تاريخسازان چه كسانی هستند؟
ما وظيفهي روايت فتح را بر عهده
داشتيم، اما كدام زبان و بياني و چگونه از عهدهي روايت آنچه ميگذشت بر
ميآيد؟
اينجاست كه تو به ژرفاي اين روايت عجيب پي ميبري و در مييابي كه چگونه معرفت
امام زمان شرط خروج از جاهليت است. ببين كه عصر جاهليت ثاني چگونه در هم فرو
ميريزد و ببين كه چه كساني راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند؟ تاريخسازان چه
كساني هستند؟ جوابي كه مورخين رسمي به اين پرسش ميدهند با حقيقت بسيار متفاوت
است. اما بهراستي چه كساني تاريخ آينده را ميسازند؟
مشهد مقدس، اسفندماه ١٣٦٤
رزمندهي غواصي را كه در برنامهي «شب
عاشورايي» با او مصاحبه شده، اكنون در مغازهي لبنياتي در حال كار ميبينيم.
بعد از پايان عمليات، اواخر اسفند ماه، ما بار ديگر اين برادر
عزيز، اين سرباز گمنام حضرت
امام را در مشهد مقدس زيارت كرديم. اگرنه، تاريخسازانِ آيندهي انسان همه
گمنامند. حتي آن مرد خدا كه دشمن از نام او نيز وحشت دارد، ميگويد: «اگر مرا
خدمتگزار بناميد بهتر است.»
رزمندهي جانبازي كه او را در برنامهي «شب
عاشورايي» ديدهايم، اكنون خاطرهاي از شب عمليات والفجر هشت تعريف ميكند.
ميگويد كه از بين نيروها بايد مخلصترين و ورزيدهترين را بر ميگزيديم و با
اينكه به آنها گفتيم امكان برگشت شما يك درصد هم نيست، تعداد بسياري داوطلب
شدند و كار انتخاب را دشوار كردند. انگار كربلا تكرار ميشد.
بعد از پايان مراحل اول عمليات، پروردگار متعال توفيق داد كه ما يكي ديگر از
سربازان گمنام حضرت امام را زيارت كنيم. اين برادران كه تاريخ آيندهي كرهي
زمين را با دستهاي قدرتمند خويش كه تجلي ارادهي حق است مينويسند، همانها
هستند كه در آن حديث مشهور به «پارههاي آهن» توصيف شدهاند: «كزبر الحديد»(١).
گمنامي براي شهرتپرستها دردآور است، اگرنه، همهي اجرها در گمنامي است، تا
آنجا كه فرمودهاند: «آنگونه در راه خدا انفاق كن كه آن دست ديگرت هم خبردار
نشود.»(٢)
شنيديد كه آن برادر عزيز چه گفت؛ اين كربلاست كه يك بار ديگر تكرار ميشود.
آن روزها اگر در تاريخ ميخوانديم كه در زمانهي حاكميت حكام جور دست زوار
كربلا را در اِزاي زيارت قطع ميكردند _ و با اينهمه هرگز زيارت كربلا تعطيل
نشد _ امروز تاريخ صحنههايي بس
عجيبتر را به خود ميبيند.
طلبهاي را كه قبلاً با او در برنامهي «شب
عاشورايي» آشنا شدهايم اكنون در مدرسهي سليمانيهي مشهد ميبينيم كه در كلاس
درس نشسته است.
اين برادر عزيز را هم در يكي از مدارس علميهي مشهد مقدس زيارت كرديم. شايد
براي آنها كه هنوز نميخواهند حقيقت را باور كنند بين فقه و اصول و جبهههاي
جنگ تناسبي نباشد، اما براي ما كه علما و فقها را ورثهي انبيا ميدانيم حقيقت
مسلم اين است كه فتح ما در جبهههاي نبرد، در همين كلاسهاي فقه و اصول است كه
پايهريزي ميگردد. ما براي اسلام ميجنگيم و درخت تنومند اسلام ريشه در خاك
فقه و اصول دارد و از خون عُشاق آبياري ميشود. پيمان علم، پيماني كربلايي است
و آن كه اين پيمان را با خدا بست، در مدرسه درس فقه ميخواند و در جبهه درس
عشق، و قربتاً الي الله بر سر اين هر دو درس با وضو وارد ميشود و اين هر دو را
جبههي مبارزه با كفر و شرك ميداند، و ميداند كه اين راه، راه شهادت است.
علما ورثهي انبيا هستند و وظيفهي انبيا نجات بشر از غل و زنجيرهاي خودپرستي و
بتپرستي است و اين وظيفه تا جامعه به اصلاح كشيده نشود بهتمامي ميسر نيست.
اينچنين، ذات اسلام سياسي است و همهي تاريخ، تاريخ مبارزهي انبيا با طواغيتي
است كه حيات خود را در بردگي انسانها ميجويند. يك پاي در جبهه و پاي ديگر در
سر درس فقه، با آن خون و در اين خاك است كه درخت تناور ولايت پا ميگيرد و بر
سر همهي انسانيت سايه ميافكند.
صحن مطهر حرم امام رضا (ع)، در زير آن برف شديد، مملو از ميهمان بود و باز هم
دسته دسته ميهمانهاي ديگر، زن و مرد و پير و جوان، با علمهايي سياه و سبز و
قرمز به آنها ميپيوستند.
يك گردان از بسيجيها با لباس استتار و سرنيزههاي آخته، عمليات آموزشي رزم
انفرادي را به نمايش گذاشته بودند. حركات آنان كه با صداي سوت فرمانده نظم
گرفته بود، پاكوبيدنهايشان، و نام مبارك «الله» كه با فريادهاي رشادتآميز
آنها در صحن مطهر حرم ميپيچيد و صداي بلندگوها را تحت الشعاع ميگرفت، حكايتگر عزمي استوار
بود نشأتگرفته از نفخات قدسي روح الهي امت و ارادهاي كه در بطن خويش تحولات
تاريخي عظيمي را نهفته داشت.
در همهي خيابانهايي كه به ميدان دور حرم پيوند ميخورد نيز لشكرهاي احتياط
قدس در ميان مردمي كه مشتاقانه پيادهروها را پر كرده بودند به سوي حرم
ميدويدند. برف سپيد بر پشتبامها و شاخهي درختها و روي هرهها و لبهي
ديوارها و بر چترهاي سياه مينشست و شهر مقدس مشهد با صداي مردمي كه شعار
ميدادند «صل علي محمد، لشكر مهدي آمد» به آسمان متصل شده بود. در آن سرماي
جانگزا ديدن آن جماعت عظيمي كه نشان كعبه را در وجود خويش يافته و لبيكگويان
به طواف حرم عشق آمده بودند، يادآور عهد ازلي انسان با رب العالمين بود.
تاريخ، صبورانه انزواي علي(ع) را تحمل كرده است تا روزهايي اينچنين را دريابد.
امروز اين امت سرما و گرما نميشناسد و علماي روحاني، ورثهي انبيا و ائمه :
هستند، و اينچنين، تاريخ براي وصول به غايت خويش كه پيروزي حق است آماده
ميگردد.
بهمنماه ١٣٦٤، حاشيهي اروند
در ميان نخلستانها و در كنار آن جادهي پر رفت و
آمدي كه جهاد ميساخت، برادران رزمنده منتظر بودند تا به خط مقدم اعزام شوند.
باد در لا به لاي شاخههاي نخل تسبيحِ خدا ميگفت و انسان بار ديگر مسجود
ملائكه شده بود. مبادا غافل شويم و روزمرگي ما را از حضور تاريخي خويش غافل
كند!
بعضيها نماز ميخواندند، بعضي ديگر خفته بودند و بعضي نامه مينوشتند. در جمع
همهي بچهها در سرتاسر جبهه طلبهها حضور دارند و نشانههاي آنها نيز
عمامههاي سياه و سفيدي است كه ميراث پيامبران الهي است. اين جبههها به
گستردگي تاريخ است، تاريخ مبارزهي انبيا و مؤمنين با طواغيت و مستكبرين، و ما
از نماز براي نبرد با دشمن قدرت ميگيريم.
طلبهي جوان با بذلهگويي دلپذيري ميگفت: «مثل اينكه آخرالزمان شده است.
ميخواهند از ما فيلم بگيرند!» و در همان حال سعي ميكرد كه عمامهي خود را
ديگرباره جمع كند. آن ديگري هم مشغول سنگر ساختن شده بود. او ميدانست كه آخرالزمان است و اين
قرن، قرني است كه تكليف استكبار يكسره ميگردد، اگرنه، خود مدرسه را رها
نميكرد تا در مقابل كفر بايستد.
از همان روز اول هر جا كه ميرفتيم حضور روحانيون با رايحهي گل محمدي همراه
بود. آنها با عطر و قرآن ميآمدند و اين هر دو رايحهي بهشتي است. يكي از
برادران رزمنده ميگفت: «حضور طلبهها در ميان ما ياد خدا را زنده ميدارد.» و
در دل اين حقير گذشت كه «آخر آنها ورثهي انبيا هستند.»
پی نوشتها
١. امام موسي
كاظم (ع): رجل من اهل قم يدعوا الناس الي الحق يجتمع معه قوم كزبر الحديد... _
مردي از قم مردم را به سوي حق فرا ميخواند و گروهي بر گرد او جمع ميشوند كه
مانند پارههاي آهن سخت و استوارند.
محمدتقي مجلسي، بحارالانوار، ١١٠ج، مؤسسهي الوفأ، بيروت، دوم، ١٤٠٣ ھ ق، ج٥٧،
ص ٣٧. _ و.
٢. امام صادق(ع): لاتتصدق علي اعين الناس ليزكوك فانك ان فعلت ذلك فقد
استوفيت اجرك و لكن اذا اعطيت بِيمينِك فلا تطلع عليها شمالك... _ جلو چشم
مردم صدقه نده تا از تو ستايش كنند، زيرا اگر چنين كني پاداش خود را گرفتهاي.
بلكه اگر با دست راستت صدقه دادي، دست چپت خبردار نشود.
ابن شعبه حراني، تحف العقول، مؤسسهي النشر لجماعهي المدرسين، دوم، ١٤٠٤ ھ
ق. _ و.