آفات غرض ورزی
ما را از آغاز این قصد نبوده است و از این پس نیز نخواهد بود که در مقام معارضه با نشریاتی برآییم که پاسدار ساحت دین و دینداری هستند و حرمت تفکر و هنر متعالی را نگاه می دارند. اما از سوی دیگر، برآن قصد بوده ایم و خواهیم بود که اگر ساحت دین مورد هجوم کج اندیشان واقع شود، با همه وجود به دفاع از آن برخیزیم تا آن نهال تازه رسته ای که با انقلاب اسلامی در خاک مستعدّ این کشور پا گرفته است، در حریمی از تقدس فرصتی برای رشد بیابد و به مصداق اَصلُها ثابِتٌ و فَرعُها فی السّماءِ
شاخ و برگ تا آنجا بگستراند که چتر عالمگیرش سایه بر سراسر سیّاره بیندازد.
مقاله « آفات هنر دینی » اگر درشرایط دیگری جز این چاپ می شد هرگز مورد اعتنای ما قرار نمی گرفت، خصوصاً آنکه شیوه نگارش و محتوای آن حکایت از آن دارد که نویسنده با فلسفه و تفکر فلسفی آشنایی چندانی ندارد و فقط بر مبنای مشهورات عامیانه قرن نوزدهم اروپا درباره انسان و جهان می اندیشد؛ اما در این شرایط خاصی که اکنون انقلاب اسلامی با آن مواجه است، حتی در مورد مقاله ای چنین نیز مسامحه جایز نیست.
بعد از قبول قطعنامه 598 و خصوصاً بعد از ارتحال حضرت امام (ره)، هجوم فرهنگی سازمان یافته ای در داخل و خارج از کشور علیه انقلاب و اصول آن آغاز شد و بُخارات مسموم آن شتابزده فضای مطبوعات را فرا گرفت. ما نمی دانیم که این مقاله تا چه حد با آن هجوم متشکل پیوند دارد، اما هر چه هست، از آن آبشخور است که سیراب می شود و در این میان آنچه اسباب تعجب ما را فراهم داشته این است که این مقاله در نشریه ای چاپ شده که منتسب به نظرگاه دینی در هنر است.
بنابراین، ما بر خود لازم می دانیم که در برابر شبهات طرح شده در مقاله مذکور جوابهایی مقتضی و مختصر بدهیم و بدیهی است که این مقابله فقط با مقاله
« آفات هنر دینی » است و نه با نشریه « هنرهای زیبا » که ما آن را تا آنجا که از حریم انقلاب و مقدسات آن دفاع میکند، از خود می دانیم.
مقاله مذکور در اصل عنوان « آفات اندیشه دینی » داشته است و شاید هم
« آفات اندیشه دینی در هنر » چرا که هم در روی جلد و هم در فهرست صفحه سه، مقاله کذایی عنوان
« آفات اندیشه دینی » دارد و احتمالاً در هنگام صفحه بندی، از آنجا که دیده اند عنوان
« آفات اندیشه دینی » می تواند محلّ شبهه و بسیار سؤال انگیز باشد، آن را به عنوان
« آفات هنر دینی » برگردانده اند.
از نظر نویسنده مقاله، آفات ذکر شده آفاتی است که اصلاً به اندیشه دینی باز می گردد و هنر در این میانه بهانه ای بیش نیست و اگر چه ما سابقه این تفکر و ریشه های آن را خوب می شناسیم، اما از آنجا که مقاله مذکور استحقاق اعتنایی بیش از این را ندارد، بررسی سابقه تاریخی و مبادی و مبانی این تفکر را به مهلتی دیگر واگذار می کنیم و فقط به موارد ردیف شده در مقاله بر اساس همان شماره ردیف جواب می دهیم:
1- اندیشه دینی اصلاً یک « فرایند تاریخی » نیست که
« حاصل فکر و ذهن بشر » باشد تا به زعم نویسنده مقاله
« منظومات و وهمیات بشری » در آن جلوه کند. نویسنده مقاله، همان طور که عرض شد، بر مبنای مشهورات عامیانه قرن نوزدهم اروپا نخست دین را تا حدّ یک
« محصول ذهنی و فکری بشری » تنزل می دهد و سپس، با این قضیه کبری که
« پس معارف دینی هم دچار آفات می شوند »، می خواهند بنیان برهانی را استوار کند که از اصل فاسد است.
تفکر دینی مبتنی بر وحی است و اصلاً محصول تکامل تاریخی بشر نیست که بتوان درباره آن این گونه اندیشید. محتوای همه ادیان آسمانی نیز یکی است و اگر اسلام را کاملترین ادیان می دانیم، مقصود از این تکامل هرگز تکامل تاریخی نیست. اگر چه تکامل خطی تاریخی و نظریه ترقی نیز از وهمیات و خرافات تفکر جدید غربی است، اما اگر عین این حقیقت هم باشد، باز این دو لفظ تکامل فقط در لفظ مشترکند نه در معنا. و یا بافته های بی اصل و ریشه ماتریالیست ها آمده، بلکه کمال در اندیشه دینی به مفهوم تعالی روح است که در آیاتی چون اِلَی اللهِ المَصیرُ و یا اِلی رَبّکَ المُنتَهی معنا شده است.
« تعالیِ ادواری روح کلی بشر» اقتضا دارد که حقیقت دین از طریق وحی، در طّی مراحل متعدد نازل شود. حقیقت دین واحد است و اختلافات نه در اصل که در فروع است و لذا همه پیامبران به تصریح قرآن مصَّدق ادیان پیش از خود بوده اند. انحرافات و تحریفاتی را هم که در ادیان پیش از اسلام روی نموده است نباید به اصل و حقیقت تفکر دینی بازگرداند، چنان که در قرآن نیز خطاب به اهل کتاب آمده است:
قُل یا اَهلَ الکِتابِ تَعالَوا اِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا و بَینَکُم اَلاّ نَعبُدَ اللهَ و لا نُشرِکَ بِهِ شَیئاً و لا یَتّخِذَ بَعضُنا بَعضاً اَرباباً مِن دُون اللهِ که اشاره دارد به کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا و بَینَکُم
– کلمه ای که بین ما و شما، ای اهل کتاب، مشترک است: اینکه جز خدا را نپرستیم و به او حتی ذره ای شرک نورزیم و ولایت دیگری را جز او نپذیریم.
باز هم بر اساس حُسن ظن، اگر فرض کنیم که انتقادات نویسنده ناظر به انحرافات و تحریفاتی است که در ادیان واقع شده، غالب آن مواردی که ایشان به مثابه آفات نام برده اند – شهود قلبی، کل نگری و مطلق گرایی – عین حقیقت دین هستند و با نفی آنها نه فقط آفات که اصل دین نفی خواهد شد.
2- هنری را که امروز در جامعه ما تجلی کرده است، اگر چه توسط هنرمندان دیندار و مؤمن ظهور یافته باشد، نمی توان « هنر دینی » خواند تا آنجا که ما می دانیم کسی هم چنینی ادعایی ندارد که هنر خود را مصداق مفهوم هنر دینی بداند.
هنر منتسب به انقلاب اسلامی را می توان هنر دینی خواند. هنرمندان مؤمن، اعم از شاعران، نویسندگان، نقاشان... و یا فیلمسازان،
« مادّه » هنر خویش را از غرب گرفته اند و فقط می کوشند که به آن صورتی متناسب با معتقدات خویش ببخشند،
حال آنکه هنر دینی نه فقط در محتوا یا صورت، که در قالب و مادّه کار خود نیز منشأ گرفته از دین است، و لذا مصداق این اصطلاح هنر دینی را فقط می توان در اعصار پیش از رنسانس جست و جو کرد نه امروز؛ امروز همه هنرهای موجود متأثر از غرضی و تفکر عصری آن هستند، اگر چه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ضرورتاً درهمه هنرها حرکاتی بسیار امیدوار کننده برای دستیابی به استقلال فرهنگی – یا به تعبیر مصطلح، برای بازگشت به خویش – انجام گرفته است که بعضاً به نتایج قابل ذکری نیز دست یافته اند.
نویسنده در اینجا هنر و تفکر اساطیری را با هنر و تفکر دینی خلط کرده است، گذشته از آنکه اسطوره نیز تصوری کاملاً عامیانه دارد و حتی به
نظریات « یونگ » و اتباعش نیز درباره اسطوره مراجعه نکرده است تا از ایـن تنگ نظری در رابطه اسطوره و حقیقت نجات یابد. نویسنده، مقاله « مطالعاتی در هنر دینی » اثر
« فریتهوف شووان » را نیز به قصد جدل خوانده است و اگر نه، ورای حجاب غرض ورزی ها می توانست با استفاده از همان مقاله ارزشمند بر بسیاری ازاین ظاهر نگری های منور الفکری متعلق به قرن نوزدهم غلبه کند و خود را برهاند. در این تفکر متأثر از اومانیسم اختیار بشر با تقدیر الهی معارضه دارد و برای انسان موجودیت و هویتی مستقل از خدا و عالم خلقت فرض می شود و آنگاه بر اساس این مقدمات، اینچنین حکم می شود که در هنر دینی اختیار انسان خیالی بیش نیست.
در تفکر دینی اصلاً اختیار بشر در تعارض با تقدیر الهی قرار ندارد و اصولاً این دو نمی توانند هم عرض یکدیگر واقع شوند تا چنین فرضی مجوز پیدا کند. حقیقت این است که انسان با اختیار خویش تقدیر الهی را رقم می زند و اصلاً اختیار بشر جلوه
« اسم مختار » خداوند است. این نوشته تحمل تفصیلی بیش از این را ندارد.
عدم بروز نحله ها و سبک های متفاوت هنری نیز در هنر دینی به آن دلیل است که هنر دینی و حدت و توحید است، حال آنکه هنر امروز هنر کثرت است.
در هنر دینی همه کثرات از طریق مثالهای مجرّد در وحدت و توحید مستحیل می گردند و لذا عدم بروز سبک ها در هنر دینی حُسن و جمال آن است نه نقص و عیب آن.
3- در اینجا باز هم برای چندمین بار نویسنده آفات را بر شمرده و اولین آفت را
« غفلت از زیبایی های دنیا و جدی نگرفتن آنها » دانسته است و دومین آفت را « انحصار هنر در رمز و تمثیل و اسطوره ».
در تفکر دینی جهان سراسر آیتی است برای حق، و همه موجودات آیات و مثال هایی برای حقیقت هستند و لذا حُسن و زیبایی عالم نیز هر چه هست از خداست:
حُسن روی تو بـه یک جلوه که در آینه کرد
ایـن همــــــه نـقش در آییــنـه اوهـام افتـــاد
آنچه که انسان را از خدا غافل می کند نه زیبایی ها که
« تعلق یافتن به زیبایی ها »
ست و همان طور که مذکور افتاد، در تفکر دینی اصلاً طبیعت و یا انسان نه تنها در تعارض با عالم معنا و آخرت نیستند، بلکه خود، مثال ها یا مثل هایی برای رسیدن به عوالم مجرد هستند:
و لَهُ المثَلُ الاَعلی فی السّمواتِ و الاَرض؛ و لذا؛ اصلاً در کار هنر چاره ای جز روی آوردن به تمثیل و تمثّل نیست. در هنر امروز هم همین است و آنان خود در
« نشانه شناسی » به این حقیقت رسیده اند که همه چیز، اعم از نقوش و اجسام یا کلمات در هنر، نشانه هایی برای رسیدن به معانی و یا احساساتی متناسب هستند.
اگر هم نویسنده مقاله « رمز » را نه به معنای عامّ سمبل بلکه نزدیک به معنای معما و لغز گرفته است نیز باید گفت که رمزگرایی در هنر دینی امری مربوط به فطرت بشر و رابطه او با عالم مجردات است. رفتن به سمت تجرید در هنر امری اجتناب ناپذیر است، چنان که در هنر مدرن نیز به نحوی دیگر این سیر به سوی انتزاع واقع شده و در مرحله ای از تاریخ به آبستراکسیون محض انجامیده است. چیزی که نویسنده بدان توجهی نداشته این است که رابطه انسان گذشته با آثار هنری خویش کاملاً متفاوت است با رابطه ای که بشر امروز با هنر می گیرد. انسان گذشته هرگز هنر را برای حدیث نفس یا بیان خویشتن، گریز از واقعیت استغراق و تلذذ و یا آرامش نمی خواهد؛ او در هنر به اقتضای فطری خلاقیت وجودی خویش پاسخ می گوید که جلوه ای از خلاقیت خداست و بدین ترتیب،
هنرمند در هنر خویش وسیله ای برای تقرب به خدا می جوید. و البته باز هم ذکر این نکته لازم است که هنر دینی در این روزگار حتی در میان ما مصداقی ندارد و اگر سخن از هنر دینی به میان می آید، از یک سو راجع به گذشته هاست و از سوی ذیگر راجع به افقی که در پیش روی داریم.
« کارگر اجتماعی هنر » - تعبیر از نویسنده مقاله است – مورد انکار کسی نیست؛ آنچه هست این است که به اعتقاد ما اگر کارکردهای دیگر هنر نیز از آن روح متعالی که اصل و حقیقت وجود انسان است مایه و مدد نگیرد جز به ابتذال منتهی نمی شود، آنچنان که در این عصر مصادیق بسیاری بر این مدعا وجود دارد.
« مواجهه با تزیین » نیز که به زعم نویسنده مقاله آفت چهارم است، یک مواجهه خیالی بیش نیست. نویسنده بدون اطلاع از مبانی و مبادی هنر دینی، اولاً آثار هنری مؤمنان را مصداق هنر دینی انگاشته است و بعد در سایه این اشتباه کلی مدعیاتی پرورانده است که از اصل موضوعیتی ندارند.
زینت هم در تفکر دینی نه تنها مذموم نیست که در آیاتی چون
و زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ و یا خُذُوا زینَتَکُم عِندَ کُلّ مَسجِدٍ و...
مورد مدح و توصیه نیز قرار گرفته است. آنچه که به شیطان نسبت داده می شود –
لَاُزَیّنَنّ لَهُم فی الاَرضِ – زینت به مثابه تعلقی است که انسان را از سیر الی الله و طیّ طریق تعالی باز می دارد.
زینت هم می تواندمحملی برای عبور به عوالم بالاتر باشد و هم بندی برای ماندن و گندیدن؛ و آنچه که مذموم است این دومی است. بگذریم از آنکه جملاتی چون
« همان طور که با رنج و درد و سختی می توان به خدا رسید، با شادی و سر مستی و زیبایی هم می توان به خدا رسید » جز لفّاظی عوام فریبانه هیچ نیست.
درباره آفت پنجم که به زعم ایشان « بینش تقدیری هنر دینی » است پیش از این سخن رفت و درباره آفت ششم نیز که
« مطلق گرایی در هنر دینی » باشد.باید همان مطلبی را عنوان کنیم که پیش از این گفتیم:
مطلق گرایی عین دین و از لوازم تفکر دینی است و با نفی آن، همان طور که عرض شد، اصل دین نفی خواهد شد. اما این مطلق گرایی فقط در عرصه نظر است و در عمل، از آنجا که حقیقت مطلق در نسبت ها و حدود و مقادیر ظهور یافته است، لاجرم باید شیوه ای در پیش گرفت که مقتضیات و شرایط و ضرورت های زمانی و مکانی نیز ملحوظِ نظر واقع شود تا، آنچنان که فی المثل در مقرنس کاری های هنر اسلامی مشهود است، نسبت ها و کثرات به تدریج و با نظم خاصی در حقیقتِ واحد و مطلق مستحیل گردد.
اگر چه مقاله ای اینچنین تحمل مباحثی از این قبیل را نمی آورد، اما باید این نکته نیز مورد تذکر قرار گیرد که اصلاً حکمت وجود حدود و نسبت ها و مقادیر در عالمِ امکان همین است که انسان از طریق سلب این صفات به حقیقتِ نامحدود و مطلق و بی نهایت دست یابد، آنچنان که حضرت امام (ره) نیز در حدیث سی و پنجم از
« اربعین حدیث » و در بعضی از مباحث
« مصباح الهدایه » فرموده اند:
« کمال مصداق عرضی سلب نقص است. »
ما اکنون در عصر شکوفایی و احیای دیگرباره تفکر دینی زندگی می کنیم و لذا باید امیدوار باشیم که در جهان فردا تمدن و هنری که بتوان آن را دینی خواند پای به منصه ظهور بگذارد و اگر نه، امروزه جز هنر غربی چیزی رایج نیست و هنرمندانی هم که از ساحت دین پاسداری می کنند، همان طور که عرض شد تلاش می کنند که به مادّه هنر غربی صورتی متناسب با معتقدات مذهبی و تفکر دینی خویش ببخشند.
... و اما در اصطلاح هنر دینی نیز سخن بسیار است که ما برای پرهیز از اطاله کلام به تذکری مجمل بسنده می کنیم و در می گذریم.
اگر انسان بر اصل فطرت و حقیقت خلقت خویش باقی بماند، هر چه از او
به ظهور رسد لامحاله دینی است و در شرایطی چنین، اصلاً اطلاق صفت دینی
برای هنر، تفکر و یا تمدن وجهی ندارد، چرا که هر چه هست دینی است.
تعابیر تفکر، هنر و یا تمدن دینی نیز هنگامی رواج می یابد که انسان از
اصل فطرت خویش، و به تبع آن از دین، فاصله می گیرد و به مصداق آن ماهی
که از آب دور افتاده بود، تازه تفاوت موجود بین تفکر دینی و غیردینی را
باز می یابد. بنابراین، اصطلاح هنر دینی و یا
هنر قُدسی نیز بعد از رنسانس و در تمدن امروز رواج یافته است و معنای
آن نیز، خلاف آنچه نویسنده مقاله پنداشته، هرگز هنری نیست که در قوالب
و موادّ هنری، جدید و در محتوا یا مضمون و موضوع، دینی باشد؛ هنر دینی
مادّه و صورت، قالب و محتوا را، هر دو، از دین می گیرد و درست خلاف
آنچه نویسنده محترم پنداشته اند، الهامات و شوارق دینی و عرفانی، خود
عین هنر هستند، نه آنکه الهامات و اشراقات دینی در قالب هایی مجزا و
منفکّ از خویش تزریق شوند.
بنابراین، حقیر دوستانه از خدمت نویسنده مقاله درخواست می کنم که این بار دیگر، و نه به قصد جدل، مقاله
« مطالعاتی در هنر دینی » را مطالعه کنند و به کمک آن، خود را از قید مشهورات عوام فریبانه منورالفکری قرن نوزدهم برهانند؛ آفات غرض ورزی همواره دامان همان کسی را خواهد گرفت که بدان دست یازیده است.
منبع:کتاب حلزون های خانه به دوش صفحه ی 19
برچسب های مرتبط:هنر،دین،غرب،روشنفکری