دلباخته
ذی الحجهی
سال ٦١ هجری قمری، شب پیش از هجرت به سوی كربلا، حضرت سیدالشهدا امام حسین(ع)
در پایان خطبهای بلند فرمود: «آگاه باشید، هر آنكس كه میخواهد خونش را در
راه ما اهل بیت نثار كند و خود در بهشت لقای خدا منزل گیرد، راهی كربلا شود.
بدانید كه من ان شاءالله فردا صبح به راه میافتم.»
راهیان امروز كربلا بعد از قرنها كه از واقعهی عاشورا میگذرد در جواب مولای
خویش میگویند: ای حجت خدا، ما عاشقان لقاءالله هستیم و آمادهایم تا خون خویش
را در راه شما كه راه حق است نثار كنیم. ما نیز فردا همراه شما راهی كربلا
خواهیم شد.
O
صبح روز دوم عملیات است و ما قصد كردهایم كه خود را به ارتفاعات قلاویزان
برسانیم، به همان نقاطی كه دیشب در مرحلهی دوم عملیات آزادی مهران به تسخیر
جنود حق درآمده است. گروهی از بچههای شمال كه میخواهند یك توپ ١٠٦ را به جلو
برسانند حاضر شدهاند كه ما را هم با خود به منطقه ببرند. خدا خیرشان بدهد، و
كدام خیر از این بالاتر؟ سپاهیان حق، برگزیدگان خدا و مجاری تحقق ارادهی حق در
كرهی زمین، منتظران موعود...
در حین خوردن
صبحانه در اندیشه بودیم كه چگونه میتوان از ظاهر معمولی این لحظهها به باطن
اسرارآمیز آن سفر كرد و این برگزیدگان خدا را یكایك شناخت. ظاهر این لحظات به
طور كامل حكایت از باطن خویش ندارد. برای دریافتن و تصویر كردن آن ارادهی
عظیمی كه در این برگزیدگان خدا جلوه كرده است و آنان را مجذوب و دلباختهی حق
به جبهههای نبرد كشانده، باید صبورانه منتظر ماند تا سخن بگویند، یا نوحه
بسرایند، و یا در بحبوحهی مصاف به تماشای آنان نشست؛ در بحبوحهی مصاف، آنجا
كه عمق قلبها ظهور مییابد و ضعفهای درونی انسان هیچ جایی برای پنهان شدن
نمییابند.
بعد از پیاده كردن نیرو در خاكریزهایی كه شب اول به تسخیر درآمده بود، بار دیگر
به راه افتادیم. همهی این راه را بچهها در همان شب اول پیاده آمده بودند و
هیچ چیز، حتی شهادت فرماندهانشان، نتوانسته بود آنان را از راه حق باز دارد، و
این حقیقتی بود.
بعد از اولین مقر بچهها بر ارتفاعات قلاویزان، وارد كانالهایی شدیم كه پیش از
تسخیر قلاویزان دشمن در دل خاك ساخته بود و ایمن از مكر خدا در آن پناه گرفته
بود. و بهراستی با آنهمه تیرباری كه دشمن در سطح زمین كاشته بود، تسخیر این
ارتفاعات جز معجزهای بین چه میتوانست باشد؟ شب پیش، در مرحلهی دوم عملیات،
از محوری دیگر بچهها مهران را دور زده بودند و اكنون به طور كامل بر شهر تسلط
داشتند. اما همهی جلال و عظمت كار در آنجاست كه این امت صحنهی جهاد را میدان
تعالی و تكاملی میداند كه خداوند پیش روی او گسترده است.
وقتی انسان این بسیجیها را بیرون از میدان نبرد، در مزرعه و مدرسه، كوچه و
بازار میبیند، بهسختی میتواند باور كند كه آنان دلاوران صحنهی پیكاری هستند
كه قرنهاست تاریخ در انتظار قدوم آنان بوده است.
مصاحبهگر گروه روایت فتح با بسیجی جوانی گفتوگو میكند.
وقتی از او پرسیدیم كه چه آرزویی داری، پیش از آنكه فكر كند گفت: «رهایی قدس»،
و بعد اضافه كرد: «هر چه امام بفرماید. او نایب امام زمان است و ما مطیع او
هستیم.» و اینهمه اطاعت بهراستی حیرتانگیز است. بسیجی دلباختهی حق و اهل
ولایت است و به خود حتیاجازه نمیدهد
بجز آنچه ولی امر میخواهد آرزویی داشته باشد.
وقتی از آن فاصلهای كه در دید دشمن قرار داشت گذشتیم و به كانالهای بعدی وارد
شدیم، هرگز نمیدانستیم كه چه در انتظار ماست. بسیجیها دلباختهی حقند و ما
دلباختهی بسیجیها هستیم. آنها سربازان امام زمان و پیوستگان به او هستند. و
تو اگر در جستوجوی موعود خویش هستی او را در میان سربازانش بجوی.
چند قدم آنطرفتر آقای ملازاده نشسته است. ما یكدیگر را نمیشناختیم و اگر
گذرمان بدینجا نمیافتاد شاید هرگز با او آشنا نمیشدیم. و بهراستی چه شد كه
ما از میان همهی این راحلان قافلهی عشق او را برای مصاحبه انتخاب كردیم؟
اگر در جستوجوی موعود هستی و چشمبهراه او، برادر، او را در میان سربازانش،
بر فراز این ارتفاعات و در دل این سنگرها بجوی. چیست آنچه این بندهی خوب خدا
را از روستای سرك به ارتفاعات قلاویزان كشیده است؟ انتظار، انتظار موعود.
ما دریافتیم كه خداوند همهی این مسیر، ما را برای دیدن این كشاورز دلباخته
بدینجا كشانده است تا در چهرهی او بسیج را بنگریم و از وجود او پی به آن
واقعهی عظیمی ببریم كه در جریان است، همان واقعهای كه به اقامهی قسط و عدل
در سراسر جهان منجر خواهد شد. آقای ملازاده میدانست كه برای تغییر دادن جهان
راهی جز این وجود ندارد، و برای قدم گذاشتن در این راه نیز باید بر ترس از مرگ
غلبه كرد. میگفت: «آن كه از مرگ میترسد اتكالش به ماده است. كسی كه بر خدا
توكل دارد ترسی از مرگ ندارد.»
آری، خداوند انسان را برای خود خلق فرموده است و اگر راه عشق را با كرب و بلا
قرین ساخته، از آن است كه جز اهلالله در این راه قدم نگذارد. وقتی میخواستیم
از او خداحافظی كنیم میدانستیم كه دلمان برای او تنگ خواهد شد و از این پس هر
گاه به یاد این ارتفاعات و دل این سنگرها بیفتیم، چهرهی روشن این پیر عشق در
خاطرمان چون خورشیدی درخشان خواهد درخشید. بسیجیها دلباختهی حقند و ما
دلباختهی بسیجیها هستیم. دور میشدیم، اما صدای او هنوز با ما بود كه میگفت:
آرزوی ما این است كه اسلام به پیروزی برسد. اگر شهید شدیم كه زهی سعادت!
روستای سُرَك
چند ماه بعد ما یك بار دیگر آقای ملازاده را ملاقات كردیم و این بار او در
شالیزار خویش مشغول كار بود؛ جبههای دیگر. او قصد داشت كه بار دیگر با هفتمین
كاروان راهیان كربلا از مازندران به جبههها بشتابد. میگفت: «همهاش احساس
میكنم كه گمشدهای دارم.» و ما میدانستیم كه همهی دلباختهها اینچنیناند.
O
فردا شهر مهران آزاد میشد، اما آنچه كه به آزادی مهران و دیگر فتوحات سپاه
اسلام معنا میبخشد این است كه آقای ملازاده و دیگر بسیجیها طلیعهداران تحول
عظیمی هستند كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در جهت تحقق آرمانهای الهی
انبیا آغاز شده است. آن روز ساعت سه بعد از ظهر مرحلهی سوم عملیات آغاز شده
بود و بچههای گیلان و مازندران همانگونه كه فرماندهشان گفته بود میرفتند تا
كار را به اتمام برسانند. در میان جوانانی كه مشتاقانه از كنار ما میگذشتند
ناگهان بار دیگر صدای آشنای آقای ملازاده به گوشمان رسید كه میگفت:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم
O
راه كاروان عشق از میان تاریخ میگذرد و هر كس در هر زمان بدین صلا لبیك گوید
از ملازمان كاروان كربلاست.