سه سخن/ گلستان آتش/ یا حسین*
اگر غربال ابتلائات نباشد، چگونه خبیث از طیب جدا شود و چگونه انسان به
كمال رسد؟ جنگ دشوارترین عرصهی ابتلای آدمی است و خلیفهيا را باید كه به یك
چنین ابتلایی كربلایی بیازمایند. سخن از خلافت خداست كه مبرا از ضعف و نقص است
و اگر نشانی از ضعف و نقص در وجود انسان بماند، قول تكوینی «انی جاعل فی الارض
خلیفة»(١) چگونه تحقق یابد؟ و اینچنین، لاجرم راه كمال انسان از میدان رزم
ميگذرد. سخن اول را از برادر حافظی بشنوید:
«ما خواربارفروشی داشتیم توی خیابون ١٢ اسلامآباد. تقوای بچهها مارو كشید
به جبهه. یه روز نمایندهی كوچهی ١٢ بودم، توی وانت داشتم چیز جمع ميكردم
واسهی جبهه. یه بچه آمد یه كمپوت از من خرید. دوتومنش رو داد، نتونست باقیش رو
بده. گفت بقیهش رو روزی یه تومن ميدم تا تموم شه. هشت روز، روزی یه تومن به
من داد. یه وقت دیدم این بچه هشت روز پیاده از اونجا آمده میدان خراسون تا
روزی یه تومنش رو به من داده، دیگه من نتونستم كار كنم، چون دیدم یه بچه
اینقدر تقوا داشته باشه گفتم حیفه كه دیگه من مثلاً با دنیا ور برم وایسم
اینجا. مغازه را بستم آمدم جبهه.
من كه آمدم دو تا بچههام هم آمدند. یه بچهم كشته شده و اون یكی هم معلوم نیست
اسیره یا كشته شده، چون هنوز صلیب سرخ تعیین نكرده. من به خیال خودم شق القمر
كردم. یه وقت نگاه كردم دیدم هر كی رو تو تخریب نگاه میكنم از من درجهش
بالاتره. هر كسی را كه نگاه میكنم دیدم از من بالاتره. هم تقواش از من بهتره،
هم از من بالاتره. من از خودم پَستتر توی تخریب ندیدم. یه فرمانده گردان
داشتیم به نام جعفر ربیعی. این رفته بود اطلاعات عملیات. وقتی برگشته بود لباش
خشكی زده بود. ما یه آب زردآلو باز كردیم تعارفِ این كردیم. گفت: «حافظی، از
این آب زردآلو به نیرو دادی؟» گفتم: «هفتصد و پنجاه تا نیروئه، آب زردآلو بیست
تاست، من چیجوری بدم؟» گفت: «دیگه دیواری از دیوار ربیعی كوتاهتر ندیدی؟» این
آب زردآلو رو گذاشت رفت آب گرم خورد. من وقتی اینها رو دیدم، دیدم اصلاً من
هیچی، ذرهای نیستم در مقابل اینها. هر كدوم از این فرمانده گردانها كه آمدند،
دیدم یكی از یكی تقواش بهتره. اون یكی از اون یكی بهتره، اون یكی از اون یكی
بهتره. اصلاً هر كس كه بخواد توی تخریب بگه «منم»، نمیتونه، چون میبینه
بالاتر از اونه.
من زنم مریض شد، تسویه نكردم. گفتند تسویه كن بیا خونه. اصلآ... هیچ جوری وقتی
كه میرم خونه اصلاً رغبت نمیكنم وایسم. همیشه جبههرو از جان و دل دوست دارم.
مثل اینكه این بچهها را هر وقت میبینم روحم پرواز میكنه واسشون. اصلاً از
قلباً جوناً این بچهها را مثل بچهی خودم دوستشون دارم، چون میبینم خالصن. من
هم هیچكدوم رو ندیده بودم.
یك بچه بود یك كم اینجا شلوغ بود. من خیال میكردم این بچه خدای نكرده مثلاً
تقواش كمه. به نام امید فتحی بود. یك وقت این با من اومد تداركات، دیدم از تمام
این گردان تقواش بهتره.»
O
سخن دوم را از مادر دو شهید و دو جانباز بشنوید كه پنجمین اسماعیلش را نیز به
قربانگاه آورده است. جنگ بر پا شد تا صف احرار را از اغیار جدا كند و
عاشوراییان را برگزیند و اگر این آزمون كربلایی نباشد، چگونه طیب از خبیث جدا
شود؟
زنی میانسال فرزند سیزده سالهاش را برای اعزام آورده، اما مسئولان اعزام
اجازه نمیدهند. میگوید: «من الان مادر دو شهیدم و افتخار میكنم كه بچههای
من به این راه میرن. به گفتهی رهبرمون امام، كه بچههام برن در اسلام كمك
بكنن.»
مسئول اعزام میگوید: «خب این بچه مثل اینكه شرایط سنی نداره مادر.»
زن میگوید: «نداشته باشه، من تقدیم میكنم به اسلام، افتخار میكنم كه بچهم
بره، راضیم بچهم بره. هرطور هم بخواین من امضا میكنم بچهم بره. بچهها
امانتند دست ما و باید امام ما با رفتن اینها خوشحال بشه. من دیگه به زندگی
علاقه ندارم و از همهی خانوادهها میخوام كه بچههاشون رو بفرستن بره. اینقدر
مادی نباشن.»
O
سومین سخن را از مادری دیگر بشنوید، و بگذار فاش بگویم كه جهان بر پا شده است
تا اینان پای به عرصهی وجود گذارند. سلام خدا بر زنانی كه اینچنین مردانه پای
در عرصهی ابتلا نهادند. مردانگی شجرهای كربلایی است و هر جا نشانی از كربلا
باشد میروید، و زنهار، با خون سیراب میشود.
زنی فرزندش را برای اعزام آورده است. وقتی از او سؤال میشود: «شما كه یك
فرزندتان شهید شده و دِین خودتان را ادا كردهاید، چرا فرزند دیگرتان را اعزام
میكنید؟» جواب میدهد: «هنوز وظیفهمو انجام ندادم. سه تا فرزند دارم. اینها
هم باید در راه اسلام ان شاءالله قربانی بشن. اگه با خونشون میتونن، با خونشون
آبیاری كنند اسلامو، اگه با وجودشون میتونن، اونم خدا میدونه. چه خوب گفت
مادر شهدای زینالدینيها _ فرمانده لشكر ١٧ علی بن ابیطالب _ كه همهش دو تا
فرزند داشت. فرمودند: «كاش به تعداد تمامی رگهای بدنم پسر داشتم و در این راه
قربانی میكردم.» منم پی گفتهی اون مادر رو میگیرم و میگم كاش به تعداد
تارهای مویم پسر داشتم و در این راه قربانی میكردم. چه شیرینه. چه باصفاست.
اینو با تمام وجودم میگم. اگه تیكه تیكهی بچههامم نیارن، من راضیم به رضای
خدا. وقتی كه با خدا معامله كردم دیگه كاری ندارم جنازه بیاد یا نیاد.»
بينیازان پادشاهان قلمرو عشقند و دیهیمشان آیهی «لقد كرمنا بنیآدم»(2) است.
اما بینیازی جز در قطع نیاز نیست، آنجا كه حوایج و تعلقات چون موی بر تن انسان
رُسته است.
گلستان آتش
آتش دشمن بسیار سنگین بود، اما ما را اجبار به میدان نیاورده بود كه اكنون
با آتش از میدان به در رویم. تیرها و تركشها پیكهایی هستند كه ارمغانِ یقین
میآورند و بشارتِ بهشت. اگر با یقین پای در میدان نهی، این آتش نیز برد و سرد
و سلامت خواهد شد آنسان كه آن آتش بر ابراهیم شد. میان آتش و گلستان، ما آتش
را برگزیدهایم و نه عجب كه در باطن این آتش گلستان است و در باطن آن گلستان
دنیا، آتش.
بهروز فلاحتپور _ فیلمبردار گروه _ كه تركش خورده و با آمبولانس به پشت خط
منتقل میشود، رو به دوربین لبخند میزند.
و بالاخره نوبت فیلمبردارها نیز سر میرسد. جراحت تركش درد دارد، اما لبخند
است كه جاودانه میشود.
یاحسین
غایت خلقت جهان پرورش انسانهایی است كه در برابر شداید بر هر چه ترس و شك و
تردید و تعلق است غلبه كنند و حسینی شوند. هر چند جهاد فی سبیل الله بهترین
عرصهی پرورش كمالات انسانی است، اما خود از خورشید ولایت نور میگیرد. آنان كه
دیروز اهل جهاد بودند، امروز هر چند در تبعیت از مقام ولایت، اهل صبر و صلاحند،
اما بركات خفیهی جهاد را از یاد نبردهاند. باب جهاد اصغر مغلوق گشته است، اما
باب جهاد اكبر هنوز مفتوح است.
پی نوشت ها:
*این برنامه شامل سه قسمت است: «سه سخن»، «گلستان آتش» و «یا حسین».
١. بقره / ٣٠
2. اسرا / ٧٠