درهبید
در كوهستانهای اطراف نجفآباد، در عمق یك درهی نیمهعمیق، روستایی است كه
آن را درهبید مینامند. درهبید اگرچه برای ما نام آشنایی نیست، اما برای اهل
آسمان نامی است بسیار آشنا، چرا كه مردم درهبید همچون شاپركهایی عاشق نور، به
امام و انقلاب عشق میورزند و با یاد خدا همانگونه انس دارند كه با باد و آب و
خاك و كوهسار.
از خانهی شهدا ستونهای نوری تا آسمان برخاسته است و روحشان بر همهی آبادی
احاطه دارد و دلهای سادهی روستایی این حقیقت را به معاینه در مییابد. مادر
شهید زمانی میگفت: «یك شب كه مرتضی از جبهه آمده بود پدرش مرا فرستاد كه او را
برای نماز صبح بیدار كنم. وقتی از پشت پنجره او را دیدم كه روی سجاده نشسته،
قرآن میخواند و اشك میریزد، برگشتم و به پدرش گفتم: او نماز صبحش را خوانده و
قرآن میخواند. این ما هستیم كه خوابیم؛ او بیدار است.»
شهدای درهبید همه كشاورز بودند و داستان حیات خویش را از زبان هر گیاهی كه بر
خاك میروید شنیده و سرنوشت خویش را در هر خوشهی گندمی كه درو میشود باز
یافته بودند.
بوتههای وحشی گون حكایت دیگری دارند. شهد گلهای آنها در كندوهای خانگی مردم
درهبید عسل میشود و شیرهی آن كتیراست. مردم درهبید برای هر كیلو كتیرا كه
چهارصد تومان قیمت دارد، دویست بوتهی گون را تیغ میزنند و از این راه برای
معیشت خویش كه با دیمكاری و در كمال شرافت و قناعت طی میشود مددی میجویند.
اما وقتی انسان از جان خویش در راه حق میگذرد، از مال گذشتن كه دشوار نیست.
اگر میخواهی رمز پایداری اسلام را دریابی به درهبید بیا. اینجا پیرزنی هست كه
از پاییز سال پیش كیسهی بادامی جمع كرده است تا آن را در راه خدا هدیه كند.
كسی به این كیسهی بادام نیاز ندارد، اما بدینوسیله آن پیرزن سهم عظیم خویش را
در راه حاكمیت حق و استمرار ولایت باز مییابد.