توسعه برای تمتع
علت اصلی از هم پاشیدگی خانوادهها در ممالک توسعه یافته و اصطلاحاً پیشرفته چیست؟
پیش از ادامهی بحث، از آنجا که ممکن است بعضی هیچ ارتباطی بین توسعهیافتگی به
شیوهی غربی و از هم پاشیدگی خانوادهها در غرب پیدا نکنند، یادآور میشویم که رشد
اقتصادی(١) را نباید با توسعه(٢) اشتباه کرد،
زیرا که توسعه جریانی چندبعدی است که در خود تجدید سازمان و سمتگیری متفاوت کل
نظام اقتصادی اجتماعی را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در میزان تولید و
درآمد، شامل دگرگونی اساسی در ساختهای نهادی، اجتماعی، اداری و همچنین ایستارها و
وجهه نظرهای عمومی مردم است، توسعه در بسیاری موارد حتی عادات و رسوم و
عقاید مردم را نیز در برمیگیرد.(3)
به عبارت روشنتر، توسعه به معنای سمتگیری کل نظامات اقتصادی و اجتماعی (اعم از
نظام آموزشی، قانونگذاری، اجرایی...) در جهت رشد اقتصادی است. معنای سمتگیری کل
نظام در جهت رشد اقتصادی این است که هر برنامه و طرحی که به رشد اقتصادی منجر نشود
باید حذف شود و حتی نظام آموزشی ما نیز باید تابعی از برنامهریزی توسعهی اقتصادی
باشد؛ و به عبارتی دیگر، اقتصاد باید زیربنا و مبنای همهی تحولات و
برنامهریزیهای فرهنگی و اجتماعی ما باشد!
اگر مبنای توسعه را آنچنانکه مذکور افتاد اعتبار کنیم، آنگاه بین روند توسعه و
ازهم پاشیدگی خانوادهها در مغرب زمین ارتباطی بسیار نزدیک مشهود میشود. با این
مفهوم مناسبات بین تولید و مصرف برای پیوندهای خانوادگی نیز تعیین وضعیت خواهد کرد،
تا آنجا که در کتاب «موج سوم»(4) ـ که در توجیه تمدن غربی نگاشته شده است ـ نیز به
تحلیلهایی اینچنین برمیخوریم:
لزومی ندارد که انسان مارکسیست باشد تا با مانیفست کمونیست در این ادعانامهی مشهور
علیه جامعهی جدید همعقیده باشد در آنجا که میگوید: «دیگر بین انسان با انسان هیچ
رابطهای بجز منافع شخصی عریان و پرداخت' نقدی، عاری از احساس و عاطفه باقی نمانده
است.» روابط شخصی، پیوندهای خانوادگی، عشق، دوستی، علقههای همسایگی و اجتماعی همگی
در هجوم بیرحمانهی منافع شخصی تجاری رنگ باختهاند یا به تباهی کشیده شدهاند.(5)
نویسندهی کتاب «موج سوم» در ادامهی گفتار فوق اضافه کرده است: اگر چه
مارکس(6) بدرستی این روند ناانسانی شدن پیوندهای بشری را شناسایی کرده است اما در
انتساب آن به سرمایهداری راه خطا پیموده است. وی البته در زمانی به نگارش عقاید
خود اقدام کرد که تنها شکل جامعهی صنعتی که میتوانست مشاهده کند شکل سرمایهداری
آن بود. امروزه بعد از گذشت نیمقرن تجربهی جوامع صنعتی مبتنی بر سوسیالیسم یا
حداقل سوسیالیسم دولتی میدانیم که حرص و طمع خشونتبار، فساد تجاری و تقلیل روابط
انسانی به سطح واژههای سرد و بیروح اقتصادی دیگر فقط منحصر به نظام مبتنی بر سود
[سرمایهداری] نیست.(7)
در فصل گذشته گفتیم که:
اکنون در کشورهای به اصطلاح پیشرفتهی مغرب زمین، همانطور که خانه تبدیل به
آپارتمان، آپارتمان تبدیل به فلات و فلات تبدیل به استودیو میشود، [به موازات آن]
فامیل تبدیل به خانوادهی بزرگ، خانوادهی بزرگ تبدیل به خانوادهی ازدواجی و
خانوادهی ازدواجی تبدیل به افراد میشود ـ [تا آنجا که] آی.تی.تی که یکی از
برجستهترین مظاهر جامعه و اقتصاد پولی است، هیچ مرد یا زن متأهلی را استخدام
نمیکند و از بین کارمندانش آنهایی که میخواهند ازدواج کنند، باید خدمت را ترک
گویند، و البته جامعهشناسان و اقتصاددانان این پدیده را تحسین میکنند و آن را از
نشانههای توسعهیافتگی میدانند.
مجددا به سؤال ابتدای بحث بازمیگردیم که: «علت اصلی از هم پاشیدگی خانوادهها در
ممالک توسعه یافته و به اصطلاح پیشرفته چیست؟»
ممکن است مثل نویسندهی کتاب «موج سوم» این پدیده را ناشی از
توسعهی صنعتی و غلبهی
خصوصیات کارخانهای بر افراد و اجتماعات بشری بدانیم، و در این صورت هر چند گوشهای
از حقیقت بیان شده، ریشه و علت اصلی را مطرح نکردهایم. در کتاب «موج سوم» آمده
است:
اگر ما خانوادهی هستهای را متشکل از یک شوهر شاغل، یک زن خانهدار و دو کودک
بدانیم و سؤال کنیم که چند نفر از آمریکاییان واقعاً هنوز در این نوع خانواده زندگی
میکنند، پاسخ حیرتآور است: هفت درصد از کل جمعیت ایالات متحد.(8)
نویسندهی کتاب در تشریح مطلب بالا اضافه میکند:
... باید متذکر شد که طبق آمارها ما شاهد نوعی افزایش انفجارآمیز تعداد «تکنوازان»
(افراد مجرد) هستیم، یعنی افرادی که بتنهایی و بطور کامل خارج از خانواده زندگی
میکنند. بین سالهای ١٩٧٠ و ١٩٧٨، عدهی افراد چهارده تا ٣٤سالهای که تنها زندگی
میکردند در ایالات متحد تقریباً سه برابر شد یعنی از ٥/١ میلیون به ٣/٤ میلیون
افزایش یافت. امروزه یک پنجم تمامی خانوارها در ایالات متحد از افرادی تشکیل میشود
که بتنهایی زندگی میکنند.(9)
تقارن زمانی بین این پدیده و توسعهی صنعتی ـ یا بهتر بگویم توسعهی اقتصادی ـ در
جامعهی غربی، نویسنده را دچار این اشتباه کرده است که توسعهی صنعتی را علت اصلی
این پدیده بداند. البته شکی نیست که توسعهی صنعتی یکی از مهمترین علل این مسئلهی
اجتماعی است، اما ریشه را باید در جای دیگری جست و جو کرد که در پایان این فصل مورد
بحث قرار خواهد گرفت. مراد ما در این قسمت، ذکر یکی از دردناکترین تبعات و نتایج
تلخ و ضایعاتی است که ملازم با توسعهیافتگی به شیوهی غربی است. نویسندهی کتاب
«موج سوم» ادامه میدهد:
...ما شاهد نوعی انتقال دستهجمعی از خانوادههای «کودک ـ کانونی» به
«بزرگسال ـ کانونی» هستیم. در آغاز قرن اخیر در جامعهی (آمریکا) عدهی کمی افراد
مجرد وجود داشت و بعد از آنکه کوچکترین فرزند خانه را ترک میگفت تقریباً عدهی کمی
از والدین برای مدتی طولانی زنده میماندند. در مقابل، در اوائل سال ١٩٧٠ در ایالات
متحد تنها یک نفر از هر سه بزرگسال در خانهای با فرزندان زیر هجده سال زندگی
میکردند.
امروزه سازمانهایی بوجود آمدهاند که زندگی بدون بچه را تشویق میکند و بیمیلی
نسبت به داشتن بچه در بسیاری از کشورهای صنعتی رو به افزایش گذاشته است. در سال
١٩٦٠ فقط بیست درصد از زنان آمریکایی «همیشه متأهل» زیر سی سال بدون بچه بودند. در
سال ١٩٧٥ این رقم به ٣٢ درصد افزایش یافت، یعنی شصت درصد افزایش در طول پانزده
سال...(10)
کشورهای صنعتی بسیار پیشرفته[!] امروزه در مواجهه با اشکال بسیار متنوعی از خانواده
سر در گم شدهاند، ازدواج همجنسبازان، کمونها [زندگیهای اشتراکی]، گروههایی که
برای صرفهجویی در هزینهها با یکدیگر زندگی میکنند، گروههای قبیلهای در بین
اقلیتهای قومی معین و بسیاری اشکال دیگر زندگی مشترک که قبلاً هرگز وجود نداشته
است...(11)
نویسندهی کتاب «موج سوم» که گویی رسالت خود را توجیه گناهان تمدن غربی میداند،
بالأخره در پایان نتیجه میگیرد که باید این تغییر چهارچوب زندگی خانوادگی به
وسیلهی قانون تسهیل شود و اصولی قانونی برای اخلاق اجتماعی وضع شود که در آن
لذتجویی و تنوعطلبی و تلون مزاج گناه نباشد: باید
تصمیمگیری دربارهی زندگی در خارج از چهارچوب زندگی خانوادهی هستهای تسهیل گردد
نه اینکه مشکلتر شود. این یک قانون است که ارزشها کندتر از واقعیت اجتماعی تغییر
مییابند. بنابراین ما هنوز آن دسته از اصول اخلاقی را بوجود نیاوردهایم که پذیرش
تنوع را تسهیل کند.(12)
نویسنده در این گفته تأکید دارد که این ما هستیم که اصول اخلاقی را به وجود
میآوریم و به عبارت دیگر، بیرون از ما حقیقت ثابتی که موجد اصول اخلاقی ثابتی باشد
وجود ندارد. همهی مفاسدی که اکنون در جامعهی غرب وجود دارد منشأ از همین اصلی
میگیرد که بیان شد. این اصل متضمن این معناست که اخلاق، اصول ثابتی ندارد و
تغییرات آن تابع مقتضیات زمان است و این، خود انسان است که این اصول را قرارداد
میکند. و بدین ترتیب، گناه بیمعنا میگردد و بشر رها میشود تا هر چه تمایلات
نفسانی او اقتضا دارد انجام دهد و البته چون در این میان همه باید از این ولنگاری
نامحدود برخوردار باشند، مرز ولنگاری هر فرد تا آنجاست که مزاحم ولنگاری دیگران
نباشد. اخلاق بدین معنا یک میثاق یا قرارداد اجتماعی است و فرد، در عین خودپرستی و
خودبنیادی، منحل در جامعه میشود و جرم، جانشین گناه میشود و قانون اصالت پیدا
میکند.
اگر در سالهای آغاز غربزدگی خودمان از زبان منادیان غربگرایی شنیدیم که همهی
اشکالات به نبودن قانون برمیگردد، علت آن را باید در همین جا جست و جو کنیم که چون
اعتقاد به اصول اخلاقی ثابتی که ریشه در وجدان و فطرت الهی انسان داشته باشد از
میان برخیزد، لاجرم قانون است که باید اعمال انسانها را محدود کند. در این صورت
قانون به جای اصول اخلاقی و شریعت مینشیند. اصالت قانون در غرب فرع بر این تفکر
فلسفی است که اصول ثابت اخلاقی را بیاعتبار میکند و خود انسان را موجدِ اصول
اخلاقی میشمارد.
بر خلاف جوامع
مذهبی که بنیاد خانواده بر نکاح یا عقد مذهبی استوار است، در غرب بنیان خانواده بر
لذت بنا میشود و چون از سوی دیگر هیچ اصل اخلاقی و وجدانی وجود ندارد که بشر را از
تنوعطلبی و هرزهدرایی باز دارد، افراد خانواده نیز لذت خود را در بیرون از
خانواده و همسر خویش جست و جو میکنند و اینچنین، تنها پیوند خانوادگی نیز از هم
میگسلد و خانواده از هم میپاشد. اکنون در غرب، خانواده بدین معنایی که ما اعتبار
میکنیم وجود ندارد و سالهاست که بنیان این نوع عقد مذهبی از هم گسیخته است.
در کتاب «دنیای متهور نو» ـ که در فصل گذشته بدان اشاره رفت ـ نیز اوتوپیایی تصویر
میشود که در آن از خانواده نشانی نیست. نطفهها در لولههای آزمایش بسته میشوند و
در همانجا رشد میکنند و از همان لولههای آزمایش در انواع و نژادهای مختلف آلفا و
بتا و گاما پا به دنیا میگذارند و... ارتباط زنها و مردها، و به عبارت بهتر نرها
و مادهها، صرفاً در طلب لذت انحصار پیدا میکند، بدون آنکه هیچگونه تعهد خانوادگی
به دنبال داشته باشد.
در اکل و شرب (خوردن و نوشیدن) نیز بشر امروز در مغرب زمین به غایتی جز لذت نظر
ندارد و تنوعگرایی و افراط در این زمینه نیز رواج بسیار گرفته است. این تلون مزاج
و تنوعطلبی در سایر وجوه زندگی بشر غربی نیز وجود دارد، تا آنجا که وسایل ارتباط
جمعی ـ رادیو، تلویزیون و روزنامهها ـ نیز مهمترین وظیفهی خود را ایجاد تفنن
برای مردم میدانند.
آنچه ما در لفظ توسعهی اقتصادی میبینیم رفع محرومیتها و فقر و پر کردن شکافهایی
است که از ظلم و ستم و بیعدالتی نتیجه شده است، اما جامعهی غرب در همین لفظ، مصرف
نامحدود و تمتع بیشتر از لذایذ دنیایی را میبیند. تحلیلهای استعمارگرانهی غربی
در زمینهی گرسنگی و عدم پیشرفت کشورهای جهان سوم نباید ما را از فلسفهای که پشت
لفظ توسعهی اقتصادی نهفته است غافل کند. آن نظرگاهی که پیشرفت را در توسعهی
اقتصادی میبیند همان نظرگاهی است که معتقد است بزرگترین مشکل بشر در تمام طول
تاریخ تمدنها تولید غذا و مبارزه
با طبیعت بوده است و به همین علت اعصار زندگی بشر بر کرهی زمین را با روندِ تکامل
ابزار تولید انطباق میدهند: عصر سنگ، عصر مفرغ، عصر آهن. در این اعتقاد مهمترین
خصوصیتی که بشر را از حیوان جدا میکند، ابزارسازی اوست. آنها انسان را حیوان
ابزارساز تعریف میکنند و اینچنین، ورود بشر در عصر تکنولوژی را بزرگترین واقعهی
تاریخ میدانند.
کسی نمیتواند انکار کند که غایت توسعهی اقتصادی به شیوهی غربی تمتع هر چه بیشتر
از لذایذ دنیایی است، حال آنکه در اسلام این تمتع با حیوانیت بشر ملازمه دارد نه با
ابعاد انسانی وجود او:
ذرهم یأکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون.(13)
و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام.(14)
آیات قرآن صراحتاً این تمتع را نتیجهی کفر بشر میداند. زندگی بشر امروز در مغرب
زمین، خود تفسیر عینی این آیات است و ادراک این معنا با کمی تدقیق و تحقیق برای همه
ممکن میشود.
انسان موجودی است که بین نفس حیوانی و روح خدایی خویش هبوط و عروج دارد. لذتی که
پروردگار متعال در ارضای غرایز حیوانی قرار داده است برای راندن بشر در جهت تکامل
اوست، به شرط آنکه انسان در محدودهی احکام تشریعی دین که فطری و وجدانی است زندگی
کند. با اعراض از این احکام فطری، کار بشر تا بدانجا میکشد که نمیتواند عزم و
ارادهی خویش را جز در جهت جست و جوی لذت بهکار گیرد.
آنچه که بنیان خانواده را در غرب ویران ساخته لذتگرایی و تمتع است، و البته این
لذتگرایی نیز از هبوط بشر غربی و تغییر نسبت او با حق و اصالت دادن به نفسانیت
خویش نتیجه میشود. این هبوط در وجوه مختلفی بروز و تجلی یافته است که از آن
جمله، نابودی خانواده است.
اصالت دادن به رشد اقتصادی نیز یکی دیگر از وجوهی است که هبوط بشر در آن تجلی
یافته
است. آرمان توسعهیافتگی از اصالت دادن به رشد اقتصادی و غلبهی اقتصاد بر سایر
وجوه حیات بشر زاییده شده و آنچه باعث شده تا بشر غربی برای اقتصاد اینچنین مقام و
اهمیتی قائل باشد مادهگرایی و نسیان حق است.
پی نوشت ها:
١. Economic
Growth
٢. Development
3. دیوید
لمان، تئوری توسعه؛ به نقل از مصطفی ازکیا، مقدمهای بر جامعهشناسی توسعهی
روستایی، اطلاعات، تهران، ١٣٦٤، ص ١٨.
4. The Third Wave
5. الوین تافلر، موج سوم، شهیندخت خوارزمی، نشر فاخته، تهران، ١٣٦٣، ص ٥٧.
6. (Karl
Marx (١٨١٨_١٨٨٣؛ یکی از دو نویسندهی «مانیفست کمونیست»، نویسندهی «سرمایه» و
واضع مارکسیسم؛ آلمانی بود و از سال ١٨٤٨ م. در انگلیس میزیست. _ و.
7. موج سوم، ص ٥٧.
8. موج سوم،
ص ٢٩٣.
9. موج سوم، صص ٢٩٣ و ٢٩٤.
10. موج سوم،
ص ٢٩٥.
11. موج سوم، ص ٢٩٨.
12. موج سوم،
ص ٣٠٩.
13. [ای
رسول!] این کافران را به خورد و خواب و لذات حیوانی واگذار تا آمال دنیوی آنان را
غافل گرداند تا نتیجهی آن را به زودی بیابند؛ حجر/ ٣.
14. آنان که به راه کفر شتافتند، به تمتع و شهوترانی و شکمپرستی مانند حیوانات
پرداختند؛ محمد/ ١٢.