‌‌ بر ستیغ جبال فتح


‌‌‌‌كردستان عراق، منطقه‌ی عملیاتی كربلای ده‌
‌‌پل شهید حاج اسدالله هاشمی اكنون تنها راهی است كه جبهه‌ی ما را به خطوط مقدم عملیات كربلای ده در خاك كردستان عراق پیوند می‌دهد. سیلاب خروشنده‌ای كه ساعت‌ها ریزش بی‌وقفه‌ی باران در رودخانه‌ی چومان برانگیخته بود، دیروز عصر پل را كه از روی هم چیدن دو ردیف لوله‌های قطور آهنین ساخته شده، با خود برد و ارتباط خطوط مقدم را با عقبه برید.

راه‌ها شریان‌هایی هستند كه خون حیات را در سراسر پیكره‌ی مقاومت ما می‌دوانند و جبهه‌ی حق را زنده می‌دارند. امروز صبح خورشید از افق دست‌های جهادگرانی طلوع كرده است كه همه‌ی شب را بیدار بوده‌اند و بعد از هجده ساعت كار مداوم پل را ترمیم كرده‌اند.

ردیف اتومبیل‌ها در انتظار باز شدن راه، در حقیقت خونی است كه از جریان باز افتاده باشد. جهادگران ستاد حضرت حمزه سیدالشهدا با صبر خویش شب را آن‌همه وسعت بخشیدند كه بتوان بار دیگر پلی از ایثار بر سیلاب آزمایش الهی بنا كرد. اگر از نام ما بپرسی، می‌گوییم از نام ما مپرس كه از فانی فی‌الله نام و نشانی باقی نمی‌مانَد.

توده‌ی بزرگی از خاك از دامنه‌ی كوه كنده می‌شود و جاده را بند می‌آورد.

‌‌وقتی تعالی ارواح ما در مبارزه و جهاد باشد، ریزش كوه نیز نعمتی است كه باید شكرگزار آن باشیم، نعمتی كه چون آتش، صلصال وجود ما را در كوره‌ی امتحان می‌گدازد و ما را به مقام قرب می‌رساند. كوه ریزش می‌كند تا ما تزكیه شویم و استقامت پیدا كنیم. راه طولانی است. در این سال‌های نخستین قرن پانزدهم هجری قمری پیشگویی حضرت نبی اكرم(ص) به تحقق پیوست و قوم سلمان فارسی، ایرانیان، طلیعه‌دار نهضت آخرالزمانی اسلام، علم قیام انبیا را بر دوش گرفتند و وجودشان شمسی تازه شد كه در خلأ ظلمانی جاهلیت ثانی تولد یافت، شمسی كه اشعه‌ی نورش اینك می‌رود تا دورترین نهایت‌های خلقت انسان گسترش یابد و آسمان‌های قلوب را تسخیر كند، مرزهای تفرقه را از جغرافیای كره‌ی زمین بِسترد و صورتی توحیدی به آن بخشد.

جهادگری می‌گوید این پل، تنها پل ارتباطی میان ایران و عراق در این منطقه است. وقتی می‌شنود كه: «معلوم است بچه‌ها خیلی زحمت كشیده‌اند»، جواب می‌دهد: «وظیفه‌شونه، باید بكِشند.»

‌‌ناصر این‌همه را جز انجام وظیفه نمی‌داند و حق با اوست. آنان كه می‌پندارند از حد انجام وظیفه فراتر رفته‌اند گرفتار عجبند، و آن كه گرفتار عجب است از حق باز می‌ماند.

كار ترمیم پل هنوز پایان نگرفته بود كه رزمندگان تیپ ویژه همچون بشارتی شادی‌بخش از جانب خاك عراق پیدا شدند و عطری خوش از خاطراتی شیرین در باغ‌های جان ما پراكندند. آنها از عملیات برون‌مرزی فتح پنج بر می‌گشتند كه روز پانزدهم شعبان در داخل كردستان عراق انجام شده بود.

آشنایان ما یكایك از راه می‌رسیدند و دریچه‌هایی از یاد به باغ‌های خاطره گشوده می‌شد: حسن با آن قد بلند و چهره‌ای كه آفتاب نشاط در افق جوانی آن هرگز غروب و افول نداشت و آن دیگری كه با همه‌ی مهربانی‌اش تو را می‌شناخت و با همه‌ی صداقتش به تو نگاه می‌كرد و با همه‌ی محبتش تو را در آغوش می‌گرفت و آن دیگری كه پناه آرامِ دره‌های سبز و آزادگی و  بلندی قلل پربرف را با خود آورده بود... با او صف طویل رزمندگان فاتحِ فتح پنج پایان گرفت، آنها كه همچون بشارتی شادی‌بخش از جانب خاك عراق پیدا شدند و عطری خوش از خاطراتی شیرین در باغ‌های جان ما پراكندند؛ روزهایی دشوار اما به‌یادماندنی.

آفتاب خاطره گرم است هر چند كه آن روز بر فراز آن قله‌های پربرف همه چیز یخ زده بود. شهید ابوالقاسم بوذری آن روزها هنوز به عالم قدس پر نكشیده بود و حجاب جسم خاكی‌اش روح شهید و شاهد او را از چشم ما پنهان می‌داشت. رزمندگان از آخرین پایگاهی كه در این سوی مرز قرار دارد آذوقه می‌گیرند تا به پایگاه بعدی بروند: كشمش و آب‌نبات و شكلات.

‌‌‌ ‌رزمنده‌ها از زیر قرآن رد می‌شوند و به سوی قله‌ی بعدی می‌روند.

‌‌اگر شیطان بخواهد ما را از ابهامی كه چون مهی غلیظ راه فردای ما را در خود پوشانده است بترساند، ما خود را به پناه قرآن می‌سپاریم و می‌گذریم.

راه ما به سوی اهدافمان از فراز بلندترین قله‌های منطقه می‌گذشت، قله‌هایی پیر با یخچال‌هایی همیشگی، و در آن سوی قله‌ها، روزها و روزها، راهی بسیار طولانی كه از فراز و نشیب دشواری‌ها عبور می‌كرد و در تیرگی‌های مه‌آلوده‌ی ابهام و ناشناختگی گم می‌شد. اگر آفاق وسیع دل‌های ما از آفتاب بی‌غروب توكل نور و گرما نمی‌گرفت، بدون تردید هیچ یك از ما پای در راهی اینچنین نمی‌نهاد. ما را اجبار و اكراه بدین‌جا نكشانده است كه دشواری‌ها راه بر ما ببندند. راه حق محفوف در بلایا و دشواری‌هاست، واگرنه اینچنین بود، كربلا را كربلا نام نمی‌نهادند. آن كه با پای اختیار قدم در طریق كربلا نهاده است می‌داند كه اسرار جز بر سرهای بریده فاش نخواهد شد. آن كه با پای اختیار قدم در طریق كربلا نهاده است می‌داند كه خون، حرم سر سیدالشهداست و این نه رازی است كه بر اغیار فاش شود.

رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد و بذر حیات در دل برف است كه پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا»(١) یعنی منتظر منشین كه مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب. پیر شو پیش از آنكه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است.

وقتی از آن قله‌ی پیر سپیدموی سرازیر شدیم، غروب شده بود و چیزی نگذشت كه شب از عمق دره‌ها بالا آمد و قله‌های سرخ را نیز در خود پوشاند.

در كنار چشمه‌ای كه از عمق سخاوت صخره‌ها جوشیده بود ماندیم و چیزی نگذشت كه خستگی دشواری‌های پشت سر نهاده، در اعماق گذشته‌های فراموش‌شده گم شد و صدای زوزه‌ی بادی كه بر فراز قله‌ی پیر می‌وزید، آن‌همه دور شد كه به فراموشی پیوست. آنچه باقی ماند نشاط رضایتی بود كه از سرچشمه‌ی رضوان حق در جان ما جوشیده بود.

آن‌گاه كه چشم به روز گشودیم، خود را فرسنگ‌ها دور از شهر و خانه‌ی مألوف، اما در پناه حق یافتیم. شهر و خانه تمثیل سكونند و دشواری هجرت در دل كندن از خانه‌ی عادات و دیار تعلقاتی است كه با آنها انس داریم، و چگونه پای سلوك در طریق حق گذارد آن كه توان هجرت ندارد؟ آوارگی شرط انس گرفتن با حق است.

‌‌صبح روز بعد
‌سرد است و هیچ سقفی نیست كه تو را پناه دهد. صبحانه آماده نیست و نان را باید در ماهی‌تابه پخت. وقتی انسان در فضای غفلت‌زده‌ی خانه‌های شهر و از دریچه‌ی تلویزیون به این صحنه‌ها می‌نگرد، شاید تصور معنای آوارگی و هجرت محال باشد، اما جای آن هست كه از خود بپرسد چرا این عزیزان دل از شهر مأنوس و خانه‌ی مألوف كنده‌اند و آواره‌ی كوهستان‌های سرد كردستان عراق شده‌اند. از كردهای مبارز عراق گذشته، هر یك از این مجاهدان راه خدا از شهری و روستایی دور، اما آشنا، از خانه‌ای گرم در كوچه‌ای مألوف دل كنده‌اند و پای در طریق هجرت نهاده‌اند و آواره‌ی این كوهستان‌های سرد و ناآشنا شده‌اند. اگرچه همه جا ملك حق است و هیچ جا نیست كه از حضور پرمهر او خالی باشد، اما در ابتدای راه كه انس حضور نیست. اُنس حضور اجر آوارگی برای حق است. خانه، خانه‌ی الفت‌های دنیایی است،  كوچه، كوچه‌ی تعلقات است و شهر، مهبط عادات.

بار دیگر پای طلب و راه كربلا. حاج آقا سفری كه پایش تاول زده است، پوتین‌ها را كنده و پابرهنه می‌آید. منتظریم تا از اولین روستای سر راه چكمه‌ای لاستیكی برایش تهیه كنیم. نفوذ انقلاب در مناطق وسیعی از این استان بنیان حاكمیت رژیم بعث را از درون پوسانده است.

پارس سگ‌ها نشان‌دهنده‌ی این است كه به روستایی دیگر نزدیك شده‌ایم. عبور از رودخانه‌ای كه جز چند تنه‌ی درخت تبریزی پل دیگری ندارد، برای عده‌ای از بچه‌ها كه آموزش‌های چتربازی ندیده‌اند بسیار مشكل است. قمقمه‌ها را از آب زلال رودخانه پُر می‌كنیم و به راه می‌افتیم.

وقتی صدای دلنشین نوحه‌ی سعید در فضای سبز آوارگی ما می‌پیچد، ناگهان وجود حقیقی ما سر از حجاب غفلت‌ها، خستگی‌ها و دلمردگی‌ها بر می‌دارد و بار دیگر در می‌یابیم كه آواره‌ی كوی حسین هستیم، آواره‌ی كوی حسین.

حالا به آخرین پایگاه خویش رسیده‌ایم و از این پس باید در انتظار عملیات باشیم. خدا می‌داند كه چند روز باید منتظر بمانیم. یكی از بچه‌های مشهد كه دستش را حنا گذاشته، مشغول پاك كردن لپه است. حنا را برای استحباب می‌گذارند، اگرچه در این سرمای عجیبِ كوهستانی، حنا دست‌ها و پاها را از ترك خوردن نیز محفوظ می‌دارد. انجام وظیفه از هر كاری دشوارتر است. برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید آشپزی كرد. یكی از كردهای مباز عراق در كنار آتش دلپذیر اجاق، خود را با خراطی سرگرم كرده است و چوب سیگار می‌سازد.

دیدن فرماندهانی كه نانوایی می‌كنند شاید نامأنوس و غریب باشد، اما بسیار زیباست، چرا كه انجام وظیفه از هر كاری دشوارتر است. تنها یكی از آن عزیزان كه فرزند یك نانوا بود تجربه‌ی نانوایی داشت؛ بقیه را ضرورت انجام وظیفه به این كار كشانده بود. برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد.

شب موعود فرا رسیده است و بچه‌ها عازم عملیات هستند. آنها طلیعه‌داران نهضت آخرالزمانی اسلام هستند و می‌روند تا وعده‌های حق را در قرن پانزدهم هجری قمری در كره‌ی زمین به تحقق رسانند. اكنون در سال‌های آغازین قرن پانزدهم هجری قمری، همانچنان كه نبی اكرم‌(ص) پیشگویی فرموده بودند، قوم سلمان فارسی _ ایرانیان _ علم قیام انبیا را بر دوش گرفته‌اند و وجودشان همچون شمسی تازه در خلأ ظلمانی جاهلیت ثانی تولد یافته است، شمسی كه اشعه‌ی نورش اینك می‌رود تا دورترین نهایت‌های خلقت انسان گسترش یابد و آسمان‌های قلوب را تسخیر كند و مرزهای تفرقه و الحاد و شرك را از جغرافیای كره‌ی زمین بسترد. رودررویی این شعاع‌های بلند نور با شیاطین ظلمت و عدم، به صورت جنگی بزرگ بین حق و باطل تحقق یافته است و پیشاپیش روشن است كه پیروزی از آن جبهه‌ی نور است و این قرن، آنچنان كه وعده داده‌اند، قرن غلبه‌ی حق بر باطل خواهد شد.

وقتی ما بار دیگر از خاطرات شیرین فتح به واقعیت كربلای ده بازگشتیم، پل شهید حاج اسدالله هاشمی به پایان رسیده بود و دیگرباره خون در شریان‌های حیاتی پیكره‌ی مقاومت ما جریان یافته بود.

دیروز را به خاطر دارید؟ دیروز كه شهرهای مرزی جنوب و غرب كشورمان همه در اشغال متجاوزین بود، اما نه هیچ چشمی به دیدن سرهای بریده‌ی ما و جنازه‌های تكه‌تكه‌ی زنان و فرزندان ما باز می‌شد و نه هیچ گوشی به شنیدن فریاد مظلومیت ما. دیروز را به خاطر دارید؟ اگر شورای امنیت دیروز را فراموش كرده است، ما هنوز آن را به یاد داریم. باید برای گرفتن حق و بر پا داشتن عدالت جنگید. وقتی تعالی ارواح ما در مبارزه و جهاد باشد، دشواری‌ها همه نعماتی است كه باید شكرگزار آن باشیم.

پی نوشت ها:
١. گوینده‌ی سخن معلوم نیست و در بحار آمده است: ورد فی الحدیث المشهور. بحارالانوار، ج٦٩، ص ٥٩. _ و.

Logo
https://old.aviny.com/article/aviny/Chapters/Matnefilm/part_4/BarJebal.aspx?&mode=print