شهید آوینی

 نقدی بر کتاب اقدس

قسمت نخست: اولین واجب چیست؟:شناخت من!

مفهوم اولین عبارت کتاب مقدس بهائیان (کتاب اقدس) این است: همه گمراهند جز بهائیان ! بهاءالله در عبارت اول کتاب مدعی است که هرکس مرا نشناسد از اهل ضلالت محسوب می شود حتی اگر همه کارهای خوب جهان بدست او صادر شده باشد!! لذا پیام “اقدس “به همه شش میلیارد انسان روی زمین ،همه نیکوکاران و مخترعان و دانشمندان غیر بهائی این است که شماگمراهید و همه کارهای خوبتان هم باطل است چون مرا نشناخته اید…این عبارت را باید به عنوان معرفی بهائیت به نقل از کتاب اقدس به مجامع بین المللی فرستاد…
بهاءالله کتاب اقدس را این چنین آغاز می نماید:
“ان اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بکل الخیروالذی منع من اهل الضلال و لو یاتی بکل الاعمال”
ترجمه:
نخستین چیزی که خدا بر بندگان واجب فرموده شناخت کسی است که محل تابش وحی الهی و محل طلوع امر او قرار گرفته است یعنی همان که در عالم امر و عالم خلق به منزله خود او یعنی خود خداست!
هرکس به این عرفان دست یافت به همه خیرها دست یازیده است و هرکس از این عرفان محروم شد یا خود را محروم ساخت از اهل گمراهی است حتی اگرهمه اعمال را هم انجام بدهد.
از جوانان عزیز و دانش پژوهان گرامی می خواهم به این عبارت که نخستین جمله و طلیعه کتاب مقدس بهائیان است دقت نمایند و برداشت های خودشان را از آن بیان نمایند.
بنده برای شروع بحث سعی می کنم مطالب برآمده از این عبارت را فهرست نمایم:


۱- اولین وظیفه هرکس شناخت رسول است.(رسول از سوی چه کسی؟!)
۲- شناخت رسول ،مهمتر از شناخت خود خداست چون اولین واجب شناخت خود خدا نیست بلکه شناخت رسول است!
معلوم نیست وقتی هنوز خود خدا را نشناخته اند چطور رسول او را می توانند بشناسند؟!
۳- رسول ،قائم مقام خدا در عالم خلق و امر است بلکه نفس اوست!
توضیح عالم خلق و امر باشد برای بعد!
وقتی خود فرد شناخته شده نیست شناخت قائم مقام او چه معنی دارد؟!
۴- وصول به همه خیرها در گرو شناخت این رسول است !
۵- هرکس از این عرفان منع شود گمراه است حتی اگر همه اعمال را انجام دهد!
پس هرکس در دنیا به عرفان رسول دست نیافت از نظر بهاءالله اهل ضلالت و گمراهی است و اگر اعمال خوبی هم انجام دهد به درد نمی خورد و باطل است.
خلاصه سخن بهاءالله در نخستین عبارت کتاب اقدس این است که :
امروزه روز اگر کسی بهاءالله را شناخت به همه خیرها دست یافته و اگر نشناخت گمراه و اهل ضلالت است و هیچ کار خیر او هم به درد نمی خورد و یکسره در گمراهی سقوط کرده است.خلاصه قبل از شناخت خدا باید همه جهانیان بهاءالله را بشناسند و گرنه همه باطلند.
در یک کلام فقط سه چار ملیون بهائی که بهاء الله را شناخته اندهدایت شده اند و شش میلیارد انسان دیگر روی زمین اهل گمراهی اند حتی اگر همه کارهای خیر در پرونده آنها باشد!!
بنازم انحصار طلبی را که از این بالاتر نمی شود!
همه دنیا گمراهند جز این سه چهار میلیون نفر و همه مطالب و اعمال خوبشان هم باد هواست!
راستی یک پیامبر الهی سراغ دارید که مردم را این چنین به خود _و نه به خدا _فراخوانده باشد؟!
یک آدم انحصار طلب سراغ دارید که به اسم دین ،خود را قائم مقام خدا در عالم خلق و امر معرفی نموده و بگوید به جای هر شناخت دیگر بیائید دنبال من که اگر مرا نشناسید و دنبال من نیائید محکوم به گمراهی و بدبختی هستید؟!

قسمت دوم: ملاک هدایت و ضلالت:من!

میرزا در این فراز نخست از کتاب “اقدس “خود را ” مشرق وحی ” یعنی محل تابش وحی الهی خوانده است. این مقام را هم تا مقام خدائی بالا برده و گفته در حد خالقیت در عالم امر و خلق است.یعنی این مشرق وحی ، همان مقام خدائی و آفرینندگی چه در عالم خلق و چه در عالم امر است!
پس مردم با میرزائی روبرو هستند که حامل وحی الهی است بلکه خود نفس الهی است !
نتیجه اش این می شود که موافقت با میرزا فوز و رستگاری و مخالفت با او عین ضلالت است.
همه دگر اندیشان محکوم به گمراهی و همه مصدقین میرزا فائز به رستگاری اند!
مسلمان و مسیحی و کلیمی و زرتشتی از ادیان الهی که به او باور مند نیستند اهل ضلالتند!
هر دگر اندیش صالح و نیک عمل و مردم خواه و دانشمند و مخترع و …رفتارش غیر مرضی و عبث و غیر قابل قبول است مگر آنکه بهائی شود و به میرزا عرفان پیدا کند که بلافاصله و فی الفور از فائزین می گردد!
دانشجوی ما شنیده بود در بهائیت سخن از وحدت عالم انسانی است حالا در مقدس ترین کتاب بهائیان عبارتی را می خواند که مفهومش این است که شش میلیارد انسان روی زمین جز چند میلیون بهائی همه اهل ضلالت محسوبند.
پس همه آدمیان بر خلاف ادعای “همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار” ،برگ های یک شاخسار نیستند مگر می شود فوز و ضلالت در یک شاخه با هم وحدت داشته باشند ؟!
کسانی که اگر همه کارهای خیر جهان در پرونده آنان باشد باز گمراه محسوب می شوند چگونه با فائزین(باورمندان به میرزا) برابر شمرده می شوند؟
خود میرزا کور و بینا را مساوی نمی داند ،فائز و گمراه را یکی نمی شمرد آنوقت چطور از وحدت عالم سخن می گوید؟!
عجبا حل این مسئله غامض را از عقول صافیه بپرسند تا جوابی گیرند و از تیغ تناقض فاحش برهند!
یا از شعار وحدت عالم انسانی بگذرند یا از اقدس دست بکشند.
یا از همه اندیشمندان جهان که غیر بهائی اند بخاطر تهمت ضلالت به آنها عذر خواه شوند یا این جمله را از کتاب مقدس خود پاک نمایند.
یا بهاءالله را از مشرق وحی بودن پائین آورند یا اقدس را نوشته یک انحصار طلب پر مدعا شمرند که به گزاف خود را نفس الهی در عالم امر و خلق نامیده است…
یا همه شعارهای قشنگ بهائی را در آینه این عبارات عوض کنند یا خود را مربوط به دوران جدید نشمرند که همه کس جز خود را گمراه دانند و اعمال خوب آنها را هباء منثور گویند…
انتخاب با خود آنهاست…

قسمت سوم: انحصار خیر در من!

میرزا در همین عبارت نخست کتاب اقدس تکلیف خود و دیگران را مشخص می نماید:
من جامع همه خوبی ها و خیرات هستم و دیگران نقطه مقابل آن یعنی بدی و ضلالت!!
می فرماید:
من فاز به قد فاز بکل الخیر
یعنی هرکس به عرفان من (مشرق وحی)برسد به همه خیر ها فائز شده است!
توجه می فرمائید صحبت از کل خیرها و تمامی خوبی هاست نه بخشی از آن!
به عبارت دیگر میرزا خود را در هزاره سوم و در میان میلیاردها انسان روی زمین برترین موجود و “کل خوبی ها”شمرده و دیگران را به شناخت خود یعنی این عنصر انحصاری هزاره سوم که برابر همه خوبی هاست فراخوانده است!!
انسان های این هزاره ول معطل انداگر سراغ هر خیر دیگری جز بهاءالله بروند ، نه اینکه ول معطلند بلکه در ضلالت اند اگر این خیر را رها کنند و خود را به خیر کوچکی مشغول سازند!
باید همه کارهای خیر و موسسات خیریه و اختراعات و اکتشافات و پروژه های پژوهشی تعطیل شود و همه محققین حهانی بسیج شوند که این وجود کل خیر را بشناسند و گرنه سر از گمراهی در آورده و با وجود همه کارهای خیر به باطل غلطیده اند!!
کتاب اقدس فریاد می زند:
خیر مطلق و انحصاری هزاره سوم میرزاحسینعلی نوری مازندرانی است و مابقی هیچ هیچ!!
قسمت چهارم: ویژگی های” مشرق وحی” یعنی من!
جناب میرزا در این فراز نخست از کتاب اقدس،چنانکه عرض شد خود را “مشرق وحی” نامیده است.
اگر بخواهیم از درون عبارات خود او بفهمیم “مشرق وحی “یعنی چه این نکات قابل بیان است:
۱- او کسی است که ظهور وحی الهی از طریق اوست یعنی سخنانش وحی الهی است.
۲- اوکسی است که همچون خداوند تدبیر عوالم خلق و امر را می کند بلکه نفس اوست.
۳- خدا شناسی یعنی مشرق وحی شناسی زیرا اولین واجب در بهائیت خداشناسی نیست بلکه مشرق وحی شناسی است (اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه).
بنابر این گام نخست و اولین پایه عرفان در دین بهائی ،”میرزا حسینعلی شناسی “است به عنوان کسی که جانشین خدا در زمین و زمان و کل عوالم خلقت حتی عوالم ناسوت و ملکوت و مجردات (عالم امر) می باشد!
۴-هدایت و ضلالت در بهائیت منوط به “میرزا حسینعلی شناسی”است. همه خط کشی ها در بهائیت وابسته به این عرفان است.اگر او را شناختی فائزی و اگر نشناختی گمراهی:
“من فاز به قد فاز بکل الخیروالذی منع من اهل الضلال و لو یاتی بکل الاعمال”
حالا جا داردسوالات پژوهشگران پیرامون این عرفان را مطرح کنیم:
الف: چه کسی تعیین می کند این عرفان در عارف محقق شده یا نشده است؟
به عبارت دیگر چه کسی انگ هدایت یا ضلالت را به مدعی عرفان میرزا می زند و قضاوت می کند که تو به این عرفان فائز شدی پس مهتدی هستی یا به این عرفان نرسیدی پس گمراهی؟
الان چه کسی قضاوت می کند منتقدان بهائیت و میرزا حسینعلی بهاءالله که با شناخت تحلیلی تاریخ و اظهارات و آثارش ،او را مدعی دروغین می دانند راه به هدایت برده اند یا مجذوبین میرزا که همه چیز او را با دید اثبات توجیه می کنند .آنها از اهل ضلالتند یا اینان؟!
یعنی تشکیلات بهائی پیشاپیش منتقدان و مخالفان خود را اهل ضلالت نامیده و بر هر گونه تحری حقیقت که به نتیجه مخالفت با آنها بیانجامد انگ ضلالت زده است!
این پارادوکسی است که باید توسط تشکیلات بهائی یا هر بهائی منصفی جواب داده شود زیرا از یک سو می گویند باید تحری حقیقت کرد و از سوی دیگر می گویند اگر در پایان این تحری به نتیجه مخالف ما رسیدی اهل ضلالتی!!
ب: شناخت و عرفان میرزا شامل چه چیز هائی می شود:
بیو گرافی او ، فعالیت های اجتماعی فر هنگی اقتصادی وسیاسی او، آثار و نوشته هایش، و همه این ها از دید خودش یا مورخین بهائی ملاک است یا از دید مورخین غیر بهائی ،از دید منتقدان یا از دید مجذوبان ؟! چه میزان تحقیق و در چه حوزه هائی باید تحقیق شود تا عرفان حاصل گردد؟
الان تکلیف شش میلیارد انسان غیر بهائی در روی زمین چیست که هنوز میرزا را نشناخته اند؟
بی گمان آنها طبق نص صریح کتاب اقدس جزو گمراهانند !!
آنها اگر خواستند از گمراهی خارج شوند باید چه بخوانند و از دید چه کسانی بخوانند و چه کسی قضاوت می کند عرفان آنها به واقع اصابت کرده یا نکرده است ؟
مهتدی شده اند یا در گمراهی غلطیده اند؟!

قسمت پنجم: ابعاد عرفان من!

شخصیت مشرق وحی(میرزا حسینعلی نوری) که به گفته خودش عرفان او اولین واجب است از دید نزدیکان و خویشانش شنیدنی است.
برای اینکه او را بهتر بشناسیم به سراغ برادر و خواهر او می رویم.خواهر فاضله اش عزیه خانم در باره او و سواد و اطلاعات علمی اش و تمرین آیه نویسی به سبک آثار باب و ریختن سیاه مشق ها به رودخانه و رفتارهایش در ماجراجوئی های بلند پروازانه برای تصدی پست شاهی در ایران و اقدام برای ترور شاه و ایجاد تضییقات برای بابی ها بر اثر اقدامات سیاسی و نظامی و مشارکت درقتل و غارت اموال مسلمین در ایام تبعید در عراق و فتنه انگیزی برای کنار زدن برادر از جانشینی باب و نشستن به جای او و فرارش به کوههای سلیمانیه بعد از افشای نقشه هایش و ماجراهائی که او از گفتن آنها شرم می کند و در آخر این شعر بابی ها را در مدیحت او می آورد که:
اگر حسینعلی مظهر حسین علی است
هزار رحمت حق بر روان پاک یزید
و بعد دعواهای خانگی برای جانشینی باب و جدال های خونین که مجبور می شوند یکی را به عکا و دیگری را به قبرس بفرستند تا از هم جدا باشند و دعوی های باطل و رونویسی از عربی های آب نکشیده باب برای صدور وحی و کتاب (!) و… که تفصیل آنها را در کتاب تنبیه النائمین عزیه خانم خواهر میرزا می توان مطالعه نمود …
آیا این شناخت از “مشرق وحی ” از جانب خواهری که از کوچکی با او بوده و در یک خانه و زیر یک سقف با او می زیسته و در همه جا حتی در تبعید او را همراهی کرده و رازهای درونی خانه او را می دانسته و همه حالات و سکناتش را زیر نظر داشته ،مورد قبول است و عرفان کامل مشرق وحی محسوب می گردد؟!
آیا شناخت میرزا یحیی ملقب به صبح ازل (برادر کوچکترش که جانشین باب محسوب می شده و میرزا حسینعلی سالها خود را چاکر آستان او می شمرده و درعراق خود رازیر فرمان او می دانسته )از او _که او را با گرگ ها و درندگان برابر می داند_قابل قبول است و عرفان مشرق وحی محسوب می شود؟!
آیا شناختی که مورخین از او و فتنه انگیزی هایش در ایران بدست می دهند عرفان مشرق وحی محسوب می شود ؟!
(شامل اقدام برای ترور شاه و پناهنده شدن به سفارت روس برای فرار از عقوبت و مشارکت در قتل مجتهد قزوینی (ملقب به شهید ثالث) و پناه داده به زرین تاج از مباشرین در این قتل و رفتن با زرین تاج به ییلاقات شمال و اعلام نسخ اسلام در دشت بدشت و انجام اعمال ننگین در آن دشت که بزرگان بابیه راهم به اعتراض واداشت و حمایت از شورشیان بابی که سه جنگ تحمیلی خانمانسوز در ایران راه انداختند و ایجاد تفرقه در کشور با فرقه سازی و… )
عرفان جناب میرزا می تواند ابعاد دیگری هم داشته باشد:
تعریف و تمجید و غلو و مبالغه در مدح جنابش به نوعی که او را نفس خدا در عالم خلق و امر بدانیم چنانکه خودش ،خویشتن را به این القاب مزین فرموده اندو مجذوبان او هم تکرار نموده اند!
انتخاب با خوانندگان عزیز!

قسمت ششم: ادعاهای من!

از فراز دوم کتاب اقدس تا فراز دوازدهم جناب میرزا حسینعلی آن چنان تعریف و تمجید های فراوانی _در اندازه خدائی _از خود به عمل می آورد که هر خواننده ای از دیدن آن عبارات و ادعاهای گزاف انگشت حیرت به دهان می برد!
این سبک از مداحی برای خویشتن نو بر همان مشرق وحی است که خود را نفس خدا در عالم امر و خلق لقب داده است و به آرامی با حذف خدا خود را همو جا می زند!
به اختصار ادعاهای اورا فهرست می کنیم:
۱-بعد از عرفان من ، باید از اوامر من اطاعت کنید !
۲-آنانکه اهمیت احکام مرا نمی فهمند پشه های سرگردان هستند !
۳-ما شما را امر می کنیم نفسانیات و هوای نفستان را در مقابل ما بشکنید!
۴-دریاهای حکمت و علم از مطالب ما فوران نموده است آن را غنیمت شمرید!
۵-هر کس پیمان اوامر ما را بشکند اهل ضلالت است!
۶-اوامر من رحمت من بر بندگان من می باشد!
۷-هر کس شیرینی سخنان مرا بیابدحاضر است همه گنجینه های خود را در این راه ببخشد!
۸-اعمال و احکام را به خاطر محبت من انجام دهید!
۹-به جان خودم سوگند اهل انصاف حاضرند گرد احکام من طواف کنند!
۱۰-ما با انگشتان قدرت و اقتدارخودهم احکام نازل کردیم هم پلمپ شیشه علم را گشودیم!
۱۱- ای اندیشمندان آنچه از قلم وحی ما صادر شده بر این مطالب شهادت می دهد!
پس از این مقدار تعریف از خویشتن _که در سراسر کتاب اقدس ادامه دارد_ به تشریع حکم نماز می پردازد …
قسمت هفتم : نماز اما رو به من!!

مدعی کتاب اقدس که در فراز های سابق در باره خود گفته بوداولین واجب ،شناخت من است وملاک هدایت و ضلالت شخص من و خیر منحصر در من است و منم مشرق وحی که هر کس مرا نشناسداهل ضلالت است و منم که شیشه معرفت را مهر کرده و اهل انصاف بایدگرد اوامر من طواف کنند…
آنگاه و در ادامه به این مقدار هم راضی نشده حکم نماز را به قصد اینکه همه باید رو به سوی او خضوع و نمازکنند ،در کتاب اقدس صادر می نماید!
ترجمه عبارات چنین است:
“بر شما نوشته شد نمازی نه رکعتی ، از سوی خدای نازل کننده آیات_ یعنی من _ تاکه صبح و ظهر و شام آن را انجام دهید.
البته مقدار آن بیشتر بود که بقیه را به شما تخفیف دادیم! اما چون قصد نماز کردید_در وقتی که من زنده باشم_ باید رو به مقام مقدس من نماز کنید که مطاف ساکنان ملاء اعلی ومحل اقبال اهالی شهرهای بقا و محل صدور فرمان برای آسمانیان و زمینیان است !
وقتی هم که من- همان شمس حقیقت – غروب کردم به سوی محلی نماز کنید که برای شما معین کردیم -یعنی رو به قبر من نماز کنید -!”
آری روزانه نه رکعت نماز به جای آورید به سوی مقام اقدس من در وقتی که زنده باشم و چون بمیرم رو به قبر من این نه رکعت را در هرروزی سه نوبت به جای آورید:
و اذا اردتم الصلوه ولوا وجوهکم شطری الاقدس… در هنگام حیات من قطب نمائی تهیه کنید که هر لحظه نشان دهد من کجا هستم(!)
و آنگاه صبح و ظهر و مغرب به سوئی که آن قطب نما نشان داد نماز بگزارید!
و بدانید که وجود اقدس من همان مقام مقدسی است که عرشیان و کروبیان گرد آن طواف می کنند:
…شطری الاقدس المقام الذی جعله الله مطاف الملاءالاعلی و مقبل اهل مدائن البقاء و مصدر الامر لمن فی الارضین و السماوات!
این عبارات از شرح بیشتر بی نیاز است

قسمت هشتم: نماز جماعت ممنوع!

ما(خدای تنها و زندانی و تبعیدی) بعد از آنکه در رکعات نماز به شما تخفیف دادیم تصمیم گرفتیم که نماز جماعت را هم ملغی کنیم و دستور دهیم همه نمازها را به فرادی و غیر جماعت (یعنی تنهائی) بخوانید!
اما دیدیم که در مورد نماز میت ،بد است که به جماعت خوانده نشود لذا به تصمیم خود در تحریم همه نماز های جماعت ،استثنا زدیم و اجازه دادیم که فقط نماز میت را به جماعت بخوانید ولی سایر نماز ها را اجازه ندادیم به جماعت بخوانید!
ضمنا برای آنکه معلوم شود ما از اسلام برتریم تصمیم گرفتیم یک چیزی بر نماز میت مسلمین اضافه کنیم و آن تعداد تکبیرات نماز میت است!
چون در اسلام پنج تکبیر برای نماز میت آمده است ما (خدای تنها و زندانی و تبعیدی) مقررکردیم در بهائیت شش تکبیر گفته شود تا برتری بهائیت بر اسلام مشخص شود!!
اما متن نماز میت را هرچه فکر کردیم نتوانستیم چیزی پیدا کنیم که بهتر از مال مسلمین باشد لذا با کمال تاسف عرض می کنیم اگر عربی شما خوب است همان متن مسلمین
را بخوانید . اگر هم عربی و علم قرائت نمی دانستیدو بلد نبودید عیب ندارد بی خیال شوید ما هم از شما گذشتیم (قد عفونا عنکم)!!
این هم عبارات کتاب مقدس اقدس تا پنداشته نشود مطالب بالا شوخی است یا اختراع ناقد:
قد رفع حکم الجماعه الا فی صلوه المیت… قد نزلت فی صلوه المیت ست تکبیرات… والذی عنده علم القرائه له ان یقرء ما نزل قبلها و الا عفا الله عنه !
به راستی چرا بهائیت با نمازجماعت مخالف است؟! اگر جماعت بد است چرا در مورد میت خوب است ولی در مورد زنده ها بد و حرام؟! یعنی تا زنده اید کنارهم نایستید و مجتمع نشوید ولی وقتی کسی مرد می توانید مجتمع شویدو نماز جماعت بخوانید ؟!
چرا در عبادتگاه مجتمع شدن ، هم آوا شدن ، با آهنگ نوای امام یکی شدن،نشستن و برخاستن مجتمع ، قیام و قعود و قنوت و سجود و تشهد مشترک باید حرام باشد؟! چه کینه ای دارد این خدای زندانی با جماعت؟!
حذف نماز جماعت ،نماز جمعه ،نماز عیدین در مساجد و مصلاهای کوچک و بزرگ و جهانی (کعبه بزرگ ،این عبادتگاه عتیق) که از زیبا ترین جلوه های بندگی و عبودیت است چرا باید مورد دشمنی این خدای زندانی و دین او قرار بگیرد و تحریم شود ؟!
تحلیل بیشتر در مورد این کینه ورزی با نماز جماعت را به وقت دیگری وا می نهم… اسلام باید توسط این خدای زندانی و تبعیدی به عراق ،نسخ شود و به جرگه ادیان منسوخه بپیوندد چون یک تکبیر در نماز میت کم دارد ؟!
حالا ما می آئیم دین جدیدی می آوریم که یک تکبیر در نماز میتش اضافه تر دارد!
اما متن نماز میت را چون نتوانستیم چیزی بهتر پیدا کنیم همان متن مسلمین را توصیه می کنیم که بروید از توضیح المسائل ها ی مسلمین پیدا کنید و بخوانید!! اگر هم نتوانستید که بی خیال شوید ما خدای زندانی شما را می بخشیم!!

قسمت نهم: خطا کار را بسوزانید !!

آئینی که مدعی است من پیام آور محبت هستم و با عداوت میانه ای ندارم و حتی گرگان خونخوار را می گوید ملجا و پناه شوید ومحبت کنید و مشک ختن به مشامشان برسانید و همه احکام قصاص را می گوید منسوخ داشتیم و دستور به محبت و رافت دادیم یکباره و در یک چرخش سیصدو شصت درجه ای ،خشن ترین حکم را درباره خطا کاران صادر می نماید: سوزاندن!!
تعجب نکنید در بهائیت حکم کسی که خانه ای را آتش بزند ،سوزاندن است! یعنی خود سوزاننده را بیاورند و نفت روی او بریزند و آتشش بزنند یا کنارش آتش افروزند و او را زنده زنده در آتش افکنند!!
تصور این صحنه قرون وسطائی را بنمائید که مردم بهائی همه در استادیوم جمع شده اند و مشغول تماشا هستند که ناگاه خطا کار را می آورند و مامور اجرای حکم می گوید :
جناب ولی امر (البته فعلا که بهائیت ولی امر ندارد،لابد می گوید جناب رئیس بیت العدل)اجازه می فرمائید حکم را اجرا کنیم؟! و او سری به نشانه موافقت تکان می دهد و در این هنگام جلاد وظیفه خود را آغاز می کند…
چند لیتر نفت را که از قبل آماده شده روی تمام قسمت های بدن خطاکار می ریزد و سپس کبریت (یا فندک) را از جیب در می آورد و منتظر فرمان رئیس بیت العدل(که لابد یکی از همان نه نفر مستقر در اسرائیل است) می ماند.در این لحظه تاریخی ،رئیس انگشت اشاره را به نشانه کشتن رو به پائین می برد و مامور اجرا فندک را به بدن خطاکار نزدیک می کند و با گفتن یک “الله ابهی” طرف را آتش می زند…
جمعیت حاضر در استادیوم که همه بهائی هستند یکباره از شوق اجرای حکم حضرت خدای زندانی( یعنی میرزا حسینعلی بهاءالله )از جا بر می خیزند و یکصدا فریاد”الله ابهی” سر می دهند و برای جلاد ابراز احساسات می کنند… اما خطا کار مشغول
سوختن است وهرچه بیشتر آن خطاکار سوخته می شود جمعیت بیشتر شادی می کنندوگویند الحمد لله که حکم دین محبت اجرا گردید…!
این عین عبارت کتاب اقدس است:
“ومن احرق بیتا متعمدا فاحرقوه ” اگر کسی عمدا خانه ای را آتش زد باید او را بسوزانید !!
البته جناب خدای زندانی یک تخفیف هم داده و گفته اگر کمی دینتان ضعیف بود و نخواستید حکم الهی مرا اجرا کنید حداقل او را تا آخر عمر در زندان اندازید و غذا ولباس و پوشاک هم به او بدهید تا در این مسافرخانه مجانی روزگار بگذراند و به ریش کسانی که خانه شان را آتش زده بخندد.اگر چنین کاری را کردید “لا باس علیکم”یعنی گناه نکرده اید ولی حکم اصلی همان سوزاندن است: “و ان تحکموا لهما حبسا ابدیا لا باس علیکم! باس بر شما نیست یعنی از این تغییر حکم(حبس ابد بجای سوزاندن) گناه نکرده اید ولی بدانید فرمان درست همان است که گفتم:
سوزاندن و سوزاندن!
کاش بهائیت فراگیر شود و در جهان حاکمیت یابدتا شاهد ساخت این استادیوم هائی که بمنظور اجرای حکم سوزاندن کتاب اقدس ساخته می شود باشیم !!

قسمت دهم: جزای عدم دوستی با من!!

یکی دیگر از اصولی که جناب بهاءالله ( همان خدای تنها ی زندانی که باید به سوی او نماز خواند و گرد او طواف نمود چنانکه عرشیان گرد او طواف می کنند)در کتاب اقدس بیان می فرمایند این است:
اگر می خواهید افراد رادر این جهان بشناسید آنها را به دوستی من بیازمائید:
۱- مرا دوست داشته باشند ، که اگر چنین باشند از بهترین اشخاص شمرده می شوند و شایسته است که بر تخت هائی از طلای خالص بنشینندو بر صدر آفرینش قرار گیرند…
“من فازبحبی حق له ان یقعد علی سریر العقبان فی صدر الامکان”!!
۲-.اما اگر مرا دوست نداشته باشند بدترین افراد محسوب می شوند که حتی زمین هم از آنها بیزار است و هرجائی که باشند مردم از دست آنها به خدا پناه می برند!
“والذی منع عنه لویعقد علی التراب انه یستعیذ منه الی الله مالک الادیان”!!
لذا می توان مردم جهان را با این ترازو سنجید:
“میرزا را دوست داشته باشند یا نداشته باشند”
خوبند و شایسته رهبری در صحنه امکان هستند اگر در گروه دوستان و ارادتمندان او باشند.بدند و مبغوض و منفور اگر از دوستی او اعراض نموده باشند!!
همه این مقامات را هم ما خودمان به خودمان می دهیم و فکر نکنید کیش شخصیت داریم و از خودمان تعریف و تمجید می کنیم.خدائی است و برازندگی!
چند میلیون بهائی که میرزا را دوست دارند باید بر تخت های طلا بنشینند و بر آفرینش جکمفرمائی کنند اما شش میلیارد انسان که با میرزا و دوستی او کاری ندارند آنقدر آلوده و منفورند که زمین هم از آنها بیزار است و از دست آنها به خدا پناه می برد.
اضافه بفرمائید عبارات اول کتاب را که عرفان میرزا ملاک همه خوبی ها و بدی ها بود:
اگر مرا بشناسند به همه خیرها دست پیدا کرده اند . اگر مرا نشناسند از اهل ضلالت محسوب می شوند حتی اگر همه کارهای خیر را در نامه اعمال داشته باشند!

قسمت یازدهم: زنان شهروندان درجه دوم!

در لسان جناب میرزا در کتاب اقدس، زنان شهروندانی هستند که نه تنها از بعضی امور مادی محروم هستند بلکه از بعضی امور معنوی نیز محروم می باشند. این مقوله بسیار قابل بحث و جالب است بویژه در آئینی که مدعی تساوی بین زن و مرد در تعالیم خود می باشد.برای نمونه می توان از تفاوت در ارث بین زن و مرد و اختلاف بین فرزندان ذکور و اناث فرد متوفی در بهره وری از خانه مسکونی نام برد.
مطابق نص کتاب اقدس ،خانه مسکونی و لباس های مخصوص فرد متوفی متعلق به فرزندان پسر است و نه فرزندان دختر! و در این حکم مترقی ،ذکر نفرموده اند که آیا تفاوتی بین زن بودن متوفی یا مرد بودن او هست یا خیر؟! زیرا اگر این فرد متوفی زن باشد لباس های مخصوص او باز به ذریه مذکر او می رسد نه ذریه اناث او!
به عبارت اقدس توجه فرمائید:
و جعلنا الدار المسکونه و الالبسه المخصوصه للذریه من الذکران دون الاناث و الوراث!
و ما (یعنی همان جناب خدای زندانی یا خدا آفرین ) خانه مسکونی و البسه مخصوص فرد متوفی را برای پسران و نه دختران از ارث بران قرار دادیم!
حقیقتا پوچ بودن شعارهای برابری زن و مرد در تبلیغات فراگیر رسانه ای این آئین با این نص صریح کتاب اقدس آشکار نمی شود؟!
موضوع وقتی جالب تر می شود که می بینیم این اختلاف و تفاوت قائل شدن میان زن و مرد به امور معنوی و عبادی هم سرایت پیدا کرده و زنان از یک فریضه عبادی مثل حج هم محروم شده اند!
عبارت کتاب اقدس چنین است:
قد حکم الله لمن استطاع منکم حج البیت دون النساء !
خدا برای توانمندان از شما و نه زنان حج بیت را واجب نموده است !
حال حج بیت در بهائیت چیست و چرا مردان باید به جای خانه خدا که مطاف مومنان در ادیان الهی است باید به طواف خانه مسکونی باب و بها بپردازند بماند برای بعد.فعلا سخن در این است که زنان از حج محرومند و شهروندانی هستند درجه دوم !

قسمت دوازدهم : سر تراشی ممنوع!

از دیگر نوآوری های این آئین ،حرام بودن تراشیدن سر می باشد!
حکمت این کار هم این است که موها وسیله زینت هستند بشرطی که اندازه آنها زیاد بلند نباشد زیراحق ندارید بگذارید موهایتان از حد گوشتان دراز تر شود !
عبارت اقدس را ببینید:
لا تحلقوا روسکم…لا ینبغی ان یتجاوز عن حد الاذان…!
اما خود این خدای خدا آفرین یادش رفته است که در ایام اقامت در عراق و هنگام حضور در کوههای سلیمانیه ،خود را به هیات درویشان در آورده و موهای خود را بلند نموده و بر شانه ریخته و تصویر های آن اکنون در کتب تاریخی و اینتر نت قابل مشاهده است!
دوره این دستورات هم هزار سال است که با محاسبه اینکه فرموده اند هر روز این هزار سال خودش هزار سال است می شود سیصد و شصت و پنج میلیون سال.یعنی تا سیصد و شصت و پنج میلیون سال دیگر تراشیدن سر به هر بهانه ای حرام می باشد!
واندازه موهاهم از دوسه سانت نباید بزرگتر شود!البته برای خدایان و پسر خدایان حکم طور دیگری است.(به عکس های عبدالبها در اینتر نت هم مراجعه فرمائید تا مشاهده فرمائید جناب پسر خدا حرف پدر را نیوشیده است یا خیرو آیا موهای خود را از حد گوشها بزرگتر نموده است یا خیر؟!)
اما در مورد بانوان چیزی نفرموده اند.آیا این به این معناست که بانوان آزادند سرخود را بتراشند و یا اجازه دارند موهای خود را تا هر اندازه که خواستند بزرگ نمایند یا آنها هم مشمول مردان هستند و باید همان محدودیت را تحمل نمایند؟!
اقدس در این زمینه ساکت است!
قسمت سیزدهم : داغ زدن بر پیشانی دزد

موضوع داغ زدن بر پیشانی یا اعضای بدن بردگان و نوکران را در گذشته های دور به خاطر دارید. با این داغ ها یک علامت پاک نشدنی را در بدن آن برده حک می نمودند که هم قابل زدودن نباشد و هم موجب شناسائی او در جمع انبوه آدم های دیگر گردد.از همین مکانیسم برای مشخص نمودن حیوانات و احشام خود هم بهره می بردند. این مکانیسم یعنی داغ زدن پیشرفته ترین وسیله در این زمینه محسوب می گردید.زیرا علامت گذاشتن با رنگ و امثال آن یا گذاشتن پلاک و گردن بند و دستبند ،همگی قابل ازاله بود ولی داغ زدن یعنی علامتی را با فلز داغ بر پوست فرد یا حیوان نهادن قابل محو یا ازاله نبود.
در کتاب مستطاب اقدس، همین مکانیسم برای مشخص ساختن مجرمی مثل دزد سابقه دار توصیه بلکه واجب شده است.به عبارت این کتاب توجه فرمائید:
“قد کتب الله علی السارق النفی و الحبس و فی الثالث فاجعلوا فی جبینه علامه یعرف بها لئلا تقبله مدن الله و دیاره.ایاکم ان تاخذکم الرافه فی دین الله اعملوا ما امرتم به من لدن مشفق رحیم”!!
یعنی خداوند برای سارق ابتدا تبعید نمودن و سپس در مرحله دوم زندان کردن را مقرر ساخته است و در نوبت سوم اگر دزدی نمود ، باید در پیشانی او علامتی حک نمائید تا به موجب این علامت شناخته شود و در شهرهای مختلف خدا موجب شناسائی او شود تا اورا نپذیرند و اخراج نمایند.مبادا شما را اندیشه مهربانی نمودن با این فرد ،در سر بیفتد! این حکمی است که از سوی مشفق مهربان به آن مامور و موظف شده اید !!
در بررسی این حکم و دستور در کتاب مستطاب اقدس ،سوالات و مطالب زیر برای محققین مطرح می شود:
۱- مجازات دزد در مرحله اول تبعید است اما در این حکم مشخص نفرموده اند که تبعید سارق به عنوان مجازات از محلی که سرقت نموده و مردم و ماموران او را شناخته اند به محلی غریبه که او را نمی شناسند و راحت می تواند دوباره به کار خود ادامه دهد و تا مدتی هم احتمالا گیر نیفتد چه عواقب و یا فوایدی در پیشگیری از جرم دارد؟!
۲-زندان نمودن دزدی که برای بار دوم دست به دزدی زده و ملحق نمودن او در زندان به جمع دزدان دیگر دستگیر شده تا هرچیزی را هم که بلد نیست از دیگردزدها بیاموزد چه فایده ای در پیشگیری از جرم دارد؟!
۳-در این حکم ،فرق میان دزدان کوچک که برای امرار معاش ناگزیر به دزدی شده اند با دزدان حرفه ای و جهانی که کلان دزد محسوب می شوند گذاشته نشده است و هردو به طور یکسان باید به زندان منتقل شده در کنار هم زیست نمایندمگر اینکه شارع کتاب اقدس دستور به ایجاد زندان های متعدد برای انواع دزدان بدهند که کتاب اقدس در این زمینه ساکت است.
۴-این دستور نوین برای داغ زدن یا علامت گذاشتن بر پیشانی دزدان که در هیچکدام از ادیان الهی سابقه نداشته است به چه وسیله و چه زبان و در چه اندازه و توسط چه کسانی و پس از احراز از چه دادگاهی باید اجرا شود؟!
۵- وظیفه شما در هر محلی که وارد می شوید و با هر کسی که برخورد می نمائید این است که قبل از هرگونه تماس و سلام و علیک ابتدا و در مرجله نخست پیشانی او را کنترل نمائید که آیا دزد است یا نیست؟!علامت دارد یا ندارد؟!
۶-اصلا دچار جو زدگی نشوید و هوس مهربانی نمودن با این دزدها را ننمائید که در مورد آنها باید سفت و خشن باشید که این حکم اقدس است و باید در همه جهان (اروپا و امریکا و استرالیا و آفریقا و آسیا)در قرن بیست و یکم و هزاره سوم اجرا شود.
۷-کتاب اقدس به این سوال پاسخ نداده که آیا این حکم اصلا در تناقض با آن حکم که می گفت گرگان خونخوار را هم مثل آهوان ختن مهربانی کنید و مشک معطر به مشام رسانید هست یا نیست؟!

قسمت چهاردهم: پرداخت جریمه فحشاءبه بیت العدل !

مکانیزم جلوگیری از فحشاء و اعمال منافی عفت در بهائیت ،پرداخت طلا به بیت العدل (مرکز فرماندهی بهائیان)است. اگر مرد و زنی بهائی ،مرتکب عمل زنا شدند باید طبق نص کتاب اقدس ،هر کدام نه مثقال طلا به بیت العدل بپردازند.
چنانچه برای بار دوم مرتکب این عمل زشت گردیدند باید هر کدام دو برابر این مبلغ یعنی هیجده مثقال به همان مرکز یعنی بیت العدل بپردازند.
به عبارت کتاب اقدس توجه فرمائید:
“قد حکم الله لکل زان و زانیه دیه مسلمه الی بیت العدل و هی تسعه مثاقیل من الذهب و ان عادا مره اخری عودوا بضعف الجزاء”
برای پژوهشگران در باره این حکم بدیع این سوالات مطرح می شود:
۱- اگر این دو خلافکار فقیر بودند و طلائی نداشتند که به بیت العدل بدهند بیت العدل با آنها چه می کند؟
۲- اگر این دو خلافکار ثروتمند بودند و فورا این جریمه را پرداخت نمودند و گفتند باز هم حاضریم ادامه دهیم و جریمه بپردازیم بیت العدل با آنها چه می کند؟
۳- اگر خلافکاران در پرداخت طلا ،ادعای فقر کردند ،بیت العدل با چه مکانیزمی راستی آزمائی می کند تا حق او در دریافت جریمه ازبین نرود؟
۴- چون جریمه بار دوم خلافکاری دو برابر است بیت العدل چگونه حساب دفعات زنای افراد(زنان جداومردان هم جدا)نگاه می دارد تا حقوق بیت العدل در دریافت طلا حفظ شود؟
آیا در مقر بیت العدل دفتر نویسی زناها انجام می شود یا برای ثبت زنای مثلا شش میلیون بهائی در جهان از رایانه های قوی استفاده می کنندتا وقتی کسی مرتکب زنا شد سریعا از رایانه ها یک پرینت از وضعیت زنا و دفعات خلاف او ارائه کنند؟
۵- اگر مردبهائی با یک زن شوهر دار مرتکب عمل زنا شد آیا جریمه آنها یکسان است؟
۶- اگر زنای به عنف انجام گرفت باز هم طبق این حکم ،زن باید نه مثقال طلا به بیت العدل بپردازد؟
۷- چون هربار که زنا تکرار شود جریمه دو برابر می شود ماموران وصول بیت العدل برای بالا رفتن در آمد بیت العدل وسوسه نمی شوند که به روند افزایش فحشاء کمک کنند یا حداقل مانع نشوند؟
۸- بیت العدل با این جریمه ها (پول ها و طلاهای دریافتی از زنا) چه می کند و این پول حلال را به چه مصرفی می رساند؟
۹- مکانیزم اثبات زنا برای بیت العدل چیست تا بتواند جریمه دریافت کند(ماموران کنترل زنا دارد یا دوربین های مخفی یا روش های دیگر)؟
۱۰- تکلیف خلافکاران ثروتمند که باید برای بار دهم عمل خلاف خود ۴۳٫۲کیلو و برای بار پانزدهم خلافکاری خود ۱۳۸۲٫۴ کیلو و برای بار بیستم زنای خود ۴۴۲۳۶٫۸ (سه کامیون پانزده تنی) طلا به بیت العدل بپردازند چیست؟ بار ی سی ام و چهلم و پنجاهم چه می شود؟(ماشین حساب ها کم می آورند!)
۱۱- تکلیف زنا کاران حرفه ای ،فاحشه خانه ها و دلالان فحشاء و عوامل اجرائی و اینترنتی این فرایند که زمینه ساز خلافند با این جریمه ها چیست؟
۱۲- جابجائی این طلاها از کشورهای مختلف به مقصد بیت العدل در اسرائیل چگونه انجام می شود؟
پاسخ به این پرسش ها محققان را در راز گشائی از حکم کتاب اقدس برای برخورد با فحشا کمک خواهد نمود.

قسمت پانزدهم : تعویض وسائل خانه هر نوزده سال یکبار!

از دیگر احکام کتاب اقدس ، وجوب تعویض وسائل خانه هر نوزده سال یکبار است! یخچال وفرش و کولر وتختخواب و ماشین لباسشوئی وقاشق و چنگال و پتو و تشک و بالش و سماور و استکان و نعلبکی و کمد و چمدان و بشقاب وماهی تابه و…که لوازم خانه شمرده می شوند واجب است سرهر نوزده سال تعویض شوندو جای خود را به وسائل نو بدهند!
این امر واجب در بهائیت باعث تجدد و نو آوری می شود که متناسب با آئین هزاره جدیداست!
لذابر اساس این حکم کتاب مقدس اقدس ، هر بهائی موظف است هر چیزی که برای خانه اش می خرد تاریخ خرید آن رادر یک دفتر یادداشت کند(یا در کامپیوتر ثبت نماید) تا مبادا نوزده سال از مصرف آن بگذرد و او نادانسته مرتکب گناه بشود!
متن حکم در کتاب اقدس چنین است:
کتب علیکم تجدید اسباب البیت بعد انقضاء تسع عشره سنه کذلک قضی الامر من لدن علیم خبیر
بر شما نوشته (یعنی واجب )شده است که وسائل و اسباب خانه را بعد از انقضای نوزده سال تجدید نمائید.اینگونه از ناحیه دانای آگاه حکم صادر شده است!
سپس در توضیح حکمت این امر واجب می فرمایندموضوع به لطافت بر می گردد و خدا خواسته است بدینوسیله (یعنی تجدید اسباب و لوازم خانه در راس هر نوزده سال )
،شما و دارائی هایتان را تلطیف نماید مبادا از غافلین باشیدو از لطافت بگریزید:
انه اراد تلطیفکم و ما عندکم اتقو االله و لا تکونن من الغافلین!
اگر هم کسی بگوید من توانائی تجدید و تعویض اسباب خانه را در سر نوزده سال ندارم می گوید خداوند او را معاف داشته یا از تقصیر او در می گذردزیرا که خداوند آمرزنده بخشنده است!
والذی لو یستطع عفا الله عنه انه لهو الغفور الکریم باز هم این سوالات برای پژوهشگران مطرح است:
۱- چرا نگاه داشتن یک وسیله بیش از نوزده سال گناه است؟
۲-آیا یادگاری هائی که از والدین و دوستان در خانه داریم و نوعی حفظ مبانی خانوادگی و وفا ست هم شامل این حکم است و باید عوض شوند؟
۳- رابطه لطافت و عدد نوزده چیست؟ آیا عدد قبل و بعد عدد نوزده مشمول عدم لطافت است؟!
۴-مکانیزم حساب نگاه داشتن برای تاریخ خرید وسائل خانه چیست تا با نگهداشتن بیش از نوزده سال آنها ،مرتکب عمل حرام نشوند؟
۵-اگر کسی استطاعت داشت که زودتر از نوزده سال لوازم خانه اش را عوض کند حکمش چیست ؟
آیا از لطافت بیشتری نسبت به آنها که وسائل خود را عوض نکرده اندبرخوردار است؟!
۶- رابطه “تعویض وسائل خانه “با “تقوی “در متن حکم چیست (اتقوالله و لا تکونن من الغافلین)؟! آیا عدم تعویض = عدم تقوی ؟!
۷-بهائیان تولید کننده وسائل خانگی چطوری تولید کنند که عمر مفید این وسائل نوزده سال بیشتر نباشد تا موجب تقوای بیشتر بهائیان بشوند؟!
۸-اگر وسائل طوری باشندکه زود به زود نیاز به تعویض داشته باشند موجب لطافت بیشتر و تقوای زیادتر نمی شوند؟!
۹-رابطه تعویض وسائل خانه و لطافت با تعویض زود هنگام و مصرف زدگی و تقوا و لطافت چیست تا هنرمندان بتواننداثری هنری در زمینه آن خلق کنند و خطیبان به تبیین بپردازند؟!
۱۰ اگر عدد نوزده موجب لطافت است آیا عدد های دیگر غیر لطیفند و زمخت و نا زیبا ؟!…

قسمت شانزدهم: وجوب شستن پا !

از دیگر تعالیم اختصاصی کتاب اقدس ،وجوب شستن پا در زمستان و تابستان است. مطابق این حکم بهائیان باید پاهای خود را دائما بشویند به این ترتیب:
در تابستان روزی یک بار و در زمستان هر سه روز یک بار !
متن حکم در کتاب اقدس چنین است:
“اغسلوا ارجلکم کل یوم فی الصیف و فی الشتاء کل ثلاثه ایام مره واحده”
یعنی پاهای خود را بشوئید در تابستان هر روز و در زمستان هر سه روز فقط یکبار!
مطابق این دستور العمل باید اولیای امر بهائی یا خود بهائیان این کارها را انجام دهند یا تکلیفش را مشخص نمایند:
۱- قبل از هر چیز بر اساس مناطق مختلف ، کشور های جهان را از لحاظ میزان وقوع تابستان و زمستان در آنها بسنجند تا این مومنین به اقدس، وظیفه شان روشن شود که در چه روزهائی باید پاهای خود را هر سه روز یک بار بشویند و در چه روزهائی باید پاهایشان را هر روز بشویند!
۲- چون در حکم صحبتی از بهار یا پائیز نشده لذا در این دوفصل تکلیف شستن پا ساقط است یا معلوم نیست!
۳-چون در حکم حدی برای گرمای تابستان یا سرمای زمستان تعیین نشده لذا تکلیفشان دقیقا معلوم نیست که تا چه درجه حرارتی را تابستان فرض کنند و روزی یک بار پا را بشویند و تا چند درجه سرما را زمستان فرض نموده پاهای خود را سه روز یک بار بشویند!
۴- چون در حکم حد پا مشخص نشده باید منظور از پارا مشخص کنند که تا کجاست:تا قوزک پا یا تا ساق پا یا تا انتهای پا از رانها تا پائین؟! و بعد این حد از پا را بشویند نه کمتر و نه بیشتر !
۵-آیا زن و مرد در این حکم با هم مساوی هستند و فرقی بین آنها در نوع و حد شستن پاهایشان نیست؟!
اقدس در این زمینه ساکت است.
۶- آیا اگر کمبود آب وجود داشت تخفیفی وجود دارد که مثلا حکم تغییر کند و هر وقت آب موجود بود بشویند نه هر روز ؟!
اقدس در این زمینه ساکت است.
۷-کشور های استوائی یا کشورهائی که همه سال یک نوع آب و هوا و بعضا بهاری دارندتکلیف چیست چون اطلاق تابستان و زمستان به آنها نمی شودتا مطابق اقدس به شستن سه روز یکبار در زمستان یا هر روز در تابستان بپردازند؟!
۸-تکلیف دست ها و صورت چیست؟ آیا شستن آنها وجوب ندارد و فقط مساله شستن پاها وجوب دارد؟! اقدس ساکت است.
۹-تکلیف کسانی که این کار را نمی کنند چیست؟جریمه دنیوی واخروی آنها چه می باشد؟ اقدس در این زمینه هم ساکت است!

قسمت هفدهم : رفع اختلاف با اقدس!

وقتی بین افراد بهائی در مباحث مختلف بهائیت اختلاف بوجود آید چگونه باید چاره جوئی شود و رفع اختلاف به چه طریقی انجام می پذیرد؟
نظر شارع اقدس این است که در مواقع بروز اختلاف بین بهائیان باید به خداوند (شخص میرزا) مراجعه کنند تا او ریشه اختلاف را بردارد اما اگر میرزا حسینعلی درقید حیات نبود چه کنند؟ پاسخ این است که باید به کتاب اقدس و هرآنچه که بر میرزا نازل شده مراجعه نموده و بدین ترتیب اختلافاتشان را بوسیله کتاب برطرف نمایند!
عبارت اقدس چنین است:
اذا اختلفتم فی امر فارجعوها الی الله ما دامت الشمس مشرقه من افق هذاالسماء و اذا غربت ارجعوا الی مانزل من عنده انه لیکفی العالمین
هنگامی که در مسئله ای اختلاف نمودیدبه خداوند مراجعه نمائید مادامی که خورشید از افق این آسمان(بهائیت) می تابد ووقتی که این خورشید غروب نمود برای رفع اختلاف به آنچه که از طرف خدا نازل شده مراجعه نمائید که همانا این منزولات (کتاب اقدس و…)همه جهانیان را کافی خواهد بود!
بنا بر این اکنون که خداوند(جناب بهاءالله) از دنیا رفته اند وظیفه رفع اختلافات بهائیان با یکدیگر به عهده کتاب اقدس و سایر منزولات می باشد. ناظر بصیر و پژوهشگر خبیر را در این موضوع سوالاتی است:
۱- اگر کتاب می توانست به تنهائی رفع اختلاف کندبه وجود رسول و ولی چه نیازی بود؟
۲- وقتی اختلاف در خود کتاب اتفاق بیفتد و برداشت های مختلف از مطالب آن وجود داشته باشد چگونه این اختلافات با مراجعه به خود کناب حل شدنی است؟یعنی خود مطالب کتاب موجب اختلاف بین افراد شده آنوقت خود کتاب رافع اختلاف می شود؟!
۳- با وجود کتاب اقدس و سایر کتب بهائی چرا هنوز بین بهائیان اختلاف بر طرف نشده و گروه های مختلف در درون بهائیت یکدیگر را مطرود و منحرف می خوانندو سلام و کلام با همدیگر را جایز نمی شمرند(همچون بهائیان بیت العدلی و بهائیان ارتدکسی)
۴- اگر اقدس برای رفع اختلاف جهانیان کافی است(انه لیکفی العالمین) چرا بهائیان از آن بهره نمی برندتا دردهای جهانی را درمان کنند؟!
۵- چرا فرزندان خود بهاءالله (ناقضین و ثابتین)به اقدس مراجعه ننمودند تا اختلافاتشان بر طرف شود و اینقدر به یکدیگر دشنام ندهند؟!
۶-اگر خود کتاب دچار تحریف شد و دیگر عاملی برای رفع اختلاف نبودبهائیان چه باید بکنند و اختلافاتشان را چگونه بر طرف نمایند؟!
۷-خود میرزا چرا با تمسک به کتاب خودش (اقدس )نتوانست بین خود و برادرش ازل صلح و آشتی برقرار نماید و رفع اختلاف کند؟!
۸-با چه مدلی می شود با اقدس به رفع اختلاف پرداخت و مشکلات جهانی را حل و فصل نمود وقتی آن مدل در رفع اختلاف بین خود بهائیان جواب نداده است؟!
۹- وقتی با وجود کتاب اقدس بین بهائیان رفع اختلاف نشده و خود خدا هم (میرزا) فوت نموده گزینه دیگر برای رفع اختلاف در بهائیت چیست؟!

قسمت هیجدهم : دفن اموات در بلور!!

از دیگر شگفتی های کتاب مقدس اقدس که آن را با سایر نحله ها متفاوت می نماید عنایت ویژه این کتاب به آرایش و ظاهر زیبا و فاخر و شکوهمند برای مردگان است.بهائی متوفی را باید با پنج لباس از گرانقیمت ترین پارچه ها یعنی حریر و ابریشم بپوشانند و انگشتری های مخصوص با متن های ویژه در دستش نهند و آنگاه در تابوتی ساخته شده از بلور قرار دهند و سپس متوفای با این وسائل گرانقیمت را در جائی نزدیک که از یک ساعت فاصله بیشتر نشود دفن نمایند!
این دستور خداوند(بهاءالله )است اما اگر کسی فقیر بود و توانائی نداشت می تواند بجای پنج لباس حریر و ابریشم ،به یک نوع( حریر یا ابریشم )قناعت کند و به جای تابوت بلور هم تابوتی از سنگ های گرانبها یا چوب های فاخر و لطیف تهیه نموده و مرده خود را اینگونه تدارک نماید… چنین است حکم خدای علیم خبیر…!!
این تشریفات حتما به نفع مرده بهائی و برای تکریم متوفای بهائی است که خیلی شیک پوش و آبرومنددر پنج لباس از حریر خالص و ابریشم در محفظه ای بلورین بسیار جالب تر از اشیاءنفیس در موزه ها زیر خروارها خاک قرار گیرد و بر سایر مردگان که با لباس ساده ای از متقال به دیدار آخرت شتافته اند فخر فروشی نمایدچون خدا اینگونه خواسته است…!
(معلوم هم نیست که این خدا چرا اینقدر تبعیض کار و ناعادل است که در موقع ارسال ادیان سابق مثل اسلام اصلا به فکر تکریم و آرایش مرده ها نبوده و دستور فرموده مردگان را در لباس ساده ای از متقال و بدون تابوت و ساده دفن کنند اما موقع نزول بهائیت یکباره نظرش عوض شده عزت مرده آنهم از نوع مادی و ظاهری را در نظر گرفته و خواسته است اینهمه شییءگرانبها را صاحبان مرده برای مرده تدارک کنند و حریر پوش یا ابریشم پوش و بلورین جایگاه او را در زیر خاک نهند!)
عبارت کتاب اقدس این است:
قد حکم الله دفن الاموات فی البلور و الاحجار المتنعه اوالاخشاب الصلبه اللطیفه و وضع الخواتیم المنقوشه فی اصابعهم انه لهوالمقتدرالحکیم… وان تکفنوه فی خمسه اثواب من الحریر اوالقطن من لم یستطع یکتفی بواحده منهما کذلک قضی الامر من لدن علیم خبیر… حرم علیکم نقل المیت ازید من مسافه ساعه من المدینه ادفنوه بالروح و الریحان فی مکان قریب!
یعنی خداوند حکم نموده که مردگان را در بلور و سنگ های ارزشمند یا چوب های محکم و لطیف و انگشترهائی که عبارات بر آنها منقوش است و در انگشت آنها باشد،دفن نمائید که خدا توانا و داناست…و اینکه آنها را در پنج لباس از حریر یا ابریشم کفن کنید و کسی که استطاعت نداشت به یکی از آنها اکتفا نمایداینگونه ازجانب دانای آگاه فرمان صادر شده است…بر شما حرام است که مرده را بیشتر از مسافت یک ساعت منتقل کنیدبلکه او را با روح و ریحان در مکانی نزدیک دفن نمائید!
بهائی می پرسد:
۱- جسد جناب باب (نقطه اولی )چگونه از تبریز به حیفا در اسرائیل منتقل شد.آیا مسافت تبریز تا حیفا در آن موقع از یکساعت کمتر بود یا همگی منتقل کنندگان مطابق صریح کتاب اقدس، امر حرامی را مرتکب شدند؟!
۲- دفن اموات در بلور و حریر چه تکریم و بزرگداشتی برای مرده است ؟!
مگر لباس و منزل گرانقیمت در دوره حیات موجب بزرگی محسوب می شده که در موقع مرگ موجب بزرگی و تکریم مرده بشود ؟!
۳- اینهمه پول را صاحبان مرده از کجا بیاورند و به چه حکمتی خرج این تشریفات نمایند ؟
وقتی یک ظرف بلور کوچک و یک تکه حریر یا ابریشم خالص هزاران تومان ارزش دارد یک تابوت به آن بزرگی از بلور که ارزشش از میلیونها تومان بیشتر می شود و نیز پنج لباس سراسر حریر و ابریشم را با مرده زیر خاک دفن کردن چه حکمتی دارد؟!
۴-ترکیب پنج لباس ابریشم و پنج لباس حریر چگونه باید باشد(از هرکدام چندتا)و در مورد ناتوانان که قرار است به یکی از آنها (ابریشم یا حریر)اکتفا کنند منظور چیست ؟یعنی هر پنج لباس را از یکنوع انتخاب کنند ؟(یکتفی بواحده منهما)؟!
۵- اگر اهالی دو کشور چین و هند(نزدیک سه میلیارد نفر) بخواهند بهائی شوندبرای مرده آنها چه حجم بلور و حریر خالص لازم است(اقلا پانزده میلیارد متر مربع حریرو پانزده میلیارد متر مربع ابریشم و پانزده میلیارد متر مربع بلوربرای مردگان آنها الزامی است! این حجم تولید و تجارت و اشتغالزائی همه دولتمردان را اسیر خود می کند یعنی اسیر مردگان)؟!
۶-وقتی مردگان در لباس حریر کفن شده انداز پشت بلور چه چیز پیداست (؟!)بویژه بلوری که زیر خروارها خاک پنهان است؟!حکمت بلوررا تعیین فرمائید!
قسمت نوزدهم : طلا بدهید اگر غمگین بسازید!

در بهائیت هرکس که دلی را غمگین کند و انسانی را محزون نماید بخاطر این گناه جریمه سنگینی را باید بپردازد.این جریمه نوزده مثقال طلا تعیین شده است! این محزون ساختن ممکن است به هر وسیله ای مثل جدال و نزاع و زد و خورد یا زخم زبان و تهمت و افترا و تمسخر و …بوقوع پیوندد لیکن باید این جریمه توسط خاطی پرداخت شود.در بادی امر از این همه عطوفت که در بهائیت نسبت به انسانها به عمل آمده شگفت زده می شویم و به تحقیق بیشتر می پردازیم:
متن حکم در اقدس چنین است:
“من یحزن احدا فله ان ینفق تسعه عشر مثقالا من الذهب هذا ما حکم به مولی العالمین”!
هرکس ،دیگری را محزون سازد بر او واجب است که نوزده مثقال طلا انفاق کند.این آن چیزی است که مولای جهانیان به آن حکم داده است!
در این حکم تامل می کنیم تا ابعادش را بهتر متوجه شویم:
۱- جریمه محزون ساختن یکنفر ، نوزده مثقال طلاست که به پول امروز یک میلیون و هشتصد هزار تومان است.لذا هر بهائی که کسی را محزون کند باید این مبلغ را بپردازد.
۲- همین بهائی اگر مرتکب فحشاء شود و زنا کند باید نه مثقال طلا یعنی به پول امروز هشتصد هزار تومان بپردازد.پس جریمه زنا کردن هشتصد هزار تومان ولی جریمه محزون ساختن یک ملیون و هشتصد هزار تومان است!
۳-جریمه زنا را باید به بیت العدل داد اما در اقدس ذکر نشده که جریمه محزون ساختن را به چه کسی باید پرداخت لذا این گزینه ها مطرح است:
الف:این جریمه هم مثل زنا به بیت العدل پرداخت شود
ب: این جریمه به خود محزون شده پرداخت شود
ج: این جریمه به دیگران انفاق شود
در اینکه کدام گزینه درست است اقدس ساکت است.
۴-آیا هر محزون ساختنی مشمول جریمه است؟ گاهی طرف خطائی کرده که باید تنبیه یا محزون شود بازهم باید برای محزون کردن او باید یک ملیون و هشتصد هزار تومان پرداخت نمود؟ اقدس ساکت است.
۵-حزن یک امر قلبی است چگونه اندازه گیری می شود؟ از خود طرف باید بپرسیم یا از چهره یا گریه یا ناله اش باید بفهمیم بعد یک ملیون و هشتصد هزار تومان بپردازیم؟!
۶- وقتی در یک برخورد کسی را چند بار محزون نمودند باید جریمه را چند برابر نمایند یا همان یک بار کافی است؟!
۷- کسی که گروهی را یا یک شهر یا یک ملتی را محزون ساخت به تعداد همه باید جریمه بپردازد؟!
۸- آیاپرداخت پول به بیت العدل بابت یک گناه عامل پیشگیری از وقوع جرم می تواند باشد و در جلوگیری از محزون ساختن افراد موثر است!؟
۹- اگر کسی توانائی مالی نداشت و دائما افراد را محزون کرد تکلیف او چیست؟!
ظاهرا خود میرزا متوجه این مشکلات شده و زود چاره جوئی کرده است:
“انه قد عفی عنکم فی هذاالظهور” یعنی این جریمه از شما براداشته شد!!
بهائی می پرسد: پس فایده ذکر این حکم چیست؟:
آیا با این معاف کردن جریمه ،دیگر محزون ساختن مجاز است ؟!
آیا اصلا جریمه از ابتدا بی معنا بود و نباید جریمه پرداخت شود؟!
یا در ظهور های قبلی این حکم جریان داشت ولی در این ظهور برداشته شد ؟!
یا اصلا از ابتدا اشتباه کردیم که گفتیم حالا با بر داشتنش جبران اشتباه می کنیم ؟!
یا این حرف ها فقط مانور ی برای ارائه چهره انسان دوستانه بوده و فایده دیگری ندارد؟! یا …

قسمت بیستم : تبعیض مضاعف نسبت به زنان !

در قسمت یازدهم ملاحظه فرمودید در کتاب اقدس بین زنان و مردان تفاوت هائی در بهره مندی از حقوق مادی و معنوی لحاظ شده است .مثلادر لسان جناب میرزا ، زنان شهروندانی هستند که نه تنها از بعضی امور مادی محروم هستند بلکه از بعضی امور معنوی نیز محروم می باشند. برای نمونه از تفاوت در ارث بین زن و مرد و اختلاف بین فرزندان ذکور و اناث در بهره وری از خانه مسکونی و البسه و لوازم شخصیه نام برده شد.در امور معنوی هم زنان از عبادت حج محروم هستند و همچنین برای همیشه زنان از عضویت در بیت العدل که مقام رهبری بهائیان است، ممنوع شده اند.این نگاه تبعیض آمیز به زن گوئی ازیک نگاه استراتژیک در متون بهائی بر آمده است زیرا زنان به عنوان شهروند درجه دوم نگاه شده اند…
نکته جالب توجه دیگری که درهمین راستا به آن بر می خوریم این است که نه تنها در این نگاه استراتژیک ،زنان موجودات درجه دوم محسوب می شوند بلکه بین خودشان هم از تفاوت هائی برخوردارند و مثلا بین زن شهری و زن روستائی تفاوت است و این را می توان تبعیض مضاعف نسبت به زنان نامید.
توضیح اینکه در بهائیت مهریه زن روستائی کمتر از نصف مهریه زن شهری است !
اگر شگفت زده شده اید بهتر است به این عبارت کتاب اقدس نگاه کنید:
لایحقق الصهار الا بالامهار.قد قدر للمدن تسعه عشر مثقالا من الذهب الابریز وللقری من الفضه ومن اراد الزیاده حرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقالا
یعنی ازدواج جزبا مهریه محقق نمی شود.برای شهرها نوزده مثقال طلای خالص و برای دهات و روستاها همین مقدار نقره! هرکس هم زیادتر بخواهد حرام است که نبایداز نود و پنج مثقال تجاوز کند…
نتیجه اینکه زنان روستائی باید به نوزده یا نود و پنج مثقال نقره رضایت دهند و زنان شهری به همین مقدار طلا!
چون مطلب بسیار صریح و روشن در حکم آمده توضیح افزون تر لازم به نظر نمی رسد لیکن این سوالات باقی می ماند:
۱-آیا تفاوتی بین روستاهای آفریقائی با روستاهای اروپائی نیست؟
یعنی هم زنان روستاهای آفریقائی باید نقره بگیرند و هم زنان روستاهای اروپائی ؟!
۲- اگر روستائیانی بودند که متمکن تر از شهری ها بودند تکلیف چیست ؟نقره مهریه شان باشد یا طلا؟!
۳-چرا زنان روستائی باید فکر کنند ارزش آنها نقره است و ارزش همتایان شهریشان طلا و باید این سرشکستگی را تا پایان عمر تحمل کند؟!
۴- اگر مرد روستائی بود و خواست زن شهری بگیرد باید طلا مهریه کند یا نقره و بالعکس؟! و این کار چه عواقبی بدنبال دارد؟
۵-چرا خود خانواده ها اجازه ندارند بر اساس شرایط و امکانات و توانائی های خود مقدار مهریه را تعیین کنند ؟!
۶- چرا فرد متمکن نتواند بیش از نود و پنج مثقال طلا(کمتر از نه میلیون تومان) مهریه برای زنش بدهد و برای او این عمل حرام باشد؟!
۷-روستائیان متمکن چرا محکومند به اینکه بیش از سه میلیون تومان برای زنانشان مهریه ندهند؟!
۸-آیادخالت در امور عرفی (مثل تعیین حداقل یا حد اکثر برای مهریه)به هم زدن آزادی های شخصی و اجتماعی نیست ؟! آن هم در هزاره سوم و عصر توسعه حقوق مدنی و …؟!
۹-سازمان های جهانی و حقوق بشر در مورد نظامی که به اسم دین بین زنان شهری و روستائی فرق می گذارد چه وظیفه ای دارند؟!

قسمت بیست و یکم :اعتراض جایز نیست!

در نگاه شارع اقدس،اعتراض به امر بهائیت جایز نیست و حرام می باشد.عبارت اقدس چنین است:
قل یا قوم ان لن تومنوا به لا تعترضوا علیه تالله یکفی مااجتمع علیه من جنود الظالمین!
بگو ای قوم من اگر به امر، ایمان نیاورده ایدحق اعتراض بر آن را ندارید. به خدا سوگند همین مقدار ازسپاهیان ظالم که علیه آن اجتماع نموده اندکافی است!
در مورد این منزوله هم سوالات پژوهشی زیر مطرح است:
۱- آیا منظور جناب میرزا از “قوم”در این عبارت، بهائیان معترض است؟!
یعنی بهائیان به هیچ وجه حق اعتراض به امر را ندارند؟!
۲-یا اینکه منظور از قوم مسلمانان است که ایمان نیاورده اندو به آنها می گوید که نباید اعتراض نمایند؟!
سوال این است کسی که ایمان به امر نیاورده برای اعتراض یا عدم اعتراض به بهائیت، به حرف میرزا گوش نمی دهد که میرزا به او بگوید واجب است اعتراض ننمائی!
۳- آیا منظورش از “قوم”، بابی هاست که پس از باب به او ایمان نیاورده اندو به آنها می گوید نباید اعتراضی به من داشته باشید؟!
چرا بابی ها حق اعتراض به او را نباید داشته باشند در حالیکه بر خلاف نصوص بابی که برادرش ازل را جانشین معرفی کرده حق داشتند به او اعتراض کنندکه چرا به وصایت باب گردن ننهاده و برای خودش ادعای رهبری نموده و شریعت باب را منسوخ اعلام نموده است؟!
۴- آیا مقصود او از قوم ،ادیان الهی است که نباید به او اعتراض کنند؟! چرا آنها حق اعتراض نداشته باشند در حالیکه همگی آنها را منسوخ اعلام کرده و بی دلیل ادعای آوردن دین جدید نموده است؟!
اما در موردجمله بعدی او در همین عبات هم سوالاتی مطرح است:
۱- هرکس به میرزا و بهائیت اعتراض کند ظالم نامیده می شود؟!
۲- معترضان به میرزا از داخل خانواده اش گرفته تا دولتیان و ملتیان همه ظالمند و میرزا مظلوم؟!
۳- آیا با ترس از اتهام “ظالم نامیده شدن “باعث نمی شود هیچ بهائی حق اعتراض به مطالب امری را به خود ندهد؟!
۴-این اصل “ظالم خواندن مخالفان” با ادعای روح و ریحان خواندن بهائیت و وحدت عالم انسانی و…،چگونه قابل جمع است؟!

قسمت بیست و دوم : شاهکار ارث در بهائیت!

از شاهکارهای اقدس در احکام تشریعی جدید بمناسبت قرن بیست و یکم و تناسب با هزاره جدید ، بحث ارث می باشد. این آئین با منسوخ دانستن اسلام ،به روش باب عمل کرده و ارث بران را به هفت طبقه تقسیم کرده و با روش ابجدی ، برای هر طبقه سهمی تعیین نموده است. شاهکار این تقسیم و سهم بندی در این شاخص هاست:
سهم برادر بزرگتر از برادران دیگر و خواهران بیشتر است. سهم برادران متوفی از خواهران بیشتر است. سهم پدر متوفی از سهم مادر بیشتر است. سهم همسر از سهم ذریه کمتر است. معلم متوفی اگر بهائی نباشد از سهم محروم است. درافراد بدون فرزند،سهم فرزندان به بیت العدل داده می شود. هریک از طبقات وراث که نباشند سهمشان به بیت العدل داده می شود. (بعبارت دیگر بیت العدل هم به نوعی از متوفی ارث می برد)
اما تقسیم اولیه ارث را میرزا در اقدس اینچنین مقرر می دارد:
فرزندان : ۵۴۰سهم از ۲۵۲۰ سهم
همسران: ۴۸۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
پدران: ۴۲۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
مادران: ۳۶۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
برادران: ۳۰۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
خواهران: ۲۴۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
معلمان: ۱۸۰ سهم از ۲۵۲۰ سهم
متن اقدس به این قرار است:(دقت کنید نحوه بیان را به رمز و رموز عربی و ابجد!)
قد قسمنا المواریث علی عددالزاءمنها قدر لذریاتکم من کتاب الطاء علی عددالمقت!
(مواریث را به عدد۷ تقسیم کردیم.برای فرزندانتان از مضرب ۹ (درعدد ۶۰)میشود۵۴۰ و للازواج من کتاب الحاءعلی عدد التاءوالفاء !(برای همسران از مضرب ۸می شود۴۸۰) و للآباء من کتاب الزاءعلی عدد التاءوالکاف !(برای پدران از مضرب۷میشود ۴۲۰) و للامهات من کتاب الواو علی عدد الرفیع!(برای مادران از مضرب۶ می شود۳۶۰) و للاخوان من کتاب الهاء عددالشین !(برای برادران از مضرب۵ می شود ۳۰۰) و للاخوات من کتاب الدال عددالراءو المیم!(برای خواهران از مضرب ۴ می شود۲۴۰)
وللمعلمین من کتاب الجیم عددالقاف و الفاء!(برای معلمان از مضرب۳ میشود۱۸۰) کذلک حکم مبشری الذی یذکرنی فی اللیالی و الاسحار!
بعد یک اتفاق جالبی می افتد:میرزا گریه و زاری و ضجه فرزندان را در صلب پدران و مادران می شنود که از سهم کم خود ناراضی هستند.دل او به رحم می آید و تصمیم می گیرد که سهم آنها را زیادتر کند تا به گریه و زاری خاتمه دهند! این می شود که سهم فرزندان را دو برابر می کندو ۵۴۰ سهم را می کند ۱۰۸۰ سهم !
بعد می بیند سهم بقیه به هم می خورد و آنچه قبلا تشریع کرده و گفته (قد قسمناالمواریث …یعنی ما اینگونه مواریث را تقسیم نمودیم…)باید عوض شود تصمیم می گیرد که عدد اضافه شده به سهم فرزندان را سر شکن کند روی بقیه و از هر کدام از هفت طبقه یاد شده یکی نود سهم کم نماید تا نسبت ۲۵۲۰ سهم عوض نشود!
لذا تشریع قبلی در چند سطر قبل به عدد های زیر تغییر می یابد:
سهم فرزندان: ۱۰۸۰سهم
سهم همسران ۳۹۰ سهم
سهم پدران:۳۳۰ سهم
سهم مادران:۲۷۰ سهم
سهم برادران:۲۱۰ سهم
سهم خواهران:۱۵۰ سهم
سهم معلمین :۹۰ سهم
بعد هم می گوید در نبود فرزندان و هریک از طبقات ،سهام باید به بیت العدل داده شود (که تفصیل آن بسیار جالب است…)
ضمنا خانه مسکونی و البسه مخصوصه متوفی هم مال پسر بزرگ است و پسران بعدی و خواهران سهمی در خانه مسکونی و البسه مخصوصه ندارند!
حال که با این شاهکار قرن حاضر در هزاره سوم ( با ادعاهای وحدت انسان ها و تساوی رجال و نساء و…)آشناشدید پرسش های خود را مطرح نمائید که:
چرا بین فرزندان در سهم بردن از خانه مسکونی تبعیض قائل شده اید؟!
چرا بین زن و مرد و خواهر و برادر و معلم بهائی از غیر بهائی و…تفاوت و تبعیض روا داشته اید؟!
چرا از اول ضجیج و ناله فرزندان را نشنیدید که تشریعتان را عوض نکنید؟!
چرا شما که خدائیددر ادیان قبلی ناله فرزندان و غیر فرزندان را نشنیدیدو ترتیب اثر ندادید؟!
چراتشکیلات بیت العدل در اسرائیل در ارث هر کسی وجود دارد(جزو ورثه هر بهائی است) و این پول ها رابیت العدل برای چه می خواهد و چه می کند و به چه کسی حساب پس می دهد(از مالیات هم که در اسرائیل معاف است)؟!
چرا و چرا…؟!
اضافه می کنم:
این محاسبات توسط چه کسی انجام می شود؟! لابد نماینده بیت العدل !
زیرا باید حضور داشته باشد تا ببیند از این ۷ طبقه کدامیک هستند و کدامیک نیستند تا سهم غائبان را برای بیت العدل مصادره کند!
یعنی این تشکیلات در همه جا زمام بهائیان را با نظم حزبی از حیات تا ممات در دست دارد و هیچ کس هم حق تخلف ندارد : نظام سجلی اش در دست آنهاست،جریمه فسادش را باید به آنها بپردازدبا هر گونه مخالفت با آنها،به مجازات طرد محکوم می شود و نوزده درصد سود کسب و کار را هم باید به آنها بدهدودر ارث هم آنها شریکند و به ازای هر عضو غائب در ۷گروه ورثه ،سهمشان را مصادره می کند…لابد سهم معلمان راهم آنها بر می دارند زیرا در طول دوره کودکی تا جوانی آنها معلمین بهائی را برای افراد می گمارند!معلمین هم اگر بخواهند ارث ببرند باید حرف آنها را گوش دهند تا محکوم به طرد نشوند که از ارث محروم گردند…!!
قسمت بیست و هفتم : حرام بودن اعتراض بر زمامداران !

جناب میرزا در اقدس ،هرگونه اعتراضی رابر حاکمان و زمامداران جائز ندانسته و اکیدا دستور می دهد امور آنها را به خودشان واگذاریدو به آنها اعتراض ننمائید و به جای آن به قلوب توجه نمائید.عبارت او چنین است:
لیس لاحد ان یعترض علی الذین یحکمون علی العباد! دعوا لهم ما عندهم و توجهوا الی القلوب
یعنی جائز نیست بر احدی که بر زمامدارانی که بر بندگان حکم می رانند اعتراض نماید! واگذارید برایشان آنچه نزد آنان است و به دلها توجه نمائید!
چون در این دستور هیچ قیدی توسط میرزا ذکر نشده طبیعتا این عدم اعتراض ،هر گونه اعتراض زبانی و کتبی و رسانه ای و انواع مبارزه بیانی و سیاسی و فرهنگی و چریکی و… را دربر می گیرد و هیچ بهائی حق ندارد در هر مسندی که نشسته است بر حاکمانی که به خطا می روند انواع اعتراضاتی که بر شمرده شد را اعمال نماید!
از عبارت “توجهوا الی القلوب” بر می آید که میرزا با این دستور می خواهد بگوید حکومت ظاهری را برای زمامداران واگذارید تا بر ابدان مردمان حکمروائی نمایند و خودتان به فکر حکومت بر دل ها باشید و تسخیر قلوب را وجهه همت خود سازید.بر این اساس چون باید کار حاکمان را به حاکمان واگذاشت پس اعتراض به آنها به هیچوجه جایز نبوده و نیست و بهائی حق هیچ اعتراضی بر حاکمان را ندارد!
بر همین قیاس است تعلیم “عدم دخالت در سیاست” که جزو تعالیم دوازدهگانه بهائی است و ناظر به این است که بهائی حق ندارد به هیچوجه در امور سیاسی کشوری که در آن زندگی می کند بپردازدو این هم بطور عام است و هر معنائی که امروزه بر “سیاست”اطلاق می شود را در بر می گیرد.
اکنون نمی خواهم به عدم اجرای این حکم و تعلیم توسط خود میرزا و سایر رهبران و تابعان بهائی در طول تاریخ یکصد و شصت ساله و تناقضاتی که در متون و عمل آنها وجود داشته و دارد ، بپردازم (که البته بسیار مهم است و هم امروز به عیان می بینیم تشکیلات بهائیت و اعضای آنها از اصلی ترین معارضان حاکمیت اند و با انواع ابزار ها این معارضه را برپانموده و جنگی تمام عیار را علیه حاکمیت در پهنه بین المللی ترتیب داده اند )و آن را به زمانی دیگر وامی گذارم اما این پرسش ها را که برای بنده و پژوهشگران است مطرح می نمایم:
۱- اگر بر حاکمان اعتراضی نشود امر دنیای مردم در موارد خطای حاکمان چگونه سامان گیرد؟!
۲- آیا این عدم اعتراض و خنثی بودن ،نوعی جهت گیری در مسیر ظلم آنها نیست و شرکت در گناهشان محسوب نمی شود؟!
۳-آیا وقتی می خواهید به قلوب بپردازید مردم را دستور می دهید اقلا در قلوب معترض حاکمان باشند یا آنجا هم می گوئید اعتراض قلبی هم طبق دستور کلی میرزا جائز نیست و اگر اعتراض قلبی جائز باشد حاکمان شما را به نفاق در مورد خود متهم نمی سازند؟!
۴-تکلیف کسی که به حاکمان اعتراض به حق نماید چیست ؟ آیا از بهائیت طرد اداری یا روحانی می شود؟! چه کسانی تا بحال به این وضع دچار شده اند؟!
۵-آیا این حرمت اعتراض بر زمامداران ،خود تاکتیکی جهت نفوذ در حاکمیت ها _چنانکه در دوره پهلوی دوم دیده شد_ نبوده است؟!
۶-آیا ظالمان زمانه با این روحیه بهائیان همراه نشده در خاطر جمعی کامل از آنها ،تیغ ظلمشان را بر اقشار دیگر ملت فرود نمی آورند؟!
۷- اگر این تعلیم در بهائیت هست چه نسبتی بین آنها و سیدالشهداء سلام الله علیه می باشد و آیا دعوی دوستی با آنحضرت تاکتیکی برای سوار شدن بر معتقدات جامعه عاشق اباعبدالله علیه السلام و نوعی نفاق نیست یا اینکه بهتر است بگوئیم روش آنحضرت در ظلم ستیزی چون فطری است مقبول همگان است و خود ابطال طبیعی این حکم اقدس است؟!

قسمت بیست و هشتم: آزادی مشروط در پرسیدن!

در کتاب اقدس جناب میرزا،یک لطف بزرگ در حق انسانها به عمل می آورد و آن اینکه تحریم شریعت باب در موضوع ” پرسش کردن “را مرتفع نموده و بطور مشروط آن را آزاد می نماید!
این عبارت اقدس است:
چون در آئین باب و کتاب بیان ، پرسش کردن و سوال نمودن برای شما حرام شده بود خدا تصمیم گرفت این حکم را از شما بر دارد تا بتوانید سوال نمائید!
البته این اجازه مشروط است به اینکه از چیزهائی بپرسید که به آن احتیاج دارید نه آن چیزهائی که مردان قبل از شما به آن سخن می گفتند…!
پرسش های شما باید از چیزهائی باشدکه به نفع شما باشد در موضوع امر الله(بهائیت) و اقتدار آن . خدا اینگونه باب فضل و بخشش خود را بر همه کسانی که در آسمانها و زمین ها هستند گشوده است!!
حرم علیکم السوال فی البیان عفاالله عن ذلک لتسئلوا ما تحتاج به انفسکم لا ما تکلم به رجال قبلکم…اسئلو ما ینفعکم فی امر الله و سلطانه قد فتح باب الفضل علی من فی السموات و الارضین!
اگر تاریخ نگارش دو کتاب بیان و اقدس را در نظر بگیریم که به یک قول حدود بیست و پنج سال فاصله دارند در این مدت طبق شریعت بیان کلیه بابیان و معتقدان به این کتاب ازپرسش نمودن منع شده و این عمل برای آنها حرام شده بود.یعنی حتی خود میرزا که معتقد به باب بود نمی بایست سوالی بنماید.به قول خود او اساس شریعت باب بر سوزاندن و خراب کردن اماکن و بقاع و کشتن افراد غیر بابی که مصدق بابیت نیستند می بود…اما جناب میرزا که خود بابی بود شریعت جدید آورد و این نقص بابیت را مرتفع نموده بخاطر لطفی که بر مردم داشت سوال کردن را بطور مشروط_نه مانند روش مردان قبل(؟)_آزاد نمودتا بروند و شاکر باشنداما سوالی در مورد اقتدار بهائیت کنند که به آنها سود رساند!
با این مقدمه پرسش های مطرح در مورد این حکم را مطرح می نمائیم:
۱- هزاران سال بود که سوال کردن در ادیان آسمانی آزاد بود چه شد که در مرام بابیت سوال نمودن حرام شد؟!
۲-بابیان از جمله خود میرزا در مدت بابی بودن سوال و پرسش می کردند یا طبق بیان در تحریم بودند و سوال نمی کردند؟!
۳-چه شد که خدا در این فاصله کم نامهربان بود و اجازه سوال نمی داد بعد نظرش عوض شد و اجازه داد؟!
۴- این “رجال قبل “چه کسانی بودند که سوال کردنشان باطل بوده و نباید به طریقه آنها سوال نمود؟!
۵- اگر سوال کردن ممنوع یا مشروط باشد چگونه باید پژوهش و تحقیق نمود؟!
۶-آئینی که پرسش کردن را ممنوع می سازد آیا مردم را به تبعیت کورکورانه دعوت نمی نماید؟!
۷-خدائی که مردم را به پرسیدن در دین خاتم دعوت می نمود و منت هم نمی گذاشت (فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون:از دانایان بپرسید اگر نمی دانید)چه شد که دین بیست ساله فرستاد و سوال را حرام کرد بعد دین دیگری فرستاد که با آزاد کردن مشروط پرسیدن ، بر مردم منت گذاشت و گفت این یک فضل است که بر شما روا داشتیم!
۸- منظور از اهل آسمانها چه کسانی هستند که حالا مجاز شده اند ومی توانند سوال مشروط بنمایند!
۹- از کجا تشخیص داده می شود که این سوال به نفع ما در مورد اقتدار امر الله است تا مجاز باشیم آن را بپرسیم؟!

قسمت بیست و نهم : تقویم جعلی نوزده ماهه

پژوهشگران در کتاب اقدس ، با آئینی آشنا می شوند که به نو آوری ها و ابتکاراتی چند در احکام و دستورات مزین است که در تاریخ ادیان بی سابقه است. ابتکاراتی همچون دفن اموات در بلور ، انگ زدن به پیشانی دزد ، آتش زدن مجرم در انظار مردم ، فرق گذاشتن بین مهریه زن شهری و روستائی ، حرام بودن تراشیدن موی سر ، حرام نبودن ازدواج با محارم و اقارب بجز زن پدر ، پرداخت طلا برایی جریمه فحشاء توسط زانی و زانیه به بیت العدل ، پرداخت طلا بخاطر محزون ساختن ،نماز خواندن بسوی یک آدم در زمان حیاتش و بسوی قبراو پس از مردنش ، حرام بودن اعتراض به حاکمان و زمامداران ظالم و پاک شدن همه نجاسات با آمدن میرزا و مواردی از این قبیل…
اما پژوهشگر اصلا انتظار ندارد در کنار این ابتکارات که به رفتارهای انسانها بر می گردد در این کتاب شاهد وضع و جعل یک تقویم هم باشد که به طبیعت هم دست اندازی شده تا بدین وسیله از رقبا ممتاز گشته و ابتکار و نوآوری نموده باشد!
آری در کمال شگفتی می بیند جناب میرزا به تبعیت از جناب باب در کتاب “بیان” تعداد ماه ها را نوزده ماه به جای دوازده ماه اعلام نموده و تازه این موضوع را هم به کتاب خدا نسبت داده است!
آری عبارت اقدس چنین است :
ان عده الشهور تسعه عشر شهرا فی کتاب الله قد زین اولهابهذاالاسم المهیمن علی العالمین!
همانا تعداد ماه ها در کتاب الهی ،نوزده ماه است که اولینش به این اسم فراگیر و مهیمن بر جهانیان( اسم خود میرزا یعنی بها !) زینت یافته است!
لذا باید همه تقویم های قبلی که بر اساس دوازده ماه طبیعی تنظیم شده بود منسوخ گشته و تقویم نوزده ماهه ،حاکم و مهیمن بر کل گردد!!
در نهایت پژوهشگر پس از خروج از شوک حاصل از این ابتکار و نو آوری(!) به حال خود باز گشته و این سوالات برای او پیش می آید (البته پژوهشگر اگر بهائی باشد خیلی مجاز به سوال نیست چون طبق اقدس فقط سوالاتی مجاز است که موجب سودمندی او در امر پر شوکت بهائی باشد!):
۱- چه لزومی به دست اندازی در تقویم طبیعی و تغییر ماه های دوازدهگانه به نوزده گانه بودکه ابتدا باب و سپس بها آن را تغییر دادند؟!
۲-خدای متعال چرا چند هزار سال به پیامبرانش ماه های دوازدهگانه را که بر اساس حرکت ماه به دور زمین است ابلاغ نمود تا بوسیله آن زمان های طبیعی را بشناسند و عبادات را در زمان های خاص بر اساس آن به جا آورند ، یکباره نظرش عوض شد و به این پیامبران جدید(!)چیز دیگری گفت که هیچ کاربرد طییعی ندارد و آن را در کتابی قرار داد که باب و بها ببینند و بیان نمایند.آن موقع مردم سرکار بودند یا اکنون؟!
آیا این اهانت به خدای متعال نیست؟!
۳-این کدام کتاب الهی است که میرزا در آن ماه ها را نوزده تا دیده و پیامبران قبلی دوازده تا دیده بودند؟!آیا خدا نظرش عوض شده یا دید بعضی به خطا رفته است؟!
۴-این نوزده ماه، که باحرکت طبیعی ماه به دور زمین تطبیق ندارد و استفاده نجومی هم از آن نمی شود پس به چه کار می آید؟!
۵- چون این ماه نوزده روزه اقدس ، هیچ ربطی به ماه(یعنی کره قمر که گردشش حدود سی روز است )ندارد چرا نامش در اقدس ،ماه( به فارسی)و شهر (به عربی) گفته شده است؟!
۶- چه استفاده شرعی بر این نوزده ماه مترتب است که موجب شده خدا آن را قرار دهد؟! آیا مقصود آن بوده که ماه روزه به جای سی روز ،نوزده روز شود تا مومنین به این دین خوشحال شوند که کمتر روزه می گیرند؟! بفرمایند به غیر از این چه کاربرد دیگری دارد؟!
۷-به هم ریختگی این تقویم در رابطه با تقویم رایج شمسی که چهاریا پنج روز در سال کم می آورند(۱۹*۱۹=۳۶۱ )و مجبورند آن را وصله پینه کنند تا بر تقویم طبیعی شمسی منطبق شود ،نقض فاحش این تقویم جعلی نیست؟!
۸-تقویمی که نه فایده نجومی دارد نه فایده شرعی ، جعل و وضعش امری لغو و بیهوده نیست؟!
۹- بفرمایند در کشورهای غربی که با تقویم های میلادی و غیر آن کار می کنند این تقویم جعلی را چگونه توجیه می نمایند؟!

قسمت سی ام : پاک شدن آب نطفه (منی)

از دیگر امتیازات آئین بهائی “پاک بودن آب نطفه یا منی است!
اگرچه اقدس یکبار حکم به پاک بودن همه نجاسات و قازورات نموده و ما در قسمت بیست و ششم آن را مورد بحث قرار دادیم اما ظاهرا کتاب مستطاب اقدس و نویسنده آن به لحاظ مهم بودن “منی” بطور اختصاصی هم پاک بودن آن را مد نظر قرار داده حکم ویژه به پاک بودن آن داده است.عبارت اقدس چنین است:
“قد حکم الله بالطهاره علی ماءالنطفه رحمه من عنده علی البریه اشکروه بالروح و الریحان و لا تتبعوامن کان عن مطلع القرب بعیدا!”
یعنی خداوند به خاطر لطف و مرحمتی که بر بندگان دارد، بر آب نطفه (منی) حکم طهارت و پاکی رانده است!
اورا بخاطر این حکمی که داده با روح و ریحان شکر کنید و از کسی که از افق قرب دور است پیروی نکنید!
اگر چه پرسش های خود را در قسمت “پاک شدن همه نجاسات و قازورات” (قسمت ۲۶) مطرح کردیم اما به لحاظ اینکه اقدس جداگانه و اختصاصی به منی پرداخته مجبوریم سوالات خود را اینجا هم ارائه نمائیم:
۱- چه شد که نظر خدا برگشت و یکباره حکم چند هزار ساله خود را در مورد نجاسات عوض کرد و یکباره همه آنها را پاک اعلام نمود؟!
و یا چه اتفاق فیزیکی و شیمیائی در نجاسات و قازورات رخ داد که یکباره همه آنها طاهر و پاک شدند و قلب ماهیت دادند؟!
۲-”منی ” در میان نجاسات چه ویژگی داشت که اقدس باید پاک شدن آن را اختصاصی و جداگانه هم اعلام نماید و کلیت قبلی در مورد آن کفایت نمی کرد؟!
۳- پاک شدن منی چه ویژگی دارد که خدا آن را موهبت و رحمت از جانب خود می شمرد(ربط بین پاک شدن منی و رحمت خدا چیست)؟! پاک شدن یک چیز عفن و بد بو و نجس که تا دیروز همین خدا یک ذره آن را بر لباس و بدن نمازگزار بر نمی تابیده، چگون یک رحمت محسوب می شود؟
۴- نظر دانشمندان و پزشکان در مورد ناپاکی و میکربی بودن و زمینه ساز عفونتی آن با این حکم چگونه سازگار است؟!
۵-چرا خدا چند هزاره یا چندین قرن ،این رحمت خود را از بندگان دریغ می نموده و آنها را با بیان نجاست منی دچار زحمت و سختی قرار می داده و یکباره در بهائیت به فکر مهربانی بر بندگان افتاده و منی را پاک کرده است؟!
۶-”پاک شدن منی “،چه موهبتی است که شکر لازم داردو باید بخاطر آن خدا را شکر نمود آن هم شکر با روح و ریحان!
(شکر با روح و ریحان لابد مراسم شکر با موسیقی و رقص و اظهار شادمانی و شعف با سرود و نوازندگی و…بخاطر پاک شدن منی است !)
۷-منظور از کسانی که باید از آنها تبعیت ننمود چه کسانی است؟ آیا منظور کسانی است که چند هزار سال طبق حکم الهی منی را نجس و ناپاک می دانسته اند؟! مگر آنها فرمان الهی را اطاعت نمی کرده اند؟! چرا می گوید آنها از مطلع قرب دورند؟!
۸-وقتی منی پاک شد بودن آن بر لباس و بدن اشخاص منعی ندارد و بهائی می تواند با آن لباس و بدن در همه جمع ها ظاهر شود و نماز بخواند و به این خاطر عمل قبیح یا گناهی مرتکب نشده است؟!
۹-آیا این نوع احکام موجب ملعبه شدن دین و دینداران از سوی بی دینان نمی شود که یک خدای نعوذ بالله متلون المزاج هر روز یکنوع مردم را دست می اندازد؟!

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo