آنچه می خوانید بخش اول از یک
سخنرانی منتشر نشده از سید مرتضی آوینی در جمع گروهی از طلاب است
که نکات قابل تاملی پیرامون هنر انقلاب اسلامی از زاویه دید مخاطب
شناسی دارد.
در
مورد مخاطب هنرمند مسلمان بحثها خیلی است و اگر كلیتی از هر كدام
از عناوین گفته شود، وقت زیاد میبرد. ولی آنچه كه برای ما
راهگشاست، به این مطلب بازمیگردد كه «هدف از تبلیغات چیست؟» خیلی
مشخص است؛ یعنی با توجه هدف تبلیغات میشود مخاطب را انتخاب كرد.
و این به مسئله تبلیغات در اسلام باز میگردد. آنچه در قرآن درباره
تبلیغات میشود گفت، این است كه وظایف مبلغین با وظایف پیامبران
یكسان است. در رابطه با هدف اسلام از تبلیغات میشود گفت این است
كه اسلام دو جور رسالت برای انسانها میشود اثبات كرد: یكی رسالت
خاص و كلی كه در مورد انبیاء و ائمه اطهار(ع) مطرح است و دیگری
رسالت عام و جزیی كه برای همه انسانها قابل اثبات است. ما بهطور
مشخص به مسئله مخاطب میپردازیم؛ ولی بحث این است كه همان رسالتی
كه برای انبیاء و ائمه اطهار(ع) علیهمالسلام اثبات میكنیم،
بهنوعی جزییتر و عمومیتر بر همه انسانها واجب است.
مسئلهای كه ما در مذهبمان بهعنوان یكی از فروع دین داریم، امر به
معروف و نهی از منكر است. یك تبلیغ و نظارت عمومی كه برای همه
افراد بشر اثبات میشود. یك جور نبوت و رسالت عمومی؛ رسالت عام.
اگر رسالت ائمه و انبیاء را رسالت خاص بگیریم، این رسالت نسبت به
آنها از عمومیت بیشتری برخوردار است و بر همه انسانها واجب است.
اهداف رسالت عام عیناً همان اهدافی است كه در رسالت خاص وجود دارد
و همه اینها از یك طرف به هدف از خلقت انسان بازمیگردد و از طرف
دیگر به شناخت انسان، یعنی موجودیت او و مشخصاتی كه بهعنوان یك
وجود انسانی دارد.
انسان از دید قرآن و معارف اسلام موجودی است كه دارای روح مجرد
است. غیر از ابعاد حیوانی، بعد روحانی وسیعی دارد كه ابعاد حیوانی
وجودش در برابر آن بعد روحانی اصلاً قابل تصور نیست و به حساب
نمیآید. مثل صفر با بینهایت است، كه اصلاً وجه مقایسهای موجود
نیست بشر با این مشخصه اصلی، نسبت به هدفی كه از خلقت او مورد نظر
بوده، دارای مشخصات وجودی است. قوای درونی بشر را بهطور كلی در
معارف اسلام و كتابهای اخلاق به چهار قوه تقسیم میكنند. قوه شهویه
و قوه غضبیه كه مربوط به قوای حیوانی وجود اوست. برای بشر قوه
عاقلهای هم در نظر میگیرند كه البته دارای مراتبی است. از
پایینترین مرتبه آن كه قوه واهمه است شروع میشود، تا برسد به
بالاترین مراتب عقل.
قوای درونی در وجود بشر برخوردها و تقابلهایی با هم دارند. اینطور
نیست كه همه آنها بشر را به سمت هدف مشخصی ببرند. البته در وجود
انسان كامل همه این قوا و مؤلفهها جمع میشود و مسیر بخصوصی را طی
میكند. یعنی همه اینها در جهت هدف مشخصی جمع میشوند و با هم
همكاری میكنند. میگویند هر كسی وقت تولد یك شیطان با خود دارد كه
آن را به همان قوه واهمه تفسیر كردهاند. حضرت رسول(ص) فرمودهاند
كه شیطان من اسلام آورد. در كتابهای اخلاق گفته شده، فقط در مورد
انسان كامل است كه قوای وهم او بهطور كلی در اختیار قوه عاقلهاش
قرار میگیرد. مسلط شدن بر قوای شهویه و غضبیه كه منظور از آنها
همان غرایز حیوانی است، به نسبت از مسلط شدن به قوای وهمیه آسانتر
است. فقط در مورد انسان كامل است كه این قوای وهمیه در اختیارش
قرار میگیرد و همجهت با سایر مؤلفههای وجودی او و قوایی كه در
وجود او هست، در جهت مشخصی او را پیش میبرد.
ولی در مورد انسانهای دیگری كه در جهت تكامل پیش میروند، آن قوا
با همدیگر، همجهت نیستند. البته وجود هر كدام از این قوایی كه
حضرت پروردگار در وجود بشر قرار داده، حكمتی دارد. مثلاً وجود قوه
شهویه برای ادامه نسل است و بقای بشر را ضمانت میكند. اگر این
غریزه حیوانی در وجود بشر نبود، نه تولیدمثل میكرد و نه برای
بقای نسلش غذا میخورد. همین قوای شهویه است كه او را به سمت غذا و
ازدواج میكشاند. علمای اخلاق در همین زمینه گفتهاند حكمت لذتی كه
پروردگار متعال برای این اعمال قرار داده، مثل لذت غذا خوردن یا
اعمالی كه مربوط به تولیدمثل است، برای بقای نسل و استمرار حیات
بشر است. برای اینكه اگر در غذا لذت نبود، آدم بهطبع سراغ آن
نمیرفت، یا اگر در عمل جنسی لذتی نبود، بشر سراغ آن نمیرفت و
استمرار بقا و حیات او به خطر میافتاد.
در مورد قوای غضبیه هم همینطور است. یعنی غضبیه تمایل دارد كه بر
انسان تسلط پیدا كند و اصلاً حكمت آن برای دفع ناملایمات است؛
آنچه كه در زبان امروزی به آن دفاع میگویند. بشر برای دفاع در
مقابل خطرهایی كه او را از بیرون تهدید میكند و حیات او را به خطر
میاندازد به این قوه نیاز دارد. وجود قوای واهمه هم حكمتی دارد كه
پروردگار آن را در وجود بشر قرار داده است. ولی نظر سطحی به اینها
نشان میدهد كه اینها با هم همجهت نیستند. یعنی هر كدام از
مؤلفهها او را به یك جهت میكشند. اگر در وجود انسانهایی كه
معاذالله خود را به دست این قوا سپردهاند، دقت كنیم، میفهمیم كه
این قوا چه بلایی به سر آدم میآورند، اما از این طرف پروردگار
متعال قوای روحانی هم در وجود بشر قرار داده كه با آنها خودمان را
در جهت هدفی كه از خلقت ما مورد نظر بوده، پیش میرویم.
پروردگار عقل را بهعنوان حجت باطنی در وجود انسان قرار داده است.
در حدیثی از امام موسیبن جعفر علیهمالسلام نقل شده كه «انالله
علیالناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه و اما الظاهره فالرسل و
الانبیاء و الآئمه و اما الباطنه فالعقول» در توضیح آمده است: خدا
را بر بشر دو حجت است و بهوسیله این دو پروردگار حجت را بر او
تمام كرده و هدایت بشر از این دو طریق انجام میشود؛ یكی حجت ظاهری
ودیگری حجت باطنی. در توضیح این دو حجت فرمودهاند كه حجت ظاهری
انبیا و رسل و ائمه علیهمالسلام هستند و حجت باطنی عقل است.
این حدیث بسیاری از مسائل را به ما میرساند. اینكه برای انسان
رسالت عام اثبات میكنیم، و برای همه افراد بشر نوعی نبوت قایل
میشویم، به اعتبار عقل اوست. یعنی همین كه پروردگار به بشر عقل
عنایت فرموده، كافی است كه ما رسالت عام را برای بشر اثبات كنیم و
بگوییم به خاطر عقلش چنین رسالتی به گردن دارد.
مسئله تبلیغات به اینجا برمیگردد. اهداف تبلیغی آن رسالات خاص كه
در مورد انبیا و ائمه علیهمالسلام هست، با اهداف رسالت عام كه
برای همه افراد بشر اثبات میشود، یكی است.
اهداف رسالت بهطور كامل هم در قرآن و هم در خطبه اول نهجالبلاغه
مفصلاً بحث شده است. در سایر كتب هم زیاد است.
یكی از دلایل اثبات رسالت عام بر گردن همه افراد بشر امر به معروف
و نهی از منكر است كه بر همه افراد بشر واجب است. اصلاً دلیلی كه
برای واجب بودن امر به معروف و نهی از منكر بر همه افراد بشر
میآورند، این است كه انسانها به دلیل عقلشان چنین رسالت عامی بر
عهدهشان اثبات میشود.
اما قوای دیگری هم در وجودشان هست كه نمیگذارد قوای عاقله بهطور
طبیعی و سالم كار كند.
بهعنوان نمونه انسانی كه التزام و تعهدی نسبت به اسلام ندارد، چه
اتفاقی برای او افتاده است؟ او عقل دارد. كاری به بقیه قوای
نفسانیاش هم نداریم. چطور شده كه عقلش را زیر پا گذاشته و به خاطر
شهوات زودگذر دنیا خودش را دست قوای شهویه یا قوای غضبیه سپرده
است؟ ببینید چطور این كار را كرده؟ چرا عقلش را فراموش كرده و خود
را دست این قوا سپرده است؟
چیزی كه خیلی ساده میشود گفت، این است كه اینها ظاهراً بیشتر
قابل دسترسی است و انسان چون در غفلت جهل مركب به سر میبرد، قیامت
بهنظرش دور است، نسبت به مرگ یقین ندارد، با اینكه هر لحظه احتمال
مرگش هست؛ اما اینها به نظرش قابل دسترسی و نزدیك است به این خاطر
نقد را میگیرد و نسیه را رها میكند. اگرچه اشتباه میكند، مرگ و
قیامت نقد است و این نسیه است. چون اگر بخواهیم این دو را با هم
بسنجیم، مثل جاودانگی است در مقابل هیچ، مثل بینهایت است در برابر
صفر. زندگی این دنیا با آخرت اصلاً قابل قیاس نیست. همان حكایت
مقایسه روح انسان است با قوای حیوانی او كه اصلاً قابل قیاس
نیستند. روح از وسعتی برخوردار است و كسانی كه خود را از تعلقات
دنیایی آزاد كردهاند، به دنیای وسیعی رسیدهاند
پس عقل نمیتواند بهطور مطلق كار كند. اگر عقل میتوانست بهطور
مطلق كار كند و هیچ قوهای مزاحمش نبود، برای هدایت بشر كافی بود.
این در معارف ما گفته شده و نیاز به اثبات هم ندارد، خیلی بدیهی
است. حضرت پروردگار در حدیثی وقتی عقل را خلق فرمود، میفرماید پیش
بیا، روی كن، اقبال كن، روی كرد. فرمود: ادبر فادبر. ادبار كن، پس
ادبار كرد. یعنی عقل مستقیماً و بدون هیچ واسطهای مطیع پروردگار
است. منتهی اینكه میبینید عقل انسان را یاری نمیكند كه از دنیا
نجاتش بدهد، به خاطر این است كه اولاً دنیا قابل دسترسی است،
جاذبههای زیادی بر انسان فشار میآورد و عوامل دیگری وجود دارد.
این حالت در مجموع باعث میشود كه عقل انسان نتواند او را به راه
راست هدایت كند.
در اینجا باید بدانیم هدفی كه تبلیغات دنبال میكند، چیست. چون
نسبت به آن هدف است كه میفهمیم چطور باید مخاطب را انتخاب كرد.
اگر هدف نباشد، معلوم نمیشود. مخاطب كیست. اگر بهفرض هدف شما این
است كه طاغوتیها را به راه راست هدایت كنید، تفاوت دارد با اینكه
بخواهید برای خانواده شهدا تبلیغات كنید. یا اگر بخواهید برای
بچهها بهعنوان یك گروه سنی ـ تبلیغات كنید، كار خیلی متفاوت است
تا اینكه بخواهید برای خانمها بهعنوان یك جنس تبلیغات كنید. هدف
تبلیغات بستگی به این دارد كه مخاطب كیست؟
اما اینكه هدف تبلیغات از نظر معارف قرآن و اسلام چیست، مربوط به
این میشود كه هدف تبلیغات، همان هدف انبیاست. هیچ تفاوتی ندارد.
یعنی مبلغین همان وظایف انبیا را به عهده دارند. اهداف آنها هم
همان اهداف رسالت است. منتهی فرق آن در عمومیت و خصوصیت است. مؤید
موجود در این بحث، همین امر به معروف و نهی از منكر است كه یك نوع
نظارت عمومی در آن وجود دارد. وقتی به معارف اسلام و آیات قرآن در
مورد امر به معروف و نهی از منكر مراجعه كنیم، میبینیم یكجور
نظارت و تبلیغ عمومی است كه پروردگار بر همه افراد بشر واجب كرده
است. دلیلش هم اینكه عقل بهعنوان حجت باطنی كه پروردگار در وجود
انسان قرار داده، نمیتواند بهطور خالص كار كند. به این دلیل این
رسالت عام بر همه افراد بشر واجب است كه یكدیگر را به راه حق
بكشانند. یعنی قسمت اول «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» در اینجا
اثبات میشود و امر به معروف و نهی از منكر هم در همان ارتباطی كه
بر همه افراد بشر واجب است.
پس هدف از تبلیغات یكی است و هیچ تفاوتی با هم ندارد. این را از
این نظر میگویم كه در بحثهای روشنفكری جدید یك سری اهداف برای
تبلیغات میبافند و جلو میروند؛ اما ما باید ببینیم هنرمند و مبلغ
مسلمان چه اهدافی دارد و تبلیغ از نظر قرآن و اسلام چیست. ما اصلاً
كاری به چیزهایی كه روشنفكران در مورد تبلیغات میگویند، نداریم.
اینها به وسایل تبلیغاتی كه الآن در دنیا موجود است، رسانههای
گروهی یا «وسایل ارتباط جمعی» میگویند. در اینجا باید دید اهدافی
كه در قرآن و معارف اسلام از تبلیغات مورد توجه است چطور با
مقتضیات زمان ما قابل انطباق است؟ البته این چیزی نیست كه
مقتضیاتبردار باشد. پیام قرآنی و رسالات خدا چیز ثابتی است و
محتوای آن هم ثابت است. حتی در قرآن میبینید كه بیان آن هم ثابت
است. آیات مشخصی است كه در آنها همه مسائلی كه لازم است، بیان
شده. در همین بیان ثابت، مقتضیات زمان هم در نظر گرفته شده است.
ولی اینكه چطور همه این مسائل با وظایف تبلیغی امروز ما انطباق
پیدا میكند، تا حدودی روشن است چون بشر با توجه به هدفی كه
پروردگار متعال از خلقت او داشته، صراطی را باید طی كند تا به آن
هدف مشخص برسد. مسلم است كه هدف، رسیدن به الله است. نسبت به صراطی
هم كه انسان باید برای رسیدن به هدف طی كند، پروردگار قوای مشخصی
در اختیارش گذاشته. قوایی كه لازمه طی این مسیر بوده است.
اما این قوا با هم همجهت و همراه نیستند. یعنی جاذبههای مختلفی
را بر وجود بشر تحمیل میكند این جاذبهها او را به راههای مختلفی
میكشانند و باعث میشوند همه قوای وجودش تحت انقیاد تسلط عقل
درنیایند.
آن حدیث هم كه از حضرت رسول(ص) كه منظور این است كه تمام قوای
وجودیاش حتی قوای واهمه كه سختتر از همه تحت انقیاد عقل
درمیآید، در اختیار عقل ایشان بوده و اسلام آورده است. البته این
یك تفسیر است و این حدیث تفسیرهای دیگری هم دارد.
به هر ترتیب چون همه این قوا تحت تسلط عقل بشر درنمیآیند، وظیفه
تبلیغات این است كه بشر را به صراط مستقیم او بكشاند و به او گوشزد
كند موجودیتش را یعنی وجودش را مبادا فراموش كند و دچار غفلت شود و
فكر كند هدف از خلقت او این است كه چند روزی را در دنیا سر كند و
وقتی سرش را زمین گذاشت و مرد، معاذالله آن طرف روح جاودانی ندارد
و ممكن است از بین برود و هیچ اثری از او در دنیا باقی نمیماند.
چون زمینه غفلت برای او فراهم است و از همه طرف جاذبههای مختلفی
بر وجودش تحمیل میشود و عقل او به سختی میتواند همه اینها را تحت
انقیاد خود بكشاند، وظیفه تبلیغات گوشزد كردن این معناست. یعنی
همان وظیفه امر به معروف و نهی از منكر و وظیفهای كه بر عهده
انبیا و ائمه (علیهمالسلام) اثبات شده و البته روشهای این كار هم
بیان شده است.
در مورد امر به معروف و نهی از منكر یك حد ذاتی وجود دارد. امر به
معروف و نهی از منكر دارای حد است و بهطور نامحدود بر عهده بشر
مسلمان واجب نیست. وقتی به رسالههای علمیه مراجعه میكنید،
میگوید اگر احتمال خطر برای خودت هست، وظیفه امر به معروف و نهی
از منكر از گردنت ساقط است. یا مثلاً اگر احتمال تأثیر نمیدهی،
وظیفه امر به معروف و نهی از منكر از عهدهات ساقط است. یعنی مخاطب
امر به معروف و نهی از منكر باید كسی باشد كه احتمال تأثیر بر او
وجود داشته باشد. یعنی از اول این حد ذاتی را برایش گذاشتهاند.
برای مخاطب تبلیغات هم این حد ذاتی موجود است. یعنی مخاطب را از
میان كسانی انتخاب كنید كه احتمال تأثیر را درباه آنها میدهید.
بنابراین عدهای از اقشاری كه در جامعه موجودند، بهطور كل از
محدوده مخاطبان شما خارج میشوند. یعنی مخاطب شما محدود میشود به
عده بخصوصی كه احتمال تأثیر بر آنها هست.
در آیات قرآن روشهای مختلفی برای تبلیغ وجود دارد. مثلاً این آیه
«ادع الی سبیل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم باالتی هی
احسن» روشهای تبلیغ را بیان میكند بحث در مورد مخاطب است مخاطب از
مهمترین مسایلی است كه شیوه كار تبلیغ را انتخاب میكند.
قرآن نمونه تبلیغی ماست. اصلاً هدف از ارسال رسل، كتاب قرآن و سایر
كتب الهی، هدایت بشر است. با توجه به احادیثی كه در مورد عقل موجود
است ثابت میشود عقل حجت باطنی است و میگوید «العقل ما عبد به
الرحمن و اكتسب به الجنان» علاوه بر این احادیث دیگری هم هست كه
اثبات میكند عقل بدون واسطه متعبد و مطیع ذات مقدس پروردگار است.
چنین موجود متعالی كه میگویند اولین مخلوق پروردگار هم هست، عقل
است كه اگر میتوانست بهطور خالص كار كند بهعنوان حجت باطنی برای
بشر كفایت میكرد؛ اینجاست كه حكمت ارسال رسل و انزال كتب مشخص
میشود. با توجه به این معنا، بحث مخاطب از اساسیترین مباحثی است
كه روش كار را مشخص میكند. چطور؟ مثلاً اگر به زندگی عادی مراجعه
میكنیم، میبینید وقتی میخواهید موضوعی را به بچه بگویید، با
وقتی كه به همان موضوع به بزرگتری میگویید، كاملاً متفاوت است.
وقتی كسی با بچه صحبت میكند، زبانش را برمیگرداند و سعی میكند
تركیب جملات، حتی لحن خود را طوری انتخاب كند كه بچه بفهمد.
میبینید كه با توجه به مخاطب روش كار را عوض كردهایم. پیام و
محتوا ثابت است و همان هدف انبیاست. هیچ تفاوتی نمیكند. این قالب
بیانی است كه نسبت به مخاطب و مقتضیات زمان عوض میشود. فرض كنید
الآن 60 سال است كه كلمه ملت برای ما بهمعنای قرآنی آن مطرح نیست.
بعد از مشروطه كلمه ملت به معنایی تبدیل شد كه الآن ما از آن
میگیریم، درحالیكه قبل از آن ملت به قرآن برمیگشت و در قرآن ملت
به معنای روش میآید. وقتی قرآن میگوید «مله ابراهیم» به معنای
روش و سنت ابراهیم است. درحالیكه ملت بعد از مشروطه به معنایی
آمده كه الآن ما از آن استفاده میكنیم. منظورم این است كه زبان
باعث شده یك كلمه ثابت، دو معنای مختلف میگیرد. با توجه به این،
دلایل زیادی موجود است كه هر زمان مقتضیات بخصوصی دارد، از عواملی
كه بر چگونگی انتخاب قالب بیانی و روش تبلیغی انسان تأثیر
میگذارند، یكی مقتضیات زمان و دیگری مخاطب است. این دو، مهمترین
عواملی هستند كه هم روش تبلیغات را مشخص میكند و هم قالب بیانی آن
را. قالبی را كه باید در آن محتوای مورد نظرمان را بیان كنیم.
یك ملاحظه اصلی در اینجا موجود است آن هم باز میگردد به اینكه
قرآن «نمونه تبلیغی ماست.» شهید مطهری در كتاب آشنایی با قرآن
میگویند مخاطب قرآن در وجود بشر دو كانون اساسی است. یكی عقل و
دیگری دل. با توجه به این دو كانون اساسی كه در وجود بشر هست،
مخاطب انتخاب شده است. میبینید مخاطب بخشی از آیات قرآن، انگار
عقل بشر است. چون استدلال میكند، برهان میآورد. سعی میكند بشر
را از طریق عقلانی به همان طریقی كه موجود و لازم است، هدایت كند.
مثلاً در مورد داستان حضرت ابراهیم (علینبینا و آله و
علیهالسلام) میبینید در احتجاجی كه با ستارهپرستها، ماه پرستها
و خورشیدپرستها میكنند، چطور عمل میكند. این دقیقاً یك روش
عقلانی است. روشی كه عقل بشر مخاطب آن است. حضرت ابراهیم میگوید:
«انی لا احب الافلین» من افولكنندگان را دوست ندارم. همیشه در آخر
این را میگوید. این ما را میرساند به اینكه شما باید برای پرستش
دنبال چیزی بگردید كه افول نكند. این یك نوع اثبات است كه از طریق
نفی صفاتی انجام میشود. میگوید همینكه موجوداتی كه شما
میپرستید، افول میكنند، مشخص میكند كه خدا نیستند و نمیشود
آنها را پرستید. شما باید دنبال موجودی باشید كه افول نكند و
جاویدان باشد. و این یكی از مثالهایی است كه میتواند روش استدلالی
قرآن را نشان دهد.
تعدادی دیگر از آیات دیگر قرآن هست كه به نظر میآید مخاطب آن دل
انسان است. دل هم همان مركزی است كه همه عواطف و تأثرات بشر در آن
منعكس میشود.
دل درواقع مركز وجود بشر است. مركز نفس است، همان وجهی كه انسان در
آخرت با آن با حضرت پروردگار روبهرو میشود. میگوید: «الّا من
اتیالله بقلب سلیم» «جز كسانی كه با قلب سلیم به لقای خدا
میرسند، بقیه دچار ضلالتاند» اینجا مشخص میشود وجهی كه انسان با
آن در آخرت با حضرت پروردگار روبهرو میشود، دل است. البته بعضی
از علما هم اثبات میكنند از جمله من از حضرت امام و بعضی از
مباحثشان شنیدم كه نامه اعمالی كه میگویند، منظور قلب انسان است.
چون همه افعال و تأثرات انسان روی قلبش باقی است. یعنی در آیینه
قلبش مؤثر است. مثل مركز و كانونی است كه همه رودخانهها و نهرهای
وجود بشر و تأثرات و عواطف او در آنجا خالی میشود. آقای مطهری
(ره) میفرمایند مخاطب مجموعهای از آیات قرآن هم دل بشر است. یعنی
بیشتر نظر به این دارد كه از طریق تحریك عواطف بشر و تأثیر گذاشتن
بر آنها او را به راه راست هدایت كند. از عاشورا به بعد، روضه یك
روش تبلیغی است، چرا شیعه اینقدر در مورد روضه حساسیت دارد و از
همان اول حضرات ائمه(ع) آن را بنا گذاشتهاند و سعی در ابقا و حفظ
آن داشتهاند؟ چون بشر دارای یك كانون وجودی است كه ما به آن دل
میگوییم، عواطفی كه رقت آنها باعث میشود موانع قلبی او از سر راه
برداشته میشوند، غفلت یا قساوت كه باعث میشود انسان حرف حق را
نپذیرد وجودش در مقابل حرف حق تأثیرپذیر نباشد، رقت قلب این موانع
را از سر راه برمیدارد و انسان را برای پذیرش حق آماده میكند.
لطف گریه در همین است. گریه مثل آبی است كه این موانع را میشوید و
انسان را برای پذیرش حق آماده میكند. از این نظر است كه میگویند
شیعه اینقدر روی روضه حساسیت دارد و خود حضرات ائمه هم اینقدر به
آن توجه داشتهاند و سفارش فرمودهاند، به همین دلیل است كه روضه
باعث میشود انسان رقت قلب پیدا كند، عواطف او نسبت به یك مسئله
حقیقی ـ و نه مسایل مجازی ـ متأثر میشود. به هر ترتیب وقتی انسان
از طرق حقیقی متأثر میشود و عواطف او تحریك میشود، قابلیت پذیرش
حق را پیدا میكند، حكمت روضه هم این است.
با توجه به اهداف انبیا كه انذار و تبشیر است، ترساندن و بشارت
دادن به مردم و حتی آنچه در میان این دو اصلیت دارد، انذار است نه
بشارت. انذار یعنی ترساندن مردم. با توجه به این اصل، انسان نسبت
به عاقبت و قیامت خود غافل است. به این خاطر هم اصل هدف انبیا و
هدف تبلیغات این است كه غفلت انسان را نسبت به آخرت از بین ببرد.
یعنی موانعی را كه باعث غفلت او میشود و جلوی آگاهی و تأثر او
نسبت به عاقبت او میگیرند، از سر راهش برداریم كه به راحتی حرف حق
را بپذیرد و نسبت به عاقبتی كه دارد، متنبه شود. نسبت به مرگ و
آنچه كه بعد از مرگ با آن روبهرو میشود.
به این دلیل حتی بین وظایف انبیا كه انذار و تبشیر است، انذار به
نسبت دارای اصالت است. در اینجا باید دید یعنی تحریك عواطف از طرق
حقیقی با وسایل و اسباب حقیقی و نسبت به مسایل حقیقی چقدر در
تبلیغات مهم است. اینجا هم تا حدودی ملاحظات اساسی در مورد مخاطب
مشخص میشود.
در وجود مخاطب تبلیغات كه انسان است، ملاحظات اساسی موجود است. از
یك طرف در او كانون عقلانی وجود است و از طرفی دل كانون عواطف و
احساسات و تأثرات قلبی او هستند. این دو، مخاطبهای اصلی تبلیغات
هستند. این البته از ملاحظات اصلی است كه در مورد بشر مورد نظر
است.
ملاحظات فرعی هم در مورد مخاطب مورد نظر است.
مخاطب دستهبندی میشود و با توجه به این دستهبندیهای مختلف،
روشهای تبلیغ و قالب بیانی آن بهطبع عوض میشود. درباره ملاحظات
اصلی در مورد مخاطب فقط یك موضوع باقی میماند! مسئله فطرت. فطرت
از مسایل اساسی است كه بهعنوان یكی از عناوین مورد بحث درباره
مخاطب باید دنبالش رفت و تحقیق كرد. چون روش تبلیغی قرآن مبتنی بر
فطرت بشر است ما هم بهعنوان مبلغین و هنرمندان مسلمان كارمان
دقیقاً مبتنی بر فطرت بشر باشد.
اینكه فطرت به معنای سرشت و خلقت است فطرت یعنی خلقت و سرشتی كه
پروردگار به انسان بخشیده. یعنی مجموعه مشخصاتی كه بشر از نظر خلقت
و سرشت الهی و از نظر فطرت اولیهاش داراست. ما به این مجموعه
مشخصات، فطریات میگوییم. این فطریات البته در حوزههای مختلفی
هستند. مثلاً گرایش انسان نسبت به حق، حق دوستی، حقپرستی فطری
است. گرایش انسان به زیبایی فطری است. ـ مسئله توحید در انسان
فطری است، معاد فطری است. كاری نداریم كه فطریات بشر چیست و در چه
حوزههایی است. ولی به هر ترتیب فطرت یكی از اساسیترین مسایل است
برای اینكه اگر شما بخواهید پیامی را مخالف با فطرت بشر به او
بقبولانید، قبول نمیكند.
اگر چیزی با فطرت او مخالف باشد، به هیچوجه نمیپذیرد. ممكن است
برای دوره كوتاهی بشود به او تحمیل كرد. همانطور كه تجربههای آن
را در دنیا دیدهایم. مثلا بعد از انقلاب اكتبر شوروی فكر كرد كه
میتواند مذهب را از مردم بگیرد. در اوایل این كار هم تجربیاتشان
تا حدودی موفقیتآمیز بود و فریب میخوردند. فكر میكردند
میتوانند این كار را كنند. الآن دیدهاند كه نمیشود. یعنی گرایش
مردم نسبت به مذهب، گرایش فطری است و جلوی فطرت را هم نمیشود
گرفت. چند سالی میتوان جلوی فطرت را با تبلیغات و تمهیدات مختلف
پوشاند و آن را طوری منحرف كرد. ولی بعد از مدتی بالاخره سر باز
میكند و خود را نشان میدهد. به این خاطر الآن تا حدود زیادی جلوی
آن را باز گذاشتهاند. البته مثل اسلام زمان شاه است. یعنی سعی
كردند از طرق مختلف از نظر اعتقادی بر آن تأثیر بگذارند. ولی ناچار
شدند شعارهای اولیهای را كه میدادند، زیر پا بگذارند. تبلیغات
اولیهای كه بر ضد مذهب و توحید و خداپرستی در روسیه داده میشد،
عجیب و غریب بود. میگویند وقتی یوری گاگارین اولین سفرش را حول
زمین انجام داد و برگشت. بهصورت یك دستور حزبی به او گفته بودند
كه چه بگوید، او هم گفت در آنجا هر چه گشتم خدا را ندیدم.
معاذالله. از این نوع تبلیغات زیاد داشتند.
اگر بخواهیم چیزی را برخلاف فطرت انسان به او تحمیل كنیم، مدتی
ممكن است ظاهراً قبول كند، ولی بعد از مدتی جاذبههای فطری او فشار
میآورد و سعی میكند موانعی را كه در مقابل فطرتش موجود است، از
سر راه بردارد. یكی از دلایل اصلی انقلابها در دنیا همین است كه
چون رژیمها یا نظامهای سیاسی برخلاف فطرت بشر هستند، مردم سعی
میكنند در جهت فطریاتشان موانع را از سر راه بردارند.
در مورد مسئله تبلیغات هم به همین صورت است. اگر برخلاف بشر عمل
شود و فطریات او در نظر گرفته نشود، خود به خود باعث میشود تبلیغ
و پیام شما را به هیچوجه نپذیرد. ممكن است برای مدت كوتاهی
بپذیرد، ولی كمكم آگاه میشود. این هم یك ملاحظه اساسی است كه در
مورد مخاطب وجود دارد. چون مخاطب ما به طبع انسان است. از آن نظر
كه انسان است، نه از آن نظر كه جزو اقشار مختلف انسانی است.
ملاحظات اصلی كه در مورد مخاطب و خطاب تبلیغات هست، به كانونهای
وجودی بشر بازمیگردد. این كانونها دو كانون مشخصاند، عقل و دل كه
بهطبع دو روش مشخص هم همراه خود دارند. یكی روش عقلانی، استدلالی
و برهانی است. روشی هم كه مخاطبش دل بشر است، روش عاطفی است؛ روشی
كه از طریق تحریك عواطف بشر وارد میشود، مثل روضه. بهترین موجود
آن روضه است. آدم در خلقت و حكمت پروردگار میماند كه چطور است با
توجه به مشخصه وجودی بشر، عاشورا اتفاق میافتد.
با آن مصیبتها اصلاً از بعد عاشورا، اسلام به پیروزی رسید، شكی
نیست اصلاً از آن به بعد، تمام حركتها و تغییراتی كه در جامعه
مسلمین اتفاق افتاده، تحت تأثیر عاشورا بوده است. همه هم به این
خاطر است كه كانونی را در وجود بشر متأثر میكند كه درست مركز وجود
اوست. آینهای كه همه عواطف و احساسات او در آن جمع است. همان وجهی
است كه بشر با خالق خود و آخرت خود روبهرو میشود. با دل كه مركز
عواطف اوست، سر و كار دارد. اصلاً رمز پیروزی اسلام بعد از عاشورا
و اینكه عاشورا روی همه چیز تأثیر گذاشته، همین است. به این خاطر
كه بشر را از طریق تحریك عواطف او بهتر میشود تبلیغ و هدایت كرد،
تا از طریق عقل او.
گرایشهای دیگر وجود، عقل او را میپوشانند، ولی عواطف او را، نه با
عواطف بشر ارتباط نزدیكتری با فطریات او دارند ملاحظه اصلی كه
بهطور كلی موجود است، فطرت است كه تبلیغات باید بر آن مبتنی باشد.
اگر این اتفاق فطری موجود نباشد؛ به طبع پذیرفته نمیشود. این
ملاحظات اساسی هستند. اما آنجا كه به دستهبندیهای خاصی كه برای
مخاطب هست میرسیم، باید ببینیم مخاطب ما كیست؟ ما بهعنوان كسانی
كه كار تبلیغاتی میكنیم و فیلم میسازیم و... باید ببینیم مخاطب
ما كیست؟ ما چه كسی را انتخاب میكنیم؟ ـ مخاطب ما یا عقل است یا
دل. یعنی یا از روش استدلالی استفاده میكنیم، یا از روشی عاطفی یا
هر دو با هم و معمولاً هر دو با هم است و مخاطب، هم عقل بشر است و
هم دل او. منتهی یكی از اینها بر دیگری غلبه دارد. ممكن است
بخواهیم از طرق تحریك عواطف مردم وارد شویم. در اینجا شناخت بشر و
قوای وجودی او برای كسی كه مثلاً میخواهد فیلم بسازد مهم است.
كسی كه میخواهد بر كانونهای وجودی بشر تأثیر بگذارد، باید این
كانونهای وجودی را بشناسد اول باید بشناسد كه عواطفی كه در وجود
بشر هست، چیست و طرقی كه میشود بر این عواطف تأثیر گذاشت كداماند
فطریات او چیست و چطور باید با آنها انطباق پیدا كرد؟ و چطور باید
از مخالفت با آنها پرهیز كرد؟
در مورد مخاطب باید دستهبندیهای خاصی را رعایت كرد. حد اصلی ذاتی
در مورد مخاطب، احتمال تأثیر بر اوست. كسانی كه در مورد آنها
احتمال تأثیر نمیدهیم، بهطور كلی از محدوده مخاطبین ما خارجاند.
بنابراین در اینجا قشر عظیمی را كنار میگذاریم. اما تبلیغ در مورد
بقیه بر ما واجب است. بقیه كه احتمال تأثیر درباره آنها هست، جزو
مخاطبین ما قرار میگیرند. البته این یك تقسیم كلی است و تقسیمهای
فرعی و جزیی هم دارد.
در اینجا وظیفه دولت هم مشخص میشود. این وظیفه تلویزیون است.
تلویزیون الآن اشتباه میكند. اولاً كه مخاطب خود را «همه» قرار
داده، چه كسانی كه احتمال تأثیر درباره آنها هست و چه كسانی كه
احتمال تأثیر درباره آنها نیست. ثانیاً ملاحظات اصلی را در مورد
بشر در نظر نگرفته و به چیزهای دیگری كار دارد، مثل ایجاد تفریح.
درحالیكه چنین چیزی در وظیفه تبلیغات نداریم. تفریح صرفاً
بهعنوان قالب مطرح است و نمیتواند حایز محتوا هم باشد. بنابراین
مثل آباد، طبل توخالی و... همه اینها مردود است. برای اینكه تفریح،
محتوای این برنامههاست. مثلاً اصلاً اجازه ندارید تفریح را
بهعنوان محتوا برای مخاطب انتخاب كنید. یعنی اگر اصل را بر تفریح
بگذارید، از همان اول كارتان مطرود و مردود است. تفریح صرفاً
میتواند بهعنوان قالب مطرح شود، فقط قالب بیانی، در حدی كه به
مفهوم لطمهای نزند. یعنی شما نمیتوانید درباره مرگ صحبت كنید و
قالب خندهدار و طنز برای آن در نظر بگیرید.
قالب، همیشه با محتوای خود مناسبت دارد. یعنی پیام همیشه با فرم
ارایهاش مناسبت دارد. اگر پیام اصلی شما مرگ است، قالب آن
نمیتواند طنز یا تفریح باشد.
تقسیمبندی اصلی كه در مورد مخاطب به آن رسیدیم، احتمال تأثیر است.
احتمال تأثیر حدی است كه مخاطب ما را از غیر مخاطبمان مشخص میكند.
كل تلویزیون و دولت باید طوری تبلیغ كنند كه همان محدودهای كه
مشخص كردیم. در تبلیغاتش قرار بگیرند. هر كسی كه درباره او احتمال
تأثیر میرود، باید جزو تبلیغات دولت باشد؛ تا دولت در قبال كسانی
كه احتمال تأثیر در مورد آنها نمیرود، وظیفهای ندارد. ما هم
وظیفهای نداریم برای كسانی كه در برابر پیام ما احتمال تأثیر
ندارند، تفریح ایجاد كنیم.
اما كسانی كه جزو این محدوده قرار میگیرند، بهطبع جمعیت وسیعی را
دربر میگیرند. این محدوده همان نظامی را برای كار تبلیغات
میخواهد كه تمام رسانههای گروهی، رادیو تلویزیون و مطبوعات و ...
زیرنظرش باشند. چون برنامهریزی و طراحیهای خیلی وسیعی میخواهد.
برای اینكه همه اقشاری را كه در این محدوده قرار میگیرند،
بهعنوان مخاطب بپذیرید و برای آنها تبلیغ كنید و پیام را به آنها
برسانید. چرا؟ چون نسبت به مخاطب، هم روش بیان عوض میشود، هم قالب
بیان. وقتی تلویزیون میخواهد برای بچهها فیلم بسازد، خیلی متفاوت
است با وقتی كه برای بزرگترها فیلم میسازد. مقدار زیادی از
تقسیمبندیهایی كه تلویزیون برای مخاطبهایش دارد، بر اساس همین
چیزهای فطری است كه به آن رسیدهاند. بدون اینكه بنشینند فكر كنند
و از نظر عقلی مخاطبینشان را تقسیم كنند، مقداری از تقسیمهای فطری
را خودبهخود پیدا كردهاند.
البته این تقسیمبندی چقدر هم نامنظم است. در جاهایی هست كه این
تقسیم بر اساس مقوله است. مثل گروه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، گاهی
تقسیم بر اساس گروههای سنی است. مثل گروه كودك. گاهی اصلاً مشخص
نیست كه مخاطب كیست و معلوم است كه كاملاً قاطی كردهاند و نظام
مشخصی ندارند. جاهایی هم هست كه مجموعههایی مثل سپاه و جهاد در
صدا و سیما حضور دارند و خودشان هم نمیدانند باید چطور تقسیمبندی
كنند.
از طرف مركز تحقیقات تلویزیون پرسشنامهای برای ما فرستاده بودند.
از همان اول فرم، بنا را مثل زمان شاه گذاشتهاند. اولاً تقسیمها
بر اساس مقولات است و خودبهخود این ما را به سمتی میراند كه
برنامههای مستقل از زمان بسازیم. یعنی میگوییم گروه سیاسی، گروه
اجتماعی، گروه فرهنگی، حالا یك گروه هم باشد برای برنامههای
مذهبی. خیلی معقول هم هست. مقولات را كه تقسیم میكنیم، وقتی
مقولات را به سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی تقسیم كردید، جدایی
همه چیز از مذهب اتفاق میافتد. این یك مسئله اساسی است و به
روشهای آموزشی و تعلیم و تربیت و روشهای تبلیغاتی از نظر اسلام باز
میگردد كه اینكه آیا روش اسلام تقسیمبندی طولی است یا تقسیمبندی
عرضی؟
اینها با هم تفاوت دارند. در مورد مخاطب هم باید ببینید كه چطور
باید تقسیم كرد؟ این تقسیمبندی چطور باید انجام شود؟ آیا مرزبندی
و طبقهبندی صنفی در مورد خاطب درست است؟ آیا اینكه میآیند و
مخاطب را به گروههای سنی تقسیم میكنند، درست است؟
این باز میگردد به اینكه ببینیم اصلاً در اسلام تقسیمبندیهایی كه
در نظامهای آموزشی و تبلیغاتی میشود، طولی است یا عرضی؟ یعنی
مقولات مختلف در اسلام چه نسبتی با هم دارند؟ وقتی میگویید
گروههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، میبینید كه عدهای
آمدهاند كه فقط برنامههای مذهبی بسازند. انگار مذهب اصلاً مال
اینهاست و به بقیه هم هیچ ارتباطی ندارد. بقیه میتوانند درباره
مسایل سیاسی كار كنند و مسایل سیاسی آنها اصلاً مذهبی نیست. چون آن
گروه خاص به كارهای مذهبی میپردازد، گروه معارف كار مذهبی میكند
و بقیه كاری به این موضوع ندارند. اینها نهایتاً به جایی میروند
كه تقسیمبندیشان در تلویزیون بوده است، هیچ شكی نیست. شاه،
برنامههای مذهبی هم میساخت. یادتان هست؟ در ماه مبارك...
برنامههای مذهبی هم میساخت، از اینها هم خیلی قشنگتر میساخت،
سینهزنی بوشهری میساختند، معركه. نمیدانم فیلمش را دیدهاید یا
نه. خیلی قشنگ است، این تقسیمبندی ما را به كجا میبرد؟ به اینجا
كه انگار گروه سیاسی با معارف اسلامی هیچ ارتباطی ندارد. گروه
اجتماعی با معارف اسلامی ارتباطی ندارد. اگر دارد، این فرق را چطور
باید در این تقسیمبندی لحاظ كرد؟ كار گروه سیاسی هم اصلاً وقتی
اعتبار دارد كه منطبق بر معیارهای اسلام باشد. اگر نه، اعتباری
ندارد. گروه اجتماعی هم همینطور، تلویزیون، تلویزیون اسلامی است و
باید تبلیغات اسلامی صورت بگیرد. ما این اصل را پذیرفتهایم.
بنابراین همه اینها را با معیار اسلام محك میزنیم. معیار، اسلام
است. اگر اینها با اسلام انطباق داشت، كه داشت، اگرنه، اصلاً
اعتباری برایش قایل نیستیم. حالا كه چنین عیار اساسی در اینجا
موجود است، چطور میتوانید گروه معارف اسلامی را از گروه سیاسی جدا
كنید؟ گروه سیاسی اصلاً كارش وقتی اعتبار دارد كه منطبق بر
معیارهای اسلام باشد. آیا نسبتی كه بین مقولات موجود است، مثل
نسبتی كه اینها میگویند، نسبت عرضی است؟ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و
... یا نسبت طولی است؟ مثل روش حوزهها روشی كه در حوزههای علمیه
به آن عمل میشود، روش طولی است.
برخلاف دانشگاهها كه روششان روش عرضی است. در دانشگاهها مقولات را
بهطور عرضی تقسیم میكنند. شیمی، فیزیك، هندسه و معارف اسلامی.
یعنی چه؟ آیا مگر دكترای فیزیك داشتن برای یك آدم اعتباری میآورد
و ارزش اخلاقی میسازد؟ همین كه آدم دكتر فیزیك شد، كفایت میكند؟
پروردگار در صحرای محشر در مواقف حساب میگوید ایشان دكتر فیزیك
است، بگذارید برود بهشت؟ این طور كه نیست. دكتر فیزیك هم برای
اینكه آدم شود، باید معارف اسلام را بخواند و به دنبال علم و تزكیه
برود.
دكترا گرفتن مثلاً در فیزیك كه فینفسه برای آدم ارزش و اعتباری
نمیآورد. اعتبار آن بر اساس دیگری است. دكترای فیزیك یك ارزش
مقدماتی و فرعی دارد، نه ارزش اصلی، اینها را باید از هم جدا كرد،
چون اگر این كار را نكنیم، اشتباه خواهیم كرد. آنوقت فكر میكنیم
اسلام برای علوم تجربی همانقدر ارزش قایل است كه برای علوم الهی.
بعد كه این دو تا را با هم اشتباه كردیم، سیستم دانشگاهمان
اینطوری میشود كه مثلاً شیمی، فیزیك... یك معارف اسلامی هم كنار
آنها میگذاریم. خود من دو نمونه در نزدیكان سراغ دارم كه نمرههای
خیلی بالایی در معارف اسلامی گرفتهاند، حتی بیست. نماز هم
نمیخوانند. چنین دانشجویی به چه درد میخورد؟ تاریخ اسلام را از
بنده بهتر بلد است. مواردی را میگوید كه خودم از او میپرسم.
درحالیكه در حوزه برعكس است. وقتی دانشكده الهیات را با حوزه
مقایسه میكنید، متوجه میشوید كه روش اسلام چگونه است. آیا روش
تقسیمبندی مقولات در اسلام عرضی است یا طولی؟ آنجا مشخص میشود.
الهیات، تقسیمبندی عرضی است. همان درسهایی را هم میخوانند كه در
حوزه خوانده میشود. در حوزه، تقسیمبندی طولی است و همان درسهایی
را میخوانند كه در دانشكدههای الهیات خوانده میشود. منتهی
دانشجوی سال پنجم الهیات به اندازه سال اولی حوزه هم نمیداند.
عربی بلد نیست. سال پنجم است، ولی نمیتواند یك كتاب عربی بخواند.
درحالیكه در حوزه اگر كسی نتواند عربی بخواند، اصلاً بالا
نمیرود. جامعالمقدمات را میخوانند. اول مبنا را درست میكنند،
بعد رشد میكنند و بالا میروند. روش طولی است. یعنی خواندن و
گرفتن واحدهای دیگر و آموختن محدودههای دیگر علوم، همه موكول به
خواندن عربی و اصلاً موكول به مسلمان بودن و تزكیه است. یعنی قبل
از هر چیز تزكیه و تربیت مطرح است، حتی قبل از تعلم. ولی در
دانشگاه بر عكس است و هیچ ارزشی برای تزكیه و تربیت و مسلمان بودن
دانشجو قابل نیستند.
معارف اسلامی، ارزشی در حد فیزیك، شیمی، هندسه و این جور چیزها
دارد، به خاطر این است كه در دانشگاه كسی هدایت نمیشود. غیر از
اینكه مقداری از احتیاجات مقدماتی جامعه مسلمان را برطرف كند، از
نظر احتیاجاتی كه به تخصصها یا به پزشكها موجود است، دانشگاه غیر
از اینكه چنین احتیاجاتی را برآورده كند، كسی را هدایت نمیكند.
شما به كسانی كه از دانشگاه بیرون میآیند، نگاه كنید. ـ خود حضرت
امام هم فرمودهاند ـ از اول تاریخ تأسیس دانشگاهها در دنیا تا به
حال، نگاه كنید و ببینید دانشگاهها چند نفر مسلمان بیرون دادهاند.
دانشگاه اصلاً مسلمان بیرون نمیدهد و روشش هم این نیست. هدفش هم
این نیست، دانشگاه، میخواهد چیز دیگری بیرون بدهد؛ متخصص و كاری
ندارد كه او مسلمان هست یا نه، علت آن این است كه ارزشها را همعرض
هم میدانند. یعنی معارف اسلامی ارزشی هم عرض فیزیك دارد.
درحالیكه در حوزه این طور نیست. در حوزه اگر كسی مسلمان نباشد،
اصلاً راهش نمیدهند. اگر كسی تزكیه نكند، در حوزه اصلاً با او
نمیرود و نمیتواند مراتب را طی كند. خیلی كماند كه مثل
شریعتمدار. مراتب را طی میكند، ولی هنوز تزكیه نشده است. درباره
او هم حرفهایی هست. من نمیدانم از نظر علمی تا چه حد بوده، اطلاعم
در این زمینه زیاد نیست. ولی باورم نمیشود شریعتمدار از نظر علمی
مراتب بالایی داشته باشد. شیخ علی تهرانی كه «اخلاق اسلامی» را
مینویسد، چطور سر از دم و دستگاه صدام درمیآورد؟ چطور میشود؟
مسلم است كه او اخلاق اسلامی را نفهمیده است، شكی نیست. نمیشود كه
علمش را داشته باشد و این علم آدم را به عمل نكشاند. این رابطه علم
و عمل ملازم همدیگرند. وقتی میبینید بعد از مرگتان با حضرت
پروردگار روبهرو میشوند و به خاطر اعمال دنیا زندگی جاودانی در
آنجا به شما ارایه میشود، آدم میترسد. سعی میكند اعمال صالح
انجام دهد. معلوم میشود علم هم در او نیست كه این بنده نافرمان
خدا سر از دم و دستگاه صدام درآمده یعنی از اول، علمش هم ایراد
داشته است.
این مقدمه را به این خاطر گفتم كه ببینیم تقسیمبندی درباره مخاطب
در اسلام چطور است؟ آیا نظام طولی است یا نظام عرضی؟ آیا ما
میتوانیم مخاطبین خود را بر اساس مقولات تقسیم كنیم؟ چون این
تقسیمبندی باعث میشود اولاً؛ كمكم برنامهها به سمتی میرود كه
مستقل از زمان باشد. با زمان ارتباطی نداشته باشد و ملاحظات اساسی
در مورد مخاطب در نظر گرفته نشود. پس باید دید نظامی كه بر اساس آن
مخاطبین خود را انتخاب میكنیم، چطور نظامی است