حتمیت قیام و نام رهبر آن 
یمانی درفش هدایت (1)

نشانه‌های ظهور از جذاب‌ترین و پر طرفدارترین بخش‌های معارف مهدوی است. اختصاص بخش عمده‌ای از روایات مهدویت به این موضوع، بهترین گواه بر این مسئله است. این جذابیت از سویی باعث افزایش اقبال عمومی به این مسئله و در نتیجه اصل اندیشه مهدویت می‌شود، اما از سوی دیگر، افزون بر ایجاد زمینه مناسب برای ورود خرافات، طمع شیادان را برای جعل و تحریف روایات دو چندان می‌کند.

 94/01/08


 از این رو، نظربه فقدان پژوهش‌های مستند در این زمینه، شایسته است با انجام تحقیقات مبتنی بر اصول و قواعد فهم حدیث و با جداسازی احادیث صحیح از ضعیف و مطالب مستند از غیرمستند، علاوه بر پالایش معارف مهدویت از خرافات، زمینه‌های سوء استفاده از این موضوع از میان برداشته شود. بر این اساس، در این نوشتار کوشیده خواهد شد تا ابعاد مختلف حادثه قیام یمانی که از نشانه‌های مهم ظهور امام مهدی (عج) است، به صورت مستند بررسی شود.

پیامبر اکرم (ص) و تکریم اهل یمن از دیرباز

پیامبر اکرم (ص) و پیشوایان دینی، یمن و اهل آن را تکریم می‌نموده‌اند. از پیامبر اکرم (ص) در این خصوص چنین روایت شده است:

مَن أحَبّ أهل الیمَن فَقَد أحَبَّنی وَ مَن أبغَضَ أهلَ الیمَن فَقَد أبغَضَنی؛1

کسی که اهل یمن را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که با اهل یمن دشمنی ورزد، با من دشمنی ورزیده است.

و نیز فرموده‌اند:

رجالُ أهلَ الیمَن ألایمانُ یمانی وَ الحِکمَة یمانیة ؛2

مردمان یمن با فضیلت ترند. ایمان و حکمت یمنی است.

آنان یمن را از آن روی تکریم و تعظیم می‌نمودند که مهد پرورش انسان‌های وارسته و پارسایی چون اویس قرنی بوده است، هم چنان که در آخرالزمان اهل یمن علیه پلشتی‌ها و تباهی‌ها بپا خواهند خاست و در راه اقامه دین الهی و گسترش معنویت، مجاهدت خواهند کرد. رسول گرامی اسلام، به هنگام اعزام معاذ بن جبل به یمن به وی فرمودند:

بَعَثتُک إلی قَومٍ رَقیقَةٌ قلوبُهم یقتِلونَ عَلی الحقّ مَرّتین ؛3

تو را به سوی مردمی فرستادم که قلب‌هایشان رقیق است و بر سر حق دوبار جنگ می‌کنند.

جابر بن عبدالله انصاری، در روایت دیگری از پیامبر اکرم (ص) چنین روایت می‌کند: گروهی از سرزمین یمن بر پیامبر (ص) وارد شدند، آن حضرت فرمود:

قومٌ رقیقَة قلوبُهم راسخٌ ایمانُهم و منهُم المَنصُور یخرُجُ فی سَبعین الفاً ینصُرُ خلَفی و خَلفَ وَصیی؛4

مردم سرزمین یمن قلب‌هایی رقیق و ایمان‌هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد نفر قیام می‌کند و جانشین من و جانشین وصی مرا یاری می‌دهد، از آنهاست.

از آنجا که چنین حادثه‌ای برای پیشوایان گذشته رخ نداده، منظور پیامبر گرامی اسلام (ص) از جانشین وصی ایشان کسی جز امام مهدی (عج) نخواهد بود. بر این اساس اهل یمن در آخرالزمان، زمینه سازان ظهور و یاری کنندگان آخرین وصی پیامبر اسلام (ص) خواهند بود. رهبری نهضتِ زمینه سازان یمن، بر عهده‌ی شخصی است که روایات از او با نام «یمانی» یا «قحطانی» یاد کرده‌اند.
یمانی در آینه روایات و تاریخ اصل ظهور مردی از سرزمین یمن در آخرالزمان، مسلّم است و روایات متعددی نیز برآن دلالت می‌کنند که برخی از آنها معتبرند. این روایات، از پیامبراکرم (ص) امام علی (ع) ، امام باقر (ع)، امام صادق (ع) و امام رضا (ع) و نیز تعدادی از صحابه، هم چون عمار یاسر نقل شده است؛ مثلاً امام صادق (ع) در روایت صحیحه‌ای در پاسخ به این سؤال که فرج شیعیان شما چه زمانی خواهد بود، فرمودند:

... و ظهر الشّامی وَ أقبَل الیمانی و تَحَرّک الحَسَنی خرَج صاحِبُ هذا الامر مِنَ المدینَةِ الی مَکّة؛5

... هنگامی که شامی ظاهر شود و یمانی آشکار گردد و حسنی جنبش خود را آغاز کند، صاحب این امر از مدینه به سمت مکه برود.

از نخستین کتاب‌های روایی که این روایات را ذکر کرده‌اند، می‌توان به مختصر اثبات الرجعۀ از فضل بن شاذان، کافی، الغیبة نعمانی، کمال الدین و تمام النعمة، الغیبة و امالی شیخ طوسی، و در منابع اهل سنت به صحیح بخاری، صحیح مسلم و الفتن نعیم بن حماد اشاره کرد. بی گمان تعدد این روایات و قدیمی بودن منابع آن و نیز وجود احادیث معتبر در میان مجموعه این روایات، جای هیچ گونه تردیدی در اصل این مسئله باقی نخواهد گذاشت. این مسئله آن قدر مسلم بوده که در طول تاریخ، افراد مختلفی با عنوان قحطانی (یمانی) دست به قیام زده‌اند. مسعودی در این باره می‌نویسد:
از حوادث بزرگ عهد عبدالملک بن مروان، خلع او توسط عبد الرحمان بن اشعث بن قیس بن معدی کرب کندی در سال 81 بود. چون لشکریان عبد الرحمان زیاد شدند وبسیاری ازمردم عراق از رؤسای قبایل، قاریان و عابدان، به او پیوستند، عبدالملک را خلع کرد و مردم نیز عبدالملک را خلع کردند. این واقعه نزدیک اصطخر فارس به وقوع پیوست. وی پس از خلع عبدالملک خود را «ناصرالمؤمنین» نامید و مدعی شد که همان قحطانی است که اهل یمن در انتظار اویند: همو که زمام داری را به اهل یمن باز می‌گرداند.6 فخر رازی علاوه بر ابن اشعث، از یزید بن ملهب نیز به عنوان کسی که مدعی قحطانی موعود است، یاد می‌کند.7 ابن خلدون نیز در ضمن حوادث مربوط به قرن چهارم هجری می‌نویسد:
آن گاه که المظفر (بن محمد بن عبد الله بن عامر) مُرد، برادرش عبدالرحمان جانشین او (وزیر هشام بن الحکم، المؤید بالله) شد و ملقّب به «الناصر لدین الله» گردید. وی راه پدر و برادرش را پیش گرفت و مانند آن دو، خلیفه‌ی وقت،هشام را از تصرف در امور منع می‌کرد و با او مستبدانه رفتار می‌نمود و او را در فرمان روایی دخالت نمی‌داد.سپس از هشام خواست که وی را ولی عهد خود معرفی کند...، و هشام نیز چنین نوشت:... امیرالمؤمنین بر آن شد تا ولی عهدش قحطانی باشد؛همو که عبدالله بن عمر بن العاص و ابو هریره درباره اش از پیامبر (ص) چنین نقل کرده‌اند:

لا تقومُ الساعَة حتّی یخرُج رَجُلٌ من قحطانَ یسوقُ النّاس بعصاه؛8

قیامت برپا نمی‌شود تا این که مردی از قحطان که مردم را با عصایش رهبری می‌کند، خروج نماید.9

ابن خلدون در جایی دیگر ضمن بیان حوادث مربوط قرن هفتم می‌نویسد:
عبدالرحیم بن عبدالرحمان بن الفرس که از طبقه علمای اندلس بود، روزی در مجلس منصور حاضر شد. سخنی تند بر زبان راند و پس از آن مجلس خارج شد و مدتی مخفیانه زندگی کرد. پس از مرگ منصور، در منطقه «کزوله» ظاهر شد و ادعای امامت کرد و مدعی شد که همان قحطانی است که پیامبر (ص) درباره اش فرمود: «قیامت برپا نمی‌شود تا این که مردی از قحطان (یمن) قیام کند و مردم را با عصایش رهبری نماید و زمین را هم چنان که پر از ظلم شده از عدل سرشار سازد» ناصر بن منصور سپاهی را به سوی او روانه کرد. عبدالرحیم در نبرد پس از شکست، کشته شد و سرش به مراکش فرستاده و در آن جا به دار آویخته شد.10
شخصیت دیگری که در زمان ما با ادعای یمانی بودن پیروانی یافت، شخصی به نام سیدمحمود حسنی است که رسانه‌ها درباره وی، بدین صورت گزارش داده‌اند:
تعدادی از افراد عراقی در نماز جمعه‌‌ی شهرهای تهران، قم، قزوین و همدان در حالی که لباس های سیاه بر تن و چفیه‌های سبز بر سر داشتند، مدعی ظهور سید حسن یمانی که به گفته آنان نایب امام زمان (عج) می باشد، بودند، توسط مأموران دست گیر شدند. این افراد در میان نمازگزاران با صدای بلند و لهجه عربی فریاد زدند: ای مؤمنین! سید یمانی ظهور کرده به یاری ما بشتابید.
سید یمانی مورد ادعای این افراد احتمالاً شخصی به نام سیدمحمود حسنی سرخی (ساکن عراق) است که خود را نایب امام زمان (عج) معرفی کرده و هوادارانی نیز داشنه است. این شخص چندی قبل یک امریکایی را در شهر کربلا کشت و سپس ناپدید شد که پس از آن هوادارانش ادعا کرده‌اند که او در غیبت به سر می برد.11
آخرین شخصیتی که اورا مدعی یمانی دانسته‌اند، سید حسین بدرالدین الحوثی است. وی از سال 1993 تا 1997 نماینده مجلس یمن بود و ریاست گروه جوانان مؤمن را بر عهده داشت و در سال 1997 از یک گروه اسلامی به نام «الحق» جدا شد.
الحوثی سال گذشته با اعتراض به حمایت دولت یمن از امریکا علیه آن وارد جنگ شد و دولت یمن که برای دست گیری یا کشتن وی (54) هزار دلار جایزه تعیین کرده بود، پس از مدت ها درگیری او را به همراه عده‌ای از یارانش در غاری در منطقه کوهستانی مران، نزدیک منطقه مرزی با عربستان، به قتل رساندند.12 مشروح این جریان را دکتر عصام العماد، رئیس مجلس اعلای شیعیان یمن این گونه شرح داده است:
سیدحسین الحوثی طبق عادت همیشگی، شب‌های جمعه همراه حدود هفتاد تن از شاگردانش به دامنه کوه‌ها پناه می برد و با خواندن دعای کمیل با خدای خویش راز و نیاز می‌کرد که نظامیان یمن با محاصره نود روزه وی و هفتاد تن از یارانش او را به شهادت رساندند.
حکومت یمن ابتدا برای جلوگیری از افزایش محبوبیت روزافزون الحوثی، مدعی شد که وی ادعای نبوت کرده است. ولی این راه کار نتوانست مردم را فریب دهد. آن گاه گفتند وی ادعای امامت کرده اما این ترفند هم کارآیی نداشت. سپس تلاش کردند تا با کمک رسانه‌های دولتی این گونه شایعه کنند که وی ادعای یمانیت کرده است، ولی این هم نتوانست در علاقه شیعیان یمن به وی خللی ایجاد کند.
در برخی از احادیث معصومین علیهم السلام آمده است: شخصی که در آستانه ظهور امام مهدی (عج) از یمن قیام می‌کند و مردم را به سوی هدایت یافته ترین مذاهب فرا می‌خواند، حسن یا حسین نام دارد. حکومت یمن با استناد به این احادیث، ادفا کرده بود که سیدحسین الحوثی همان یمانی موعود است، زیرا نامش حسین و مذهبش شیعه دوازده امامی است. در حالی که خود وی هیچ کاه ادعایی نکرده بود.13
با توجه به ویژگی‌هایی که در ادامه برای یمانی واقعی بر خواهیم شمرد، در بطلان دعاوی مدعیان یاد شده نمی‌توان تردید کرد، اما اصل طرح این ادعا در تاریخ و پذیرش آن نزد عده فراوانی از مسلمین، ریشه دار بودن اعتقاد به قیام مردی از یمن در آخرالزمان را نشان می‌دهد. این ارتکاز ذهنی مسلمین، تنها از کلمات پیامبر (ص) سر چشمه می‌گیرد، هم چنان که از وجود مدعیان دروغین مهدویت و روی آوردن بسیاری از افراد جامعه اسلامی به آنان، به اصالت اندیشه مهدویت می‌توان پی برد.
دلایل متعددی به موضوع یمانی و کندوکاو درباره ابعاد مختلف این شخصیت و زوایای زندگی و جنبش او اهمیت بخشیده است، از جمله:
1. تعداد زیادی از روایات در میان مجموعه احادیث علائم الظهور، فقط حدود پنج پدیده را به شکل مستقل، نشانه‌های ظهور بر شمرده‌اند. بعضی از این پنج نشانه، در اندکی از روایات جای خود را به نشانه‌های دیگری می‌دهند، اما معمولاً در اصل پنج شماری آن نشانه‌ها، تغییری ایجاد نمی‌شود. تأکید پیشوایان معصوم علیهم السلام بر این علائم که در برخی روایات از آنها با عنوان علائم حتمی تعبیر شده و جداسازی آنها از سایر نشانه‌های ظهور، دلیل بر اهمیت این نشانه‌هاست که توجه ویژه‌ای را می طلبد. یمانی یکی از این نشانه‌هاست که معمولاً در زمره‌ی پنج علامت یاد شده، به شمار می‌رود. امام صادق (ع) در این باره فرموده‌اند:

خَمسُ قبلَ قیام القائم (عج) الیمانی وَ السُّفیانی. وَ المُنادی مِن السَّماء و خَسفٌ بِالبیداء وَ قتلُ النّفس الزّکیة؛14

پیش از قیام قائم (عج) پنج نشانه رخ خواهد داد: یمانی، سفیانی، ندای آسمانی، فرو رفتن [سپاه سفیانی] در سرزمین بیداء و کشته شدن نفس زکیه.

2. هم چنان که خواهد آمد، قیام یمانی، فضیلت محور و اصلاح‌گر است و روایات، بر کمک به او تأکید کرده‌اند. بی گمان جانبداری از این حرکت ارزشی و تقویت آن، زمانی امکان‌پذیر خواهد بود که این شخصیت و جزئیات مربوط به جنبش او تا حد ممکن شناسایی شود.
3. وجود ویژگی‌های مثبت در شخصیت یمانی و تکریم و تجلیلی که در کلمات پیشوایان دین از او شده، می‌تواند انگیزه‌ای برای وسوسه شیادان و فرصت طلبانی باشد که برای جلب عواطف و احساسات مذهبی مردم، از آن استفاده کنند. لذا، این احتمال همواره وجود داشته است که افرادی خود را یمانی معرفی کنند و از این رهگذر، عواطف، احساسات و امکانات مردم را به سوی خود جلب کنند و چه بسا با این عنوان تا تشکیل حکومت نیز پیش بروند. از این رو، بجاست تا در حد ممکن جزئیات این حادثه بر اساس اصول علمی شناسایی شود تا بتوان در مقام تعیین مصداق، مدعیان دروغین را از یمانی واقعی شناسایی کرد، دست کم این معیار برای تشخیص مدعیان دروغین کفایت می‌کند، و همین مقدار، اهمیت کندوکاو پیرامون این موضوع را به خوبی می‌نماید.
4. از دیگر ثمرات این بحث اثبات آن است که امامان معصوم علیهم السلام قیام های اصلاح طلبانه‌ای را در عصر غیبت تأیید کرده‌اند. هم چنان که خواهد آمد، پیشوایان معصوم علیهم السلام از یمانی و جنبش او جانبداری کرده‌اند. بنابراین، می‌توان گفت که از نظر معصومان علیهم السلام در عصر غیبت، جنبش‌های نظامی تأیید شده نیز وجود دارند. بنابراین، دیدگاه معروفی که حرکت های اصلاحی را در عصر غیبت محکوم به شکست و برخلاف میل و اراده‌ی پیشوایان دینی می‌داند، پذیرفتنی نیست، و در صورت وجود روایاتی که این اندیشه را تأیید می‌کنند، باید آنها را به صورتی که با روایات یمانی جمع پذیر باشد، تأویل کرد.

حتمی یا غیر حتمی بودن جنبش یمانی

یکی از تقسیمات معروف نشانه‌های ظهور که ریشه در روایات دارد، تقسیم علائم به حتمی و غیر حتمی است. نشانه‌های حتمی، حتماً پیش از ظهور تحقق می یابند، اما در نشانه‌های غیر حتمی احتمال عدم تحقق نیز وجود دارد. آیا جنبش یمانی نیز از نشانه‌های حتمی ظهور است، یا غیر حتمی؟ در میان مجموعه احادیثی که نشانه‌های ظهور را به حتمی و غیر حتمی تقسیم کرده‌اند، در دو روایت به حتمی بودن قیام یمانی تصریح شده است. شیخ نعمانی روایت اول را به سند خود و در کتاب الغیبة، از امام صادق (ع) چنین نقل کرده است:

النّداءُ منَ المَحتوم و السّفیانی منَ المَحتوم و الیمانی منَ المَحتوم وَ قتلُ النَّفس الزَّکیة مِنَ المَحتوم وَ کفّ یطلَعُ مِنَ السَّماء منَ المَحتوم؛15

ندای آسمانی از نشانه‌های حتمی است و سفیانی و یمانی و کشته شدن نفس زکیه و کف دستی که از افق آسمان نمایان می‌شود نیز از نشانه‌های حتمی هستند.

در نسخه‌ی کتاب الغیبة نعمانی که مرحوم غفاری آن را تصحیح کرده، روایت به شکل فوق آمده، اما در کتابهای بحارالانوار16 و اثبات الهداة17 که این روایت را از الغیبة نعمانی روایت کرده‌اند، جمله «الیمانِی مِنَ المَحتوم» وجود ندارد. بر این اساس، روایت یاد شده علاوه بر ضعف سند از مشکل اختلاف نسخ نیز رنج می برد، و از این رو، نمی‌توان بر مبنای آن قاطعانه قضاوت کرد.
حدیث دوم را که شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة به سند خود از عمر بن حنظله و او از امام صادق (ع) نقل کرده، چنین است:

قَبلَ قیام القائم خمسُ عَلاماتٍ مَحتوماتٍ ألیمانی و السّفیانِی و الصَّیحَة و قَتلُ النّفس الزّکیة و الخسفُ بالبَیداء؛18

پیش از قیام قائم (عج) پنج علامت حتمی وجود خواهد داشت: یمانی، سفیانی، صیحه آسمانی، کشته شدن نفس زکیه و فرورفتن در سرزمین بیداء.

علاوه بر شیخ صدوق، شیخ کلینی در کافی19 و شیخ نعمانی در الغیبة20 نیز همین روایت را به اسناد خود از عمر بن حنظله از امام صادق (ع) روایت کرده‌اند، اما در این دو کتاب واژه‌ی «محتومات» وجود ندارد.
به احتمال بسیار، از آنجا که همگی سه روایت یاد شده را از عمر بن حنظله از امام صادق (ع) نقل کرده‌اند، نمی‌توان آن را بیش از یک حدیث دانست. از میان این سه نقل، روایت نعمانی سند معتبری ندارد، اما روایت کافی معتبر است، هم چنان که به نظر می‌رسد، نقل شیخ صدوق نیز از نظر سندی اطمینان پذیر است. بنابراین، در برابر ما یک روایت با دو نقل متفاوت وجود دارد: در یک نقل «خمس علامات قبل قیام قائم» است و در نقل دیگر «قَبل قِیام القائِم خمسُ عَلاماتٍ مَحتوماتٍ».
در پاسخ به این سؤال که کدام یک از آنها بر دیگری ترجیح دارد، باید گفت:
الف) سند روایت کافی از سند روایت کمال الدین معتبرتر است، زیرا در سند کمال الدین، حسین بن حسن بن ابان وجود دارد که این شخصیت در کتاب‌های رجالی  قدما توثیق نشده است، اما علامه وی را توثیق کرده است.21
مرحوم آیت الله خویی نیز بر اساس وقوع در اسناد کامل الزیارات ایشان را توثیق کرده،22 لیکن از مبنای خود عدول نموده‌اند.23 تردید در وثاقت شخصیت یاد شده، باعث می‌شود که روایت کتاب کافی از روایت کتاب کمال الدین، دست کم معتبرتر باشد.
ب) بر فرض که اعتبار سند این دو روایت به یک اندازه باشد، باز هم روایت کتاب کافی ترجیح دارد، زیرا مطلب مورد نظر از موارد دوران امر بین زیاده و نقیصه است و بر اساس بنای عقلا در این گونه موارد، اصل عدم زیاده، بر اصل عدم نقیصه مقدم است. آیت الله خویی در این باره می فرماید:
[هنگامی‌که یک حدیث به دو صورت روایت شده باشد، به گونه‌ای که یک روایت مشتمل بر زیاده و دیگری فاقد آن زیاده باشد] بنای عقلا بر عمل به زیاده است، چون گاهی انسان یک یا دو کلمه را فراموش می‌کند، اما این که از روی فراموشی یک یا دو کلمه را به روایت اضافه کند، بسیار بعید است.24
اما علی رغم بنای عقلا بر تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه، به نظر می‌رسد موضوع مورد بحث ما از مصادیق قاعده‌ی یاد شده نباشد، چون با نگاهی گذرا به روایات علائم الظهور به سادگی می‌توان دریافت که در بسیاری از این روایات تعدادی از علائم، محتوم خوانده شده‌اند. برای نمونه امام صادق (ع) در این باره فرموده‌اند:
مِنَ الأمر مَحتومٌ وَ مِنهُ ما لیسَ بِمَحتومٍ وَ مِنَ المَحتومِ خروجُ السّفیانِی فی رَجَبٍ؛25
برخی از امور حتمی و برخی غیر حتمی اند و یکی از امور حتمی خروج سفیانی در ماه رجب است.
مسئله تقسیم نشانه‌های ظهور به حتمی و غیر حتمی، آن قدر مسلم بوده است که گاهی اصحاب ائمه علیهم السلام از حتمی یا غیر حتمی بودن برخی از نشانه‌ها سؤال می‌کردند. این سؤالات نشان دهنده مسلم بودن اصل تقسیم نشانه‌ها به حتمی و غیر حتمی است.
افزون بر این، از میان نشانه‌های ظهور معمولاً پنج علامت در کنار هم ذکر می‌شوند و گاهی این پنج علامت به حتمیت توصیف شده‌اند، مثلاً ابوحمزه ثمالی می‌گوید: از امام باقر (ع) سؤال کردم: آیا خروج سفیانی از حتمیات است؟ فرمودند:

نَعَم وَ النِّداءُ مِنَ المَحتوم وَ طُلوعُ الشّمس مِن مَغربها مَحتومٌ و اختِلافُ بَنی العَباس فی الدّولة مَحتومٌ وَ قتلُ النّفس الزّکیة محتومٌ وَ خُرُوجُ القائم من آل محمدٍ (ص) مَحتومٌ؛26

بله و ندای آسمانی حتمی است، طلوع خورشید از مغرب حتمی است، اختلاف بنی عباس بر سر حکومت حتمی است، کشته شدن نفس زکیه حتمی است و خروج قائم آل محمد (ص) حتمی است.

از آن چه گذشت، روشن شد که توصیف بخشی از علائم ظهور به محتوم، در فرهنگ روایات متداول و شایع بوده و گاهی پنج نشانه به حتمیت توصیف می‌شده‌اند، و از آن جا که در روایت مورد بحث، پنج نشانه در کنار هم ذکر شده، و بسیاری از این علائم در جاهای دیگر به محتوم توصیف شده‌اند،27 بعید نیست که یکی از راویان این حدیث بر اساس مرتکزات ذهنی خود و از روی سهو، واژه محتوم را به روایت افزوده باشد. نظیر این مطلب را مرحوم نائینی در مورد حدیث «لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ» بیان کرده‌اند. ایشان در این‌باره می‌گوید: روایتی که نزد شیعه و اهل سنت شهرت دارد، این کلام رسول گرامی اسلام (ص) است: «لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ»، بدون افزودن کلمه «فی الاسلام» یا «علی المؤمن»، زیرا در مقام تعارض میان زیاده و نقیصه، بنای اهل حدیث و درایه بر تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه است، یعنی حکم بر این که آن زیاده در واقع وجود داشته و از روایت دیگری که آن زیاده را ندارد، ساقط شده است، و بسیار بعید می‌نماید که راوی از پیش خود چیزی را بر حدیث اضافه کند، اما سقوط کلمه‌ای از حدیث خیلی بعید نیست. لذا بر اساس اصل عدم غفلت، حجیت هر دو اصل، منافاتی ندارد، اما در این بحث خصوصیتی وجود دارد که به دلیل آن، منشأ تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه همان چیزی باشد که توضیح داده شده، (غفلت یکی از راویان و اضافه کردن چیزی بر حدیث بعیدتر است از این که راوی دیگری غفلت کند و چیزی را فراموش نماید). این مطلب مخصوص زیاده‌هایی است که از ذهن دور است، نه معانی و واژه‌ای مأنوس و متداول. بر این اساس، کلمه «فی الاسلام» یا «علی المؤمن» از مصادیق قاعده‌ای نیست که نزد اهل حدیث و درایه مسلم است (تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه).
اما واژه اول (فی الاسلام): اگر نقل به معنا در احادیث مربوط به احکام شرعی، نه خطبه‌ها و دعاها، جایز باشد این امکان وجود دارد که راوی هنگامی‌که قضیه‌ای را از پیامبر اسلام (ص) نقل می‌کند واژه فی الاسلام را به آن بیفزاید،زیرا نفی ضرر از آن جا که از مجعولات شرعی است راوی گمان می‌کند که پیامبر اکرم (ص) آن را در اسلام نفی کرده‌اند؛ خصوصاً با توجه به این که این واژه در غالب احکام آن حضرت وجود دارد: مانند: لا رُهبانِیة فی الإسلام، لا صَرُورَة فی الإسلام، لا أخصاءَ فِی الإسلام و امثال آن. پس راوی از پیش خود نفی ضرر را با نفی صرورة قیاس کرده است... .»28
از کلمات مرحوم نائینی چنین بر می‌آید که تقدیم اصل عدم زیاده در مواردی است که این زیاده، شایع و متداول نباشد. به نظر می‌رسد که در فضای روایات علائم الظهور، واژه‌ی محتوم از واژه‌های شایع و مأنوس بوده، و از این رو، قاعده‌ی تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه در آن جاری نیست.
ج) کتاب کافی نسبت به تمام کتاب‌های حدیثی و از جمله کمال الدین ضابط تر است.29 از این رو، روایت کافی بر روایت کمال الدین ترجیح دارد.
خلاصه، بر اساس این قراین سه گانه، روایت کتاب کافی که واژه محتومات در آن نیامده بر روایت کمال الدین ترجیح دارد و از این رو حتمی بودن جنبش یمانی، اثبات پذیر نیست.

نام یمانی 

در مورد نام واقعی یمانی حدیثی از پیشوایان معصوم علیهم السلام به دست ما نرسیده است. عدم تصریح به نام این شخصیت می‌تواند به دلیل حفاظت از جان او و در امان ماندن او از سوء قصدهای احتمالی باشد تا این شخصیت بزرگ بتواند در زمان مقرر، رسالت مقدس خود را به انجام رساند. اما در کلمات غیر معصومان و در منابع اهل سنّت اشاره‌هایی به نام این شخصیت شده است، از جمله:
علامه مجلسی از کتاب مشارق الانوار برسی از کعب بن حارث از سطیح کاهن چنین روایت می‌کند:

... ثمَّ یخرُجُ مِن صَنعاء الیمَن أبیضُ کالقطن اسمُهُ حسینُ اَو حَسَنُ فَیذهَبُ بخُروجِهِ غمرُ الفِتن فهُناکَ یظهَرُ مبارَکاً زکیاً و هادیاً مهدیاً؛30

... سپس از صنعای یمن مردی سفید، بسان پنبه به نام حسین یا حسن قیام می‌کند و با قیام او سختی فتنه‌ها پایان می یابد. در این هنگام شخصیت مبارک و پاک و هدایت کننده و هدایت شده ظهور می‌کند.

ابن حجر در شرح حدیث: «لاتقوم الساعة حتی یخرج رجل من قحطان»31 از پیامبر (ص) می‌نویسد:
نام این شخصیت را پیدا نکردم، لیکن قرطبی احتمال داده است که نام وی جهجاه باشد، زیرا مسلم پس از نقل روایت فوق با سند دیگری از ابوهریره از پیامبر (ص) چنین نقل کرده است:

لا تَذهَبُ الایامُ و اللیالی حَتی یملُکَ رَجُلٌ یقالُ له جَهجاه؛32

روزها و شب‌ها به پایان نمی‌رسند تا مردی که به او جهجاه گویند به حکومت رسد.

ابن حجر در جای دیگر در مورد نام قحطانی (یمانی) می‌نویسد:
در کتاب التیجان ابن هشام مطالبی یافتم که نشان می‌دهد نام و سیره‌ی قحطانی و زمان قیام او مشخص بوده است. ابن هشام می‌نویسد: عمران بن عامر، کاهن و پادشاهی بزرگ بود که عمری طولانی داشت. وی هنگام مرگ به برادرش عمر بن عامر، معروف به مزیقیا گفت: خداوند دو غضب و دو رحمت برای اهل یمن دارد: غضب اول: ویران شدن سد مآرب و در نتیجه خراب شدن شهرها بود، غضب دوم: تصرف یمن توسط حبشه. اما رحمت اول: مبعوث شدن پیامبری از تهامه با نام محمد است که به رحمت مبعوث می‌شود و بر مشرکان پیروز می‌گردد، رحمت دوم: زمانی است که خانه خدا ویران شود. در آن حال خداوند مردی را که به او شعیب بن صالح گفته می‌شود بر می‌انگیزد و ویران کنندگان را از آن جا بیرون کرده و نابود می‌نماید، تا این که در دنیا جز در سرزمین یمن ایمانی یافت نشود.33
مسعودی نیز پس از این که سر بر تافتن عبدالرحمان بن محمد بن اشعث را از فرمان عبدالملک مروان نقل می‌کند، می‌گوید:
او خود را ناصرالمؤمنین نام نهاد و مدعی شد که همان قحطانی است که اهل یمن در انتظارش هستند. اوست که زمام داری را به اهل یمن باز می‌گرداند. وقتی به او گفته شد که نام قحطانی بر سه حرف است، در پاسخ گفت: نام من عبد است و «الرحمان» جزو اسم من نیست.34
آن چه گذشت، تنها برای آشنایی با دیدگاه دانش مندان و محدثان در مورد نام یمانی بود، اما از نظر ضوابط علمی نمی‌توان به مطالب یاد شده اعتماد کرد، زیرا از معصوم صادر نشده و از اسناد متقنی بر خوردار نیستند. بنابراین، در مورد نام یمانی نمی‌توان اظهار نظر قاطعانه‌ای کرد.
حال سؤال اساسی این است که اگر در روایات نام این شخصیت نیامده، با چه واژه‌هایی به او اشاره شده و درباره‌ی او سخن گفته شده است؟ در پاسخ باید گفت، واژه‌هایی که برای اشاره به این شخصیت به کار رفته‌اند، عبارت اند از:

1. یمانی

در اکثر قریب به اتفاق روایات ائمه علیهم السلام این واژه به کار رفته است، مثلاً وقتی از امام باقر (ع) سؤال شد که قائم شما چه زمانی ظهور خواهد کرد، فرمودند:

إذا تشبّه الرجالُ بانّساء ... و خرُوجُ السّفیانی مِنَ الشّام وَ الیمانی مِنَ الیمَن وَخَسفُ بالبیداء...؛35

هنگامی که مردان شبیه زنان شوند ... و سفیانی از شام و یمانی از یمن قیام کند و فرورفتن در سرزمین بیداء رخ دهد... .

2. منصور الیمانی و منصور

از امام باقر (ع) چنین نقل شده است:

إذا ظهَرَ السّفیانی علی الابقع و المنصور الیمانی،خَرَجَ الترکُ و الرومُ فظهر علیهم السفیانی؛36

چون سفیانی بر ابقع و منصور یمانی پیروز شود، ترک و روم قیام می‌کنند و سفیانی بر آنها نیز پیروز می‌شود.

در حدیث دیگری فرموده‌اند:

... ثم یسیر الیهم منصورُ الیمانی من صنعاءَ بجنوده؛37

... سپس منصور یمانی همراه سپاهیانش از سوی صنعا به سوی آنها رهسپار می‌شود.

در روایتی از خروج مردی از یمن که یاری دهنده‌ی جانشین پیامبر است، با عنوان منصور یاد می‌شود. پیامبر اکرم (ص) در این روایت در وصف اهل یمن فرموده‌اند:

قوم رقیقة قلوبُهم راسخٌ ایمانُهم و منهم المنصورُ یخرُجُ فی سبعین الفاً ینصُرُ خلفی و خلف وصیی؛38

مردم سرزمین یمن قلب‌هایی رقیق و ایمان‌هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می‌کند و جانشین من و جانشین وصی مرا یاری می‌دهد، از آنهاست.

عبدالله بن عمر بن عاص نیز خطاب به اهل یمن چنین گفته است:
ای اهل یمن! شما گمان می‌کنید منصور از شماست؟ سوگند به خدایی که جانم در دست اوست،چنین نیست، بلکه پدر او قریشی است... .39
به نظر می‌رسد منظور عبدالله از منصور همان مرد یمنی معروف (قحطانی) باشد که ابوهریره درباره اش از پیامبر (ص) چنین روایت کرده است:

لا تقوم الساعة حتی یخرُجَ رجلٌ من قحطانَ؛40

قیامت بر پا نمی‌شود تا این که مردی از یمن قیام کند.

هم چنان که خواهد آمد، قحطانی تعبیر دیگری از یمانی است. واژه منصور نیز به همین شخصیت اشاره دارد.
البته نمی‌توان ادعا کرد که واژه‌ی منصور در تمامی روایات به یمانی اشاره دارد، اما این مطلب حداقل در بخشی از روایات پذیرفتنی است و آن‌چه در این میان معیار قضاوت است، قراین داخلی و خارجی روایات است.

3. الخلیفة الیمانی

از ارطاة چنین نقل شده است:

علی یدی ذلک الخلیفه الیمانی الذی تفتحُ القسطنطنیة و رومیة علی یده سخرج الدجالُ و فی زمانه ینزلُ عیسی بنُ مریم علیه السلام؛41

در زمان آن پیشوای یمانی که استانبول و روم به دست او فتح می‌شود، دجال ظهور می‌کند و عیسی بن مریم علیه السلام از آسمان نزول می‌نماید.

واژه‌ی یاد شده در کلمات پیشوایان دینی به کار نرفته است.

4. قحطانی

به جز واژه‌ی «یمانی» و «منصور الیمانی» و «الخلیفه الیمانی» که به مردی از اهل یمن تصریح دارند، به احتمال قوی واژه «قحطانی» که در روایات متعددی خصوصاً در منابع اهل سنت آمده نیز به همین شخصیت اشاره دارد، زیرا قحطانی تعبیر دیگری از یمانی است.
ابن منظور می‌نویسد: «قحطان پدر اهل یمن است و منسوب به آن طبق قیاس قحطانی است.»42
طریحی نیز می‌نویسد: «یعرب بن قحطان اولین کسی است که به عربی سخن گفت و او پدر تمام یمنی هاست.»43
ابن حجر نیز در این باره می‌نویسد: «نسب تیره‌های مختلف یمن از حمیر، کنده، همدان و دیگران به قحطان منتهی می‌شود.»44
علاوه بر آن چه گذشت، از روایات متعددی نیز مطلب یاد شده اثبات می‌شود. برای نمونه، در روایتی قحطان و یمن در کنار هم ذکر شده و شخصیت مورد نظر به هر دو نسبت داده شده است: ابن حماد به سند خود از کعب چنین روایت می‌کند:
یکون بعد المهدی خلیفة من اهل الیمن من قحطانَ اخو المهدی فی دینه یعمَل بعمله و هو الذی یفتح مدینة الروم؛45
بعد از مهدی حکم رانی از اهل یمن از قحطان خواهد بود که در دین داری شبیه مهدی خواهد بود و مانند او رفتار خواهد کرد. او همان کسی است که روم را فتح خواهد کرد.
مناوی از بسطامی چنین نقل می‌کند:
«قبل از نزول عیسی (ع) مردی که به او اصهب گفته می‌شود در منطقه جزیره خروج می‌کند و مردی از شام به نام جرهم بر او می‌شورد. پس از آن مردی از یمن به نام قحطانی خروج می‌کند. در همین زمان به ناگاه سفیانی از غوطه‌ی دمشق قیام می‌کند. نام او معاویة بن عنبسه است... . اولین کسی که با او مقابله می‌کند، قحطانی است ولی او شکست می‌خورد.»46
باز از کعب چنین روایت شده است:
«اولین کسی که خروج می‌کند و مناطق مختلف را به تصرف در می‌آورد، اصهب است. او از منطقه‌ی جزیره قیام خود را آغاز می‌کند. پس از او جرهمی از شام و قحطانی از یمن خروج می‌کنند. در حالی که این سه نفر با ستم در صدد تسلط بر مواضع خود هستند، سفیانی از دمشق قیام می‌کند.»47
روایات یاد شده از معصوم صادر نشده‌اند و در جزئیات مسئله با آن چه بعد اثبات خواهد شد تفاوت دارند، لیکن این مسئله را ثابت می‌کنند که بر اساس برداشت محدثان و راویان، قحطانی همان یمانی است، چون خصوصیات یمانی هم چون قیام از یمن، هم زمانی با سفیانی، جنگ و درگیری با سفیانی و برخورداری از شخصیتی مثبت که در روایات اهل بیت علیهم السلام از خصوصیات یمانی شمرده شده، در این روایات به قحطانی نسبت داده شده است. بنابراین، به نظر می‌رسد در ترسیم ابعاد مختلف جنبش یمانی می‌توان از روایت قحطانی نیز بهره جست. این برداشت را برخی از علمای معاصر نیز تأیید کرده‌اند.48
علی رغم دیدگاه برخی از دانش مندان معاصر و نیز قراینی که بر اتحاد قحطانی و یمانی دلالت می‌کردند، در میان مجموعه سخنان پیشوایان دینی یک حدیث نیز وجود دارد که بر تفاوت شخصیت یمانی و قحطانی دلالت می‌کند. روایت یاد شده بدین قرار است:
امام صادق (ع) فرمودند:

اولٌ مَن یخرُجُ منهم رجلٌ یقال له اصهَبُ بن قیس... ثم یخرج الجرهمی من الشام و یخرج القحطانی من بلاد الیمن و لکل واحد من هؤلاء شوکة عظیمة فی ولایتهم و یغلِبُ علی اهلها الظلمَ و الفتنة منهم فبیناهم کذلک یخرج علیهم... السفیانی من الوادی الیابس... و قد یکون خروجُه و خروجُ الیمانی من الیمن مع الرایات البیض فی یومٍ واحدٍ و شهرٍ واحدٍ و سَنَةٍ واحدةٍ. فاوّل من یقاتلُ السفیانی القحطانی فینهزمُ و یرجع الی ایمن و یقتله الیمانی... فینهَضُ الیمانی لدفع شرّه فینهزم السفیانی بعد محاربات عدیدةٍ و مقاتلاتٍ شدیدةٍ فیتبعُه الیمانی فتکثر الحروبُ و هزیمة السفیانی فیجده الیمانی فی نهر اللّوامع ابنه فی الاُساری فَیقَطّعُهما إرباً إرباً ثم یعیش فی سلطنته فارغاً من الاعداء ثلاثینَ سَنَة ثم یفَوّضُ المُلک بإبنه السعید و یأوی مکة و ینتظر ظهورَ قائمنا (عج) حتی یتوفی فیبقی ابنه بعد وفاة ابیه فی مُلکه و سلطانه قریباً من اربعین سَنة و هما یرجعان الی الدنیا بدعاء قائمنا علیه السلام. قال زراة: فسئلته عن مدة ملکِ السّفیانی قال (ع): تمُدّ عشرینَ سَنَة؛49  

اولین فردی که خروج می‌کند، مردی است که به او اصهب بن قیس گفته می‌شود... سپس جرهمی از شام و قحطانی از مناطق یمن بپا می‌خیزند. هر یک از این سه در سرزمین‌های خود دارای شوکت و عظمت اند و به مردم سرزمین خود ظلم و ستم روا می‌دارند... پس از آن سفیانی از شوکت و عظمت اند و به مردم سرزمین خود ظلم و ستم روا می‌دارند... پس از آن سفیانی از سرزمین خشک خروج می‌کند... خروج او با خروج یمانی از یمن با پرچم های سفید در یک روز و یک ماه و یک سال خواهد بود. اول کسی که با سفیانی جنگ می‌کند، قحطانی خواهد بود، اما قحطانی شکست می‌خورد و به یمن می‌گریزد و به دست یمانی کشته می‌شود... پس یمانی برای دفع شرّ سفیانی قیام می‌کند و سفیانی پس از جنگ های فراوان و در گیری‌های شدید می‌گریزد. در نهایت که جنگ ها و گریختن سفیانی بسیار می‌شود، یمانی، او و پسرش را نزد رود «لو» در میان اسیران می یابد و آنها را قطعه قطعه می‌کند سپس یمانی فارغ از دشمنان، سی سال حکومت می‌کند و پس از آن، حکومت را به فرزندش سعید واگذار می‌نماید و در مکه سکنا می‌گزیند و منتظر ظهور قائم ما خواهد بود تا این که در آن جا رحلت می‌کند. حکومت فرزند او نیز نزدیک به چهل سال طول می‌کشد و آن دو به دعای قائم ما (عج) به دنیا باز می‌گردند. زراره می‌گوید: از آن حضرت در مورد مدت حکومت سفیانی پرسیدم؛ فرمودند: حکومت او بیست سال طول می‌کشد.

روایت یاد شده تنها در کتاب مختصر اثبات الرجعة فضل بن شاذان وجود دارد. علاوه بر تردیدی که در انتساب کتاب مختصر اثبات الرجعۀ موجود به فضل بن شاذان وجود دارد، این روایت از نظر محتوایی، به دلیل تعارض با مجموعه‌های مختلفی از روایات، مناقشه پذیر است؛ از جمله:
1. بر اساس روایت یاد شده، سفیانی حداقل هفتاد سال پیش از ظهور، به دست یمانی کشته می‌شود، در حالی که بر اساس روایات متعدد در زمان ظهور زنده است و یکی از دشمنان سر سخت امام مهدی (عج) است.50
2. بر اساس روایت یاد شده حکومت سفیانی بیست سال طول می‌کشد، در حالی که طبق روایات متعددی که در میان آنها حدیث معتبر نیز وجود دارد، مدت حکومت او هشت یا نه ماه بیشتر به طول نمی انجامد.51
3. بر اساس این روایت، قیام سفیانی حداقل نود سال پیش از ظهور خواهد بود، در حالی که بر اساس روایات متعدد، قیام سفیانی از نشانه‌های متصل به ظهور خواهد بود.52
به دلیل نکات یاد شده، روایت مورد نظر اطمینان پذیر نخواهد بود و به مضمون آن نمی‌توان اعتماد کرد. از این رو شواهدی که بر اتحاد یمانی و قحطانی دلالت می‌کردند، هم چنان پابر جا خواهند بود.
با توجه به آن‌چه گذشت، ما از این پس در ترسیم تصویر شخصیت یمانی و جنبش او، از روایاتی بهره خواهیم برد که در آنها واژه‌های «یمانی»، «المنصور الیمانی»، «الخلیفة الیمانی»، «قحطانی» و یا «منصور» به کار رفته باشد.
ادامه دارد...

قسمت بعدی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة،ج2، ص541،باب50، ح2.
2. شیخ کلینی، روضة الکافی، ص63، ح27.
3. احمد بن حنبل، المسند، ج5، ص235.
4. نعمانی، الغیبة، ص58، باب2، ح1.
5. روضة الکافی، ص183، ح285، (سند این روایت به صورت زیر است: محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن بن محبوب، عن یعقوب السراج. درباره وثاقت محمد بن یحیی نک: نجاشی،رجال،ص353. درباره وثاقت احمد بن محمد نک: همان،ص82. درباره وثاقت ابن محبوب نک: شیخ طوسی، رجال،ص334. درباره وثاقت یعقوب السراج نک: نجاشی، رجال،ص451).
6. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص271.
7. فخر رازی، المحصول،ج4، ص348.
8. صحیح بخاری،ج4، ص159.
9. تاریخ، ج4، ص148.
10. همان، ج6، ص250.
11. روزنامه جمهوری اسلامی، 25/3/1383.
12. سایت شریف نیوز، 12/9/1384.
13. همان، 10/2/1384.
14. کمال الدین، ج2، ص649، باب57، ح1.
15. نعمانی، الغیبة، ص357، باب14، ح11، (این حدیث ضعیف است به دلیل وجود عبیدالله بن موسی و...) نک: علی نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج5، ص196.
16. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج52، ص233، باب25، ح98.
17. شیخ حرّ عاملی، اثبات الهداة، ج3، ص735، باب34، فصل9، ح99.
18. کمال الدین، ج2، ص650، باب57،ح7.(سند این حدیث به این صورت است:
محمد بن الحسن، عن الحسین بن الحسن بن ابان، عن الحسین بن سعید، عن محمد ابی عمیر، عن عمر بن حنظلة.
درباره وثافت محمد بن حسن نک: رجال نجاسی، ص383؛
درباره وثاقت حسین بن حسن نک: ابن داود حلی، رجال، ص270؛
درباره وثاقت حسین بن سعید نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج3، ص133؛
درباره وثاقت محمد بن ابی عمیر نک: شیخ طوسی، الفهرست، ص404؛
درباره وثاقت عمر بن حنظلة نک: شهید ثانی، مسالک الافهام، ج7، ص442؛
امام خمینی، کتاب البیع،ج2، ص476).
19. روضة الکافی، ص245، ح438،(سند این روایت به این صورت است:
محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن ابن ایوب الخزاز، عن عمر بن حنظلة.
درباره وثاقت محمد بن یحیی نک: رجال نجاشی،ص353؛
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: همان،ص82؛
درباره وثاقت علی بن حکم نک: الفهرست،ص263؛
درباره وثاقت ابن ایوب خزاز نک: رجال نجاسی،ص20؛
درباره وثاقت عمر بن حنظلة نک: مسالک الافهام، ج7، ص442، کتاب البیع، ج2، ص476).
20. نعمانی، الغیبة، ص356، ب14، ح9.(این روایت مرسله است).
21. ابن داوود حلی، رجال، ص270.
22. ابو القاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج6، ص231، ج7، ص95.
23. مجمد جواهری، المفید فی معجم رجال الحدیث، ص ب.
24. ابو القاسم خویی، کتاب الطهارة، ج2، ص106.
25. نعمانی، الغیبة، ص417، باب18، ح2.
26. شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص371.
27. نعمانی،الغیبة، ص363، باب14، ح15؛ کمال الدین،ج2، ص652، باب57، ح14.
28. خوانساری، منیة الطالب (تقریرات درس محقق نائینی) ج3، ص363.
29. محمد حسن نجفی، جواهر الکلام،ج2،ص338.
30. بحار الانوار،ج51،ص162.
31.صحیح بخاری،ج4، ص159.
32. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری،ج6، ص397.
33. همان، ج13، ص67.
34. التنبیه و الاشراف، ص271.
35.کمال الدین، ج1، ص331، باب32، ح16.
36. علی کورانی، معجم احادیث الامام المهدی(عج)، ج3، ص257.
37. همان،ص276.
38. نعمانی، الغیبة، ص58، باب2، ح1.
39. نعیم بن حماد، الفتن، ص66.
40. صحیح بخاری، ج4، ص159.
41. الفتن، ص253.
42. ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص587.
43. فخر الدین طریحی، مجمع البحرین، ج3، ص147.
44. فتح الباری، ج6، ص397.
45. الفتن، ص245.
46. مناوی، فیض القدیر، ج4، ص167.
47. معجم احادیث الامام المهدی(عج)، ج1، ص484.
48. همان، ص299؛ محمد علی حلو، الیمانی رایة هدی، ص29.
49. فضل بن شاذان، مختصر اثبات الرجعة، (به نقل از: مجله تراثنا، سال دوم، شماره4، ص455).
50. نعمانی، الغیبة، ص392، باب14،ح67؛ معجم احادیث الامام المهدی(عج)، ج3، ص271.
51. نعمانی، الغیبة، ص423، باب18، ح14؛ همان، ص416، باب18،ح1؛ همان، باب 18، ح3؛ کمال الدین، ص651، باب57،ح11.
52. روضة الکافی، ص211، ح383؛ نعمانی، الغیبة، ص391، باب14، ح67.


 

منبع :حرف آخر