آيات 183 تا 185 بقره 

183- يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم لعلّكم تتّقون

184- اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدّة من ايّام اخر و على الذّين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوّع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خيرلكم ان كنتم تعلمون

185- شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن هدى للنّاس و بيّنات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشّهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدّة من ايّام اخر يريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر ولتكملوا العدّة و لتكبّروا اللّه على ما هدئكم و لعلّكم تشكرون

ترجمه آيات:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد. (183)

و اين روزهائى چند است پس هر كس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامى ديگر بجاى آن بگيريد و اما كسانى كه به هيچ وجه نمى توانند روزه بگيرند عوض روزه براى هر روز يك مسكين طعام دهند و اگر كسى عمل خيرى را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينكه روزه بگيريد برايتان خير است اگر بناى عمل كردن داريد.(184)

و آن ايام كوتاه ماه رمضان است كه قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و بياناتى از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر كس اين ماه را درك كرد بايد روزه اش بگيرد و هر كس مريض و يا مسافر باشد بجاى آن چند روزى از ماههاى ديگر بگيرد خدا براى شما آسانى و سهولت را خواست ه و دشوارى نخواسته و منظور اينست كه عده سى روزه ماه را تكميل كرده باشيد و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرد تكبير گفته و شايد شكرگزارى كرده باشيد. (185)

ويژگيهاى بيانى آيات تشريع روزه 

بيان آيات 

سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينكه : اولا هر سه با هم نازل شده اند، براى اينكه ظرف (ايام ) در ابتداى آيه دوم متعلق به كلمه (صيام ) در آيه اول است و جمله (شهر رمضان ) در آيه سوم يا خبر است براى مبتدائى حذف شده كه عبارت است از ضميرى كه به كلمه (اياما) بر مى گردد، و تقدير جمله (هى شهر رمضان ) است و يا مبتدائى است براى خبرى كه حذف شده و تقديرش (شهر رمضان هوالّذى كتب عليكم صيامة ) است و يا بدل از كلمه صيام در جمله (كتب عليكم الصّيام ) در آيه اول است ، و به هر تقدير جمله (شهر رمضان ) بيان و توضيحى است براى روشن كردن جمله (اياما معدودات ) ايام معدوده اى كه روزه در آنها واجب شده .

پس به دليلى كه ذكر شد آيات سه گانه مورد بحث به هم متصل ، و نظير كلام واحدى است كه يك غرض را در بر دارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب روزه ماه رمضان .

و ثانيا دلالت دارد بر اينكه قسمتى از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه چينى براى قسمت ديگر آن است ، يعنى دو آيه اول به منزله مقدمه است براى آيه سوم ، چون در آيه سوم تكليفى واجب مى شود كه صاحب كلام ، اطمينان ندارد از اينكه شنونده از اطاعت آن سر پيچى نكند، براى اينكه تكليف نامبرده تكليفى است كه بالطبع براى مخاطب ، شاق و سنگين است ، و به اين منظور، دو آيه اول از جملاتى تركيب شده كه هيچ يك از آنها از هدايت ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالى نيست ، بلكه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوى آن توجه مى دهد، و به اين وسيله است يحاش و اضطراب ذهن او را از بين مى برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مى كند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلى كه در تشريع اين حكم رعايت شده ، و نيز با ذكر فوائد و خير دنيوى و اخروى كه در آن است ، حدت و شدت دلخواهى و است كبار او را بشكند.

و بهمين جهت بعد از آنكه در جمله : (يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام )، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان كرد، بلافاصله فرمود: (كما كتب على الذّين من قبلكم ) و فهمانيد كه شما مسلمانان نبايد از تشريع روزه وحشت كنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين حكم منحصر به شما نبوده ، بلكه حكمى است كه در امتهاى سابق نيز تشريع شده بود. (لعلكم تتّقون )، يعنى علاوه بر اينكه عمل به اين دستور، همان فائده اى را دارد كه شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن ، عبارت است از تقوا.

كلماتى در آيه وجوب روزه كه مفاد آن تسهيل امر روزه براى مؤمنين است 

و علاوه بر اين ، اين عمل كه گفتيم در آن ، اميد تقوا براى شما هست ، همچنانكه براى امتهاى قبل از شما بود، عملى نيست كه تمامى اوقات شما را و حتى بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلكه عملى است كه در ايامى قليل و معدود انجام مى شود، (اياما معدودات) آرى نكره (و بدون الف و لام) آمدن كلمه (اياما) دلالت بر ناچيزى ايام دارد، و در اينكه ايام را به وصف معدود توصيف كرد، خود اشعارى است به اهميت نداشتن آن ، همچنانكه همين توصيف در آيه : (و شروه بثمن بخس دراهم معدودة ) مى فهماند كه يوسف (عليه السلام ) را به چند درهم ناچيز فروختند.

علاوه بر اينكه ما در تشريع اين حكم رعايت اشخاصى را هم كه اين تكليف بر ايشان طاقت فرسا است كرده ايم ، و اينگونه افراد بايد به جاى روزه فديه بدهند، آنهم فديه مختصرى كه همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يك مسكين .

(فمن كان منكم مريضا او على سفر - تا جمله - فدية طعام مسكين ) و وقتى اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائى كه ممكن بوده رعايت آسانى آن شده خير شما در اين است كه بطوع و رغبت خود روزه را بياوريد، و بدون كراهت و سنگينى و بى پروا انجامش دهيد،(فمن تطوّع خيرا فهو خيرله ) براى اينكه عمل نيك را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است ، از اينكه به كراهت انجام دهند.

مقايسه اى بين سياق آيات روزه با آيات قصاص و وصيت 

بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است براى آيه سوم كه مى فرمايد: (فمن شهد منكم الشّهر فليصمه ) الخ ، و بنابراين پس جمله : (كتب عليكم الصّيام ) در آيه اول جمله اى است خبرى كه مى خواهد از تحقق چنين تكليفى خبر دهد، نه اينكه در همين جمله تكليف كرده باشد، آنطور كه در آيه شريفه : (يا ايّهاالذّين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ) و آيه (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيّة للوالدين و الاقربين ) تكليف كرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به (كتب عليكم) آمده ، ليكن بين قصاص در مورد كشتگان - در آيه دوم - و وصيت به والدين و اقرباء - در آيه سوم و بين مساءله صيام - در آيه مورد بحث فرق است ، و آن اين است كه قصاص در قتلى امرى است سازگار با حس انتقامجوئى امرى است كه دلهاى صاحبان خون تشنه آن است ، صاحبان خون به حكم غريزه و طبيعت نمى توانند قاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمى توانند اين معنا را تحمل كنند كه نسبت به جنايتى كه به ايشان شده بى اعتنائى شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين و خويشان كه مطابق با حس ترحم و شفقت و راءفت به ارحام است ، آنهم در هنگامى كه مى خواهد بوسيله مرگ براى هميشه از آنان جدا شود.

پس قصاص و وصيت دو حكم مقبول بطبع ، و موافق با مقتضاى طبيعت آدمى است ، و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه چينى ندارد، به خلاف حكم روزه كه عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهياءت ، و مهم ترين تمايلاتش ، يعنى خوردن و نوشيدن و جماع ، كه چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتى براى نفس آدمى است .

در توجيه حكمش ناگزير از اين است كه قبلا براى شنوندگان - با در نظر گرفتن اينكه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهياءت نفسند - مقدمه اى بچيند، و دلهاشان را علاقه مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است كه گفتيم آيه : (كتب عليكم القصاص ) الخ و آيه : (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ) الخ ، انشاء حكم است ، و حاجتى به زمينه چينى ندارد، به خلاف آيه : (كتب عليكم الصّيام تا آخر دو آيه كه مشتمل بر هفت فقره است و خبر مى دهد از اينكه بعدها چنين حكمى انشاء مى شود.

ويژگيهاى تعبير به (يا ايها الذين آمنوا) 

يا ايهاالذّين آمنوا...

اينگونه خطاب (اى كسانى كه ايمان آورده ايد) به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است ، و گرنه مى فرمود: (اى مردم ) ليكن خواست بفهماند با توجه به اينكه داراى ايمانيد بايد هر حكمى راكه از ناحيه پروردگارتان مى آيد بپذيريد، هر چند كه بر خلاف مشتهياءت ، و ناسازگار با عادات شما باشد.

در اينجا ممكن است بپرسى : علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليكن اين معنا روشن نشد كه چرا همين تعبير در ابتداى آيه قصاص آمده ، ولى در آيه وصيت نيامده ؟ در پاسخ مى گوئيم : علتش اين است كه حكم قصاص هر چند مطابق ميل و طبيعت آدمى است ليكن در عصر نزول آيه ، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مى دادند، و لذا لازم بود در توجيه حكم قصاص در ميان ملت اسلام ، ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محكوم مى كند به اينكه احكام الهى را بپذيريد، هر چند كه ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتى در كار نبود، آن آيه به خطاب (يا ايهاالذّين آمنوا) آغاز نشد.

كتب عليكم الصّيام كما كتب على الذّين من قبلكم

كلمه كتابت معنايش معروف است ، ليكن گاهى كنايه مى شود از واجب شدن عملى ، و يا تصميم بر عملى و يا قضاى حتمى كه بر چيزى رانده شده ، كه در آيه : (كتب اللّه لا غلبن انا ورسلى) كنايه از قضاء حتمى ، و در آيه : (و نكتب ما قدموا و آثارهم) كنايه از عزيمت و قضاء حتمى است و در آيه (و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ) كنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حكم قطعى است .

معناى لغوى (صيام ) و (صوم ) و منظور از (الذين من قبلكم ) در آيه شريفه

و كلمه (صيام ) و كلمه (صوم ) در لغت مصدر، و به معناى خوددارى از عمل است ، مثلا صوم از خوردن ، و صوم از نوشيدن ، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناى خوددارى از آنها است ، و چه بسا در معناى آن اين قيد را اضافه كرده باشند، كه به معناى خوددارى از خصوص كارهائى است كه دل آدمى مشتاق آن باشد، و اشتهاى آن راداشته باشد.

صاحب اين گفتار گفته : معناى صوم در اصل لغت خوددارى از خصوص چنين كارهائى بوده ، و ليكن بعدها در شرع در خصوص خوددارى از كارهاى معينى است عمال شده ، و آن هم خوددارى از طلوع فجر تا مغرب و تواءم با نيت است و منظور از (الّذى ن من قبلكم ) امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام است ، امتهاى انبياء قبل ، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان است .

چون هر جا كه در قرآن كريم اين كلمه به چشم مى خورد معهود همين معنا است ، البته اين به آن معنا نيست كه جمله (كما كتب على الذّين من قبلكم ) در مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مى خواهد بفرمايد: تمامى تك تك امتها روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست كه بفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاى پيشين است ، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين دارد كه تمامى امتها بدون است ثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينكه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراى همه خصوصيات روزه ما بوده ، بلكه تنها در اين مقام است كه اصل روزه و خوددارى را در امتهاى پيشين اثبات كند، و بفرمايد: امتهاى پيشين هم روزه داشته اند.

روزه در اديان و اقوام ديگر، در بيان فلسفه و حكمت عمده روزه در اسلام 

و مراد از جمله : (الّذين من قبلكم ) الخ امتهاى گذشته داراى ملت و دين است البته همانطور كه گفتيم نه همه آنها و قرآن كريم معين نكرده كه اين امتها كدامند، چيزى كه هست از ظاهر جمله : (كما كتب ) الخ بر مى آيد كه امتهاى نامبرده اهل ملت و دين بوده اند كه روزه داشته اند، و از تورات و انجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلى كه دلالت كند بر وجوب روزه بر اين دو ملت ديده نمى شود، تنها در اين دو كتاب فرازهائى است كه روزه را مدح مى كند، و آن را عظيم مى شمارد.

و اما خود يهود و نصارا را مى بينيم كه تا عصر حاضر در سال چند روز به اشكالى مختلف روزه مى گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از مطلق خوردن و نوشيدن خود دارى مى كنند. و نيز در قرآن كريم داست ان روزه زكريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است .

و در غير قرآن مساءله روزه از اقوام بى دين نيز نقل شده ، همچنانكه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتى وثنى هاى هندى تا به امروز نقل شده ، كه هر يك براى خود روزه اى داشته و دارند، بلكه مى توان گفت عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از امورى است كه فطرت آدمى به آن حكم مى كند، كه بحثش خواهد آمد ان شاء اللّه .

و بعضى گفته اند كه مراد از جمله (الّذى ن من قبلكم ) يهود و نصارا و يا انبياى سابق است ، كه بر طبق هر يك از اين دو قول رواياتى هم آمده ، ولى رواياتى است كه خالى از ضعف نيست .

لعلكم تتقون

هدف از تشريح روزه در اسلام 

وثنى ها (همانطور كه اشاره شد) به منظور تقرب و ارضاى آلهه خود و در هنگامى كه جرمى مرتكب مى شدند به منظور خاموش كردن فوران خشم خدايان روزه مى گرفتند، و همچنين وقتى حاجتى داشتند به منظور برآمدنش دست به اين عبادت مى زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده ، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مى آورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مى آورده ، تا اين هم رضايت او را حاصل كند.

ولى در اسلام روزه معامله و مبادله نيست ، براى اينكه خداى عزوجل بزرگتر از آن است كه در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن كوتاه آنكه خداى سبحان برى از هر نقص است ، پس هر اثر خوبى كه عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتى كه باشد تنها عايد خود عبد مى شود، نه خداى تعالى و تقدس ، همچنانكه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمى گردد (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها) اين معنائى است كه قرآن كريم در تعليماتش بدان اشاره مى كند و آثار اطاعتها و نافرمانى ها را به انسان بر مى گرداند انسانى كه جز فقر و احتياج چيزى ندارد، و باز قرآن در باره اش مى فرمايد: (يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى ).

بيان فايده روزه و اينكه نفع آن عايد خود انسان مى شود 

و در خصوص روزه ، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله : (لعلكم تتقون ) بيان كرده ، مى فرمايد: فائده روزه تقوا است ، و آن خود سودى است كه عايد خود شما مى شود، و فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن شك ندارد، چون هر انسانى به فطرت خود اين معنا را درك مى كند، كه اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است بدان ملتزم شود اين است كه از افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند، و بدون هيچ قيد و شرطى سرگرم لذت هاى جسمى و شهوات بدنى نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگى مادى را هدف بپندارد، و سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگار تبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد.

و اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى آيد، و نزديك ترين راه و مؤ ثرترين رژيم معنوى و عمومى ترين آن بطوريكه همه مردم درهمه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شكم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند، و آن عبارت است از شهوت شكم از خوردن و آشاميدن ، و شهوت جنسى كه اگر مدتى از اين سه چيز پره يز كنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن دارى از گناهان در آنان قوت مى گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مى شوند، آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى دهند، و نيز در تقرب به خداى سبحان دچار سستى نمى گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت مى كند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرمانى ها شنواتر، و مطيع تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود: (لعلكم تتقون ).

اياما معدودات

منصوب آمدن كلمه (ايام ) بنابر ظرفيت و به تقدير كلمه (فى ) است ، و اين ظرف (در ايامى معدود) متعلق است به كلمه (صيام)، و ما در سابق هم گفتيم كه نكره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت (معدودات ) براى اين است كه بفهماند تكليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است ، تا به اين وسيله مكلف را در انجام آن دل و جراءت دهد، و از آنجا كه ما در سابق گفتيم آيه ( شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) الخ بيان ايام است ، قهرا مراد از ايام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.

گفتار بعضى از مفسرين عامه در باره (اياما معدودات ) و رد آن 

بعضى از مفسرين گفته اند: كه مراد از ايام معدودات روزه مستحبى سه روزدر هر ماه و روز عاشورا است ، و بعضى ديگر گفته اند: ايام البيض يعنى سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه ، و نيز روزه عاشوراء است ، كه مسلمانان و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين ايام روزه مى گرفتند، آنگاه آيه شريفه (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) الخ نازل شد، و روزه هاى چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براى هميشه روزه رمضان واجب گشت .

صاحبان اين دو قول هر كدام به يك دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسك كرده اند، رواياتى كه صرفنظر از سند، در بين خود تعارض دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.

دليل عمده اى كه ضعف اين قول را روشن مى كند دو چيز است .

اول اينكه : روزه همانطور كه ديگران هم گفته اند يك عبادت عمومى و همگانى است ، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد كه اينان گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مى كرد، و ديگر اختلافى در ثبوتش پديد نمى آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مى شد و كسى در آن اختلاف نمى كرد و مى بينيم كه اينطور نيست و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست .

استحباب روزه در روز عاشورا از بدعت هاى ابداعى بنى اميه است 

علاوه بر اينكه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا است حباب روزه آن بعنوان يك عيد از اعياد اسلامى از بدعت هائى است كه بنى اميه (لعنهم اللّه ) آن را ابداع كردند، بدين جهت ابداع كردند كه در آن روز در واقعه كربلا ذريه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را كشتند و زنان و ذرارى ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت كردند، و از خوشحالى و مسرت آن روز را مبارك شمرده ، براى خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع كردند تا از روزه گرفتن آن روز بركت بگيرند.

و باز بهمين منظور براى روزه آن روز فضائلى جعل كردند، و بركاتى تراشيدند، و احاديثى (به اين مضمون كه عاشورا يكى از اعياد اسلامى است ، و بلكه از اعياد عامة اى است كه حتى مشركين جاهليت و يهود و نصارا هم از زمان بعثت موسى و عيسى آن را پاس مى دارند) جعل كردند، در حاليكه هيچ يك از اين مضامين درست نيست ، نه يهود عاشورا را عيد مى دانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام ، چون عاشورا نه يك روز ملى بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملى و قومى بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اى از قبيل فتح و پيروزى براى ملت اسلام اتفاق نيفتاده ، تا نظير مبعث و ميلاد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روزى تاريخى براى اسلام باشد و هيچ جهت دينى هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدى دينى باشد، پس عزت و احترامى كه بنى اميه براى عاشورا درست كرده اند عزتى است بدون جهت .

دليل دوم : بر ضعف اين قول اين است كه آيه سوم از آيات مورد بحث يعنى آيه : (شهر رمضان ) الخ سياقى دارد كه با نازل شدنش جداى از دو آيه ديگر نمى سازد، تا ناسخ آيه هاى قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است كه جمله (شهر رمضان ) خبر باشد براى مبتدائى كه حذف شده ، و يا مبتدائى باشد براى خبرى كه حذف شده ، كه توضيحش گذشت در نتيجه بيانى خواهد بود براى جمله : (اياما معدودات ) و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه كلام واحدى خواهد بود، كه غرض واحدى رادنبال مى كند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان .

و اما اينكه كلمه (شهر رمضان ) مبتداء و جمله : (الّذى انزل فيه القرآن ) خبر آن باشد، هر چند نظريه اى است كه آيه شريفه را مستقل از ما قبل مى كند، و بنابر آن ، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد كه به تنهائى نازل شده باشد، ليكن صلاحيت آن را ندارد كه ناسخ آيه قبلش باشد، براى اينكه ميان ناسخ و منسوخ بايد منافاتى باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتى نيست ، تا اين ناسخ آن باشد با اينكه گفتيم در نسخ بايد منافات و تباينى در بين باشد.

ضعيف تر از اين قول ، گفتار جمعى ديگر است ، كه از كلماتشان بر مى آيد كه خواست ه اند بگويند آيه دوم يعنى آيه : (اياما معدودات ) الخ ناسخ آيه اول ، يعنى آيه : (كتب عليكم الصّيام ) است ، به اين بيان كه قبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولى نصارا در آن كم و زياد كردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت ، آنگاه خداى تعالى براى مسلمين روزه رمضان را تشريع كرد، پس رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مى گرفتند، و آيه اول هم همين را تشريع كرده ، مى فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد، ولى آيه دوم وقتى نازل شد حكم آيه اول را نسخ كرد، چون فرمود روزه در چند روز معينى واجب است .

و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلى اين است كه همه ايرادهائى كه به وجه قبلى وارد بود بر آن وارد است ، علاوه بر اينكه متمم بودن آيه دومى براى اولى روشن تر از متمم بودن سومى براى دومى است ، و نيز رواياتى كه اين قائل قول خود را مستند به آنها كرده جعلى بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است .

روزه بر مريض و مسافر واجب نيست 

فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر

حرف فاء در ابتداء آيه مى فهماند كه مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است ، كه مى فرمود:

(كتب عليكم ) الخ ، و نيز (اياما معدودات ) الخ ، و معناى مجموع آن چنين مى شود: روزه بر شما واجب شده ، و نيز عدد معينى در آن رعايت شده ، و همانطور كه از اصل روزه رفع يد نمى شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمى شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه اى چون مرض و سفرپيش آيد كه حكم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعنى ايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمى شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت ، و اين همان حقيقتى است كه آيه سوم (و لتكملوا العده ) الخ متعرض است ، پس جمله : (اياما معدودات ) الخ همانطور كه به بيان گذشته معناى تحقير و ناچيز بودن ايام را افاده مى كند، اين معنا را هم افاده مى كند، كه همين عدد ناچيز ركنى است كه در غرض و حكم روزه ماءخوذ شده است .

كلمه (مرض ) به معناى خلاف صحت و سلامتى است و كلمه (سفر) از ماده (س - ف - ر) گرفته شده ، كه به معناى كشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مى خوانند كه مسافر براى بيرون شدن از وطن از خانه اش منكشف و ظاهر مى شود، و گويا اينكه فرمود: (او على سفر) و مانند كلمه (مريضا) نفرمود (مسافرا)، براى اشاره به اين معنا بوده كه آن مسافرى روزه اش شكسته مى شود كه در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته ، (مثل كسى كه در سفر ده روز در محلى اقامت كرده است ، كه چنين كسى قبلا مسافر بوده ، و فعلا مقيم است ، و روزه اش صحيح است ) و نه در آينده (مثل كسى كه مى خواهد بعد از ظهر حركت كند كه چنين كسى روزه آن روزش صحيح است ).

روزه بر مسافر و مريض حرام است ، نه مباح 

بيشتر دانشمندان و علماى اهل سنت گفته اند: از آيه : ( فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر) الخ ، استفاده مى شود كه مسافر مى تواند روزه نگيرد، نه اينكه روزه گرفتن برايش حرام است ، پس ‍ مريض و مسافر، هم مى توانند روزه بگيرند، و هم اينكه افطار و به همان عدد از روزهاى ديگر سال روزه بگيرند.

ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا گفتيم ظاهر جمله : (فعدة من ايام اخر) (كسى كه مريض و مسافر باشد بايد چند روزى در ايام ديگر سال روزه بگيرد) عزيمت است ، نه رخصت ، يعنى از ظاهر آن بر مى آيد كه مريض و مسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) نيز روايت شده ، و مذهب جمعى از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف ، و عمر بن خطاب ، و عبد اللّه بن عمر، و ابى هريرة ، و عروة بن زبير، نيز همين است ، پس جمله نامبرده حجتى است عليه علماى نامبرده از اهل سنت .

ايشان براى توجيه نظريه خود چيزى در آيه تقدير گرفته گفته اند، تقديرش (فمن كان مريضا او على سفر فافطر فعدة من ايام اخر) است ، يعنى هر كس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار كرده باشد به همان عدد از روزهاى ديگر روزه بگيرد.

دو اشكال كه بر قول اين گروه وارد است 

و اين تقدير دواشكال دارد، اول اينكه اصولا همانطورى كه گفته اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است ، (وقتى گوينده اى سخن مى گويد تمامى كلماتى كه در افاده منظورش دخالت دارد در كلام خود مى آورد، و چيزى را نگفته نمى گذارد) مگر آنكه به اتكاء قرينه اى كه در كلامش هست يك كلمه را حذف كند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مى فهمد كه فلان كلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفى نمى زند.

اشكال دوم اينكه : به فرضى كه تسليم شويم و قبول كنيم كه كلمه (فافطر) در آيه حذف شده ، تازه اين كلام هم دلالتى بر رخصت ندارد، (كدام شنونده اى از (عبارت و هركس مريض يا مسافر باشد، و افطار كرده باشد در ايامى ديگر روزه بگيرد)، مى فهمد روزه در سفر و مرض جايز است ؟) آرى نهايت چيزى كه از عبارت فمن كان مريضا او على سفر فافطر، در اين مقام (كه به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است) استفاده مى شود، اين است كه افطارش گناه نبوده چون جايز بوده ، البته جواز به معناى اعم از وجوب و است حباب و اباحه ، جوازى كه با وجوب و است حباب و اباحه مى سازد، و اما اينكه به معناى سومى يعنى الزامى نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلكه باز هم بر خلاف آن دلالت مى كند، چون قانونگذار حكيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان كند كوتاهى نمى كند، و اين خود روشن است .

و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين

كلمه (يطيقون ) از مصدر اطاقه است ، و اطاقه همانطور كه بعضى گفته اند به معناى به كار بستن تمامى قدرت در عمل است كه لازمه آن اين است كه عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، كه همه نيروى انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناى جمله ( و على الذّين يطيقونه ) اين است كه هركس روزه برايش مشقت داشته باشد، و كلمه (فديه ) به معناى بدل و عوض است و در اينجا به معناى عوض مالى است ، كه همان طعام مسكين يعنى سير كردن يك مسكين گرسنه است از غذائى كه خود انسان مى خورد، البته نه آن غذاى ساده اى كه گاهى مى خورد، و نه آن غذاى لذيذى كه باز گاه گاه مى خورد، بلكه از غذاى متوسطى كه غالبا استفاده مى كند، و حكم اين فديه نيز مانند حكم قضاى روزه مريض و مسافر واجب است ، چون تعبير (و على الذّين ) تعبيرى است كه وجوب تعيينى را مى رساند، نه تخييرى و نه رخصت را.

بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات 

بعضى از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مى رسانده و سپس نسخ شده چون خداى سبحان در اول ، همه مردم را كه مى توانند روزه بگيرند مخيركرد بين روزه گرفتن و كفاره دادن از هر روز به طعام يك مسكين ، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها كه رفته رفته عادت كردند، اين آيه به وسيله آيه : ( فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) الخ نسخ شد.

بعضى ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حكم جواز افطار و فديه دادن باقى ماند.

و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازى كردن با قرآن و پاره پاره كردن آيات آن است ، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت كند خواهد ديد كه هر سه يك غرض را دنبال مى كند، و يك سياق متصل و جملاتى به هم پيوسته و بيانى روشن دارد، آنگاه اگر اين كلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد كه ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يكديگر متنافى است ، اولش آخرش را نقض مى كند، يك جا مى گويد: (كتب عليكم الصّيام ) روزه بر شما واجب شده ، دنبالش مى گويد آنهائى كه مى توانند روزه بگيرند مى توانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند، و در آخر مى گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حكم آخرى ناسخ حكم فديه نسبت به خصوص قادران باشد، و حكم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقى بماند، با اينكه در آيه شريفه بنابراين تصوير حكم غير قادرين اصلا بيان نشده است .

مگر اينكه كسى بگويد كلمه (يطيقونه ) قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن است ، و بعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن ، و اين پيدا است كه چقدر بى پايه است

چكيده سخن در رد كسانى كه قائل به وقوع نسخ در آيات روزه شده اند 

و سخن كوتاه اينكه بنابراين بايد جمله : ( و على الّذى ن يطيقونه ) الخ كه در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله : (كتب عليكم الصّيام ) در اول آيات باشد، كه با آن تنافى دارد، آن وقت اين پيش مى آيد كه چرا بدون هيچ علتى حكم ناسخ را مقيد به كسانى كرده كه توانائى ندارند.

و نيز لازمه اين تفسير اين است كه جمله : (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) تنها ناسخ حكم كسانى باشد كه قادر بر روزه اند، نه آنهائى كه از روزه عاجزند با اينكه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است ، هم قادر را شامل مى شود و هم عاجز را، علاوه بر اينكه اصلا منسوخ شامل حكم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حكم را براى عاجز باقى بدارد، و اين تالى فاسدها فاحش ترين تالى فاسد هايند.

حال اگر علاوه بر نسخهائى كه از آقايان براى تو خواننده عزيز نقل كرديم ، نسخ ‌هاى ديگرى كه در باره اين سه آيه ذكر كرده اند اضافه كنى ، آن وقت تفسيرى عجيب خواهى ديد، و آن نسخ ‌هااين است كه گفته اند جمله : (شهر رمضان ) ناسخ جمله : (اياما معدودات ) الخ است ، و جمله (اياما معدودات ) هم ناسخ جمله (كتب عليكم الصّيام ) است .

(بد نيست دوباره نسخ ‌هائى را كه آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند بشماريم ، بازيگرى با كلام خدا بر ايمان روشن تر بشود:

1 - جمله : (و على الذّين يطيفونه ) الخ ناسخ جمله : (كتب عليكم الصّيام ) است 20 - جمله : (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) ناسخ حكم (و على الّذین يطيقونه ) است 30 - جمله : (شهر رمضان ) ناسخ جمله (اياما معدودات ) است 40 - جمله : (اياما معدودات ) الخ ناسخ (كتب عليكم الصّيام ) است .(مترجم )

فمن تطوع خيرا فهو خيرله

معناى كلمه (تطوع ) و موارد استعمال آن 

كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع ) است . و معناى طوع مقابل معناى كراهت است ، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كارى را به رضا و رغبت خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتى به باب تفعل مى رود و به صورت تطوع در مى آيد. معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مى شود پس تطوع به معناى اين است كه انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست ، بدون اينكه در انجام آن كراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى كند، حال چه اينكه آن عمل الزامى و واجب باشد. و چه غير الزامى و مستحب .

اين معناى اصلى كلمه تطوع بوده ، پس اگر مى بينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب است عمال مى شود يك اصطلاحى است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته ، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكى كه يك مسلمان داوطلبانه انجام مى دهد عمل مستحب است ، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اكراه و اجبار در آن هست .

و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع ) همانطور كه ديگران هم گفته اند دلالتى بر خصوص است حباب ندارد، نه ماده اش (ط - و - ع ) و نه هياءت ش (تفعل )، در نتيجه مى توان گفت حرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائى مى كند كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معناى مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين مى شود: روزه بر شما واجب شده است ، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده ، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائى مى شويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلى براى شما منظور شده است ، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.

از اينجا روشن مى شود كه جمله : (فمن تطوع خيرا) از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده ، كه سبب تطوع در روزه است ، نظير آيه : ( قد نعلم انه ليحزنك الّذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللّه يجحدون ) يعنى غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است ، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاى تكذيب نشسته .

بعضى از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعنى فمن تطوع خيرا فهو خير له مرتبط به جمله قبل است ، كه مى فرمود: (و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين ) الخ ، و معناى مجموع آن دو جمله اين است كه كسى كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براى يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتراست .

اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم : كلمه (تطوع ) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه براينكه بنابراين تفسير فاء تفريع بى معنا مى شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن ) بر حكم فديه هيچ نكته معقولى بنظر نمى رسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتى بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.

و ان تصوموا خيرلكم ان كنتم تعلمون

مراد از جمله (وان تصوموا خير لكم ) 

اين جمله متمم جمله قبلى است ، و معنايش به حسب تقدير - به آن بيانى كه گذشت - اين م شود با روزه اى كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، كه تطوع به كار خير بهتر است ، و روزه هم كه خير شما است پس تطوع به روزه هم خيرى علاوه بر خير ديگر است .

و بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعنى (و ان تصوموا خير لكم ) خطاب به كسانى است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم كه در جمله (روزه بر شما واجب شده ) مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است ، و معلوم است كه رجحان با ترك هم مى سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در است حباب روزه مى شود نه وجوب كه منافى با ترك است ، و چون مى دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مى كنيم بر رجحان و است حباب روزه براى كس انى كه از ناحيه شرع مجاز در ترك آنند، مانند مريض و مسافر كه مى گويم روزه اى كه بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب است ، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاى آنرا هم بگيرند.

اشكالاتى كه به قول اين گروه از مفسرين كه ان تصوموا خير و لكم را بمعنى استحباب روزه بر مريض و مسافر دانسته اند وارد است

اما اين تفسير به خاطر اشكالاتى كه بر آن وارد است صحيح نيست .

اشكال اول اينكه : دليلى بر طبق آن نيست .

اشكال دوم اينكه : اگر مراد از جمله : (و ان تصوموا خير لكم ) استحباب روزه براى مريض و مسافر بود،

با در نظر گرفتن اينكه در جمله : (فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدى هم غايب به حساب آمده ، در باره شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم ) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است ، ولى فرمود: (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است ) پس معلوم مى شود در جمله روى سخن با خصوص مسافر و مريض نيست .

اشكال سوم اينكه : جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه ، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه مى فرمايد: (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاى ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مى توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است .

اشكال چهارم اينكه : اگر جمله اولى (فمن كان منكم ) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براى مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورين يكسان است ، البته جا داشت در جمله بعدى بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است ، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است ، و با چنين زمينه اى ديگر ممكن نيست تنها از جمله : (و ان تصوموا خير لكم ) و بدون هيچ قرينه اى در كلام استفاده كنيم كه مى خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.

اشكال پنجم اينكه : مقام آيات ، مقام بيان حكم نيست ، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان ) با حكم وجوبى منافات پيدا كند، بلكه مقام ، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است ، و اينكه اگر شارع اسلام حكمى را صادر مى كند خالى از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئى نيست ، و عينا نظير آيه : (فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم )، و آيه : (فاسعوا الى ذكر اللّه و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون )، و آيه : (تومنون باللّه و تجاه دون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) است كه در هر سه آيه مى فرمايد، حكمى كه شده براى شما خير است و آيات در اين باب بسيار است .

شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن هدى

ماه رمضان نهمين ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است ، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است ،و در قرآن كريم از ماههاى دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگرى نيامده .

فرق بين (انزال) و (تنزيل) و اشاره به وجه تسميه 

و كلمه نزول به معناى پائين آمدن وارد شدن از نقطه بلند است ، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است كه انزال به معناى نازل كردن دفعى و يك پارچه است ، و تنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است ، و كلمه (قرآن ) اسم كتابى است كه خداى تعالى آنرا بر پيامبر گراميش محمد صلوات الله عليه نازل كرده ، و به اين جهت آن را قرآن ناميده كه (قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينكه درخور فهم بشر شود نازلش ‍ كرد و در نتيجه كتابى ) خواندنى شد، چنانكه فرمود: انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و اين كلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مى شود و هم بر اجزاى آن .

مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسىاقوال مختلف درباره تدريجى يا دفعى بودن نزول آن

و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده ، از سوى ديگر ظاهر آيه شريفه : (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ، ونزلناه تنزيلا) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يعنى در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده ، تاريخ هم مؤ يد اين معنا است ، و از همين جهت بعضى گمان كرده اند كه آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.

و بعضى ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن كريم دو بار نازل شده ، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده ، و اين پاسخى است كه مفسرين نامبرده آنرا ازروايات گرفته اند كه بعضى از آنها را در بحث روايتى آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء اللّه

ولى بعضى ديگر به اين مفسرين اشكال كرده اند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعنى نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده : (هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان ) به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلى روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمى سازد، چون بنابراين تفسير قر آن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالى كه هدايتگر براى مردم نبود.

بعضى ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينكه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا كه مى تواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائى است كه منافات ندارد با اينكه چند سالى در آسمان دنيا بدون هدايت فعلى و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتى زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است ، مانند قوانينى كه از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.

اين بود پرسش و پاسخهائى كه پيرامون آيه كرده اند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتى كه متوجه اشخاص مى شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندك آنگ اه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است ، مانند خطاب در آيه : (قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى اللّه و اللّه يسمع تحاوركما).

و خطاب در آيه : (و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما). و آيه : (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا). كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبينى است كه قبل از خطاب وجود داشته اند.

علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.

بعضى از مفسرين پاسخ داده اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتى از قرآن است كه در رمضان نازل شده .

رد گفتار كسانى كه آيه را حمل كرده اند بر نزول جزئى از قرآن در ماه رمضان

ولى اين جواب هم درست نيست ، براى اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده ، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است ، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.

از اينهم كه بگذريم آيه هاى اول سوره (علق ) شهادت مى دهد كه اين سوره اولين سوره اى بوده كه نازل شده ، و در اولين روز بعثت نازل شده ، و همچنين سوره (مدثر) شهادت مى دهد كه در روزهاى اول دعوت نازل شده ، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل ، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) دلالت صريحى ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملى است بدون دليل .

و نظير اين آيه در دلالت بر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه : (و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين و آيه : (انا انزلناه فى ليلة القدر) مى باشد چونكه از اين آيات بر مى آيد همه قرآن در يك زمان نازل شده ، و ظاهر آنها نمى سازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اى هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم .

آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود 

و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر مى آيد مطلبى ديگر غير از همه اين مطالب است ، چون در آياتى كه مى گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبى از شبهاى آن نازل شد تعبير به انزال آمده ، كه دلالت بر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنهاتعبير به تنزيل نيامده ، مثلا يكجا فرموده : (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ) جاى ديگر فرموده : (حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة)، و در جاى ديگر فرموده : (انا انزلناه فى ليلة القدر).

و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار مى تواند باشد، يكى به اعتبار اينكه مجموع و روى هم رفته قرآن و يا بعضى از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل مى شود، ولى به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مى كند به اينكه (كماء انزلناه من السماء) و نيز بهمين اعتبار فرموده : (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته ).

دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراى آنچه ما با فهم عادى خود از آن مى فهميم ، كه معلوم است فهم عادى ما مستلزم آن است كه آياتش را جداجدا تدبر كنيم ، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگرى دارد كه به لحاظ آن حقيقت امرى واحد و غير تدريجى است ، و نزولش به انزال - يك دفعه - است ، نه تنزيل (نزول بتدريج ).

و همين اعتبار دومى از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود مانند آيه : (كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) چون كلمه (احكمت ) از احكام است و احكام در مقابل (تفصيل ) است ، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناى آن است كه به نحوى باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يك معنا بر مى گردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده مى كنيم تفصيلى است كه بعدها به قرآن داده شده ، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده .

آيات ديگرى از قرآن كه دلالت مى كند قرآن ابتدا دفعى و سپس تدريجىنازل شده است

از اين آيه روشن تر، آيه (و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمه لقوم يومنون . هل ينظرون الا تاويله يوم ياتى تاويله يقول الّدين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق ).

و آيه (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ، و لكن تصديق الّذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) تا آنجا كه مى فرمايد: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله ) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبى استفاده مى شود كه مساءله تفصيل و جداسازى امرى است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده .

پس كتاب به خودى خود چيزى است ، و تفصيلى كه عارض بر آن شده چيزى ديگر، و كفارى كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط به تفصيل كتاب است ، و ناشى از اين است كه فراموش كردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مى كند و به زودى در قيامت مى فهمند و جز فهميدن چاره اى ندارند، آن وقت پشيمان مى شوند در حالى كه پشيمانى سودى برايشان نداشته ، و راه گريزى هم ندارند، و اين آيه اشعارى هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلى تاويل كتاب خواندنى يعنى قرآن است .

از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است : (حم و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبينى بوده كه خواندنى و عربى نبوده ، و بعدها خواندنى و عربى شده ، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده ، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در (ام الكتاب )، كه نزد خدا مقامى بلند داشته است ، بوده مقامى كه دست خرد بدان نمى رسد، كتابى كه حكيم است ، يعنى مانند كتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.

و آيات شريفه (فلا اقسم بمواقع النجوم ، و انه لقسم لو تعلمون عظيم ، انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون ، تنزيل من رب العالمين ) نيز در سياق آيه سوره زخرف است ، چون از ظاهر آن به خوبى بر مى آيد، قرآن كريم در كتاب مكنون و پنهان ا ز ديد بشر قرار داشته ، در كتابى كه جز پاكان كسى با آن تماس ندارد، و از آن كتاب كه نزد رب العالمين است نازل شده است ، و اما قبل از نازل شدن موقعيتى در كتاب مكنون داشته ، مكنون از اغيار همان كه در آيه سوره زخرف ام الكتابش خوانده ، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده : (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) بلكه اين لوح از اين جهت محفوظ است كه دگرگونگى در آن راه ندارد، و معلوم است قرآنى كه بايد به تدريج نازل شود (چون به عالمى نازل مى شود كه زمان و تدرج بر همه آن حاكم است ) هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالى نيست و اين تدرج خود نوعى تبدل است ، پس كتاب مبين كه اصل قرآن است و خالى ازترجمه تفصيل و تدرج است ، امرى است غير اين قرآن نازل شده ، و قرآن به منزله لباسى است براى آن امر.

و همين معنا يعنى اينكه قرآن ، نازل شده و بشرى شده كتاب مبين (كه ما آن را حقيقت كتاب مى ناميم ) باشد، و به منزله لباسى باشد براى اندام صاحب لباس ، و مثال باشد براى حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براى غرض صاحب كلام ، خود مصحح آن است كه احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانكه در آيه شريفه : (بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) و آياتى ديگر اين تعبير آمده ، و همين نكته باعث مى شود كه آيه : (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن )، و آيه (انا انزلنا فى ليلة القدر)، و آيه (انا انزلناه فى ليلة مباركة ) را كه دلالت دارند بر اينكه قرآن يك دفعه نازل شده حمل كنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن ، يعنى كتاب مبين ، بر قلب رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در يك شب ، همچنانكه همين قرآن بعد از آن كه بشرى و خواندنى و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است .

اين نزول تدريجى از آيات زير استفاده مى شود: ( و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و آيات : ( لا تحرك به لسانك لتعجل به ، ان علينا جمعه و قرآنه ، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه ) چون از اين آيات بر مى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى دانسته چه آيه اى بر او نازل مى شود، و به همين جهت قبل از آنكه وحى آيه اى تمام شود او از پيش ، آيه را مى خوانده ، و خداى تعالى از اين كار نهيش فرمود، كه ان شاء اللّه توضيحش در جاى مناسب خواهد آمد.

چكيده سخن در آنچه كه حاصل تدبر در آيات قرآنى است 

سخن كوتاه آنكه : اگر كسى در آيات قرآنى تدبر و دقت كند هيچ چاره اى جز اين ندارد كه اعتراف كند به اينكه آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه اين قرآنى كه تدريجا بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نازل شده

متكى بر حقيقتى است متعالى و بس بلند كه عقول عامة بشر قاصر از درك آن ، و دست افكار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاى ماده شان از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است ، و ا ينكه نخست اين حقيقت بر رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده بود و به وى تعليم داده بود كه منظورش از كتاب (كه بعدا تدريجا نازل مى شود) چيست . و ما ان شاء اللّه در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه : (هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات ) باز در اين باره سخن خواهيم گفت .

اين آن مطلبى است كه گفتيم با دقت و تدبر از آيات كريمه قرآن به دست مى آيد بله محدثين كه كارشان تنها نقل حديث است و نيز علماى علم كلام و همچنين علماى مادى اين عصر از آنجا كه منكر ماوراى ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را كه دلالت دارند بر اينكه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و كتاب مبين است ، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است ، و يا در صحف مطهره است ، و يا تعبيرات ديگرى كه از قرآن شده ، همه را حمل كنند بر اقسامى از است عاره و مجاز گوئى ، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يك كتاب شعرى كرده اند، (كه به قول معروف هر چه گزافى تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است ).

گفتار بعضى از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان 

بعضى ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناى اينكه چگونه ممكن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتارى دارد كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد.

هيچ شكى نيست در اينكه بعثت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرين و تواءم با نزول اولين بخش آن بوده ، و در آن بخش به وى دستور داده كه مردم را تبليغ و انذار كن ، از سوى ديگر در اين نيز هيچ شكى نيست كه بعثت و نزول اولين بخش قرآن ، در شب اتفاق افتاده ، براى اينكه آيه شريفه : انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين ، صريحا مى فرمايد: كه قر آن در شب نازل شده ، و باز شكى نيست كه آن شب از شب هاى رمضان بوده ، براى اين كه در سوره بقره آيه 185 مى فرمايد: (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن ).

پس تا اين جا هيچ شكى نيست تنها گفتگو در اين است كه منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضى از آن ؟ در پاسخ از اين سؤ ال مى گوئيم : گو اينكه همه قرآن در يك شب نازل نشده ، اما همينكه سوره حمد كه مشتمل بر بسيارى از معارف قرآن است در يك شب نازل شده ، مثل اين است كه همه قرآن در يك شب نازل شده باشد و بهمين اعتبار مى شود گفت : (ما قرآن را در فلان شب نازل كرديم ). پاسخ ديگرى كه مى توان گفت اينكه : كلمه قرآن همانطور كه بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مى شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مى گردد، همانطور كه بر ساير كتب آسمانى از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مى گردد، و اين خود اصطلاحى است از قرآن كريم . آنگاه اضافه كرده : كه اولين بخشى كه نازل شده (اقرء باسم ربك الّذى خلق )... است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مى آمد، همينكه اين آيات به وى وحى شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وى نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: (بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين ) تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به خود آمد در حالى كه اثرى از جبرئيل نيافت ، تنها از آنچه ديده بود، تعبى و كوفتگى در خود احساس كرد، تعبى كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مى داد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظره اى بر مى خورد و نمى دانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده ، لذا وقتى به خانه درآمد از شدت خستگى آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحى نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: يا ايها المدثر قم فانذر.

آنگاه مفسر نامبرده مى گويد پس معناى نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است ، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده ، و اما آنچه در كتب شيعه ديده مى شود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده ، رواياتى است كه علاوه بر اينكه جز در بعضى از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست ، يافت نمى شود مخالف كتاب خدا نيز هست ، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته .

سپس اضافه مى كند: كه در اين ميان روايات ديگرى هست مؤ يد آن روايات كه مى گويد معناى نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد.

و اين روايات اوهامى است خرافى كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است:

1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراى طبيعت دانسته در حالى كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين ، كه با سكونت بشر معمور و آباد گشت ، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

توضيح بى پايگى و واهى بودن آن گفتار 

مؤلف : نمى دانم كدام يك از جملات اين مفسر كه سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهى از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتى قضيه شبيه مثل معروف مى شود كه مى گويند وصله از خود جامة بيشتر است .

زيرا اولا اين افسانه كه وى از پيش خود درباره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست (اقرء باسم ربك ) وقتى نازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگى به خواب رفت ، و صبح آن شب سوره (مدثر) نازل شده ، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبى است كه نه آيه محكمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه ، بلكه تنها وتنها قصه اى است تخيلى كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث ، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.

و ثانيا وى گفته : كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است :نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها در يك شب نبى و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره (مدثر) او را امر به تبليغ نمود، ولى اين مفسر هرگز نمى تواند بر طبق گفته هاى خود دليلى از كتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است كه مساءله را از مسلمات گرفته ، در حالى كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براى اينكه كتب سنت چه آنها كه علماى اهل سنت تاليف كرده اند، و چه آنها كه علماى اماميه تاءليف كرده اند، همه بعد ازدو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تدوين شده اند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته ، ولى تمامى كتب عامة نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد. در روايات عامة نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است ، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است .

و اما كتاب خدا كه براى هر اهل فنى روشن است كه دلالت آيات آن بر مساءله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است ، بلكه مى توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساءله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاى او را تكذيب مى كند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اى بوده كه بر رسولخدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و احدى از مفسرين نگفته و حتى احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مى دهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در انظار مردم نماز مى خوانده ، و بعضى از مردم او را از اين كار نهى مى كردند، و در مجالس قريش از او بدگوئى مى كرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسو ل خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چگونه نماز مى خوانده ، و در نمازش چه مى گفته ؟ سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستورى ديگر نداده ، پس معلوم مى شود آن جناب قبل از سوره علق نمازى داشته و كسانى بوده اند كه آن جناب را از نماز نهى مى كرده اند، و از نهى خود دست بردار نبوده اند، مگر اينكه بگوئى منظور از اين نمازگزار شخصى ديگر غير از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و اين حرف بطلانش ر وشن است ، براى اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مى فرمايد: (كلا لا تطعه ) آن كسى را كه به تو مى گويد نماز مخوان اطاعت مكن ، بلكه همچنان خدا را سجده كن ، و به او نزديك شو.

آياتى از قرآن كريم كه دلالت مى كند پيامبر (ص) قبل از بعثت و نزول قرآن هم نبى بوده و هم نماز مى خوانده است

اينك آياتى از همين سوره كه دلالت بر بطلان قول مزبور دارد: (ارايت الّذى ينهى عبدا اذا صلى ارايت ان كان على الهدى . او امر بالتقوى . ارايت ان كذب و تولى . ا لم يعلم بان اللّه يرى ؟. كلا لئن لم ينته لنسفعا بال ناصيه . ناصيه كاذبه خاطئه . فليدع ناديه . سندع الزبانيه . كلا لا تطعه و اسجد و اقترب ).

پس از اين سوره استفاده مى شود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مى خوانده ، و خود بر طريق هدايت بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مى كرده ، و اين همان نبوت است ، ولى رسالت نيست ، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده ، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبى بوده ، و نماز مى خوانده ، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده ، و ماءمور به تبليغ نشده بود.

و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطور كرده بود جا داشت بفرمايد: (قل بسم اللّه الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين ...) و يا بفرمايد: (بسم اللّه الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين ...) مترجم :

(چون سوره علق به عبارتى آغاز شده كه معناى (قل ) را مى دهد اگر سوره حمد هم بلافاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه (قل ) و يا (اقرء) در اول آن قرار مى داشت ).

و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله (مالك يوم الدين ) تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفى ختم شدن سوره در جمله (مالك يوم الدين ) از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب تر و لايق تر بود.

استدلال به آياتى از سوره هاى حجر و مدثر بر رد گفتار مفسر مذبور 

بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سوره هاى مكى است و بيانش خواهد آمد فرموده : (و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) و مراد از كلمه (سبع مثانى ) سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفى شده به دليل اينكه آيه : (كتابا متشابها مثانى ) همه قرآن مثانى خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثانى خوانده شده .

و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامى از سوره حمد است معلوم مى شود سوره حمد قبل ازسوره حجر نازل شده .

و نيز از آنجائى كه سوره حجر مشتمل بر آيه (فاصدع بما تومرواعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين ...) مى فهميم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدتى دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه مى فرمايد: (فاصدع ) پس از سوره حجر دو چيزشد يكى ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت مى كنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده ؟.

و اما سوره مدثر و مطالبى را كه مشتمل است چون آيه قم (فانذر) اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه : (قم فانذر) حال آيه : (فاصدع بما تومر) در سوره حجر است و نيز حال جمله (وعرض عن المشركين ) در سوره حجر حال جمله (ذرنى و من خلقت وحيدا) در سوره مدثر است و هر دو مضمونى نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده مى شود اولا كسانى مزاحم دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده اند و در ثانى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدتى انذار را تعطيل كرده بود.

و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مى آيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است .

رد بخش هاى ديگرى از گفتار اين مفسر 

و ثالثا اينكه مى گويد: (رواياتى كه مى گويد قرآن قبل از بعثت و يكپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شده رواياتى است جعلى و خرافى چون مخالف كتاب است و مضمونى مستقيم ندارد، بلكه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور كره زمين است ) گفتارى است خطا و افتراء و به دليل اينكه اولا: ظاهر هيچ آيه اى از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت .

و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده اند: قرآن قبل از بعثت ، يك جا به بيت المعمور نازل شد، و كلمه يك جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نكردن در روايات اضافه كرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيرى است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمى دانيم بنا به گفته وى به چه مناسبت عالم طبيعت در كلام خدا لوح محفوظ خوانده شده ؟، آيا از اين جهت است كه عالم طبيعت از تغير و دگرگونى محفوظ است ؟ كه عالم طبيعت جاى همه دگرگونى ها است چون عالم حركات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است .

و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده كه تكوينا و يا تشريعا از فساد و تباهى محفوظ است ؟ كه اين نيز خلاف واقع است ، براى اينكه عالم طبيعت عالم كون و فساد است . و يا بدين جهت بوده كه از اطلاع اغيار محفوظ است يعنى غير اهل اطلاع كسى از اسرار آن آگاه نيست همچنانكه آيه شريفه : (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون) خبر مى دهد؟ كه اين نيز صحيح نيست براى اينكه ادراك هر صاحب ادراكى نسبت به عالم طبيعت يكسان است .

و بعد از همه اين اشكالات اشكال مهمى كه به وى وارد است اين است كه اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحى كه هم در جاى خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده ، چون خلاصه گفتارش اين شد كه معناى جمله (انزل فيه القرآن ) اين است كه (كانما انزل فيه القرآن ) يعنى گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و معناى آيه (انا انزلناه فى ليلة كانا انزلناه فى ليلة ) است، يعنى گويا ما قرآن را در يك شب نازل كرديم ، و حال آنكه نه اهل لغت چنين معنائى از چنين عبارتى مى فهمد، و نه اهل عرف و آشناى به سياق كلام .

و اگر جايز باشد كسى بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است ، كه مشتمل بر رووس مطالب قرآن است ، بايد جايز باشد كه ديگرى بگويد معناى نزول قرآن نزول همه آن ، يعنى اجمال معارف آن است بر قلب رسولخد ا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و هيچ مانعى هم ندارد كه كسى اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت .

البته در گفتار مفسر نامبرده اشكالهاى ديگرى نيز هست ، كه چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم .

و رد استعمال كلمه (ناس) 

هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان

كلمه ناس - كه عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه كه سطح فكرشان نازلترين سطح است ، بيشتر در همين طبقه اطلاق مى شود چنانكه آيه : (و لكن اكثر الناس لا يعل مون و آيه : و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) اطلاق گرديده ، معلوم مى شود ناس معنائى اعم از علما و غير علما دارد.

و اين اكثريت همانهايند كه اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروى تشخيص و تميز در امور معنوى به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمى توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنكه كسى ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن كريم همان روشنگرى است كه مى تواند براى اين طبقه حق را از باطل جدا كند، و بهترين هدايت است .

اما خواصى از مردم كه در ناحيه علم و عمل تكامل يافته اند، واقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن كريم براى آنان بينات و شواهدى از هدايت است ، و نيز براى آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوى حق هدايت نموده ، حق را برايشان مشخص ميكند، و روشن مى كند كه چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت ، همچنانكه فرمود:(يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام ، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم ).

از اينجا علت اينكه چرا ميان (هدى ) و ميان (بينات من الهدى ) مقابله انداخت ؟ روشن مى گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است ، قرآن براى بعضى افراد هدايت ، و براى بعضى ديگر بيناتى از هدايت است .

فمن شهد منكم الشهر فليصمه

كلمه شهادت به معناى حاضر بودن در جريان ، و اطلاع يافتن از آن است ، (وقتى مى گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم ، يعنى حاضر بودم ، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم )، و شاهد ماه رمضان بودن ، به اين معنا است كه انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، ت ا ماه رمضان فرا رسد، و آدمى از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت ب ه تمامى ماه صادق است ، و هم نسبت به بعضى از آن ، (مانند اينكه آدمى در اوائل ماه ، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود)

و اما اينكه مراد از شهود شهر اين باشد كه انسان شاهد رويت هلال رمضان باشد در حالى كه مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلى در لفظ آيه بر آن نيست ، بله از راه ملازمه آنهم در بعضى از اوقات و به كمك قرائن مى توان چنين معنائى را بر آيه تحميل كرد، و ليكن در آيه هيچ قرينه اى بر اين معنا وجود ندارد.

ومن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر

وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تكرار به منظور تاءكيد و غيره نيست ،چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلى در مقام بيان حكم نبودند، و تنها در مقام زمينه چينى بودند، و فقط آيه سوم حكم را بيان مى كند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تكرارى نيست .

يريد اللّه بكم اليسر، و لا يريد بكم العسر، و لتكملوا العدة

كانه اين جمله مى خواهد مجموع مطالب آيه را تعليل كند، هم است ثنا شدن مريض و مسافر و افطار كردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزى كه هست اينكه جمله اول مطلب اول را تعليل مى كند و مى فرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواست ه ، و جمله آخر يعنى (و لتكملوا العده ) مطلب بعد را و مى فرمايد اينكه گفتيم به همان عدد از روزهاى ديگر سال را روزه بگيريد براى اين بود كه تكميل سى روز امرى واجب است .

و حرف لام در جمله (ولتكملواالعدة ) الخ لام غايت است ، و جمله عطف است بر جمله : (يريد) الخ ، چون آن جمله نيز مشتمل بر معناى غايت بود، و تقديركلام اين است كه : اگر ما شما را دستور داديم كه در سفر و مرض روزه را بخوريد براى اين بود كه بار تكليف شما را سبك كنيم ،

و هم براى اينكه عدد سى روزه را تكميل كرده باشيم ، و بعيد نيست كه ايراد جمله : (ولتكملوا العده ) باعث شده كه ديگر مانند آيه قبلى حكم آن صورت را كه روزه طاقت فرسا باشد بيان نكند چون هم بيان آيه قبلى براى اينجا نيز كافى بود و هم كلمه (سختى بر شما نخواست ه ) دلالت بر آن مى كرد.

و لتكبروا اللّه على ما هديكم و لعلكم تشكرون

ظاهر دو جمله مورد بحث بطوريكه لام غايت (البته غايت به معناى غرض كه آن نيز اصطلاح ديگرى است ) اشعار دارد، اين است كه مى خواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان كنند، نه حكم است ثناى مريض ‍ و مسافر را چون وقتى مى بينيم جمله شهر رمضان را مقيد كرد به جمله : (الّذى انزل فيه القرآن ...)، مى فهميم كه ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يك نحوه ارتباط و پيوستگى وجود دارد، در نتيجه برگشت معناى غايت به اين مى شود كه تلبس و اشتغال به روزه براى اظهار كبريائى حق تعالى است به خاطر اينكه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيت خود و عبوديت بندگان را اعلام داشت ، و نيز بدين منظور بود كه در مقابل اينكه به سوى حق هدايتشان فرموده و با كتاب خود برايشان حق را از باطل جدا كرده شكرش را بجاى آرند.

و چون روزه وقتى متصف به اين صفت مى شود، يعنى وقتى شكر نعمت هاى خدا مى شود كهمشتمل بر حقيقت معناى روزه باشد، يعنى از روى اخلاص انجام شود، و روزه دار ازآلودگيهاى طبيعت پاك باشد، و از بزرگترين مشتهياءت نفس چشم بپوشد، لذادنبال آيه نفرمود: (وليتشكروا الله )، چون شكر تنها با روزه واقعى محقق مى شود،بلكه در مقابل فرمود: (و لتكبروا اللّه على ما هديكم ) براى اينكه تكبير وبزرگداشت خدا با صورت روزه هم انجام مى شود، چه اينكه اين صورت ، حقيقت هم داشتهباشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساءله شكر را با كلمه(لعل اميد است )، از تكبير جدا كرد، و فرمود، (و لتكبروا اللّه على ما هديكم ، ولعلكم تشكرون ) همانطور كه در اول آيات ، در باره روزه فرمود: (لعلكم تتقون ).

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات روزه ونزول قرآن)

در حديث قدسى (يعنى احاديثى كه سلسله سندش منتهى به خود خداى تعالى مى شود) آمده : كه خداى تعالى فرمود:

روزه فقط براى من است ، و من خود جزاى آن را مى دهم .

مؤ لف : اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كرده اند و وجه اينكه روزه براى خداى سبحان است اين است كه تنها عبادتى است كه از امور عدمى تشكيل مى شود، بخلاف عبادتهاى ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن ، كه از امور وجودى تركيب مى يابد، و يا حداقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است كه فعل وجودى نمى تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست ، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنانكه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفتها مشاهده مى شود، بخلاف عملى كه همه اش نفى است ، يعنى روزه كه عبارت است ازنخوردن ، ننوشيدن ، و فلان و بهمان نكردن ، كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مى بيند، و با خويشتن دارى خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مى دارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد، زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا كسى جز خدا از آن با خبر نمى شود.

و اينكه فرموده : و (انا اجزى به ) اگر كلمه (اجزى ) را به صيغه معلوم بخوانيم ، يعنى من جزاى آن را مى دهم آن وقت دلالت مى كند بر اينكه در دادن اجر به بنده ، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمى شود، همانطور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزه داريش با خبر شود، چنانكه در باره صدقه آمده است : صدقه را تنها خدا مى گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست ، و در قرآن هم آمده : و (ياخذ الصدقات ) و اما اگر (اجزى ) را به صيغه مجهول بخوانيم ، معنايش اين مى شود: (خود من جزاى روزه قرار مى گيرم ) آن وقت عبارت كنايه مى شود از نزديكى روزه دار به خداى تعالى .

دو روايت در كيفيت روزه گرفتن پيامبر اسلام (ص)

مراد از حديث قدسى : روزه فقط براى من است و من جزاى آن هستم (يا جزاى آن را ميدهم)

و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اوائل بعثت مدتى پشت سر هم روزه مى گرفت ، بطوريكه اشخاص مطلع مى گفتند ديگر ترك نمى كند و سپس ‍ مدتى روزه را ترك مى كرد بطوريكه اشخاص مى گفتند ديگر روزه نمى گيرد، بعد از مدتى اين رسم را رها كرد، يك روز روزه مى گرفت ، و يك روز افطار مى كرد، كه اين همان روزه داوود پيغمبر است ، بعد از مدتى اين رسم را كنار گذاشت ، و در هر ماه ايام البيض آن ماه يعنى (سيزده و چهارده و پانزدهم )

آن را روزه مى گرفت ، و سپس اين را هم ترك كرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يك چهارشنبه روزه مى گرفت ، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد.

و از عنبسه العابد روايت شده كه گفت : رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ايامى كه از دنيا رفت ، در اين رسم و برنامة بود كه همه ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مى گرفت .

مؤلف : اخبار از طريق اهل بيت (عليه السلام ) در اين باب بسيار است ، و اين همان روزه سنتى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است .

رواياتى از امام صادق (ع) در ذيل آيه (اكتب عليكم الصيام) 

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصيام ) فرموده : اين مخصوص است .

و از جميل روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه : (يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصّيام )، و (ياايهاالذّين آمنوا كتب عليكم القتال ) پرسيدم ، فرمود: همه اين خطاب ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامى افرادى كه به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده اند مى شود.

و در فقيه از حفص روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتى واجب نبود، عرضه داشتم : پس اينكه خداى عزوجل مى فرمايد: (يا ايهاالذّين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذّين من قبلكم ) چيست ؟ فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه اش واجب بوده ، اما نه بر امتها بلكه تنها بر انبياى آنان ، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برترى داده ، چيزى را كه بر رسول خود واجب كرده بود بر امتش هم واجب فرمود.

مؤلف : اين روايت به خاطر اينكه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است ، و اين معنا در روايتى ديگر از عالم (عليه السلام ) آمده كه آنهم مرسل است ، يعنى اصلا سندش ذكر نشده ، و به نظر مى رسد هر دو روايت يكى باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است ، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست كه مراد از جمله (كما كتب على الذّين من مقام مقام زمينه چينى و تشويق و ترغيب بوده ، تصريح به اسم آن انبيا از كنايه بهتر و مؤ ثرتر بود، و خدا دانا است .

چند روايت درباره معناى (قرآن)، (فرقان) و (كتاب ) 

و در كافى از كسى كه از امام صادق (عليه السلام )سؤ ال نموده روايت كرده كه گفت : پرسيدم آيا كلمه (قرآن ) و كلمه (فرقان ) به يك معنا است ؟ و يا هر يك معنائى جداگانه دارد؟ فرمود: قرآن همه كتاب خدا است ، و فرقان تنها آن آياتى است كه احكام واجب را در بر دارد.

و در كتاب جوامع از آن جناب (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محكمى كه در قرآن است .

و در تفسير عياشى و قمى از آن جناب (عليه السلام ) روايت آورده اند كه فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محكمى كه در قرآن است ، و كتاب عبارت است از آن آياتى كه انبياى قبل را تصديق مى كند.

مؤ لف : خود كلمه فرقان و كلمه كتاب هم با معنائى كه در روايت براى آن دو شده سازگار است ، و در بعضى از اخبار آمده كه كلمه رمضان يكى از اسماى خداى تعالى است پس ديگر شايسته نيست كسى بگويد رمضان آمد و رمضان رفت ، بلكه بايد گفت : ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت ، (تا آخر حديث ) و ا ين روايت خبر واحدى است كه در باب خودش غريب است ، و اين كلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده . ولى در اخبارى كه راجع به اسامى خداى تعالى وارد شده نام رمضان ديده نمى شود، علاوه بر اينكه كلمه رمضان بدون اينكه كلمه ماه قبل از آن آيد و نيز كلمه رمضانان دو رمضان در روايات وارده از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليه السلام ) بسيار آمده ، و اين جدا بعيد است كه احتمال دهم هر جا كلمه رمضان در احاديث آمده شهر رمضان بوده ، و راوى كلمه شهر را از آن انداخته باشد.

رواياتى در زير آيه (فمن شهد منكم الشهر فلیصمه ) و حكم روزه ماه رمضان براى مسافرو مريض

و در تفسير عياشى از صباح بن نباته روايت شده كه گفت : من به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : ابن ابى يعفور به من دستور داد چند مساءله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست ؟ عرضه داشتم : او از شما مى پرسد: وقتى ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت كنم ؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه )، پس هر كس ماه رمضان را درك كند و در ميان خانواده اش باشد نمى تواند مسافرت كند، مگر براى حج و يا عمره ، و يا براى طلب مالى كه مى ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود.

مؤلف : و اين نكته استفاده لطيفى است كه امام از اطلاق آيه براى حكم كراهت سفر كرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با كراهت . و در كافى از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت آورده كه فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض ،عامة در آن اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مريض و مسافر مى تواند روزه بگيرد، و بعضى ديگر گفته اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته اند مختار است ، اگر خواست بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولى ما مى گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشكند، و افطار كند، (منظور اين است كه روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه اش درست نيست بايد آن چند روز را دوباره قضا كند) براى اينكه خداى عزوجل مى فرمايد، (فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).

مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز نقل كرده است .

و در تفسير عياشى از امام باقر(عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) فرموده : چقدر اين بيان براى كسى كه تعقلش كند روشن است ! براى اينكه در عبارتى كوتاه اين معنا را رسانده ، كه هر كس ماه رمضان را درك كرد بايد روزه اش را بگيرد، و هر كس در ماه رمضان مسافرت كرد بايد روزه اش را بخورد.

مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) در اينكه مريض و مسافر حتما بايد روزه اش را بخورد بسيار زياد است ، و اين مذهب ائمه اهل بيت (عليه السلام ) است ، (بخلاف علماى اهل سنت كه روزه رمضان را براى مسافر و مريض اختيارى مى دانند)، و آيه شريفه بطوريكه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت (عليه السلام ) دلالت دارد.

و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت : من از امام (عليه السلام ) ازمعناى جمله : (و على الذّين يطيقونه فديه طعام مسكين ) پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگانى است كه توانائى روزه گرفتن ندارند.

و باز در همان تفسير از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير همان آيه نقل كرده ، كه فرمود: منظور سالخورده و كسى است كه عطش آزارش مى دهد.

و نيز در همان تفسير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود منظور زنى است كه از جان فرزندش بترسد و سالخوردگانى كه روزه برايشان طاقت فرسا باشد.

مؤلف : روايات در تفسير آيه ، از ائمه (عليه السلام ) بسيار است ، و در روايت ابى بصير مراد از مريض آن بيمارانى اند كه قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاى روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است كه كلمه (مريض ) در جمله : (فمن كان منكم مريضا) شامل مريض نامبرده نمى شود، و كلمه (عطاش ) كه در روايت آمده به معناى بيمارى عطش است . (كه ظاهرا همان مرض قند باشد).

دو روايت از امام صادق (ع ) در باره تكبير عيد فطر و حكم شرعى آن 

(مترجم ) باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: در عيد فطر هم تكبير هست ، عرضه داشتم تكبير كه غير از روز قربان نيست ، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست ، ليكن مستحب است كه در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو ركعت نماز عيد گفته شود.

و در كافى از سعيد نقاش روايت كرده كه گفت امام صادق (عليه السلام ) فرمود: براى من در شب عيد فطر تكبير هست ، اما واجب نيست بلكه مستحب است ، مى گويد، پرسيدم اين تكبير در چه وقت مستحب است ؟ فرمود در شب عيد درمغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مى شود، مى گويد عرضه داشتم : چگونه تكبير بگويم ؟ فرمود: مى گوئى (اللّه اكبر، اللّه اكبر، لا اله الا اللّه ، و الله اكبر، اللّه اكبر و لله الحمد، اللّه اكبر على ما هدانا) و منظور از كلام خدا كه مى فرمايد: (و لتكملوا العدة ) همين است ، چون معنايش اين است كه نماز را كامل كنيد. و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرده تكبير كنيد، و تكبير همين است كه بگوئيد: (اللّه اكبر، لا اله الا اللّه ، و اللّه اكبر، و لله الحمد) راوى مى گويد در روايت ديگرى آمده كه تكبير آخر را چهار بار بايد گفت .

مؤ لف : اختلاف اين دو روايت كه يكى تكبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مى داند و ديگرى نمى داند ممكن است حمل شود بر مراتب استحباب ، يعنى دومى مستحب باشد، و اولى مستحب تر، و اينكه فرمود: منظور از (و لتكملوا العدة ) اكمال نماز است شايد منظور اين باشد كه با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تكميل كنيد و باز خود تكبيرات را بگوئيد، كه خدا شما را هدايت كرد، و اين با معنائى كه ما از ظاهر جمله ،(ولتكبروا اللّه على ما هديكم ...) فهميديم منافات ندارد، براى اينكه كلام امام استفاده حكم است حبابى از مورد وجوب است ، نظير آنكه در سابق در جمله : (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ) گذشت ، كه گفتم از آن ، كراهت مسافرت در ماه رمضان براى كسى كه اول ماه را درك كند استفاده كرده اند، و اختلاف آخر تكبيرات در دو جاى روايت اخيرمؤ يد اين احتمال است كه بعضى داده و گفته اند در جمله : (و لتك بروا اللّه على ما هديكم ) تكبير به دليل اينكه با حرف (على ) متعدى شده متضمن معناى حمد است .

و در تفسير عياشى از ابن ابى عمير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم احاديثى كه در بين ما بر سرزبانها جريان دارد مبنى بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيست و نه روز روزه مى گرفت ، بيشتر است از احاديثى كه مى گويد، سى روز روزه مى گرفت ؟ آيا احاديث اول درست است ؟ فرمود يك كلمه از آنها سخن خدا نيست ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) غير از سى روز روزه نگرفته ، و علتش هم اين است كه قرآن مى فرمايد: (و لتكملوا العدة ) و آيا رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را ناقص مى كرد؟

مؤ لف : اينكه امام فرمود: (آيا رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنرا ناقص مى كرد) است فهامى است انكارى ، و روايت دلالت دارد بر بيانى كه ما كرديم ، و گفتيم ظاهر تكميل ، تكميل ماه رمضان است .

و در محاسن برقى از بعضى راويان شيعه نقل كرده كه او بدون ذكر سند گفته منظور از تكبير در جمله : (و لتكبروا اللّه على ما هديكم ) تعظيم ، و منظور از هدايت ، ولايت است .

مؤلف : اينكه هدايت به معناى ولايت باشد از باب تطبيق كلى بر مصداق است و ممكن است از قبيل همان قسم بياناتى باشد كه نامش را تاويل گذاشته اند، چنانكه در بعضى از روايات آمده و در معناى دو كلمه (يسر و عسر) فرموده اند: يسر ولايت و عسر مخالفت با خدا و دوستى با دشمنان خداست .

رواياتى در باره نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر 

و در كافى از حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم ، كه مى فرمايد: (شهر رمضان الّذى انزل فيه القرآن )، چطور مى فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينكه در دو دهه بين اول و آخرش نازل شده ؟ امام (عليه السلام ) فرمود: قرآن در ماه رمضان يك باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست سال به تدريج به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان ، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده .

مؤ لف : اين روايت را كه كافى از امام صادق و آن جناب از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثله بن اسقع از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده است .

و نيز در كافى و فقيه از يعقوب روايت كرده كه گفت : مردى را شنيدم كه از امام صادق (عليه السلام ) از شب قدر مى پرسيد، كه آيا گذشته و يا همه ساله هست ؟ فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مى شود.

گفتار ابن عباس درباره ماه رمضان و ليله مباركه و بررسى گفتار او 

و در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده كه درباره ماه رمضان و ليله مباركة و ليلة قدر گفت : ليلة قدر همان ليله مباركه است كه در ماه رمضان واقع است ، كه در آن ماه قرآن كريم از ذكر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است ، كه قرآن در آنجا قرار گرفت ، و سپس به تدريج به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد، قسمتى در امر و قسمتى در نهى و آياتى درباره جنگها نازل مى شد.

مؤ لف : اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت شده ، و از گفتار ابن عباس چنين بر مى آيد كه اين نظريه خود را از آيات قرآنى است فاده كرده ، مانند آيه : (و الذكر الحكيم ) و آيات : (و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع ) و آيات (فلا اقسم بمواقع النجوم ، و انه لقسم لو تعلمون عظيم ، انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون) و آيه : (و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا) كه ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است ، تنها نقطه ابهامى كه در كلام وى هست و معلوم نيست از كجاى قرآن استفاده كرده ، اين است كه گفته : محل ستارگان ، آسمان اول ، و موطن قرآن است ، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست .

بله در روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده كه بيت المعمور در آسمان است كه ان شاء اللّه بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.

مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است ، اين است كه احاديث هم مانند قرآن كريم محكم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث بسيار شايع است ، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق (كه فهم بشر از دركش عاجز است ) مانند لوح ، و قلم ، و حجب ، و آسمان ، و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بريك فرد دانشمند لازم است كه براى بدست آوردن معناى واقعى كلام سعى كند قرائن كلام را به دست آورد.

 

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved