دسته ایمان از گروه عابس(قسمت دوم)
امام علی بن
ابی طالب(ع) ميفرماید: «هنگام جنگ خواب را مزهمزه كنید.»(١) در میان ما،
خاصه در میان فرماندهان ما، بسیارند كسانی كه بدین فرموده عمل كردهاند. حاج
محمد بسیار خسته است، اما فرصت خفتن ندارد و اگر هم فرصت پیدا كند چگونه
بخوابد؟ شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین هایل، كجا دانند حال ما سبكباران
ساحلها؟ كنار حاج محمد، سمت راستش، حاج حسن نشسته است. رزمآوران لشكر ٢٧ او
را خوب ميشناسند، او را كه اكنون یك پایش را به خدا تقدیم كرده است. اما اگر
كسی بینگارد كه از این پس دیگر از پا خواهد افتاد و جایش در لشكر خالی خواهد
ماند سخت در اشتباه است. شاهد مدعای ما برادر یزدانی است كه بعدها با او آشنا
خواهید شد.
نزدیكيهای غروب است و چند ساعتی بیشتر به عملیات نمانده است. بچهها در كنار
نهر آبی كه از یك چشمهی زلال سرچشمه گرفته است نشستهاند و خوننامهای را
امضا ميكنند كه در آن نوشته است: «... خدایا، با تو پیمان ميبندیم كه در تبعیت از فرمایش امام عزیزمان كه
فرمود هر كس به پیامبر گرویده است مأموریت استقامت دارد، تا آخرین نفس و آخرین
قطرهی خون در راه تو استقامت ورزیم و در آن هنگام كه با اهدای فیض عظیم شهادت
بر ما منت نهادی و شهد شیرین لقائت را به ما چشاندی و در زمرهی اصحاب كربلایی
امام عشق محشورمان داشتی و به ما اذن شفاعت بخشیدی، هرگز هیچ یك از همپیمانان
حقیقی خویش را فراموش نكنیم و به اذن تو همسنگران خود را بر مبنای پیمانِ
واقعشده در این خوننامه شفاعت كنیم.»
برادر رضایی به شوخی ميگوید: «اكبری جون، اگر فكر كنی من شفیعت ميشم از این
خبرا نیستا! یك گاز از من گرفتی تا عمر دارم یادم نميره.» اما حالا برادر
رضایی است كه محتاج به شفاعت اكبری است.
برادر فرقانی هم خوننامه را امضا كرد و به برادر حجت عراقی سپرد: شهید حجت
عراقی. او در كنار امضایش نوشته بود: یا وجیهاً عندالله، اشفع لنا عندالله.
دستخط دیگری نیز از او و دیگر بچهها باقی مانده است؛ یادگاريهایی كه
نوشتهاند. برادر عراقی نوشته است: «بسم الله الرحمن الرحیم. اكنون كه عازم
منطقهی عملیاتی ميباشم، به عنوان آخرین خواسته از خداوند متعال امید دارم كه
مرا شامل كلمهی احدی الحسنیین بگرداند و امام امت را تا ظهور حضرت ولی عصر طول
عمر عنایت بفرماید.»
سید جعفر میركریمی خوننامه را امضا ميكند و دفترچه را به برادر رضایی
ميسپارد. بعد از برادر رضایی نوبت شهید اكبری است. مينویسد: «در تداوم راه
شهیدان ظروفچیان، سلیمانیها، نبوی، محمودپور، خضرائی، طاهری، آل آقا و...»
برادر روحالله رمضانی هم كه ممكن است جزء شهدا باشد نوشته بود: «به امید اجابت
دعای شهدا!»
برادر لایقی هم دارد یادگاری مينویسد كه به سراغ او ميرویم. یادگاری نوشتن هم
از ابتكارات برادر قدمی است كه بعدها قدر آن روشن خواهد شد. دستخط شهدا هم مثل
حیات و مماتشان اعجابآور و عبرتانگیز است.
كنار نهر آب بچهها با بيقراری خود را به سوی غروب ميكشانند. برادر صالحی
خوانساری، فرزند حجت الاسلام صالحی خوانساری، سلاحش را برای آخرین بار تمیز
ميكند. عدهای دیگر وضو ميسازند. شهید اكبری هم با همان لطافت و ظرافت همیشگی
بعد از وضو گوشهی چشمانش را پاك ميكند. او مرا همیشه به یاد گلبرگهای گل
مياندازد. از همهی حركات نرمش، معصومیت ميریزد، اما در برابر طوفان حوادث
آنگونه است كه گویی نسیم صبح بهاری است كه بر او ميوزد.
زمین و آسمان و ملك و ملكوت به هم پیوسته است و یاران نماز وداع ميگزارند. حاج
محمد و حسنعلی؛ یزدانی، فتحیان و لایقی؛ حاج علی و سادات.
برادر ابراهیمی معتمد وضویش را تمام ميكند، برادر لواسانی قنوت ميخواند و
آنطرفتر برادر اكبری بعد از نماز وسایلش را جابهجا ميكند. برادر مشتاقی دست
به دعا بر داشته است و آنطرفتر شهید مجیری در آسمان قنوت نمازش پرواز ميكند.
آری، شهادت خوبان را گلچین ميكند. شهید حجت عراقی در كنار تیربارش بند
پوتینها را محكم ميسازد. آنطرفتر برادر گلگون است كه به سجده ميرود. برادر
لایقی با اینكه كمسن و سال است، به خاطر لیاقتش به فرماندهی دستهی ایمان
انتخاب شده است. در اینجا مدرك و رنگ و نژاد معیار نیست؛ معیار تقواست و
استعداد فرماندهی. بر چهرهی آرام و افتادهاش هالهای از قداست و طهارت نشسته
است.
برادر یزدانی پیشانيبند برادری دیگر را ميبندد. او با اینكه یك پایش را به
خدا تقدیم داشته است، اما نه تنها از پا نیفتاده، بلكه هنوز در راهپیمایيها و
كوهنورديها از همهی رزمآوران گردان مقاومتر است.
عجیب است! در میان آن جمع، دوربین شهید آینده برادر حجت عراقی را انتخاب
ميكند. او دانشجوی كامپیوتر است، اما ميگوید دانشگاه حقیقی جبهه است. در جواب
سؤال ما از علت پیروزی، ميگوید: «خون بر شمشیر پیروز است.» برادر ساعدیان،
پیر دسته، مثل همیشه جوانان را بجا اندرز ميدهد و برادر نقاد مثل همیشه صلوات
ميگوید: «صلوات را خدا گفت، در مدح مصطفی گفت، صل علی محمد، صلوات بر محمد.»
دوربینِ فلاحت به سمت برادر رضایی میل ميكند، اما گول خورده است، چرا كه برادر
رضایی در این عملیات شهید نخواهد شد. آن روزها تهران زیر باران موشك بود و
موشكباران تهران آتش انتقام را دامن ميزد. وقتی اتكال به خدا باشد دیگر چه
باك! پیام برادر رضایی این بود: «امام را تنها نگذارید و هیچوقت جنگ را
بهانهی كارهایتان نكنید، بلكه كارهایتان را بهانهی جنگ كنید.»
برادر حسین احمدی ميگوید: «ميرویم تا انتقام سیلی زهرا را از دشمن بگیریم.»
موشكباران تهران آتش انتقام او را نیز دامن زده است، اگرچه از چهرهی خندانش
چیزی جز مهر و عطوفت پیدا نیست. چهرهی او را به خاطر بسپارید. در لحظات پایانی
فیلم نیز یك بار دیگر او را خواهیم دید.
برادر ابراهیمی معتمد، پشت سر برادر حسنعلی و پشت سر او برادر یعقوبی، سپس
برادر لواسانی (كارمند دادگستری)، برادر ساعدیان، برادر حاج علی، برادر مشتاقی،
برادر نقاد، برادر غلامی (كفاش)، برادر رضایی، برادر فرقانی (طلبه). دیگر هنگام
رفتن است. دروازه قرآن را بر افراشتهاند و مجاهدان فی سبیل الله در پناه قرآن
از این دروازه پای در عرصات لازمان و لامكان ولایت و توكل و تسلیم و رضا
ميگذارند. بالاخره به مصداق كوزهگر در كوزه افتاد، برادر فلاحتپور فیلمبردار
ما نیز خود گرفتار فیلمبردار دیگری شده است.
هنگام رد شدن از دروازهی قرآن بهترین فرصتی است كه ميتوان با رزمآوران
دستهی ایمان آشنا شد. برادر شعبانيفر و پشت سر او برادر عراقی (شهید آینده،
دانشجوی كامپیوتر و تیربارچی دستهی ایمان)، برادر روحالله رمضانی كه شاید
جزء شهدا باشد، برادر حاج محمدی (محصل)، برادر اكبری (شهید آینده و محصل)،
برادر حاج باقری، برادر گلگون (مكانیكی كاركشته از میدان خراسان)، برادر مُجیری
(شهید آینده، با ولع قرآن را سه بار ميبوسد و به پیشانی ميرساند)، برادر
صالحی خوانساری، برادر رضایی، برادر همتیان، برادر حبیبيپناه و پشت سر او شهید
امامیان (معاون گروهان عابس)، برادر یزدانی (سال آخر هنرستان) و بالاخره برادر
جودت.
برادر حمید رضا رضایی راست ميگفت: «حالی كه شبهای عملیات در قلب رزمآوران
زنده ميشود بیانپذیر نیست و برای ادراك آن نیز راهی جز حضور در این عشقآباد
وجود ندارد.»
دوربین فلاحتپور هنوز دست از سر بچهها بر نميدارد. به سراغ برادر حسنعلی
ميرود. بچهها در اطرافش زیر خنده ميزنند و او با همان طمأنینه و آرامش
همیشگی فیلمبردار را از سرِ خود باز ميكند. یكی از بچهها به شوخی ميپرسد:
«برای مادرت چه پیامی داری؟» و برادر حسنعلی با لبخند ميگوید: «ای بابا!»
از پسران حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی دو تن، مهدی و یاسر، افتخار یافتند تا در
خیل سپاهیان حق داخل شوند. آن جوانی كه ما صبح عملیات با او روبهرو شدیم مهدی
بود.
پروازهای موفقیتآمیز هواپیماهای خودی و بمباران مواضع دشمن بچهها را سر حال
ميآورد. آنها با لهجهی تهرانی ميگفتند: «ای وا، كارشون درسته، سر نترسی
دارند.»
در اورژانس خط مقدم اسیر مجروحی كه از ناحیهی كتف زخم برداشته بود بانداژ
ميشد. این پزشك جوان چهرهی آشنای اورژانسهای خط مقدم است و حق بسیار عظیمی
بر گردن ما دارد. وجود بانك خون در اورژانس خط مقدم اعجابآور و امیدواركننده
بود. در كنار اورژانس عدهی دیگری از اسرای عراقی نشستهاند تا رفیق مجروحشان
از اورژانس خارج شود. برادر قدمی از آنها ميپرسد: «صدام ادعا ميكند كه
مسلمان است، راست ميگوید؟» و آنها جواب ميدهند: «خیر، صدام آمریكایی است، او
صهیونیست است.»
در همین هنگام یكی از میراژهای دشمن نیز به آتش كشیده ميشود و در میان تكبیر
بچهها معلقزنان سرنگون ميگردد. با فریاد یكی از بچهها متوجه ميشویم كه
خلبان بختبرگشتهی میراژ، با چتر نجاتش در هوا سرگردان است و حركت باد نیز او
را به جانب ایران ميكشاند. اما خوشحال شدن از اتفاقاتی اینچنین چندان با زهد
سازگار نیست، كه قرآن ميفرماید: «لكيلا تأسوا علی ما فاتكم و لا تفرحوا بما
آتاكم.»(2) اگر از پیروزيهای اینچنین تفریح كنیم، لاجرم باید از شكستهای
ظاهری نیز مأیوس گردیم و این خلاف زهد است.
در كنار اسكله به برادر فرقانی برخوردیم كه آمده بود تا یكی از مجروحین دستهی
ایمان را به پشت خط برساند. مجروح كه بود؟ برادر همتیان، معاون دسته.
رفتن به آنسوی آب و یك راهپیمایی بسیار طولانی، نماز ظهر و عصر را نشسته در
زیر یك سرپناه خواندن، ادامهی مسیر، پیوستن به بچههای دستهی ایمان، بمباران
خوشهای و...
دشمن راه تداركاتی خطوط مقدم را بهشدت زیر آتش گرفته بود و مرتباً با هواپیما
حملهور ميشد. اما اگر ما از قدرت اسلحهای كه در دست دشمن نهادهاند بترسیم،
دیگر هیچ راهی برای غلبه بر شیطان در كرهی زمین وجود ندارد، چرا كه دشمن با
اتكا به قدرت سلاح گردنكشی ميكند و سلاحهای پیشرفته نیز غالباً در دست
آنهاست.
طلسم شیطان وحشت از مرگ است و اگر آن را در درون خویش بشكنی، دیگر او را بر
تو تسلطی نیست. واگرنه، باید به حكومت شیاطین بر كُرهی زمین، هم اینچنین كه
هست، رضا شوی و مرگ از قبول این ننگ بهتر است.
چیزی نگذشته بود كه در دامنهی ارتفاعات، كلاه برادر مجروحمان همتیان را
یافتیم كه هنگام تخلیه از سرش افتاده بود. هليكوپترهایی كه بچهها به آنها
قارقارك ميگفتند مرتباً برفراز مواضع ما پرواز ميكردند و مواضع تازهتسخیرشده
را زیر آتش ميگرفتند. نماز ظهر و عصر را نشسته در زیر یك سرپناه خواندیم و بار
دیگر به راه افتادیم تا ساعتی بعد به برادران دستهی ایمان رسیدیم.
بالاتر به حلقهای از رزمآوران برخوردیم كه عدهای از آشنایان ما نیز در
میانشان بودند. برادر رضایی با همان شوخطبعی همیشگی ميگفت: «كجا بودی برادر
فلاحت؟ نزدیك بود رضایيتونو امروز صبح اسیر بگیرن. كجا بودی كه نزدیك بود
امروز صبح بيرضایی بشید شما؟»
چیزی نگذشته بود كه نخست هواپیماهای خودی و سپس هواپیماهای دشمن سررسیدند و
خوشههای آتشین بمبهای آنان بر سر منطقه سرازیر شد. برادر عراقی كه هیچوقت
خودش را گم نميكرد برخاست و گفت: «برادرها متفرق شید!» از میان ما تنها برادر
گلگون مجروح شده بود _ گفته بودیم كه با او بیشتر آشنا خواهید شد. شهید مجیری
با كمك شهید عراقی جراحت او را پانسمان ميكردند و كمی آنطرفتر نیز شهید
اكبری نشسته بود. ببینید برادر گلگون در جواب ما چه ميگوید:
برادر گلگون از ناحیهی كمر تركش خورده است و دو نفر از بچهها مشغول پانسمان
او هستند. فیلمبردار ميپرسد: «عليآقا، الان كه زخمی شدی چه حالی داری؟
ميتونی به ما بگی؟»
جواب ميدهد: «سعی ميكنم دفعهی دیگه زودتر بیام جبهه... اینو جدی ميگم، از
ته قلب ميگم!»
منتظر ميشویم آتش سبكتر شود تا برادر گلگون را به كنار اسكله برسانیم.
شهید اكبری با همان لطف و ظرافتی كه در همهی كارهایش نهفته بود تیمم كرد تا
نماز بگزارد. او تخریبچی دسته بود و چون سخن ميگفت كمی لهجهی شیرین تركی
داشت.
چگونه ميتوان خوابزدگان غفلتكدهی نفس را از آنچه در عوالم بیداران ميگذرد
آگاه كرد؟ شجرهی عبادات را نیز اگر در خاك بارور جهاد فی سبیل الله ننشانند
چگونه بار دهد؟ جهاد فی سبیل الله حافظ همهی اصول و احكام است و قبلهداران
دایرهی طواف نیز مجاهدانند. اگرنه، شیطان كه دشمن دین است، چرا با اسلام آل
سعود دشمنی نميورزد؟ دشمنی نميورزد كه هیچ، خود داعیهدار دینی است كه از
جهاد اصغر و اكبر تهی باشد. اگر دین از قیام و جهاد تهی باشد، چه از آن باقی
ميماند جز نمازی غرابوار و سالی چند روز تشنگی و گرسنگی و چرخیدنی بتپرستانه
بر گرد خانهای سنگی؟ نماز و روزه و حج نیز در خاك جهاد اصغر و اكبر به بار
مينشینند و اینچنین، با مدعی بگو كه نماز هم نمازی است كه در جبهه ميخوانند.
چه روزگار شگفتی! چه روزگار شگفتی! پیروزيهای ظاهری را رها كن كه فتح حقیقی
اینجاست، اینجا كه حسین بن علي(ع) دلهای جوانان را فتح كرده است، اینجا كه
جوانان قلمرو نفس را فتح كردهاند و شیاطین درون خود را وا داشتهاند كه اسلام
بیاورند، آن هم در روزگاری كه تاریخ این مباركه را تفسیر كرده است: «ظهر الفساد
فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس.»(3) آری، بهراستی صراط مستقیم، كه نه
شرقی است و نه غربی، از متن جهنم ميگذرد، جهنمی كه با دست اغواشدگان شیاطین بر
كرهی زمین برپا شده است. شیاطین ميدانند كه اگر به ما اجازهی رشد بدهند، سیر
آیندهی تاریخ جهان از كف اختیارشان خارج خواهد شد و دیری نخواهد پایید كه جهان
از فریاد حقطلبانهی همهی مستضعفین و محرومین پر خواهد گشت. این تقدیر محتومی
است كه دیر یا زود، چه آنان بخواهند و چه نخواهند، روی خواهد نمود. دل خوش دار
كه گلستان ملتها رخ نموده است. هر كس به پیامبر اسلام گرویده، مأموریتِ
استقامت دارد.
ما مأموریت یافتیم كه برادر گلگون را به اسكله برسانیم و باز گردیم. در راه
وقتی به یكی از غارهای دامنهی كوه پناه آورده بودیم تا از خستگی بیاساییم،
برادر حسین احمدی را دیدیم كه مجروحی را بر دوش گرفته و ميآید. یادتان هست؟
هنوز هم همان لبخند مهرآمیز و محجوبانه را كه دیدهاید بر لب دارد.
برادر ظفرعلی گلگون را با اولین قایقی كه به آنسوی آب ميرفت روانه كردیم.
هنگامی كه قایق از كنار اسكله فاصله ميگرفت، انگشتهایش را به نشانهی پیروزی
از هم باز كرد و لب به لبخند گشود، هرچند كه سخت از هجران جبهه و یاران صمیمیش
دلتنگ بود.
پی نوشت ها:
١. و لا تذوقوا
النوم الا غراراً او مضمضهی. نهجالبلاغه / نامهی ١١.
2. حدید /
٢٣
3. روم /
٤١