تكرار وداع شب عاشورا در شب عمليات والفجر يك
حسين اللهقلي در گفتوگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: شب 23 فروردين سال 1362 مصادف با عمليات «والفجر يك»، شهيد محمدرضا گوديني فرمانده گردان حنين لشگر 27 محمد رسولالله (ص) همه ما را گرد خود جمع كرد و گفت «امشب، شب عاشورا و فردا روز عاشورا است؛ اي دوستان! اي برادران! فردا تعدادي از شما شهيد ميشويد؛ شايد تعدادي اسير شويد و تعدادي هم برگرديد؛ امشب آخرين شب دعا و مناجات است» وقتي شهيد گوديني صحبت كرد، شب عاشوراي امام حسين برايم تجسم شد، ولي با خودم گفتم ياران امام حسين (ع) كجا و من كجا.
وي ادامه داد: تويوتايي در نزديكي ما پارك بود و فرمانده گردان گفت «هركس نميخواهد در عمليات حضور پيدا كند در همين تاريكي شب سوار شود و برگردد» از جايي كه همه با خميني كبير (ره) عهد بسته بوديم كه بمانيم، مانديم.
اين آزاده دوران دفاع مقدس اضافه كرد: براي اجراي عمليات جلوتر از گردان حركت كرديم كه دشمن را مشغول كنيم؛ در روز بعد ساعت 5 به شهيد گوديني گفتيم شما گردان را رهبري كنيد و ما در اينجا هستيم، فرمانده گردان را به عقب فرستاديم؛ ساعتهاي اول آن شب عمليات پاي چپم تركش خورد، اما راه خودم را ادامه دادم؛ يكباره همه جا خاموش شد و فقط صداي باد به گوش ميرسيد. وي خاطرنشان كرد: يك لحظه متوجه شدم كه صداي عربها ميآيد كه داشتند به جلو ميآمدند؛ گونيهايي كه جلوي كانالها چيده شده بود يكييكي روي بچهها افتاد و بچهها يك به يك به شهادت رسيدند؛ چشمهايم را بستم و شهادتين را گفتم؛ عراقيها به طرف ما ميآمدند و به بچهها تير خلاص زدند؛ يكي از نيروهاي سپاه در كنار من افتاده بود. به سمت قلب وي آن قدر شليك كردند كه خون از سينهاش به هوا پاشيده ميشد.
اللهقلي بيان داشت: دو گروه از افسران عراقي از كنار ما عبور كردند؛ بنده به پشت افتاده بودم؛ هنگامي كه گروه سوم آمدند، نفس بلندي كشيدم؛ روي لباسم نوشته شده بود «حسين اللهقلي، GC ـ 555» افسر عراقي اين مطلب را بلند خواند و به من گفت «قم» و سپس مرا تفتيش كرد. اين آزاده دوران دفاع مقدس گفت: افسر عراقي جانماز، قرآن اهدايي از سپاه شهرري و عكس امام خميني (ره) را در جيب من پيدا كرد و با تعجب گفت «تو مسلماني!» سپس دستم را بست و رفت؛ در داخل كانال بودم كه يك افسر عراقي قد بلند و سياه چهره بالاي سرم ايستاد و گفت «انت ايراني» و بعد 3 بار محكم با لگد روي صورتم كوبيد و دستم را محكمتر بست. 3 روز در ارضالحرام بودم و بعد از آن ما را داخل گوني انداختند و در پشت خودروهايي پرتاب كردند كه پر از كلوخ بود و عراقيها اين كار را كرده بودند تا بچهها رنج بيشتري ببرند؛ آن لحظات مدام به ياد اسراي كربلا بودم.
اين آزاده دفاع مقدس گفت: بعد از ورود به خاك عراق و بازجويي، ما را به العماره و سپس ما را به يك سولهاي كه به اصطلاح بيمارستان بود، بردند؛ يكي از رزمندگان رشيد اسلام كه فك او به شدت زخمي شده بود، روي تخت خوابيده بود؛ شبها، گربهاي ميآمد و گوشتهاي آويزان شده صورت اين جوان را ميخورد؛ يك شب كه به درمانگاه مراجعه كرده بودم، صداي گريه بچهها ميآمد؛ يك لحظه براي امام خميني (ره) و ايران نگران شدم؛ خود را به بچهها رساندم و متوجه شدم آن جوان به شهادت رسيده است.
وي ادامه داد: بعد از يك هفته ما را به اردوگاه «عنبر 8» بردند؛ مجيد جليلوند پزشك بود و در اردوگاه 8 شهر الانبار حضور داشت، به ما گفت «با همان شجاعتي كه به جبهه آمديد با همان شجاعت در اينجا بمانيد»؛ ما را به اردوگاه 11 بند 2 بردند؛ 55 نفر از اسرا آنجا حضور داشت.
اللهقلي بيان داشت: براي عزاداري امام حسين (ع) در ايام محرم، ميخواستيم پتوهاي سياه را به ديوار بزنيم كه سيدحسن گفت «آقا جان! قلب ما بايد براي امام حسين (ع) گريه كند نه پتو بر ديوار بكشيم؛ گريه براي امام حسين (ع)، آن است كه دل گريه كند و اشك از چشمها جاري شود؛ بلند سينه نزنيد و آرام گريه كنيد.» بعد از آن نگهبان ميگذاشتيم و سينهزني و عزاداري ميكرديم؛ سرگرد «مفيد عبد رسول» يكي از افسران دژخيم عراقي بود، هنگامي كه از برگزاري مراسم عزاداري مطلع شد، به اسارتگاه آمد و گفت «من تا حالا 8 اسير را كشتم كه به اينجا رسيدم؛ بايد شما را آدم كنم» وي در ادامه گفت «براي چه سينه ميزنيد آيا شما نميدانيد كه سينهزني حرام است؟ شما نميدانيد اگر بدن خود را به درد بياوريد فرداي قيامت مؤاخذه ميشويد».
وي افزود: بهمن جعفري، اهل خميني شهر از توابع اصفهان با شنيدن اين حرف سرگرد گفت «اين چيزي كه شما ميگوييد، درست است ولي «الحسين» را فراموش كرديد؛ سينه زدن براي امام حسين (ع) ثواب دارد، ولي عذاب ندارد».منبع : خبرگزاری فارس