اِشلو شهید مرتضی جاویدی(1)
شلمچه، عملیات
كربلای پنج
چند روزی بیشتر از عملیات كربلای چهار نگذشته، بار دیگر لشكر المهدی آمادهی
عملیات شده است.
برادر شهید ناظمپور واحد تخریب را آماده ميكند. یكی از بچهها كه ادای
خبرنگارها را در ميآورد، به سراغ كاظم ميرود كه مشغول وضو گرفتن است. كاظم
سعی ميكند كه بگریزد، اما بچهها اجازه نميدهند و بالاخره او را جلو دوربین
وا ميدارند. كاظم صبورانه، با لبخندی كه حكایت از حجب و عفاف دارد، نگاهش را و
صدایش را از دوربین دریغ ميكند و منتظر ميماند تا او را رها كنند.
بعد از كاظم نوبت مصطفی است. او هم نخست سعی ميكند تا دوربین را منصرف كند.
سرش را تكان ميدهد و ميخندد و اینگونه سعی ميكند تا تأثیر دوربین را از نفس
خود بزداید. باز هم پیروزی با اوست اگرچه بالاخره دوربین را بپذیرد و چند كلمه
دربارهی خود سخن بگوید. بچهها ميگویند: «بگو كه طلبه
هم هستی.» آشكارا سرخی شرم بر چهرهاش مينشیند، اما باز هم ميخندد و از كنار
این سخن، زیركانه ميلغزد و خود را نجات ميدهد.
دوربین به هر كجا كه رو ميكند، بچهها ميگریزند. اگر كسی هم اقبال ميكند، ميخواهد
پیام استقامت خویش را ابلاغ كند. آنها ميدانند كه نفس، حجاب آنهاست و برای
رسیدن به مقام قرب، تنها از خود گذشتن كافی است. اگرچه تنها از خود گذشتن كافی
باشد، اما این نه در توان هر تازهرسیدهای است. و عجبا، باید باور كرد كه در
سراسر جهان، تنها این خیل وفادارانند كه قدرت از خود گذشتگی دارند.
اكبر بيسیمچی، شهید حاج علياكبر رحمانیان، و بعد هم فرمانده یكی از گروهانهای
گردان كمیل. دوربین به هر كجا كه رو ميكند، بچهها ميگریزند. آنها سعی ميكنند
كه خود را در میان جمع گم كنند. نام و نشان، سنگینيهایی است كه سالكین طریق
خدا از آن دو ميگریزند و اگر كسی هم از خود سخنی ميگوید، هیچ رنگ و شائبهای
از عجب در آن دیده نميشود.
و بالاخره گمشدهی خویش، شهید مرتضی جاویدی را یافتیم، فرمانده شهید گردان فجر.
او را كه ميبینی به یاد آن چهار روز و پنج شبی ميافتی كه در عملیات والفجر دو،
با پنجاه نفر از بچههای گردان در محاصرهی دشمن افتاده بودند و هنگامی كه كار
به انتها رسیده بود، مرتضی گفته بود: «ما مقاومت ميكنیم و اجازه نميدهیم كه
تاریخ تنگهی احد تكرار شود.» اجر مقاومت دلیرانهی آنها پیروزی بود.
نام و نشان سنگینيهایی است كه سالكین طریق خدا از آن دو ميگریزند و مرتضی
بالاخره هم در برابر سماجت دوربین تسلیم نشد. ميكند
و ایل نیز به همراه بهار، و بهانهی این پیوند، دامهای گرسنهای هستند كه
حیاتشان به مراتع سبز وابسته است.
سرداری از
ایل قشقایی (شهید طمراس چگینی)
تا چند روز دیگر از میان ایل قشقایی دیگر كسی باقی نخواهد ماند كه در برابر
جاذبهی سحرانگیز كوچ تاب آورده باشد. برای عشایر، ماندن مثل مردن است و جاذبهی
كوچ، تنها در مرغزارهای سرسبز نیست. آنان كه ماندهاند، شهر را به بهای اسارت
خریدهاند. بهار كوچ آنان كه ماندهاند،
شهر را به بهای اسارت خریدهاند. عشایر همسفر بهار هستند و این حركت دائم، از
آنان مردمی آزاده و بيتكلف ساخته است. رودخانههایی هستند كه حیاتشان در ترك
ماندن است، اگرنه عادات و تعلقات آنان را به بند ميكشد و از ظلمات درونشان
مردابی عفن ظاهر ميشود. پیوندی كه همسفران بهار با طبیعت بستهاند، آنان را
روشنی آب و طراوت شبنم، لطافت گلبرگ و آزادگی كوهسار، رقت نسیم و صلابت صخرهها،
صمیمیت آفتاب و وسعت دشت بخشیده، و هجرت دائم، مردابهای عفن وجودشان را
خشكانده است.
خانوادهی شهید طمراس چگینی آخرین روزهای ییلاق خویش را در نزدیكيهای
فیروزآباد ميگذراندند. در آغاز گفتوگوی ما با پدر و برادر شهید طمراس چگینی،
پیرمرد خوشچهرهی دیگری هم كه همچون پدر شهید چگینی كلاه قشقایی به سر نهاده
بود، به جمع ما پیوست. گفتند كه او پدر شهید قیطاس میرزاده است، شهیدی دیگر از
طایفهی كوچك چگینی.
شلمچه
انعكاس غروب آفتاب در آبگرفتگی شلمچه تمثیلی تاریخی است، آیتی است از آیات
قدسی آفرینش كه در خود، راز یك سنت تغییرناپذیر را نهفته دارد.
شهادت جانمایهی انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز
آنكه سیدالشهدا(ع) را خون خدا ميخوانند در همینجاست. خون پیكرهی حق در طول
تاریخ از قلب عاشوراست و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده
است. كاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا(ع) یكایك از صلب پدران
و رحم مادرانشان پای به سیارهی زمین ميگذارند و در زیر خیمههایی پشمینه و یا
در خانههایی كاهگلی بزرگ ميشوند و خود را به صحرای كربلا ميرسانند. مرتضی
جاویدی و طمراس چگینی از این خیلند.
شهید طمراس چگینی، معاون شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشكر
المهدی بود. او اكنون در كنار خلیل، كه با دوربین رفت و آمد دشمن را در
كنار دریاچهی پرورش ماهی زیر نظر گرفته، ایستاده است. خلیل دوربین را به طمراس
ميسپارد.
فرمانده لشكر نیز سر ميرسد و این بار او به جبههی دشمن خیره ميشود. آنچه كه
نظر آنان را به خود جذب كرده است، تلاشی است كه در جبههی دشمن به وسیلهی بچههای
تخریب انجام ميشود. آنها رفتهاند تا با پودر آذر، جادهی تداركاتی دشمن را
منهدم كنند. آنچه در كتابهای تاریخ نگاشتهاند این است كه ریشهی جنگها
همواره در جاذبهای است كه نفس انسان را به جانب قدرت و حاكمیت یافتن بر دیگران
ميكشاند. اما ریشهی این جنگ برای ما در معتقداتی است كه راه ما را به طریق
هزاران سالهی انبیا پیوند ميدهد و اگر اینچنین نبود، طمراس دانشگاه را رها
نميكرد تا به جبهه بیاید و اگر اینچنین نبود، هرگز مردم جایی در جنگ نميیافتند.
خون پیكرهی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست كه سرچشمه ميگیرد و اگر حقیقت را
بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. كاروان تاریخ روان است و یاران
عاشورایی سیدالشهدا (ع) یكایك از صلب پدران و رحم مادرانشان پای به سیارهی
زمین ميگذارند و در زیر خیمههایی پشمینه و یا در خانههایی كاهگلی بزرگ ميشوند
و خود را به صحرای كربلا ميرسانند.
آخرین بار شهید مرتضی جاویدی را در كنار دریاچهی پرورش ماهی ملاقات كردیم. دو
سه ساعت بیشتر نبود كه این خط به تسخیر رزمندگان اسلام درآمده بود و برای
تثبیت كامل آن هنوز بچهها بهشدت با نیروهای زرهی دشمن درگیر بودند. مرتضی كه
خیال داشت گردان خود را پیش ببرد و راه گریزی هم از نگاه دوربین نیافته بود، بهناچار
سعی كرد با همان نگاهی كه همواره گویی به فراتر از نهایتها مينگریست، در چشم
دوربین نگاه كند و با عجله به سؤالات ما پاسخ گوید. بعد هم باشتاب در حالی كه
یك موشك آرپيجی به دست داشت روانه شد. مرتضی را در جبهه با نام «اشلو» ميشناختند.
و اگر درست بیندیشیم، تقدیر آیندهی جهان نه در كف نامآوران دنیای تیرهی
سیاست، بلكه در كف دلاوران گمنامی چون مرتضی جاویدی و طمراس چگینی است كه فارغ
از نام و نشان دستاندركار تغییر عالم هستند.
پی نوشت ها:
1. این
برنامه شامل دو قسمت است: «اشلو» و «سرداری از ایل قشقایی».