دیگر مرا ام البنین نخوانید!
نزهت بادیدیگر مرا ام
البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکیهای پسرانم در ساحل
خالی دریای توفانی خیالم، با اندوه مادرانهام، پُر نشود!
کدام تندیس تاریخی، در میانه میدان شهر آرزوهای زیر تیغ
رفتهام، میتواند گوشهای از پیکره دست نیافتنی عباس علیهالسلام
را تجسمی دوباره بخشد؟
آن بغض پنهان در رجزهای ناخوانده «ابن اسداللّه» که در ابهت
غرش هیچ شیری بازگو نخواهد شد، تارهای حنجره زخمی مرا نیز از صدای
زندگی انداخته است!
مرا به نام مادر خطاب نکنید، تا گهواره عقاب تیزبال
بنیهاشمیام، بر فرار قله کوههای غرورم، با لرزش دستان ناامیدم
از حرکت باز نایستد!
چه کسی برق آسمان چشمان درخشان او را به باران خون و اشک تبدیل
کرد؛ بیآنکه از صدای رعدآسای تکان بال و پرش بهراسد؟
پدرش علی علیهالسلام که دست خدا بود، او را به دور دستترین
نقطه آسمانی، مشق پرواز داده بود تا پنجه هیچ کفتاری نتواند بال و
پرش را زخمیِ خیانت خویش کند!
آه از آن لحظهای که عقابی بر زمین بیفتد!
همین است که از عاشورای خبر مصیبت علقمه تا کنون، زمین زیر پایم
میلرزد و من برای پیریام، عصایی نمییابم جز قامت خمیده زینب
علیهاالسلام که مهتاب نیمه جان شبهای کوری دلم گشته!