7 ذیالحجه؛ سالروز درگذشت امام
محمدباقر (ع)
1314 سال پيش در چنين
روزی، سال 114 هجری قمری، حضرت امام
محمدباقر(ع) در 57 سالگی به دستور
«هشامبن عبدالملك» خليفه اموی مسموم و
شهيد شدند.
امام ابو جعفر (ع)، باقر العلوم،
پنجمين پيشواى ما، جمعه نخستين روز ماه
رجب سال پنجاه و هفت هجرى قمری در شهر
مدينه چشم به جهان گشود، ايشان را «محمد»
ناميدند و «ابو جعفر» كنيه و «باقر
العلوم»؛ يعنى«شكافنده دانشها»لقب آن
گرامى است.
امام باقر (ع) از دو سو؛ يعنی پدر و
مادر، نسبت به پيامبر (ص) و حضرت على (ع)
و زهرا (س) مىرساند؛ زيرا پدر او امام
زين العابدين فرزند امام حسين (ع) و مادر
او بانوى گرامى «ام عبدالله» دختر امام
مجتبى عليهم السلام است.
عظمت امام باقر (ع) زبانزد خاص و عام
بود، هر جا سخناز والایى هاشميان، علويان
و فاطميان به ميان مىآمد او را يگانه
وارث آنهمه قداست، شجاعت و بزرگوارى
مىشناختند و هاشمى، علوى و فاطميش
مىخواندند، راستگوترين لهجهها و
جذابترين چهرهها و بخشندهترين انسانها
برخى از ويژگیهاى امام باقر عليه السلام
است.
علم امام
دانش امام باقر عليه السلام نيز همانند
ديگر امامان از سرچشمه وحى بود، آنان
آموزگارى نداشتند و در مكتب بشرى درس
نخوانده بودند، «جابربن عبد الله» نزد
امام باقر (ع) مىآمد و از آن حضرت دانش
فرا مىگرفت و به آن گرامى مكرر عرض
مىكرد: «اى شكافنده علوم، گواهى مىدهم
تو در كودكى از دانشى خدا داد برخوردارى.»
«عبداللهبن عطاء مكى» مىگفت: «هرگز
دانشمندان را نزد كسى چنان حقير و كوچك
نيافتم كه نزد امام باقر عليه السلام،
«حكمبن عتيبه» كه در چشم مردمان جايگاه
علمى والایى داشت در پيشگاه امام باقر (ع)
چونان كودكى در برابر آموزگار بود.»
«ابو بصير» مىگويد:با امام باقر عليه
السلام به مسجد مدينه وارد شديم، مردم در
رفت و آمد بودند، امام (ع) به من فرمود:
«از مردم بپرس آيا مرا مىبينند؟» از هر
كه پرسيدم آيا ابو جعفر (ع) را ديدهاى
پاسخ منفى شنيدم، در حالیكه امام (ع) در
كنار من ايستاده بود، در اين هنگام يكى از
دوستان حقيقى آن حضرت «ابو هارون» كه
نابينا بود به مسجد در آمد، امام
فرمود:«از او نيز بپرس»، از ابو هارون
پرسيدم: «آيا ابو جعفر را ديدى؟» فورا
پاسخ داد:«مگر كنار تو نايستاده است؟»
گفتم:«از كجا دريافتى؟» گفت:«چگونه ندانم
در حالیكه او نور رخشندهای است.»
اخلاق امام
مردى از اهل شام در مدينه ساكن بود و
به خانه امام (ع) بسيار مىآمد و به آن
گرامى مىگفت: «...در روى زمين بغض و كينه
كسى را بيش از تو در دل ندارم و با هيچكس
بيش از تو و خاندانت دشمن نيستم و
عقيدهام آنست كه اطاعتخدا و پيامبر (ص)
و امير مؤمنان (ع) در دشمنى با توست اگر
مىبينى به خانه تو رفت و آمد دارم بدان
جهت است كه تو مردى سخنور و اديب و خوش
بيان هستى!» در عين حال امام عليه السلام
با او مدارا مىفرمود و به نرمى سخن
مىگفت، چندى بر نيامد كه شامى بيمار شد و
مرگ را رويا روى خويش ديد و از زندگى
نوميد شد پس وصيت كرد كه چون در گذرد ابو
جعفر «امام باقر» بر او نماز گزارد.
شب به نيمه رسيد و بستگانش او را تمام
شده يافتند، بامداد وصى او به مسجد آمد و
امام باقر عليه السلام را ديد كه نماز صبح
به پايان برده و به تعقيب نشسته است و آن
گرامى همواره چنين بود كه پس از نماز به
ذكر و تعقيب مىپرداخت، عرض كرد:«آن مرد
شامى به ديگر سراى شتافته و خود چنين
خواسته كه شما بر او نماز گزاريد.» فرمود:
«او نمرده است، شتاب مكنيد تا من بيايم.»
پس برخاست و وضو و طهارت را تجديد فرمود و
دو ركعت نماز خواند و دستها را به دعا
برداشت سپس به سجده رفت و همچنان تا بر
آمدن آفتاب در سجده ماند آنگاه به خانه
شامى آمد و بر بالين او نشست و او را صدا
زد و او پاسخ داد، امام او را بر نشانيد و
پشتش را به ديوار تكيه داد و شربتى طلبيد
و به كام او ريخت و به بستگانش فرمود
غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت،
ديرى بر نيامد كه شامى شفا يافت و به نزد
امام آمد و عرض كرد: «گواهى مىدهم كه تو
حجتخدا بر مردمانى.»
مناظرات
امام
«عبداللهبن نافع» از دشمنان امير
مؤمنان حضرت على عليه السلام بود و
مىگفت:«اگر در روى زمين كسى بتواند مرا
قانع سازد كه در كشتن«خوارج نهروان» حق
با على (ع) بوده است من به او روى خواهم
آورد اگر چه در مشرق يا مغرب بوده باشد.»
به عبدالله گفتند: «آيا مىپندارى
فرزندان على (ع) نيز نمىتوانند به تو
ثابت كنند؟» گفت: «مگر در ميان فرزندان او
دانشمندى هست؟» گفتند: «اين خود سند
نادانى توست مگر ممكن است در دودمان حضرت
على (ع) دانشمندى نباشد؟» پرسيد: «در اين
زمان دانشمندشان كيست»، امام باقر عليه
السلام را به او معرفى كردند و او با
ياران خويش به مدينه آمد و از امام (ع)
تقاضاى ملاقات كرد، امام (ع) به يكى از
غلامان خويش فرمان داد بار و بنه او را
فرود آورد و به او بگويد فردا نزد امام
حاضر شود.
بامداد ديگر عبدالله با ياران خويش به
مجلس امام (ع) آمد و آن گرامى نيز فرزندان
و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا
خواند و چون همه گردآمدند امام (ع)در
حالیكه جامهاى سرخ فام بر تن داشت و
ديدارش چون ماه فريبنده و زيبا بود فرمود:
«سپاس ويژه خدایى است كه آفريننده زمان و
مكان و چگونگىهاست، حمد خدایى را كه نه
چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و
زمين است ملك اوست، گواهم كه جز «الله»
خدایى نيست و «محمد» بنده برگزيده و
پيامبر اوست، سپاس خدایى را كه به نبوتش
ما را گرامى داشت و به ولايتش ما را مخصوص
گردانيد.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار، هر
كدامتان فضيلتى از علىبن ابی طالب به
خاطر داريد بگوييد، حاضران هر يك فضيلتى
بيان كردند تا سخن به «حديثخيبر» رسيد،
گفتند: پيامبر (ص) در نبرد با يهودان
خيبر، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب
الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا
غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على
يديه؛ فردا پرچم را به مردى مىسپارم كه
دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر
نيز او را دوست مىدارند، رزمآورى است كه
هرگز فرار نمىكند و از نبرد فردا باز
نمىگردد تا خداوند به دست او حصار يهودان
را فتح فرمايد.» و ديگر روز پرچم را به
امير مؤمنان (ع) سپرد و آن گرامى بانبردى
شگفتى آفرين يهودان را منهزم ساخت و قلعه
عظيم آنان را گشود.
امام باقر (ع) به عبد اللهبن نافع
فرمود: در باره اين حديث چه مىگویى؟»
گفت: «حديث درستى است اما على (ع) بعدها
كافر شد و خوارج را به ناحق كشت.» فرمود:
«مادرت در سوگ تو بنشيند، آيا خدا آنگاه
كه على (ع) را دوست مىداشت مىدانست كه
او «خوارج» را مىكشد يا نمىدانست؟ اگر
بگویى خدا نمىدانست كافر خواهى بود.»
گفت: «مىدانست.» فرمود: «خدا او را بدان
جهت كه فرمانبردار اوست دوست مىداشت يا
به جهت نافرمانى و گناه.» گفت: «چون
فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست
مىداشت؛ (يعنى اگر در آينده نيز گناهكار
مىبود خداوند مىدانست و هرگز دوستدار او
نمىبود پس معلوم مىشود كشتن خوارج
طاعتخدا بوده است) فرمود: «برخيز كه
محكوم شدى و جوابى ندارى.»
عبد الله برخاست و اين آيه را تلاوت
كرد: «حتى يتبين لكم الخيط الابيض من
الخيط الاسود من الفجر» اشاره به آنكه
حقيقت چون سپيده صبح آشكار شد و گفت:
«خدا بهتر مىداند رسالت خويش را در چه
خاندانى قراردهد» و امام (ع) فرمود به خدا
سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعتخداوند
خواهم بود؛ زيرا من به اين نوسيله خود را
از تو و ديگر مردمان بىنياز مىسازم، از
مرگ در آنحالتبيمناكم كه سرگرم گناهى
باشم.» گفتم: «رحمتخدا بر تو باد،
مىپنداشتم كه شما را پند مىدهم اما تو
مرا پند دادى و آگاه ساختى.»
شاگردان
امام
در مكتب امام ابو جعفر باقر العلوم (ع)
كه درود فرشتگان بر او شاگردانى نمونه و
ممتاز پرورش يافتند كه اينك به نام برخى
از آنان اشاره مىشود:
1-«ابان بن تغلب»: محضر سه امام را
دريافته بود؛ امام زينالعابدين، امام
محمدباقر و امام جعفرصادق عليهم السلام
ابان از شخصيتهاى علمى عصر خود بود و در
تفسير، حديث، فقه، قرائت و لغت تسلط
بسيارى داشت، والایى دانش ابان چنان بود
كه امام باقر (ع) به او فرمود: «در مسجد
مدينه بنشين و براى مردمان فتوى بده؛ زيرا
دوست دارم مردم چون تویى را در ميان
شيعيان ما ببينند.»
ابان هر وقتبه مدينه مىآمد حلقههاى
درس مىشكست و در مسجد جايگاه خطابه
پيامبر (ص) را براى تدريس او خالى
مىكردند، چون خبر درگذشت ابان را به امام
صادق (ع) عرض كردند فرمود: «به خدا سوگند
مرگ ابان قلبم را به درد آورد.»
2-«زراره»: دانشمندان شيعه ميان
پروردگان امام باقر و امام صادق عليهما
السلام شش تن را برتر مىشمرند و زراره
يكى از آنهاست، امام صادق (ع) خود
مىفرمود: «اگر«بريدبن معويه» و «ابو
بصير»و«محمدبن مسلم» و «زراره»نمىبودند
آثار پيامبرى (معارف شيعه) از ميان
مىرفت، آنان بر حلال و حرام خدا امينند و
باز مىفرمود: «بريد»، «زراره»، «محمدبن
مسلم» و «احول» در زندگى و مرگ نزد من
محبوبترين مردمانند.
زراره در دوستى امام (ع) چنان استوار
بود كه امام صادق عليه السلام ناگزير شد
براى حفظ جان او به عيبجویى و بدگویى او
تظاهر كند و در پنهان بدو پيام داد اگر از
تو بدگویى مىكنم براى ايمن داشتن توست؛
زيرا دشمنان، ما را به هر كس علاقمند
ببينند به آزار او مىكوشند و تو به دوستى
ما شهرت دارى و من ناچارم چنين تظاهر كنم،
زراره از قرائت، فقه، كلام، شعر و ادب عرب
بهرهاى گسترده داشت و نشانههاى فضيلت و
ديندارى در او آشكار بود.
3-«كميت اسدى»: شاعرى سرآمد بود و
زبان گويايش در قالب نغز شعر در دفاع از
اهلبيت(ع) سخنان پر مغز مىسرود، شعرش
چنان كوبنده و رسواگر بود كه پيوسته از
طرف خلفاى اموى تهديد به مرگ مىشد.
باز گو كردن حقايق و به ويژه دفاع از
اهل بيت پيامبر (ص) در آن زمان چنان
خطرناك بود كه جز مردان مرد جرات اقدام
بدان نداشتند و كميت از قویترين
چهرههایى است كه در دوران حكومت اموى از
مرگ نهراسيد و تا آنجا كه يارايش بود حق
گفت و سيماى امويان را بر مردم آشكار
ساخت.
كميت در برخى از اشعار خويش امامان (ع)
راستين را در برابر بنىاميه چنين معرفى
مىكند: «آن راهبران دادگر همچون
بنىاميه نيستند كه انسانها وحيوانها را
يكى بدانند، آنان همچون عبد الملك و وليد
و سليمان و هشام اموى نيستند كه چون بر
منبر نشينند سخنانى بگويند كه خود هرگز
عمل نمىكنند، امويان سخنان پيامبر (ص) را
مىگويند اما خود كارهاى زمان جاهليت را
انجام مىدهند.»
كميتشيفته امام باقر (ع) بود و در
راه اين مهر، خويشتن را فراموش مىكرد،
روزى در برابر امام و در مدح او اشعار
شيوایى را كه سروده بود مىخواند، امام به
كعبه رو كرد و سه بار فرمود: «خدايا كميت
را رحمت كن.» آنگاه به كميت فرمود: «صد
هزار درهم از خاندانم براى تو جمع آورى
كردهام.» كميت گفت: «به خدا سوگند هرگز
سيم و زر نمىخواهم، فقط يكى از
پيراهنهاى خود را به من عطا فرماييد.» و
امام پيراهن خود را به او داد.
4-«محمدبن مسلم»: فقيه اهل بيت و از
ياران راستين امام باقر و امام صادق
عليهما السلام بود، چنانكه گفتيم امام
صادق (ع) او را يكى از آن چهار تن به شمار
آورده كه آثار پيامبرى بوجودشان پا برجا و
باقى است، وی براى بهرهگرفتن از دانش
بيكران امام باقر (ع) به مدينه آمد و چهار
سال در مدينه ماند.
«عبد اللهبن ابى يعفور»مىگويد: «به
امام صادق (ع) عرض كردم گاه از من
سئوالاتى مىشود كه پاسخ آن را نمىدانم و
به شما نيز دسترسى ندارم، چه كنم؟» امام
«محمدبن مسلم» را به من معرفى كرد و
فرمود: «چرا از او نمىپرسى.»
منبع:خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)