back page

fehrest page

next page

 

342/32 - و منه :(72) 
اءبى ، عن اءحمد بن ادريس ، عن ابن عيسى ، عن البزنطى ، عن عبدالرحمن بن سالم ، عن المفضل قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام : جعلت فداك من غسل فاطمة ؟ قال : ذاك اءميرالمؤ منين عليه السلام . قال : فكاءنى استعظمت ذلك من قوله ، فقال : كاءنك ضقت مما اءخبرتك به ؟ قلت : قد كان ذلك ، جعلت فداك . قال : لا تضيقن فانها صديقة لا يغسلها الا صديق ، اءما علمت اءن مريم لم يغسلها الا عيسى عليه السلام
الكافى : محمد بن يحيى ، عن ابن عيسى ، عن عبدالرحمن بن سالم مثله
ترجمه :
و در كتاب علل الشرايع و كافى از مفضل روايت شده است كه گفت :
به امام جعفر صادق عرض كردم : فدايت شوم چه كسى فاطمه زهرا را غسل داد؟ فرمود: حضرت على عليه السلام . ولى من از سخن آن بزرگوار تعجب كردم . امام فرمود: گويا از سخن من شگفت زده شدى ؟
گفتم : آرى ، فداى تو گردم . فرمود: تعجب منماى ! زيرا چون حضرت فاطمه صديقه بود غير از شخصى صديق كسى ديگر نبايد او را غسل دهد. آيا نمى دانى كه حضرت مريم را غير از عيسى عليه السلام كسى غسل نداد.
343/33 - قرب الاسناد:(73) 
ابن طريف ، عن ابن علوان ، عن جعفر، عن اءبيه عليهماالسلام : اءن عليا عليه السلام غسل امراءته فاطمه عليهاالسلام بنت رسول الله صلى الله عليه و آله
ترجمه :
در قرب الاسناد از امام باقر عليه السلام روايت شده كه على عليه السلام خودش فاطمه را غسل داد.
344/34 - علل الشرايع :(74) 
على بن اءحمد بن محمد، عن الاسدى ، عن النخعى ، عن النوفلى عن ابن البطائنى ، عن اءبيه قال : ساءلت اءباعبدالله عليه السلام لاى علة دفنت عليهاالسلام بالليل لم تدفن بالنهار؟ قال : لانها اءوصت اءن لا يصلى عليها الرجلان الاعرابيان
بيان : الاعرابيان : الكافران لقوله تعالى : (الاعراب اءشد كفرا و نفاقا) (75)
ترجمه :
در علل الشرايع از بطائنى روايت شده كه گفت :
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام جويا شدم كه : براى چه حضرت زهرا شبانه دفن شد و او را روز به خاك نسپردند؟
فرمود: به علت اينكه آن دو نفر مرد اعرابى - ابوبكر و عمر - به جنازه اش ‍ نماز نگزارند.
345/35 - علل الشرايع ، اءمالى الصدوق :(76) 
ابن موسى ، عن ابن زكريا القطان ، عن ابن حبيب ، عن محمد بن عبيدالله و عبدالله بن الصلت الجدرى قالا: حدثنا ابن عائشة ، عن عبدالله بن عبدالرحمن الهمدانى ، عن اءبيه قال : لما دفن على بن ابى طالب عليه السلام فاطمة عليهاالسلام قام على شفير القبر و ذلك فى جوف الليل لانه كان دفنها ليلا ثم اءنشاء يقول :

لكل اجتماع من خليلين فرقة

و كل الذى دون الممات قليل

و ان افتقادى واحدا بعد واحد

دليل على اءن لا يدوم خليل

ستعرض عن ذكرى و تنسى مودتى

و يحدث بعدى للخليل خليل

ترجمه :
در علل الشرايع و امالى صدوق از عبدالرحمن همدانى روايت شده كه وقتى على عليه السلام فاطمه عليهاالسلام را دفن مى كرد شب بود، پس بر فراز قبر آن حضرت ايستاد و اين اشعار را قرائت كرد:
براى هر اجتماعى جدايى است و آنچه نمردنى است بسيار قليل است
از دست دادن من يكى بعد از ديگرى را، دليل بر آن است كه هيچ دوستى دوام نخواهد داشت و با مرگ از بين خواهد رفت .
3 - آيا به زودى از ياد من مى روى و محبت تو از يادم مى رود، و آيا بعد از تو كس ديگرى پيدا مى شود كه جاى تو را بگيرد؟
346/36 - كتاب الدلائل للطبرى :(77) 
عن اءحمد بن محمد الخشاب ، عن زكريا بن يحيى ، عن ابن اءبى زائدة ، عن محمد بن الحسن ، عن اءبى بصير، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : لما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله ما ترك الا الثقلين : كتاب الله و عترته اءهل بيته ، و كان قد اءسر الى فاطمة صلوات الله عليها اءنها لا حقة به اءول بيته لحوقا.
قالت : بينا اءنى بين القائمة و اليقظانة بعد وفاة اءبى باءيام اذ راءيت كاءنا قد اءشرف على راءيته لم اءملك نفسى اءن ناديت يا اءبتاه انقطع عنا خبر السماء فبينا اءنا كذلك اذا اءتتنى الملائكة صفوفا يقدمها ملكان حتى اءخذانى فصعدانى الى السماء فرفعت راءسى فاذا اءنا بقصور مشيدة و بساتين و اءنهار تطرد، و قصر بعد قصر، و بستان بعد بستان ، و اذا قد اطلع على من تلك القصور جوارى كانهن اللعب فهن يتباشرن و يضحكن الى و يقلن : مرحبا بمن خلقت للجنة و خلقنا من اءجل اءبيها.
فلم تزل الملائكة تصعد بى حتى اءدخلونى الى دار فيها قصور فى كل قصر من البيوت ما لا عين راءت و فيها من السندس و الاستبرق على اءسرة و عليها اءلحاف من اءلوان الحرير و الديباج ، و آنية الذهب و الفضة ، و فيها موائد عليها من اءلوان الطعام ، و فى تلك الجنان نهر مطرد اءشد بياضا من اللبن و اءطيب رائحة من المسك الاعلى الذى ليس بعده جنة و هى دار اءبيك و من معه من النبيين و من اءحب الله . قلت : فما هذا النهر؟ قالوا: هذا الكوثر الذى وعده اءن يعطيه اياه . فقلت : فاءين اءبى ؟ قالوا: الساعة يدخل عليك .
فبينا اءنا كذلك اذ برزت لى قصور هى اءشد بياضا و اءنور من تلك و فرش هى اءحسن من تلك الفرش و اذا بفرش مرتفعة على اءسرة و اذا اءبى صلى الله عليه و آله جالس على تلك الفرش و معه جماعة ، فلما رآنى اءخذنى فضمنى و قبل ما بين عينى و قال : مرحبا بابنتى ! و اءخذنى و اءقعدنى فى حجره ثم قال لى : يا حبيبتى ! اءماترين ما اءعد الله لك و ما تقدمين عليه ؟ فاءرانى قصورا مشرقات فيها اءلوان الطرائف و الحلى و الحلل ، و قال : هذه مسكنك و مسكن زوجك و ولديك و من اءحبك و اءحبهما قطيبى نفسا فانك قادمة على الى اءيام . قالت : فطار قلبى و اشتد شوقى و انتبهت من رقدتى مرعوبة .
قال اءبوعبدالله : قال اءميرالمؤ منين عليه السلام فلما: انتبهت من مرقدها صاحت بى فاءتيتها فقلت لها: ما تشتكين ؟ فخبرتنى بخبر الرؤ يا ثم اءخذت على عهد الله و رسوله اءنها اذا توفت لا اعلم اءحدا الا اءم سلمة زوجة رسول الله صلى الله عليه و آله و اءم اءيمن و فضة و من الرجال ابنيها و عبدالله بن عباس و سلمان الفارسى و عمار بن ياسر و المقداد و اءبوذر و حذيفة ، و قالت : انى اءحللتك من اءن ترانى بعد موتى فكن مع النسوة فيمن يغسلنى و لا تدفنى الا ليلا و لا تعلم اءحدا قبرى .
فلما كانت الليلة التى اءراد الله اءن يكرمها و يقبضها اليه اءقبلت تقول : و عليكم السلام و هى تقول لى : يابن عم قد اءتانى جبرئيل مسلما و قال لى : السلام يقراء عليك السلام يا حبيبة حبيب الله ، و ثمرة فؤ اده ، اليوم تلحقين بالرفيق الاعلى و جنة الماءوى . ثم انصرف عنى ثم سمعناها ثانية تقول : و عليكم السلام . فقالت : يابن عم هذا والله ميكائيل و قال لى كقول صاحبه .
ثم تقول : و عليكم السلام . و راءيناها قد فتحت عينيها فتحا شديدا ثم قالت : يابن عم هذا والله الحق و هذا عزرائيل قد نشر جناحه بالمشرق و المغرب و قد وصفه لى اءبى و هذه صفته ، فسمعناها تقول : و عليك السلام يا قابض الارواح عجل بى و لا تعذبنى . ثم سمعناها تقول : اليك ربى لا الى النار. ثم غمضت عينيها و مدت يديها و رجليها كاءنها لم تكن حية قط
ترجمه :
ابوجعفر طبرى در كتاب دلائل الامامة ، و از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
هنگاميى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رحلت نمود، غير از ثقلين يعنى قرآن و عترت و اهل بيت خود چيزى به يادگار ننهاد.
آن حضرت آهسته به فاطمه زهرا فرمود: تو اولين كسى هستى كه از اهل بيتم به من ملحق خواهى شد.
حضرت زهرا مى فرمايد: چند روز بعد از رحلت پدر بزرگوارم در بين خواب و بيدارى بودم كه پدرم را در عالم خواب ديدم . وقتى آن حضرت را ديدم نتوانستم خوددارى كنم لذا به وى گفتم :
پدرجان ! وحى و اخبار آسمانى از ما بريده شد. در همان حينى كه من سخن مى گفتم ناگاه ديدم چند صف از ملائكه كه دو ملك در جلو آنها بودند نزد من آمدند و مرا گرفته به جانب آسمان بردند، و چون سر خود را بلند كردم مواجه شدم با قصرهايى برافراشته و بستانها و نهرهايى فراوان . پس از هر قصر، قصرى ديگرى و پس از هر بستان ، بستان ديگرى به چشم مى خورد. ناگاه ديدم دخترانى از آن قصرها به سوى من مى آيند در حالى كه مزاح مى كردند و به يكديگر مژده مى دادند و به من لبخند مى زدند و مى گفتند: مرحبا به كسى كه بهشت براى او خلق شده و ما براى خاطر پدرش آفريده شده ايم !
و ملائكه همچنان مرا بالا مى بردند تا اينكه مرا داخل محلى نمودند كه داراى قصرهايى بود، در هر قصرى خانه هايى بود كه هيچ چشمى نديده بود.
سندس و استبرق هايى بر فراز تخت هايى بود. انواع و اقسام لحافهاى رنگارنگ حرير و ديبا و بر فراز آنها گسترده بودند. ظرفهايى از طلا و نقره وجود داشت ، سفره هايى در آنجا بود كه حاوى غذاهاى رنگارنگ بودند. در آن بهشت نهرى بود كه از شير سفيدتر و از مشك اذفر خوشبوتر بود.
من گفتم : اين خانه مال كيست و اين نهر چيست ؟
گفتند: اين فردوس اعلى است كه بالاتر از آن بهشتى وجود ندارد. اين خانه به پدرت رسول خدا و پيغمبرانى كه با آن حضرت باشند و آن افرادى كه محبوب خدا هستند تعلق دارد.
گفتم : پس اين نهر چيست ؟ گفتند: اين همان كوثرى است كه خدا به پدر بزرگوارت وعده داده است . گفتم : پدرم كجاست ؟ گفتند: هم اكنون نزد تو مى آيد.
در همين حال بوديم كه قصرهايى بر من نمودار شد كه از قصرهاى قبلى سفيدتر و نورانى تر بودند، فرش آنها از فرش قصرهاى سابق بهتر بود. فرشى را ديدم كه بر فراز تختى انداخته بودند و پدرم رسول خدا روى آن نشسته بود و گروهى در حضور آن حضرت بودند. هنگامى كه پدرم مرا ديد ميان چشمانم را بوسيد و فرمود: مرحبا به دخترم ! آنگاه مرا گرفت و در كنار خود جاى داد و به من فرمود:
اى حبيبه من ! آيا نمى بينى كه خدا چه نعمت ها براى تو آماده كرده و نزد چه نعمت هايى خواهى آمد؟ سپس قصرهايى نورانى به من نشان داد كه حاوى زر و زيور و حله هايى الوان و رنگارنگ بودند.
آنگاه به من فرمود: اينجا مسكن تو و شهرت و دو فرزندت و كسى كه تو و ايشان را دوست داشته باشد مى باشد، خوشحال باش زيرا تا چند روز ديگر نزد من خواهى آمد.
پس از اين جريان قلب من تپيد و شوقم زياد گرديد و در حالى كه دچار ترس ‍ شده بودم از خواب پريدم .
امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: حضرت امير عليه السلام فرمود: وقتى فاطمه زهرا عليهاالسلام از خواب پريد مرا صدا زد، من نزد او آمدم و گفتم : تو را چه شده ؟!
وى جريان خواب خود را شرح داد و از من تعهد گرفت هرگاه او از دنيا برود من از زنان غير از ام سلمه زوجه رسول خدا، ام ايمن ، فضه ، و از مردان غير از دو فرزندش ، عبدالله بن عباس ، سلمان فارسى ، عمار بن ياسر، مقداد، ابوذر و حذيفه كسى را آگاه ننمايم .
فاطمه به من گفت : من به تو اجازه مى دهم كه پس از فوت جسدم را مشاهده كنى ، تو با زنان بدن مرا غسل بده و شبانه مرا به خاك بسپار، و كسى را از محل قبر من آگاه منماى .
وقتى آن شبى فرا رسيد كه خداى مهربان فاطمه را گرامى داشت و او را قبض روح نمود، حضرت زهرا مى فرمود: عليكم السلام ، و به من مى گفت :
اى پسرعمو! اين جبرئيل است كه به من سلام مى كند و مى گويد: اى حبيبه حبيب خدا و ميوه قلب اوست ! خدا به تو سلام مى رساند، تو امروز در بهشت وارد خواهى شد. اين مژده را به من داد و رفت .
حضرت امير مى فرمايد: براى دومين بار شنيديم كه حضرت زهرا فرمود: و عليكم السلام . آنگاه به من فرمود: اى پسرعمو! اين ميكائيل است كه نظير جبرئيل به من مژده مى دهد.
براى سومين بار فاطمه عليهاالسلام فرمود: و عليكم السلام . آنگاه چشمان خود را به سرعت باز كرد و به من فرمود:
اى پسرعمو! به خداوند سوگند كه اين حق است ، اين عزرائيل است كه پر و بال خود را در مشرق و مغرب گسترده است . پدرم اين اوصاف او را براى من شرح داده بود.
سپس شنيديم كه حضرت زهرا مى فرمود: و عليكم السلام يا قابض الارواح ! زودتر مرا قبض روح كن و اسباب ناراحتى مرا فراهم نكن !
پس از اين جريان شنيديم كه مى فرمود: خداوندا! به سوى تو مى آيم ، نه به سوى آتش .
سپس چشمان خود را بست و دست و پاى خود را كشيد و گويا اصلا فاطمه هرگز زنده نبوده است .
347/37 - اءمالى الصدوق :(78) 
المكتب ، عن العلوى ، عن الفرازى ، عن محمد بن الحسين الزيات عن سليمان بن حفص المروزى ، عن ابن طريف ، عن ابن نباته قال : سئل اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام عن علة دفنة لفاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله ليلا، فقال : انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها و حرام على من يتولاهم اءن يصلى على اءحد من ولدها .
ترجمه :
اصبغ بن نباته گويد: از امام على عليه السلام درباره اينكه چرا فاطمه را شبانه دفن كرد، پرسيدم . آن حضرت در جواب من گفت :
حضرت فاطمه عليهاالسلام بر برخى از مردم به شدت غضبناك بود و نمى خواست كه تحت هيچ شرايطى آنها بر جنازه او حاضر شوند و يا كسى از فرزندان و هواداران آنها بر او نماز بگزارند، به همين دليل او را شبانه و مخفيانه دفن كردم .
348/38  
اءمالى الطوسى :(79) المفيد، عن محمد بن اءحمد المنصورى ، عن سلمان بن سهل ، عن عيسى بن اسحاق القرشى ، عن حمدان بن على الخفاف ، عن ابن حميد، عن الثمالى ، عن اءبى جعفر الباقر، عن اءبيه عليهماالسلام ، عن محمد بن عمار بن ياسر، عن اءبيه قال : لما مرضت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله مرضتها التى توفيت فيها و ثقلت جاءها العباس بن عبدالمطلب عائدا فقيل له : انها ثقيلة و ليس يدخل عليها اءحد. فانصرف الى داره و اءرسل الى على فقال لرسوله : قل له : يابن اءخ ! عمك يقرؤ ك السلام و يقول لك : لله قد فجاءنى من الغم بشكاة حبيبة رسول الله صلى الله عليه و آله و قرة عينيه و عينى فاطمة ما هدنى و انى لاظنها اءولنا لحوقا برسول الله صلى الله عليه و آله يختار لها و يحبوها و يزلفها لربه ، فان كان من اءمرها ما لابد منه ، فاجمع اءنا لك الفداء المهاجرين و الانصار حتى يصيبوا الاجر فى حضورها و الصلاة عليها، و فى ذلك جمال للدين .
فقال على عليه السلام لرسوله و اءنا حاضر عنده : اءبلغ عمى السلام و قل لا عدمت اشفاقك و تحيتك ، و قد عرفت مشورتك ، و لراءيك فضله ، اما فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله لم تزل مظلومة ، من حقها ممنوعة ، و عن ميراثها مدفوعة ، لم تحفظ فيها وصية رسول الله صلى الله عليه و آله و لا رعى فيها حقه ، و لا حق الله عزوجل ، و كفى بالله حاكما و من الظالمين منتقما، و اءنا اءساءلك يا عم تسمح لى بترك ما اءشرت به فانها وصتنى بستر اءمرها.
قال : فلما اءتى العباس رسوله بما قال على عليه السلام قال : يغفر الله لابن اءخى فانه لمغفور له اءن راءى ابن اءخى لا يطعن فيه ، انه لم يولد لعبدالمطلب مولود اءعظم بركة من على الا النبى صلى الله عليه و آله ان عليا لم يزل اءسبقهم الى كل مكرمة و اءعملهم بكل فضيلة ، و اءشجعهم فى الكريهة ، و اءشدهم جهادا للاعداء، فى نصرة الحنيفية ، و اءول من آمن بالله و رسوله صلى الله عليه و آله
ترجمه :
در امالى شيخ طوسى از عمار ياسر روايت شده است كه گفت : در آن بيمارى كه فاطمه زهرا از دنيا رفت و حال او وخيم شد و عباس بن عبدالمطلب براى عيادت آن حضرت آمد، به عباس گفتند: حال فاطمه مساعد نيست و كسى نزد او نمى رود. عباس به سوى خانه خويش بازگشت و شخصى را نزد حضرت على فرستاد و گفت : از قول من به حضرت امير بگو: عموى تو به تو سلام مى رساند و مى گويد: به خداوند سوگند كه غم و اندوه حبيبه و نور چشم رسول خدا و نور چشم من مرا به شدت رنج مى دهد، من اينطور گمان مى كنم آن بانو زودتر از همه ما به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق شود و خدا او را برمى گزيند و به رحمت خود نزديك مى كند.
فدايت شوم ! اگر فاطمه عليهاالسلام رحلت كرد مهاجرين و انصار را آگاه و جمع كن تا براى تشييع جنازه اش و نمازخواندن بر بدنش حاضر شوند و ثواب ببرند، زيرا اين عمل باعث سرافرازى دين مى شود.
راوى مى گويد: من در حضور حضرت امير بودم كه به فرستاده عباس بن عبدالمطلب فرمود: سلام مرا به عمويم برسان و به وى بگو: لطف و مرحمت تو زياد باد! من از مشورت تو آگاه شدم ، راءى و نظريه تو بسيار نيكوست . ولى فاطمه دختر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله دائما مظلوم ، از حق خود ممنوع ، از ميراث خويشتن محروم بوده است . ملاحظه آن وصيتى را كه پيامبر درباره اش كرده ننمودند. حق آن حضرت و حق خدا را رعايت نكردند، كافى است كه خدا بين ما و آنان حكم كند و از ظالمين انتقام بگيرد.
اى عموجان ! من از تو خواهش مى كنم از اين مطلبى كه گفتى ، صرفنظر فرمايى ، زيرا فاطمه به من وصيت كرده كه امر فوت او را پوشيده بدارم .
فرستاده عباس نزد او بازگشت و جواب حضرت امير را براى وى شرح داد. عباس گفت : خدا برادرزاده مرا بيامرزد، زيرا راءى برادرزاده من محكم و صحيح است ، غير از رسول خدا نوزادى براى عبدالمطلب متولد نشد كه از لحاظ خير و بركت از على عليه السلام برتر باشد، حقا كه على در هر بزرگوارى و فضيلتى بر همه آنان سبقت گرفت ، على از همه شجاع تر است ، على براى نصرت و يارى دين خدا از همه بيشتر با دشمنان جهاد نمود. على اولين كسى است كه به خداوند و رسول او ايمان آورد.
349/39 الخصال :(80) 
محمد بن عمير البغدادى ، عن اءحمد بن الحسن بن عبدالكريم ، عن عباد بن صهيب ، عن عيسى بن عبدالله العمرى ، عن اءبيه ، عن جده ، عن على عليه السلام قال : خلقت الارض لسبعة بهم يرزقون ، و بهم يمطرون ، و بهم ينتصرون : اءبوذر و سلمان و المقداد و عمار و حذيفة ، و عبدالله بن مسعود. قال على عليه السلام : و اءنا امامهم و هم الذين شهدوا الصلاة على فاطمة
كشى : جبرئيل بن اءحمد، عن الحسين بن خرزاد، عن ابن فضال ، عن ثعلبة ، عن زرارة ، عن اءبى جعفر، عن اءبيه ، عن جده عليهم السلام مثله
ترجمه :
در كتابهاى خصال و رجال كشى از على عليه السلام روايت شده كه گفت :
زمين به خاطر هفت نفر خلق شده كه مردم به واسطه آنان رزق و روزى داده مى شوند و باران براى آنان مى آيد و يارى مى شوند (آن هفت نفر عبارتند از): ابوذر، سلمان ، مقداد، عمار، حذيفه و عبدالله بن مسعود.
حضرت امير مى فرمايد: من امام آنان هستم ، ايشان بودند كه بر بدن فاطمه عليهاالسلام نماز خواندند.
350/40 اءمالى مفيد(81) اءمالى طوسى :  
(82) المفيد، عن الصدوق ، عن اءبيه ، عن اءحمد بن ادريس ، عن محمد بن عبدالجبار، عن القاسم بن محمد الرازى ، عن على بن محمد الهرمرازى عن على بن الحسين ، عن اءبيه الحسين عليهماالسلام قال : لما مرضت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله وصت الى على بن اءبى طالب عليه السلام اءن يكتم اءمرها و يخفى خبرها و لا يؤ ذن اءحدا بمرضها، ففعل ذلك ، و كان يمرضها بنفسه و تعينه على ذلك اءسماء بنت عميس رحمها الله ، على عليه السلام يتولى اءمرها، و يدفنها ليلا و يعفى قبرها، فتولى ذلك اءميرالمؤ منين عليه السلام و دفنها، و عفى موضوع قبرها.
فلما نفض يده من تراب القبر، هاج به الحزن ، فاءرسل دموعه على خديه و حول وجهه الى قبر رسول الله صلى الله عليه و آله فقال :
السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك من ابنتك و حبيبتك ، و قرة عينك و زائرتك ، و البائتة فى الثرى ببقيعك ، المختار الله لها سرعة اللحاق بك ، قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى ، و ضعف عن سيدة النساء تجلدى ، الا اءن فى التاءسى لى بسنتك ، و الحزن الذى حل بى لفراقك ، موضع التعزى ، و لقد وسدتك فى ملحود قبرك ، بعد اءن فاضت نفسك على صدرى ، و غمضتك بيدى ، و توليت اءمرك بنفسى .
نعم و فى كتاب الله اءنعم القبول ، (انا لله و انا اليه راجعون )(83)، قد استرجعت الوديعة ، و اخذت الرهينة ، و اختلست الزهراء، فما اءقبح الخضراء و الغبراء يا رسول الله .
اءما حزنى فسرمد، و اءما ليلى فمسهر، لا يبرح الحزن من قلبى اءو يختارالله لى دارك التى فيها اءنت مقيم ، كمد مقيح ، و هم مهيج ، سرعان ما فرق (الله ) بيننا، و الى الله اءشكو، و ستنبئك ابنتك بتظاهر امتك على ، و على هضمها حقها فاستخبرها الحال ، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا، و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين .
سلام عليك يا رسول الله سلام مودع لا سئم و لا قال ، فان ، اءنصرف فلا عن ملالة ، و ان اقم فلا عن سوء ظنى بما وعدالله الصابرين ، الصبر اءيمن و اءجمل و لولا غلبة المستولين علينا، لجعلت المقام عند قبرك لزاما، و التلبث عنده معكوفا، و لاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية . فبعين الله تدفن بنتك سرا، و يهتضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا، و لم يطل العهد، و لم يخلق منك الذكر، فالى الله يا رسول الله المشتكى ، و فيك اءجمل العزاء، فصلوات الله عليها و عليك و رحمة الله و بركاته (84)
ترجمه :
در امالى مفيد معروف به المجالس و امالى ابن الشيخ معروف به امالى طوسى از امام حسين عليه السلام روايت شده :
هنگامى كه فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيمار شد به حضرت على عليه السلام وصيت كرد كه موضوع بيمارى وى را مخفى بدارد و احدى را از آن مطلع ننمايد. على عليه السلام به وصيت او عمل كرد. و شخصا پرستارى فاطمه زهرا را عهده دار بود و اسماء بنت عميس در اين كار كمك مى كرد. چون هنگام رحلت فاطمه فرا رسيد وصيت كرد كه حضرت امير متصدى امر آن بانو شود، شبانه او را دفن كند و قبر مطهرش را مخفى نمايد.
على عليه السلام اين وصيت را پذيرفت و شبانه او را به خاك سپرد و قبرش ‍ را مخفى نمود.
هنگامى كه از دفن فاطمه فارغ شد، ناگهان حزن و اندوه شديدى به حضرتش هجوم آورد و اشك از چشمانش سرازير شد، و چهره خود را به سوى قبر رسول خدا بازگردانيد و گفت :
سلام من بر تو باد اى رسول خدا! و سلام بر تو از سوى دخترت و نور چشمت كه به زيارتت آمده ، همو كه در بقعه ات زير خاك آرميده است و خداوند براى او چنان خواست كه هرچه زودتر به تو ملحق شود. اى رسول خدا! صبرم از فراق دختر برگزيده ات كاهش يافته و شكيبايى من از دورى سرور زنان از دست رفته ، (ولى چاره اى نيست ) جز آنكه همان گونه كه در مصيبت جانگدازت شكيبايى ورزيدم در اينجا نيز صبر پيشه كنم . چرا كه من خود با دست خويش تو را در قبر نهادم و (به هنگام جان دادن سر در آغوش ‍ من داشتى آن طور كه ) جان تو از ميان سينه و گلوى من گذشت .
آرى در كتاب خدا براى من برترين پذيرش و تحمل آمده است كه فرموده : ما همه از خداييم و همگى به سوى او باز مى گرديم . امانت بازگردانده و گروگان تحويل داده و زهرا از دستم ربوده شد، اى رسول خدا! چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند.
راجع به اندوهم چه بگويم كه هميشگى است و شبم كه به بيدارى مى گذرد، و غم از دلم رخت نمى بندد تا خداوند خانه اى را كه تو در آن اقامت دارى برايم برگزيند. غصه اى دارم جگرسوز و اندوهى شورانگيز، چه زود ميان ما جدايى افتاد، و تنها به خدا شكايت مى برم .
به زودى دخترت تو را خبر مى دهد از همدست شدن امتت عليه من ، پس به اصرار از او بپرس و احوال را از او جويا شو كه چه بسا سوزها داشت كه در سينه اش مى جوشيد و راهى براى شرح و بيرون ريختن آن نداشت و اكنون خواهد گفت ، و خدا دورى خواهد كرد و او بهترين داوران است .
سلام بر شما سلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، كه اگر بازگردم از روى دلتنگى نيست و اگر بمانم از بدگمانى نسبت به آنچه خداوند به صابران وعده داده ، نمى باشد. آه ، آه ! باز هم شكيبايى مبارك تر و زيباتر است كه اگر بيم غلبه چيره شوندگان نمى بود براى هميشه در اينجا مى ماندم و درنگ مى نمودم و بر اين مصيبت بزرگ چونان زنان عزيزمرده شيون مى كردم ، (چرا كه ) همچنان كه خداوند نظاره مى فرمايد، دخترت پنهانى (و دور از چشم بيگانگان ) به خاك سپرده مى شود و (اما آشكارا در پيش چشم همگان ) حقش پايمال و از ارثش ممنوع مى گردد يا آنكه ديرزمانى نگذشته و ياد تو كهنه نگشته است . اى رسول خدا، شكايت نزد خداوند بلندمرتبه برده مى شود و بهترين صبر و دلدارى و عزادارى درباره توست ، درود و رحمت و بركات خداوند يكتا و آفريدگار جهانيان بر تو و او باد!
351/41 عيون المعجزات :  
للسيد المرتضى رحمه الله روى اءن فاطمة عليهاالسلام توفيت و لها ثمان عشرة سنة و شهران ، و اءقامت بعد النبى صلى الله عليه و آله خمسة و سبعين يوما و روى اءربعين يوما، و تولى غسلها و تفكينها اءميرالمؤ منين عليه السلام و اءخرجها و معه الحسن و الحسين فى الليل ، و صلوا عليها و لم يعلم بها اءحد، و دفنها فى البقيع و جدد اءربعين قبر فاستشكل على الناس قبرها فاءصبح الناس ولام بعضهم بعضا و قالوا: ان نبينا صلى الله عليه و آله خلف بنتا و لم نحضر وفاتها و الصلاة عليها و دفنها، و لا نعرف قبرها فنزورها.
فقال من تولى الامر: هاتوا من نساء المسلمين من تنبش هذه القبور، حتى نجد فاطمة عليهاالسلام فنصلى عليها و نزور قبرها، فبلغ ذلك اءميرالمؤ منين عليه السلام فخرج مغضبا قد احمرت عيناه و قد تقلد سيفه ذاالفقار حتى بلغ البقيع و قد اجتمعوا فيه فقال عليه السلام : لو نبشتم قبرا من هذه القبور لوضعت السيف فيكم ، فتولى القوم عن البقيع
ترجمه :
سيد مرتضى رحمه الله در كتاب عيون المعجزات گويد: روايت شده كه سن حضرت زهرا به هنگام وفات هجده سال و دو ماه بود و بعد از پيغمبر خدا مدت هفتاد و پنج روز و به روايتى چهل روز زنده بود.
حضرت على بن ابى طالب عليه السلام متصدى غسل و كفن آن بانو شد. با امام حسن و امام حسين جنازه آن بانوى مظلومه را شبانه خارج نمود، نماز بر بدنش خواندند كسى را از اين جريان آگاه ننمودند، على عليه السلام جسد مقدسش را در بقيع دفن كرد، صورت چهل قبر تشكيل داد تا قبر او تشخيص داده نشود. و هنگامى كه مردم شنيدند يكديگر را ملامت و سرزنش كردند و گفتند:
پيغمبر ما يك دختر به جاى نهاد و ما موقع و نماز و دفن او حاضر نشديم و محل قبر او را نمى شناسيم كه زيارتش كنيم !
ابوبكر گفت : زنان مسلمين را بياوريد تا اين قبرها را بشكافند و ما جنازه فاطمه را پيدا كنيم و بر آن نماز بخوانيم و قبرش را زيارت نماييم .
و چون اين سخن به گوش حضرت على عليه السلام رسيد، در حالى خارج شد كه خشمناك و چشمان مباركش سرخ و شمشير خود ذوالفقار را حمايل كرده بود. با همين حالت آمد تا وارد بقيع كه آنان اجتماع كرده بودند شد، آنگاه فرمود:
اگر يكى از اين قبرها را بشكافيد اين شمشير را در ميان شما مى گذارم (و همه را از دم شمشير مى گذرانم ). پس از اين جريان بود كه آن گروه از بقيع خارج شدند.
352/42 التهذيب :(85) 
سلمة بن الخطاب ، عن موسى بن عمر بن زيد، عن على بن النعمان ، عن ابن مسكان ، عن سليمان بن خالد، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : ساءلته عن اءول من جعل له النعش . فقال : فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله
ترجمه :
شيخ طوسى در كتاب تهذيب از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : در اسلام اولين تابوت براى چه كسى ساخته شد؟
فرمود: براى فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله .
353/43 التهذيب :(86) 
سلمة بن الخطاب ، عن اءحمد بن يحيى بن زكريا، عن اءبيه ، عن حميد بن المثنى ، عن اءبى عبدالرحمن الحذاء، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : اءول نعش احدث فى الاسلام فاطمة انها اشتكت شكوتها التى قبضت فيها و قالت لاسماء: انى نحلت و ذهب لحمى ، الاتجعلين لى شيئا يسترنى ؟ قالت اءسماء: اءنى اذ كنت باءرض الحبشة راءيتهم يصنعون شيئا اءفلا اءصنع لك فان اءعجبك اءصنع لك ؟ قالت : نعم . فدعت بسرير فاءكبته لوجهه ، ثم دعت بجرائد فشددته على قوائمه ثم جللته ثوبا، فقالت : هكذا راءيتهم يصنعون . فقالت : اصنعى لى مثله ، استرينى سترك الله من النار
ترجمه :
در تهذيب از ابوعبدالرحمن حذاء، از امام صادق روايت شده كه گفت :
اولين تابوتى كه در اسلام ساخته شد، تابوت فاطمه عليهاالسلام بود. زيرا آن بانو در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، به اسماء فرمود: من لاغر شده ام و گوشت بدنم از بين رفته است ، آيا چيزى كه بدنم را بپوشاند، براى من درست نمى كنى ؟ اسماء گفت : زمانى كه من در حبشه بودم نوعى تابوت مى ساختند. مايل هستيد من شكل آن را نشان دهم ؟ فرمود: مانعى ندارد.
اسماء گفت تا تختى را آوردند، آنگاه آن تخت را وارونه بر روى زمين نهاد، دستور داد تا شاخه هاى خرمايى هم آوردند، آن شاخه هاى خرما را به پايه هاى آن تخت تابيد و يك پارچه روى آنها انداخت و گفت : اين شكل همان تابوتى است كه من ديدم .
فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: نظير اين تابوت را براى من بساز و بدنم را به وسيله آن بپوشان ! خدا بدن تو را از آتش محفوظ بدارد!
354/44 من بعض كتب المناقب القديمة :(87) 
اختلفت الروايات فى وقت وفاتها ففى رواية اءنها بقيت بعد رسول الله صلى الله عليه و آله شهرين . و فى رواية ثلاثة اءشهر، و فى رواية مائة يوم ، و فى رواية ثمانية اءشهر.
و عن على بن اءحمد العاصمى باسناده عن موسى بن جعفر، عن آبائه عليهم السلام عن على عليه السلام اءن فاطمة لما توفى رسول الله صلى الله عليه و آله كانت يقول : وا اءبتاه من ربه مااءدناه ، وا اءبتاه جنان الخلد مثواه ، وا اءبتاه يكرمه ربه اذا اءتاه ، يا اءبتاه الرب و الرسل تسلم عليه حين تلقاه .
فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على بن اءبى طالب تسلم عليه حين تلقاه .
فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على بن اءبى طالب يرثيها:
لكل اجتماع من خليلين فرقة الابيات .
و ذكر الحاكم اءن فاطمة لما ماتت اءنشاء على عليه السلام :

نفسى على زفراتها محبوسة

يا ليتها خرجت مع الزفرات

لا خير بعدك فى الحياة و انما

اءبكى مخافة اءن تطول حياتى

و عن سيد الحفاظ اءبى منصور الديلمى باسناده اءن عبدالله بن الحسن دخل على هشام بن عبدالملك و عنده الكلبى ، فقال هشام لعبدالله بن الحسن : يا اءبا محمد! كم بلغت فاطمة بنت رسول الله من السن ؟ فقال : بلغت ثلاثين . فقال للكلبى : ما تقول ؟ قال : بلغت خمسا و ثلاثين .
فقال هشام لعبدالله : اءلا تسمع ما يقول الكلبى ؟ فقال عبدالله : يا اءميرالمؤ منين سلنى عن امى فاءنا اءعلم بها و سل الكلبى عن امه فهو اءعلم بها.
و عن العاصمى باسناده ، عن محمد بن عمر قال : توفيت فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله لثلاث ليال خلون من شهر رمضان و هى بنت تسع و عشرين اءو نحوها.
و ذكر اءبوعبدالله بن مندة الاصفهانى فى كتاب المعرفة اءن عليا تزوج فاطمة بالمدينة بعد سنة من الهجرة و بنى بها بعد ذلك بنحو من سنة و ولدت لعلى الحسن و الحسين و المحسن و ام كلثوم و زينب الكبرى .
و قال محمد بن اسحاق : توفيت و لها ثمان و عشرون سنة ، و قيل : سبع و عشرون سنة ، و فى رواية اءنها ولدت على راءس سنة احدى و اءربعين من مولد النبى صلى الله عليه و آله فيكون سنها على فهذا ثلاثا و عشرين ، و الاكثر على اءنها كانت بنت تسع و عشرين اءو ثلاثين عليهاالسلام .
و ذكر و وهب بن منبه ، عن ابن عباس اءنها بقيت اءربعين يوما بعده ، و فى رواية ستة اءشهر و ساق ابن عباس الحديث الى اءن قال : لما توفيت عليهاالسلام شقت اءسماء جيبها و خرجت فتلقاها الحسن و الحسين فقالا: اءين اءمنا؟ فسكتت فدخلا البيت فاذا هى ممتدة فحركها الحسين فاذا هى ميته ، فقال : اءين اءمنا؟ فسكتت فدخلا فى الوالدة ، و خرجا يناديان : يا محمداه يا اءحمداه اليوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا.
ثم اءخبرنا عليا و هو فى المسجد فغشى عليه حتى رش عليه الماء ثم اءفاق فحملهما حتى اءدخلهما بيت فاطمة و عند راءسها اءسماء تبكى و تقول : وا يتامى محمد، كنا نتعزى بفاطمة بعد موت جدكما فبمن نتعزى بعدها. فكشف على عن وجهها فاذا برقعة عند راءسها فنظر فيها فاذا فيها:
بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اءوصيت به فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله اءوصت و هى تشهد اءن لا اله الا الله و اءن محمدا عبده و رسوله و اءن الجنة و النار حق و اءن الساعة آتية لا ريب فيها و اءن الله يبعث من فى القبور. يا على اءنا فاطمة محمد زوجنى الله منك لاءكون لك فى الدنيا و الاخرة اءنت اءولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل و صل على و ادفنى بالليل و لا تعلم اءحدا و اءستودعك الله و اءقراء على ولدى السلام الى يوم القيامة .
فلما جن الليل غسلها على و وضعها على السرير، و قال للحسن : ادع لى اءباذر فدعاه فحملاه الى المصلى عليها ثم صلى ركعتين ، و رفع يديه الى السماء فنادى : هذه بنت نبيك فاطمة اءخرجتها من الظلمات الى النور: فاءضاءت الارض ميلا فى ميل . فلما اءرادوا اءن يدفنوها نودوا من بقعة من البقيع : الى الى . فقد رفع تربتها منى فنظرو فاذا هى بقبر محفور، فحملوا السرير اليها فدفنوها فجلس على على شفير القبر فقال : يا اءرض ! استودعتك وديعتى ، هذه بنت رسول الله . فنودى منها: يا على اءنا اءرفق بها منك فارجع و لا تهتم . فرجع و انسد القبر و استوى بالارض فلم يعلم اءين كان الى يوم القيامة
ترجمه :
در بعضى كتابهاى قديمى مناقب آمده : درباره زمان وفات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام اختلاف است . در يك روايت مى گويد: آن بانوى معظم بعد از پدر بزرگوارش مدت دو ماه زنده بود.
در روايت ديگرى مى گويد: مدت سه ماه زنده بود. در يك روايت است كه مدت صد روز و در حديث ديگرى مى گويد: مدت هشت ماه بعد از رحلت پدرش و... .
حاكم نيشابورى روايت مى كند: هنگامى كه حضرت فاطمه از دنيا رحلت نمود حضرت امير اين اشعار را سرود:
جان من با ناله هاى خود حبس شده ، اى كاش جان من با ناله هايم خارج مى شد.
بعد از تو خيرى در زندگانى خواهد بود، جز اين نيست كه از خوف طولانى شدن زندگيم مى گريم .
و... .
وهب بن منبه از ابن عباس نقل مى كند كه گفت :
حضرت زهرا مدت چهل روز به قولى شش ماه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود، تا آنجا كه مى گويد:
پس از آنكه فاطمه عليهاالسلام رحلت كرد اسماء گريبان خود را پاره كرد و خارج شد، آنگاه با حسين عليهماالسلام مصادف شد، ايشان به وى فرمودند:
مادر ما كجاست ؟ اسماء جوابى نداد. آنان وارد خانه شدند ديدند مادر بزرگوارشان خوابيده است . امام حسين مادر خود را حركت داد ديد از دنيا رفته است .
آنگاه در حالى خارج شدند كه مى فرمودند:
يا محمداه ! يا محمداه !
امروز به علت فوت مادرمان مصيبت تو براى ما تجديد شد.
پس از اين جريان متوجه حضرت امير كه در مسجد بود شدند و آن حضرت را از رحلت مادرشان آگاه نمودند.
اميرالمؤ منين على عليه السلام بعد از شنيدن اين خبر دلخراش غش كرد، آبه به صورت آن حضرت پاشيدند تا به هوش آمد، آنگاه حسنين عليهماالسلام را برداشت و داخل خانه حضرت زهرا عليهاالسلام شد. اسماء را ديد كه بالاى سر زهرا نشسته گريه مى كند و مى گويد:
يتيمان حضرت محمد چه كنند، بعد از فوت جد شما دل ما به فاطمه خوش بود! بعد از فاطمه به چه كسى دل خوش كنيم !
آنگاه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام صورت مبارك فاطمه زهرا را باز كرد رقعه اى نزد سر آن بانوى معظمه يافت كه در آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، اين وصيتى است كه فاطمه دختر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله كرده است : فاطمه شهادت مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه وجود ندارد، حضرت محمد بنده و پيامبر خدا مى باشد. بهشت بر حق و دوزخ بر حق است ، قيامت خواهد آمد و شكى در آن نخواهد بود، خداوند كليه افرادى را كه در قبرها مدفونند برخواهد انگيخت .
يا على ! من فاطمه دختر حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى باشم . خدا مرا در دنيا و آخرت براى تو تزويج نمود.
يا على ! تو از ديگران براى (غسل و كفن ) من مقدم هستى ، مرا حنوط كن غسل بده ، شبانه مرا دفن كن ، شبانه بر بدنم نماز بگزار، شبانه به خاكم بسپار، احدى را از فوت من آگاه منماى ، من تو را به خداوند مى سپارم ، و فرزندانم به درود تا روز قيامت !
و چون شب فرا رسيد حضرت على عليه السلام پيكر مقدس حضرت فاطمه را غسل داد و در ميان تابوت نهاد و به حضرت حسن فرمود: ابوذر را بياور! هنگامى كه ابوذر آمد بدن مبارك آن بانوى مظلومه را به محل نماز آوردند و بر آن نماز خواندند، آنگاه على عليه السلام دستهاى مبارك خود را به جانب آسمان بلند كرد و گفت :
پروردگارا! اين جنازه دختر پيغمبر توست كه او را از دنياى ظلمانى به طرف نور بردى و نور وجودش وجب به وجب به وسعتى تام و تمام زمين را در نور ديد و روشن و منور نمود.
هنگامى كه تصميم گرفتند جنازه آن بانو را دفن كنند صدايى از يكى از بقعه هاى بقيع شنيدند كه مى گفت :
بيا به سوى من ! به سوى من ! زيرا تربت و خاك وى از من گرفته شده است . و چون نگاه كردند با قبرى حفر شده و آماده مواجه شدند. تابوت را به سوى آن قبر بردند و جنازه را در آن دفن نمودند. سپس حضرت امير بر فراز قبر نشست و فرمود:
اى قبر! من امانت خود را به تو مى سپارم ، اين جنازه دختر رسول خدا است .
ناگاه ندايى شنيدند كه مى گفت :
يا على ! من از تو به وى مهربانترم . برگرد و مغموم و مهموم مباش ! على عليه السلام بازگشت و قبر را مسدود و با زمين هم سطح نمود. آن قبر تا قيام قيامت معلوم نخواهد شد.

 

back page

fehrest page

next page

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Fatemeh/Shahadat/87/Ketab/zahra/zahra2/HTML/ZAH200013.aspx?mode=print