پیران توپخانه
آن روز، روز سوم عملیات، در آن سوی آبگرفتگی، آنچه كه بیشتر از همه به چشم
ميآمد حضور مردم بود؛ مردمی كه هر یك از آنها را سالها زندگی، پُر از خاطراتی
خوش، به دلبستگيهایی كه در پشت سر نهاده بودند پیوند ميداد؛ مردمی كه هر یك
خانهای داشتند و در آن خانه یاران دلبندی، چشم به راه. اما این دلبستگيها و
آن پیوندها نتوانسته بود در خانه نگاهشان دارد و عجب مدار، كه خانهی حقیقی
انسان، خانهی ایمان است در جوار رحمت حق، كه اگر اینجا منزل كنی، همهی آن
پیوندها و دلبستگيها جلوهای خدایی ميیابند واگرنه، خانه دیگر قفسی بیش نیست
و یار، باری كه ثقل آن تو را از راه باز ميدارد.
ای كاش ميشد با یكایك آنان سخن گفت و از نام و نشانشان پرسید. یكی از همدان
آمده است و دیگری از زابل، و میان این دو شهر فاصلهای است از غرب تا شرق. اما
ایمان فاصلهها را نفی ميكند و همه را یك جا گرد ميآورد.
بسیجی جوانی با دست زخمی رو به
دوربین ميگوید: «دست كه كمه، تا جونمون باشه فدای این اسلام ميكنیم.»
دست كه كم است، ما جانمان را نیز فدای اسلام ميكنیم. این سخن مردمی است كه
رسم همیشگی تاریخ را شكستهاند و بر بیعت نخستین خویش همچنان استوار و مستقیم
ماندهاند.
مردم یكی از دو ركن اساسی عهد و پیمانی هستند كه اكنون در كار تغییر بنیان عالم
است، عهد بیعتی كه بین امام و امت برای حفظ اسلام و اقامهی عدل انعقاد یافته
است. همین بیعت است كه این جوانان اصفهانی و ما را، در سنگر مخابرات توپخانه
گرد آورده است.
مكالماتی كه در این بيسیمها رد و بدل ميشود با همهی دنیا متفاوت است و نشان
از اسلام دارد. رجعت به مبانی اعتقادی اسلام بزرگترین وظیفهای است كه اكنون
بر گردن ماست و این رجعت مستمر، همهی حیات ما را رفته رفته دگرگون خواهد ساخت
و بدان معنا و مفهوم دیگری خواهد بخشید. مسئول مخابرات توپخانه ميگفت: «ما
رمیت اذ رمیت و لكن الله رمی.» این خداست كه توپها را هدایت ميكند و بر آنجا
كه باید فرود ميآورد، و این اعتقاد همهی ماست. كجاست آن گوش شنوایی كه بشنود
آوای تسبیحی را كه از نای بلند توپهای ما بر ميآید؟
ما لاجرم با همان اسلحهای ميجنگیم كه شیاطین برای غلبه بر حق ساختهاند، اما
اگر هنوز كسی هست كه در حقیقت راه ما تردید دارد بدینجا بیاید. در گوشهی سنگر
مخابرات توپخانه یكی از برادران به نماز ایستاده و در قنوت به معراج رفته است و
خشوع فقیرانهی او مجرای وسیعی است كه نصرت كریمانهی حق را بر ما نازل
ميگرداند.
طلبهی جوانی كه وظیفهی مهماترسانی را بر عهده گرفته بود خالصانه ميگفت: «به
رزمندهها كمك ميكنم، شاید خداوند اجر بسیجی را به من هم عطا كند.»
پیر توپخانه، حاج رجبعلی خاكسار، دلی جوان داشت به جوانی جوانترین بسیجيها،
هر چند ميگفت كه زمان احمدشاه را نیز به خاطر ميآورد. حضور حاج رجبعلی در
میان این جوانان چندان عجیب نیست. جوانی به دل است و دل او از كجا معلوم كه از
این جوانان، جوانتر نباشد؟ آوای تكبیر او وقتی طناب توپ را ميكشید، در همهی
دشت طنین ميانداخت.
آقای كشوری توپچی پیر دیگری است كه دل جوانش او را به جبهه كشیده است.
حضور این پیران بُرنادل در جبههها جلوهای بین از حضور مردم و پایداری آنان بر
همان پیمان بیعتی است كه با نایب ولی عصر عجلالله تعالی فرجهالشریف بستهاند.
غروبهنگام بار دیگر هواپیماهای دشمن برای خاموش كردن آتش توپخانه حملهور
شدند، اما بمبهایشان در بیابانهای اطراف توپخانه پراكنده شد. سخن حاج رجبعلی
حرف همهی ماست: «ما مرد جنگیم و هرگز دست از استقامت بر نخواهیم داشت.»
O
آن بیعت كه بستهایم، بیعت با موعود غایب توست، و این لبیك كه به روحا
گفتهایم، تجدید پیمانی است با تو از ازل تا آدم، از آدم تا ابراهیم، از
ابراهیم تا خاتم و از غدیر خم تا هل من ناصر عاشورا و از عاشورا تا به امروز.
لبیك ای روح خدا، لبیك. لبیك ای قامت بلند عصر غیبت كبری، لبیك. لبیك یا خمینی.