط
تعدادى مجروح در برداشته است.» ولى هنگامى كه فيلم مستند اين عمليات از لحظهى
وداع شهيد صلاح غندور، قرائت وصيت نامه، تا حمله به كاروان اسرائيلى و انفجار
خودرو، از تلويزيون «المِنار» لبنان پخش شد، كانال دوم تلويزيون اسرائيل
بهناچار تصاويرى مربوط به ساعاتى پس از انفجار را نشان داد. نوع انهدام
كاميونهاى نظامى و همچنين محل انفجار، بهخوبى نشان مىداد كه ماشين حامل بمب
در قلب كاروان منفجر شده و تلفات بالايى در برداشته است.
همان شد كه از آن پس نيروهاى نظامى اسرائيل در برابر هر حملهاى، بيشتر به
دنبال فيلمبردارى مىگشتند كه از آن عمليات گزارش مستند تهيه مىكند و ساعاتى
بعد از تلويزيون پخش مىشود. دوربين مقاومت اسلامى، براى نيروهاى اسرائيل
سنگينترين و خطرناكترين سلاح محسوب مىشد كه همواره تبليغات دروغين آنان را
رسوا مىكرد.
درست در زمانى كه شيعيان مقاوم لبنان، سر افراز و افتخارآميز، پيكر مطهر
شهدايشان را كه در حمله عليه اشغالگران به شهادت رسيدهاند،بر دستها بلند
كرده و تشييع مىكنند، دستگاه تبليغاتى رژيم غاصب اسرائيل، سعى در مخفى نگاه
داشتن آمار كشتگان و پنهانسازى آنان دارد. تنها در صورتى كه خانوادهى سربازِ
كشته شده، در فلسطين اشغالى باشند، اسم او جزو كشته شدگان ثبت خواهد شد؛ در غير
اين صورت اسامى مزدوران به خصوص اگر يهودى باشند هرگز در ليست مقتولين درج
نخواهد شد. به تازگى صهيونيستها در اعترافات خود گفتهاند: «سربازانى كه در
لبنان دفن مىشوند، غالباً كسانى هستند كه به راحتى مىشود از اعلام خبر مرگ
آنان چشم پوشى كرد». به هر حال اين رژيم، درصدد است تا راهى جديد براى مخفى
نگاه داشتن آمار تلفات خود بيابد.
مجلهى يهودى «لارشِل» چاپ فرانسه، در يكى از مقالات خود دربارهى پنهان نگه
داشتن آمار تلفات اسرائيل، نوشت:
«هر بار، در عمليات مقاومت لبنان، دهها تن از سربازان اسرائيلى و وابستگانشان
(مزدوران آنتوان لحد) در جنوب لبنان كشته و زخمى مىشوند؛ ولى هيچ منبع رسمى
وابسته به ارتش اسرائيل اشارهاى به اسامى قربانيان يا تعداد آنان نمىكند...
شايد بتوان گفت عملياتهاى نظامى اى كه بر ضد ارتش اسرائيل در لبنان انجام
مىشود، تنها عملياتى در جهان است كه سعى مىشود طى آن، خسارات و تلفات واقعى
ارتش اسرائيل در مقابل افكار عمومى جهان بازگو نگردد.
از زمان نخست وزير اسبق اسرائيل، مناخام بگين كه فرماندهى بزرگترين
عملياتهاى اسرائيل بر ضد لبنان بود، مقامات اسرائيلى آمار تلفات انسانى
نظاميان و غير نظاميان صهيونيست را اعلام نكردهاند؛ تنها آمارها وبيانيههايى
دروغين صادر مىشود تا افكار عمومى يهوديان تحريك نگردد.»
شكست طرح هاى اسرائيل
برخى از فرماندهان اسرائيل، از جمله ژنرال «دِرورى»، پيشنهاد عقبنشينى يك
جانبه به جنوب لبنان را براى كاهش تلفات ارتش اسرائيل مطرح كردند كه از سوى
دولت رد شد. بگين، شارون وايتان تصميم گرفتند و ترجيح دادند كه در جا مانده و
بكوشند تا آنجا كه ممكن است، از مرداب لبنان امتيازهاى سياسى و نظامى به دست
آورند.
سرانجام فشارهاى نظامى مقاومت اسلامى بر ارتش اسرائيل كارساز شد. سلسله حملات
مقاومت اسلامى در سالهاى 1362/6/3ه.ش) 841983 م) باعث گرديد تا آمار تلفات در
ميان نظاميان اسرائيلى، بهطور چشمگيرى بالا برود و اين نكتهاى است كه افكار
عمومى اسرائيل نسبت به آن حساسيت شديدى داشت و دولتمردان اين كشور را تحت فشار
خردكنندهاى قرار مىداد.
«آرييل شارون» طراح حملهى نظامى اسرائيل به لبنان در سال 1361ه.ش )1982م)،در
مصاحبهاى با روزنامه صهيونيستى «يديعوتآهارونوت» گفت: «اسرائيل براى اولين
بار در تاريخش اقدام به عقب كشيدن ارتش خود نمود؛ به گونهاى كه دوست و دشمن،
آن را عقبنشينى بدون قيد و شرط تفسير مىكنند.»
«آبا اَبان» وزير خارجه اسبق اسرائيل نيز سياست اين كشور را در لبنان مورد
انتقاد شديد قرار داده و گفت:
«اختلاف بين آنچه كه براى جنگ لبنان برنامه ريزى شده بود و آنچه كه بهدست
آمده، آنقدر زياد است كه اين جنگ از نظر ميزان اشتباهات محاسبات سياسى و
نظامى، مىتوانست جايزه اول را به دست آورَد.»
كابينهى اسرائيل در 1363/10/25 ه.ش )15 ژانويه 1985 م) تصميم به عقب نشينى از
لبنان گرفت. قرار بود عقبنشينى در دى ماه 1363ه.ش (ژانويه 1985م) شروع و در
شهريور 1364ه.ش (سپتامبر 1985 م)پايان يابد. لحظهى تاريخى فرا رسيده بود. در
طول تاريخ 37 ساله كشور اسرائيل، اين اولين بارى بود كه يك دولت يهودى، تحت
فشار يك نيروى مقاومت عربى، داوطلبانه تن به عقب نشينى داده بود و اين بزرگترين
شكست براى رژيم صهيونيستى بود؛ چرا كه هيچ گونه تضمينى در قبال حضور 30 هزار
نيروى سورى و 8 هزار رزمندهى فلسطينى در لبنان، به دست نياورده بود؛ حتى ارتش
ضعيف لبنان كه تحت سلطه فالانژيستهاى مسيحى بود، در مورد عمليات گشت و مراقبتى
كه امنيت شمال فلسطين را تأمين كند، به اسرائيل قولى نداد. بعضى از مفسرين
اظهار نظر كردند كه: «اسرائيل به عنوان چهارمين قدرت نظامى جهان، دراولين
مسئلهى خود شكست خورده و جنوب لبنان، براى آن به صورت يك ويتنام در آمده است.»
روز شنبه 1363/11/27 ه.ش )16 فوريه 1985م)، روز سرد و مرطوبى در لبنان بود. در
ساعت 6 تا 7 صبح، افسران تحت فرماندهى ژنرال «موشِهلِوى»، سه مكالمه تلفنى با
سفير آمريكا در لبنان،سَرفرماندهى نيروهاى سازمان ملل در اسرائيل و دولت لبنان،
انجام دادند. پيام كوتاه بود: «اسرائيل به سرعت و دو روز قبل از قرار، اولين
مرحلهى عقب نشينى سه مرحلهاى خود را از لبنان آغاز مىكند.»
اسرائيلىها، بعدها مدعى شدند كه از طريق جاسوسان خود، آگاه شده بودند كه
شيعيان در نظر داشتند تا به نيروهاى در حال عقبنشينى حمله كنند و از اين موضوع
چنان عصبى بودند كه مجبور شدند درست در روزى كه طبق قوانين «تلمود» كتاب مذهبى
يهود، مسافرت ممنوع است، مگر آنكه خطر جانى در بين باشد، پايگاه خود را در
صيدا ترك كنند. اسرائيل با دست زدن به اين اقدام عجولانه كه حاكى از هراس و
وحشتش از حملات مقاومت اسلامى بود، اميدوار بود كه قسمتى از مشكلاتش را حل كند.
تا ساعت 8، تمام واحدهاى مستقر در محدودهى 500 كيلومترى، فرمان حركت و عقب
نشينى را دريافت كرده بودند.
راديو ارتش اسرائيل، در آن روز برنامهى خود را با شادى آشكارى شروع كرد و گفت:
«صبح بخير... صبح بسيار خوبى است... ما به خانه بر مىگرديم...»
آخرين واحد نظامى كه صيدا را ترك كرد، متشكل بود از 38 تانك و نفر بر زرهى، 300
سرباز و 2 سگ! در ساعت 3 بعد از ظهر، نيروها از خط دفاعى جديد اسرائيل در جنوب
لبنان، رد شده بودند. اسرائيلىها به همان سرعتى كه 32 ماه قبل به آن منطقه
حمله كرده بودند، به همان سرعت هم عقب نشستند.
رابين رايت دربارهى اين عقب نشينى مىنويسد:
«عقب نشينى اسرائيل در بهمن 1363ه.ش(فوريه 1985 م) از لبنان،يك نقطهى پايان
غير منتظره براى عمليات «صلح براى الجليل» بود. اسرائيل از لبنان عقب رانده شده
بود؛ آن هم به وسيلهى شجاعترين و سرسختترين دشمنى كه تا آن روز با آن برخورد
كرده بود. ژنرال «اورى اُوِر» فرماندهى اسرائيلى اين عمليات، سعى داشت به دروغ
وانمود كند كه اسرائيل خود تصميم به عقبنشينى گرفته است. او مىگفت: «مسخره
است... اينجا كه براى امنيت اسرائيل ارزشى ندارد. اگر ارزشى مىداشت، ما هيچ
وقت از آن بيرون نمىرفتيم. چرا ما سربازمان و پولمان را قربانى كنيم كه در
اينجا بمانيم؟ اين سرزمين مال ما نيست.»
فرمانده يك واحد ويژه به نام «بريگاد گولانى» نيز كه بعد از همه صيدا را ترك
مىكرد، گفت: «مهم اين است كه ما نه مرعوب و شكست خورده، بلكه سربلند و با
افتخار بيرون مىرويم. ما به اين دليل بيرون مىرويم كه حكومت ما تصميم به عقب
نشينى گرفته است.» قرائن و شواهد ديگر در داخل اسرائيل،واقعيت را بهتر نشان
مىداد.
در همان زمان عقب نشينى، بيش از 140 سرباز اسرائيلى، به اين دليل كه حاضر نشده
بودند در لبنان خدمت كنند، زندانى شده بودند. تعدادى عجيب و باور نكردنى براى
كشورى كه وطنپرستى، بىاندازه برايش مهم است.
«... يكى از پيامدهاى حوادث لبنان اين بود كه همه، اسرائيل را به عنوان
بازندهى بزرگ شناختند و سوابق اين كشور در كسب پيروزىهاى چشمگير نظامى پس از
پرداخت بهاى سنگين و تحمل شكست فاحش در لبنان چنان لطمه خورد كه حتى مردم
اسرائيل را به خاطر ايمان زائدالوصفى كه به قدرت ارتش خود داشتند، به سَرخوردگى
دچار ساخت.»
سرانجام اسرائيل تسليم مقاومت اسلامى شد و براى اولين بار در تاريخ تجاوزاتش،
تن به عقب نشينى از مواضع اشغال شده داد. اين عقبنشينى، اولين مرحله از شكستى
بود كه طى هفده سال آينده، در اثر ضربات سختتر مقاومت اسلامى باعث شد تا رژيم
صهيونيستى ذليلانه تن به عقبنشينى كامل از خاك لبنان دهد.
«شيمون پِرِز» نخست وزير اسرائيل، هنگام اولين مرحلهى عقبنشينى، در حالى كه
اشتباهات اسرائيل در لبنان را جبران ناپذير تلقىمىكرد، گفت: «اين اشتباهِ
مرتكب شده، براى هميشه يك اشتباه باقى خواهد ماند.»
ولى اسرائيل هفده سال ديگر بر اين اشتباه پافشارى كرد و مجبور شد بهاى سنگين آن
را با فرار پرداخت كند. فرارى كه جوشش مجدد انتفاضهى اسلامى در مسجد الاقصاى
فلسطين اشغالى را بهدنبال داشت و افسانهى پوشالىِ شكست ناپذيرى اسرائيل را
رسوا كرد.
«يِهو شفاط مِركابى» محقق معروف صهيونيست، دربارهى اين اشتباه بزرگ مىنويسد:
«جنگ اعراب و اسرائيل از سال 1327 تا 1352ه.ش )1948 تا 1973م)، به نفع ما بود و
هر چه كه خواستيم، به دست آورديم؛ اما جنگ 1361ه.ش)1982م) به ضرر ما تمام شد و
فقط روح شهادت و مقاومت را در نسل جوان لبنان پديد آورد و انتفاضهى 1366ه.ش
)1987م) مردم فلسطين را در پىداشت. سربازان ما هم كه دائم در حال فرار از خدمت
هستند و خروج از باتلاق جنوب لبنان، وردِ زبانشان شده است.
«اسحاق رابين» وزير دفاع اسرائيل نيز هنگام اولين مراحل عقبنشينى در سال
1363ه.ش )1985 م) از جنوب لبنان، گفت: اگر اين خيال باطل وجود داشت كه يك جنگ
در لبنان مىتواند به تروريسم در اين كشور پايان دهد، اكنون واهى بودن اين خيال
ثابت شده است.ما ديگر خيالات واهىِ پليس لبنان بودن را نداريم، و روزهاى
دردناكى در انتظار ماست. ما اميدواريم، ولى نمىتوانيم خود را مطمئن كنيم كه
وقتى از لبنان خارج شديم، حجم تحركات شيعيان كاهش يابد. ما خيال نمىكنيم كه
اين حملات ريشهكن شود؛ بلكه ادامه خواهد داشت. هيچ راه روشنى براى مقابله با
شيعيان وجود ندارد. آنها متعصبترين دشمنانى هستند كه اسرائيل تاكنون با آن
روبهرو بوده است. جنگ در لبنان، «جنّ» شيعه را از شيشه بيرون آورده است.»
اين اعترافات، چيزى نيست جز ثمرات عمليات شهادتطلبانه؛ چرا كه تا آن زمان،
اسرائيل چنين ضربات سخت و مرگبارى از دشمنان خود كه برجسته ترينشان فلسطينىها
بودند نخورده بود و اصلاً انتظار چنين مقاومتى را نداشت.
«ساموئل كاتز» در كتاب «جاسوسانِ خط آتش»، دربارهى قدرت و توان مقاومت اسلامى
در برابر دستگاه عريض و طويل اطلاعاتى اسرائيل، مىنويسد:
«براى اطلاعات نظامى ارتش اسرائيل، «جنگ شيعه» پديدهى قبلاً تجربه نشدهاى
بود. شيوههاى مدرن و برتر فنى كه واحد اطلاعات نظامى و ساير سازمانهاى
اطلاعاتى عليه فلسطينىها و سورىها در جريان عمليات «صلح براى الجليل» به كار
برده بودند، در مورد تيراندازان و بمبگذاران شَبَح وار شيعه، ناكارا از كار در
مىآمد. هستههاى خيلى سرّىِ آنها، مخفى كاريشان و ارتباطات رمزى آنها، كار
كشتهترين سازمانهاى اطلاعاتى را نيز به حسرت وا مىداشت. اين سازمانى بود كه
نمىشد آن را از طريق ابزار آلات از بين برد.
حزباللَّه را بايد از طريق منابع اطلاعاتى - انسانى نابود مىساختند. بايد به
هستههاى آنها، ملاقاتهايشان در مساجد، شبكهى ارتباطى و از جمله ارتباط
خارجشان، نفوذ مىشد.متأسفانه از نظر واحد اطلاعات نظامى، حزباللَّه، موجودى
يك پارچه نبود كه بتوان به آسانى در آن نفوذ كرد.
به گفتهى يكى از متخصصين اطلاعاتى اسرائيل در گروههاى تروريست، دستههاى شيعه
بر مبناى مذهب و يا ارتباط خانوادگى شكل گرفتهاند. افراد، هنگام تولد به عنوان
عضو كامل گروه پا به دنيا مىگذارند و حتى كاراترين سرويسهاى اطلاعاتى
نمىتوانند اين حقيقت را به خاطر اهداف خودشان، منكر شوند.»
جورج بال، دربارهى شكست مفتضحانه طرحهاى اسرائيل در لبنان، مىنويسد:
«در اواسط سال 1362ه.ش)1983م) بر دولت اسرائيل و نه آمريكا معلوم شد كه
برنامهى لبنان به بن بست رسيده و ديگر هيچ اميدى به موفقيت طرحهاى از قبل
آماده شده، نمىتوان داشت. با توجه به اين برداشت بود كه اسرائيل بهتر ديد از
بيروت دست بكشد و نيروى خود را تنها صرف اشغال جنوب لبنان كند، تا از اين طريق
آنچه را كه نتوانسته با زور در بيروت كسب كند، با ادامهى اشغال جنوب لبنان به
دست آورد. اقدام اسرائيل در عقبنشينى از بيروت، نمودِ بارزى از فرصتطلبى و
نجات به موقع از مهلكه به حساب مىآمد و چه به جا بود اگر آمريكا هم به اين
مسئله توجه مىكرد و تا دير نشده خود را از دخالت در ماجراى لبنان كنار
مىكشيد؛ ولى آمريكا به جاى دورانديشى و رعايت احتياط، بدون آنكه واقعاً بداند
چه هدفى را دنبال مىكند، خود را در دامى گرفتار كرد كه ريشههايش از
زيادهطلبىهاى حكومت تنيده شده بود و در نهايت نيز به ارتكاب خطاهايى انجاميد
كه شبيه ويتنام، به قربانگاه مىكشاندش.»
تلفات اسرائيل
مقامات اسرائيلى، تلفات ارتش خود را ناشى از حمله به لبنان، تا 1363/3/11 ه.ش
)1 ژوئن 1984 م) 586 نفر اعلام كردند. به نوشتهى مجلهى «تايم»، آن طور كه يكى
از افسران اسرائيلى مىگفت: «وضع بهصورتى در آمده بود كه مردم در لبنان، به هر
كس كه قيافهاش شبيه اسرائيلىها باشد، تيراندازى مىكردند.»
در طى سالهاى بعد، حضور اشغالگرانهى اسرائيل در جنوب لبنان، باعث وارد آمدن
تلفات بسيارى بر ارتش متجاوز حتى در حد ژنرال و فرماندهان رده بالا شد كه در
مقايسه با تلفات ارتش رژيم صهيونيستى در نبرد با چندين كشور عربى، حجمى بسيار
بالا را در بر مىگيرد و نشان از شكست طرحهاى «اسرائيلِ بزرگ» دارد. سرانجام
به دلايلى متعدد، از جمله وارد آمدن تلفات بسيار، اسرائيل به عقبنشينى از
مناطقى كه 20 سال در اشغال داشت، تن داد و با وجود برنامهريزىهاى بسيار
دربارهى عقبنشينى سازماندهى شده، ناغافل و طى 48 ساعت، در خرداد 1379ه.ش
(ژوئن 2000م) مواضع خود را ترك كرد و از خاك لبنان گريخت. اين فرار به حدى سريع
بود كه مقدار زيادى مهمات و تجهيزات از نيروهاى اسرائيلى و مزدورانش بر جاى
ماند