تجدید پیمان
تهران، اعزام
رزمندگان به جبهه
چيست آن نداي دروني كه او را به صحنهي نبرد خوانده است؟ چيست آن نيرويي كه تو
را بر سنگينيها و ماندنها و بستگيها غلبه داده است و بر آن جاذبهي دنيايي
كه به سوي پايين ميكشاند فائق آورده و غل و زنجير از دست و پاي ارادهات گشوده
و تو را آن بال و پر بخشيده است كه در فضاي آزاد آسمان لايتناهي پرواز كني؟
چيست آن نداي دروني كه آنها را به صحنهي نبرد خوانده است؟
تفاوتي نميكند اينكه تو كشباف هستي يا كارمند، عينكساز هستي يا دانشجو، طلبه
هستي يا كارگر... آنچه از همهي اينها فراتر ميرود انسانيت توست. انسان
امانتدار است و براي اداي امانت به دنيا آمده است.
در كوچههاي محله هر روز اين چهرههاي آشنا را ديدهاي. آن يكي طلبه است و آن
دو نفر ديگر، كشباف و عينكساز. اما اين چه تفاوتي ميكند كه خدا از چه طريق به
آنان روزي ميرساند؟ مهم اين است كه آنها پيمان فطري خويش را از ياد نبردهاند؛
ميثاق فطرت را.
بهشت زهرا، مزار
يكي از شهداي عمليات والفجر هشت
بالاي سنگ مزار يك شهيد عبارت قرآني «و فديناه بذبح عظيم»(١) نوشته شده است.
برادر او ميگويد وقتي شهيد براي آخرين بار به جبهه ميرفته، استخاره كرده و
آيهي «و فديناه...» آمده است.
شأن انسان در اين است كه از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر رود و غل و زنجير
جاذبهي خاك را از دست و پاي روح خويش بگشايد و به مقام ولايت رسد و كسي اين
مقام را درخواهد يافت كه از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا بگذرد و سر تسليم
به آستان قربان بسپارد و مقرب شود و خداوند در جوابش «و فديناه بذبح عظيم» نازل
كند... سلام علي ابراهيم.(٢)
برادر همان شهيد در كلاس دانشگاه به درس گوش ميدهد.
آري، تفاوتي نميكند اينكه تو دانشجو هستي يا كارمند، كارگر هستي يا كشاورز،
طلبه هستي يا كاسب بازار... آنچه از همهي اينها فراتر ميرود انسانيت توست و
انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خويش رجوع كند، نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا
را از باطن خويش خواهد شنيد كه ميثاق فطرتش را به او گوشزد ميكند. خداوند سر و
جان را نيز همچون امانتي به انسان بخشيده است تا هر دو را فداي امام حسين(ع)
كند.
همان دانشجو لباس رزم پوشيده و آمادهي رفتن است. همسرش اين آيه را ميخواند:
«ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهد بِاموالهِم وانفسهِم في سبيل الله.»(٣)
دانشجو چكمههايش را ميپوشد و همسرش او را بدرقه ميكند.
شأن انسان در ايمان و هجرت و جهاد است و هجرت مقدمهي جهاد في سبيل الله است.
هجرت، هجرت از سنگينيهاست و جاذبههايي كه تو را به خاك ميچسباند. چكمههايت
را بپوش،
رهتوشهات را بردار و هجرت كن. حضرت امام حسين (ع) در صحراي كربلا انتظار تو
را ميكشد. چكمههايت را بپوش و رهتوشهات را بردار و هجرت كن كه پيامبران نيز
همه آمدهاند تا تو را از سنگينيها رها كنند و زنجير جاذبهي خاك از دست و پاي
ارادهات بگشايند.
شأن انسان در اين است كه هجرت كند و از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر رود و
غل و زنجير جاذبهي دنيا را از دست و پاي روح خويش بگشايد و در آسمان لايتناهاي
ولايت پرواز كند. و كسي اين مقام را در خواهد يافت كه از خود و آنچه دوست دارد
بگذرد و سر تسليم به آستان قربان بسپارد و مقرب شود و خداوند در جوابش «ان هذا
لهو البلأ المبين و فديناه بذبح عظيم»(4) نازل كند...
سلام علي ابراهيم.
آنها، يزيديان، ميپنداشتند كه نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا در صحراي كربلا
مدفون خواهد شد و ديگر هيچ اثري از حق در جهان باقي نخواهد ماند، غافل كه
خداوند خميرهي وجود مؤمن را با خاك كربلا و خون شهدايش سرشته است و تا شب و
روز باقي است، اين پيوند تاريخي كه مؤمنين را به عاشورا پيوند ميدهد در عمق
فطرتها بيدار خواهد ماند و هر آن كس را كه شنواي نداي باطن خويش است، به صحراي
كربلا خواهد كشاند. و انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خويش رجوع كند، نداي
«هل من ناصر» سيدالشهدا را از باطن خويش خواهد شنيد كه ميثاق فطرتش را به او
گوشزد ميكند. اين پيمان كه پيماني ازلي است، هر آن در عمق باطن مؤمن تجديد
ميگردد و اگر انسان سر از تبعيت شرايط بپيچد و به خود و وابستگيهايش پشت كند،
به اين عهد نخستين رجوع خواهد كرد و آنگاه گذشته و آينده به هم پيوند ميخورند
و انسان بر آغاز و انجام تاريخ شهادت خواهد داد.
آنها اين پيوند تاريخي را در اعماق وجود خويش احساس كردهاند و در پناه قرآن به
ياري حسين(ع) ميشتابند و همين است امانتي كه آسمانها و زمين و كوهها از
پذيرش آن ابا داشتهاند و انسان پذيرفته است، اگرنه، هيچ از خود پرسيدهاي كه
چرا بعد از هزار و چند صد سال، اين مؤمنين خود را «راهيان كربلا» ناميدهاند؟
مگر كربلا از تبعيت زمان و مكان خارج است
كه همه جا كربلا باشد و هر روز عاشورا؟ آري، كربلا از زمان و مكان بيرون است و
اگر تو ميخواهي كه به كربلا برسي، بايد از خود و بستگيهايش، از سنگينيها و
ماندنها گذر كني و از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر روي و غل و زنجير
جاذبههاي دنيايي را از پاي ارادهات بگشايي و هجرت كني. حُب حسين در دلي كه
خودپرست است بيدار نميشود.
آنها اين پيوند تاريخي را در اعماق وجود خويش احساس كردهاند و اين است آنچه كه
آنان را به گريه مياندازد. و اين گريه نشان ضعف نيست، عين قدرت است. اين
گريهاي است كه تو را به همان عهد نخستين رجوع ميدهد و اينچنين، تو را از
جاذبههاي دنيايي فراتر ميبرد و آنچنان شجاعتي ميبخشد كه در پناه حق از هيچ
چيز نميترسي. اين گريهاي است كه پشت دشمن را ميشكند.
انسان اهل ولايت است و در باطن خويش با حق پيوند دارد. اما آنچه كه او را از حق
باز ميدارد جاذبهي خاك است كه به سوي پايين ميكشد و اينچنين، فطرت او محجوب
ميماند و كدورت گناه صفاي باطن او را كه آيينهي نور حق است ميپوشاند و
نورالانوار رب در آن تجلي نمييابد. اما گريه؛ گريه آبي است كه اين كدورتها و
كثافات را ميشويد و تو را به فطرت الهي خويش رجوع ميدهد و ديگرباره اهل ولايت
ميشوي. بگذار ما را اهل گريه بخوانند. اگر آنها بدانند كه در اين گريهها چه
قدرتي نهفته است، خواب بر آنان حرام خواهد شد، و بهراستي اگر خداوند گريه را
به انسان نبخشيده بود، هيچچيز نميتوانست كدورتي را كه با گناه بر آيينهي
فطرتش مينشيند پاك كند.
آنها آن پيوند تاريخي را دريافتهاند و همين است كه آنان را به گريه مياندازد
و شبهاي حمله را به شب عاشورا ميپيوندد.
داخل سنگر، خطشكنها از يكديگر حلاليت ميطلبند.
و اگر تو شب عاشورا در كربلا نبودهاي، اكنون در سنگر خط شكنها، ساعتي پيش از
آغاز عمليات حضور داري و اگر توفيق حضور نصيبت شود، از گذشته و آينده درخواهي
گذشت و بر آغاز و انجام تاريخ شهادت خواهي داد و افتخار سربازي امام زمان را
خواهي يافت. آن
گريهها و اين
نماز است كه تو را به عهد نخستين رجوع ميدهد و اينچنين، از جاذبههاي دنيايي
فراتر ميروي و آنچنان شجاعتي مييابي كه در پناه حق از هيچ چيز نميترسي و
مصداق «و ما رميت اذ رميت»(5) ميگردي.
يزيديان ميپنداشتند كه نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا (ع) در صحراي كربلا مدفون
خواهد شد، غافل كه حيات تاريخي انسان از خون شهيد است و خداوند خميرهي وجود
مؤمنين را از خاك كربلا و خون شهدايش سرشته است و تا شب و روز باقي است، اين
پيوند تاريخي كه مؤمنين را به عاشورا پيوند ميدهد در عمق فطرتها بيدار خواهد
ماند.
برخيز برادر، برخيز. قافلهي كربلا روانه است و آواز جرس كه از باطن ملكوتي
انسان بر ميآيد، عشاق حرم را فرا ميخواند. اما برادر، ميداني؟ حُب حسين در
دلي بيدار ميشود كه از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا گذشته باشد.
O
بسيجي عاشق كربلاست، و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي
است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع)
راهي به سوي حقيقت نيست.
كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و
آنگاه روانهي ديار قدس شويم.
پی نوشتها
١. صافات / ١٠٧
٢. صافات / ١٠٩
٣. انفال / ٧٢
4. صافات / ١٠٦ و ١٠٧
5. انفال / ١٧