نويسنده:عبدالرحيم سليمانى اردستانى
ارض موعود و صهيونيسم
صهيون نام تپهاى در اورشليم است كه در
گذشته بر فراز آن قلعهاى به همين نام وجود داشته است. به گفته كتاب
مقدس، اين قلعه را حضرت داوود در حدود قرن دهم قبل از ميلاد فتح كرد و
نام آن را «شهر داود» گذاشت. بعدها اين تپه به صورت نمادى براى اورشليم
و تمام سرزمين اسرائيل درآمد و به صورت عنوانى براى آن سرزمين به كار
رفت.
اشاره:
صهيون(1) نام تپهاى در اورشليم است كه در گذشته بر فراز آن قلعهاى به
همين نام وجود داشته است. به گفته كتاب مقدس (كتاب دوم سموئيل، 5:
6ـ9)، اين قلعه را حضرت داوود در حدود قرن دهم قبل از ميلاد فتح كرد و
نام آن را «شهر داود» گذاشت. بعدها اين تپه به صورت نمادى براى اورشليم
و تمام سرزمين اسرائيل درآمد و به صورت عنوانى براى آن سرزمين به كار
رفت.(2)
صهيونيسم(3) جنبشى است كه طرفدار بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين و
ايجاد كشورى يهودى در اين سرزمين است. در سال 70 ميلادى كشور يهود سقوط
كرد و معبد اورشليم ويران شد و يهوديان به دست روميان پراكنده شدند و
از آن هنگام، آرمان بازگشت به سرزمين فلسطين و ايجاد كشور مستقل يهودى
در ميان يهوديان پديد آمد، اين آرمان در زمانى كه اين قوم بيشتر تحت
فشار قرار گرفتند، قوت گرفت. اما تاريخ شكلگيرى اين جريان به صورت
نهضتى فعال و منسجم و داراى برنامهاى مشخص، به اواخر قرن نوزدهم
برمىگردد و اين به هنگامى بود كه يهوديان براى نخستين بار در پرتو
دموكراسى جديد غربى، طعم آزادى را چشيدند.(4)
به هر حال اين گروه به هر وسيله به آرمان خود جامه عمل پوشاند و كشور
مستقل يهود را ايجاد كرد و همواره در انديشه گسترش آن بوده است. در
اينجا سؤال مهم و اساسى اين است كه اين آرمان يا ادعا چه مقدار به كتاب
مقدس يهودى، يعنى عهد قديم متكى است؟ به تعبير ديگر، عهد قديم درباره
ارض موعود بنىاسرائيل چه مىگويد؟ بر پايه عهد قديم كه تنها متن مقدس
يهوديت و تنها منبع تاريخى قرنهاى نخست قوم اسرائيل است، ادعاى مالكيت
ارض موعود را از سوى گروهى كه خود را وارث آن مىدانند، چگونه مىتوان
ارزيابى كرد؟ اين نوشتار به دنبال پاسخ اين سؤال است.
در ابتدا بايد ببينيم كه اصل وعده سرزمينى خاص در عهد قديم چگونه است و
سپس به بررسى اين مطلب مىپردازيم كه ادعاى مدعيان با توجه به آنچه در
تاريخ اين قوم رخ داده، تا چه اندازه با گفتههاى اين كتاب انطباق
دارد.
الف) وعده سرزمين در عهد قديم
شكى نيست كه در مجموعهاى كه آن را يهوديان كتاب عهد و مسيحيان عهد
قديم مىخوانند، سخن از سرزمين موعود و وعده آن آمده است. اما در
اينكه اين مجموعه، كه مشتمل بر دهها كتاب كوچك و بزرگ است، در چه
زمانى و به وسيله چه كسانى نوشته شده است، بين سنت يهودى ـ مسيحى و
نقادان قديم و جديدِ متون مقدس اختلافات بسيار جدى به چشم مىخورد. در
كوتاهترين عبارت مىتوان گفت كه سنت يهودى ـ مسيحى برآن بوده است كه
كتابهاى اين مجموعه را اشخاص برجسته شناختهشدهاى در زمانى نزديك به
يك هزاره نگاشتهاند. براى مثال، گفته مىشود تورات همان كتابى است كه
خداوند به موسى(ع) داد و كتابهاى يوشع، داوران، سموئيل و پادشاهان را
انبياى بزرگى چون يوشع، سموئيل و ارميا نگاشتهاند؛ در حالى كه نقادان
قديم و جديد زمان نگارش اين كتابها را پس از اسارت بابلى، در قرن ششم
قبل از ميلاد، مىدانند و اين زمان قرنها پس از كسانى است كه سنت
يهودى ـ مسيحى اين كتابها را به آنان نسبت مىدهد.(5) اگر انتساب اين
كتابها به افراد مورد ادعاى سنت زير سؤال برود، اين كتابها همانند
ديگر كتابهاى بشرى بوده و درنتيجه، سخن از ارض موعود، مانند ديگر
محتويات اين متون زير سؤال مىرود. حتى كسانى از يهوديان مدعىاند كه
كتاب تورات، بعد از اسارت بابلى و به دست كسانى نوشته شد كه به اسارت
رفته و بازگشته بودند و در واقع، اين كتاب مطابق آرزوها و آرمانهاى
سركوفته آنان نگاشته شده است و از اين روست كه بر سرزمين موعود تأكيد
مىكند.(6)
در اين نوشتار از اين امور چشمپوشى شده است، امّا بر فرض كه انتساب
اين كتابها به پيامبران الهى درست باشد، درباره سرزمين موعود از آنها
چه استفادهاى مىشود؟
در تورات، سخن از سرزمين موعود با ماجراى مهاجرت حضرت ابراهيم آغاز
مىشود. ابراهيم(ع) به فرمان خداوند از بينالنهرين به سرزمين كنعان
هجرت كرد كه خداوند او را بدانجا راهنمايى كرده بود. در آنجا خداوند بر
ابراهيم ظاهر شد و فرمود: «من اين سرزمين را به نسل تو خواهم بخشيد!»
(سفر پيدايش، 12: 7) و باز به او فرمود: «من همان خداوندى هستم كه تو
را از شهر اور كلدانيان بيرون آوردم تا اين سرزمين را به تو بدهم» (سفر
پيدايش، 15: 7). اما نكته شايسته توجه در وعده به ابراهيم اين است كه
در واقع عهد و پيمانى بين او و خداوند منعقد شد. از يك طرف خداوند عهد
بسته بود كه آن سرزمين خاص را به فرزندان ابراهيم بدهد، ولى وفاى به
اين عهد مشروط به آن است كه طرف ديگر، يعنى ابراهيم و فرزندانش، به عهد
خود وفا كنند؛ يعنى از خدا اطاعت كرده و انسانهاى صالحى باشند. آنان
حتى بايد نماد و علامت بندگى خدا را در بدن خود ايجاد كنند:
من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با فرزندانت نسل اندر نسل
برقرار مىكنم. من خداى تو هستم و خداى فرزندانت نيز خواهم بود. تمامى
سرزمين كنعان را كه اكنون در آن غريب هستى، تا ابد به تو و به نسل تو
خواهم بخشيد و خداى ايشان خواهم بود. خدا به ابراهيم فرمود: «وظيفه تو
و فرزندانت و نسلهاى بعد اين است كه عهد مرا نگاه داريد. تمام مردان و
پسران شما بايد ختنه شوند تا بدينوسيله نشان دهند كه عهد مرا
پذيرفتهاند. (سفر پيدايش، 17: 7ـ11).
خداوند به ابراهيم خبر مىدهد كه نسل او در مملكت بيگانهاى بندگى
خواهند كرد. اما آنان سرانجام به اين سرزمين بازخواهند گشت و اين
سرزمين را خواهند گرفت. و آن زمانى است كه شرارت ساكنان اين سرزمين به
اوج خود رسد، اما در حال حاضر اينگونه نيست.(7) از اين سخن برمىآيد كه
خدا يك سنت ثابت و هميشگى دارد و قومى كه شرارتش به اوج خود برسد مشمول
عذاب الهى خواهد شد. عذاب ساكنان سرزمين كنعان آن است كه سرزمينشان به
دست اسرائيليان افتد. اما اسرائيليان هم، چنانكه خواهيم ديد، از اين
قاعده مستثنا نيستند؛ مالكيت سرزمين موعود مشروط به اطاعت از خداست و
اين شرط را خداوند بعد از ابراهيم به اسحاق هم يادآورى مىكند:
اگر سخن مرا شنيده، اطاعت كنى با تو خواهم بود و تو را بسيار بركت
خواهم داد و تمامى اين سرزمين را به تو و نسل تو خواهم بخشيد؛ چنانكه
به پدرت ابراهيم وعده دادهام. نسل تو را چون ستارگان آسمان بىشمار
خواهم گردانيد و تمامى اين سرزمين را به آنها خواهم داد... اين كار را
به خاطر ابراهيم خواهم كرد، چون او احكام و اوامر مرا اطاعت نمود (سفر
پيدايش، 26: 2ـ5).
از اين سخن برمىآيد كه علت وعدهدادن آن سرزمين، اطاعت بىچون و چراى
ابراهيم از خدا بوده است و شرط آن نيز اطاعت فرزندان او خواهد بود.
سرزمين كنعان پس از اسحاق به يعقوب هم وعده داده شد.(8) هنگامى كه
فرزندان يعقوب، در مصر سكنا گزيدند و تحت فشار و عذاب مصريان قرار
گرفتند، خداوند حضرت موسى را برانگيخت تا آنان را نجات دهد. خداوند به
موسى مىفرمايد كه من آمدهام تا بنىاسرائيل را از بردگى در مصر آزاد
سازم و آنان را به سرزمين پهناور و حاصلخيزى ببرم كه در آن، شير و عسل
جارى است.(9) ولى اين وعده هم مشروط است: حتى اگر قوم پس از فتح سرزمين
موعود، باز به فساد روى آورد و فرمانهاى خدا را اطاعت نكند سرزمينش را
از دست داده، به اسارت خواهد رفت:
اگر به من گوش ندهيد و مرا اطاعت نكنيد و قوانين مرا رد كنيد و عهدى را
كه با شما بستهام بشكنيد، آنگاه من شما را تنبيه خواهم كرد... من بر
ضد شما برخواهم خاست و شما در برابر دشمنان خود پا به فرار خواهيد
گذاشت. كسانى كه از شما نفرت دارند بر شما حكومت خواهند كرد...
شهرهايتان را ويران و مكانهاى عبادتتان را خراب خواهم كرد... آرى،
سرزمين شما را خالى از سكنه خواهم كرد و دشمنانتان در آنجا ساكن خواهند
شد... بلاى جنگ را بر شما نازل خواهم كرد تا در ميان قومها پراكنده
شويد. سرزمين شما خالى و شهرهايتان خراب خواهند شد... (سفر لاويان، 26:
14ـ34).
قومىكه خداوند آنانرا بامعجزات شگفتانگيزخود، از اسارت مصر
رهايىداده تا به سرزمينموعود برساند،چون ازاطاعتخدا سربازمىزنند
خداونددرباره آنان مىفرمايد:
به حضور پرجلالم كه زمين را پر كرده است سوگند ياد مىكنم كه هيچكدام
از آنانى كه جلال و معجزات مرا در مصر و در بيابان ديدهاند و بارها از
توكل نمودن و اطاعت كردن سرباز زدهاند حتى موفق به ديدن سرزمينى كه به
اجدادشان وعده دادهام نخواهند شد؛ هركه مرا اهانت كند سرزمين موعود را
نخواهد ديد... به ايشان بگو... همه شما در اين بيابان خواهيد مرد. حتى
يك نفر از شما كه بيست سال به بالا دارد... وارد سرزمين موعود نخواهد
شد... لاشههاى شما در اين بيابان خواهد افتاد. فرزندانتان به خاطر
بىايمانى شما چهل سال در اين بيابان سرگردان خواهند بود تا آخرين نفر
شما بميرد (سفر اعداد، 14: 20ـ33).
ازتورات برمىآيدكه برنامه خداوند دروعدهدادن بهسرزمينكنعان بسيار
سختگيرانه بوده است؛ هركس به طور كامل به عهد خود با خداوند پايبند
باشد و كاملاً از او اطاعت كند، شايستگى ورود به آن سرزمين را دارد.
عجيب اين است كه بنا بر اين كتاب حتى حضرت موسى و هارون هم اين شايستگى
را نداشتهاند:
همان روز خداوند به موسى گفت: به كوهستان عباريم واقع در سرزمين موآب
مقابل اريحا برو. در آنجا بر كوه نبو برآى و تمام سرزمين كنعان را كه
به قوم اسرائيل مىدهم، ببين. سپس تو در آن كوه خواهى مرد و به اجداد
خود خواهى پيوست؛ همانطور كه برادرت هارون نيز در كوه هور درگذشت و به
اجداد خود پيوست، زيرا هر دوى شما در برابر قوم اسرائيل كنار چشمه
مريبه قادش واقع در بيابان صين، حرمت قدوسيت را نگه نداشتيد. سرزمينى
را كه به قوم اسرائيل مىدهم، در برابر خود، خواهى ديد، ولى هرگز وارد
آن نخواهى شد (سفر تثنيه، 32: 48ـ52).
ب) فتح سرزمين موعود
حضرت موسى(ع) قوم اسرائيل را از مصر نجات داده و آنان را به سوى سرزمين
موعود راهنمايى كرد، اما خود او آن سرزمين را فتح نكرد، بلكه خداوند او
را مأمور كرد تا يوشعبننون را به جانشينى خود برگزيند تا او قوم را
وارد آن سرزمين كند.(10) حضرت موسى(ع) وفات كرد و بنىاسرائيل براى او
عزادارى كردند و يوشعبننون زمام امور را در دست گرفت.(11)
كتاب تورات با وفات حضرت موسى(ع) پايان مىيابد و كتاب بعدى، يعنى
صحيفه يوشع، با اين جملات آغاز مىشود: «خداوند پس از مرگِ خدمتگزار
خود، موسى، به دستيار او يوشع (پسر نون) فرمود: خدمتگزار من موسى
درگذشته است، پس تو برخيز و بنىاسرائيل را از رود اردن بگذران و به
سرزمينى كه به ايشان مىدهم برسانا (يوشع، 1: 1ـ2). بنىاسرائيل به
رهبرى يوشعبننون از رود اردن عبور كرده، سرزمين كنعان را فتح كردند و
بين اسباط دوازدهگانه بنىاسرائيل تقسيم نمودند. حضرت يعقوب دوازده
پسر داشت كه نام دو تن از آنان در ميان اسباط ديده نمىشود؛ يكى لاوى
كه فرزندان او وظيفه كهانت قوم را بر عهده داشتند و بنابراين بين ديگر
اسباط پراكنده بودند و ديگرى يوسف كه به جاى او نام دو فرزندش در ميان
اسباط دوازدهگانه ديده مىشود. پس اسباط دوازدهگانه بنىاسرائيل به
ده پسر حضرت يعقوب و دو نوه او منسوبند.(12) يوشعبننون سرزمين كنعان
را بين اين اسباط دوازدهگانه متناسب با جمعيت آنان تقسيم كرد.(13)
يوشع در پايان عمر خود بنىاسرائيل را فراخواند و به آنان يادآورى كرد
كه هرچند اكنون به سرزمين موعود رسيده، آن را فتح كردهايد، اين
مالكيّت هم مشروط است:
پايان عمر من فرا رسيده است و همه شما شاهد هستيد كه هرچه خداوند،
خدايتان به شما وعده فرموده بود، يك به يك انجام شده است. ولى بدانيد
همانطور كه خداوند نعمتها به شما داده است، بر سر شما بلا نيز نازل
خواهد كرد؛ اگر از دستورات او سرپيچى كنيد و خدايان ديگر را پرستش و
سجده نماييد. بلى، آتش خشم او بر شما افروخته خواهد شد و شما را از روى
زمين نيكويى كه به شما بخشيده است به كلى نابود خواهد كرد (يوشع، 23:
14ـ16).
بنا به مجموعه عهد قديم، بنىاسرائيل از زمان يوشعبننون، كه سرزمين
كنعان را فتح كرده، بر آن مسلط شدند، براى قرنهاى متمادى اين سرزمين
را در اختيار داشتند و در زمان پادشاهانى چون داوود وسليمان آنرا
بهاوج عظمت خود رسانيدند. براساس كتاب «اول پادشاهان»، كشور
بنىاسرائيل در اثر روىآوردن سليمانِ پادشاه به زنان مشرك و ساختن
بتكده براى آنان و دورى از خدا(14) و به گفته برخى از نويسندگان يهودى
به خاطر ظلم و بىعدالتى او(15) و نيز در اثر بىكفايتى فرزند و جانشين
سليمان، بعضى رَحُبْعام،(16) به دو كشور شمالى و جنوبى تجزيه شد. ده
[يا يازده] سبط از اسباط دوازدهگانه بنىاسرائيل در شمال، كشورى را به
نام اسرائيل به وجود آوردند و سبط يهودا [احتمالاً سبط بسيار كوچك
بنيامين] در جنوب، كشور ديگرى را به وجود آورد كه يهودا ناميده مىشد.
سالها دو كشور شمالى و جنوبى در كنار يكديگر مىزيستند تا اينكه
سرانجام در حدود سال 720 ق. م. كشور شمالى به وسيله آشوريان تسخير شد و
اسباطى كه در آن مىزيستند به اسارت برده شدند و به تدريج با اقوام
ديگر امتزاج كردند و استقلال قومى آنان از بين رفت.(17) كتاب «اول
پادشاهان» درباره علت اسارت اين اسباط مىگويد:
وقتى خداوند اسرائيل را از يهودا جدا كرد، مردم اسرائيل يَرُبْعام، پسر
نبات را به پادشاهى خود انتخاب كردند. بربعام هم اسرائيل را از پيروى
خداوند منحرف كرده، آنها را به گناه بزرگى كشاند. اسرائيل از گناهى كه
يربعام ايشان را بدان آلوده كرده بود، دست برنداشتند؛ تا اينكه خداوند
همانطور كه به وسيله تمام انبياء خبر داده بود آنها را از حضور خود
دور انداخت. بنابراين مردم، اسرائيل به سرزمين آشور تبعيد شدند (اول
پادشاهان، 17: 21ـ23).
بنابراين از اواخر قرن هشتم قبل از ميلاد تاكنون هرگاه از بنىاسرائيل
سخن گفته مىشود، مقصود تنها يك [يا دو [سبط از بنىاسرائيل است كه در
هر كشور يهودا مىزيستند. اما سرنوشت اين سبط و كشور يهودا چندان بهتر
از اسباط شمالى نبود، زيرا هرچند پس از زوال كشور شمالى بيش از صد سال
به حيات خود ادامه داد، اما سرانجام در سال 586 قبل از ميلاد به وسيله
پادشاه بابل، بُختُنَصَّر كشور يهودا فتح، و معبد اورشليم تخريب شد و
اهالى آن به اسارت برده شدند، كتاب عهد قديم درباره علت اين اسارت
مىگويد:
تمام رهبران، كاهنان و مردم يهودا از اعمال قبيح قومهاى بتپرستى
پيروى كردند و به اين طريق خانه مقدس خداوند را در اورشليم نجس ساختند.
خداوند، خداى اجدادشان، انبياى خود را يكى پس از ديگرى فرستاد تا به
ايشان اخطار نمايند، زيرا بر قوم و خانه خود شفقت داشت. ولى
بنىاسرائيل انبياى خدا را مسخره كرده، به پيام آنها گوش ندادند و به
ايشان اهانت نمودند تا اينكه خشم خداوند بر آنها افروخته شد؛ به حدى
كه ديگر براى قوم چارهاى نماند.
پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ايشان برانگيخت و تمام مردم يهودا را
به دست او تسليم كرد. او به كشتار مردم يهودا پرداخت و به پير و جوان،
و دختر و پسر رحم نكرد و حتى وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نيز
كشت. پادشاه بابل اشياى قيمتى خانه خدا را، از كوچك تا بزرگ، همه را
برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنجهاى پادشاه و
درباريان به بابل برد. سپس سپاهيان او خانه خدا را سوزاندند، حصار
اورشليم را منهدم كردند، تمام قصرها را به آتش كشيدند و همه اسباب
قيمتى آنها را از بين بردند. آنانى كه زنده ماندند به بابل به اسارت
برده شدند و تا به قدرت رسيدن حكومت پارس، اسير پادشاه بابل و پسرانش
بودند (دوم تواريخ ايام، 14: 20).
از اين فقره به خوبى برمىآيد كه چون قوم اسرائيل به عهد خود با خدا
پايبند نبودند، مجازات شدند و به اسارت رفتند. همين عهد را ارمياى نبى
به فرمان خداوند به مردم يادآورى مىكند و خطر نافرمانى از خدا را به
آنان گوشزد مىكند:
خداوند به من فرمود كه به مفاد عهد او گوش فرا دهم و به مردم يهودا و
اهالى اورشليم اين پيام را برسانم: لعنت بر آن كسى كه نكات اين عهد را
اطاعت نكند؛ همان عهدى كه به هنگام رهايى اجدادتان از سرزمين مصر با
ايشان بستم؛ از سرزمينى كه براى آنها همچون كوره آتش بود. به ايشان
گفته بودم كه اگر از من اطاعت كنند و هرچه مىگويم انعام دهند، ايشان
قوم من خواهند بود و من خداى ايشان! پس حال شما اين عهد را اطاعت كنيد
و من نيز به وعدهاى كه به پدران شما دادهام وفا خواهم نمود و سرزمينى
را به شما خواهم داد كه شير و عسل در آن جارى باشد؛ يعنى همين سرزمينى
كه اكنون در آن هستيد...
سپس خداوند فرمود: در شهرهاى يهودا و در كوچههاى اورشليم پيام مرا
اعلام كن! به مردم بگو كه به مفاد عهد من توجه كنند و آن را انجام
دهند؛ زيرا از وقتى اجدادشان را از مصر بيرون آوردم تا به امروز، بارها
به تأكيد از ايشان خواستهام كه مرا اطاعت كنند! ولى ايشان اطاعت
نكردند و توجهى به دستورات من ننمودند؛ بلكه به دنبال اميال و
خواستههاى سركش و ناپاك خود رفتند. ايشان با اين كار عهد مرا زير پا
گذاشتند؛ بنابراين تمانم تنبيهاتى را كه در آن عهد ذكر شده بود، در
حقشان اجرا كردم.
خداوند به من فرمود: اهالى يهودا و اورشليم عليه من طغيان كردهاند.
آنها به گناهان پدرانشان بازگشتهاند و از اطاعت من سرباز مىزنند؛
ايشان به سوى بتپرستى رفتهاند. هم اهالى يهودا و هم اسرائيل عهدى را
كه با پدرانشان بسته بودم، شكستهاند؛ پس چنان بلايى بر ايشان خواهم
فرستاد كه نتوانند جان سالم بدر برند... (كتاب ارمياى نبى، 11: 1ـ11).
و حزقيان نبى نيز اسارت قوم و از دست رفتن سرزمين را پيشگويى كرده
است:
بار ديگر خداوند با من سخن گفت و فرمود: اى انسان خاكى؛ به بنىاسرائيل
بگو: اين پايان كار سرزمين شماست. ديگر هيچ اميدى باقى نمانده، چون به
سبب كارهايتان، خشم خود را بر شما فرو خواهم ريخت و شما را به سزاى
اعمالتان خواهم رساند (حزقيال نبى، 7: 1ـ2).
ساكنان يهودا به اسارت به بابل برده شدند و چند دهه در آنجا ماندند تا
اينكه سرانجام در سال 538 قبل از ميلاد كورش كبير آنان را آزاد كرد و
به سرزمينشان بازگرداند. آنان پس از اسارت، كشور خود را دوباره آباد
كردند و قرنها دستنشانده ايرانيان و يونانيان بودند تا اينكه
سرانجام در سال 142 قبل از ميلاد، استقلال خود را به دست آوردند. اين
دوره استقلال كمتر از صد سال طول كشيد تا اينكه در سال 63 ق. م. كشور
يهودا تحت سلطه روميان قرار گرفت و بيش از يكصد سال وضع بر همين منوال
گذشت تا اينكه سرانجام يهوديان در سال 66 ميلادى قيام كرده، به مدت
چند سال با روميان به نبرد پرداختند. سرانجام در سال 70 ميلادى شهر
اورشليم پس از يك ماه محاصره فتح شد. روميان شهر و معبد آن را ويران
كرده، عده زيادى را به قتل رساندند. از آن زمان يهوديان پراكنده شدند و
ديگر كشور مستقلى نداشتند.
يهوديان در واقع پس از پراكندگى، سه دوره را پشت سر گذاشتهاند: در
دوره اول، يعنى چند قرن اول ميلادى بيشتر تحت فشار امپراتورى روم
بودهاند. تا آغاز قرون وسطا و رسميتيافتن مسيحيت در امپراتورى روم
اوضاع يهود در ممالك غربى وخيمتر شد و اين وضعيت در طول قرون وسطا
ادامه يافت. در طول اين دوره آرمان بازگشت به وطن كمابيش
درميانيهوديان بودهاست. درعصرجديد وبا ظهوردموكراسى وآزادى درممالك
غربى عده زيادى اين آرمانرا رد كرده، آن را نامعقول دانستند و گفتند
هر يهودى در هر كشورىكه زندگى مىكند همانجا وطن اوست.(18) اما
دراينميان، عدهاىكه «صهيونيست» خوانده مىشوند براين آرمان پافشارى
كرده، خود را وارث ابراهيم(ع) مىدانند.
بررسى ادعا
ادعاى صهيونيستها اين است كه، براساس كتابمقدس، سرزمين فلسطين به قوم
اسرائيل وعده داده شده و بر اساس همين كتاب اين وعده محقق شده و اين
قوم قرنها بر اين سرزمين سلطه داشتند و آن را آباد كردند. تاريخ نشان
مىدهد كه اين قوم به زور امپراتورى روم از اين سرزمين رانده شدهاند؛
پس حق دارند كه به سرزمين خود بازگردند و كشور خود را دوباره بسازند.
ما در چند محور مىتوانيم اين ادعا را بررسى كنيم:
1. در سال 70 ميلادى، روميان شهر اورشليم را ويران كردند و يهوديان را
پراكنده ساختند. از آن زمان 1934 سال مىگذرد. از آن زمان تاكنون
يهوديان در مناطق مختلفى زيسته، و در بسيارى از مناطق از آزادى و رفاه
برخوردار بودهاند و هرچند در قرون وسطا در ممالك غربى در فشار
بودهاند، در همين زمان در كشورهاى اسلامى آزادانه زندگى كرده و از
حقوقى برابر با مسلمانان برخوردار بودند.(19) حتى در ممالك غربى هم پس
از قرون وسطا و در سدههاى اخير از آزادى و برابرى برخوردار شدهاند.
حال سؤال اين است كه آيا هيچ گروهى مىتواند مدّعى سرزمينى شود كه در
گذشتههاى دور ساكن يا صاحب آن بوده است؟ به گفته كتاب مقدس، قبل از
بنىاسرائيل كنعانيان در اين سرزمين ساكن بودهاند؛ و آيا كسانى
مىتوانند امروز ادعا كنند كه ما بازمانده كنعانيان هستيم و مىخواهيم
سرزمين خود را پس بگيريم؟ منطق انسانهاى امروزى اين است كه وطن هر كسى
خاك و سرزمينى است كه در آن متولد شده است و ادعاى كسى مبنى بر اينكه
صدها سال قبل اجداد من در منطقهاى مىزيستهاند و صاحب سرزمينى بودند
در نظرشان موجه نمىنمايد.
2. همانطور كه گذشت، بر اساس كتاب مقدس وعده سرزمين كنعان مشروط به
اطاعت و فرمانبردارى از خدا بوده است. حتى كسانى كه حضرت موسى(ع) آنان
را با وعده سرزمين موعود از مصر بيرون آورد، چون از خدا نافرمانى
كردند، از ورود به آن سرزمين منع شدند و خداوند آنان را به مدت چهل سال
در بيابان سرگردان كرد تا همه آنان بميرند و نسل بعدى وارد آن سرزمين
شود.(20) به گفته تورات حتى موسى و هارون شايستگى ورود به آن سرزمين را
نداشتند؛ چرا كه گناه كرده بودند.(21) پس از ورود اين قوم به آن سرزمين
و فتح آن، بارها پيامبران الهى به آنان گوشزد كردند كه شما با خدا عهدى
داريد و اگر آن عهد را نگاه نداريد سرزمينِ شما از شما گرفته مىشود و
آواره مىشويد. همانطور كه از كتابمقدس نقل شد، همه آوارگىها و
بدبختىهاى اين قوم در طول تاريخ به خاطر شكستن عهدشان با خدا بود و به
سبب همين عهدشكنى و فسق و فجور، كشور بنىاسرائيل تجزيه شد. بعدها به
همين سبب اسباطى كه در شمال در كشور اسرائيل مىزيستند به اسارت برده
شده، حتى هويت قومى خود را از دست دادند و در تاريخ نشانى از آنها باقى
نماند. سبط يهودا [و احتمالاً بنيامين] نيز كه در جنوب، در كشور يهودا
مىزيستند، در اثر نافرمانىِ خدا و فسق و فجور به اسارت برده شدند و
كشورشان ويران شد. تا آنجا كه از تاريخ بنىاسرائيل در كتاب عهد قديم
برمىآيد، اين يك اصل عام و فراگير است كه همه بدبختىهاى اين قوم ناشى
از نافرمانى از خدا بوده است. ماجراى آوارگى بزرگ يهود در سال 70
ميلادى به وسيله روميان، هرچند در كتاب مقدس نيامده، از اين قاعده
مستثنا نيست؛ چرا كه در سراسر اين كتاب اين نكته را انبيا بارها تكرار
كردهاند كه هرگاه عهد خدا را رعايت نكنيد چنين و چنان خواهد شد.
اما نكته شايسته توجه در اين باره اين است كه بنا به كتابمقدس هرگاه
اين قوم عهد خداوند را رعايت نمىكرد، خداوند آنان را مجازات مىكرد و
گاه آنان را زيرسلطه بيگانگان قرار مىداد يا از سرزمينشان آواره
مىكرد. اما برطرف شدن اين بلا و مجازات زمانى بوده است كه قوم توبه
مىكرده و از كرده خويش پشيمان مىشد و به عمل به عهد با خداوند
بازمىگشته است. و چون قوم در درگاه خداوند ناله مىكرده خداوند كسى را
براى نجات آنان مىفرستاده است.
وقتى بنىاسرائيل در اسارت بابلى بودند خداوند به واسطه ارمياى نبى به
آنان مىگويد:
اگر با تمام وجود مرا بطلبيد مرا خواهيد يافت. بلى، يقينا مرا خواهيد
يافت و من به اسارت شما پايان خواهم بخشيد و شما را از سرزمينهايى كه
شما را به آنجا تبعيد كردهام جمع كرده، به سرزمين خودتان بازخواهم
آورد. ولى حال چون انبياى دروغين را در ميان خود راه دادهايد و
مىگوييد كه خداوند آنها را فرستاده است من نيز... قطحى و وبا خواهم
فرستاد و ايشان را مانند انجيرهاى گنديدهاى خواهم ساخت كه قابل خوردن
نيستند و بايد دور ريخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم
كرد؛ در هر سرزمينى كه پراكندهشان سازم، موردنفرين و مسخره و ملامت
واقع خواهند شد و مايه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش
فرا دهند؛ با اينكه بارها به وسيله انبياى خود با ايشان صحبت كردم
(ارميا، 29: 13ـ19).
و نيز از طريق حزقيال نبى به قوم مىگويد:
اگر با تمام وجود مرا بطلبيد مرا خواهيد يافت. بلى، يقينا مرا خواهيد
يافت و من به اسارت شما پايان خواهم بخشيد و شما را از سرزمينهايى كه
شما را به آنجا تبعيد كردهام جمع كرده، به سرزمين خودتان باز خواهم
آورد. ولى حال چون انبياى دروغين را در ميان خود راه دادهايد و
مىگوييد كه خداوند آنها را فرستاده است من نيز... قحطى و وبا خواهم
فرستاد و ايشان را مانند انجيرهاى گنديدهاى خواهم ساخت كه قابل خوردن
نيستند و بايد دور ريخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم
كرد، در هر سرزمينى كه پراكندهشان سازم، مورد نفرين و مسخره و ملامت
واقع خواهند شد و مايه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش
فرا دهند؛ با اينكه بارها به وسيله انبياى خود با ايشان صحبت كردم
(ارميا، 29: 13ـ19).
و نيز از طريق حزقيال نبى به قوم مىگويد:
وقتى گناهانتان را پاك سازم، دوباره شما را به وطنتان اسرائيل مىآورم
و ويرانهها را آباد مىكنم (حزقيال، 36: 33).
و نيز مىگويد:
خداوند مىفرمايد: «قومهاى ديگر به شما طعنه مىزنند و مىگويند:
«اسرائيل سرزمينى است كه ساكنان خود را مىبلعد!» ولى من كه خداوند
هستم، مىگويم كه آنها ديگر اين سخنان را به زبان نخواهند آورد، زيرا
مرگ و مير در اسرائيل كاهش خواهد يافت. آن قومها ديگر شما را سرزنش و
مسخره نخواهند كرد، چون ديگر قومى گناهكار و عصيانگر نخواهيد بود. اين
را من كه خداوند هستم مىگويم (حزقيال، 36: 13ـ15).
از فقرات فوق برمىآيد كه علت بدبختى و تبعيد، گناه و فساد قوم بوده
است و چون آنان به راه خدا بازگشتند، خداوند هم آنان را نجات داد. اما
در برخى از فقرات امر به گونه ديگرى است:
پيغام ديگرى از جانب خداوند بر من نازل شد: اى انسان خاكى، وقتى
بنىاسرائيل در سرزمين خودشان زندگى مىكردند، آن را با اعمال زشت خود
نجس نمودند. رفتار ايشان در نظر من مثل يك پارچه كثيف و نجس بود. مملكت
را با آدمكشى و بتپرستى آلوده ساختند. به اين دليلى بود كه من خشم
خود را بر ايشان فرو ريختم. آنان را به سرزمينهاى ديگر تبعيد كردم و
به اين طريق ايشان را به سبب تمام اعمال و رفتار بدشان مجازات نمودم.
اما وقتى در ميان ممالك پراكنده شدند، باعث بىحرمتى اسم قدوس من
گشتند، زيرا قومهاى ديگر درباره ايشان گفتند: «اينها قوم خدا هستند كه
از سرزمين خود رانده شدهاند.» من به فكر اسم قدوس خود هستم كه شما آن
را در بين قومهاى ديگر بىحرمت كردهايد. پس به قوم اسرائيل بگو من كه
خداوند هستم مىگويم شما را دوباره به سرزمينتان بازمىگردانم، ولى اين
كار را نه به خاطر شما، بلكه به خاطر اسم قدوس خود مىكنم كه شما در
ميان قومها آنان را بىحرمت نمودهايد... (حزقيال، 36: 16ـ22).
بنا به هر دو بيان، چه اسارت قوم و چه پايان آن، به عمل قوم برمىگردد،
اما به هرحال اين خداست كه مجازات مىكند و باز خداست كه مىبخشد؛ پس
هردو برنامه الهى است. حتى عاملان مجازات و عاملان رفع آن مأموران الهى
هستند. در كتابمقدس درباره آغاز اسارت بابلى آمده است: «پس خداوند
پادشاه بابل را به ضد ايشان برانگيخت و تمام مردم يهودا را به دست او
تسليم كرد» (دوم تواريخ ايام، 36: 17). و درباره پايان اسارت آمده است:
«در سال اول سلطنت كورش، امپراتور پارس، خداوند آنچه را كه توسط ارمياى
نبى فرموده بود به انجام رسانيد. او كورش را بر آن داشت تا فرمانى صادر
كند... اين است متن آن فرمان: «من، كورش، امپراتور پارس اعلام مىدارم
كه خداوند، خداى آسمانها... به من امر فرموده كه براى او در شهر
اورشليم كه در سرزمين يهود است خانهاى بسازم. پس از اتمام، يهوديانى
كه در سرزمين من هستند هركه بخواهد مىتواند به آنجا بازگردد. خداوند،
خداى اسرائيل همراه او باشد» (همان، 36: 22ـ23).
و نيز همانطور كه گذشت خداوند قبل از اسارت، بهوسيله انبيا از آن خبر
داده بود و همچنين قبل از پايان آن، انبياى الهى پايان آن را وعده
دادند. باز همانطور كه گذشت، حتى قبل از فتح آن سرزمين اولاً بايد
شرارت قوم ساكن در آن سرزمين به اوج خود برسد و قبل از آن نمىتوان
وارد آن سرزمين شد.(22) و ثانيا بايد واردشوندگان انسانهاى صالحى
باشند و بنىاسرائيل براى كسب اين آمادگى به مدت چهلسال، در بيابان
سرگردان شدند ويك نسل خطاكار مرد و نسل بعدى وارد شدند. ثالثا اين امر
بايد به دست پيامبر خداوند يوشعبننون صورت گيرد و اينگونه نيست كه
افراد قوم بتوانند خودسرانه آن را انجام دهند.
بر پايه كتاب مقدس، پراكندگى قوم در سال 70 ميلادى مجازات الهى بود و
بنابراين، تكرار آنچه در موارد قبل رخ داده، ضرورى بود. اينگونه نيست
كه قوم هرگونه و هر زمان كه خواست، سرزمين را تحت سلطه خود درآورد و
هرچه خواست با ساكنان آن انجام دهد. اين برنامه بايد به دست خداوند
صورت گيرد. حتى در زمان حضرت موسى وقتى قوم مىخواهد خودسرانه به آن
سرزمين حمله كند، آن حضرت آنان را منع مىكند: «نرويد، زيرا دشمنانتان
شما را شكست خواهند داد، چون خداوند با شما نيست... خداوند با شما
نخواهد بود، زيرا شما از پيروى او برگشتهايد» (سفر اعداد، 14: 42ـ43).
3. همانطور كه گذشت خداوند به حضرت ابراهيم وعده داد تا سرزمين كنعان
را به فرزندان او بدهد. از تورات برمىآيد كه اين وعده نه براى همه
فرزندان ابراهيم، بلكه فرزندان اسحاق، و نه براى همه فرزندان اسحاق،
بلكه فرزندان يعقوب است كه خداوند او را «اسرائيل» مىخواند و فرزندان
او بنىاسرائيل ناميده مىشوند. قبلاً گذشت كه پس از فتح سرزمين موعود
به دست يوشعبننون، اين سرزمين بين اسباط دوازدهگانه بنىاسرائيل
تقسيم شد. پس هم مطابق وعدهاى كه داده شده بود و هم مطابق آنچه در
عرصه واقعيت رخ داد اسباط دوازدهگانه مالك آن سرزمين گشتند.
اما نكته قابل توجه اين است كه همانطور كه گذشت از اين اسباط
دوازدهگانه، ده سبط، كه در كشور شمالى مىزيستند، در اسارت آشوريان
بودند و بعدها هويت قومى خود را از دست دادند و در اقوام و ملل ديگر
منطقه حل شدند. جالب اين است كه، به گفته كتابمقدس، هنگام تجزيه مملكت
بنىاسرائيل تنها يك سبط براى فرزند حضرت سليمان باقى مانده بود: «با
اين حال به خاطر خدمتگزارم داود و به خاطر شهر برگزيدهام اورشليم،
اجازه مىدهم كه پسرت فقط بر يكى از دوازده قبيله اسرائيل سلطنت كند»
(اول پادشاهان، 11: 12ـ13). و در همان باب خداوند به يَرُبعام مىگويد:
«سلطنت را از پسر سليمان مىگيرم و ده قبيله را به تو واگذار مىكنم،
اما يك قبيله را به پسر او مىدهم» (همان: 35ـ36). اما در باب بعدى
وقتى كشور تجزيه مىشود (و سبط يهود و بنيامين تحت حكومت رَجُبعام، پسر
حضرت سليمان هستند،(23) مفسران كتاب مقدس هريك به گونهاى تلاش
كردهاند اين مشكل را حل كنند. برخى گفتهاند از اين جهت در باب يازدهم
سخن از يك سبط است كه سبط بنيامين به سبط يهودا ملحق شده بود.(24)
ديگرى مىگويد سبط بنيامين با سبط داوود [يهودا] ارتباط يافته بود و
اين دو به يك سبط تبديل شده بودند.(25) اما مشكل اين دو نظريه اين است
كه با آيه 13 از باب 11 كتاب اول پادشاهان نمىسازد، چراكه در آنجا
آمده است: «فقط بر يكى از دوازده قبيله».
در برخى از كتابهاى تفسيرى آمده است كه در اينكه سبط بنيامين از
قبايل شمالى به حساب آورده شود يا جنوبى، هميشه شك و ترديد وجود داشته،
و اينكه قبايل شمالى ده عدد، و قبايل جنوبى يك عدد شمرده شدند شايد
علتش ماجرايى باشد كه در باب بيستم از كتاب داوران آمده است.(26) در
آنجا آمده است كه كسانى از سبط بنيامين دست به گناهى وحشتناك زدند و
بقيه اسباط بنىاسرائيل با آنها جنگيدند و همه افراد آن از مرد و زن و
كودك را كشتند و تنها چند مرد باقى ماندند كه حتى براى آنان يك زن وجود
نداشته است، پس تعداد افراد اين سبط بسيار كم بوده است.
بنابراين اگر سرزمين موعود از آنِ فرزندان يعقوب است، پس به صورت قطعى
نمىتوان ادعا كرد كه بيش از يك سبط از اسباط دوازدهگانه به صورت
متمايز از ديگر اقوام و با هويت مشخص قومى باقى مانده است و از آنجا كه
بقيه اسباط هم در اقوام و ملل آن نواحى حل شدند، پس آنان هم در آن
سرزمين حق دارند، چراكه فرزندان ابراهيم و يعقوب هستند. و اگر اين يك
سبط، ادعايى راجع به آن سرزمين داشته باشد حق او 121 كل سرزمين بوده
است.
اما از كتاب مقدس برمىآيد كه از همين يك سبط كه از چند قرن قبل از
ميلاد باقى مانده است عده قابل توجهى به اديان و فرهنگهاى ديگر متمايل
شدند و از آيين و فرهنگ خود دست برداشتند. فقرات بسيارى از عهد قديم
حكايت از اين دارد كه انبيا و بزرگان بنىاسرائيل، چه در دوره اسارت
بابلى و چه پس از آن، از گرايش قوم به خدايان بيگانه مىناليدند. پس
كسانى كه به اديان و خدايان ديگر گراييدند نيز چون فرزندان ابراهيم و
يعقوب هستند و نسبت به اين سرزمين حق دارند. از اين گذشته مجموعه عهد
جديد و كتابهاى تاريخى نشان مىدهند كه عده زيادى از يهوديان به حضرت
عيسى گرويده و مسيحى شدند. همچنين بعدها عده قابل توجه ديگرى از آنان
به دين اسلام درآمدند و اينان نيز چون فرزندان يعقوبند، پس به آن
سرزمين حق دارند. بنابراين، بسيار منصفانه است اگر كسى بگويد از آن يك
سبط هم نبايد بيش از نيمى باقى مانده باشد. پس بايد رقم قبلى 12/1 را
نصف كنيم.
باز از همين تعداد باقىمانده، كه در سراسر دنيا پراكندهاند، همه مدعى
چنين حقى نيستند و تنها صهيونيستها ـ و نه همه يهوديان ـ مدعى اين
سرزميناند. هرچند نمىتوان آمار دقيقى از دو گروه ارائه داد، با
اينهمه، كم نيستند كسانى كه آرمانهاى صهيونيستى را رد كرده، خواهان
آنند كه در هر جاى دنيا كه هستند با ديگران در صلح و صفا زندگى كنند و
حتى برخى از اينان شعارشان اين است كه با پايان يافتن صهيونيسم، صلح
تحقق مىيابد.(27) پس صهيونيستها حتى نماينده همه يهوديانى كه امروزه
در سراسر جهان زندگى مىكنند، نيستند.
شايد اگر به شمار بنىاسرائيل در زمان حضرت موسى(ع) توجه كنيم، آنچه
گفته شد به واقعيت نزديك مىشود. به گفته كتاب تورات حضرت موسى از
اسباط بنىاسرائيل، غير از سبط لاوى، تعداد 550/603 نفر مرد جنگىِ بيست
سال به بالا را سرشمارى كرد.(28) پس بايد كل جمعيت بنىاسرائيل در آن
زمان بيش از چهار ميليون نفر بوده باشد. بنىاسرائيل طى چهار قرن، از
12 نفر به چهار ميليون نفر رسيدند. اكنون حدود سى و سه قرن از زمان
حضرت موسى(ع) مىگذرد و تعداد يهوديان جهان كمتر از پانزده ميليون
نفرند. آيا قومى كه چند همسرى در آن رواج داشته و تعداد فرزندان هر
خانواده، به گفته كتاب مقدس، بسيار زياد بوده است، بعد از سى و سه قرن
چه تعداد بايد باشند؟ اگر گفته شود كه شايد در اثر كشتارها و
قتلعامها تعدادشان كم شده است، در پاسخ گفته مىشود كه هيچ كشتار و
فشارى در تاريخ اين قوم سختتر از فشار و كشتار فرعون نبوده كه قبل از
حضرت موسى(ع) رخ داده است.
پس چارهاى نيست جز اينكه بپذيريم كسانى كه امروزه خود را فرزند يعقوب
مىدانند، نسبت به تعداد واقعى فرزندان يعقوب كه به صورت نامشخص در
جهان و سرزمين فلسطين و نواحى اطراف آن زندگى مىكنند، بسيار ناچيزند.
و اگر اين سرزمين ملك فرزندان يعقوب است، پس بايد همه در آن سهيم
باشند، پس راهى جز اين نمىماند كه ساكنان بومى آن منطقه در صلح و
آرامش باهم زندگى كنند.
4. ممكن است گفته شود كه سرزمين موعود از آنِ فرزندان يعقوب است، اما
به شرط اينكه به ديانت موسوى پايبند باشند. پس وارث و مالك سرزمين
كنعان كسى است كه اولاً از نسل ابراهيم و يعقوب باشد و ثانيا ديانت
حضرت موسى را پذيرفته، به آن پايبند باشد. پس اسباط شمالى كه به تدريج
در اقوام ديگر حل شده، ديانت موسوى را رها كردند و كسانى كه از سبط
يهودا قبل يا بعد از اسارت بابلى به خدايان اقوام ديگر روى آوردند و
نيز كسانى كه مسيحى يا مسلمان شدند ـ چون ديگر به ديانت موسى(ع) پايبند
نيستند، پس از ارض موعود سهمى ندارند. پس، بنا به كتابمقدس، تنها
يهوديانِ امروزى مالك اين سرزمين هستند.
در پاسخ مىگوييم كه تورات از حضرت موسى نقل مىكند كه آمدن پيامبرى را
وعده داده است. او خطاب به قوم مىگويد: «يهوه، خدايت، نبىاى را از
ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد،
(سفر تثنيه، 18: 15) و باز مىگويد: «و خداوند به من گفت آنچه گفتند
نيكو گفتند. نبىاى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث
خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر
فرمايم به ايشان خواهد گفت و هركسى كه سخنان مرا كه به اسم من گويد
نشنود من از او مطالبه خواهم كرد». (همان، 17ـ19).
پس شكى نيست كه حضرت موسى(ع) آمدن پيامبر بزرگى را وعده داده و با
تأكيد فراوان به بنىاسرائيل دستور داده است كه از آن پيامبر اطاعت و
پيروى كنند. مسيحيان مىگويند اين پيامبر حضرت عيسى(ع) بوده و مسلمانان
مىگويند اين پيامبر حضرت محمد(ص) بوده است. در اينجا، به هيچروى به
اين بحث نمىپردازيم. سخنِ ما اين است كه براساس اين سخنِ حضرت
موسى(ع)، زمانى پيامبرى خواهد آمد. حال سؤال اين است كه زمانى كه آن
پيامبر مىآيد، آيا همه بنىاسرائيل از او اطاعت و پيروى مىكنند؟
مسلما جواب منفى است و هيچگاه در طول تاريخ چنين چيزى رخ نداده است.
در اين صورت، سرزمين موعود از آنِ كدام دسته است. مسلما بايد گفته شود
كه از آنِ دستهاى است كه از آن پيامبر اطاعت كرده است. ولى باز
دستهاى كه اطاعت نمىكند مىگويد كه اين فرد همان پيامبرى نيست كه
حضرت موسى وعده داده بود و بنابراين خود را مالك آن سرزمين مىدانند و
گروهى را كه از آن پيامبر پيروى كرده، از دين موسى خارج مىدانند. پس
اين نزاع هيچگاه حلشدنى نيست؛ چنانكه كسانى كه از حضرت عيسى پيروى
كردند، خود را پيروان واقعى حضرت موسى مىدانند و پيروان پيامبر اسلام
نيز خود را پيروان واقعى حضرت موسى مىدانند. كدام مرجع و نهادى
مىتواند اين نزاع را حل كند؟ پس راهى نيست جز اينكه پيروان همه اديان،
چه يهودى، چه مسيحى و چه مسلمان، به همان صورت و بافتى كه در آن منطقه
مىزيستند، با صلح و دموكراسى واقعى به زندگى خود ادامه دهند و اگر يكى
از اين گروهها مدعى باشد كه اين سرزمين تنها از آنِ اوست، منطقه
هيچگاه روى صلح و آرامش را نخواهد ديد و اين همان چيزى است كه در يكى
از تظاهرات يهوديانِ مخالف با صهيونيسم، بر روى پلاكاردى در دست يك
روحانى يهودى نوشته شده بود: «پايان صهيونيسم = صلح».(29)
كتابنامه
1. ابا ابان، قوم من، تاريخ بنىاسرائيل، بهودا بروخيم، تهران، 1358.
2. الفغالى، بولس، المجموعة الكتابية، ج5، التاريخ الاستراعى، انتشارات
المكتبة البولسية، بيروت، 1992.
3. برگ، اورهام، «عدالت و اخلاق در صهيونيسم» در مجله افق بينا (نشريه
انجمن كليميان ايران) شماره 21.
4. جمعى از نويسندگان، السنن القويم فى تفسير العهد القديم، ج4، مجمع
الكنائس فى الشرق المارونى، بيروت، 1973.
5. كتاب مقدس، انجمن كتاب مقدس ايران.
6. كتاب مقدس، (ترجمه تفسيرى) انجمن بينالمللى كتاب مقدس، 1995م.
7. كلاير من، ژيلبرت و ليبى، تاريخ قوم يهود، ترجمه مسعود همتى، تهران،
انجمن فرهنگى او تصوهتورا گنج دانش ايران، 1347.
8. گروهى از نويسندگان، واژههاى فرهنگ يهود، ترجمه جمعى از مترجمان،
تلآويو، انجمن جوامع يهودى، 1997.
9. لوى، حبيب، تاريخ يهود ايران، يهودا بروخيم، تهران، 1334.
10. يتيس، كايل، «دين يهود»، در جهان مذهبى، ترجمه دكتر عبدالرحيم
گواهى، ج2، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1374.
11. Douglas, J. D: The New International Dictionary of the Bible,
Re'ency Reference Library, U. S. A, 1987.
12. Neusner, Jacob, Judaism in our Religons, Ed. Arvind sharma,
Harpersanfarancisco, 1993.
13. The Interpreter's Bible, V. 3, Nashville, pr. 13, 1991.
--------------------------------------------------------------------------------
1. Zion
2 . واژههاى فرهنگ يهود، ص178.
3. Zionism
4 . يتيس، كابل، «دين يهود»، در جهان مذهبى، ج3، ترجمه عبدالرحيم
گواهى، ص660ـ661.
5. The New International Dictionary of the Bible, (مدخل مربوط به هر
كتاب)
6. Neusner, Jacob, Judaism in our Religions, p. 313-315.
7 . سفر پيدايش، 15 : 16.
8 . سفر پيدايش، 35 : 12.
9 . سفر خروج، 3 : 7ـ8 و 17.
10 . ر.ك: سفر تثنيه، 31: 1ـ8.
11 . ر.ك: سفر تثنيه، باب 34.
12 . ر.ك: سفر اعداد، باب اول.
13 . ر.ك: سفر اعداد، بابهاى 13 تا 19.
14 . ر.ك: اول پادشاهان، باب يازدهم.
15 . اباابان، قوم من؛ تاريخ بنىاسرائيل، ص47؛ لوى، حبيب، تاريخ يهود
ايران، ص75
16 . ترديدها به خاطر عبارات كتاب اول پادشاهان، بابهاى يازدهم و
دوازدهم است. در اين باره بعدها مفصلتر بحث خواهد شد.
17 . ر.ك: اول پادشاهان، باب هفدهم؛ اباابان، قوم من؛ تاريخ
بنىاسرائيل، ص55ـ58.
18 . ژيلبرت و ليبى، كلاپرمن، تاريخ قوم يهود، ج3، ص264ـ267.
19 . همان، ج2، ص263ـ266 و ج3، ص13ـ15؛ ابا ابان، قوم من، تاريخ
بنىاسرائيل، ص177ـ178.
20 . ر.ك: سفر اعداد، باب 14.
21 . ر.ك: سفر تثنيه، باب 32.
22 . ر.ك: سفر پيدايش، 15: 16.
23 . اول پادشاهان، 12: 21.
24 . السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، جلد چهارم، ص304.
25 . المجموعة الكتابية، ج5؛ التاريخ الاشتراعى، ص431.
26. The Interpreter's Bible, Vol. 3, p. 105.
27 . مجله افق بينا (نشريه انجمن كليميان ايران)، شماره 21، ص41.
28 . ر.ك: سفر اعداد، باب اول.
29 . مجله افق بينا (نشريه انجمن كليميان ايران)، شماره 21، ص41.
....................................................................................................................
منبع:فصلنامه هفت آسمان، شماره 20