آرزوی وصال
بیا كه بيتو جهان، از گلایه لبریز است
بهار، بيتو به رنگ غروب پاییز است
بیا كه فاجعه ميبارد از زمین و زمان
ز اشك و خون، دل یارانِ حق، گهر ریز است
بیا! به گوش دل ما سرودِ مهر بخوان
بیا كه صحبت عشّاق، بس دلانگیز است
بیا! جهان زِ وجود شهید، رنگین شد
بیا كه ناله انسان، گلایهآمیز است
بیا كه مردم دنیا در انتظار تواند
در آرزوی وصال تو، بيقرار تواند
بیا كه پیش تو از روزگار، شكوه كنیم
ز درد و رنج برون از شمار، شكوه كنیم
ازین خزان غمافزا، ازین شبان سیاه
ز سستعهدی فصل بهار، شكوه كنیم
بیا كه با تو ازین ره سوی خدا برویم
ز سوز و درد دل بيقرار، شكوه كنیم
بیا كه نور بگیریم از فروغ خد
ز تیرهفامی این شام تار، شكوه كنیم
تو ای صلابت ایمان! تو ای نشانه نور!
بیا كه در بر پروردگار، شكوه كنیم
بیا كه مردم دنیا در انتظار تواند
در آرزوی وصال تو بيقرار تواند
بیا و چهره شب را ستارهباران كن
بهار و غنچه و گل را به شهر، مهمان كن
به زردرویی گلهای پرشكسته نگر
فضای خاطر افسرده را گلستان كن
گرفته ظلمت شب، ره به كلبههای حزین
بیا! ز پرتو خود كلبه را چراغان كن
ز سنگ فتنه بيیاوران كافركیش
شكست شیشه دلها؛ بیا و احسان كن
بپا شده است خدا را قیامتی ز گناه
بیا و گوشه چشمی به حقپرستان كن
بیا كه مردم دنیا در انتظار تواند
در آرزوی وصال تو بيقرار تواند
شنیدهام كه تو از راه دور ميآیی
پی رهایی خلقِ صبور ميآیی
عبور ميكنی از راههای صعب زمین
ز جادههای بدون عبور ميآیی
به سوی ظلمت خاموش راهیان حیات،
به كف گرفته طبقهای نور، ميآیی
چراغ عدل به دست تو ميشود روشن
چو گل شكفته ز درك حضور ميآیی
اگرچه قامت تو تا به كهكشان خداست
تو شاد و خنده به لب، بيغرور ميآیی
بیا كه مردم دنیا در انتظار تواند
در آرزوی وصال تو بيقرار تواند
«هوروش نوابی»ماهنامه موعود شماره 78