شهری در آسمان (قسمت اول)
قسمت اول:
با خود میگفتم: از دوازدهم مهر ماه ١٣٥٩ چه به یاد داری؟ هیچ! آنجا كه
تو به آن پای مینهادی خرمشهر نبود، خونینشهر نیز نبود... این شهر دروازهای
در زمین داشت و دروازهای دیگر در آسمان. و تو در جست و جوی دروازهی آسمانی
شهر بودی كه به كربلا باز میشد و جز مردانِ مرد را به آن راه نمیدادند.
زمان، بادی است كه میوزد؛ هم هست و هم نیست. آنان را كه ریشه در خاك استوار
دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ میآمد تا مردانِ مرد را بیازماید. جنگ آمده
بود تا از خرمشهر دروازهای به كربلا باز شود.
با خود میگفتم: جنگ بر پا شده بود تا از خرمشهر دروازهای به كربلا باز شود و
محمد جهانآرا به آن قافلهای ملحق شود كه به سوی عاشورا میرفت.
یك روز شهر در دست دشمن افتاد و روزی دیگر آزاد شد. پندار ما این است كه ما
ماندهایم و شهدا رفتهاند، اما حقیقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و
شهدا ماندهاند.
مسجد جامع خرمشهر رازدارِ حقیقت است و لب از لب نمیگشاید. از خود میپرسم:
كدام ماندگارتر است؟ این كوچههای ویران كه هنوز داغ جنگ بر پیشانی دارند و یا
آنچه در تنگنای این كوچهها و در دل این خانهها گذشته است؟
در این ویرانهها چه میجویی؟ دفترچههای مشق شب كودكانی كه اكنون سالهاست
دوران كودكی را ترك گفتهاند؟ و یا كهنهتصویرهایی از مُشتهای فروبسته و
دهانهایی كه به فریاد باز شدهاند؟ بر فراز پلههای ویران، از روزن پنجرهها،
در لابهلای نخلهای آتشگرفته... چه میجویی؟ لوحی محفوظ كه همهی آنچه را كه
گذشته است بر تو عرضه دارد؟ این لوح هست، اما تو كه چشم دیدن و گوش شنیدن
نداری.
سیزده سال از آن روزها میگذرد و محمد نورانی دیگر جوان نیست. جوانی او نیز در
شهر آسمانی خرمشهر مانده است، همراه دیگران: محمد جهانآرا، تقی محسنیفر،
پرویز عرب، احمد شوش، بهروز مرادی، علی هاشمیان، امیر رفیعی و دیگران...
زمان ما را با خود برده است، اما این صدا جایی بیرون از دسترس زمان باقی است.
باد زمان در این شهر زمینی میوزد نه در آن شهر آسمانی كه در كرانهی ابدیت،
بیرون از رهگذر باد وجود دارد.
سید صالح موسوی عكسی از هفدهسالگی خود را در زمان سقوط خرمشهر نشان
میدهد.
آیا از آن روزها تنها همین یك عكس مانده است؟ سید صالح موسوی آن روزها هفده
سال بیشتر نداشته است و اكنون سی سال نیز بیشتر دارد. آن روزها ماندهاند و
باد زمان ما را با خود برده است. حقیقت همین است.
با خود میگفتم: از دوازدهم مهر ماه ١٣٥٩ چه به یاد داری، جز آنچه در حافظهی
فیلمها مانده است؟ خرمشهر دروازهای در زمین دارد و دروازهای دیگر در آسمان و
تو در جست و جوی دروازهی آسمانی شهر هستی كه به كربلا باز شده است و جز
مردترین مردان را به آن راه ندادهاند. جنگ بر پا شده بود تا از خرمشهر
دروازهای به كربلا باز شود.