آئين نياكان پيامبر اسلام (ص)

آشنائى با آئين پيامبر (ص) پيش از برانگيختگى به رسالت، در گروه اين است كه وضع آئين نياكان و برخى از اعمال او، روشن گردد، زيرا معمولاً ايمان و توحيد و يا ضلالت و گمراهى كودك، شاخه‏اى از درختى است كه در دل خانه مى‏رويد و شاخ و برگ مى‏كشد، اگر ايمان و توحيد شخصيتهائى مانند «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «والدين پيامبر (ص)» به روشنى ثابت گردد، شك و ترديد در ايمان پيامبر (ص) قبل از بعثت و گرايش او به آئين توحيد، وسوسه‏اى بيش نخواهد بود.
ما براى اينكه پيرامون اين موضوع به صورت مستدل و مبسوط سخن گفته باشيم نخست وضع آئين نياكان و اعضا بيت هاشمى را تشريح مى‏نمائيم و سپس به تبيين وضع آئين رسول گرامى پيش از بعثت مى‏پردازيم.
نخست پيرامون آئين «عبدالمطلب»، «ابوطالب»، «عبدالله»پدر پيامبر (ص)، و «آمنه» مادر گرامى رسول الله سخن مى‏گوئيم. اينك تفصيل گفتار پيرامون شخصيتهاى چهارگانه:

1- ايمان عبدالمطلب.

مقصود از «ايمان» در اين بحث، اعتقاد به خدا و اذعان به وجود او نيست، زيرا قاطبه عرب به جز انگشت شمارى از آنان، به وجود خالق يكتا معتقد بودند، و اعتقاد به خدا جز فرهنگ رسمى عرب به شمار مى‏رفت كه از ابراهيم (ع) به يادگار مانده بود، بلكه مقصود از آن يكتاپرستى و پرهيز از پرستش اصنام و بت‏ها است كه اكثريت قريب به اتفاق عرب را فرا گرفته بود، و جز افراد معدودى از «اصناف» همگان «بت» را مى‏پرستيدند، ولى سران بيت‏هاشمى از اين پليدى به دور بودند هر چند برخى از آنان از وضع محيط متأثر بوده و افرادى در آن بيت مانند «ابولهب» از آن دفاع مى‏كردند، ولى در اخلاص و توحيد عبدالمطلب در يكتاپرستى كافى است كه به سخنان مورخان درباره او گوش فرا دهيم.
1- يعقوبى تاريخ نگار قرن سوم مى‏نويسد:
نياى پيامبر (ص) «عبدالمطلب»، پرستش بتان را ترك گفت، و توحيد در عبادت را پيشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنتهائى را پى‏ريزى كرد كه وحى الهى اكثر آنها را تصويب نمود آنگاه به سنتهايى كه نياى پيامبر پى‏ريزى كرده بود اشاره مى‏كند.1
2- در حمله «ابراهه» به سرزمين مكه به قصد تخريب خانه خدا، توحيد و يكتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قريش، به خوبى ديده مى‏شود او وقتى از تصميم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسيد كه شتران او را سپاه پيل به يغما برده است، يك سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجليل و احترام او قرار گرفت، تنها چيزى كه از او درخواست كرد اين بود كه دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست كوچك او در برابر تصميم خطرناكى كه او نسبت به تخريب كعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچيز تو در شگفتم من آمده‏ام خانه‏اى را ويران كنم كه مايه افتخار قبيله و نياكان تو است ولى تو سخن از شترهائى كه به غارت رفته مى‏رانى چه بهتر بود كه از من درخواست مى‏كردى تا از اين كار صرف نظر كنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ام خانه نيز صاحبى دارد، كه از آن حفاظت مى‏كند ابرهه گفت چيزى نمى‏تواند مانع از تصميم من گردد اين سخن را بگفت فوراً دستور داد كه شتران او را بازگردانند او نيز پس از تحويل، همه را نذر كعبه كرد، و در حرم رها نمود كه هر نوع دست درازى به آنها، مايه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قريش آمد و همگان را از تصميم ابرهه آگاه ساخت، سپس يك سره به سوى كعبه رفت و حلقه باب كعبه را با گروهى از قريش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنين گفت:
پروردگارا! به جز تو به كسى اميدى ندارم، آنان را از حريم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخريب جلوگرى نما!2
اگر نياى پيامبر يك فرد بت پرست بود در اين لحظات حساس بايد بسان ديگر مشركان به بتان كعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نمايد.
3- در يكى از سالها، كه آسمان از ريزش باران بخل مى‏ورزيد، در چنين شرائطى قريش حضور «عبدالمطلب» رسيدند و همگان بر فراز كوه «ابى قبيس» قرار گرفتند نياى پيامبر او را در حالى كه آن روز كودكى بيش نبود همراه خود به كوه آورد و با خداى خود چنين راز و نياز كرد:
خداوندا اين افراد بندگان و كنيزان و كودكان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشك ساليهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چيزى نمانده كه نفوس نيز هلاك شوند، خداى قطحى را به فراخى تبديل بفرما، او در حالى كه با خداى خود سخن مى‏گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بيابانها و گودالها را پر آب نمود. در اين مورد سرايندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏اند كه يك بيت آن را مى‏نگاريم:
«مبارك الاسم يستسقى الغمام به
ما فى الانام له عدل ولا خطر 3
«نام مبارك، نامى كه به وسيله او از ابر آسمان، باران طلبيده مى‏شود در ميان مردم براى او لنگه و همتائى نيست» .
در اين مورد ابوطالب قصيده‏اى كه در سيره حلبى و غيره نقل شدهاست .
4- شهرستانى در ملل و نحل سرگذشت «استسقأ» عبدالمطلب را روشنتر نقل مى‏كند و مى‏گويد: دو سال گذشت قطره‏اى باران از آسمان مكه به سرزمين آن فرود نيامد، وى به ابوطالب دستور داد كه فرزند او را «محمد» كه در آن روزها كودك شيرخوارى بيش نبود حاضر كند، او نوه خويش را روى دست گرفت و رو به كعبه ايستاد، و گفت خدايا به حق اين كودك ما را از باران رحمت خود سيراب نما.
اين جمله‏ها را مى‏گفت در حالى كه نوه خود را به سمت بالا مى‏اندخت، و مى‏گرفت، دعاى او به هدف اجابت رسيد، و چيزى نگذشت كه باران رحمت به شدت باريد تا آنجا كه ترسيدند كه به مسجد الحرام آسيبى وارد شود.
سپس مى‏نويسد: او در پرتو اين نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقى نيك و روشهاى ستوده دستور مى‏داد، و مى‏گفت پس از اين جهان سراى ديگرى است كه در آنجا نيكوكاران به پاداش كار خود و بدكاران به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. 4
5- در سايه اختلافى كه ميان او و قريش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قريش براى رفع اختلاف تصميم گرفتند كه همراه عبدالمطلب به كاهنى كه در جانب شام زندگى مى‏كرد، مراجعه كنند در نيمه راه، عطش بر آنان غلبه كرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در اين موقع تصويب شد كه هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بكند، كه اگر مرگ او فرا رسد كسى كه در كنار او است او را در گودال دفن كند و بدين صورت همگى جز آخرين نفر، در زير خاك قرار گيرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى كند و در انتظار فرا رسيدن مرگ خود نشست و همگى در اين حالت به سر مى‏بردند كه ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخيزيد در اين بيابان گشت بزنيم شايد برآبى دست يابيم زيرا دراز كشيدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چيزى نيست، گشت زنى آغاز گرديد، افراد در اطراف بيابان پراكنده شدند، ناگهان آبى از زير پاى شتر عبدالمطلب فوران كرد «عبدالمطلب» و ياران او تكبير گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشيدند و ظرفها را پر كرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى كه در اين بيابان ترا با اين آب زلال سيراب كرده همان خدا نيز زمزم را در اختيار تو نهاده است لازم است همگى به مكه بازگرديم و سرپرستى «سقايت حجاج» را بر عهده بگيرى. 5
6- ام ايمن مى‏گويد «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت كردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالين خود ديدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» يافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل كتاب مى‏گويند او پيامبر اين امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نيستم. ام ايمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏كرد مگر اينكه مى‏گفت: فرزندم را حاضر كنيد و او را گاهى در كنار خود و گاهى روى زانوى مى‏نشاند و در همه چيز او را بر خود مقدم مى‏داشت. 6
7- او به هنگام مرگ، حكومت و امور مربوط به كعبه را به فرزند خود «زبير» و سقايت زمرم و سرپرستى پيامبر را به فرزند ديگرش «ابوطالب» واگذار كرد و وجود محمد را در خانواده خويش شرف عظيم ناميد و اشعارى به هنگام مرگ سروده كه مضمون آن تأكيد بر سعى و كوشش در حفظ پيامبر (ص) از گزند دشمنان مى باشد.7
با توجه به اين قضايا و نظاير آن در تاريخ، ديگر نبايد در ايمان عبدالمطلب و توحيد و يكتا پرستى او، شك و ترديد نمود، مردى كه پيوسته مورد عنايت گسترده الهى مى‏باشد ، محال است گرد بت بگردد ، از عبادت خداى يكتا روى گرداند و به مخلوق چوبين و آهنين او متوسل گردد.
پس از درگذشت پيامبر گرامى و مطرح شدن خلافت عترت و پيدايش محدثان عثمانى كه پيوسته در پائين آوردن مقام على و فرزندان او كوشش مى‏نمودند، خصوصيات زندگى نياكان پيامبر (ص) را به دست فراموشى سپرده زيرا نقل هر نوع رويدادى كه از كرامت و فضيلت اين بيت حكايت مى‏كرد مايه سرفرازى امام بود از اين جهت، غرض ورزيها و يا خوف و ترس سبب شد كه اين بخش از زندگى بيت نبوى به صورت بسيار كم رنگ در تاريخ مطرح گردد و اين مقدار كمى كه نقل گرديده در پرتو الطاف الهى از گزند دشمنان مصون مانده است .

2- ايمان ابوطالب پيش از بعثت‏

سياست گذاران حكومتهاى وقت، از ترس اينكه مبادا فضيلتى در حق امام على (ع) به نام «ايمان پدر بزرگوار» او به نبوت پيامبر، ثابت گردد، سعى و تلاش نموده‏اند كه او را يك فرد غير مؤمن قلمداد كنند، و اگر يك دهم شواهدى كه بر ايمان ابوطالب وجود دارد، درباره يك فرد بى طرف وجود داشت، همگان به ايمان او اذعان پيدا مى‏كردند و او را صحابى عادل، و جانباز و فداكار، معرفى مى‏نمودند ولى چون اين دلائل انبوه درباره والد اميرمؤمنان على (ع) است پرده‏هاى ضخيم تعصب مانع از آن شده است كه سيماى واقع به نحوى كه هست مشاهده گردد از آنجا كه درباره ايمان او كتابها و رساله‏هاى فراوان نوشته شده است و ما نيز در كتاب «فروغ ابديت» به گونه‏اى گسترده سخن گفته‏ايم، از اين جهت در اين مورد به فشرده گوئى پرداخته و به اندكى از دلائل روشن اشاره مى‏نمائيم و مجموع دلائل خود را درباره ايمان او به پيش از بعثت و يا پس از آن در دو بخش مطرح مى‏كنيم:
الف: يكتا پرستى ابوطالب پيش از بعثت.

1- توسل به پيامبر (ص) در طلب رحمت‏

پس از درگذشت عبدالمطلب، كه حفاظت پيامبر بر عهده ابوطالب بود، بار ديگر خشكسالى عجيبى مكه و حومه آن را فرا گرفت قريش حضور عموى پيامبر رسيدند و از او درخواست نمودند كه براى آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بيرون آورد كه بسان خورشيدى بود كه ابرهاى سياه، از اطراف آن كنار رفته باشد، و او را روى دست گرفت و پشت او را بر ديوار كعبه قرارداد، در حالى كه با انگشت خود به او اشاره مى‏كرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لكه ابرى وجود نداشت، ولى ناگهان دعاى او مستجاب شد از كنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شديدى منطقه را فرا گرفت، بيابانها و آباديها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصيده‏اى كه در مدح پيامبر سروده به اين واقعه اشاره مى‏كند و قصيده از قصائد معروف است كه در كتابهاى ادب و حديث و تاريخ نقل شده است چنانكه مى‏فرمايد:
«و ابيض يستسقى الغمام بوجهه‏
ثمال ايتامى عصمه للارامل.
سفيد روئى كه با چهره‏نورانى او باران طلبيده مى‏شود، پناهگاه يتيمان و سرپرست بيوه زنان است.» 8
وى اين قصيده را موقعى كه «بنى‏هاشم» همگى در شعب محصور بودند، سروده و در آن ايمان روشن خود را به پيامبر گرامى و آئين استوار او ابراز داشته است اگر در زندگى ابوطالب دليل و گواهى برايمان او جز چنين «استسقائى» و شعرى جز اين قصده وجود نداشت كافى بود كه اهل تحقيق، ايمان او را به پيامبر گرامى يك امر مسلم بگيرند.

2- زاهدى او را از تولد فرزندش على آگاه مى‏سازد.

يكى از افراد وارسته روزگار كه به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است كه به همين زودى از صلب تو فرزندى كه ولى خدا مى‏باشد، متولد مى‏گردد، وقتى على (ع) در كعبه ديده به جهان گشود او را در ميان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد كعبه شد و از خدا درخواست كرد كه او را در گزينش نام براى نوزاد كمك كند، هاتفى ند در داد و گفت:
«ان اسمه فى شامخ العلى‏
على اشتق من العلى‏
«نام او از نام بلند (خداالعلى) گرفته شده و از آن مشتق مى‏باشد و اسم او «على» است‏9.

3- برادر زاده را همراه خود به شام مى‏برد.

كاروان قريش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نيز با آن كاروان براى امر بازرگانى به شام برود، تصميم گرفته بود برادرزاده را در مكه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حركت كاروان اشگ در ديدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفانى ساخت، از اين جهت ابوطالب ناچار شد كه «محمد» را نيز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با كودك دوازده ساله را، تحمل كند در اين مسافرت ابوطالب از نزديك احترام بى‏سابقه «راهب فصرى» را از برادر زاده خود مشاهد كرد، راهب شام با كمال صراحت گفت او همان پيامبرى است كه حضرت مسيج و پيش از او موسى بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر يهوديان او را شناسائى كنند به قتل
مى‏رسانند. 10
يك چنين گفتارى از يك راهب بيگانه درباره «محمد» مايه ايمان هر انسانى بى غرض مى‏گردد تا چه رسد به ابوطالب كه نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود.

4- مورد اعتماد عبدالمطلب بود

از همه اين مسائل صرف نظر كنيم تاريخ نگاران اتفاق نظر دارند كه «عبدالمطلب» ابوطالب را كفيل پيامبر قرار داده بود آيا صحيح است كه شخصيتى مانند عبدالمطلب كه سرشار از توحيد و اخلاص بود برادرزاده خود را كه مى‏دانست پيامبر آخرلزمان است به يك فرد مشرك و بت‏پرست بسپارد، و مردى را كه سرانجام بتها را خواهد شكست در اختيار فردى بگذارد كه در برابر بتها سجده و كرنش مى‏نمايد، عقل و خرد مى‏گويد اگر خط مشتركى معنوى ميان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزيز قريش را به چنين انسانى نمى‏سپرد.
ابوطالب در اشعار خود به چنين وصيت اشاره كرده و مى‏گويد:
راعيت فيه قرابه موصوله‏
و حفظت فيه وصية الاجداد11
«درباره محمد پيوند خويشاوندى و سفارش نياكان را رعايت كردم يعنى اگر درباره او جانبازى و فداكارى مى‏كنم به خاطر سفارشى كه از نياكان درباره حفظ «محمد» به ما رسيده است».
اين حوادث چهارگانه كه همگى پيش از بعثت رخ داده به اضافه ديگر حوادثى كه در اين مقطع تحقق پذيرفته ما را به ايمان و اخلاص و يكتاپرستى ابوطالب رهبرى مى‏كند و شك و شبهه را از دلها مى‏زدايد اكنون وقت آن رسيده كه به دلائل ايمان او به نبوت پيامبر گرامى پس از بعثت اشاره كنيم اين دلائل به اندازه‏اى فراوان است كه نقل يك دهم آنها براى ما در اين صفحات امكان‏پذير نيست .

ايمان ابوطالب پس از بعثت‏

هر چند پيرامون ايمان او به برادرزاده خود كتابهاى فراوانى نوشته شده و حقيقت به نحو روشن، بازگو شده است ولى مشكل اذعان به ايمان او دو چيز است كه يكى علاج‏پذير و ديگرى علاج‏پذير نيست .
علت شك در ايمان براى ساده لوحان اين است كه چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ايمان ننموده و فقط، سعى خود را مبذول مى‏داشت كه برادرزاده را از گزند دشمن حفظ كند.
در حالى كه نكته ترديد و يا انكار غير اين گروه اين است كه او پدر على امير مؤمنان است اگر ثابت شود كه پدر او يك فرد مؤمن بوده در اين صورت گذشته بر اينكه فضيلتى براى او ثابت مى‏شود، سبب مى‏گردد كه ديگر خلفا از اين فضيلت بى‏بهره شوند.
اگر جهت نخست از طريق دلائل تاريخى قابل رفع است، ولى جهت دوّم با بحث علمى برطرف نمى‏گردد، از اين لحاظ ما در اين جا دلائل ايمان او به نبوت برادرزاده‏اش را مى‏نگاريم تا گروه نخست پس از دقت، شك را از دلها، بزدايند همچنانكه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاريم، با ولايت تكوينى در دلهاى گروه دوم تصرف كند و آنها را براى درك حقيقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بينا عنايت فرمايد. اينك دلائل ايمان ابوطالب:

دلائل سه گانه بر ايمان ابوطالب‏

بهترين و مطمئن‏ترين راه براى كشف خصوصيات روحى يك فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است:
1- گفتار او در اين مورد.
2- رفتار او در اين ماجرا.
3- سخنان نزديكان وى در حق او.
ما براى كشف حقيقت هر سه را مى‏پيمائيم، سرانجام ببينيم هر سه راه ما را به كجا رهبرى مى‏كنند.

آثار ادبى كه از او به يادگار مانده است

ما از ميان قصائد طولانى وى، قطعاتى را چند انتخاب مى‏نماييم و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نيز مى‏نگاريم:
ليعلم خيار الناس ان محمداً
نبىّ كموسى و المسيح بن مريم
اتانا بهدى مثل ما اتيابه
فكل بامرالله يهدى و يعصم 12
«اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد بسان موسى و مسيح پيامبر است همان نور آسمانى را كه آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد و تمام پيامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائى و از گناه باز مى‏دارند».
تمنيتم ان تقتلوه و انما
امانيكم هذى كاحلام نائم‏
نبى اتاه الوحى من عند ربه
و من قال لا، يقرع بها سن نادم‏
«سران قريش، تصور كرده‏اند كه مى‏توانند بر او دست بيابند در صورتى كه آرزوئى را در سر مى‏پرورانند، كه كمتر از خوابهاى آشفته نيست او پيامبر است. وحى از ناحيه خدا بر او نازل مى‏گردد و كسى كه بگويد نه، انگشت پشيمانى به دندان خواهد گرفت».
الم تعلموا انا وجدنا محمداً
رسولا كموسى خط فى اول الكتب‏
و ان عليه فى العباد محبة
ولا حيف فيمن خصه الله بالحب‏
«قريش آيا نمى‏دانيد كه ما او (محمد) را مانند موسى پيامبر يافته‏ايم و نام و نشان او در كتابهاى آسمانى قيد گرديده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وى دارند و نبايد درباره كسى كه خدا محبت او را در دلهائى به وديعت گذارده ستم كرد».
والله لن يصلوا اليك بجمعهم
حتى اوسد فى التراب دفينا
فاصدع بامرك ما عليك غضاضة
وابشر بذاك و قرمنك عيونا
و دعوتنى و علمت انك ناصحى
ولقد دعوت و كنت ثم امينا
ولقد علمت ان دين محمد (ص)
من خير اديان البريه دينا13
«برادرزاده‏ام، هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت، و تا آن روزى كه لحد را بستر كنم، و در ميان خاك بخوابم، دست از يارى تو برنخواهم داشت، به آنچه مأمورى آشكار كن، ازهيچ چيز مترس، و بشارت ده، و چشمانى را روشن ساز، مرا به آئين خود خواندى و مى‏دانم تو، پند ده من هستى، و در دعوت خود امين و درستكارى، حقا كه كيش «محمد» از بهترين آئينها است.»
او تؤمنوا بكتاب منزل عجيب
على نبى كموسى او كذى النون 14
«يا اينكه ايمان، به قرآن سراپا شگفتى بياوريد كه بر پيامبرى مانند موسى و يونس نازل گرديده است».
هر يك از اين قطعات، قسمت كوچكى از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است كه ما به عنوان نمونه، برجسته‏هاى آنها را، كه صريحاً ايمان او را به كيش برادرزاده‏اش مى‏رساند انتخاب نموديم.
خلاصه سخن: هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافى است و اگر گوينده اين ابيات يك فرد خارج ازمحيط اغراض و تعصبات بود همگى بالاتفاق به ايمان و اسلام سراينده آن حكم مى‏كرديم ولى از آنجا كه سراينده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبليغاتى سازمان‏هاى سياسى اموى و عباسى پيوسته برضد آل ابوطالب كار مى‏كردند، از اين نظر گروهى، نخواسته‏اند يك چنين فضيلت و مزيتى را براى ابوطالب اثبات كنند.
از طرفى وى، پدر على است كه دستگاههاى تبليغى خلفا برضد او پيوسته تبليغ مى‏كردند، زيرا اسلام و ايمان پدر وى، فضيلت بارزى درباره او حساب مى‏شد در حالى كه كفر و شركت پدران ديگر خلفا موجب كسر شأن آنها بود.
به هر حال، عليرغم تمام اين سروده‏ها و گفتارها و كردارهاى صادقانه، گروهى به تكفير وى برخاسته، حتى به آن اكتفا نكرده و ادعا كرده‏اند كه آياتى درباره ابوطالب كه حاكى از كفر او است، نازل شده است تو گويى جهان اسلام مشكلى جز ابوطالب نداشت و بايد آياتى درباره او فرود آيد و يا پيامبر از جايگاه او در دوزخ سخن بگويد.
راه دوم براى اثبات ايمان او

راه دوم، طرز رفتار او با پيامبر، و نحوه فداكارى و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر است و هر كدام از آن خدمات مى‏تواند آئينه فكر و روشنگر روحيات او باشد، زيرا:
ابوطالب شخصيتى است كه راضى نشد برادرزاده او دلشكسته شود، و عليرغم تمام موانع و نبود امكانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذيرفت.
پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پايه است كه او را همراه خود به مصلى برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد.
وى در راه حفظ پيامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شكاف كوه و اعماق دره را، بر رياست و سيادت مكه ترجيح داد، تا آنجا كه اين آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى كه به خانه و زندگى برگشت، بدرود زندگى گفت .
ايمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محكم بود، كه راضى بود تمام فرزندان گرامى وى كشته شوند ولى او زنده بماند على را در رختخواب وى مى‏خوابانيد، تا اگر سوء قصدى در كار باشد به وى اصابت نكند بالاتر از آن روزى حاضر شد كه تمام سران قريش به عنوان انتقام كشته شوند، و طبعاً تمام قبيله بنى‏هاشم نيز كشته مى‏شدند اينك شرح آن:
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمنى تشكيل دادند سخنانى ميان آنان رد و بدل گرديد، سران قريش بدون اينكه نتيجه‏اى از مصاحبه خود بگيرند از جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معيط، بلند بلند مى‏گفت: او را به حال خود باقى بگذاريد، پند و نصيحت سودى ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگى وى خاتمه داد. 15
ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخن ناراحت گرديد ولى چه مى‏توانست بكند، آنان به عنوان ميهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامى همان روز از خانه بيرون رفت و ديگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او نديدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گرديد، و با خود گفت حتماً برادرزاده‏ام را ترور كرده‏اند و به زندگى او خاتمه داده‏اند.
با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاى مكه بگيرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت كرد، دستور داد كه هر كدام، سلاح برنده‏اى را زير لباسهاى خود پنهان كنند، و دسته جمعى وارد مسجد الحرام گردند، هر يك از از آنها در كنار يكى از سران قريش بنشينند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: «يا معشر قريش ابغى محمداً = اى سران قريش محمد را از شما مى‏خواهم»، فوراً از جاى خود برخيزند و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به اين وسيله جملگى به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زيدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگى آنها را ديد دهانش از تعجب بازماند، و گفت هيچ گزندى به پيامبر نرسيده، و حضرتش در خانه يكى از مسلمانان مشغول تبليغ است اين را گفت و بى‏درنگ دنبال پيامبر دويد، و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت پيامبر نيز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكين برادر زاده افتاد در حالى كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وى كرد و گفت : «اين كنت يا ابن اخى اكنت فى خير؟ = برادرزاده‏ام كجا بودى؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟» پيامبر جواب عمو را داد و گفت : از كسى آزارى به من نرسيده است .
«ابوطالب » تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مى انديشيد و مى گفت: اگر امروز برادرزاده‏ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى قريش تا او را نكشند آرام نخواهند گرفت صلاح در اين ديد كه فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمى قريش ، با جوانان بنى‏هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد، شايد رعبى در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه‏كشتن محمد را نشكند آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قريش از خانه‏ها به سوى محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد و ديدند جوانان دلاورى به دنبال او مى آيند همه دست و پاى خود را جمع كردند و منتظر بودند كه ابوطالب چه مى خواهد بگويد، و براى چه منظورى با اين دسته ، وارد مسجد الحرام شده است ؟.
ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت : ديروز محمد، ساعاتى از ديده‏هاى ما غائب گرديد من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته ، و او را به قتل رسانيده‏ايد از اين رو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر يك دستور داده بودم در كنار يكى از شماها بنشيند و هر موقع صداى من بلند شد همگى بيدرنگ از جاى برخيزند و با حربه‏هاى پنهانى خود، خون شما را بريزند ولى خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم ، سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بيرون آوردند، و گفتار خود را با اين جمله پايان داد به خدا قسم اگر او را مى كشتيد، احدى از شما را زنده نمى گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مى جنگيدم و ...16
شما اى خوانند گرامى ، اگر صفحات تاريخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد، ملاحظه خواهيد نمود كه وى چهل و دو سال تمام پيامبر را يارى نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگانى او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد يگانه عاملى كه او را تا اين حد استوار و پاى برجا ساخته بود، همان نيروى ايمان و عقيده خالص او نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است، و اگر فداكارى‏هاى فرزند عزيز او على را ، به خدمات پدر ضميمه كنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير كه ابن ابى الحديد ، در اين باره سروده است براى شما روشن مى شود اينك ترجمه بخشى از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد، راست نمى كرد.
وى در مكه پناه داد و حمايت كرد، و فرزند او در «يثرب» در گردابهاى مرگ فرو رفت. 17

وصيت ابوطالب هنگام مرگ‏

وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من «محمد» را به شما توصيه مى‏كنم، زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است آئينى آورده كه دلها بدان ايمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انكار آن برخاسته است من اكنون مى‏بينم كه افتادگان و ضعيفان عرب، به حمايت او برخاسته و به او ايمان آورده‏اند، و محمد با كمك آنها بر شكستن صفوف قريش قيام نموده است، سران قريش را خوار، خانه‏هاى آنان را ويران، و بى پناهان آنها را قوى و نيرومند و مصدر كار نموده است سپس گفتار خود را با جمله‏هاى زير پايان داد:
اى خويشاوندان من، از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) گرديد هر كسى پيروى او را نمايد، سعادتمند مى‏گردد، هرگاه اجل مرا مهلت مى‏داد، من حوادث روزگار را از او دفع مى‏نمودم. 18
ما شك نداريم كه وى در اين آرزو راستگو بوده، زيرا خدمات و جانفشانيهاى ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانكه گواه صدق، وعده‏اى است كه وى در آغاز بعثت به محمد (ص) داد، زيرا روزى كه پيامبر (ص) تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور خود جمع كرد و آئين اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزاده‏ام قيام كن، تو والا مقامى حزب تو، از گرامى‏ترين حزبها است تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تيزى به دفاع از تو بر مى‏خيزند، و شمشيرهاى برنده‏اى آنها را مى‏ربايد به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حيوان نسبت به مادرش، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.19

آخرين راه

خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديكان بى غرض او بپرسيم زيرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مى‏گذرد داناترند. 20
1- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد، وى سخت گريست و به على دستور غسل و كفن صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.21
2- امام باقر مى‏فرمايد: ايمان ابوطالب، بر ايمان بسيارى از مردم ترجيح دارد و به امير مؤمنان دستور مى‏داد از طرف وى حج بجا آورند.22
3- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب كهف است، كه در دل ايمان داشتند، و تظاهر به شرك مى‏نمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود.23

نظر دانشمندان شيعه‏

علما اماميه و زيديه، به پيروى از اهل بيت همگى اتفاق دارند كه: ابوطالب يكى از افراد برجسته اسلام بوده و روزى كه جان از بدنش خارج گرديد، دلى مالامال از ايمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت و در اين باره كتابها و رساله‏هاى زيادى نوشته‏اند از اعصار گذشته تاكنون هيجده كتاب پيرامون ايمان ابوطالب به رشته تحرير درآمده است براى آگاهى بيشتر به كتاب «الغدير» ج 7 ص 402 - 404 چاپ نجف مراجعه بفرمائيد.
بررسى حديث «ضحضاح»
برخى از نويسندگان مانند بخارى و مسلم، از راويانى چون: سفيان ابن سعيد ثورى، عبدالملك ابن عمير، و عبدالعزيز ابن محمد درآوردى، به پيامبر گرامى چنين نسبت داده‏اند:
«وجدته فى غمرات من النارفاخرجته الى ضحضاح».
«او (ابوطالب) را در انبوه آتش يافتم، پس وى را به ضحضاح (پاياب) منتقل نمودم».
«لعله تنفعه شفاعتى يوم القيامه فيجعل فى ضحضاح من النار يبلغ كعبيه يغلى منه دماغه».
«شايد كه شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخيز سودى رساند پس در پايابى از آتش قرار گيرد كه آتش بر، برآمدگى پاهاى وى برسد به طورى كه مغز او به جوش آيد».
گرچه انبوه روايات اسلامى ياد شده و دلائل روشنى كه بيان گرديد، بى‏پايگى «حديث ضحضحاح» را اثبات مى‏نمايد، لكن به منظور روشن‏تر شدن مسأله در دو زمينه، به بررسى آن مى‏پردازيم:

1- بى پايگى سند حديث ضحضاح‏

چنانكه بيان گرديد، راويان حديث ضحضحاح عبارتنداز: سفيان ابن سعيد ثورى، عبدالملك ابن عمير، عبدالعزيز ابن محمد درآوردى كه ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (كه احوال محدثان را بيان مى‏نمايند)، وضعيت آنان را مورد تحقيق قرار مى‏دهيم:

الف: سفيان ابن سعيد ثورى‏

ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهنى - يكى از دانشمندان رجال اهل سنت - پيرامون سفيان ثورى، چنين مى‏گويد:
«كان يدلس عن الضعفاء = سفيان ثورى چنين بود كه احاديث جعلى را از راويان ضعيف، حكايت مى‏نمود24.»
اين سخن گواه روشنگرى است بروجود تدليس در روايات سفيان ثورى به طورى كه احاديث وى را از درجه اعتبار ساقط مى‏كند.

ب: عبدالملك ابن عمير
ذهبى، در مورد وى، چنين مى‏گويد:
«طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم ليس بحافظ، تغير حفظه و قال احمد ضعف يغلط و قال ابن معين: مخلط، و قال ابن خراش: كان شعبى لا يرضاه و ذكر الكوسج عن احمد انه ضعيف جدا».25
«توان حفظ و نگهدارى حديث را نداشت و نيروى حافظه وى نيز، دگرگون گرديد احمد ابن حنبل مى‏گويد: او ضعيف و پر غلط مى‏باشد، ابن معين مى‏گويد: وى احاديث نادرست را با روايات صحيح، درهم آميخته است. ابن خراش مى‏گويد: شعبى نيز به وى رضايت نداده است كوسج نيز از احمد ابن حنبل حكايت نموده كه وى را به شدت تضعيف كرده است» .
از مجموع اين سخنان استفاده مى‏شود كه عبدالملك ابن عمير، داراى صفات يادشده در زير بوده است:
1- بى حافظه و فراموشكار.
2- ضعيف (در اصطلاح رجال) يعنى كسى كه نمى‏توان به روايت وى اعتماد نمود.
3- پر غلط (كسى كه روايات نادرست را با روايات صحيح، مخلوط مى‏نمايد).
4- مخلط.
روشن است كه هر يك از صفات ياد شده، به تنهائى بر بى‏پايگى احاديث عبدالملك ابن عمير، گواهى مى‏دهد در حالى كه تمام اين نقاط در وى گرد آمده است .

ج - عبدالعزيز ابن محمد درآوردى‏

دانشمندان علم رجال از اهل سنت وى را نيز فراموشكار و بى‏حافظه دانسته‏اند كه نمى‏توان به روايات او استدلال كرد.
احمد بن حنبل، پيرامون او، چنين مى‏گويد:
«اذا حدث من حفظه جأببواطيل» 26.
«هر گاه از حفظ، حديث يا روايت نمايد، سخنان بى‏پايه و نامربوط ارائه مى‏دهد».
ابو حاتم نيز درباره وى مى‏گويد:
«لا يحتج به = به سخن وى نمى‏توان استدلال كرد». (همان منبع).
ابو زارعه نيز او را «سيئى الحفظ = يعنى بد حافظه، معرفى نموده است. 27 (مدرك سابق).
از مجموع آنچه بيان گرديد، به روشنى معلوم مى‏شود كه روايان اصلى حديث ضحضاح، در نهايت ضعف بوده و هرگز نمى‏توان به احاديث آنان، اعتماد نمود.

3- متن حديث ضحضاح، با كتاب و سنت، مخالف است

در حديث ياد شده به رسول خدا چنين نسبت داده‏اند كه آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پايابى از آتش منتقل نموده و بدين سان، موجب تخفيف عذاب وى گرديد، و يا آرزو نموده كه تا روز رستاخيز از وى شفاعت نمايد. در حالى كه قرآن مجيد و سنت پيامبر گرامى (ص) تخفيف عذاب كافران و شفاعت شخص ديگرى از آنان را نفى مى‏نمايد بنابراين، اگر ابوطالب كافر بود، هرگز پيامبر (ص) نمى‏توانست موجب تخفيف عذاب وى گردد و يا براى او آرزوى شفاعت نمايد و بدين سان بى‏پايگى محتواى حديث ضحضاح نيز، به ثبوت مى‏رسد.
اينك دلائل روشن اين مسأله را در پرتو كتاب و سنت، از نظر شما مى‏گذارنيم:
الف - قرآن كريم در اين زمينه چنين مى‏فرمايد:
«والذين كفروا لهم نارجهنم لا يقضى عليهم فيموتوا ولا يخفف عنهم من عذابها كذلك نجزى كل كفور» 28.
«آتش دوزخ براى كافران است نه مرگ آنان فرا مى‏رسد كه بميرند و نه عذاب آنان تخفيف داده مى‏شود ما كافران را اين چنين، كيفر مى‏دهيم».
ب - سنت پيامبر (ص) نيز شفاعت براى كافران را نفى مى‏كند كه به عنوان نمونه به برخى از اين احاديث، اشاره مى‏نمائيم:
1- ابوذر غفارى از پيامبر گرامى (ص) چنين روايت مى‏كند:
«اعطيت الشفاعه و هى نائله من امتى من لا يشرك بالله شيئا» 29.
«به من شفاعت عطا گرديد و آن براى كسانى از امت من است كه به خدا مشرك نباشند».
2- ابوهريره نيز از رسول خدا (ص) چنين روايت مى‏كند:
«و شفاعتى لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله يصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه» 30.
«شفاعت من براى كسى است كه با اخلاص به يگانگى خدا گواهى دهد و بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پيامبر (ص) نيز شهادت دهد و بگويد اشهد ان محمداً رسول الله (ص) به طورى كه سخن او با ايمان قلبى وى هماهنگ باشد».
آيات و روايت ياد شده به روشنى بى پايگى متن حديث ضحضاح را به ثبوت مى‏رسانند.

نتيجه:

در پرتو آنچه گذشت، معلوم گرديد كه حديث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هيچ پايه و اساس ندارد و نمى‏توان بدان استدلال نمود و بدين سان استوارترين دژى كه دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ايمان نيرومند ابوطالب به آن پناهنده مى‏شدن فرو مى‏ريزد.

* * *

ايمان والدين پيامبر (ص)
دلائل روشن تاريخى ما را به ايمان نياكان و عموى پيامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبرى نمود، اكنون وقت آن رسيده است كه ايمان پدر و مادر پيامبر (ص) را مورد بررسى قرار دهيم.
نظريه مشهور در ميان علما اسلام مانند «اماميه و زيديه» و محققان اهل سنت اين است كه «والدين» پيامبر (ص) بر خط توحيد بودند و آنى از آن منحرف نشده‏اند از آنجا كه تاريخ از زندگانى هر دو كمتر ضبط كرده است از اين جهت، منكران ايمان آنان كوچك‏ترين دليلى در دست ندارند، در حالى كه براى اثبات ايمان آنان قرائنى در دست هيت كه اينك به ترتيب مى‏نگاريم:
1- روزى «فاطمه خثعمى» خود را بر «عبدالله» عرضه كرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ كرد كه از تقليد او به عفت و پاكدامنى، كاملاً حكايت مى‏كند و چنين گفت:
اما الحرام فالممات دونه‏
والحل لا حل فاستبينه
يحمى الكريم عرضه و دينه
فكيف بالامر الذى تبغينه‏31 «مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالى وجود ندارد كه در آن بررسى كنم، مرد كريم آبرو و دين خود را حفظ مى‏كند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده كنم».
2- پيامبر گرامى در سخنان خود مى‏فرمايد: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات = من پيوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاى مادران پاك منتقل مى‏شدم. مقصود از طهارت در اين حديث تنها پاكيزگى از اعمال زشت نيست، بلكه معنى وسيعى دارد كه پاكيزگى از شرك و بت پرستى را نيز دربر مى‏گيرد. 32
3- درباره ايمان مادر پيامبر «آمنه» كافى است بدانيم كه از نبوت فرزند خود كاملاً آگاه بود، در سفرى كه براى ديدن بستگان خود به مدينه رفته بود، و پيامبر را نيز همراه داشت، پيوسته مى‏ديد كه «احبار» يهود مدينه از نبوت فرزند او خبر مى‏دهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدينه را به عزم مكه ترك گفت و در نيمه راه در نقطه‏اى به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار ديدگان خود را باز كرد، و به صورت فرزند خود نگريست و اين دو بيت را سرود:
ان صح ما ابصرت فى المنام‏
فانت مبعوث الى الانام‏
فا لله انهاك عن الاصنام‏
ان لا تواليها مع الاقوام‏
«اگر آنچه در رؤيا ديده‏ام صحيح و پا برجا باشد تو برانگيخته شده جهانيان هستى خدا ترا از گرايش به بت باز داشته تا مانند ديگران به ولايت آنها معتقد نباشى».
آنگاه آخرين جمله‏هاى او اين بود «كل حى ميت، و كل جديد بال، و كل كبير يفنى، و انا ميته و ذكرى باق و ولدت طهرا».
«هر زنده‏اى مى‏ميرد، هر تازه‏اى كهنه مى‏شود، هر بزرگى، فناپذير است و من مى‏ميرم و ياد من جاودان است و بر آئين پاك متولد شدم».
زرقانى در شرح مواهب از جلال الدين سيوطى نقل مى‏كند كه او پس از نقل اين قسمت مى‏گويد اين اعترافها حاكى است كه او يكتا پرست بوده زيرا از آئين ابراهيم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است.
شيخ مفيد كه بيانگر عقائد اماميه است مى‏گويد: علماى اماميه اتفاق نظر دارند كه نياكان پيامبر (ص) از آدم تا عبدالله همگى مؤمن و موحد بودند و در اين مورد با آيات قرآن و اخبار استدلال نموده‏اند و خود پيامبر فرمود: من پيوسته از صلب پدران پاك به رحمهاى مادران پاكيزه منتقل مى‏شدم تا ديده به اين جهان گشودم سپس مى‏افزايد: آمنه بنت وهب بر خط توحيد بود و او در زمره مؤمنان محشور مى‏شود.
4- ابن كثير در كتاب «البدايه و النهايه» روايات فراوانى را گردآورده كه همگى از ايمان و توحيد «والدين» پيامبر (ص) حكايت مى‏كند كه ما برخى را نقل مى‏كنيم:
روزى پيامبر در يكى از خطابه‏هاى خود چنين گفت: «من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته مى‏شدند خدا مرا در جانب بهترين آنان قرار مى‏داد تا اينكه از ابوين خود متولد شدم و هرگز دامنم به پليديهاى جاهليت آلوده نشد و از آدم تا برسيد به والدينم، ميوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از اين جهت بهترين شما هستم از نظر پدر» .
5- عائشه مى‏گويد: پيامبر از جبرئيل نقل كرد كه او گفت، شرق و غرب را زير و رو كردم، بهتر از «محمد» نديدم. قبيله‏اى بهتر از بنى هاشم پيدا نكردم، و مقصود از «بهترين» همان ثبات در خط توحيد و حفظ سنتهاى ابراهيمى است .
6- شكى نيست كه ابراهيم درباره فرزند خود چنين دعا كرد ...
را به صورت يك اصل ثابت در نسل او باقى بدار. چنانكه مى‏فرمايد: «وجعلها كلمة باقية فى عقبه ».
دعاى ابراهيم هر چند شعاع گسترده‏اى دارد ولى نياكان پيامبر قدر مسلم آن است اگر دعاى ابراهيم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسيده و توحيد به عنوان يك اصل ثابت در «نسل» او باقى مانده است. قطعاً نياكان پيامبر مصداق مسلم آن بوده‏اند.

پى‏نوشتها:
1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 8 ط نجف.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص .50 كامل ابن اثير، ج 1، ص 12.
3- سيره حلبى، ج 1، ص 131 - 133.
4- ملل و نحل شهرستانى، ج 2، ص 248 مصر تحقيق «بدران».
5- سيره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140.
6- سيره زينى دحلان در حاشيه سيره حلبى، ج 1، ص 64.
7- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 10.
8- سيره حلبى، ج 1، ص 116، و ابن هشام متن قصيده را در سيره آورده است به ج 1، ص 272 - 280 مراجعه شود.
9- سيره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات كبرى، ج 1، ص 120.
10- سيره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات كبرى، ج 1، ص 120.
11- ديوان‏ابوطالب، ص 32 سيره ابن هشام، ج 1، ص 373.
12- شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 74 و ديوان ابوطالب، ص 173.
13- مستدرك حاكم، ج 2، ص 623، مجمع البيان، ج 7، ص 37، الحجة، /57.
14- لانعوذ اليه ابداً و ما خير من ان نغتال محمداً.
15- والله لو قتلتموه ما ابقيت منكم احداً حتى نتفانى نحن و انتم «طبقات الكبرى، ج 1، ص 202 - 203»، طرائف، ص 85.
16- شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 84.
17- كونوا له ولاة، ولحزبه حماة، والله لا يسلك احد سبيله الا رشد، ولا يأخذ رشده ولا يأخذ احد بهداه، الاسعد، ولو كان لنفسى مدة و فى اجلى تأخير لكففت عنه الهزاهز، ولدافعت عنه الدوافع، سيره حلبى، ج 1، ص 390، تاريخ الخميس، ج 1، ص 339.
18- اخرج ابن اخى فانك الرفيع كعبا، والمنيع حزبا والأَ عْلى أباً و الله لا يسلقك لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبته سيوف حداد، والله لتذلين لك العرب ذل اليهم لحاضنها «الطرائف» تأليف سيد بن طاوس ص 85 نقل از كتاب «غاية السئول فى مناقب آل الرسول «نگارش ابراهيم بن على دينورى».
19- اهل البيت ادرى بما فى البيت.
20- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 76.
21- همان مدرك ص 68.
22- اسروا الايمان و اظهروا الشرك فاتاهم الله اجرهم مرتين. اصول كافى، ص 244.
23- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 169.
24- ميزان الاعتدال، ج 2 ص 660.
25- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 634.
26- سوره فاطر، آيه 36.
27- الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 433.
28- الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 433.
29- سيره حلبى، ج 1، ص 46 و غيره.
30- سيره زينى دحلان در حاشيه سيره حلبى، ج 1، ص 58.

تفسير منشور جاويد، آيت الله سبحانى، ج 7، ص 350- 375

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Payambar/28safar/86/Maghalat/16.aspx?mode=print