رستاخیز جسم و رستاخیز جان
روشنفكران تاجیكستان امسال تقویمی به چاپ رسانده اند با تصاویری زیبا از هفت سین
ایرانی: سیب و سنجد و سبزه و سركه و سمنو... گل نرگس و شاخ نبات. دو سالی است كه
آنان اجازه یافته اند تا نوروز را جشن بگیرند و شنیدم كه هم امسال، عید فطر و قربان،
جشن سده و مهرگان نیز در جمهوری تاجیكستان رسمیت یافته اند. در طول این هفتاد و چند
سال حكومت بلشویك ها، مردم تاجیكستان با تمسك به عروه الوثقای شعر فارسی، خود را
حفظ كرده اند. حتی زبان فارسی نیز در این خطه وجود خود را مدیون شعر است، مدیون
رودكی و فردوسی و
نظامی و حافظ و مولوی... و اكنون كه فرصت اظهار خویش را یافته اند، در میدان اصلی
شهر دوشنبه، پایتخت تاجیكستان، كه اكنون از بند نام «لنین» آزاد شده و نام «آزادی»
گرفته است، جایگزین مجسمه لنین، تندیسی از فردوسی است. وقتی از عالم پور، گزارشگر
هفته نامه «ادبیات و هنر» – كه لابد عالم اف بوده است و یكی دو سالی است كه شده
عالم پور – پرسیدم كه «چرا فردوسی»؟ گفت: «فردوسی رمز آزادی است.»
عالم پور چهره ای بسیار مهربان و صادق داشت، مثل كسی كه هرگز دروغ نگفته باشد.
ریش هایش را رها كرده بود كه تا آنجا كه می خواهند رشد كنند. موهای سرش هم بلند بود.
لب هایی كوچك و جمع و جور و همیشه خندان داشت. كلاهی پشمی و بسیار بزرگ – از آن
كلاه ها كه همه مردان در تاجیكستان بر سر دارند – بر سر داشت و كراواتی سرخ گل دار
هم بسته بود. آن قدر با صداقت گفته بود كه فردوسی رمز آزادی است كه نتوانسته بودم
مخالفت كنم و گذاشتم كه سكوت و لبخند شرم آگین مرا به معنای موافقت بگیرد.
حكیم ابولقاسم فردوسی چگونه می تواند كه رمز آزادی باشد؟ او تنها به آن اعتبار
كه زبان فارسی و اسطوره هاي ايراني را از گزند تطاول ايام محفوظ داشته رمز آزادي
است اما زبان فارسي كمال خویش را در قرن های بعد و در اشعار بزرگانبی بدیلی چون حافظ
شیراز یافته است و از سوی دیگر، آیا به راستی «شاهنامه» فردوسی ، ما را از دیگر
ماثورات فرهنگیان بی نیاز می كند؟
در عظمت سزاوار تقدیس «شاهنامه» تردیدی نیست، اما سخنی چنین مبالغه آمیز در حق
فردوسی معلوم می دارد كه صاحب سخن ، بی خبر از تاریخ ایران فریب همان
دروغی را خورده كه مرد اهل تتبعی چون مجتبی مینوی را نیز فریفته است. مجتبی مینوی
در كتابی به نام «فردوسی و شعر او » می نویسد:
فردوسی از برای این فارسی كتاب بزرگی ساخت كه آن را از برای ایران می توان
همرتبه قرآن دانست از برای عرب.
خود او در همین كتاب درباره زبان فارسی نوشته است:
اگرچه خود آن فارسی هم همیشه به یك شكل نمانده:
فرس قدیم، اوستایی ، پهلوی اشكانی، پارسی ساسانی ، فارسی جدید،با تاریخ 1200
ساله آن كه تحولات گوناگون دیده است.
اسلام حقیقی است فراتر از آنكه متعلق به یك زبان یا یك قوم باشد و حساب اقوام را
نیز باید از حساب ادیان جدا كرد. چرا باید ایران با دین زرتشتی و حكومت شاهنشاهی
ملازم گرفت؟ زبان فعلی ما تربیت یافته دامان عرفان است و همه شیرینی و زیباییش
مولود همین پیوند تاریخی است. سیر تكامل زبان فارسی كنونی در اشعاری كه از قرن سوم
«دوران صفاریان» تا قرن هشتم «شعرای سبك عراقی» سروده اند، قابل تعقیب است.
فارسی تاجیك ها بیش تر فارسی اهل مشرق است، سیستان و خراسان و ماورالنهر. تفكر
روشنفكران تاجیكستان نیز از لحاظ تاریخی بیش تر متمایل به قرن پنجم است. آنها شاهان
را مذموم نمی دارند و از لحاظ تفكر عرفانی به مردم پاكستان كه آنان نیز سنی حنفی
هستند نزدیك ترند. در پاكستان بزرگان صوفیه – همچون هجویری صاحب «كشف المحجوب» كه
او را «داتا گنج بخش» می نامند و از او مراد می خواهند – تا حد پرستش بزرگ شده اند
و در تاجیكستان شعرا، تا آنجا كه تندیس فردوسی در میدان اصلی شهر دوشنبه به جای
مجسمه لنین می نشیند... و بعد شنیدم كه آنان حزبی نیمه مخفی نیز با نام «كورش كبیر»
تاسیس كرده اند كه غایتش وصول به «ایران بزرگ باستانی» است، یعنی همان پان ایرانیسم.
روشنفكری ماهیتی دارد كه در هیچ جای دیگر عالم – جز غرب كه مولد و موطن روشنفكری
است – پا نمی گیرد، اگر چه در دیگر نقاط عالم نهضت هایی شبه روشنفكری در تاسی به
غرب امكان وجود یافته است. بنابراین، از تعبیر «شبه روشنفكر» كه به كار میبرم قصد
تمسخر در میان نیست... جریان شبه روشنفكری در پاكستان صبغه ای سیاسی دارد و در
تاجیكستان صبغه ای ادبی. آنان همچون شبه روشنفكران خودمان به سختی در معرض این
اشتباه هستند كه شاهنشاهی را از متعلقات فرهنگ ایرانی بینگارند و اسلام را از
متعلقات فرهنگ و تمدن عربی.
از قرن ششم، همزمان با ظهور حكمت اشراق، شعر فارسی ماهیتی عرفانی پیدا كرده و از
اختصاص به دربار شاهان خلاصی یافته است. شیخ اشراق نیز در همین زمان می زیسته است.
او به گفته خود، حكمتی را كه به آن «حكمت نوری» و یا «خمیره ازلی» می گوید از حكمای
فرس «فارس» گرفته است. شكی نیست كه چنین قابلیتی در فرهنگ كهن ایران باستان وجود
داشته است و اگر چنین نبود، هرگز اسلام و بالخصوص عرفان شیعی در ایران پا نمی گرفت،
اما شیخ اشراق معتقد است كه این خمیره ازلیه پیش از این در نزد بسیاری از ائمه
حكمای هند و ایران و بابل و مصر و قدمای یونان تا افلاطون بوده است. در اینكه چنین
خمیره ای ازلی وجود دارد تریدی نیست، اما این حكمت در غرب و در شرق نسبت های
متفاوتی با حقیقت یافته است. در یونان و روم نسبت اسطوره ها با حقیقت «تشبیهی» است
و در شرق « تنزیهی»... و در ایران به عللی كه محل ذكر آن در اینجا نیست، این قابلیت
به مراتب بیش تر از همه جا وجود دارد. ایران پلی است مابین مشرق زمین و هلال خصیب
كه پیامبران وحی همه از این خطه ظهور كرده اند.
هلال خصیب، پست زمین باریكی است كه بین فلات های ایران و تركیه در شمال و صحرای
عربستان در جنوب واقع شده است. این منطقه جغرافیایی كه شكلی هلالی دارد از شمال
فلسطین آغاز می شود و با عبور از سوریه و غرب ایران به خلیج فارس پایان می یابد.
بنابراین، ایران از یك سو تفكر و معرفت مبتنی بر وحی را از خطه پیامبران اخذ كرده
است و از دیگر سو ، حكمت نوری و اشراقی تمدن شرق را. هلال خصیب مهبط جضرت آدم، منزل
حجر الاسود، محل بیت الله الحرام، مسیر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن به سوی فلسطین...
و مبعث همه پیامبران الهی است و آن سان كه جغرافی دانان می گویند نخستین تمدن های
بشری نیز در هلال خصیب پدید آمده اند و همین طور نخستین شهر های دنیا.
سخن از فارسی تاجیك ها بود كه زبانی است كه تا پیش از قرن پنجم در ایران در
ناحیه خراسان و سیستان رواج داشته است و هنوز در بسیاری از جوامع بكر خراسان به آن
تكلم می كنند. گویی آنان در تحولات تاریخی قرون بعد حضور نداشته اند و هنوز هم، حتی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران و ایرانیان همان گونه می نگرند. البته این
سخن بیش تر در میان شبه روشنفكران صادق است، مردمان فرودست، مگر آنان كه تسلیم
سیطره فرهنگی حزب كمونیسم شده اند، بعد از این آزادی های اخیر روی به دین آورده
اند.
... و اما عید نوروز چیست كه «كاول» منشی دوم حزب كمونیسم در دهه هفتاد، با بر
پایی آن مخالفت می ورزیده است و مردمان تاجیك آزادی خود را در قانونی شدن عید نوروز
می بینند؟ آقای عالم پور می گفت كه سال گذشته نخستین سالی بود كه روز عید نوروز
رسماً تعطیل شد. او می گفت شش سال است كه نشریات تاجیكستان شماره ای خاص عید نوروز به
چاپ می رسانند. خیابانی كه «كاول» نام داشته اكنون به «فردوسی» تغییر نام داده
است، چنان كه خیابان «لنین» را نیز «رودكی» نام نهاده اند.
نوروز عیدی ایرانی است نه زرتشتی. جشن های مذهبی زرتشتیان «گاهنبار» نام دارد و
عید نوروز جمشیدی درست بعد از ششمین و آخرین گاهنبار قرار گرفته است. در «برهان
قاطع» – فرهنگ فارسی قرن یازدهم تالیف محمد حسین متخلص به برهان خلف تبریزی – ذیل
كلمه «نوروز» آمده است:
نوروز – بمعنی روز نو است، و آن دو باشد: یكی نوروز عامه و دیگری نوروز خاصه، و
نوروز عامه روز اول فروردین ماه است كه آمدن آفتاب بنقطه اول حمل باشد و رسیدن او
بآن نقطه اول بهار است. گویند خدای تعالی درین روز عالم را آفرید و هر هفت كوكب در
اوج تدویر بودند و اوجات همه در نقطه اول حمل بود، درین روز حكم شد كه بسیر و دور
درآیند و آدم علیه السلام را نیز درین روز خلق كرد، پس بنابراین این روز را نوروز
گویند. و بعضی گفته اند كه جمشید كه او اول جم نام داشت و عربان او را منو شلخ
میگویند سیر عالم میكرد، چون بآذربایجان رسید فرمود تخت مرصعی بر جای بلندی رو
بجانب مشرق گذارند و خود تاج مرصعی را بر سر نهاده بر آن تخت بنشست، همینكه آفتاب
طلوع كرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از
آن شادمان شدند و گفتند این روز نو است، و چون بزبان پهلوی شعاع را شید میگویند این
لفظ را بر جم افزودند و او را جمشید خواندند، و جشن عظیم كردند، و از آن روز این
رسم پیدا شد – و نوروز خاصه روزی است كه نام آن روز خرداد است و آن روز ششم فروردین
ماه باشد و در آن روز هم جمشید بر تخت نشست و خاصان را طلبید و رسم های نیكو گذاشت،
و گفت خدای تعالی شما را خلق كرده است، باید كه بآبهای پاكیزه تن بشویید و غسل كنید
و بسجده و شكر او مشغول باشید، و هر سال در این روز بهمین دستور عمل نمایید، و این
روز را بنابراین نوروز خاصه خوانند. و گویند اكاسره هر سال از نوروز عامه تا نوروز
خاصه كه شش روز باشد حاجتهای مردمان را بر آوردندی و زندانیان را آزاد كردندی و
مجرمان را عفو فرمودندی و بعیش و شادی مشغول بودندی، و معرب آن نیروز است.
«مهرگان» نیز عیدی ایرانی است و در میان جشن های معمول در ایران باستان این دو –
مهرگان و نوروز – یكی در آغاز بهار و دیگری نیمه سال در آغاز پاییز، بیش از دیگران
ارجمند بوده اند. جشن مهرگان در روز شانزدهم مهر ماه آغاز می شد و تا شش روز ادامه
داشت. گویند ایرانیان باستان سال را به دو نیمه گرم و سرد بخش كرده بودند و در آغاز
هر دو نیمه سال جشن می گرفتند.
مهرگان جشنی است كه در آغاز نیمه سرد برگزار می شد. این جشن را در روزگاران
گذشته «میترا كانا» می گفتند كه رفته رفته مبدل به مهرگان شده است. فرشته مهر را در
«اوستا»، «میترا» می نامیده اند و منقول است كه در این روز فریدون پیشدادی بر ضحاك
غلبه یافته و او را در كوه دماوند به زندان كشیده و خود تاج شاهنشاهی را بر سر
نهاده است.
در عید نوروز زرتشتیان نیز سفره عید می اندازند، اما رسم هفت سین فقط مختص
ایرانیان مسلمان است و منشا آن نا معلوم. سفره عید زرتشتیان آیینه و گلاب پاش دارد،
نقل سفید و ظرفی آب كه در آن چند سكه انداخته اند و برگ آویشن و میوه ای چون انا یا
نارنج یا سیب، یك مجمر آتش و كتاب «اوستا»، گلدانی پر گل، شمع هایی روشن چیده در
اطراف سفره و ظرف هایی از نان، سبزی، آجیل...و خوراك های پخته. آنان روز اول عید
پیش از طلوع آفتاب بر پشت بام ها آتش می افروزند و عود و صندل می سوزانند. خانه تكانی
و سبز كردن حبوبات نیز از رسومی است كه اختصاص به زرتشتیان ندارد. در روایتی كه
معلی بن خنیس از امام صادق «ع» نقل كرده، آمده است كه:
نوروز، روزی است كه در آن خداوند از بندگان خویش میثاق ستانده است
كه او را عبادت كنند و شرك نورزند... و آن نخستین روز طلوع خورشید است... و هیچ روز
نوروز نیست مگر آنكه ما در آن انتظار فرج داریم، كه آن از ایام ما و شیعیان ماست.
عجم آن را حفظ كرده است و شما ضایعش كرده اید... و چون نوروز آید غسل كن، نظیف ترین
لباسهایت را در بر كن و خود را به خوشبوترین عطرها یت معطر كن و آن روز را روزه دار...
... و اما لفظ «سده» به معنای «آتش شعله آور» است و آیین سده كه بر
گرد آتشی عظیم به انجام می رسد، آن سان كه من خود آن را در اطراف یزد به چشم دیده
ام، چنین می نماید كه هویتی مذهبی خاص زرتشتیان داشته باشد. مراسم سده ، پنجاه روز
پیش از عید نوروز بر پا می شود و همین كه ایرانیان مسلمان آن را نپذیرفته اند، علی
رغم آنكه نوروز را پذیرفته اند و وجودش را هماره پاس داشته اند، نشان میدهد كه این
آیین نمی تواند فارغ از معتقدات دینی زرتشتیان و به مثابه یك آیین ملی مقبول افتد.
تقدس اتش در دین زرتشت هر چند قطب الدین شیرازی در «شرح حكمه الاشراق» شیخ شهاب
الدین سهروردی ان را مبتنی بر حكمت نوری و اشراق می داند، اما نتوانسته است هویتی
ملی پیدا كند، چرا كه اگر چه زرتشت موحد بوده است، اما ایین تعظیم و تقدیس اتش –
هر چند به مثابه منشا نور – اگر شرك در خالقیت نباشد، شرك در عبادت خدای یگانه است.
سپنتا مینو و انگره مینو – ارواح پاك و ناپاك – هر دو مخلوق اهورامزدا هستند كه
دادار یگانه است. این دو همانند فطرت الهی كه انسان را به سوی نیكی می كشاند و نفس
اماره كه او را به بدی امر می كند دو قوه متقابلی هستند كه نظم جهان و تمشیت امور
بر اساس تقابل این دو بر قرار گشته است و این نه تنها امری خلاف اراده ازلی اهورا
مزدا نیست بلكه عین مشیت اوست. اگر این تضاد و تقابل نبود جهان به وجود نمی امد،
چنانچه اگر سپیدی و سیاهی و روز و شب و خیر و شر نمی بود، خلقت عالم انجام نمی گرفت
و به عبارت بهتر، آفرینش جهان ملازم با وجود این دو قوه متقابل است. لفظ «اهریمن»
صورت تحول یافته «انگره مینو»ست، اما سپنتامینو همان یزدان یا اهورامزدا نیست،
سپمنتا مينو ، روحی است كه در تقابل با اهریمن، موجودات را به جانب پاكی و نیكی می
كشاند. بنابراین، مبنای دین زرتشت بر ثنویت قرار ندارد.
این فرهنگ مناسب ترین خاكی است كه درخت اسلام درآن پا گرفته و ریشه دوانده است.
اسلام لامكان است همان سان كه لازمان است و اگر چه از شبه جزیره عربستان سر بر
آورده است، اما ریشه در خاك فرهنگ بومی آن خطه ندارد. پیامبر امی است تا یقین كنند
كه انچه بر زبان می اورد از فرهنگ مكتوب قرون و ادوار و امم گذشته نگرفته است....
اسلام نخل نیست كه فقط در گرمسیر بروید، طوباست كه هر خاكی مستعد پرورش آن است.
شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد كه پس از شكست ایران در جنگ با سپاه اسلام، مردم
ایران به اختیار خویش و به تدریج اسلام آورده اند. مردم طبرستان تا قرن سوم هجری
هنوز دین اسلام را نمی شناختند و با حكومت خلفا مبارزه می كردند. مردم كرمان در
تمام دوران خلافت اموی هازرتشتی ماندند و استخری – اصطخری – در كتاب «المسالك و
الممالك» نوشته كه در زمان او هنوز در فارس كثرت با زرتشتیان بوده است. مقدسی، صاحب
كتاب «احسن التقاسیم»، اذعان دارد كه درآن روزگار در جشن های خاص زرتشتیان هنوز
بازارها را اذین می بسته اند و در عیدهای نوروز و مهرگان دیگر مردمان شهر نیز به آنان می پیوسته اند. در همین كتاب
«احسن التقاسیم» درباره مذهب اهل خراسان چنین
آمده است: «در آنجا یهودی بسیار است و مسیحی كم و اصنافی از محبوس در آنجا هستند.»
مسعودی در اوایل قرن چهارم هجری در جلد اول كتاب «مروَّجُ الذَّهب» از آتشكده های
زرتشتیان یاد می كند و از ان جمله از اتشكده «دارابجرد» كه بیش از دیگر اتشكده ها
مورد احترام و تقدیس زرتشتیان بوده است. استقلال سیاسی ایرانیان از حكومت خلفای بنی
عباس از قرن سوم هجری اغاز شده و اغلب ایرانیان در دوران استقلال سیاسی است كه به
اسلام گرویده اند. شواهد تاریخی غیر قابل انكاری هست كه نشان می دهد تا ان زمان
هنوز بسیاری از مردم بر ادیانی دیگر – زرتشتی و مسیحی و صابئی و حتی بودایی – می
زیسته اند.
پیش از ظهور اسلام، در ایران دوران ساسانیان نیز اگر چه مزدیسنای زرتشتی كه به
ان «بهدین» می گفتند از جانب حكومت كه منتسب به موبدان و متولیان اتشكده ها بود
رسمیت یافت، اما نه تنها همه مردم ایران زرتشتی نبوده اند، بلكه مسیحیت از انچنان
نفوذ و اعتباری برخوردار بود ككه اگر اسلام در ایران پا نمی گرفت، به اعتراف همه
مورخان، این مسیحیت بود كه ایران را تسخیر می كرد. گذشته از زروانیان و
كیومرثیان كه از فرقه های زرتشتی مخالف مزدیسنا هستند، یهودیان و نصارا، مانویان و
مزدكیان و بوداییان در سراسر ایران بسیار بودند، تا انجا كه در بسیاری از مناطق،
اكثریت با زرتشتیان نبوده است. زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان به اختیار خویش تسلیم
اسلام شدند و چه بسا كه از سر رغبت به سپاهیان اسلام پیوستند، اما در كتاب «تاریخ
اجتماعی ایران» امده است كه مانویان و بوداییان شمال شرقی ایران، حتی پس از شكست
ایران، تا بیست سال در برابر مسلمانان جنگیده اند و از سرزمین خود دفاع كرده اند.
...و چه بسا كه اعراب خود در ترویج و حفظ زبان فارسی كوشیده اند، ابراهیم امام،
پایه گذار سلسله بنی عباس، به ابو مسلم خراسانی نوشت: «كاری بكن كه یك نفر در ایران
به عربی صحبت نكند و هر كه را دیدی كه به عربی سخن می گوید بكش.»
... و اما زبان فارسی ان زبانی است كه «گلستان» و «بوستان» و «مثنوی» و غزلیات
لسان الغیب را به ان می خوانیم و راستش این است كه ما این زبان را با همه شیرینی و
زیبایی و قابلیت شگفت انگیز در بیان مدیون قران هستیم، می گویم قران و نمی گویم
زبان عربی. زبان عربی نیز خود مدیون قران است. ان كس كه این تحول تاریخی را نادیده
انگارد، از تاریخ ایران بی خبر است و مقام و موضع خویش را نمی شناسد. اگر حافظ
شیراز می گوید:
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش و لیكن دهان پر از عربی است
مرادش از عربی، زبان قرآن است و نه زبانی كه تازیان به آن تكلم می كنند. بزرگان
از علمای ما نیز اگر چه مكتوبات خویش را به زبان فصیح می نگاشته اند، اما از تكلم
به زبان تازیان عاجز بوده اند. زبان عربی نیز خود را در قرآن پیدا كرده است.
ماده زبان فارسی همان زبان اهل مشرق است كه ثمره در تاثیر و تأثر لهجه های پهلوی
اشكانی، سُغدی، تُخاری، و خوارزمی است و «صورت» آن، به تعبیر منطق ارسطویی، فرهنگ
تاویلی قران است. این روح است كه زبان فارسی را تا اینجا رسانده كه توانا ترین زبان
ها در بیان مسائل حكمی و فلسفی و ظریف ترین و پنهانی ترین احساساتی است كه از دل بر
می آیند. این زبان فقط نتیجه تاثیرات متقابل زبان فارسی و عربی در یكدیگر نیست،
تلاش تاریخی حكما و شعرایی ایرانی كه قبل از انكه پاسدار زبان فارسی باشند از حقیقت
اسلام حراست كرده اند، زبان فارسی را به چنین استقلال و استغنایی رسانده است.
حكما پاسدار حقیقتند و شعرا پاسدار زبان – بگذریم از این دوره اخیر بعد از
مشروطه كه شعرا، مگر معدودی از آنها، جز تخریب زبان كاری نكرده اند – و در این خطه،
شعر و حكمت آنچنان در هم آمیخته است كه در زندگی بزرگمردی چون حضرت روح الله كه همه
عمرش را در مبارزه گذرانده است، حیات سیاسی و تفكر حكمی رنگ تغزّل دارد و تغزّل با
حكمت و سیاست در هم امیخته است.
نوروز رستاخیز خاك است و عید صیام رستاخیز جان و انسان روح كبریایی است كه در
خاك فقر دمیده اند. بل نوروز جسم جهان تازه می شود و با صوم، جان جهان كه انسان
است. جسم و جان اگر چه تعارض ذاتی ندارند، اما در این جهان از هم انتزاع گرفته اند،
چنان كه جمال و كمال نیز چنینند و به قول ان بزرگوار، «در این جهان، زیبایی جنازه
حقیقت را بر دوش می كشد.» نادر است آنكه زیبایی صورت با زیبایی سیرت جمع شود، انجا
كه ان یكی هست این یكی نیست و هر جا كه این یكی هست، دیگری نا یافتنی است.
نوروز رستاخیز خاك است و عید صیام رستاخیز جان. خاك محتاج زمستان است تا پذیرای
بهار شو د و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربیع واصل شود، تا خورشید عشق از
افق جان طلوع كند و نسیم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشیند... و این بهار درون
است.
منبع: کتاب رستاخیز جان صفحه ی 39
برچسب های مرتبط:ادبیات
فارسی،تاجیکستان،قرآن،اعیاد فارسی