مهدويت و انتظار در انديشه مطهري
حسين سوزنچي
مقدّمه
بحث انتظار و ظهور مهدي موعود ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ از ابعاد گوناگوني مورد چالش قرار گرفته است؛ از جمله:1. مهمترين فلسفهاي كه براي تحقّق قيام مهدي برشمردهاند، تحقّق عدالت فراگير و گسترده است. با توجّه به اينكه يكي از علل ضرورت معاد نيز همين ضرورت تحقّق كامل است و با توجّه به اينكه دنيا فقط دارگذر، و اصل و مقصد نهايي، آخرت است، ديگر تحقّق عدالت فراگير در دنيا چه ضرورتي دارد و چرا بايد در اين دنيا انتظارِ عدالت داشته باشيم؟
2. در آيات و احاديث براي برخي اعمال جايگاه خاصي قائل شدهاند: نماز ستون دين دانسته شده، و امربه معروف و نهي از منكر، مايه قوامِ بقيه احكام، و... . در اين ميان انتظار فرج، افضل اعمال شمرده شده است. چرا انتظار، چنين جايگاهي دارد؟ به ويژه اگر توجّه كنيم كه در بقيه موارد، فعل ايجابي و اقدام صورت ميگيرد؛ اما ظاهراً انتظار، فعل سلبي و اقدام نكردن و منتظر ماندن است. چگونه كاري نكردن مهمترين و برترين كار دانسته شده است؟
3. يكي از مباحثي كه امروزه جدّي مطرح ميشود، بحث جهانيشدن است و ميدانيم حكومت مهدي(عج) نيز حكومت جهاني است. قيام او فلسفهاي جهاني دارد و الگوي اسلامي جهانيشدن را ميتوان همان حكومت مهدي(عج) دانست. اگر از اين زاويه نگريسته شود، آيا جهانيشدن رنگ و بوي ديگري نخواهد گرفت و در آن صورت، وظيفه ما در قبال آنچه امروزه به صورت جهانيشدن مطرح شده، چيست؟
گذشته از اينگونه پرسشها كه در خصوص اصل مهدويت و انتظار مطرح است، خود مفهوم انتظار، در درون خود نيز با چالشهايي جدّي مواجه است كه شايد مهمترين آنها اين باشد كه با توجه به اينكه در احاديث آمده ظهور، زماني رخ ميدهد كه جهان پر از ظلم شده باشد، آيا هرگونه تلاش اصلاحي عملاً ظهور را به تاخير نمياندازد؟ اگر بايد منتظر ظهور بود، پس بايد از اقدامات اصلاحي دست برداشت و اين به معناي نفي وظايف اجتماعي است كه در دين بر دوش انسان گذاشته شده است (نظير امر به معروف و نهي از منكر)، و اگر قرار است به آن وظايف عمل كنيم، ديگر چگونه ميتوان منتظر بود؟ به بيان ديگر اگر قرار است سير بشر با اين اصلاحات ما، سير تكاملي باشد، اين سير به همين ترتيب به آخر ميرسد و ديگر چه نيازي به ظهور مهدي؟
اينها و سؤالاتي از اين دست، نگاهي دوباره و عميق به مسأله مهدويت در اسلام را ميطلبد كه ميتوان كلّ مسأله را در اين جمله خلاصه كرد: از ما خواسته شده: انتظار ظهور و قيام مهدي(عج) را داشته باشيم، و مسأله ما اين است كه چرا و چگونه؟
در اين مقاله قصد داريم با استفاده از انديشههاي شهيد مرتضي مطهري پاسخ اين سؤال را به دست آوريم.
سؤال از چرايي، دوگونه پاسخ ميتواند داشته باشد: يك بار، سؤال چرايي، سؤال از علل شيء است و اينجا بايد به تبيين فلسفه مهدويت پرداخت؛ يعني سؤال از اينكه چرا بايد منتظر بود، به اين برميگردد كه چرا قيام مهدي ضرورت دارد كه انتظار آن ضرورت داشته باشد؟ پاسخ ديگر، پاسخ از طريق نتايج (معلولات شيء) است؛ يعني بايد منتظر بود؛ زيرا منتظر بودن، اين آثار را براي ما به همراه دارد؛ امّا بحث از چگونگي، بين اين دو نحوه چرايي قرار ميگيرد. اين بحث از طرفي متفرّع بر فلسفه مهدويت است؛ زيرا براي معلوم شدن چگونگي انتظار ابتدا بايد متعلَّق آن معلوم شود. روشن است كه انتظار حمله دشمن را داشتن، چگونگياي غير از انتظار ورود ميهمان داشتن را اقتضا ميكند. اينجا پس از شناخت ضرورت و فلسفه قيام موعود جهاني است كه ميتوان به اين پرداخت كه اين قيام چگونه تحوّلي در تاريخ و جامعه بشري است و چگونه انتظاري را از ما ميطلبد. از طرف ديگر، زماني ميتوان سخن از آثار و نتايج اين انتظار به ميان آورد كه چگونگي اين انتظار معلوم شده باشد تا بگوييم چنين انتظاري چنان ثمرهاي خواهد داشت.
بدين ترتيب بحث را در سه بخش ادامه ميدهيم: در بخش اوّل (فلسفه مهدويت و ضرورت انتظار) و سوم (ثمرات انتظار)، درباره چرايي انتظار سخن خواهيم گفت و در بخش دوم (نحوه انتظار و وظيفه ما) در خصوص چگونگي آن.بخش اوّل: فلسفه مهدويت و ضرورت انتظار
در فلسفه اسلامي، قاعدهاي به نام قاعده تلازم حد و برهان وجود دارد. به اقتضاي اين قاعده، هرگونه برهاني كه بر مسالهاي اقامه شود، به شناخت (حد) بهتر آن خواهد انجاميد و بالعكس. (ابراهيمي ديناني، 1372: ج 3، ص 240 ـ 249). اين بحث ما نيز بر همين روش مبتني است؛ يعني اگر بخواهيم شناخت مناسبي از مهدويت به دست آوريم، يك راه اين است عللي كه ضرورت مهدويت را ايجاب كرده، بررسي كنيم. به نظر ميرسد مهمترين دليل ضرورت موعود جهاني، همان فلسفه بعثت انبيا است كه فلسفه خلقت نيز هست (مطهري، 1372 الف، ص 69 ـ 73). فلسفه خلقت، عبادت و عبوديت است كه حقيقت عبوديت، تقرب به خدا است و فلسفه بعثت نيز طبق آيات متعدّدي از قرآن كريم، توحيد و عدالت اجتماعي معرّفي شده كه مطابق شرح دقيق شهيد مطهري، عدالت نيز براي توحيد است (همان: ص 74 ـ 85)، و مهمترين ضرورت قيام موعود جهاني نيز پركردن زمين از عدل و قسط است؛ امّا چنانكه گفته شد، اگر قرار است عدالت كامل در آخرت محقّق شود، ديگر چه اصراري هست كه در دنيا هم محقق شود؟ پاسخ به اين سؤال، به نوع نگاه ما به انسان، عدالت و آخرت برميگردد كه در چند بند توضيح ميدهيم:
1. جايگاه انسان در نظام آفرينش:
از منظر قرآن كريم، انسان به زمين نيامده كه در زمين بماند؛ بلكه آمده تا مسير حركت به سوي خدا را طي كند و به مقام شايسته خويش كه همان مقام خليفه اللّهي است برسد؛ يعني مظهر صفات خدا گردد. انسان، آنگونه كه ملائكه پنداشتند، فقط موجودي نيست كه در زمين فساد و خونريزي كند؛ بلكه سكّه وجودش، روي ديگري دارد كه همان فلسفه آفرينش او است و در واقع آنچه در انسان اصالت دارد، همان ارزشهاي متعالي وجود او است (همان، ص 52 ـ 54).
2. اصل فطرت:
با توجّه به مطلب پيشين، انسان موجود خنثا نيست كه صرفاً تحت تاثير عوامل خارجي واقع شود؛ بلكه در ذات خود، شخصيت واقعي و جهتگيري حقيقي به سمت كمال دارد كه اين جهتگيري، همان فلسفه اصلي وجود او است و امري است كه ميتوان روي آن سرمايهگذاري كرد (مطهري، 1375). اين سرمايه اوّليه به قدري اهميت دارد كه وجود هرگونه باطلي كاملاً تبعي و طفيلي اين سرمايه حق است و در عالم، باطل محض وجود ندارد؛ بلكه همه باطلها در اثر افراط و تفريط در حق پديد ميآيند و هويت مستقلي ندارند (مطهري، 1372 ب، ص 35 ـ 37). به بيان ديگر، انسان يك ظرف خالي محض نيست كه از بيرون و تحت تاثير عوامل خارجي پر شود؛ بلكه بذر يك سلسله بينشها وگرايشها در نهاد او نهفته است و بدين سبب انسان بايد پرورش داده شود، نه اينكه مانند يك مادّه صنعتي، ساخته شود (مطهري، 1371: ص 35).
3. رابطه فرد و جامعه:
در اسلام، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. ديدگاه اسلام نه اصالت فردي محض است كه جامعه را فقط اعتباري و قراردادي بداند، نه اصالت جمعي صرف است كه هيچگونه اصالت و هويتي براي فرد قائل نباشد؛ بلكه بايد گفت:
افراد انسان كه هر كدام با سرمايهاي فطري و سرمايهاي اكتسابي از طبيعت، وارد زندگي اجتماعي ميشوند، روحاً در يكديگر ادغام ميشوند و هويت روحي جديد كه از آن به روح جمعي تعبير ميشود، مييابند. اين تركيب يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نميتوان يافت. اين تركيب از آن جهت كه اجزا در يكديگر تاثير و تأثّر عيني دارند و موجب تغيير عيني يكديگر ميگردند و اجزا هويت جديدي مييابند، تركيب طبيعي و عيني است؛ امّا از آن جهت كه كل و مركّب به عنوان يك واحد واقعي وجود ندارد، با ساير مركّبات طبيعي فرق دارد؛ يعني در ساير مركّبات طبيعي، تركيب، تركيب حقيقي است؛ زيرا اجزا در يكديگر تاثير و تاثّر واقعي دارند و هويت افراد هويتي ديگر ميگردد و مركّب هم يك واحد واقعي است؛ يعني صرفا هويتي يگانه وجود دارد و كثرت اجزا تبديل به وحدت كل شده است؛ امّا در تركيب جامعه و فرد، تركيب، تركيب واقعي است؛ زيرا تاثير و تأثّر و فعل و انفعال واقعي رخ ميدهد و اجزاي مركّب كه همان افراد اجتماعند، هويت و صورت جديد مييابند؛ امّا به هيچ وجه، كثرت تبديل به وحدت نميشود و انسان اكمل به عنوان يك واحد واقعي كه كثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد. انسان اكمل، همان مجموع افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد
(مطهري، 1374، ص 27 ـ 26)؛
بنابراين، تحقّق سعادت فرد بماهو فرد، لزوماً به معناي تحقّق سعادت جامعه بماهو جامعه نيست؛ چرا كه هر دو اصالت دارند و زماني ميتوان واقعاً سعادت انساني را محقّق شده دانست كه افزون بر سعادت فرد، سعادت جامعه نيز محقّق شود.4. رابطه دنيا و آخرت:
آخرت باطن دنيا است بدين معنا كه عالم آخرت عالمي كاملاً مستقل نيست كه بعد از پايان زماني دنيا،تازه آغاز شود؛ بلكه با نظر عميق به آيات و روايات ميتوان دريافت كه آخرت در باطن دنيا قرار دارد؛ پس جزاي آخرتي، نه جزاي قراردادي است و نه حتي رابطه علّي و معلولي با اعمال دنيايي دارد؛ بلكه جزاي آخرتي به ظهور رسيدن باطن همين اعمالي است كه در دنيا انجام ميدادهايم (مطهري، 1373 الف، ص 201، و نيز 1373 ب، ص 30 ـ 32)؛ پس ميتوان گفت: سعادت آخرتي، تجلّي باطني و واقعي سعادت دنيايي است؛ بدين لحاظ كه در تعبير قرآن كريم، انساني كه از ياد خدا غافل باشد، گرچه انواع امكانات رفاهي در اختيارش باشد، باز زندگياش سخت و ناخوشايند است و در مقابل، اولياي خدا هر قدر هم كه به لحاظ ظاهري در رنج و سختي باشند، در خوشي و آرامش كاملند. بدين ترتيب، براي تحقّق عدالت واقعي در قيامت بايد هم به لحاظ فردي و هم به لحاظ اجتماعي، انسانِ كمال يافته در دنيا وجود داشته باشد.
5. انواع كمال انساني:
اعمال انسان در زندگياش را ميتوان از حيث چهار رابطه بررسي كرد: رابطه او با خود، با خدا، با ديگر انسانها، و با طبيعت؛ امّا ميتوانيم با نظري دقيقتر بگوييم كه بازگشت اين چهار رابطه به دو رابطه است: رابطه با خدا و رابطه با ديگران.
همانگونه كه كمال انساني از حيث رابطهاش با خدا مطرح است، از حيث رابطه انسانها با همديگر نيز بحث رسيدن به كمال انسان، قابل بررسي است. بدين ترتيب ميتوان گفت: به رغم اينكه پيامبر خاتم? كسي است كه به لحاظ فردي تمام مراتب كمال انساني را پيموده است (الخاتَم مَن ختم المراتب بأسرها)، امّا هنوز لزوماً انسان تمام مراتب كمال خويش را سپري نكرده؛ زيرا اين مراتب كمال را به لحاظ اجتماعي نيز بايد بپيمايد و البتّه اين نقصي بر مقام پيامبر خاتم? نيست؛ بلكه نقصي بر مجموعه انسانها است كه هنوز آماده تحقق آن كمال جمعي نشدهاند. به بيان ديگر، با توجّه به اينكه جدا از فرد، جامعه هم اصالت دارد، به كمال رسيدن جامعه هم موضوعيت دارد و اين به كمال رسيدن بايد در عالم انساني تحقّق يابد كه شايد فلسفه رجعت نيز همين باشد.
بدين ترتيب، همانگونه كه به لحاظ فردي براي تحقق مقام خليفهاللهي كه خدا براي انسان در نظر گرفته، بايد انساني وجود داشته باشد كه آن مقام در او تحقّق يابد، به لحاظ اجتماعي نيز براي تحقّق مقام خليفهاللهي بايد جامعه كاملي در جهان پيدا شود. جالب اينجا است همانطور كه انسان به لحاظ فردي جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا است (صدرالمتألهين شيرازي، 1410: ج8، ص347)، به لحاظ اجتماعي هم سير حركتي او از نهادهاي اقتصادي آغاز ميشود و به نهادهاي فرهنگي ميانجامد:
انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش، تدريجاً از وابستگياش به محيط طبيعي و اجتماعي، كاسته، و به نوعي وارستگي كه مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان، افزوده است و در آينده به آزادي كامل معنوي دست خواهد يافت (مطهري، 1371، ص37).
سير تكاملي بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادّي و شرايط اقتصادي ومنافع فردي و گروهي و به سوي هدفي بودن و مسلكي بودن و حكومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست. اراده بشر ابتدايي بيشتر تحت تاثير محيط طبيعي و محيط اجتماعي و طبيعت حيواني خودش شكل گرفته و متأثر شده است؛ ولي اراده بشر مترقّي در اثر تكامل فرهنگ و توسعه بينش وگرايش به ايدئولوژيهاي مترقّي، تدريجاً از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرايز حيواني آزادتر شده و آنها را تحت تاثير قرار داده است (مطهري، 1371: ص 48 و 49).
6. واقعي بودن آرمانهاي اسلام:
نكته مهمّي در آموزههاي اسلام هست و آن اينكه تمام آرمانهايي كه در اسلام مطرح شده، واقعي و عيني و دست يافتني است. مكاتب جديدي كه چند قرن اخير در جهان غرب پيدا شده و آرمانهايي را مطرح كردهاند، به طور عمده معترف بودهاند كه آرمان آنها از نوع ايدهآل است و توصيه آنها براي رسيدن به آن آرمان، صرفاً توصيه روشي است؛ يعني بكوشيد حتّيالامكان به آن سمت و سو برويد؛ هر چند معلوم است كه آن آرمان، سرانجام، دست نيافتني است. در واقع مدينههاي فاضله آنها، اتوپيايي نبوده كه واژه ايدهآل ترجمه دقيقي از آرمان آنها است؛ امّا آرمانهاي اسلامي، صرفاً ايدهآل و غير عيني نيست. اسلام، انسان را تا حدّ خليفهاللهي ميخواهد و قبل از هر چيز نمونه آن را (پيامبر اكرم? و امير مؤمنان(ع)) به جامعه بشري عرضه ميكند تا بدانند اين آرمان، به وسيله انسانها دست يافتني است. به همين ترتيب، اگر از ما ميخواهد جامعهاي با عدالت كامل در دنيا برقرار كنيم، تحقّق آن را هم امري واقعي ميداند، نه صرفا همچون آرماني دست نيافتني.
7. تقابل حقّ و باطل و غلبه نهايي حق:
هر چند در مجموع، حركت تاريخ، تكاملي است، ولي سير تكاملي آن جبري و لايتخلّف نيست و چنين نيست كه هر جامعهاي در هر مرحله تاريخي لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود كاملتر بوده باشد. نظر به اينكه عامل اصلي اين حركت، انسان است كه موجودي مختار و آزاد و انتخابگر ميباشد، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد؛ ولي در مجموع خود، يك خط سير تكاملي را طي كرده و ميكند (مطهري، 1371، ص 47 و 48).
به بيان ديگر، از ويژگيهاي انسان، تضاد دروني ميان غرايز متمايل به پايين است كه هدفي جز امر فردي و محدود و موقّت ندارد و گرايشهاي متمايل به بالا كه ميخواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشر افراد را در برگيرد. نبرد دروني انسان كه قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس مي خواندند، خواه ناخواه به نبرد ميان گروههاي انسانها هم كشيده ميشود؛ يعني نبرد ميان انسانهاي كمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده با انسانهاي منحط و حيوان صفت، كه قرآن كريم آغاز اين نبرد را در داستان دو فرزند آدم، هابيل و قابيل منعكس كرده است (همان: ص 38 و 39).
در طول تاريخ گذشته و آينده، نبردهاي انسان تدريجاً بيشتر جنبه عقيدتي و مسلكي پيدا كرده و ميكند و انسان تدريجاً از لحاظ ارزشهاي انساني به مراحل كمال خود، يعني به مرحله انسان آرماني و جامعه آرماني نزديكتر ميشود تا آنجا كه در نهايت امر، حكومت و عدالت، يعني حكومت ارزشهاي انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به حكومت مهدي تعبير شده است، مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثري نخواهد ماند (همان، ص 44).
نكته جالب توجّه اينكه بر اساس پارهاي از احاديث، قيام مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ زماني رخ خواهد داد كه سعيد و شقي به نهايت كار خود رسيده باشند (همان، ص 66)؛ يعني هر چه اين حركت تاريخ به جلو ميرود، هم شقي شقيتر و هم سعيد سعيدتر ميشود، و چنين جامعهاي است كه ميتواند زمينهساز قيام نهايي حق و باطل شود.
8 . ايمان به غيب و امدادهاي غيبي:
نكته بسيار مهمّي كه در اين جنگ حق و باطل نبايد مورد غفلت واقع شود، اين است كه نظام جهان، نظام اخلاقي است. در منظر ديني، جهان چنين نيست كه در برابر عمل خوب و بد واكنش يكساني داشته باشد و اين همان چيزي است كه از آن تحت عنوان امدادهاي غيبي ياد ميشود. قرآن كريم ميفرمايد: إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ينصُرْكُمْ (محمد (47): 7)، وَمَن يتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا (طلاق (65): 2)، إِن يكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يغْلِبُواْ مِئَتَينِ (انفال (8): 65) و ... كه همگي حكايت دارد معادلات حاكم بر جهان، بسيار بيشتر از معادلات مادّي و عادي است كه با چشم سر مشاهده ميشود كه يكي از اين معادلات مهم، آمدن حضرت مهدي براي نبرد نهايي حقّ و باطل است و به تعبير دقيق شهيد مطهري: از مجموع آيات و روايات استنباط ميشود كه قيام مهدي موعود (عج) آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است (مطهري، 1371: ص68)، و اين همان امداد غيبي است كه شامل جبهه اهل حق ميشود. بايد توجّه كرد كه در منطق قرآن كريم، شمول امدادهاي غيبي نه تنها منافاتي با تلاش و حركت ما ندارد، بلكه اساساً، اگر ما بكوشيم، اين امدادها از راه ميرسند. اگر خدا را ياري كنيد، خدا ياريتان ميكند. در آيه وَمَا رَمَيتَ إِذْ رَمَيتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى (انفال (8): 17) نميفرمايد تو كناري نشسته بودي و تيري از غيب آمد و به دشمن خورد؛ بلكه ميفرمايد آن تيري را كه تو پرتاب ميكني ما به هدف ميزنيم كه اگر تو باشي و خودت، معلوم نيست آن تير به هدف بخورد.
9. بعد از قيام مهدي(عج):
واپسين نكتهاي كه در شناخت مهدويت ضرورت دارد، اين است كه حكومت مهدي آغاز حركت اصلي انسان است، نه پايان كار، و اين حُسن مهم آرمانهاي اسلامي است. به تعبير شهيد مطهري، در هر مكتبي وقتي آرمانش محقّق شود، ديگر كار آن مكتب تمام ميشود و ميميرد؛ امّا انساني كه نبردهاي با باطل را به اتمام رسانده، هنوز اصل فاستبقوا الخيرات جلو چشمش خودنمايي ميكند. او كه نقصها را برطرف كرده، تازه در ابتداي سير صعودي خود است كه بايد بالا رود و اين سير، منتها و نهايت ندارد و هرچه بالا رود، در دستگاه هستي براي او امكان بالاتر رفتن هست (مطهري، 1372 الف، ص 57 و 58)، و شايد فلسفه رشد فوقالعاده علمي و معنوي مردم در عصر ظهور همين نكته باشد.