يک نمونه از شعر شريف رضى، قصيده است كه درباره
مذهب سروده، با ياد اهل بيت افتخار مى جويد، و اشتياق خود را بزيارت
تربت پاكشان مى رساند:
- الا لله با
دره الطلاب
و عزم لا يروع
بالعتاب
- و عزم لا
يروع بالعتاب
و عزم لا يروع
بالعتاب
- هلا!چه خوش است حمله با شتاب، و اراده كه نلرز از
بيم عتاب.
- و آنكه دامن همت بر كمر زده مى تازد، همچون تاختن
شمشير به سوى گردنها و رقاب.
- ملامتش كنم كه از چه دورى گرفتى؟ و از نكوهش آرد
كه زور آمدى نابهنگام.
- من به چشم ديدم كه عجز و ناتوانى از بيم صولت شب
به خاك افتاده جنايات او را ستايش كرد.
- اگر روزگار، با صولت و سطوت راه مرا نمى بست، از
همه سو به جانب سرورى و ارجمندى مى تاختم.
- شيوه جوانمرد عرب، هم آغوشى با شمشير بران و سمند
تيزگام است.
- از دشمنان: جز تهديد دروغين نبيند و از او جز
شمشير راست نبينند. - فرداست كه از شمشير و سنان خفتان سازم، با اينكه
از شيوه جوانى بر كنار نيم.
- و از سياهى شب جامه بر تن آرايم، بهنگامى كه
كاروان برون تازد، برون تاختن شمشير از نيام.
- و كم ليل
عبات له المطايا
و نار الحى
طائره الشهاب
- و نار الحى
طائره الشهاب
و نار الحى
طائره الشهاب
- چه شبها كه با مركوب رهوار، آماده تاخت شدم،
ديگران در اطراف آتش پر شرر سرگرم.
-نگريستم كه زمين چهره خود را دگرگون ساخته و با
شير و گرگ ببازى برخاسته.
- من نيز چهره و ديدار خود دگرگون ساختم، چنانكه
سپيدى مو از خضاب.
- زيباتر از آن نديدم كه سفيدى را با سياهى طراز
بندند.
- من با آرزوى خودهمخوابه ام ولى سنگينى آمال و
آرزو شتران قوى هيكل را بزانو در آورده است.
- اگر ياس و نااميدى بر ما چيره شود، اميد را در دل
زنده كنيم و با شجاعت پيش تازيم.
- هر آنگاه كه ژاله بهارى از ابر خيزد و شرار باران
همراه حباب برقص آيد.
- گويا آسمانرا آب در گلو شكسته، بر سرواديها از
دهان فرو ريزد.
- دره و هامون با سيلاب، هم آغوش گشته، ابر سپيد بر
سر آن دامن بگسترد.
- و چون بر تپه و ماهور بگذرد، مانند لعاب ازگردنه
ها سرازير شود.
- گويم: خداوندسرزمين مدينه را از باران رحمت و آب
گوارا سيراب كند.
- به ويژه، تربت بقيع را و خفتگان آن، آبى دامن
كشان وسيلابى ريزان.
- و تپه هاى " غرى " وچكيده حسبى كه در بلنديهاى آن
جا گرفته.
- و تربت آن شهيدى كه در بيابان " طف " خفته و با
لب تشنه داعى حق را لبيك گفته.
- و هم بغداد و سامرا و طوس را، سيراب كن، از ژاله
بهاران و سيلاب باران. - چشمها در كنار اين گورها اشكبار است همچون
گريه آسمان بر كوهساران.
- اگر ابر آسمان از ريزش باران دريغ ورزد، سرابها
آب گشته بر زير آن گورها روان گردد.
- خدايت سيراب كند كه چه روزها تشنه ديدار بودم، از
راه دور و نزديك.
- اى باد " جنوب " از سر راهم بر كنار شو، و سرماى
جان گزايت را از ساحت من دور ساز.
- در سياهى شب به سويم متاركه از آن تربت پاك توشه
نگرفتم.
- اگر ابرها از اكناف آسمان بدان سوى كشانده شوند و
چون شتر قربانى از گلوى آنها ناودانها سرازير شود.باز هم حق آن تربت
پاك ادا نشود.
- مگر آن تنهاى پاك در كام زمين فرو نشدند كه به
رستاخيز براى نعمت جاودانى انگيخته شوند؟
- چه بسيار شد كه كينه حسودان، مست و خراب، جام مرگ
را در ميانشان به گردش آورد.
- درود الهى هر دم و هر روز بر آن نشانه هاى هدايت
و قبه هاى عظمت چون نسيم وزان باد.
- پيوسته عزم سفر را تجديد كنم، گر چه ياران از
رفاقت و يارى دريغ ورزند.
- سينه باد و طوفان بشكافم تا نسيم جانفزائى از
تربت بوتراب دريابم.
- چشم دارم كه روزگارم سر يارى در قدم نهد و صيد
آرزو در ميان چنگالم بال و پر زند.
- شتران بادپيما را جانب شما روان سازم تا چون تير
شهاب دل هامون را بشكافند.
-لعاب از دهانشان بر سر و گردن ريزد، چونانكه لعاب
سيل بر دامن جبال.
- واجنب بينها
حزق المزاكى
فاملى باللغام
على اللغاب
- فاملى
باللغام على اللغاب
فاملى
باللغام على اللغاب
- مهار توسن تيز گام را يدك كشم و بنوبت خستگى از
جان شتران برآرم. - باشد كه آبى بر اين آتش تفته بپاشم كه در ميان سينه
ام جاى كرده است.
- ديدار و زيارتتان رهبرى است كه ما را به گنجور
رستگارى و پاداش هدايت كند.
- در " زورا " بغداد "كاظميه"دو تربت پاك مى شناسم
كه درد حسرت و اشتياقم را كنار آن شفا مى جويم.
- مهار جانرا جانب آن درگاه مى كشم و سلام خود را
تقديم آن بارگاه مى سازم كه بى جواب نخواهد ماند.
- زيارتشان روان مرا پاك سازد و جامه ام را از هر
عيب و عارى بپالايد.
- جدم على فرمانرواى دوزخ است روزى كه نجات بخشى از
عذاب خدا جز او نيست.
- ساقى حوض كوثر، روزيكه دلها از تب و تاب كباب
است، و همو پيشگام بر " صراط " باشد، براى حساب.
- و من سمحت
بخاتمه يمين
تضن بكل عاليه
الكعاب
- تضن بكل
عاليه الكعاب
تضن بكل عاليه
الكعاب
- دست راستش انگشترى خاتم به سائل بخشد و بخل ورزد
كه مجد و عزتش به يغما رود.
- آيا كندن دراز خيبر معجزه نيست كه اعتراف كنند و
يا " غائله " آن مار.
- مى خواست كه مكرى انديشد وخدا نخواست، كلاغى
پرواز گرفت و فتنه از ميان برخاست.
- آيا اين چنين بدر تابان در تاريكى و سياهى محو
شود؟ و اين خورشيد درخشان در ميان ابر و مه پنهان ماند؟
- هر كه بر او ستم راند، با گذشت و وقار، كيفر او
در كف نهاد.
- بينم كه ماه شعبان درآمد و مرا مشتاق زيارت ساخت،
كيست كه پاداش مرا خاطر نشان سازد؟
- در قصائد خود با نام شما افتخار جويم، نه با شعر
و احساسم، و با مدد شماست كه گامهاى استوارى در خطابه و نثر بردارم.
- از آلودگى بركنارم.از اينرو كه با دشمن شما در
جدالم، هدف تير فحش و ناسزايم.
- آشكارا دم از ولاى شما زنم نه در پرده.از دگران
بيزارى جويم و باك نيارم.
- سزاوارتراز من به ولاء شما كيست؟ با آنكه رشته
خاندانم بشما منتهى است.
- دوستار شمايم، گر چه دشمنم دارند، به پابوس شما
روانم گر چه از پاى درمانم.
- فتنه روزگار ميان ما جدائى افكند، ولى بازگشت ما
به يك دودمان و تبار است.
در اين قصيده بسال 391 روز عاشورا، سيد الشهدا سبط
پيامبر امام حسين عليه السلام را مرثيه گفته است:
- هذى المنازل
بالغميم فنادها
و اسكب سخى
العين بعد جمادها
- و اسكب سخى
العين بعد جمادها
و اسكب سخى
العين بعد جمادها
- اينك سرزمين " غميم " است: صلا درده و سيلاب اشك
از ديده روان ساز!
- گر اين حصار بلند را وامى بر دوش است بپردازو اگر
خون دلى در اين خاكدان اسير است، فدا بخش و رها ساز.
- يا بر شو بر فراز جهاز شتران و با نظاره اين
ويرانه، آبى بر آتش درون بيفشان.
- نوى كمنعطف
الحنيه دونه
سحم الخدود لهن
ارث رمادها
- سحم الخدود
لهن ارث رمادها
سحم الخدود
لهن ارث رمادها
- خندقى بپيرامون همچون قوس كمان، نزديكتر گودالى
سياه پر ازخاكستر ميراث مطبخيان.
- اينك طناب بند خيمه ها و در كنارش نشمينگاه
جوانمردان، آتش دگران رو به خاموشى است، جز آتش اينان.
- و اين مهار بند،ويژه آن جوانان كه با سمند زرد و
سرخ خيمه خود آزين بندند، و ديگران با حله آويزان. - بخدا سوگند با
كاروانى برگرد اين ديار از حركت باز ماندم كه دستها بر جگر نهادند.
- با حسرت و زارى سيلاب اشك بر رخسار روان كرده از
سوز دل جامه بر تن دريدند.
-چندان در اين ماتم سرا ماندند كه گويا پاى شتران و
استران ميخكوب زمين كردند.
- سپس راه برگرفتند، آبشخور آنان، سيلاب ديدگان،
توشه راهشان غم و اندهان.
- هر يك جامه عزا حمايل ساخته، دانه هاى اشك چون
مرواريد برحله ها رخشان.
- به تهنيت قدومت، بارانى فرو ريزد كه توده خاك را
جان بخشد، نرم و هموار.
- و چون به دشت و هامون بنگرى، مرغزارى در نظر آيد
چون حله يمن شاهوار.
- از اين ديدگان كه اينك بزيارت آمده اند، بجز
بيخوابى و غمگسارى چه ميجوئيد؟
- ديگر اشكى بر اين ديده ها نماند، نه بخدا، خواب
هم بدان راه نبرد.
- اينك از گريه بر اين ديار باز مانديم، و بر حال
زار فاطمه گريانيم كه در سوگ فرزندانش اشكبار است.
- لم يخلفوها
فى الشهيد و قد راى
دفع
الفرات يزاد عن اورادها
- دفع الفرات
يزاد عن اورادها
دفع الفرات
يزاد عن اورادها
- آيا بهنگام ولادتش دانست كه زنازادگان سر حسين را
بر سر نى خواهند كرد؟
- آن روز كه عراقيان به سوگ و ماتم نشينند، شاميان
با جشن و سرورش عيد شمارند.
-از خشم پيامبر نهراسيدند كه يكسر كشتزار او را درو
كردند.
- بينش و هدايت را در برابر سرگشتگى و ضلالت
فروختند، رشد و صلاح را وا نهاده نكبت و جهالت خريدند.
- رسول خدا را خصم خود ساختند و چه بد ذخيره براى
روز جزا مهيا كردند. - خاندان پيامبر بر پشت شتران بدخو سوار، خون
پيامبر بر ناوك نيزه ها نمايان.
- اى دل بسوز، بر خاندان على كه پس از عزت و
ارجمندى، پامال امويان گشت.
- مهارذلت و خوارى در بينى كشيدند و ريسمان اسارت
بر گردن نهادند.
- گفتند: هلاك آل على، دين كردگار است مگر نه اين
دين از جدشان بيادگار است؟
- طلبت ترات
الجاهليه عندها
و شفت قديم
الغل من احقادها
- و شفت قديم
الغل من احقادها
و شفت قديم
الغل من احقادها
- به آئين " جاهليت "خون كشتگان باز جستند و سينه
هاى پر كينه را از آتش التهاب، شفا بخشيدند.
- حقوق غائبين را ويژه خود ساختند و بدلخواه خود بر
حاضرين ستم راندند.
- الله سابقكم
الى ارواحها
فكسبتم الاثام
فى اجسادها
- فكسبتم
الاثام فى اجسادها
فكسبتم
الاثام فى اجسادها
- خدا، ارواحشان را از معركه نبرد به عالم بالا بر
كشيد، و شما با تاختن بر اجسادشان فجيع ترين جنايات را مرتكب گشتيد.
- اگر قبه هاى افراشته آن پاكان بر زمين فرو
خوابيد، اركان دين خدا هم به خاك در غلطيد.
- اينك خلافت اسلامى از مسير خود منحرف است، ديگر
به رشد و صلاح امت اميد نتوان برد.
- منبر خلافت پى سپر قلدران گشت: گرگهاى بنى اميه
بر زبر آن جستند.
- خلافت، ويژه برگزيدگان خداست كه بآنان الهام
بخشيد و كفيل دين و آئين ساخت.
- بتمام افتخارات چنك يازيده ويژه خود ساختند،
ملامتى نيست كه جن و انس به حسادت برخاستند.
- پارسائى و بردبارى، منش گستاخان خونريز، خونريزى
و جلادت - اگر از خدايشان بيم نبود - روش زاهدان گوشه گير.
- خاندانى كه نوزدان خود را با يراق جنگ در " قماط
" پيچند و به جاى گهواره در صدر زين جاى دهند.
-حديث آزادگى و كمالاتشان بر زبان دشمنان، كه
همواره از رقيبان روايت كنند.
- اى خشم خداى بپاخيز و بخاطر پيامبرش بر دشمنان
بتاز، و شمشير تيزاز نيام بركش!
- بتاز بر آن گروهى كه خون محمد و خاندانش را بخاطر
يزيد و زياد تباه كرده بر زمين ريخت.
- صفدات مال
الله مل ء اكفها
و اكف آل
الله فى اصفادها
- و اكف آل
الله فى اصفادها
و اكف آل
الله فى اصفادها
- حقوق الهى را چنگ چنگ به يغما برند و دست خاندان
الهى را در غل و زنجير كشند.
- با شمشير محمد، در پى آل و تبار او تاخته بهر سو
راندند، چونانكه شتران غريبه را ازسر آبگاه برانند.
- گفتم - كاروان خسته و رنجور را كه چون عقاب هاى
خاكسترى بر قله كوهساران روان است.
- ساروان در پى شتران مى دود كه از لاغرى چون كمان
اند، سركش آنها ازبيم تازيانه مطعى گشته و او بر كفل رامها مى نوازد.
- چنان تند و سريع در اهتزازند كه پندارى گردن
شتران، پيشاپيش، جدا از تنشان دوان است.
- گفتم: بايست گرچه دامنم پر غبار است، دلى در سينه
دارم كه از فراق ياران در تب و تاب است.
- بالطف حيث
غدا مراق دمائها
القفر من ارواقها و الطير من
طراقها و الوحش من عوادها
- و مناخ
اينقها ليوم جلادها
طراقها و الوحش من عوادها
طراقها و الوحش من عوادها
- در اين صحراى " طف " كه قربانگاه شهيدان و
نبردگاه دليران بود.
- اينك رواقش خشك و سوزان، پناهنده اش مرغان آسمان،
زائرش وحش بيابان است.
- دانه هاى اشكى بر اين زمين ريزان است كه سوز و
گداز عشقش مددكار است.
- اى عاشوراى حسين شعله هاى جانسوزت تار و پود مرا
بسوخت.
- هر ساله به سوز درونم دامن زنى، هر چند به خاموشى
آن بكوشم.
- چون مار گزيده روزگارم تلخ و دردبار و چشمم در تب
وتاب است.
- اى جد والا تبار سپاه غم و حسرت، همواره بر دلم
مى تازد: حمله مى كند و مى ستيزد.
- سيلاب اشكم ريزان است، اگر شبانگاهم دريغ كند،
صبحگاهان روان است.
- اين بود ثنا و ستايشم.و رسا نيست.بلى.هر كسى به
ميدان تازد، مهار سمند را از كف بگذارد.
- آيا بگويم: " تربتت سيراب باد "؟ كه شما خود
باران رحمتيد و ابر بهاران.
- با مدح و ثنايم، ارج ومنزلت شما را بيفزايم؟؟ شما
بر قله كوهساران و من در تپه و هامون!
- با چه زبان به ستايش اختران خيزم كه بر طاق آسمان
همطراز كهكشان باشند؟
- خورشيد كه با روشنى و جلال ميدمد، ازستايش ما بى
نياز است.
در عاشوراى سال 377، اين قصيده را در سوك جدش سيد
الشهدا سروده است:
- ساحت بذودى
بغداد فآنسنى
تقلبى فى ظهور
الخيل و العير
- تقلبى فى
ظهور الخيل و العير
تقلبى فى
ظهور الخيل و العير
- بغداد، فريادم بركشيد كه برون شو و من بر پشت
سمند و تكاور، با خاطرى آرام.
- هر چند ازاين سو بآن سويم كشاند، با شهامت و
جلادت بيشتر در برابر خود يافت.
- بى واهمه بر شهر بغداد بتازم و بى محاباآنچه
خواهم كنم.
- فتنه برخاست و آواره ديارم كرد، مرا آفريدند كه
بر صدر زين جاى گيرم يا جهاز شتران.نه بر بالش نرم در كنار زنان.