دو سال قبل
نخلستانهای حاشیهی اروند، عصر بیستم بهمنماه ١٣٦٤
*
باران و آفتاب همچون گریه و شادی بچهها در هم آمیخته
بود. چگونه میتوان در عین گریستن خندید و در عین
خندیدن گریست؟ اگر جواب این سؤال را میدانی، این
بچهها همانگونه هستند: در عین گریستن میخندند و در
عین خندیدن میگریند. دل دریاییشان مطمئن و آرام است،
اما در عین حال، امواج بیقراری بیتابانه خود را به
ساحل بلند سینههای ستبرشان میكوبد. اینان ذخیرههای
خداوند برای عصر آخرالزمان هستند؛ برگزیدگانی كه
تاریخ، هزاران سال در انتظار قدومشان بوده است؛
عصارهی امتهای پیشین، هم آنان كه «فسوف یأتی الله
بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی
الكافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة
لائم»(١)... هم آنان كه محبوب خدا هستند و خداوند
نیز محبوب آنهاست، و در راه محبوب ملامتها را به جان میخرند و شهادتها را نیز...
و اینهمه در كامشان چه شیرین است!
آن روز كه ساعاتی پیش از شروع عملیات، در میان نخلستانهای حاشیهی اروند، صف طویل
طلیعهداران نور و مجاهدان راه خدا را مینگریستم كه به سوی پایان انتظار سفر
میكردند _ آن راههایی كه همچون پهنهی تاریخ به سوی تحقق ارادهی خدا گسترده شده
بود _ دو سال قبل را به خاطر آوردم.
دو سال قبل، روزهای گرم و آفتابی آذرماه ١٣٦٢. آفتاب پاییز از لا به لای برگهای
نخل بر آنچه در نخلستانهای حاشیهی اروند جریان داشت شهادت میداد، و آن روزها هر
چند نخلستانها از این امانتداران تاریخ خالی بود، اما انتظار آنان در هر ذرهی آب
و خاك و درخت موجود بود.
گرمای هوا در آن آخرین روزهای پاییز ٦٢ هنوز طاقتفرسا بود و ما میدانستیم كه تازه
كار از بهار آغاز شده است؛ دو ماه بعد از عید، روزی حداقل دوازده ساعت كار سنگین
همراه با مشكلاتی كه كمتریناش گرمای طاقتفرسای خرماپزان بود. آن روزها و بعد از
آن، تا آخرین روزهای بهمن ماه ٦٤ كه طلیعهداران عصر عدالت برای ادای امانت الهی به
نخلستانهای حاشیهی اروند آمدند، هیچكس جز چند تن از بچههای جهاد و فرماندهان
نظامی سپاه و ارتش نمیدانست كه این راهها و آن اسكلهها برای چه احداث میگردد.
یاد برادرانِ شهید، سید صادق دشتی و حاج خلیل پرویزی بهخیر.
دو سال برای تاریخ هیچ نیست و تو میدانی زمان بر ما اسیران زمان است كه میگذرد،
اگرنه، در پیشگاه لازمان و لامكان، دیروز و امروز و فردا بهیكباره حاضرند و این
عرصهی زمان را هم، او برای تكامل من و تو گسترده است.
اكنون این نخلستانها خالی است، اما اگر درست دقت كنی، در این سكوتی كه سنگین بر
روح نخلستان نشسته است، صدای ملكوتی و پر از خلوص آن مرد خدا را میشنوی كه عشاق
حرم را به سوی كربلا فرا میخواند و حتی از این بیشتر، صدای خنده و گریهی
طلیعهداران نور را هم كه دو سال و چند ماه دیگر در اینجا گِرد خواهند آمد خواهی
شنید.
گوش كن... میشنوی؟
كربلا و آن سویتر، قدس، در انتظار طلیعهداران هستند؛ هم آنان كه راهگشای تاریخ به
سوی عدالت موعود خواهند بود. آیا تو نیز به خیل آنان پیوستهای؟
هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این كرهی خاكی میگذرد و همهی آنان تا به امروز
مردهاند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرنها خواهد گذشت. خوشا آنان كه
مردانه مردهاند و تو ای عزیز، میدانی تنها كسانی مردانه میمیرند كه مردانه زیسته
باشند. یاد شهدایمان به خیر! شهید عزیز سید صادق دشتی در عملیات بدر به لقای خدا
رسید و خلیل پرویزی در همین والفجر هشت. بچههای جنگ، فداكارترین و صمیمیترین و
پرتلاشترین بچههای جهاد فارس. و البته جای آنان هرگز خالی نمیماند و این از
اسرار شهادت است.
اكنون هنوز هم همهی آنچه را كه آن روزها در كنارهی اروند و حاشیهی بهمنشیر
میگذشت نمیتوان گفت و ما از آنهمه تنها قسمتهایی را برگزیدهایم كه قابل گفتن
است.
از سالها پیش در سراسر جبهههای غرب و جنوب، حجم عظیمی از كارهای مهندسی انجام شده
است كه رفته رفته فاش خواهد شد و بعد از هر عملیات، دشمن، حیرتزده خواهد دید كه
چگونه نظرگاه ایمانی ما از امروزها گذشته و به فرداها رسیده است و در فرداها نیز
نخواهد ماند. ما با آرمان فتح قدس و زمینهسازی برای حكومت جهانی عدل آغاز كردهایم
و انشأالله هم اینچنین خواهد شد.
جزر و مد آب زمینها را باتلاقی كرده است و در این باتلاقها تنها ایمان است و
ایثار كه به كار میآید، و ماشین در خدمت ایمان توست.
دو سال قبل در آذر ماه ٦٢، روزهایی متمادی ما همراه برادران جهاد فارس در این منطقه
زندگی كردهایم و در اعماق زندگی آنها وارد شدهایم. این جوانان كه همگی دوران
شكوفایی جوانی خود را طی میكنند، نسل جدیدی هستند كه در كرهی زمین ظاهر شدهاند.
آنان ثمرهی حركت خونبار انبیا هستند و بهراستی در طول تاریخ سراسر ستم كرهی
زمین، اینان تنها امتی هستند كه لیاقت این تعبیر را دارند: «ثمرهی حركت خونبار
انبیا.» زندگی كردن در میان این بچهها و اُنس گرفتن با روحیاتشان نباید ما را از
این حقیقت شگفتآور غافل كند كه اینان به صفاتی آراستهاند كه در وضعیت كنونی جهان
به افسانه بیشتر شباهت دارد. با
چهرهای كه امروز تمدن غرب از انسان ساخته است اینها،
این جوانان مؤمن، ساده، متواضع و بیتوقعی كه از
ابعاد حیوانی وجود خویش فراتر رفتهاند و به یكباره
خود را و شكوفایی جوانی خود را وقف جنگ كردهاند و در
سختترین شرایط ممكن تنها با یاد مصیبتهای حضرت
سیدالشهدا (ع) و خانوادهی مكرمشان خود را آرامش
میبخشند، بیشتر به اساطیر افسانهای شباهت دارند.
این جوانان سالهاست كه جبههی جنگ را رها نكردهاند،
آن هم در شرایطی كه برای مقاومترین آدمها، بدون
انگیزههای قدرتمندِ ایمانی، شاید چند هفتهای بیشتر
تحمل آن امكانپذیر نباشد، و البته اگر جنگ بیست سال
هم طول بكشد اینها خسته نخواهند شد و جبهه را رها
نخواهند كرد.
آیا جای این سؤال وجود ندارد كه چرا اینها این زندگی
را برگزیدهاند؟ دیگر كیست كه نداند این برادران زندگی
پُرمشقت جنگ را از سر رضا و شكر برگزیدهاند و نه تنها
لب به آه و ناله نمیگشایند، بلكه همواره پروردگار
متعال را شكر میگویند كه آنان را توفیقی اینچنین
عنایت فرموده است. چرا؟ مگر نه این است كه غریزهی حفظ
حیات انسان را به سوی رفاه و فرار از مرگ میكشاند؟
جواب روشن است؛ خداوند فلاح اخروی انسان را در گذشتن
از خود و وابستگیهای آن نهاده است و اسوهی این امر
واقعهی كربلاست. انسان همواره میزان و معیار خویش را
از آرمانش كسب میكند و آرمان ما كربلاست. آنجا كه
سیدالشهدا (ع) آنهمه مشقات و مصیبتهای جانگداز را
برای خود و اصحاب و خانوادهی خویش به جان خرید، بر ما
فرض است كه به ایشان تأسی كنیم، و این امت بهراستی
كربلایی است. در بطن همهی تلاشهای ما آرمان كربلا
نهفته است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز،
لحظهای بر ما نگذشته است جز آنكه آن را با عاشورا محك
زدهایم، و سر استقامت ما نیز اینجاست.
كارهای سنگین مهندسی ظاهر بسیار خشنی دارد، اما منشأ
تفاوتها در باطن اعمال است. همهی اسرار در این نكته
نهفته است كه چگونه بچهها در این كارهای سنگین لطافتی
عارفانه میجویند. حرفهای متواضعانه و بیتكلف شهید
حاج خلیل پرویزی بسیار عبرتآموز است: «... دستگاهها
كه در گل فرو میرفت، بچهها شب تا صبح زحمت
میكشیدند تا دستگاه را پیش از آنكه دچار مد آب شود از
گل بیرون بیاورند.»
چگونه میتوان با كاری آنهمه سنگین و خشونتبار،
اینهمه لطیف رو به رو شد؟ جواب این پرسش را در
قلبهای ما بجویید. هزار و چهارصد سال است كه سینهی
ما نقشپذیر كربلا شده و یك قرنی است كه جراحت قدس نیز
بر آن افزوده گشته است، و اینهمه را جز با خون
نمیتوان شست. چگونه میتوان از این جراحتی كه قلب امت
اسلام را میسوزاند فارغ بود و شبها را خفت؟
شب است و چشم اسیران دنیا خفته است و چشم بیداردلان
بیدار است. چه جای خواب كه فرزندان آخرین پیامبر خدا
هنوز خسته و مجروح در بیابان كربلا این سوی و آن سوی
میدوند و پیكر مطهر بهترین بندگان خدا هنوز غلتیده در
خون مظلومیت حق باقی است. بیدار باش برادر كه هنگام
بیداری است.
عصر بیستم بهمنماه ١٣٦٤، نخلستانهای حاشیهی اروند
در روزهای گرم و آفتابی دو سال قبل، آفتاب پاییز از لا
به لای برگهای نخل بر آنچه در نخلستانهای حاشیهی
اروند جریان داشت، شهادت میداد. دو سال بعد،
طلیعهداران عصر عدالت، امانتداران تاریخ، ذخیرههای
خدا برای عصر آخرالزمان، برگزیدگانی كه تاریخ هزاران
سال در انتظار قدومشان بوده است، ثمرهی حركت خونبار
انبیا، عازم سفر نور به پهنهی تاریخ آینده هستند.
ببین كه چگونه یكدیگر را در آغوش میگیرند و حلالیت
میطلبند و نشان خاك را بر پیشانی یكدیگر میبوسند و
ببین كه بر پیشانیبندهایشان چه نوشته است.
خندان گریان، گریانِ خندان، مطمئن و آرام، اما
بیقرار. نه، كلام را برای وصف این حالات
نیافریدهاند. كلام در بند ماهیات اسیر است و این
جوانان به عین وجود رسیدهاند. چگونه میتوان با كلام
از آنان سخن گفت؟ چگونه میتوان گفت كه در پشت این
ظواهر چه نهفته است؟ آنها همانگونه كه عارفانه گریه
میكنند با بذلهگویی میخندند. تو صورتها را میبینی
و صداها را میشنوی، اما باطن از چشم تو پنهان است و
اینجا هر چه هست در باطنها میگذرد.
سخن از عظیمترین واقعیت تاریخ است و از امانتداران
خالق عالم كه ارادهی او را در كرهی زمین تحقق
میبخشند و از این طریق تعلم اسما میكنند و به حقیقت
هستی وصول مییابند.
ساعتی بعد، بار دیگر، انفجاری دیگر از نور سینهی
ظلمات را خواهد شكافت.
پی نوشتها
* این برنامه شامل دو قسمت است: «دو سال قبل» و «با
شیرمردان هوانیروز»
١. «خداوند بهزودی قومی را به عرصه میآورد كه
دوستشان میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند.
اینان با مؤمنان مهربان و فروتن و با كافران
سختگیرند؛ در راه خدا جهاد میكنند و از ملامت هیچ
ملامتگری نمیهراسند.» مائده / ٥٤