یا ابا الفضل العباس
حضرت سیدالشهدا حسین بن علی(ع) شب پیش از هجرت به سوی كربلا در پایان
خطبهای بلند فرمودند: «آگاه باشید، هر آن كه میخواهد خونش را در راه ما اهل
بیت، كه راه حق است، نثار كند و خود در بهشت لقاءالله منزل گیرد، با ما راهی
كربلا شود. من فردا صبح انشاءالله به راه میافتم.»
اكنون بار دیگر بانگ الرحیل برخاسته است و همان فریاد در آسمان بلند تاریخ
طنینانداز گشته است. و این بار راهیان كربلا، این راحلان قافلهی عشق، بدان
لبیك گفتهاند.
O
رزمندهای در سنگر نشسته و نامه مینویسد:
برادر، اگر من از فیض شهادت در راه خدا برخوردار شدم و به صف اصحاب
اباعبدالله الحسین پیوستم، مبادا بگذاری كه جای من در جبهه خالی بماند. باید بر
آن عهد وفاداری كه با اماممان بستهایم استوار بمانیم و عباسگونه وجود خود را
وقف استمرار و استقرار ولایت كنیم.
برادر، هرگز
اجازه نده كه اسلحهی من بر زمین بیفتد. همهی آیندهی دنیا امروز به ما و آنچه
كه میكنیم وابسته است. خداوند بر ما جوانان منت نهاده و وظیفهی تحول كرهی
زمین را به سوی آیندهی روشن قسط و عدل بر عهدهی ما نهاده است. و برادر، باز
هم سفارش میكنم، مبادا اسلحهی من بر زمین بیفتد.
خدایا چگونه تو را شكر گویم بر اینكه مرا در اینچنین زمانهای به جهان
آوردهای؟ زمانهی قیام، عصر بیداری. در اطراف خود اكنون كه انتظار شب را
میكشم، هر جا مینگرم چشمم به چهرههای مصمم جوانانی میافتد كه از نور ولایت
حیات گرفتهاند و به هیچ چیز جز احیای مكتب نمیاندیشند. خدایا چگونه تو را شكر
گویم؟
بر فراز آن تپهی بلند دروازهی قرآن را برافراشتهاند. یك طرف سورهی «اذا جاء
نصرالله و الفتح» را نوشتهاند و بر طرف دیگر آیهی مباركهی «و جعلنا من بین
ایدیهِم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لایبصِرون»(١). حاج علی(٢) در
پناه قرآن ایستاده است و بچهها را روانهی خط میكند. میدانی كه او همین
تازگی چشم چپش را در راه خدا از دست داده است و عینك میزند.
برادر، من احساس میكنم هر كه از این دروازه بگذرد، از سیطرهی زمان و مكان
خارج میشود و در محیط عنایت محض قدم میگذارد. من رفتم برادر؛ باز هم میگویم،
مبادا سفارش مرا از یاد ببری.
صبح روز اول عملیات كربلای یك
روز اول، صبح زود، در كنار پایههای بتونی آن پل نیمساخته، بچهها با دوشكا و
كلاشینكف و آرپیجی به مصاف دشمنی شتافتهاند كه در پس خروارها آهن پناه گرفته
است، اما با اینهمه، جبههی مقاومت دشمن در هم شكسته و دیگر یارای ایستادگی
ندارد.
حكایت ما و دشمن، حكایت مشت و درفش است و ما دریافتهایم كه همهی قدرتها در
مشتی
نهفته كه به راه خدا گره خورده است. اگر انسان پای در راه خدا بگذارد و بر ترس
از مرگ غلبه كند، هیچ قدرتی در برابر او یارای ایستادگی ندارد.
فرمانده خط با اینكه شب را نخفته است، هنوز شكر خدا از آنچنان قدرتی برخوردار
است كه تو گویی هنوز هم روزهای متمادی میتواند بدون لحظهای خواب، قطرهای آب
و لقمهای غذا سر پا بماند. آیا تو از دیدن فرماندههای جوان لشكر اسلام به یاد
اسامة بن زید نمیافتی و آن لحظههای جاودان تاریخ صدر اسلام در خاطرت زنده
نمیگردد؟ گاه گاه بچهها از لحظهی فراغت او سود میجویند و قوطی كمپوتی به
دستش میدهند كه از پای نیفتد. مبدأ این شور و اشتیاق و قدرت را در كجا باید
جست و جو كرد؟ رمز عملیات را به یاد بیاور: یا اباالفضل العباس ادركنی، یا
اباالفضل العباس ادركنی.
بچهها میخواهند نفربر فرماندهی دشمن را غنیمت بگیرند و بیاورند. فرمانده خط
به پشت خاكریز میرود كه از نزدیك شاهد همهی ماجرا باشد.
صبح روز اول عملیات بچههایی كه همهی شب را درگیر بودهاند، هنوز لحظهای
فراغت نیافتهاند. اینهمه قدرت و پایداری انسان را به شگفت میاندازد و همین
استقامت است كه آنان را لایق امدادهای غیبی خداوند میگرداند. آنان با آگاهی
كامل میدانند پای در چه راهی نهادهاند و برای جلب نصرت الهی چه باید بكنند.
آزادی مهران قدم كوچكی بیش نیست؛ آیندهی تاریخ از آن ماست.
O
صبح روز دوم عملیات، در یكی دیگر از محورها، نیروهای تازهنفس در زیر آتش سنگین
دشمن، میروند تا خط را تحویل بگیرند. هر لحظه سوت خمپارهای به گوش میرسد و
در كنارت، این سوی و آن سوی، ستونی از دود و خاك به هوا میرود. موج گرم هوا به
صورتت میخورد و صدای تركشهای سردشده را میشنوی كه در اطرافت به زمین
میریزد. اما در دل ما كه جای خوف و خشیت خداست ترس راه ندارد و همهی راز و
رمز نصرت الهی در همین نكته نهفته است. اگر بترسی، همه چیز از دست میرود و از
آن پس باید زمینگیر شوی، ذلت را بپذیری و از همهی آرمانهای الهی و
عدالتخواهانهات چشم بپوشی؛ صدای مظلومان را بشنوی و دم بر نیاوری و حتی
قطرهی اشكت را هم پنهان كنی.
دشمن میخواهد تو را بترساند و تو نباید بترسی. بگذار خمپارهها این سوی و
آن سوی تو فرو افتند؛ تو این آیهی مباركه را بخوان و بگذر: «قل هل تربصون بنا
الا احدی الحسنیین؟»
خیل اسیران پشت خاكریز اول تخلیه میشوند و در آنجا، دستبسته، با ترس و ذلت
منتظر میمانند. چارهای نیست، باید دستهایشان را بست. اما بچهها وظایف الهی
خویش را در برابر اسیران خوب میشناسند. دیدن بسیجی جوانی كه پای یك افسر عراقی
را پانسمان میكند بیش از هر صحنهی دیگری میتواند سخن از تحول عظیمی بگوید كه
در ما رخ داده است.
دشمن در محاصره است و بچهها برای در هم شكستن مقاومتش و گرفتن اسرا به آن سوی
خاكریزها میروند.
صبح روز سوم عملیات كربلای یك
پیرمردی به رزمندگان آب میدهد.
روز سوم بر فراز تپههای قلاویزان. در بحبوحهی آن مصاف سنگین، وقتی از تشنگی
دهانت خشك شده است، ناگهان سقای دشت كربلاست كه با آب گوارا سر میرسد.
جان فدای لب تشنهات یا حسین.
پی نوشته ها
١. یس / ٩
٢. حاج علی فضلی، فرمانده لشكر ١٠ سیدالشهدا(ع).