ظاهر و باطن مناسك حج
وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوكَ رِجالا وَعَلى كُـلِّ ضامِر يَأْتِيْـنَ مِنْ كُـلِّ فَجٍّ عَميق ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوْفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيْقِ ـ ( الحجّ 29 ـ 27 ) .
«و در ميان مردم انجام مناسك حج را صدازن تا از هر سو مردم پياده و سواره، از راه دور و نزديك به سوى تو آيند. سپس مناسك حج را به انجام رسانند و به نذرهاى خود وفا كرده و به طواف خانه عتيق بپردازند.»
حج از احكام مهمّ عبادى ـ سياسى اسلام و يكى از فروعات آن است. اين فريضه الهى در عين حال خصوصيّاتى دارد كه منحصر به خود بوده و آن را بر ديگر احكام اسلامى، برترى داده است.
حج ضمن اين كه عملى است عبادى، سياسى نيز هست و بلكه نه تنها عبادى ـ سياسى است كه عملى است اجتماعى ـ اسلامى بگونه اى كه جهان را به خود متوجّه مى سازد.
مسلمانان، با مليّتها و رنگها و زبانهاى مختلف از سراسر اين كره خاكى در يك جا جمع شده و همگى يك شعار سر داده و يك هدف را دنبال مى كنند.
بنا بر اين، مى توان حج را «رستاخيز اسلامى» نام نهاد.
حج، با توجّه به گستردگى ابعاد و ويژگى خاصّش، از اسرار باطنى فراوانى برخوردار است به طورى كه هيچ يك از اعمال ديگر، به آن گستردگى نبوده و باطن هيچيك به باطن حج نمى رسد.
حج همانگونه كه توحيد، نبوّت، امامت و معاد را دارد، نماز، روزه، جهاد، تولّى و تبرّى و نيز ديگر امور؛
همانند خلوت و جلوت، ذكر و تفكّر، سكوت و فرياد، عزلت و اجتماع و ظاهر و باطن همه را دارد. و در يك كلام مى توان گفت كه: حج بخشى از آثار فقهى، فلسفى، اخلاقى، عرفانى و... را به خود اختصاص داده است.در اين نوشته برآنيم تا گوشه هايى از اسرار معنوى و عرفانى حج را، كه محصول زحمات و رياضتهاى بزرگان و عرفاى مسلمان در طول ساليان درازِ است، باز گوييم.
بديهى است آنچه يك عارف گفته يا نوشته است، محصول زحمات خويش بوده و يك كشفِ فردى است كه هر عارفى مى تواند به اقتضاى حال خود بدان برسد و آن را شهود كرده، در حدّ توان بيان و قلم خود، به ديگران نيز انتقال دهد. چه بسا عارفى از مسأله اى ظاهرى، معنويتى به دست آورد؟ كه عارف ديگر به چيزى غير از آن رسيده است يا طورى بيان كند كه متفاوت و بلكه مغاير با بيان عارف ديگر باشد.
از گفته هاى عارفان، آنچه كه عقل و دل خواننده كشش دارد، برايش قابل درك و استفاده است. و آنچه كه خارج از توان وى باشد، به عقل و انصاف و اخلاق نزديكتر است كه از كنار آن با كمال ادب عبور كرده، صحّتش را، به قول شيخ الرئيس ابو على سينا، در بقعه امكان قرار دهد . و متوجّه اين شعر حافظ باشد كه:
ما نگوييم بدو ميل به نا حق نكنيم جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم
ابن سينا با اينكه يك فيلسوف و عقلگراى محض است، در امور عرفانى بسيار محتاط بوده و ديگران را نيز به احتياط و ادب و پرهيز از تندروى و انكار، دعوت مى كند. او در چندين جاى كتاب «اشارات» خود، اين مطلب را گوشزد كرده و مى گويد:
«اگر با خبر شدى كه عارفى به قوّت خود كارى انجام داد يا حركتى كرد و يا حركتى را به وجود آورد كه از عهده ديگرى خارج است، پس چنين كارى را به كلى انكار نكن؛ زيرا راههايى بر سبب و صحّت اين امور وجود دارد.»
در جايى ديگر مى گويد:
«وچه بسا اخبارى از عرفا به تو برسد كه بر خلاف عادت است و تو را به سوى تكذيب سوق مى دهد. پس در اين امور اگر نمى توانى قبول كنى توقّف كرده عجله نكن؛ زيرا كه اين گونه مسائل در طبيعت اسرارى دارند و اسبابى.»
همچنين مى گويد:
«مبادا كه زيركى و ذكاوت و دورى جستن تو از مردم، به روى آوردن تو بر انكار همه اين امور باشد؛ زيرا كه اين حالت نشانه عجز و خفّت و سبك سرى تو است. بلكه بر تو باد كه بر طناب توقّف توسّل كنى. و اگر بعيد بودن آن خبرى كه به گوش تو رسيده است تو را در انكار آن بى تاب كرده، تا زمانى كه محال بودنش برتر يقينى و مبرهن نشده، صواب اين است كه اينگونه اخبار را در بقعه امكان قراردهى، مادامى كه برهانِ قاطع بر آن به دست نياورده اى و بدان كه در طبيعت عجايب فراوانى است.»
و چه نيكو فرمود آن عارف وارسته به حق پيوسته. حضرت امام خمينى ـ ره ـ كه: «خدا توفيق دهد كه ما اينها را انكار نكنيم.»
يعنى اگر قدرت درك و تجزيه و تحليل عمق كلام بزرگان عرفان را نداريم از خدا بخواهيم تا ما را، همچو جاهلان، در ورطه انكار اين حقايق نيندازد و خداى ناكرده به تكفير و تفسيق يا توهين نپردازيم.
آنچه از حقايق عرفانى به ما مى رسد، اگر مربوط به انبيا و اولياى دين باشد، چه بفهميم و چه نفهميم بايد تعبّداً قبول كرده و از خدا توفيق فهم آن را بخواهيم، بدون اين كه كوچكترين شك و شبهه اى در صحّت كلام به خود راه دهيم.
ولى اگر به انبيا و اوليا منسوب نبود. بلكه به علما و عرفا مربوط باشد، اگر خارج از درك ما بوده و ما قادر به هضم آن نباشيم بايد در بقعه امكان قرار دهيم تا اين كه توفيق بهره بردارى از فيوضات عرفا از ما سلب نشود و ما در قضاوتهاى خود راه خلاف يا دور از انصاف را طى نكنيم. در ضمن متوجّه اين نكته هم باشيم كه منبع احكام عبادى و سياسى اسلام قرآن كريم است و خود قرآن كتاب نازل شده است.
يعنى از مقام حقيقى و عُلْوى خود تنزل كرده و پايين آمده است تا اين كه براى بشر قابل درك باشد، در عين حال اين قرآن، ظاهرى دارد و باطنى، غيبى دارد و شهادتى، صورتى دارد و سيرتى.
حرف قرآن را بدان كه ظاهريست زير ظاهر باطنى بس قاهريستزير آن باطن يكى بطن سِوُم كه دَرو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبى خود كس نديد جز خداى بى نظير بى نديد
تو زقرآن اى پسر ظاهر مبين ديو آدم را نبيند جز كه طين
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است
مرد را صد سال عم و خال او يك سر موى نبيند حال او
با اين كه ظاهر قرآن كلماتى است كه از حروف معمولى تشكيل يافته، ولى باطن آن همانند ظاهرش يكسان نبوده بلكه داراى مراتبى عظيم است همينگونه اند انسانها كه مانند قرآن ظاهرى همسان دارند ولى باطنشان مثل هم نبوده و بسيار متفاوت است.
مولوى گويد: باطن انسان همانند ظاهر فرشتگان است. چون فرشتگان ظاهراً پنهان اند ولى انسان ظاهراً آشكار و باطناً پنهان است، و اين پنهان بودن به جهت پيچيدگى و عظمت بى نهايت وى است؛
گر به ظاهر آن پَرى پنهان بود آدمى پنهانتر از پريان بودنزد عاقل زآن پَرى كه مضمرست آدمى صد بار خود پنهانتر است
آدمى نزديك عاقل چون خفى است چون بود آدم كه در غيب او صفى است
آدمى همچون عصاى موسى است آدمى همچون فسون عيسى است
در كف حق بهر داد و بهر زَيْن قلب مؤمن هست بين اصبعين
وقتى باطن قرآن داراى حقايق لايتناهى است و باطن انسان نيز همانند باطن قرآن عظيم و بى انتها است بديهى است هنگامى كه اين دو بى نهايت به هم مى رسند، استفاده ها و برداشتهاى بى حدّ و حصرى نيز حاصل خواهد شد، كه چه بسا با اين فكر و انديشه محدود و قالب گيرى شده بعضيها ناسازگار باشد.
پس بهتر است كه موارد سخت و پيچيده مسائل عرفانى به جاى اين كه عرفان يا عارف را تأويل كنيم خود را تأويل نماييم.كرده وى تأويل حرف بكر را خويش را تأويل كن نى ذكر راهيچ بى تأويل اين را در پذير تا در آيد در مگو چون شهد و شير
زآنكه تأويلست واداد عطا چونكه بيند آن حقيقت را خطا
آن خطا ديدن زضعف عقل اوست عقل كلّ مغزاست و عقل ما چو پوست
خويش را تأويل كن نه اخبار را مغز را بدگوى نى گلزار را
ناگفته نماند كه منظور از اين حرف تبرئه كلّى عرفا از خطا و توجيه همه گفتار آنها نيست؛
زيرا عارف هر قدر هم عظيم باشد جايز الخطا بوده و چه بسا به قدر بزرگيش اشتباهش نيز بزرگ باشد. بلكه منظور معيار قرار ندادن خود در اين امور است. در امور ذوقى و كشفى كه عارف متعمّداً پوشيده سخن گفته و راز را به رمز بيان مى كند نبايد معلومات عمومى و محدود خود را قاضى كرده و عارف را محك بزنيم چون:اصطلاحاتى است مر ابدال را كه خبر نبود از او غفال راهنديان را اصطلاح هند مدح سنديان را اصطلاح سند مدح
پيش او مدح است و در پيش تو ذمّ پيش او شهداست و در پيش تو سم
هر كسى را اصطلاحى داده ايم هر كسى را سيرتى بنهاده ايم
با توجّه به اين گفتار خواننده عزيز توجّه دارد كه آنچه در خصوص اسرار و عرفان حج گفته مى شود، توجّه به باطن امور ظاهرى است؛ لذا احرام، سعى، طواف، لباس احرام، حجر الاسود، كعبه و... يك مفهوم ظاهرى داشته و يك مفهوم يا مفاهيم باطنى خاصّى هم دارد كه در اينجا غرض بيان آن مفاهيم باطنى است.
ارزش واقعى هر عملى، در نقش سازنده آن از راه شناخت اسرار باطنى و به كارگيرى آن اسرار نهفته است.
نماز، روزه، حج و هر عمل ديگرى كه تنها در حدّ قالب ظاهرى آن مورد توجّه بوده و به درونش پى برده نشده است، كارساز و مشكل گشا نبوده و نخواهد بود. حج ظاهرى همانگونه كه براى دشمنان حج زيانى ندارد براى حاجى نيز سودى ندارد و تنها جهت رفع تكليف به جاآورده مى شود. اگر ميليونها نفر به حج روند ولى شناخت آنها از حج تنها در حدّ مناسك صورى آن و اجراى دقيق مناسك بدون توجّه به محتواى آن باشد، نه سودى دارد و نه زيانى.
اگر از ميان مليونها زائر، حتى تنها چند هزار نفرى ضمن اجراى صحيح آداب ظاهرى اعمالِ حج، آنهم تا حدودى به اسرار باطنى و نقش سازنده آن واقف شده و از نور درون آن مستضيىء شوند و نور بگيرند، دشمنان ضدّ نور براى خاموشى آن با حاجيّان به مقابله مى پردازند؛ «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو كَرِهَ الكافِرُون»
«مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنندولى خداوند نور خود را به اتمام و كمال مى رساند ولو كراهت داشته باشند.»
آرى چنين حجّى به ضرر آنان است و حيات استعماريشان را تهديد مى كند. همانگونه كه نماز واقعى «تنهى عن الفحشاء و المنكر» و «معراج المؤمن» و «عمود الدّين» است، حج واقعى نيز چنين است؛ ليكن با كمال تأسّف بسيارى از مردم از اين فيض عظما محروم و اسرار حج از آنان مكتوم است.
عارف بزرگ و بزرگمرد تاريخ معاصر حضرت امام خمينى ـ قدّس الله نفسه الزكيه ـ به اين حقيقت پيش از همه و بيش از هر كس ديگر پى برد و مردم را بدين مهم آگاه ساخت و از اين كه هنوز هم گروهى حج را فقط در اجراى احكام صورى و ظاهرى محدودى خلاصه كرده اند تأسّف خورده، مى گويد:
«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده اند و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است. يكى از وظايف بزرگ مسلمانان، پى بردن به اين واقعيت است كه حج چيست و چرا براى هميشه بايد بخشى از امكانات مادى و معنوى خود را براى برپايى آن صرف كنند؟ چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليل گران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان فلسفه حج ترسيم شده است، اين است كه حج يك عبادت دستجمعى و يك سفر زيارتى ـ سياحتى است.
به حج چه كه چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه كرد و با چه كيفيّت در مقابل جهان سرمايه دارى و كمونيسم ايستاد؟!
به حج چه كه حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند؟! به حج چه كه بايد براى فشارهاى روحى و جسمى مسلمانان چاره انديشى نمود؟! به حج چه كه مسلمانان بايد بعنوان يك نيروى بزرگ و قدرت سوّم جهان خودنمايى كنند؟!
به حج چه كه مسلمانان را عليه حكومتهاى وابسته بشوراند؟! بلكه حج همان سفر تفريحى براى ديدار از «قبله» و «مدينه» است و بس.
و حال آن كه حج براى نزديك شدن و اتّصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حركات و اعمال و لفظها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك انسان به خدا نمى رسد. حج كانون معارف الهى است كه از آن، محتواى سياست اسلام را در تمامى زواياى زندگى بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى بدور از رذائل مادّى و معنوى است.
حج تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگى است و از آنجا كه جامعه است اسلامى از هر نژاد و ملّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمّد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ پيوند خورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگى توحيدى است.
حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است. حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غوّاصان و دردآشنايان امّت اسلامى اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياستهاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت.
ولى چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است. و به همان اندازه اى كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجابهاى خود ساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكريهاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل كرده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتى كه ميليونها مسلمان هر سال به مكّه مى روند و پا جاى پاى پيامبر و ابراهيم و اسماعيل و هاجر مى گذارند ولى هيچ كس نيست كه از خود بپرسد ابراهيم و محمّد ـ عليهما السلام ـ كه بودند و چه كردند، هدفشان چه بود، از ما چه خواسته اند؟ گويى به تنها چيزى كه فكر نمى شود به همين است. مسلّم، حج بى روح و بى تحرّك و قيام، و حج بى برائت، حج بىوحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد، حج نيست...
پيامبر اسلام نيازى به مساجد اشرافى و مناره هاى تزييناتى ندارد. پيامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پيروان خود بوده است كه متأسّفانه با سياستهاى غلط حاكمان دست نشانده به خاك مذلّت نشسته اند...
إنشاء الله ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيّت بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مى خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروى را به صدا درآوريم»