اهانت پیشوایان بهائیت به شیعیان
1ـ حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون <شیعه شنیعه> و <پستترین حزب و امت> یاد کرده و علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء) با تعبیر <فراعنه و جبابره> و پراکندگان <اوهام> در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است. از زبان او در کتاب <مائده آسمانی> آمده است: <بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمیشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمرالله اعمال [آنها] غیراعمال رسول و همچنین اقوال…>. و نیز: به خدا قسم <حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور> است!
2- عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران — که پیداست به علت تباهی نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است —- نوشته است: <این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین میشمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش میزنند و چون مار و عقارب، اباعد و اقارب [دوران و نزدیکان] را میگزند… چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند… چون… به فضائل [آنان]نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]… در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خوردن و خوراکاند و چون سباع ضاریه [درندگان خونآشام] بیمبالات و بیباک>!62 وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که <منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست روِسای دین، پیچیده خواهد شد.> نیز به فضلالله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران <عالم نیستند، زندیقاند…>!3- شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال ۱۳۲۰ شمسی (۱۹۴۱ق) لوحی با عنوان <قد ظهر یومالمیعاد> نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح که عنوان زشت <عواقب نکبتبار شیعه اسلام> را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بیحرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:<انقلابی که… از تسلط علمای مذهبی که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار میرفتند جلوگیری کرده و طبقهای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرح لایتجزی با آن آمیخته شده بود، باطناً واژگون ساخت. این انقلاب… در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که… بایستی بر تمام کره ارض حکومت نماید.> وی در ادامه نوشته است: <حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر میآمد، اکنون از اساس تکان خورده… درهم میریزد.> همچنین افزود: <معممین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بیرحمی نابود شدند… عمامههای گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه گنبدهای نیلگون و سفید فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود و در <قول، فخر عالماند در عمل، ننگامم>… عربدههای متعصبانه… و فتاوای آنها، که با آن وقاحت صادر میشد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاًمنسیا گردیده… این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.>
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
منبع:سایت حقیقت بهاییت