آية الله جوادى آملى
علت اين كه در مواردى قرآن كريم با صراحت نام زن ومرد را مى برد، آن است كه مىخواهد افكار جاهلى وقبل از اسلام را تخطئه كند، آنها چون بين زن ومرد فرق مىگذاشتند وعبادات وفضائل را براى مردها منحصر مىدانستند، لذا قرآن كريم با تحليل عقلى مىفرمايد: آن كه بايد كامل شود روح است وروح نه مذكر است ونه مؤنث.
قبل از اسلام به زن هيچ بهايى داده نمىشد، وهميشه به زن با چشم خشم مىنگريستند. در محيطهايى هم كه صنعت پيشرفت نموده است زن هيچ بهايى ندارد جز براى ارضاى شهوت مردان، كه هر دو تحقير مقام والاى زن است. اما ذات اقدس اله در قرآن مىفرمايد: من عهدهدار تربيت دل وروح انسانها هستم، وروح ودل انسانها نه مذكر است، نه مؤنث، لذا قرآن موضوع زن ومرد را نفى مىكند تا جايى براى بيان تساوى يا تفاوت بين اين دو باقى نماند، اگر در سراسر قرآن كريم وهمچنين در سراسر سخنان عترت طاهره... جستجو شود، موردى به چشم نمىخورد كه قرآن كمالى از كمالات معنوى را مشروط به ذكورت بداند يا ممنوع به انوثتبشمارد.
بنابراين، آيات قرآن كريم به چند بخش دسته بندى مىشوند:
بخش اول: آياتى هستند كه اختصاص به صنف مخصوصى ندارند، مانند: آياتى كه در آن سخن از ناس يا انسان است، ويا با لفظ «من» ذكر شده است.
بخش دوم: آياتى است كه سخن از مرد دارد، مانند آياتى كه در آن ضمير جمع مذكر سالم به كار برده است، وآياتى كه از لفظ «مردم» استفاده شده است، و...، مثل اين كه مىفرمايد: «يعلمكم، يعلمهم...».
در اينجا بايد گفت كه اين گونه كاربرد بر اساس فرهنگ محاوره است وقتى مىخواهند سخن بگويند، مىگويند مردم چنين مىگويند، مردم انتظار دارند، مردم در صحنهاند، مردم راى مىدهند. اين «مردم» در مقابل زنان نيستند، بلكه مردم يعنى «توده ناس».
پس نبايد از نحوه تعبيرى كه در فرهنگ محاوره وادب رايج است، چنين برداشت كرد كه قرآن فرهنگ مذكر گرايى دارد.
بخش سوم: آياتى است كه درآن به نام مرد و زن تصريح شده است وبه صراحت مىگويد: در اين جهت زن ومردى در كار نيستيا فرقى نمىكنند، نظير آنجا كه مىفرمايد:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة (1)
در اين بخش نيز باتوجه به اين كه قرآن براى تهذيب روح است ودر هنگام عبادت وتقرب، بدن زن ومرد در ارزش عبادت نقش ندارد لذا تصريح به عدم تفاوت مىكند تا شبهه تفاخر جاهلى را ريشه كن نمايد.
به همين خاطر در خلقتبشر اوليه نيز كه گاهى سخن از تراب است، گاهى سخن از «حما مسنون» وگاهى از «صلصال» وگاهى «طين» ومانند آن در مرحلهاى نيز مىفرمايد كه، در پيدايش شما «بشر ثانوى» يك زن دخيل است ويك مرد، تا به آنان بگويد كه شما به چه چيزى فخر مىكنيد؟ واگر بخواهيد تفاخر كنيد، فخرتان در بىفخرى است. تنها عامل فخر همان تقوا است كه با بىفخرى وبىتفاخرى همراه است. اين كه مىفرمايد «يا ايها الناس» يعنى همان ناسى كه قرآن براى هدايت او آمده است واين آيه هم قسمتبدن را به عهده مىگيرد وهم قسمت روح را، اين كه مىفرمايد:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى (2)
اى مردم، ما شما را از مرد وزنى آفريديم يعنى، شما اگر بخواهيد روى بدن فخر كنيد، هم مرد، از زن ومرد خلق شده است، وهم زن، از زن ومرد به وجود آمده است، نه خلقتبدن مرد، بالاتر از خلقتبدن زن است ونه برعكس. چه اين كه اگر شخصى، يا صنفى، يا نژادى واستبا نژاد ديگر تفاخر كند، به او هم گفته مىشود كه تكتك شما از زن ومرد هستيد.
نژاد وزبان هم عامل شناسايى وشناسنامه طبيعى است، انسان كه نمىتواند هرجا مىرود شناسنامه كشور خود را همراه داشته باشد، چهرهها، قيافهها، زبانها ولهجهها شناسنامه طبيعى انسان است كه آن هم به بدن بر مىگردد، وگرنه روح نه شرقى است ونه غربى، نه عرب است ونه عجم و....
و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا (3)
شما را شعبهها و قبيلهها قرار داديم تا همديگر را بشناسيد.
شناسنامه هم كه هيچ عامل فخر نيست، پس اگر كسى بخواهد تفاخر كند، جايى براى آن نيست، چرا كه همه از زن ومرد هستند، وشعوب وقبائل به بدن مربوط است، وارواح، حساب جدايى دارند.
«الارواح جنود مجندة» (4)
جانها گروههاى به هم پيوستهاند.
روح يك وادى ديگرى دارد، كه در آنجا سخن از شناسنامه ومانند آن نيست. آنگاه اگر كسى بخواهد بالاتر رود بايد بدون تفاخر وفخر فروشى بالاتر رود، چرا كه:
ان اكرمكم عند الله اتقاكم (5)
همانا گرامىترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است.
1. نحل،97.
2. حجرات، 13.
3. حجرات، 13.
4. بحار الانوار، ج61، ص31.
5. حجرات، 13.