تکامل یا ترقی؟
ضرورت بحث دربارهی مبانی تاریخی تمدن غرب از آنجا پیش میآید که در میان همهی
مردم، چه آنانکه شیفته و مرعوبفرآوردههای این تمدن هستند و چه آنانکه از بسط
سلطهی غرب در رنجند و حتی با آن به مبارزه برخاستهاند، این پرسش عمومیت یافته است
که «چرا رنسانس و در پی آن انقلاب صنعتی در غرب پیش آمد؟ لوازم تاریخی یک چنین
تحولی چه بود و چگونه همهی این لوازم، به یکباره در غرب جمع آمد و مؤدی به تولد و
رشد و اشاعهی جهانشمول این تمدن شد؟»
این پرسش از جانب هر کس که عنوان شود بسیار بجاست و البته حقیر مدعی نیستم که به
این سؤال پاسخی کامل عرضه خواهم کرد، بلکه مقصود پایهگذاری بررسی و بحثی است که به
یافتن جواب منجر شود. اگر «طلب» نباشد «وصل» حاصل نخواهد شد و اگر ما دل به روزمرگی
خوش داریم و از تفکردربارهی این مفاهیم کلی بگریزیم، هرگز راه نجاتی برایمان پیدا
نخواهد شد.
انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر جدیدی در کرهی زمین است که دیر یا زود آثار تحقق
آن را در جهان آینده خواهیم دید. این انقلاب صرفاً با وجه سیاسی تمدن غربی یعنی
امپریالیسم رو در رو نیست. همان طور که پیش از این عرض شد، مثل این سخن، مثل آن است
که بگوییم: «ما فقط با دندانهای غول میجنگیم و به بقیهی اعضایش کاری نداریم.»
آیا میتوان فقط با دندانهای غول جنگید و با مغز آن کاری نداشت؟ انقلاب اسلامی
ایران آغاز عصر فرهنگی جدیدی در عالم و سرمنشأ تحولی فرهنگی است که در آینده بنیان
همه چیز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سیاست و تمدن، زیر و رو خواهد کرد و طرحی نو
در خواهد افکند.
ریشهی همهی تحولات ظاهری فردی و اجتماعی در تحولات اعتقادی است و بههمین علت
است که حقیر با یقین کامل و با اطمینانی اینچنین، دربارهی آیندهی جهان سخن
میگویم، چرا که اکنون امت مسلمان بار دیگر به پیمان نخستین خویش با آفریدگار جهان
بازگشته است، به عهد الست: الست بربکم قالوا بلی(١) و این عهد الست، خورشیدی تازه
را در آسمان تاریخ متولد ساخته است که نور آن سراسر جهان را در خواهد نوردید و
بنیان همه چیز را دیگرگون خواهد ساخت.
شناخت اجمالی ماهیت تاریخ کافی است که انسان را به یک چنین نتیجهای برساند.
بنابراین، پیش از ورود در بحث از مبانی تاریخی تمدن غرب بیان دو مقدمهی نسبتاً
مفصل ضرورت دارد:
نخست اینکه اصلاً ماهیت تاریخ چیست؟
و دیگر اینکه از کجا اصطلاحات «شرق» و «غرب» در زبان راه یافته است؟ غرب کجاست و
غربزدگی چیست؟ آیا مفاهیم شرق و غرب صرفاً جغرافیایی است؟ اگر نه، چرا ما یک
تقسیمبندی جغرافیایی را با معانی جدید در باب تاریخ وجود دارد نقل کنم و بگذرم.
مباحثی که در مغرب زمین در باب تاریخ رواج دارد به هیچ کورسویی در ظلمات راهبر
نمیشود. تفکر غالب غربی اگر چه دم از آزادی و ولنگاری میزند، اما با این همه،
بسیار مایل است که در جهت رد مسئولیت از فرد، سیر تاریخ را سیری جبری بداند و از
این طریق همهی گناهان خویش را بر گردن تاریخ بیندازد. ما قصد نداریم که پای در
کویر خشک و تفتیدهی این مباحث بگذاریم و مجموعهای از عقاید کورانه را کنار هم
ردیف کنیم و فاضلمآبانه بهروش روشنفکران امروزی اسم آن را پژوهشی در باب تاریخ
بگذاریم، بلکه برای ما پر روشن است که سیر تاریخ منطبق بر صیرورتی است که عالم
امکان از قوهی محض تا فعلیت کامل طی میکند و بنابراین، سخن گفتن از مبدأ و معاد
سخن گفتن از تاریخ است. تاریخ یک حرکت رها شده و بی آغاز و انجام و انتظامناپذیر
در ناکجاآباد نیست که معلوم نباشد از کجا شروع شده، به کجا ختم میشود و بر چه
سنتهایی استوار است. تاریخ آغاز و انجامی مشخص و صیرورتی قانونمند دارد. تاریخ در
عین حال که دارای سیری ایجابی است، با اختیار انسان نیز منافات ندارد. نه اینچنین
است که قهرمانان یکهتاز عرصهی تاریخ باشند و نه آنچنان است که جبر تاریخ برای
انسان محلی از اختیار باقی نگذارد. تاریخ زندگی ما انسانها بر کرهی ارض جزئی از
صیرورت کلی عالم خلقت است و بهراستی چگونه میتوان پنداشت که ما انسانها در عین
حال که جزئی بسیار کوچک از نظام کلی عالم وجود هستیم، از نظم کلی و سنن آن تبعیت
نکنیم و غایاتی جداگانه داشته باشیم؟
از سوی دیگر، نباید پنداشت که تبعیت از نظام کلی عالم خلقت و
قانونمندی آن بهمفهوم پذیرفتن جبر و نفی اختیار است. خیر. حقیقت این است که مطابق
با فرمایش حضرات ائمه علیهمالسلام باید به امری بین این دو امر (جبر و اختیار)
ایمان آورد و پذیرفت که انسان در عین تبعیت از نظام کلی عالم که آغاز و انجام و
صیرورتی مشخص و قانونمند دارد، دارای اختیار است و اختیاراً سیر معین و مقدری را طی
میکند. اگر بعضی از علما فرمودهاند که اگر چه ما مختار هستیم اما در سلب اختیار
از خود اختیار نداریم، بههمین معناست. «ما مجبور هستیم که مختار باشیم» و این
عبارت بسیار خوب از عهدهی بیان اصل مطلب برمیآید.
در آیهی مبارکهی یازدهم از سورهی «فصلت» در این باره
بهروشنی سخن رفته است: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا
طوعاً او کرها قالتا اتینا طائعین.(3) البته ادراک بیان آیهی مبارکه در تمامی
اجزای آن نیاز به دقت بسیار و بحثهایی بسیار مفصل دارد که از حوصلهی این نوشته
بیرون است، اما آنچه که در زمینهی این تحقیق خاص میتوان از آیهی مذکور برداشت
کرد این است که غایت حرکت آسمان و زمین، وجود مقدس آفریدگار عالم است و اگر چه
آسمان و زمین به زبان حال بیان کردهاند که ما مشتاقانه به سوی تو میشتابیم، اما
لفظ «کرها» بدین علت در آیهی مبارکهی مذکور ذکر شده است که نشان دهد آسمان و زمین در
این حرکت مجبور هستند و امکان سرپیچی از این حرکت غایی وجود ندارد. معنای حرکت غایی
آسمان و زمین به سوی پروردگار عالم بهعبارت سادهتر این است که حرکت کمی و کیفی
جهان و تحولات ظاهری و باطنی آن، الهی و متکامل است.
تفکر مادیگرای غربی خود اذعان دارد که تطورات طبیعی عالم سیری
تدریجی را در جهت تکامل میپیماید. کسی نیست بپرسد که اگر جهان این حرکت غایی را ـ
که در آیهی یازدهم سورهی «فصلت» آمده است ـ نمیداشت، چگونه ممکن بود که تطورات و
تحولات و تبدلات عالم امکان در جهت تکامل سیر کند. وجود تکامل تدریجی در عالم فی
نفسه بیانگر یک حرکت جوهری در ذات عالم است. وجود تکامل تدریجی در عالم فی نفسه
بیان کنندهی این حقیقت است که تاریخ دارای سیری الهی است و آیات مبارکهی بسیاری
در قرآن مجید مؤید این مدعاست. آیات ٤٢ از سورهی «نجم» و ٤٤ از سورهی «نازعات» با
بیان این معنا که «منتهای عالم امکان به سوی آفریدگار متعال است» تأیید کنندهی این
حقیقت هستند که تاریخ سیری الهی دارد. دهها مبارکهی دیگر در قرآن مجید در ظل
معنای رجعت، به همین حقیقت پرداختهاند. از جمله در آیهی یازدهم از سورهی «روم»
آمده است: الله یبدؤا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون(4). لفظ «ترجعون» با همین
محتوی ١٩ بار در قرآن مجید تکرار شده است. در آیهی هشتم از سورهی مبارکهی «علق»
منتهای این رجعت را بار دیگر وجود مقدس آفریدگار ذکر میفرماید: ان الی ربک
الرجعی(5). عبارت انا لله و انا الیه راجعون(6) به شهادت بسیاری از مفسرین، از جمله
علامهی شهید استاد مطهری(ره)، تنها از مبدأ و معاد یکایک انسانها سخن نمیگوید،
بلکه شامل همهی نظام خلقت میشود، بدین معنا که مبدأ و معاد آفرینش، وجود مقدس
پروردگار و به عبارت دقیقتر، ذات علیای اوست.
این سخن شاید برای علمای علمزدهی امروزی، «علمی» ـ به معنای
اصطلاحی کلمه ـ نباشد، اما برای ما که پیرو قرآن هستیم کاملاً علمی ـ به معنای
واقعی کلمه ـ است. ما از این سخن درمییابیم که همهی وقایع تاریخی، جغرافیایی،
زیستی، سیاسی، اقتصادی و غیره که در جهان اتفاق میافتد، نهایتاً در جهت تحقق حق و
بسط حاکمیت او در سراسر جهان اتفاق میافتد. هیچ اتفاقی نیست که حقیقتاً به ضرر
اسلام باشد و روایت الخیر فی ما وقع ـ خیر در آن چیزی است که رخ داده است ـ و آیهی
مبارکهی و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین(7)، هر دو اشاره به همین حقیقت
دارند. وقایع فی نفسه در جهت حاکمیت حق اتفاق میافتند و سیر تاریخ، لاجرم به دولت
جهانی عدل خواهد رسید و البته همان طور که عرض شد، این سخن را نباید به معنای نفی
اختیار از انسان تلقی کرد. تقدیر عالم وجود بر سنتهایی لایتغیر و لایتبدل و
لایتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جملهی این سنتهاست. «سنت» در بیان
قرآن مجید به معنای قانونی است که تخلف و تغییر و تبدیل نمیپذیرد، چنانکه در
آیهی مبارکهی ٢٣ از سورهی «فتح» آمده است: سنة الله التی قد خلت من قبل و لن تجد
لسنة الله تبدیلا(8), قانونمند بودن جهان به مفهوم نفی اختیار انسان نیست
بلکه مختار بودن انسان نیز یکی از همین مجموعهی قوانین و سنتهایی است که در عالم
جریان دارد. آیات مبارکهای که ناظر بر خلافت و جانشینی انسان هستند بر مختار بودن
او گواهی میدهند، گذشته از آنکه عدهای از علما لفظ «امانت« را در آیهی مبارکهی
انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و
حملها الانسان(9) به معنای اختیار تفسیر کردهاند و اگر لفظ «امانت» را به معنای
ولایت و خلافت نیز بگیریم باز هم اختلافی به وجود نمیآید، چرا که آنچه به انسان
لیاقت و استحقاق ولایت و خلافت بخشیده، اختیاری است که از جانب حضرت حق به او اعطا
شده است.
این اختیار به معنای مطلق اختیار نیست. ما جزئی از کل عالم وجود
هستیم و به عنوان یک جزء هرگز نمیتوانیم از مجموعهی قوانین و سنتهای کلی عالم
سرپیچی و تخلف داشته باشیم. چگونه یک چنین تصوری ممکن است که یک جزء به اختیار خویش
از مجموعهی احکامی که بر کل آن حکمفرماست خارج شود یا بر آن احاطه پیدا کند؟
انسان مختار است نه مطلقالعنان؛ باید بین این دو معنا تفاوت اساسی قائل شد.
نکتهی مهم دیگری که ذکر آن ضرورت دارد ـ و شاید بیشتر از هر
چیز دیگر ـ این است که فیمابین مفهوم تکامل و تعالی در معارف اسلامی ما و معنای
ترقی(10) در مغرب زمین تفاوتی مبنایی وجود دارد. این دو لفظ را نه تنها نباید
مترادف با یکدیگر دانست بلکه هرگز نباید برای دومی (ترقی) شأن حقیقی قائل شد. مبنای
اعتقاد به ترقی از پیدایش علوم جدید سرچشمه گرفته است و بنابراین، هرگز نباید
انتظار داشت که ریشههای این فکر به ماقبل رنسانس بازگردد. در کتاب «اندیشهی
ترقی»(11) نوشتهی سیدنی پولارد از کتاب «انقلاب رنسانس» نوشتهی ژوزف آنتونی مازئو
نقل شده است که:
فکر ترقی، یعنی ترقی مداوم، و بی حد و حصر در صعود مستقیم
از یک وضعیت پستتر به سوی وضعیتی عالیتر، تا قرن هفده برای انسان ناشناخته
بود.(12)
آقای سیدنی پولارد نویسندهی کتاب مذکور بدون اینکه علمزدگی
خویش را پنهان دارد، با اعتقاد به شأن خدایی برای علم، همهی فرضیات مربوط به
فلسفهی تاریخ و جامعهشناسی و اقتصاد را حول محور اندیشهی ترقی بررسی و تحلیل
کرده است و از این نظر کتاب او، بخصوص برای آنان که مخالف با اعتقادات او هستند،
بسیار خواندنی است.
حقیقت این است که اندیشهی ترقی مستقیم و بیوقفهی بشر در طول
تاریخ اصلاً اندیشهای است که از علمزدگی برآمده است. علمزدگی و قول به شأن خدایی
برای علم، یکی از وجوه عام تمدن امروز است و کم و بیش در وجود همهی انسانهای
معاصر ـ بجز اهل ولایت ـ نشانههایی از آن (علمزدگی) وجود دارد.
سیدنی پولارد معتقد است که اصولاً «اندیشهی ترقی» «تنها پس از
آنکه زنجیر موروثی اسارت روح... از هم گسست»(13) پیدا شده است و «علم، اتکاء به
انتظام سرمدی عالم را برانداخت، و خود به مهمترین جنبهی زندگی انسان تبدیل شد. و
از اینجا بود که انسان توانست به اصل پیشرفت وقوف حاصل کند...»(14) و حق با اوست.
اگر اعتقاد به نظام الهی جهان و اصالت روح با اشاعهی علمزدگی از بین نمیرفت هرگز
بشر به اینچنین اندیشهای نمیرسید. او میگوید: هنگامی که دکارت بر طبق اصول ریاضی
یک جهان نو و اطمینانبخش بنا کرد، که عظمتش از جهان مذهب کمتر نبود، و هنگامی که
نیوتون جهان واقعیت را با تمام پیچیدگیها و تضادهایش در چند قانون عمومی گنجانید،
دیگر واضح بود که انسان جدید در عرصهی بزرگی از تلاش وارد شده و از دنیای پیشین
فاصلهی زیادی گرفته است. دانشمندان که بهجای فکرمجرد به پیشرفت علمی اهمیت
میدادند، رفتار انسان جدید را تحت تأثیر خود قرار دادند.(15)
نخست باید دید که مقصود آنها از پیشرفت چیست. غایت و عصارهی
اینمفهوم را خود سیدنی پولارد در مقدمهی کتاب مذکور بیان کرده است: ولی حمایت
وسیع متفکران از مفهوم «ترقی» نیز لزوماً از اعتقادات فلسفی و تعقلی آنان سرچشمه
نمیگیرد و در غایت امر به این حد میرسد که علم و تکنولوژی به افزودن بر منافع
مادی غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب[!]، همهی جهانیان سریعاً به معیارهای
اقتصادی و سیاسی مغربزمین نزدیک خواهند شد و به قول دکتر لیچ(16) عاقبت انسانهایی
بسان خدا، و حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان، پیدا خواهند شد که بر محیط خود
تسلط مطلق خواهند داشت.(17)
پولارد در جملهای که از دکتر لیچ نقل کرده اصل مطلب را بیان
کرده است. اصولاً اگر کسی از تاریخ تفسیری مادی نداشته باشد، به مفهوم پیشرفت و
ترقی نخواهد رسید. لازمهی رسیدن به این مفهوم این است که شما نخست انسانهای گذشته
را نیمه ـ انسانهایی مقهور طبیعت و اسیر توتمها و تابوهای خودساخته و غرق در فقر
و گرسنگی و مرض بدانید. همهی تلاش اینچنین انسانی متوجه تکامل ابزار تولیدش خواهد
بود، چرا که غلبه بر قهر طبیعت و نجات از فقر و گرسنگی صرفاً در بهترشدن ابزاری است
که با آن بهکار تولید غذا میپردازد. تنها در پرتو این تفکر است که تاریخ تمدن به
اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسیم میشود. انسان عصر حجر یعنی انسانی که
ابزار تولیدش را از سنگ میساخته است و انسان عصر مفرغ، از او پیشرفتهتر است، چرا
که ابزار تولیدش از سنگ به مفرغ تکامل یافته است. مهم ابزار تولید غذاست و اگراین
قوم که ابزارش پیشرفتهتر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسیر مادی تاریخ تفاوتی
نمیکند.
لازمهی ادراک مفهوم پیشرفت در مرحلهی بعد این است که همهی
وقایع و اعصار شرمآور تاریخ غرب را به عنوان مرحلهای از پیشرفت تلقی کنید. اگر
شما فیالمثل دوران بردهداری را در اروپا و آمریکا مرحلهای از پیشرفت محسوب
ندارید، چگونه میتوانید اعتقاد داشته باشید که بشر پیشرفتی مستقیم و بیوقفه داشته
است؟ سیدنی پولارد با صراحت پیدایش و توسعهی بردگی را یکی از نقاط روشن سیر تکاملی
بشر میداند و تنها او نیست که اینگونه میاندیشد؛ لازمهی پذیرفتن اندیشهی ترقی
همین است.
برای اثبات این سیر تکاملی میتوان به نقاط روشنی اشاره کرد:
استقرار اردوگاههای دائمی چادرنشینان، پیدایش امپراتوریهای رودکناران که از نیروی
آب استفاده میکردند و به اوزان و مقیاس و فن کتابت دسترسی داشتند؛ استخراج و
تصفیهی مفرغ و آهن؛ و یا پیدایش و توسعهی بردگی. ولی این ترقیات صدها و هزارها
سال طول میکشید، و حرکتش بقدری کند بود که برای مردم روزگاران قدیم قابل مشاهده
نبود...(18)
نقاط روشنی که او برای اثبات سیر تکاملی خویش ذکر کرده است
مؤیدی بر مدعای ماست: اسکان عشایر کوچرو (آغاز مدنیت)؛ پیدایش امپراتوریهایی با
ابزار تولید متکامل؛ باز هم تکامل بیشتر ابزار تولید در تصفیهی مفرغ و آهن؛ پیدایش
و توسعهی بردهداری (شناخت نیروی کار و استفاده از بردهها در جهت تأمین نیروی کار
لازم برای پیشرفت تولید) و...
مرحلهی بعدی سیری که سیدنی پولارد برای تاریخ ترسیم کرده است
باید به اینجا برسد: ایجاد کارخانههای بزرگ و جایگزین کردن نیروی کارگرها بهجای
بردهها و بالأخره اتوماسیون (ماشینیسم و خودکاری).
بهراستی چرا غرب این همه در عمق تفکرات استکباری و امپریالیستی
خویش غرق شده است که شناعت این نحوهی تحلیل تاریخ را ادراک نمیکند و این خزعبلات
را به عنوان تاریخ تمدن به خورد ملتهای جهان داده است؟
نگاهی به تاریخ بردهداری در اروپا و آمریکا میتواند ما را
بیشتر به عمق فاجعه نزدیک کند. نیروی کار میلیونها بردهی سیاهپوستی که از آفریقا
ربوده میشدند و در بازارهای علنی بردهفروشی به فروش میرفتند و به عنوان حیواناتی
کارکن در مزارع به بیگاری کشیده میشدند، آمریکا را آمریکا کرده و غرب را به این
سطح از توسعهی اقتصادی کشانده است. آیا این دوران اسفبار و شرمآور تاریخ زندگی
بشر را باید به مثابه «نقطهای روشن از پیشرفت» نگریست یا به عنوان مرحلهای تاریک
از هبوط بشر و تفسیر عینی این آیهی مبارکه که ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت
أیدی الناس(19)؟ کدامیک؟
توسعهی اقتصادی ـ بهمفهوم رایج ـ نیاز به نیروی کار دارد.
برای آن که تاریخ را بر این مبنا تفسیر میکند، اصل پیشرفت توسعهی اقتصادی است و
برای او چه تفاوتی میکند که این نیروی کار از کجا تأمین شود؟ با عرض پوزش، چه
تفاوتی میکند که این نیروی کار را قاطرها تولید کنند یا بردهها؟ غرب میخواهد
توسعهی اقتصادی پیدا کند و این را تنها معیار و محک پیشرفت و ترقی میداند و
توسعه، نیاز به نیروی کار دارد. این نیروی کار از هر کجا تأمین شود گامی به سوی
ترقی است. ما در فصلهای آینده در باب تاریخ، اگر خدا بخواهد، خواهیم گفت که صورت
آرمانی یا صورت مثالی غرب تمدن یونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نیز مردم
غیر خویش را «بربر» میدانستند و نیروی کار مورد نیاز خود را از طریق بردهداری
تأمین میکردند.
امروز آنچنان که سیدنی پولارد در مقدمهی کتاب گفته است
اندیشهی ترقی را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مینامند و او اذعان دارد که این
نامگذاری چندان بیدلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر «تمتع بیشتر از حیات
دنیایی با هر قیمت ممکن» باشد، پر روشن است که تکنولوژی، محصول معجزهآسای علوم
جدید، حلال همهی مشکلات خواهد شد. تکنولوژی خواهد توانست که غلبهی بشر را بر
طبیعت و محیط خویش تحقق بخشد و ابزار و روشهای تولید را به مرزی از پیشرفت برساند
که انسان حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفهتر از اشراف تمدن باستانی روم
و یونان زندگی کند.
اگر اینچنین باشد، تکنولوژی بتی مقدس است و باید علم را که
زمینهی پیدایش این معجزهی زمینی را فراهم آورده پرستید. متفکران قرن هفدهم و
هیجدهم با انطباق فرضیههای عوامپسندانهی علوم جدید بر جهان و فرض یک سیر خطی
مستقیم تاریخی برای پیشرفت ابزار و روشهای تولید غذا و پرستش تکنولوژی، به
اندیشهی دترمینیستی ترقی دست یافتند. بنا بر این اندیشه، انسان امروز نسبت به
همهی زمانهای گذشته در بالاترین حد از پیشرفت و ترقی قرار گرفته است و
(العیاذبالله) جای هیچ تردیدی وجود ندارد که مردم امروز در مقایسه با حضرت رسول
اکرم(ص) و اصحاب و اولاد او بینش عالمانهتر و حقیقیتری نسبت به جهان آفرینش
دارند. بهراستی چرا مردم غرب به این حد از عجب گرفتار آمدهاند؟
معنای تکامل و تعالی تدریجی انسان در معارف ما با آنچه که
غربیها در باب ترقی دترمینیستی بشر میگویند زمین تا آسمان متفاوت است. تکامل و
تعالی برای ما اصالتاً یک اعتلای معنوی است که لاجرم دارای آثار و برکات دنیایی نیز
هست. ما نیز نوعی تعالی و تکامل که ناشی از حرکت جوهریه است برای انسان قائل هستیم،
اما این صیرورت تکاملی هرگز یک سیر خطی مستقیم و بیوقفه را در جهت تمتع هر چه
بیشتر از حیات دنیایی طی نمیکند.
پی نوشت ها:
١. این عصر اصلاً عصر تفرقه است. وحدت و اتحاد ناشی از توحید است و انسانیت هر چه
از توحید به سوی شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیشتر و بیشتر به سمت تفرقه در همهی
زمینهها پیش خواهد رفت. پیدایش ایسمهای متعدد در تفکر بشر امروز، فی نفسه تأییدی
بر همین سخن است و نیاز به هیچ دلیل دیگری نیست.
٢. رنه گنون، سیطرهی کمیت و علائم آخر زمان، علیمحمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهی،
تهران، ١٣٦١.
3.سپس به آسمان استوا فرمود و آن دودی بود و به آسمان و زمین گفت که با طوع و رغبت
یا بهجبر و کراهت به سوی من بشتابید. عرض کردند که با شوق و رغبت میآییم.
4. خداست که خلقت را آغاز فرموده است و سپس آن را باز خواهد گرداند. آنگاه به سوی
او رجعت خواهید کرد.
5. بازگشت به سوی آفریدگار توست.
6. بقره / ١٥٦
7. آل عمران / ٥٤
8. این سنت الهی است که از پیش جریان داشته است و ابدا در سنت خدا تبدیل و تغییری
نخواهی یافت.
9. احزاب/ ٧٢
10. progress
11. The Idea of Progress
12. سیدنی
پولارد، اندیشهی ترقی تاریخ و جامعه، حسین اسدپور پیرانفر، امیرکبیر، تهران، ١٣٥٤،
ص ٢٠.
13. اندیشهی ترقی...، ص ١٥.
14. اندیشهی ترقی...، ص ٢١.
15.اندیشهی ترقی...، ص ٢١.
16. Edmond Leach
17. اندیشهی ترقی...، صص ١٠ و ١١.
18. اندیشهی ترقی...، ص١٦.
19. روم / ٤١
برچسبهای مرتبط : ماهیت تاریخ ، جبر واختیار ، معنای ترقی ، معنای تکامل
وتعالی