اسرار و مضامين عرفانى حج


بيت ظاهر و بيت باطن

عرفا بيت الله الحرام را بيت ظاهرى و آشكار خدا در زمين دانسته و قلب انسان وارسته و ولىّ الله را بيت باطنى مى دانند. اگر محوّطه كعبه حَرَم است قلب آدمى نيز حرم است اين مطلب متّخذ از روايتى است كه مى فرمايد: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ الله غيَرَ الله»؛ (5) «قلب حرم خداست و در حرم خدا غير او را جاى نده»

دل سراى توست پاكش دارم از آلودگى       كاندرين ويرانه مهمانى ندانم كيستى

دلم خلوت سراى اوست غيرى درنمى گنجد       كاندرين ويرانه مهمانى ندانم كيستى

هر دل سوزان هزاران راه دارد سوى تو       اين همه ره را تو پايانى ندانم كيستى

صائب تبريزى

* * *

دلم خلوت سراى اوست غيرى در نمى گنجد       كه غير او نمى زييد درين خلوتسراى دل مولوى نيز مى گويد:

هر روز به گداى شه دلدار درآيى       جان را و جهان را شكفايى و فزايى

يا رب چه خجسته است ملاقات جمالت       آن لحظه كه چون بدر برين صدر برآيى

محى الدّين عربى مى گويد:

«اگر مردم به طواف خانه ظاهرى طواف مى كنند، خواطر الهى نيز به اطراف قلب عارف طواف مى كنند.»

در مقايسه دو بيت «ظاهرى» و «باطنى» گفته مى شود: بيت باطنى (دل) و سيعتر از بيت ظاهرى است؛ زيرا اين خانه وسعت گنجايش حضرت ربوبى را ندارد اما دل انسان وارسته دارد. اين مطلب با توجّه به آيه اى از قرآن كريم و روايات موجود در اين زمينه بيان شده است. قرآن كريم مى فرمايد.

«وَاعْلَمُوا اِنَّ اللهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَقَلْبِه»؛ (6) «بدانيد كه خدا بين انسان و قلبش در آمد و شد است.»

در روايتى نيز آمده است: «لا يَسَعُني اَرْضِي وَلا سَمائي و لَكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي المُؤمِن.»؛ (7) «زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارند ولى قلب بنده مؤمن من دارد.»

محى الدّين در اين خصوص كلامى از «بايزيد» آورده، سپس نظر خود را چنين بيان مى كند.

«ابو يزيد در مقام قلب مى گويد: اگر عرش الهى و هر آنچه در آن است صد هزار هزار (صد ميليون) بار در زاويه اى از زواياى قلب عارف قرار گيرد، عارف آن را احساس نخواهد كرد.(8) و اين مطلب بيان مضمون روايت ديگرى است كه مى گويد: «قَلْبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن»؛ (9) «قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است.»

محى الدّين عربى مى گويد: چون حج معناى قصد است و حاجى در همه اعمال خود قصد تقرّب به خدا را دارد، پس حج در واقع تكرار مدام قصد حاجّى در ايّام حج است قلب مؤمن هم كه متذكّر اسماء الهى مى شود و آنها را در خود حاضر مى سازد و در آن حال مخصوص، اسمهاى الهى را تكرار مى كند، اين اسمها قلب را طواف مى كنند. همانگونه كه جن و انس و ملك خانه كعبه را طواف مى كنند. اسمهاى الهى نيز خانه دل را كه خانه خداست طواف مى كنند.

با توجّه به اين مطالب است كه بعضى از عرفا گاهى حرفهايى زده اند كه تحمّلش براى اهل ظاهر مشكل بوده ولى براى اهل معنا قابل درك و تحمّل بوده است. مانند مطلبى كه عطّار در كتاب «تذكرة الاوليا» از عارفى نقل مى كند كه روزى شخصى خرج سفر مهيا كرده، عزم زيارت خانه خدا نمود. در راه به عارفى رسيد و او از وى پرسيد كه كجامى روى؛ گفت: خرج سفر فراهم ساخته و عازم زيارت خانه خدا هستم. عارف گفت: پولهايت رابه من ده، او پولها را داد. سپس عارف گفت: اكنون هفت بار به دور من طواف كن كه حجّت مقبول است.

البته غرض عطّار از ذكر چنين مطلبى اين نيست كه او راه حج را بر مردم ببندد و مردم را به سوى عرفا گسيل دارد بلكه منظور كشف يك حقيقت است و آن اين كه خانه حقيقى خدا دل مؤمن است و نبايد از آباد كردن اين دل غافل ماند كه فهم عظمت خانه كعبه در گرو فهم عظمت اين خانه است و خدا هميشه در اين خانه است كه «أَنَا عِنْدَ مُنْكَسِرَةِ قُلُوبِهِم.»

خداوند نزد دلهاى شكسته است. پس ما قبل از تشرّف به آن خانه، بايد اين خانه را تطهير كنيم و به قول ملاى رومى:

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد       معشوق همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار بديوار       در باديه سرگشته شما در چه هواييد

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد       هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد       يكبار از اين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد       از خواجه آن خانه نشانى بنماييد

يك دسته گل كو اگر آن باغ بديديت       يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد       افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد

منظور از اين مطالب، آگاه ساختن مردم از مقام خود و مقام و منزلت جايى است كه انسان قصد زيارت آن را دارد تا با اين خود آگاهى و معرفت الهى، آدمى بتواند حج واقعى به جا آورد؛
 به عبارت ديگر انسان به همراه مقام انسانيش به پيشگاه حضرت ربوبى حاضر شود و چون انسانيّت انسان به قلب اوست، لذا تنها در زمانى به چنين توفيقى نايل مى آيد كه به عظمت قلب تا حدودى واقف شود.

يكى از مقامات عظماى قلب، بيت الله بودن قلب است. انسان روشن دل مى داند كه به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا مى رود. خدا خانه اى در درون دارد و خانه اى در برون. اگر ما ميهمان خداييم، خدا هم ميهمان ماست.

زين حكايت كرد آن ختم رُسُل       از مليك لا يزال و لم يزل

كه نگنجيدم در افلاك و خلا       در عقول و در نفوس با عُلا

در دل مؤمن بگنجيدم چو ضيف       بى زچون و بى چگونه بى زكيف

بى چنين آيينه از خوبى من       برنتابد نه زمين و نه زمن

بر دوكَوْن اسب ترحّم تا ختم       بس عريض آيينه اى برساختم

هر دمى زين آينه پنجاه عُرس       بشنو آيينه ولى شرحش مپرس

هدف اين است كه اگر صورت صورت انسانى است قلب هم قلب انسانى باشد، بر خلاف آنهايى كه به فرموده على ـ عليه السلام ـ صورتشان صورت انسانى ولى سيرتشان سيرت حيوانى است؛ «الصُّوْرَةُ صُوْرَةُ اِنْسَان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيْوان.»

اين حقيقت در بيان حضرت سجّاد ـ عليه السلام ـ با زهرى به گونه ديگر آمده است؛ زهرى به امام زين العابدين ـ ع ـ عرض كرد: «ما اكثر الحجيج» «چقدر حاجى فراوان است!» امام فرمود: «ما اكْثَرَ الضَّجيج و اَقَلَّ الحَجِيْج» (10) «چقدر ضجّه كننده زياد است و حاجّى اندك. آنگاه امام ـ ع ـ تصرّفى در ديده وى كرد و چشم برزخى او باز شد و پرده هاى ماديّت كنار رفت و ديد كه عده اى به شكل انسان و عده زيادى به شكل حيوانات گوناگون هستند.

آن حاجيى كه دلش زنده و خداى خود را بنده بوده است صورتاً و سيرتاً انسان است. او به همراه خانه خدا به زيارت خانه خدا آمده است. سفر او به قول حكما و عرفا؛ «سفر فى الحقّ بالحق» است. چه بسا كه ظاهراً به ديدن خانه خدا رفته و لى باطناً خانه خدا به ديدن وى آمده باشد. امّا ديدن چنين چيزى براى همگان ميّسر نيست مگر قليلى از اولو الألباب.

عطار نيشابورى در خصوص «رابعه عدويه» چنين ماجرايى را نقل مى كند:

«نقل است ابراهيم ادهم ـ رضى الله عنه ـ چهارده سال تمام سلوك كرد تا به كعبه شد، از آنك در هر مصلايى جايى دو ركعت مى گزارد تا آخر بدانجا رسيد خانه نديد، گفت: آه چه حادثه اى است؟! مگر چشم مرا خللى رسيده است. هاتفى آواز داد كه چشم تو را هيچ خلل نيست امّا كعبه به استقبال ضعيفه اى شده است كه روى بدينجا دارد. ابراهيم را غيرت بشوريد گفت: آيا اين كيست؟! بدويد رابعه را ديد كه مى آيد و كعبه با جاى خويش شد.

چون ابراهيم آن بديد، گفت: اى رابعه، اين چه شور و كار و بار است كه در جهان افكنده اى؟! گفت: شور، من در جهان نه افكنده ام، تو شور در جهان افكنده اى كه چهارده سال درنگ كرده اى تا به خانه رسيده اى. گفت: آرى چهارده سال در نماز باديه قطع كرده ام. گفت: تو در نماز قطع كرده اى و من در نياز. رفت و حج بگزارد و زار بگريست، گفت: اى بار خداى، تو هم بر حج وعده نيكو داده اى و هم بر مصيبت اكنون اگر حج پذيرفته اى ثواب حجّم گو اگر نپذيرفته اى اين بزرگ مصيبتى است ثواب مصيبتم گو. پس بازگشت و به بصره باز آمد و به عبادت مشغول شد تا ديگر سال.»

مولوى نيز شعرى دارد كه بيانگر اين حقيقت است او مى گويد: آنكه به مكه مى روند نيز مديون لطف الهى اند. او «تن ادمى» رابه «مشك»، «معنويت حج» رابه «آب» و «خدا» رابه «سقا» تشبيه كرده است. مى گويد: اگر خواجه سقا جَهد سقايى نكند، هيچ گاه پُر از آب نمى شود. ليكن گاه آب را به مشك مى رساند و گاه مشك را به آب.

اين مشك به خود چون رود و آب كشاند       تا خواجه سقّا نكند جهد سقايى

آن نيستى اى خواجه كه كعبه به تو آيد       گويد بر ما آى اگر حاجّى مايى

اين كعبه نه جا دارد و نه گنجد در جا       مى گويد العزّة والحسن رداى

هين غرقه عزّت شو و فانى ردا شو       تا جان دهدت چونكه ببيند كه فنايى

 

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/islamic/zi_hajjeh/86/Falsafe_Haj/3.aspx?mode=print