مهربانم بیا
خم شد از جور خزان، پشت توان من، بیا
ای بهار دلگشا، باغ و جنان من بیا
ای گل زیبای نرگس از غم جانسوز تو
ميچكد خون از دو چشم خونفشان من بیا
عاشق زار تو بودن كار هر شوریده نیست
از شرار عشق سوزد استخوان من بیا
طائر گلزار عشقم، پای در زنجیر عشق
ای برای پر گشودن آسمان من بیا
خاك پایت توتیای چشم دل، ای نازنین!
خاك رویت قبلهگاه و آستان من بیا
باغ جان بيروی گل عطر طراوت كي دهد؟!
ای نثار روی تو، جان و جهان من بیا
دیگران را خرّمی گر سیر باغ و گلشن است
چشم و ابروی تو باشد بوستان من بیا
بيتو ـ ای گل! ـ لحظههای عمر، بيحاصل گذشت
ای فدایت هستی و این جسم و جان من بیا
كاروان عمر، ميتازد به تندی ـ ای دریغ! ـ
حسرت دیدار بر دل، مهربان من، بیا
غمسرای بخت من در اشتیاق پای توست
چشم بر راه تو دارم، میهمان من بیا
آتش هجر تو در دل شعله افروزد هنوز
كی سرآید دور هجران، دلستان من بیا
بر غم شیرین عشقت، دل «رضا» شد ای نگار!
ای كه نامت هر زمان ورد زبان من بیارضا قاسمزاده (هاديشهر)
وارث ذوالفقار
ای سبزتر از بهار، كی ميآیی؟
ای وارث ذوالفقار كی ميآیی؟
مجنون شده عالمی در این صبر و قرار
خون شد دل انتظار، كِی ميآیی؟!وحید نقوسان تفرشی (تهران)
شهسوار مكّه
با بهاران، ابر بارانزا فراوان ميرسد
گل بروید در چمن، شور بهاران ميرسد
مدّتی ـ ای دل! ـ در آتشگاه هجران سوختی
خود طبیب دردِ بی درمانِ یاران ميرسد
از صبوری حربه باید، در مصاف دشمنان
آذرخش خشم ما چون تیر باران ميرسد
سربلندی پیشهكن در روزگار بيكسی
شهسوار مكّه با خیل سواران ميرسد
ای دل! این درد جدایی را تحمّل بایدت
صبح فردایی، قرار بيقراران ميرسد
در نماز شب برای یار، نذر روزه كن
آن عزیز جان برای روزهداران ميرسد
گر شكست آیینه طالع به سنگ دشمنان
غم مخور! آیینهدار سوگواران ميرسد
در مصلّای دل خود با «پریشان» ندبه خوان
از كران باور امیدواران ميرسدمحمّد حسن حجّتی
(پریشان)بیا ای گل نرگس
بیا! كه شیشه دلها زِ غم شكسته كنون
شفق، دو دستِ فلق را، زِ پشت، بسته كنون
به بندِ سردِ زمستان، بهار، زنجیر است
بیا كه فرصتِ فردا به آمدن، دیر است
شبانِ برفی قطب اَرچه سرد و تاریك است،
امید دار به دل، كان سپیده نزدیك است
امان ازین دلِ بيتاب و بُغضِ تنهایی
چه ميشود ز افقهای دور بازآیی؟
تمامِ دلخوشيام در خزان، گُلِ قاليست
و جایت ای گلِ نرگس درین خزان خاليست
دو چشمِ منتظر امّا، غریب ميدهمت
قسم به پاكی «امّن یجیب» ميدهَمَت!
به كوچه، دست جفا، دردناكی سیلی
به میخ و آتش و پهلو، به صورتِ نیلی
به صبح و سجده، به محراب، تیغ و خون و به سر
به جامِ زَهر، به تشت و به پارهپاره جگر
به سر، به نیزه، به قرآن، لبانِ تشنه، به خون
سه شعبه تیر و گلو، اوجِ خشم كین و جنون
به دستهای بریده، به جُرمِ مشكی آب
به زلفهای پریشانِ دختری بيتاب
به اشكهای یتیمان، به نالههای نزار
به كربلا كه هر آیینه ميشود تكرار
بیا كه بر دل انسان، قرار ميآید
و با تو ـ ای گل نرگس! ـ بهار ميآیداحمد ذکاوت
بشارت
دیده بگشا رنگ و بوی آشنا دارد بهار
این نگارستان، نشانی از خدا دارد بهار
لحظهای در خلوت دل، همتراز باغ باش
كز بُن هر لاله بشنو نینوا دارد بهار
در بهاری ميشكوفد، غنچه نرگس به باغ
این بشارت از حریم مصطفی دارد بهار
وین شقایقهای خونین، داغها دارد به دل
كز غم بی باغبانيها، عزا دارد بهار
لالهها نشكفته پرپر گشته از بار خزان
زین شكسته قامتان، مهمانسرا دارد بهار
یك بهار دیگری آمد؛ گلستان، گل نكرد
كه در این ماتمسرا، شیرین ادا دارد بهار
سیر این گلگشت كردم، از بهاران تا به دی
دیدم از هجران، شراری جانگزا دارد بهار
بيرخ جانان، خزان آید به چشم من بهار
پشت این دروازه آخر كدخدا دارد بهار
خندهها گل ميكند در فصل فروردین ز شوق
عاقبت در فصل رنگین، آشنا دارد بهار
در بهار عاشقان، شعر «پریشان» گل كند
زین گلستان، سایه از بالا هُما دارد بهارمحمّدحسن حجتی (پریشان)
غزل انتظار
اگر باران نبارد، آسمان دلگیر خواهد ماند
زمین چون كودكی در انتظار شیر خواهد ماند
اگر باران نبارد دشت، بيسجّاده خواهد شد
اگر باران نبارد رود، بيتفسیر خواهد ماند
اگر باران نبارد، از عطش جنگل چه خواهد كرد؟
یقین همچون كویری تفته از تبخیر خواهد ماند
اگر باران نبارد، سعی خورشید و صفای آب
به گِرد كعبه این خاك، بيتأثیر خواهد ماند
اگر باران نبارد ریشهها ـ این بیشههای سبز!
به زندان سیاهِ خاك، در زنجیر خواهد ماند
اگر باران نبارد ـ گرچه ميدانم كه ميبارد ـ
مدار فصلها در امتداد تیر خواهد ماند
اگر باران نبارد، بر شب ـ آن باران نورانی ـ
پی تثبیت خود این شام، بيشبگیر خواهد ماند
ببار ای جاری همواره! ای باران نورانی!
به دیدار تو تا كی این زمین پیر، خواهد ماند؟حمید واحدی (ارومیه)
ماهنامه موعود شماره 76