امام مهدى (ع) درحديث ثقلين
وَ قَد تركتُ الثقلَيْن فيكم الآل و القُرآن فى أَيديْكم أنبأنى اللَطيف أَن يَتَّفِقا الى وُرود الحَوض لَنْ يَفْتَرقا پس از خود دو چيز نفيس بر جاى مىگذارم: اهل بيتم و قرآن ؛ و اين هر دو در دستان شماست، خداى لطيف آگاهم ساخت كه اين دو با همند، و تا ورودتان در حوض هرگز از هم جدا نمىشوند.
«از قصائد علامه عجيلى، عبقات الانوار، ج 1، ص 771»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
پيشگفتار:براى شناخت اسلام و درك اصول و فروع آن دو منبع اصلى و اساسى وجود دارد، نخست كلام خدا قرآن، كه قانون اساسى اسلام است. و ديگرى سنت و حديث، كه شارح و مفسر و مبين قرآن مىباشد. اين دو منبع اصلى دريافت مبانى اسلام است.قرآن كلام خداست، كه به تدريج بر پيامبر توسط فرشته وحى نازل شده است. و در زمان پيامبر و به دستور ايشان توسط چند تن از اصحاب نوشته و جمع آورى شده است، و در آن تحريف و تغييرى نيست.حديث در لغت به معناى ضد قديم است. و در اصطلاح روايى ؛ گفتار، كردار و تقريرى است، كه از پيامبر رسيده است. به اجماع علما، حديث اصل دوم از اصول احكام است. فقها در بيان كتاب خدا و در استنباط احكامى كه در قرآن درباره آنها آيهاى وارد نشده است، به حديث مراجعه مىكنند. از اين رو حديث يا مبين قرآن است، و يا مؤكد آنچه در قرآن آمده، و يا احكامى را اثبات مىكند كه قرآن به طور آشكار آن را بيان نكرده است.1
1. ابن تيميه: علم الحديث (تحقيق و تعليق موسى محمدعلى، چاپ دوم)، عالم الكتب، 1405 ه. ص 9-8.
بنابراين، اقوال، افعال و تقريرات پيامبر به صريح قرآن حجت است، و عامل هدايت، رستگارى و نجات. زيرا: «لا يَنْطِق الاّعن وَحْى، و لا يُقِرّ اِلاّ الحَقّ الثابت».1 پيامبر جز از وحى سخنى نمىگويد، و جز چيزهايى را كه حق است و آدمى را از گمراهى نجات مىدهد، تقرير نمىكند.درباره سخن پيامبر و اطاعت از او، داورى قرآن چنين است: «وَ ما يَنْطِق عن الهَوى، إنْ هو اِلاّ وَحىٌ يُوحى».2 (پيامبر) از روى هوا (بيهوده و براساس هواى نفس و گرايشهاى نادرست و غير الهى) سخن نمىگويد، گفتار او همان چيزى است كه به او وحى شده است. «مَنْ يُطع الرَّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه».3 هر كه از رسول پيروى كند، همانا از خداوند اطاعت كرده است. «وَ اِنْ تُطيعوه تَهْتَدوا».4 اگر از پيامبر اطاعت كنيد، هدايت مىشويد، و راه درست را مىيابيد. «فَلْيَحْذَرِ الّذين يُخالفون عن أمره اَنْ تُصْيبَهم فتنةٌ او تُصيبَهُم عذابٌ أليم».5 كسانى كه دستور و راهنمايىهاى پيامبر را بر نمىتابند، و با آنچه آن حضرت مىگويد و مىخواهد، مخالفت مىكنند، بترسند از اين كه ممكن است آنان را فتنهاى يا عذاب دردناكى فرا گيرد.حديث آنچه را در قرآن به اجمال مطرح شده، روشن مىسازد، اطلاقات آن را مقيد مىكند، عام آن را تخصيص مىدهد، احكام آن را به تفصيل باز مىگويد، و مشكلات آن را توضيح مىدهد.
1. همان.2. نجم (53) : 4-3.3. نساء (4) : 80.4. نور (24) : 54.5. نور (24) : 63.
از اين رو حديث را مىتوان شارح اصول شريعت و قرآن دانست.1آنان كه از پرتو درخشان احاديث، هدايت بجويند، در دگرگونيهاى روزگار از راستى و سعادت محروم نمىمانند، كسانى كه به اين اصل اساسى چنگ زنند، به حياتى مبارك و پاكيزه دست مىيابند. «و ذلك الاقتصار على الكتاب رأىُ قومٍ لاَخلاقَ لهم». (مردمانى كه تنها كتاب را براى ديندارى كافى بدانند، و به آن بسنده كنند، و به سنت پيامبر ـ اقوال، افعال و... ـ بى اعتنا باشند، بهره درست از دين ندارند)، چه بسا اين كار آنان را به تأويلات نابجا وا دارد، ادعاهاى باطل را مطرح سازند، در هواهاى نفسانى فرو افتند، بى دليل (قانع كننده و استوار) به طرح مسائلى بپردازند، و از منطق سالم و صحيح دور شوند. و اين بدان خاطر است كه گفتار و كردار پيامبر بر اساس نص صريح قرآن حق است.2 «فماذا بَعْدَ الحقّ الاّ الضَّلال»3 و پس از حق چيزى جز گمراهى نيست.براى حديث تقسيمات زيادى ذكر شده است. بعضى از آنها به 82 قسم مىرسد: حديث متواتر، مشهور، صحيح، حسن، ضعيف، مرسل، مرفوع، مسند، موقوف، مقطوع، شاذ، منكر، معروف، متروك، مضطرب، متفق، ناسخ و...4در يك تقسيم كلى، حديث را به سه قسم تقسيم كردهاند: 1. صحيح 2. حسن 3. ضعيف. زيرا حديث يا مقبول است و يا مردود، حديثى كه بالاترين صفات قبول را داراست، حديث صحيح ناميده مىشود.
1. علم الحديث ، ص 12.2. همان، ص 24.3. يونس (10): 32.4. علم الحديث ، ص 81.
حديث حسن برخى از اين ويژگيها را دارد، و حديث مردود ضعيف است.در نگاه ديگر، حديث به خبر واحد و خبر متواتر تقسيم مىشود. متواتر آنست كه گروهى آن را نقل كنند، و تعداد آنها به اندازهاى باشد كه بطور عادى اتفاق آنها بر كذب محال گردد. انگيزههاى نقل خبر دروغ از آنان نفى شود، و در آنچه خبر مىدهند پوشيده گويى و شبهه روا نباشد. چنين خبرى موجب علم است، و انسان به صدق آن يقين مىيابد.1 خبر واحد آنست كه به حد تواتر نرسد، و علم قطعى به صدور آن پديد نيايد.2ابن تيميه مىگويد: مقصود از متواتر هر خبرى است كه علم آور باشد. و علم گاه از كثرت مخبران حاصل مىشود، و گاه به خاطر ويژگيهايى كه راويان دارند (متدين هستند، ضابطند) پديد مىآيد. و گاه خبرى قرائنى را در بردارد كه از مجموع آنها علم به دست مىآيد،3 (از اين رو) در تواتر عدد معتبر نيست.4وى مىگويد: خبرى را كه ائمه حديث پذيرفتهاند، و به تصديق آنان رسيده است، و يا به موجب آن عمل كردهاند، نزد جماهير خلف و سلف (نسل اندر نسل عالمان) مفيد علم است. و اين اخبار متواتر معنوى است. ولى برخى چنين خبرى را مشهور و مستفيض مىنامند، و خبر را به متواتر، مشهور و خبر واحد تقسيم مىكنند.5
1. خطيب بغدادى: الكفاية فى علم الرواية، دارالكتب العلمى، 1409 ه، ص 16
.2. همان.
3. علم الحديث، صص 16-115.
4. همان، ص 118
5.همان، ص 116.
با توجه به اين اشاره كوتاه درباره حديث و اين كه خبر متواتر، مستفيض، و واحد، هر سه اعتبار دارد، مىتوان گفت: حديث ثقلين از احاديث بسيار معتبر است، زيرا :1ـ حديث ثقلين از احاديث متواتر است، و در صدور آن از پيامبر نمىتوان ترديد داشت.1 اين حديث را 34 نفر از اصحاب به طرق گوناگون روايت كردهاند. و به مناسبتهاى مختلف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را يادآور شده است.2 3 تعداد محدثان بزرگ اهل سنت كه اين حديث را نقل كردهاند، از سده دوم هجرى تا قرن چهاردهم هجرى به 187 تن مىرسد.4 بعضى از بزرگان مانند حافظ محمد بن طاهر مقدسى (ابن قيسرانى)، متوفاى سال 507 هجرى در اين زمينه رسالهاى مستقل نگاشته است.5 62ـ حديث ثقلين به تصريح كسانى چون حاكم، ابن حجر و سيوطى از احاديث صحيح است.7 كه در تعريف آن گفته شده: «الصحيح ما اتّصَلَ سندُه بِعُدول ضابطين بلا شذوذٍ و لا علّة خَفيّة».8 حديث صحيح آنست كه در سلسله سند آن راويان عادل قرار دارد، كسانى كه بدرستى خبر را ضبط مىكنند و انتقال مىدهند، فرد شاذ در سند حديث وجود ندارد، و احتمال علت پنهانى و پوشيده در آن نمىرود.
1. ميرسيدحامد حسين موسوى: عبقات الأنوار، ج 2-1 چاپ دوم، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (چاپ حبل المتين)، 1380 ه ، صص 7 و 82-575.2. همان، ج 4-3، ص 11-103. علامه سخاوى در كتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرسول ذوى الشرف» پس از تفسير آيه مودت، حديث ثقلين را از طرق مختلف نقل كرده است. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به: عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 83-575.4. همان، ج 2-1، صص 15-9.5. همان، صص 62 - 361 و نيز ج 6-5، صص 45-12.6ـ عنوان رساله ابن قيسرانى چنين است: «طرق حديث انى تارك فيكم الثقلين».7. رجوع كنيد به متن كتاب، بحث جايگاه سندى.8. اسنى المطالب، ص 22 .
بزرگانى چون ابن تيميه حديث متواتر را از اقسام حديث صحيح ميداند. بنابراين به فرض حديث ثقلين متواتر نباشد از احاديث صحيح و معتبر دانسته مىشود. 3ـ حديث ثقلين در صحيح مسلم آمده است كه درباره آن عالمان بزرگ چنين اظهارنظر كردهاند: ابن تيميه مىنويسد:«فكثير من متون الصحيحين متواترُ اللفظ عند أهل العلم با الحديث و ان لم يَعرف غيرُ هم أنه متواتر، و لهذا اَكْثر متون الصحيحين مما يَعلم علماءُ الحديث علما قطعيا انّ النبىّ صلي الله عليه و آله وسلم قاله.».1 بسيارى از احاديثى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده است ، نزد عالمان حديث متواتر لفظى است ، هر چند ديگران آنها را متواتر ندانند. و از اين رو عالمان حديث يقين دارند كه بيشتر روايات اين دو كتاب از پيامبر صادر شده است. ابن صلاح مىگويد:«انّ ماروياه او أحدهما فهو مقطوعٌ بصحّته ، والعلمُ القطعى حاصل فيه،...».2 آنچه را بخارى و مسلم و يا يكى از اين دو روايت كند، صحت آن قطعى است. و علم قطعى به صحت آن حاصل مىشود. ابن حجر مىنويسد:
1. علم الحديث ، صص 4-103.2. محمد ابوريّه:اضواء على السنة المحمديه أو دفاع عنالحديث، چاپ پنجم، مؤسسه اعلمى، ص 278.
«هما أصحّ الكُتُب بعدَ القرآن بِاِجماع مَن يُعَتّد به».1 اجماع استوارى وجود دارد كه (صحيح بخارى و مسلم ) صحيحترين كتابها بعد از قرآن است. حافظ ابوعلى نيشابورى مىگويد:«ما تَحْت أديم السماء أَصَحّ مِن كتاب مسلم فى علم الحديث».2 در زير آسمان صحيح تر از كتاب مسلم در علم حديث، پديد نيامده است. مسلم خود در كتابش مىنويسد:«أوردتُ فى هذا الكتاب ما صحّ و أَجمَعَ عليه العُلماء».3 آنچه را صحيح است و علما بر آن اجماع دارند، در اين كتاب گرد آوردم.4ـ به فرض حديث ثقلين از احاديث آحاد باشد ، خبر واحدى است كه مورد پذيرش عالمان است ، و افاده علم به صدور مى كند.ابن تيميّه مىنگارد: «و خبرُ الواحد المتلقّى بالقبول يُوجب العلمَ عند جُمهورِالعلما، مِن اَصحاب أبى حنيفه و مالك و الشافعى و احمد، و هو قولُ اكثر اصحاب الاشعرى كالاسفرائينى و ابن فورك ،...».4 خبر واحدى كه مقبول دانسته مىشود، نزد جمهور عالمان موجب علم است. كسانى مانند اصحاب ابوحنيفه، مالك، شافعى، و احمد آن را علم آور مىدانند. نظر بيشتر اصحاب اشعرى مانند: اسفرائينى و ابن فورك نيز همين است.5ـ
1. عبقات الأنوار ، ج 6-5 ، ص 869 (به نقل از صوا عق المحرقة).2. همان ج 2-1 ، ص 156 ، 159 ، 163.3. همان ، ص 163.4. علمالحديث، ص 104.
و نيز اگر آنچه گذشت ناديده انگاشته شود، و حديث ثقلين از احاديث «حسن» به حساب آيد، باز هم اهتمام به آن لازم است ؛ زيرا: در اصطلاح ترمذى ، حديث حسن، روايتى است كه در ميان راويان آن كسى به كذب متهم نشود، و نيز شاذ مخالف با احاديث صحيح نباشد.1 ابن كثير مىگويد: «و كتاب الترمذى اصل فى معرفة الحديث الحسن»،2 كتاب ترمذى در شناخت حديث حسن اصل است.پيداست كه حديث ثقلين در صحيح ترمذى آمده است.3بعضى از متأخران درباره حديث حسن چنين اظهار نظر كردهاند: «الحديثُ الذى فيه ضعفٌ قريب محتمل ، هو الحديث الحسن ، و يَصْلَحُ للعمل به». حديث حسن، حديثى است كه در آن ضعف احتمالى وجود دارد، و صلاحيت دارد به آن عمل شود. 6ـ همچنين مىتوان ادعا كرد كه الفاظ اساسى حديث ثقلين در قرآن به كار رفته است و مضمون آن از كتاب الهى استفاده مىشود4 و نيز اگر كسى اين حديث را از احاديث «حوض» به حساب آورد، ادعاى گزافى نكرده است. زيرا در برخى از نقلها در آغاز آن وصف حوض آمده است. و در بسيارى از آنها جمله «وَ لَنْ يَفْتَرقا حتى يَرِدا عَلَىّ الحوض»5 وجود دارد. روشن است كه احاديث حوض، نزد عالمان حديث، تواتر لفظى6 و معنوى دارد7، و حتى كسانى كه خبر متواتر را در سنت نفى كردهاند، احاديث حوض را مستثنا دانستهاند.8
1. همان: ص 101.2. همان.3. ابوعيسى ترمذى: صحيح، ج 2، ص 308.4. واژه «ثقلان» ، «استمسك» ، «اهل البيت» ، «كوثر» ، جمله «واعتصموا بحبل الله» و... در قرآن آمده است، و مضمون گويايى درباره اين حديث دارد. در متن كتاب اين ويژگيها بيشتر روشن مىشود.5. ابن حجر هيتمى: صواعق المحرقه ، چاپ مكتبة قاهره، دارالطباعة محمديه، ص 75 .6. اضواء على السنة المحمديه ، ص 280.7. علم الحديث ، صص 2-71.8. همان ، ص 119.
اين شواهد ، همه به نحوى صدور و مضمون حديث ثقلين را تقويت مىكند و بر اعتبار آن مىافزايد ، و آدمى را از بىتوجهى به آن برحذر مىدارد.به اين ترتيب روشن مىگردد كه حديث ثقلين ، از احاديث مسلم و قطعى است. و اكنون در اين رساله سخن از اين حديث است ، در سنت نبوى و دو چيز گرانمايه بجا مانده از پيامبر، كه عصاره همه دين و تعاليم الهى به حساب مىآيد. سخن در تمسك است ، تمسك به قرآن و عترت ، و هدايت يابى در پرتو اين دو، شناخت كتاب خدا و عمل به آن و درك عظمت عترت و نقش محورى كتاب و عترت در نجات و سعادت آدمى و بقا و قوام جامعه هاى انسانى.در قرآن آنچه زندگى درست را براى آدمى فراهم مىسازد ، و به او قوام مىبخشد ، و نيازهاى اصليش را برمىآورد، و فطرت انسان را زنده مىسازد، و او را به كمال مىرساند؛ آمده است. صراط مستقيمى كه مسلمان با پيمودن آن تعالى مىيابد، در قرآن نمايانده شده است. اين كتاب در زمينه خلقت هستى، و انسان، ارزشهايى كه زندگى بسامان در دنيا و فرجامى نيك در آخرت را به همراه دارد ، اصول و احكامى كه به زندگى فردى و اجتماعى جهت درست مىدهد، حقايق و واقعيتها را مىنماياند، و عمل به آن به سعادت انسان در هر دو جهان مىانجامد.اين كتاب علم و هدايت ، در سخن پيامبر ثقل اكبر ناميده شده است، و پيامبر مردمان را به تمسك به آن فرا خوانده است ، چنانچه در ديگر احاديث نيز از مردمان خواسته شده كه به قرآن چنگ زنند و از آن جدا نگردند. در صحيح مسلم جابر از پيامبر نقل مىكند:«و أنّى قد تركتُ فيكم ما لَن تَضِلّوا بعده اِن اعْتَصَمْتُم به ، كتاب الله ، و أنتم مَسئولون عنّى فما أنتم قائلون».1 همانا من در ميان شما چيزى را بر جاى مىگذارم ، كه اگر به آن چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد. و آن كتاب خدا (قرآن) است. و شما درباره من (و آنچه بر جاى نهادهام) بازپرسى مىشويد، پس چه خواهيد گفت (اگر نسبت به من و قرآن كوتاهى كرده باشيد)؟پيامبر در حديث ثقلين و احاديث فراوان ديگر2، قرآن را مانند ريسمانى معرفى كرده است، كه رابط بين انسان و خداست. و راه هموار براى حركت به سوى بىنهايت و عوالم بى پايان الهى.همچنين در اين حديث پيامبر مردم را به شناخت و پيروى از يك شىء گرانمايه ديگر، كه ثِقل اصغر ناميده شده، دعوت مىكند. چيز نفيسى كه عِدل قرآن است ، و به منزله همتاى قرآن دانسته مىشود. و اين بدان معناست كه ويژگيها و امتيازات كتاب خدا، در اين ثِقل نفيس، كه پيامبر آن را اهل بيت و عترت خود مىداند، موجود است. و همچون قرآن بيانگر بسيارى از چيزها و حقايق و اصول است. و تمسك به آن انسان را نجات مىدهد، و غفلت از آن گمراهى و تباهى مىآورد. حديث ثقلين نكات درس آموز و مهمى را در بردارد. و چنانچه
1. يوسف بن اسماعيل النبهانى: منتخب الصحيحين من كلام سيد الكونين، انتشارات دارالفكر، 1403ه ، ص 116.2. رجوع كنيد به: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1 ص 174 و نيز علم الحديث ص35.
عالمان و محدثان سنت از آن استفاده كردهاند. خبر از گسست ناپذيرى قرآن و عترت ، تا روز قيامت مىدهد.علامه مناوى در توضيح حديث مىنويسد:«و فى رواية انّ اللطيف اَخْبَرَ نى أَنّهما «لن يفترقا» اى الكتاب و العترة ، أى يستمرّ امتلا زمين «حتى يرد اعَلَىَّ الحوض» أى الكوثر يوم القيامة. زاد فى رواية «كهاتين» و أَشارَ بأَصْبَعَيْهِ ، و فى هذا مع قوله أولاً انّى تاركٌ فيكم، تلويحٌ بل تصريحٌ بأنهما كَتوأمين خَلَّفَهما، وَ وَصّى أمتّهَ بِحُسن مُعاملتهما ، و ايثار حَقَّهما على اَنْفُسِهم و اسْتِمساك بهما فىالدين».1 در روايتى آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود خداى لطيف مرا خبر داد كه قرآن و عترت همراه همند، و اين تلازم ادامه دارد تا اين كه در حوض كوثر در قيامت بر من وارد آيند. در روايتى اضافه شده كه پيامبر دو انگشت خود را كنار هم نهاد و گفت: مانند اين دو. اين جمله از روايت و نيز صدر آن كه مىفرمايد من دو چيز گرانمايه بر جاى مىگذارم ، اشاره دارد، بلكه تصريح است به اين كه پيامبر قرآن و عترت را به صورت ملازم با هم ، در ميان امت گذاشته است. و به مردمان سفارش كرده كه با اين دو به نيكى رفتار كنند، و بر خودشان مقدم بدارند ، و در دين به اين دو چنگ زنند.و نيز براساس اين حديث ، در هر زمانى و در هر نسلى از امت اسلامى فردى از اهل بيت وجود دارد ، و عالمان بزرگ اهل سنت اين حقيقت را بازگو كردهاند.مناوى مىنگارد:
1. عبدالرؤوف مناوى: فيض القدير، ج 3، انتشارات دارالفكر، 1416ه،ص 19.
«قال الشريف: هذا الخَبَر يفِهم وجودَ مَن يكونُ أهلاً للتمُّسك به من أهل البيت، والعترةِ الطاهرة فى كلِّ زمنٍ الى قيامِ الساعة ، حَتّى يَتَوجَّهَ الحَثُّ المذكور الى التمسك به، كما أن الكتاب كذلك ، فَلِذلك كانوا أمانا لِأهلِ الأِرْض، فااذهَبُوا ذَهَبَ أهلُ الأرض».1 شريف (سمهودى) گويد: اين خبر (حديث ثقلين) مىفهماند كه فردى از اهل بيت و عترت، كه اهليت براى تمسك دارد، تا زمان قيامت، وجود دارد. همان گونه كه قرآن چنين است. در غير اين صورت ، فراخوان پيامبر به تمسك به اهل بيت معناى درست نمىيابد. و از اين روست كه اهل بيت براى ساكنان زمين سبب ايمنى و بقايند ، و آن گاه كه از ميان بروند (و فردى از عترت در زمين نماند) اهل زمين نابود مىشوند. ابن حجر نيز مىنويسد:«و فى أحاديثِ الحثِّ على التَمَسّك بِأَهلِ البيت اِشارةٌ الى عَدَم انْقِطاع مستأهلٌ منهم لِلتمسّك به الى يَومِ القيامة...».2 در احاديثى كه مردمان را بر مىانگيزد كه به اهل بيت متمسك شوند. و به دامان عترت چنگ زنند. اشاره است به اينكه هموارهفردى از آنان كه شايستگى براى تمسك دارد، تا روز قيامتموجوداست.اين مضمون را علامه عجيلى3، شهاب الدين دولت آبادى4، كمال الدين جهرمى،5 نيز بازگو كردهاند. و نيز علامه زرقانى6، و مولوى حسن زمان7 ،
1. فيضالقدير، ج 3 ، ص 20.2. صواعق المحرقه، ص 90.3. عبقاتالأنوار ج 4-3 ، ص 67 (به نقل از ذخيرة المآل).4. همان ، ص 66 (به نقل از هداية السعدا).5. همان (به نقل از براهين قاطعه).6. همان ، ص 67 (به نقل از شرح مواهب الدنية).7. همان، صص 8-67 (به نقل از قول مستحسن).
سخن نورالدين سمهودى در «جواهر العقدين»1 را در اين زمينه، در كتابهاى خود آوردهاند. و اين همه استوارى مطلب را دو چندان مىسازد.و از آن جا كه پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله وسلم اين خبر را مىدهد ، و بارها آن را به مناسبتهاى مختلف بازگو مىكند، روشن مىگردد كه جدائى ناپذيرى قرآن و عترت از حقيقتى استوار حكايت دارد، و واقعيتى است كه هرگز تخلف نمىپذيرد. و «كُلُّ علمٍ و كُلّ قولٍ رَدَّ على مُخالِفَةِ النبى صلي الله عليه و آله وسلم ، فهو زَنْدَقَةٌ و شَيْطَنَة»2، هر علم و سخنى كه به مخالفت با گفته پيامبر بينجامد، بى دينى و شيطنت است.اكنون رساله حاضر به تبيين برخى از نكات اين حديث گرانمايه مىپردازد. انگيزه اصلى اين است كه عظمت حديث ثقلين نمايان شود. و بررسى هاى بيشتر در اين باره ادامه يابد. براستى اين سئوال بسى اساسى و مهم است كه چرا پيامبر بارها و در هنگام رحلت با تأكيد، بار ديگر مردمان را به تمسك به قرآن و عترت دعوت مىكند، و نجات و هلاكت را دائر مدار پيروى از اين دو ، و يا روى برتابى از آنها مىداند.اين كتاب روشن مىسازد كه ثقل اصغر و همتاى قرآن ، موعود آخرالزمان است. او كسى است كه دگر بار اسلام را حيات مىبخشد، به كتاب و سنت پيامبر عمل مىكند، تفرقه را برمىاندازد، دين واحد را در جهان مىگستراند، همگان را به آيين توحيد و اعتصام به «حبل الله» فرا مىخواند. و حكومتى را بر پا مىدارد كه اهل آسمانها و زمين و همه موجودات عالم خشنود مىگردند، و زمين را كه پر از ظلم و ستم گشته است ، آكنده از عدل و داد مىسازد.
1. همان ، ص 66.2. عبقات الانوار ، ج 2-1 ، ص 568 (به نقل از هداية السعداء).
اين يگانه روزگار كه رسول گرامى آمدن او را بشارت داده، مردى از اين امت، و از نسل پيامبر و از اهل بيت و عترت آن حضرت است. او كسى است كه پيامبر در اين حديث تأكيد كرده كه مسلمانان به دامنش چنگ زنند ، از او جدا نگردند ، در اطرافش گردآيند ، به او محبت ورزند ، و در گستره هدايتهايش راه جويند.پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسائل بسيارى در زمينه مسائل آخر الزمان و مهدى گفته است:از صورت و جمال مهدى،از سيرت ، اخلاق و صفات آن پيشوا،ازعلم وجود و كرمش،از چگونگى داورى و قضاوت او،از اصلاحاتى كه در زمان حكومت مهدى پديد مىآيد،از كسانى كه با او بيعت مىكنند،از عيسى كه از آسمان فرو مىآيد ، و پشت سر مهدى نماز مىگذارد،از نداى آسمانى و آيات سماوى،از آشوبها و فتنهها و علاماتى كه پيش از ظهور مهدى رخ مىدهد،از محل ظهور و ياران آن حضرت و ويژگيهاى آنها،از اين كه ملائكه مهدى را يارى مىرسانند،از اين كه چگونه زمينه هاى قيام او پديد مىآيد،از بركاتى كه هنگام ظهور مهدى جهان را فرا مىگيرد،از شرف و منزلت مهدى، از مدت خلافت او ، و...اين مسائل همه در كتابهاى خاصى كه عالمان اهل سنت درباره مهدى نوشتهاند، و تعداد آنها نزديك به 50 كتاب مىرسد، آمده است. «عرفُ الوردى» ، «عقدالدرر» ، «البرهان» ، «المشرب الوردى» ، نمونههايى از آنهاست.بارى ؛ حديث ثقلين از همراهى عترت و گسست ناپذيرى آن از قرآن خبر مىدهد، و اين كه در هر زمانى فرهيختهاى از خاندان پاك پيامبر وجود دارد. و اين كتاب نيز اشارهاى است كوتاه به بزرگى منزلت قرآن و عترت، و نقش اساسى اين دو در حيات آدمى. و يادآورى مصداقى روشن از عترت ، كه همان مهدى است، و در سنت پيامبر پيشينهاى استوار دارد. هر چند برخى از روشنفكر نمايان بر نفى آن اصرار مىورزند؛ و با انديشهاى واژگون به اين مسأله حياتى مىنگرند، و راهنماييهاى درست و سعادت ساز را در ساخت و پردازهاى ذهنى خود مىجويند. و از آن جا كه شهامت نفى اصل دين و سنت را ندارند ، با مهارتهاى موذيانه، در سنت زدايى و زندگى غيردينى مىكوشند، آنچه را اصول كلى است و به گرايشهاى نفسانى آنها آسيب نمىرساند ، برمىگيرند و آنچه را كه به مذاقشان تلخ مىآيد، و سازگار با اميال لذت جويانه خود نمىبينند، و سلطه طلبيها و تجاوز گريهايشان را محدود مىسازد، توجيهات ناروا مىكنند. و بر آنند تا دينداران را با خود همسو سازند تا در فضاى بىدينى زمينههاى تأمين خواستههاى شهوانى بيشتر و گسترده تر برايشان فراهم آيد، و آدميان از انديشه مدينه آرمانى و در عين حال عينى و قابل تحقق اسلامى باز مانند، و در راستاى خواستههاى بحق و فراموش شده انسان نكوشند.اميد كه اين كتاب مورد توجه دانش پژوهان و معتقدان به آينده روشن و درخشان جهان در پرتو اصول و هدايتهاى دينى، قرار گيرد. و عظمت قرآن و عترت در دلها بدرخشد و با آمدن فردى از عترت و تحقق مدينه فاضله اسلامى به دست مهدى، آدمى به خواسته هاى به حق خود برسد. و ديگر بار اسلام بر سراسر گيتى حاكم گردد.حديث ثقلين با فريادى بلند و روشن تمسك به قرآن و عترت را مطرح مىسازد و همه را به سوى اين دو فرا مىخواند و راه هدايت و رستگارى را در ظلمتهاى زمانه و تجاوزگريهاى انسان ، در پرتو هدايت قرآن و عترت مىداند. و فرمان پيامبر است كه خود مىگويد: «فاذا أَمَرتُكم بِشَىءٍ فَأتْوا منه ما اسْتَطَعْتُم»1. هر گاه شمار ا به چيزى فرا خواندم ، تا حدى كه مىتوانيد آن را انجام دهيد (نهايت تلاش خود را بكار بنديد).بر مسلمانان است كه در حد توان به دعوت پيامبر درباره تمسك به قرآن و عترت جامه عمل بپوشانند. از ناپاكيها و نارواها خود را تزكيه كنند، از هدايت الهى هدايت جويند و براى فراهم آمدن زمينه احياى مجدد اسلام به دست عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، مهدى (ع) بكوشند. و آنچه را بايسته است براى ظهور مصلح آخرالزمان انجام دهند. و در حالت آماده باش بسر برند، تا نداى آن مهدى همه جا طنين افكن شود و روزگار پرشكوه آن حضرت كه عزت بخش مسلمانان و احياگر اسلام و قرآن است، فرا رسد. و رنجها، نامردميها و كمبودها و بىحرمتيهاى مظلومان جهان پايان يابد. و آن مصلح حقيقى هر چيزى و هر كسى را در جايگاه بايستهاش قرار دهد. و همه طاغوتها، زبردستان و زور گويان و زياده خواهان را براندازد.
1. منتخب الصحيحين ، ص 223.
بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود (عج)
بخش اوّل
متن حديث ثقلين در كتب اهل سنت
حديث ثقلين را حدود 34 نفر از اصحاب نقل كردهاند1 و بزرگان اهل سنت كه اين حديث را در طول قرنها در كتابهاى خود آوردهاند، به 187 نفر مىرسد2. اين حديث به وسيله راويان گوناگون، با تغيير اندكى درالفاظ، با كم و زيادهايى بازگو شده است. و مناسبتها و موقعيتهايى كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مسلمانان را به اين حديث توجه داده، مختلف است.3 ابن حجر در كتاب صواعق ، آن را حديث تمسك (به قرآن و عترت) مىنامد.4 صحيح مُسلم5 ، صحيح ترمذى6، مُستدرك7، مُسند احمد بن حنبل8، مسند عبد بن حميد9 ، كَنزُ العمال10 ، سنن دارمى11، سُنَن بيهقى12، جامع الاصول13 ، فيضالقدير14 ،
1. عبقات الانوار ، ج 4-3، صص 11-10 و نيز ج 2-1 ، صص 83-575.2. همان، ج 2-1، صص 824-15.3. همان ، ص 665 و ج 4-3 ص 11.4. صواعق المحرقه، ص 75.5. مسلم بن حجاج نيشابورى، صحيح، ج 5، چاپ اول (تحقيق دكتر موسى و احمد)، مؤسسه عزالدين، 1407 ه ، ص 26.6. صحيح ترمذى، ج 2 ، ص 308.7. امامحافظ حاكمنيشابورى: مستدركالصحيحين، ج 3،صص109و 148 (چاپ دارالمعرفة).8. احمد بن حنبل: مسند، ج 4 ص 366 و ج 5 ص 181، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59، (چاپ دار صادر). 9. عبد بن حميد، مسند، ج 7 ، ص 102.10. على بن حسام الدين متقى هندى: كنز العمال، ج 1، صص 76-172 (چاپ مؤسسه الرسالة).11. ابن بهرام دارمى: سنن، ج 2 ، ص 431 (چاپ دارالفكر).12. احمد بن حسن بيهقى: سنن بيهقى ، ج 2 ، ص 148 (دارالمعرفة ، 1413 ه).
تفسير ابن كثير1 ، تفسير در المنثور2، التحاج الجامع لِلأصول3 الخصائص4، حليةالاولياء5 ، اسد الغابة6، صواعق المحرقة 7، طبقات الكبرى8 ، تاريخ بغداد9، المسند الجامع10، جامع الصغير11، مجمع الزوائد12، نمونههايى از كتابهايى است كه حديث ثقلين را آوردهاند. در برخى از اين كتابها، حديث بسيار مورد توجه قرار گرفته، و ابعاد آن شرح داده شده است.13نمونههايى از متن اين حديث چنين است:1. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اَيّها الناس... فأنّى سائِلُكم حين تَرِدُون عَلَىّ عن الثَّقَلَيْن فَانْظُروا كيف تَخْلِفُونى فيهما ؛ الثِقْلُ الأكبر كتابُ اللّه... فاستمسِكوا به لا تَضِلّوا...
1. ابن اثيرجزرى: جامع الاصول ، ج 1، چاپ اول، 1368 ه ، ص 187.2. فيض القدير ج 3 ، صص 20-19 و ج 2 ص 217.3. تفسير ابن كثير، ج 9 ص 114.4. جلالالدينسيوطى: الدرالمنثورفىالتفسيرالمأثور، ج2، دارالفكر، 1403 ،ص285.5. شيخ منصورعلىناصف: التاجالجامعللأصول، ج 3 ، دارالمعرفة ، 1406 ه ، ص 348.6. نسائى: الخصائص ، ص 21.7. ابونعيم اصفهانى: حلية الاولياء ، ج 1 ، چاپ اول ، دار الكتب العلميه ، 1409 ه ، ص 355 و نيز ج 9، ص 64.8. ابن اثير جزرى: اسدالغابه ، ج 2 ، احياء التراث العربى ، ص 12 .9. الصواعق المحرقة ، صص 75 و 89.10. ابن سعد: طبقات الكبرى ، ج 2 ، داربيروت ، 1405 ه ، ص 194.11. ابوبكر خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج 8، صص 43-442.12. بشار عواد معروف و همكاران: المسند الجامع، ج 5، دارالجيل و شركة المتحده، چاپ اول، 1413 ه، ص 551.13. جلال الدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 1، چاپ اول، دارالفكر، 1401 ه، ص 402.14. نورالدين على ابن ابى بكر هيثمى: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، چاپ دوم، دارالكتاب العربى، 1967 م، صص 64 - 162. و نيز ج 10، ص 363.15. به عنوان نمونه، علامه مناوى اين حديث را كه سيوطى با تغيير اندكى در الفاظ در دو جاى جامع الصغير مىآورد، در فيض القدير شرح مىدهد. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به؛ فيض القدير ج 2، ص 217 و ج 3 صص 20-19.ابن حجر نيز در كتاب صواعق، ص 90 به شرح اين حديث پرداخته است. و شهاب الدين دولت آبادى در هداية السعدا، يكايك الفاظ و جملههاى اين حديث را توضيح مىدهد.
... و عترتى أهل بيتى، فأنّه قَدْ نَبَّأنى اللطيفُ الخَبير انّهما لَنْ يَفْترِقا حتّى .يردا علىّ الحوض».1 اى مردمان! آن گاه كه در رستخيز نزد من آييد، از دو چيز نفيس از شما مىپرسم ؛ پس نيك بنگريد كه درباره اين دو پس از من چه مىكنيد، ثقل و گرانبهاى بزرگتر كتاب خداست، كه اگر به آن چنگ زنيد، گمراه نشويد (و ثقل ديگر) عترت و اهل بيت من است. همانا خداى دانا و لطيف مرا خبر داده كه اين دو از هم جدا نشوند، تا در حوض (ميقات و وعده گاه مخصوص در قيامت) نزد من آيند.2. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اَلا يا ايّها الناس... انى تارك فيكم الثقلين ؛ أوّلُهما كتابُ اللّه فيه الهُدى و النور، فخذوا بكتاب اللّه وَ اسْتَمْسَكوا به... و أهلُ بيتى ؛ أُذَكِّر كُم اللّه فى أهلِ بيتى...».2 هان! اى مردم (من به زودى فراخوان پروردگارم را اجابت مىكنم و به سوى او مىشتابم) و در ميان شما دو چيز گرانبها برجاى مىگذارم ؛ نخست آن دو، كتاب خداست، كه هدايت و نور در آن است، پس كتاب خدا را برگيريد و به آن متمسّك شويد. و گرانقدر ديگر اهل بيت من است، خدا را بيادتان مىآورم درباره اهل بيتم.3. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «و أَنَّكم واردونَ علىّ الحوض، عَرْضُه ما بين صَنْعاء الى بُصرى، فيه عددُ الكواكب مِنْ قَدَحانِ الذهب و الفضّة، فَانْظُروا كيفَ تَخْلِفونى فى الثقلين، قيل و ما الثَقَلان يا رسول اللّه قال: الأكبرُ كتابُ اللّه طَرْفُه بيدِاللّه و طرفُه بأيديكم، فَتَمسَّكوا به لَن تَزِلّوا و لن تَضِلّو، و الأصغرُ عترتى. و انّهما لن يَفْترقا حتى يِرِدا علىّ الحوض و سألتُ لهما ذلك ربّى، و لا تُقَدِّموهما فَتَهْلِكوا و لا تُعَلِّمُوهما فانّهما أَعْلَمُ منكم».3 همانا شما در حوض نزد من مىآييد؛ گستره آن از صنعاء تا بصرى است، به شمار ستارگان ظرفها طلا و نقره در آن قرار دارد. پس بنگريد (بعد از من) درباره دو چيز نفيس و مهم چگونه رفتار مىكنيد.
1. حلية الأولياء، ج 1، ص 355.2. صحيح مسلم، ج 5، ص 26.3. صواعق المحرقه، ص 75 و نيز مجمع الزوائد، ج 9، صص 63-162.
كسى سؤال كرد: اى رسول خدا! اين دو چيز گرانقدر چيست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خداست، كه (همچون ريسمانى) يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دستان شماست (و رابط بين شما و خداست). و اگر به آن دست يازيد، هرگز نلغزيد و گمراه نشويد. و ثقل كوچكتر عترت من است. اين دو از هم جدا نشدنى اند تا در حوض بر من وارد آيند. و اين تفكيك ناپذيرى و با هم بودن اين دو را، من از خدا خواستهام. از اين دو پيشى نگيريد، وگرنه هلاك مىگرديد. و به قرآن (چيزى) نياموزيد (انديشهها و نظرات خود را بر آنها تحميل نكنيد، و خويش را داناتر ندانيد)، كه آنها از شما آگاهترند.4. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «أنِّى خَلَفّتُ فيكم اِثْنَتَيْن، لَن تَضِلّوا بَعْدَهما أبدا ؛ كتابَ اللّه و نَسَبى، و لن يفترقا حتى يردا عَلَىَّ الحَوْضَ».1 در ميان شما دو چيز بر جاى مىگذارم، كه پس از آن دو هرگز گمراه نشويد؛ كتاب خدا و نَسَبَم، اين دو از هم جدا نشوند، تا در حوض نزد من آيند. 5. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «انّى تاركٌ فيكم خَليفَتَيْن: كتابَ اللّه... و عترتى اهل بيتى؛ و أنهما لن يفترقا حتى يَرِدا علىّ الحَوْضَ».2
1. مجمع الزوائد ج 9، ص 9 و صص 166. و نيز نورالدين هيثمى. كشف الاستار ج 3، (تحقيق حبيب الرحمن اعظمى)، چاپ اول، مؤسسه الرسالة، 1404 ه، ص 223.2. جامع الصغير، ج 1، ص 402. و مسند الجامع، ج 5، ص 551. و مجمع الزوائد، ج1، ص 175. و نورالدين هيثمى: مجمع البحرين فى زوائد المعجمين، ج 3 (تحقيق محمدحسن اسماعيل شافعى)، چاپ اول، دارالكتب العلميه، 1419 ه، ص 406.
من مىروم و در ميانتان دو جانشين بر جاى مىگذارم ؛ يكى از آن دو كتاب خداست و ديگرى اهل بيت من است. و اين دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض بر من وارد آيند.6. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «تركتُ فيكم شَيْئَيْن لن تِضِلّوا بعدهما ؛ كتابَ اللّه و سُنَّتى، و لَن يفترّقا حتى يَرِدا علىّ الحوض.»1 در ميان شما دو چيز بر جاى مىگذارم كه هرگز پس از آن دو گمراه نشويد؛ كتاب خدا و سنّتم، اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض نزد من آيند.7. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : قد تركتُ فيكم ما اِن أَخَذْتُم به لَن تَضِلّوا؛ كتاب اللّه -تعالى- سَبَبُه بِيَدِه و سَبَيُه بِاَيْدِيكم، و اهل بيتى».2 در ميان شما چيزى را بر جاى نهادم كه تا آن را برگيريد هرگز گمراه نشويد: كتاب خداى متعال، كه يكسوى آن در دست خداست و سوى ديگرش در دستان شما، و أهل بيتم.چنانچه در اين احاديث ملاحظه مىشود، در برخى از نقلها به جاى واژه «ثقلين»، واژههاى «خَليفَتَيْن»، «اِثْنَتَين»، «شَيْئَيْن»، است. و در حديثى به جاى كلمه «عترتى»، واژه «نسبى» جلب توجه مىكند. و نيز در بعضى از احاديث تغييرات اندكى در الفاظ حديث مشاهده مىشود. به عنوان نمونه در آغاز احاديث مختلف اين جملات و الفاظ جلب توجه مىكند: «فانما اَنَا بشرٌ يوشك اَنْ يأتى رسولُ ربّى فأُجيب»، «كأنّى قد دُعيتُ فأجُيب»، «فانّى لَأَرانى يُوشك اَنْ أُدْعى فَأُجيب»، «اَيّها النّاس! انّه قد نَبَّأَنى اللطيفُ الخبير»، «انّى قانِتٌ فيكم اثنين»، «انى
1. فيضالقدير ج 3 صص 292 و 543.2. ابن حجر عسقلانى: المطالب العاليه بزوائد الثمانية، ج 4 (تحقيق ابى بلان و غنيم بن عباس غنيم)، چاپ اول، دارالوطن، 1418 ه، ص 252.
مُخَلِّف فيكم الثَقَلَيْن»، «فأنّى مُوشكٌ أن اُدْعى فَأُجيب»، «يُوشَكُ ان اُقبَضُ قَبْضا سريعا»1، «اِنّى مقبوضٌ»2، «اِنّى لكم فَرَطٌ».3 و اينها همه در معناى حديث تغيير اساسى پديد نمىآورد، و از اهميت تمسك به قرآن و عترت نمىكاهد. بلكه جنبه صدور روايت از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيشتر تقويت مىشود، و بر استحكام سندى آن مىافزايد. و اين گونه تعدد در الفاظ كه داراى مضمون يكسانند و گوناگونى راويان و طريق حديث، به نحوى تواتر معنوى حديث را مىرساند. واژه «سنتى»آنچه در اين ميان شايان توجه مىنمايد، كلمه «سنّتى» است، كه درباره آن يادآورى نكاتى، خالى از فايده نيست:1. حديث با اين واژه در برخى از كتابهاى معتبر اهل سنت مشاهده نمىشود. و كسانى مانند سيوطى آن را روايت صحيح نمىداند. 2. با توجه به جايگاه والاى عترت در اسلام و روايات صحيحى كه از پيامبر درباره آنها رسيده است و كسى در آنها ترديد ندارد، لزوم گرامى داشت اهل البيت در ميان عالمان اهل سنت نسل اندر نسل امرى مسلم است. بزرگان در كتابهاى خود بابى با عنوان باب «فضائل اهل البيت» آوردهاند.4 و نيز در اين زمينه كتابهاى مستقل به نگارش درآمده است، مىتوان گفت كه اهميت عترت و توجه به آن و شناخت اهل بيت، از فراخوانهاى اساسى سنت دانسته مىشود، و تمسك به اهل بيت، مصداق تمسك به سنت است.
1. عبقات الأنوار ج 2-1، صص 83-575 (به نقل از «استجلاب ارتقاء الغرف». و ص 676 (به نقل از عقد النبوى).2. همان، 625 (به نقل احياء الميت».3. همان، ص 627 (به نقل از درالمنثور).4. به عنوان نمونه ؛ هيثمى در مجمع الزوائد، ج 9، صص 68-165، بابى دارد به نام «باب فضائل أهل البيت»، ابن حجر عسقلانى نيز در مطالب العاليه، ج 4، ص 262، بابى با همين عنوان آورده است. در سنن بيهقى، ج 2، ص 148، عنوان چنين است: «باب بيان اهل بيته الذين هم آله». در مسند احمد حنبل، ج 3، ص 167، عنوان «مسند أهل البيت» جلب توجه مىكند.
و احاديث فراوانى كه در آنها واژه «عترتى» و «اهل بيتى» بكار رفته، مراد از سنت را در اين مقام روشن مىسازد، و اطلاق سنت در اين جا به عترت منصرف است.ملك العلما در «هداية السعدا» مىگويد در كتاب «شفاء» آمده است: «المُتمسّك بِسُنّتى عند فسادِ اُمّتى له أجرُ مائة شهيد». يعنى آن روز كه مردمان بفساد گرايند، هر كه چنگ در زند در سنت من، مر او را ثواب صد شهيد باشد، و آن سنت دوستى قرآن و فرزندان رسول است»1وى در فراز ديگرى مىنويسد:«عزيز من! دوستى و تمسك به اولاد رسول بفعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است... پس هر كه با قرآن و فرزندان رسول تمسك ندارد، اگر چه علم اولين و آخرين بخواند، چون كتابيست، و اگر زهد كند مانند راهبست، و فرداى قيامت او را برو اندازند در دوزخ.23. برخى از كسانى كه حديق ثقلين را با واژه «سُنّتى» آوردهاند، آن را از امور يقينى دانستهاند. سياق كلام آنها نشان مىدهد كه روشنى حديث و مسلم بودن دلالت آن، در حدى است كه آن را از سند بى نياز مىكند ؛ زيرا هيچ مسلمانى نمىتواند در تمسك به قرآن و سنت شك كند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدايت و نجات نداد.شك كند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدايت و نجات نداد.
1. عبقات الأنوار ج 4-3 صص 74-273. و نيز ج 2-1، صص 68-566.2. همان.
اساس اسلام و مسلمانى بر اين دو استوار است.1 و در اين مطلب ترديدى وجود ندارد. همين ويژگى خود بر صحت ديگر واژگان حديث و درستى مضمون و جملات آن مىافزايد، و با توجه به آن مىتوان از ضعف برخى از راويان كه در دستهاى از نقلها ادعا شده است، چشم پوشيد و اصل صدور حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم حتمى و يقينى دانست. 4. با توجه به كثرت نقل حديث با واژه «عترت» و «اهل بيت» و يا هرد و، به وسيله راويان مختلف در كتابهاى گوناگون (تفسير، حديث، تاريخ و...)، از سوى عالمان اهل سنت در قرون متوالى و نيز قلّت نقل حديث با واژه «سنّتى»، مىتوان دريافت احتمال تحريف لفظ در واژه «سنتى» به مراتب بيش از ديگر واژه هاست، به ويژه آن كه اين واژه از نظر ظاهرى به واژه «نَسَبى» بسيار شبيه است. و احتمال اين كه عالمان و بزرگان حديث در ذكر واژه «عترت» و «اهل بيت» اشتباه كرده، و معناى آن را مورد توجه قرار نداده باشند، بسيار بعيد به نظر مىرسد. 5. اين كه در كتاب گرانسنگ و معتبر اهل سنت، يعنى در صحيح مسلم كه همتاى صحيح بخارى - والاترين مجمع حديثى - است، جمله «اُذَكّرُكم اللّه فى اَهْل بيتى»،2 در پايان حديث چند بار تكرار شده است، خود تأييدى است بر اين كه يكى از دو ثقل و يكى از دو ميراث گرانمايه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، «اهل بيت» است نه «سنّت». زيرا سنت در زمان پيامبر در ميان مسلمانان امرى پذيرفته بود، و از نخستين گامها در اسلام و مسلمانى به حساب مىآمد. از اين رو يادآورى و سفارش نسبت به آن، با اين شدت نياز نبود. و اين چنين ترغيب و ترهيب ويژهاى درباره آن، بجا و مناسب با شأن و منزلت مسلمانان نمىنمود.
1. موسى محمدعلى در مقدمهاى بر كتاب احمد بن تيميه، (علم الحديث) مىنويسد: «رهايى از تشنجاتى كه به جامعه اسلامى هجوم مىآورد و رشد مىكند و فرقه هايى كه با انديشههاى خود حق را نادرست مىنمايانند، و به انحراف از سنت نبوى دست مىيازند، و افكار وارداتى و فلسفههاى ناكارامد را دنبال مىكنند، و دغدغهها و اضطرابهايى كه امروزه با آن روبرو هستيم... رهايى از همه اينها در بازگشت به كتاب و سنت است. وى پس از اين جمله، حديث تمسك را با لفظ «سنتى» به جاى «عترتى» مىآورد. 2. صحيح مسلم، ج 5، ص 26 و نيز؛ منتخب الصحيحين، ص 77. و نيز؛ مسند احمد، ج 4، ص 367.
بخش دوم
بررسى اسناد حديث ثقلين
حديث ثقلين از نظر سند خدشهناپذير و از نظر دلالت روشن است گرچه بنا بر ادعاى هيثمى برخى از راويان اين حديث ضعيف و برخى منكرند، و در بعضى از آنها اختلاف است.1 ولى در مجموع با توجه به جرح و تعديلها و نظر به جوانب مختلف و شواهد و مؤيدات، حديث ثقلين در دسته احاديث صحيح قرار دارد، و عالمان بسيارى به صحت آن تصريح كردهاند، در بسيارى از كتابها آمده است، و راويان از صحابه به دهها نفر مىرسد، و به مناسبتهاى مختلف پيامبر آن را بازگو كرده است. 1. اظهار نظر مسلم بن حجاجامام مسلم حديث ثقلين را در صحيح خود به طرق متعدد روايت كرده است. و خود درباره كتابش مىگويد: «ليس كلُّ شىءٍ عندى صحيحٌ وَ ضَعْتُه هُنا، انّما وَضَعْتُ ما أَجْمَعُوا عليه» تنها آنچه در نظر خودم صحيح مىآمد، در اين كتاب نياوردم، بلكه آنچه را اجماعى است و همه بر صحت آن اتفاق دارند، نقل كردم.2
1. مجمع الزوائد، ج 9، صص 77-165.
شيخ عبدالحق دهلوى نيز نظير اين اظهارنظر را از سوى مسلم تأييد مىكند.1 و از اين گذشته بزرگان بسيارى چون: ابن صلاح، ابو اسحاق و ابو حامد اسفرائينى، شيخ ابو اسحاق شيرازى، قاضى عبدالوهاب مالكى، عبدالرحيم سرخسى حنفى، ابوعلى حنبلى، ابن فورك، ابن طاهر مقدسى، عسقلانى، سيوطى، شاه ولى اللّه و... قائلند كه صحت احاديث صحيحين قطعى است.2 و در آنها ترديد بى مورد است. پيداست كه حديث ثقلين در صحيح مسلم آمده است، و از اين رو حكم به صحت آن مىشود، و در دسته احاديثى قرار مىگيرد كه علماء حديث به صحت آن اتفاق نظر دارند. 2. ديدگاه ابوعيسى ترمذىحديث ثقلين را ترمذى در صحيح خود نقل كرده است، كه از كتابهاى بسيار مهم حديث به حساب مىآيد، و يكى از صحاح سته است، كه درباره آن علامه طيبى در كاشف مىنويسد: اهل شرق و غرب به صحت احاديثى كه در صحاح سته آمده است، اتفاق نظر دارند.3 ترمذى خود درباره كتابش مىگويد: «صَنَّفْتُ هذالكتاب فَعَرضْتُه على علماء الحجاز، فَرَضُوا به. و عَرَضْتُه على علماء العراق، فَرَضوا به. و عَرَضْتُه على علماء الخراسان فَرَضوا به، وَ مَنْ كان فى بَيْتِه هذ الكتاب، فكأنّما فى بيته نَبىٌّ يَتَكَلّم.4 اين كتاب را نوشتم، و از عالمان حجاز،
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 837.2. همان.3. همان. 4. همان، ص 852.5. همان.
عراق و خراسان خواستم در باره آن اظهار نظر كنند، همه آنان اين كتاب را پسنديدند. اين كتاب در خانه هر كس كه باشد، گويا در منزلش پيامبرى است كه با او سخن مىگويد. حافظ ابوعلى نيشابورى صحيح مسلم را بر ديگر كتب احاديث ترجيح مىدهد و مىگويد: در زير آسمان صحيحتر ا زاحاديث كتاب مسلم نمىتوان يافت. دستهاى ديگر از عالمان نيز اين گفته را تأييد مىكنند، زيرا شرط مسلم در نقل روايت آنست كه حديث را دست كم بايد دو نفر تابعى ثقه از دو نفر صحابى روايت كرده باشند، و اين شرط (دو نفر راستگو و مورد اعتماد) بايد در طبقات راويان و سلسله سند تا خود مسلم محفوظ بماند. و راوى علاوه بر عدالت مىبايست شرايط شهادت را نيز دارا باشد. و پيداست كه به نظر اين گروه در صحيح بخارى اين گونه دقتها رعايت نشده است.1 3. نظر حاكم نيشابورى در مستدرك پس از نقل حديث از زيدبن ارقم مىنويسد: «هذا حَديثٌ صحيح».2 اين حديث از احاديث صحيح است.4. قول ابن حجرابن حجر در صواعق حديث تمسك را نقل مىكند، و آن گاه اذعان مىدارد كه «هى روايةٌ صَحيحة».3 اين روايت (از نظر سند) روايت صحيح است.
1. همان، ص 839.2. مستدرك الصحيحين، ج 3، صص 109 و 148.3. صواعق المحرقه، ص 136.
5. نظر سيوطىسيوطى در جامع الصغير اين روايت را به دو طريق نقل مىكند. و بنابر هر دو طريق آن را صحيح مىداند.1 و گذشته از اين در مقدمه كتاب خود مىگويد كه از احاديث آنچه را اتقان داشته و داراى سند استوار بوده است، نقل كرده است. عبارت سيوطى در «جامع الصغير» چنين است: «صح: لِا حمد فى مُسنده و الطَبَرانى فى الكبير، كِلاهما عن زيدِ بْنِ ثابت. حديثٌ صحيح».2 احمد در مسندش، و طبرانى در «الكبير» اين حديث را صحيح دانستهاند، و هر دو از زيد بن ثابت روايت كردهاند. اين حديث، حديث صحيح است. 6. نظر شهاب الدين دولت آبادى (ملك العلماء)ملك العلما در «هداية السعداء» و در «شرح سنت» حديث ثقلين را با قلمى شيوا و گويا نقل مىكند و شرح مىدهد. و درباره سند آن در كتاب اخير مىنويسد: «در صحت اين حديث، محدثان سلف و خلف مُتفق اند.»37. توجه عالمانحديث ثقلين را بسيارى از عالمان اهل سنت در سدههاى متوالى مورد توجه قرار دادهاند. و در كتابهاى خود نقل كردهاند. تعداد اين كسان بيش از 180 نفر است.4 گذشته از كتاب صحيح مسلم و
1. فيض القدير، ج 3، صص 20-19 و ج 4، ص 217.2. جامع الصغير، ج 1، ص 402 .3. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 559.4. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 15-9.
صحيح ترمذى و مسند احمد و مسند عبد حميد و مسند دارمى، اين حديث در صحيح بن خزيمه، صحيح ابو عوانه، مسند بزار، مسند ابويعلى، و فضائل القرآن (ابن ابى دنيا)، كتاب السنة (ابن أبى عاصم)، ذرّية طاهره (دولابى)، مصاحف (ابن انبارى)، امالى (محاملى)، كتاب الولاية (ابن عقده)، كتاب الطالبيين (جعابى)، معاجم سه گانه طبرانى، شرف النبوه (خركوشى)، طرق حديث الثقلين (ابن طاهر) و... آمده است.1 و گفته ابن جوزى را كه بر ناصحيح بودن اين حديث ناظر است، بسيارى از بزرگان همچون ابن حجر، مناوى و... خطا دانستهاند. ابن حجر اين سخن را ناشى از غفلت مىداند و مناوى برخاسته از توهم و ابن شيخانى راهى به خطا.2 عالمان ديگرى همچون سخاوى، سمهودى از اظهارنظر ابن جوزى در اين باره در شگفت ماندهاند. و از اين خطاى فاحش تعجب كردهاند.38. راويان حديثراويان حديث ثقلين در ميان اصحاب به دهها تن مىرسد، حذيفة بن أُسَيد، زيد بن ثابت، ابوهريره، جابربن عبداللّه، ابو سعيد خدرى، على بن أبى طالب، حسن بن على، ابوذر، سلمان، ابن عباس، زيد بن ارقم، انس بن مالك، عمر و بن عاص، سعد بن أبى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، براء بن عازب، عبداللّه حنطب، عدى بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوقدامه انصارى،... و فاطمه، ام سلمه و ام هانى، از آن جملهاند.4
1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 905.2. همان، صص 7-906.3. همان، ص 904.
بنابراين كه در تواتر عدد معتبر باشد، با اين همه راويان حديث تمسك، از احاديث متواتر دانسته مىشود، كه مرتبه آن از نظر سند قطعى است. به گونهاى كه يقين به صدور حاصل مىشود، و احتمال توافق بر خلاف وجود ندارد.ترمذى پس از نقل حديث از جابربن عبداللّه انصارى مىنويسد: «فى الباب، عن أبى ذرو أبى سعيد، و زيد بن ارقم، و حذيفة بن اُسيد».1 اين حديث از ابوذر، ابوسعيد زيد بن ارقم، و حذيفه نيز نقل شده است. نورالدين سمهودى در كتاب «جواهر العقدين» اين حديث را به طرق متعدد نقل مىكند و مىگويد: «و فى الباب ما يَزيدُ عَلَى عِشرين من الصَحابة».2شمس الدين سخاوى نيز در «استجلاب ارتقاء الغرف» پس از آن كه حديث را از ابو سعيد خدرى و زيد بن ارقم نقل مىكند، حدود 20 نفر از اصحاب را برمى شمارد كه اين حديث را نقل كردهاند.3ابن حجر مكى نيز در صواعق درباره سند حديث اين گونه اظهار نظر مىكند «ثم اعلم انّ لحديث التمسك بذلك طرقا كثيرة وردت عن نيّف و عشرين صحابيّا».4 بدان كه حديث تمسك به قرآن و عترت، طرق فراوانى دارد، اين حديث را بيست و اندى از اصحاب نقل كردهاند
1. در اين زمينه رجوع كنيد به: كنزالعمال، ج 1، ص 173. صحيح مسلم، ج 5، ص 26. مسند احمد، ج 3، ص 14. المسند الجامع، ج 5، ص 551. مجمع الزوائد، ج 9 ص 164. حليه الاولياء، ج 9، ص 64. اسدالغابة ج3، ص 147. صحيح مسلم ج 2، ص 362. صواعق المحرقه، ص 136. فيض القدير، ج 3، صص 20-19. مستدرك، ج 3، ص 148. طبقات الكبرى، ج 2، ص 194. و نيز عبقات الانوار، ج 4-3، صص 10-2.2. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11 .3. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11. و نيز فيض القدير، ج 3، ص 20.4. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11.5. همان.
9. مناسبتهاى نقل حديثدر اين زمينه ابن حجر در صواعق مىنويسد: «و مَرَّ له طرقٌ مبسوطة... و فى بعضِ تلك الطرق أنه قال ذالك بِحَجّة الوِداع بعرفة. و فى أخرى أنّه قاله بالمدينة فى مرضه، و قد اْمَتَلَأَتْ الحُجْرة من أصحابه، و فى أخرى أنّه قال ذلك بِغدير خُم، و فى أخرى أنّه قال لمّا قام خطيبا بعد انْصِرافه من الطائف... و لا تَنا فى اِذ لا مانعَ من أنّه كَرَّ رَ عليهم ذلك فى تلك المواطن و غيرهما، اِهتماما بِشأن الكتاب العزيز و العِترة الطاهرة».1 طرق گستردهاى براى حديث تمسك در قبل ذكر گرديد... در برخى از آنها آمده است كه پيامبر اين حديث را در حجة الوداع در عرفه، گفته است. و در بعضى گفتهاند، آن حضرت در مدينه هنگام بيمارى - در حالى كه اصحاب اطرافش گرد آمده بودند - بيان كرده است. طريق ديگر اين است كه پيامبر اين حديث را در غدير خم فرموده، و نيز آمده است كه آن حضرت آن گاه كه از سفر طائف برگشت، در ضمن خطابهاى آن را ايراد كرد... اين طرق با هم سازگارند، زيرا مانعى ندارد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين جاها و در مكانهاى ديگر حديث تمسك را بازگو كرده باشد، تا از اين طريق مردمان به شأن كتاب عزيز و منزلت والاى عترت طاهره، بيشتر توجه يابند و اهميت دهند. از آنچه گذشت مىتوان دريافت كه حديث ثقلين از احاديث صحيح و متواتر است. و اگر كسى آن را در حد حديث «حسن» تنزل دهد، بنابر آنچه علماء حديث در باره حديث حسن گفتهاند، بى توجهى نسبت به آن با ديانت سازگار نمىنمايد.
1. همان.
و اگر از هر حيثى به سند آن خدشه شود، باز هم نمىتوان از عمل به مضمون آن سربرتافت. زيرا در زمره احاديث ترغيب و ترهيب در مىآيد كه تساهل در سند آنها رواست. خطيب بغدادى به نقل از ابن سنجرى در اين باره مىگويد: «سمعتُ النوفلى... يقول:... اذا رُوِينا عَنِ النبى صلي الله عليه و آله وسلم فى فَضائلِ الاعمال و ما لا يَضَع حُكما و لا يرفعه تَساهَلْنا فى الأسانيد»1 احمد بن محمد سجزى به نقل از نوفلى و او به نقل از احمد حنبل مىگويد: هر گاه روايتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم درباره فضائل اعمال بما رسد، و حكمى را اثبات يا نفى نكند، از ضعف سندى آن چشم مىپوشيم. 10. يادآورىاين نكته نيز شايان توجه به نظر مىرسد، كه نفى تواتر حديث ثقلين از اعتبار آن نمىكاهد، زيرا در حديث متواتر اختلاف است. بعضى آن را در سنت نفى كردهاند و برخى آن را ثابت مىدانند:1. شاطبى امام شاطبى مىنويسد: بيشتر نقل سنت با خبر واحد است، بلكه به ندرت مىتوان حديثى را يافت كه به طور متواتر از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده باشد.2 2. ابن صلاح
1. الكفاية فى علم الروايه، ص 134.2. أضواء على السنة المحمديه، صص 80-279.
در نظر ابن صلاح، آنچه را بخارى و مسلم يا يكى از اين دو روايت كند، صحت آن قطعى است. و در علم حديث (و بحث اسناد) از متواتر بحث نمىشود. جزائرى نيز در «توجيه النظر» گفته اخير ابن صلاح را تأييد مىكند، و در آن جاى شكى نمىبيند.1 3. ابن تيميه شيخ الاسلام ابن تيميه به كسانى كه حديث متواتر را نفى كردهاند مىتازد، و تواتر را به دو قسم لفظى و معنوى تقسيم مىكند. در نظر وى عدد در تواتر شرط نيست،2 و تواتر نزد علماء حديث از غير آنها متمايز است.3 در باور ابن تيميه حديث «مَنْ كَذَبَ عَلَىّ مُتَعَمّدا...» تواتر لفظى دارد، و احاديث شفاعت، حوض و... داراى تواتر معنوى است.4از مجموع اين اظهار نظرها مىتوان دريافت كه تواتر در احاديث حوض هم لفظى5 و هم معنوى است. در روايتهاى مختلف جملهها يكسانند، و در احاديث گوناگون معنا و مضمون واحدى مورد توجه و سفارش قرار گرفته است.
1. همان.2. علم الحديث، صص 58-157.3. «فأهل العلم بالحديث والفقه قد تواتر عند هم من السنة ما لم يتواتر عند العامه، ك... الحوض...». نزد عالمان حديث و فقه، از سنت اخبارى متواتر است، كه نزد همگان متواتر نيست، مانند احاديث حوض... (علم الحديث، ص 119).4. علم الحديث، صص 2-71 و ص 119.5. برخى از عالمان تواتر لفظى را در غير حديث «من كذب عَلَىّ» و احاديث حوض و چند حديث ديگر نفى كردهاند (اضواء على السنة المحمديه، ص 280).
با توجه به اين نكته مىتوان ادعا كرد كه حديث ثقلين در دسته احاديث حوض قرار دارد، زيرا گذشته از پايان آن كه به لفظ «حوض» ختم مىشود، در برخى روايتها اوصاف حوض در آغاز آن آمده است.1 و اين خود بر جايگاه سندى اين حديث مىافزايد. همچنين شايان ذكر است كه مضمون حديث ثقلين با جملات ديگر نيز از پيامبر نقل شده است، كه خود جنبه صدور آن را تقويت مىكند. در كتاب شفاء از پيامبر نقل شده كه فرمود: «اُوصيكُم بِكتاب اللّه و عترتى».2 شما را به كتاب خدا و عترتم سفارش مىكنم. و در بحر الأنساب به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده است: «حسبك كتاب اللّه و عترتى».3 كتاب خدا و عترتم شما را كافيست.مناسب است پايان بحث سندى، با سخن مولوى رشيد الدين خان دهلوى در كتاب «ايضاحٌ لطافة المقال»، زينت يابد، وى مىگويد:«آيا عاقلى تجويز مىكند كه اهل سنت با وجود اين كه مُتَشَبِّث بثقليناند، و به حكم حديث «انّى تاركٌ فيكم الثَقَلين» تمسك را به عترت طاهره، مثل تمسك به قرآن لازم مىدانند. و حكم بوجوب محبت اهل بيت اطهار، مثل محبت سرور ابرار مىنمايند. با وجود روايت نمودن ايشان اخبار و احاديث فضائل حسنين را، كه به درجه متواتر معنوى رسيدهاند، بلا ضرورت داعيه بل وجود ورود احاديث حرمت بغض ايشان، اعتقاد [به] مضمون روايات وجوب حبّ اين حضرات نداشته باشند.»4
1. صواعق المحرقه، ص 75.2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 273.3. همان.4. همان، ج 2-1، صص 91-790 (به نقل از ايضاح لطافة المقال).
بخش سوم
بررسى دلالت حديث ثقلين
حديث ثقلين از نظر دلالت واضح است. ابهام و اجمال در استعمال الفاظ آن وجود ندارد، و مراد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را از آن به روشنى مىتوان دريافت. 1. شرح علامه مناوىسيوطى در جامع الصغير حديث را اين چنين نقل مىكند:«انّى تاركٌ فيكم خليفتين: كتابَ اللّه حبلٌ ممدودٌ ما بَيْنِ السماء و الأرْضِ، و عترتى اَهْلَ بيتى، و اِنّهما لَنْ يَفتَرّقا حتى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ».و مناوى در فيض القدير، اين گونه آن را شرح مىدهد:«انى تاركٌ فيكم» بعدَ وفاتى «خليفتين» زاد فى روايةٍ أَحَدُهما أكبرُ من الآخر، و فى رواية بدل خليفتين، ثقلين، سَمّاهما به لِعَظْم شَأْنهما «كتاب اللّه» القرآن «حبل» أى هو حَبْل «ممدودٌ ما بينَ السَماءِ و الأرض». قيل: اَرادَ به عَهْدَه. و قيل: السَبَبَ المُوصِل الى رضاه. «و عترتى» بمثناة فوقية «أهل بيتى» تفصيلٌ بعد اجمال بَدَلاً أو بيانا، وَ هُم أصحابُ الكِساء الّذين أَذْهَبَ اللّه عنهم الرِّجْسَ و طَهَّرهُم تطهيرا. و قيل: مَنْ حَرُمَتْ عليه الزكاةُ، وَرَجَّحَهُ القُرطبى، يعنى اِنِ ائْتَمَرتم بِأوامر كتابه وَ انْتَهَيْتُم بِنَواهيه وَ اهْتَدَيْتُم بهُدى عِتْرتى وَ اقْتَدَيْتُم بِسيرتهم، اِهْتَدَيْتم فلم تَضِلّوا. قال القرطبى[و غيره]: هذه الوصيّة و هذا التأكيد العَظيم، يَقْتَضى وجوبَ اِحترامِ أهله و اِبْرارهم و توقيرهم و مَحبَّتهم، وُجوبَ الفروض المؤكدة التى لا عُذر لأحدٍ فى التَخَلُّف عنها. هذا مع ما علم من خُصوصيّتهم بالنبى صلي الله عليه و آله وسلم و بأنّهم جزءٌ منه، فانهم أُصُوله التى نَشَأَ عنها، و فروعه التى نَشَأوا عنه [بها]، كما قال: «فاطمةُ بضعةٌ منّى». و مع ذلك فقابَلَ بنو أُمية عظيمَ هذه الحقوق بالمخالفةِ والعُقوق، فَسَفَكوا من أهلِ البيت دماءَهم، و سَبُوا نساءَهُم، و أَسَرُوا صِغارَهُم، و خَرَبُوا دِيارَهم، و جَحَدوا شرفَهم و فضلَهم و استباحوا سَبَّهم و لَعْنَهم، فخالفوا المُصطفى صلي الله عليه و آله وسلم فى وَصيّته، و قابَلُوه بِنَقيضِ مَقصوده و أُمنِيّته. فواخَجِلهم اذا وَقَفوا بين يديه، و يا فَضيحَتهم يوم يَعْرِضون عليه. «و انّهما» أى والحال أنّهما و فى روايةٍ أن اللَطيفَ اَخْبَرَنى أنّهما «لن يفترقا» أىِ الكتاب و العترةاى يَسْتَمِرامتلا زِمَيْن «حتّى يَرِدا عَلَىّ الحوضَ» اى الكوثَرَ يوم القيامة. زاد فى رواية «كهاتين»، و أشار بِأِصْبَعَيْه. و فى هذا مع قوله أولاً انى تاركٌ فيكم تلويحٌ بل تصريحٌ بأنهما كتوأمين خلفهما، و وَصّى أمّته بحُسن مُعاملتهما، و ايثار حَقِّهما على انفسهم، و استمساك بهما فى الدين. أما الكتاب فَلِأنّه معدنُ العلومِ الدينيّة و الأسرارِ و الحكمِ الشرعية و كنوزِ الحقائق و خفايا الدقايق. و اما العترةُ فَلِأنّ العُنْصُر اذا طابَ أعان على فهمِ الدين، فَطِيبُ العنصر يُؤَدّى الى حُسن الأخلاق، و محاسِنُها تُؤَدّى الى صفاءِ القلب و نَزاهَتِه و طهارته. قال الحكيم: والمرادُ بِعترته هنا ؛ العلماءُ العاملون اِذهم الذين لا يُفارقونَ القرآن. اما نحُو جاهلٍ و عالمُ مِخْلَط، فَأَجْنَبىٌّ مِن هذ المقام [المرام]،... و لا يعارض حثّه هنا على اتّباعِ عترته حَثّه فى خبرٍ على اتّباعِ قريش، لِأَنَّ الحُكم على فردٍ من أفراد العام بِحُكمِ العام، لا يُوجِب قَصْرَ العام على ذلك الفَرْد على الأَصَحّ. بل فائِدُتُه مزيدُ الاِهتمام بِشَأنِ ذلك الفردُ، و التَنْويه بِرَفْعَة قَدْرِه.1
من پس از وفاتم در ميان شما دو جانشين مىگذارم، در روايتى آمده است كه يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است. و نيز در روايتى لفظ «ثقلين» به جاى «خليفتين» مشاهده مىشود. قرآن و عترت به خاطر بزرگى شأن و منزلتشان، ثقلين (دو چيز گرانمايه) ناميده شدهاند. كتاب خدا، قرآن، رشتهاى است بين آسمان و زمين. گفته شده مراد عهد خداست. و گفته شده، مقصود از حبل بودن قرآن اين است كه قرآن همچون وسيلهاى مىتواند انسان را به مقام رضاى الهى برساند.عترت و اهل بيت معناى يكسانى دارند، اهل بيت به عنوان بدل يا بيان، تفصيل پس از اجمال است و مراد از عترت را روشن مىسازد، كه همان اصحاب كسايند. كسانى كه خدا پليدى را از آنان زدوده، و به پاكيزگى ويژه آنان را آراسته است. گفته شده مراد از عترت كسانى از آنهاست كه زكات برايشان حرام است. قرطبى همين معنا را ترجيح مىدهد. (پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين جملهها مىخواهد بگويد:) اگر به دستورات كتاب خدا عمل كرديد، و از آنچه نهى كرده، دروى گزيديد. و از هدايت عترت، هدايت جُستيد، و رفتار، كردار و گفتارتان را با سيره آنان همسو و سازگار ساختيد. هدايت مىيابيد، و گمراه نمىشويد. قرطبى مىگويد: اين سفارش و اين تأكيد بس بزرگ، احترام اهل بيت را به طور مؤكد واجب مىكند، به گونهاى كه براى كسى عذرى باقى نمىماند.
1. فيض القدير، ج 3، صص 20-19 و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 98-697.
براساس اين وصيت بر مسلمانان واجب است به اهل بيت محبت ورزند، به آنان نيكى كنند و بزرگشان بدارند. و اگر اين سفارش نبود باز هم احترام و بزرگداشت آنها واجب بود، زيرا نسبت آنان به پيامبر بر همه آشكار است. پيداست كه آنان جزئى از وجود پيامبرند، ريشههايىاند كه پيامبر از آنها برخاسته است، وشاخه هايى هستند كه بر اين درخت تناور روييدهاند. چنانچه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود مىفرمايد: «فاطمه پاره تن من است».و با اين همه، بنى اميه اين حقوق بس بزرگ را پاس نداشتند، و به مقابله و مخالفت با اهل بيت پرداختند، و آزارشان دادند. خون عترت پيامبر را ريختند، به خانواده آنها ناسزا گفتند، كودكانشان را به اسارت گرفتند، و خانه هايشان را ويران ساختند و شرف و فضلشان را انكار كردند، ناسزا و لعن بر آنها را مباح دانستند، و به اين وسيله وصيت پيامبر را زير پا نهادند، و برخلاف خواست و آرمان پيامبر عمل كردند.چقدر شرمنده مىگردند، آن گاه كه به حضور پيامبر برسند!! و چه اندازه رسوا مىشوند روزى كه پرونده اعمالشان بر پيامبر عرضه شود!! و اين دو (در روايتى آمده است كه خداى لطيف مرا خبر داده كه اين دو) يعنى كتاب و عترت هرگز از هم جدا نشوند، و همواره با همند، تا اين كه روز قيامت در حوض كوثر نزد من آيند. در روايتى اضافه شده كه پيامبر دو انگشت خود را كنار هم نهاد و اشاره كرد مانند اين دو.در اين عبارت و آنچه در آغاز حديث آمده است «انى تارك فيكم»، اشاره بلكه تصريح است به اين كه، قرآن و اهل بيت (مانند دوقلو) دو چيز با همند. و پيامبر اين دو را با هم بر جاى گذاشته، و به امت سفارش كرده كه با اين دو بايسته و نيك رفتار كنند، و حق آنها را بر جانشان مقدم بدارند، و در دين (و آنچه صلاح دنيا و آخرت را تأمين مىكند) به اين دو متمسك شوند. زيرا كتاب خدا معدن علوم دينى و اسرار حكم شرعى است، گنجينه حقايق نهان است و كانون دقايق پنهان. و لزوم تمسك به عترت از آن روست كه جوهره پاك انسان را در فهم دين مدد مىرساند، و پاكيزگى عنصر به حسن اخلاق مىانجامد، و محاسن اخلاق با صفاى قلب و طهارت آن پيوند مىيابد.حكيم ترمذى مىگويد: مراد از عترت در اين جا عالمان عامل است، زيرا آنان كسانىاند كه از قرآن جدا نمىشوند. عالمان ناپرهيزگار و آنان كه در واقع جاهلند، از اين مقام بدورند... و اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در خبرى مسلمانان را بر پيروى از قريش فرا خوانده است، با سفارشى كه در اين جا نسبت به عترت دارد ناسازگار نيست. زيرا بنا بر قول صحيح جريان حكم عام در فردى از افراد آن، موجب انحصار عام در آن فرد نمىشود، بلكه اين شيوه اهتمام بيشتر شأن اين فرد را مىرساند، و يادآور علوّ قدر آنست.سيوطى در جاى ديگر از جامع الصغير حديث را اين گونه مىآورد. «اما بعد» الا ايّها الناس فأنّما أنا بَشَرُ يُوشَك أن يَأتى رسولُ ربّى فُأجيب، و أنا تاركٌ فيكم ثقلين: اوّلهما كتاب اللّه فيه الهُدى و النور، من استمسك به و أخذ به كان على الهدى، و من اَخْطَاَه ضَلَّ فْخَذُوا بكتاب اللّه تعالى، وَ اسْتَمْسَكوا به، و اهل بيتى. اُذَكِّر كم اللّه فى اهل بيتى، اُذَكِّركم اللّه فى اهل بيتى»1
1. فيض القدير، ج 2 ص 217.
و علامه مناوى آن را اين چنين شرح مىدهد:«أما بعد اَلا اَيُّها الناس» الحاضرون اوِ أعمّ «فانّما أنا بَشَر يوشك أن يأتى رسول ربّى» يعنى ملك الموت «فأجيب» أى اَموت، كَنّىَ عنه بالاجابة اشارةٌ الى أنه يَنْبَغى تَلَقّيه بالقبول، كأنّه مُجيبُ اليه بِاِختياره. «و انا تاركٌ فيكم ثقلين» سَمّا به لِعظم شأنهما و شَرَفها «اوّ لهما كتاب اللّه» قَدَّمَه لِأَحَقِّيتهِ بالتَقَّدُم «فيه الهدى» من الضَلال «والنور، من استمسك به و أخذ به كان على الهدى، و من اَخْطَأهَضَلَّ» أى اَخْطَأَ طريقَ السعادة و هَلَكَ فى ميادينِ الحَيْرَةِ والشَقاوة. «فَخُذوا بكتاب اللّه تعالى، و استمسكوا به»، فانه السَبَبُ المُوصِل الى المقاماتِ العِلّية و السعادة الأبديّة. «و أهل بيتى» و ثانيهما أهل بيته و هم من حَرُمت عليهم الصدقه من أقربائه. قال الحكيم: حَضَّ على التمسك بهم لأنّ الأمر لهم معاينةً فهم اَبْعَد عن المِحنة، و هذا عامٌ ُأريد به خاص، و هم العلماء العاملون منهم، فَخَرَج الجاهلُ و الفاسق،... و كما أنّ كتابَ اللّه منه ناسخٌ و منسوخ، فارتفع الحكمُ بالمنسوخ، هكذا اِرْتَفَعْت القُدْوَة بغيرِ علمائهم الصُلَحاء. و حَثَّ على الوصّية بهم لما عَلِمَ ممّا سَيُصيبَهم بعده من البلايا و الرَزايا، انتهى.«اُذَكِّر كم اللّه فى اهل بيتى» أى فى الوصية بهم و احترامهم و كَرَّره ثلاثا للتأكيد. قال الفخرُ الرازى: جعل اللّه تعالى أهلَ بيته مساوين له فى خمسة اَشْياء، فى المَحَبّة و تَحْريم الصدقة، و الطهارة، والسلام و الصلاة، و لم يقع ذلك لِغيرهم. «تَتِمّة»: قال الحافظ جمالُ الدين الزرندى فى نظم «دُرَرُالسمطين»: وُ رِدَ عن عبداللّه بن زيد عن أبيه أنه (عليه الصلاة و السلام) قال: «مَن أَحَبَّ اَنْ [يجعله ]يُنْسَأ له فى أجله و اَنْ يَمَتَّعَ بما خَوَّلَه اللّه [تعالى]، فَلْيُخْلِفْنى فى أهلى خِلافَةً حسنة، فمن لم يخلفنى فيهم بتره عمره، و ورد علىّ يوم القيامة مسودا وجهه».1
اما بعد، هان اى مردم كه در اين جا حاضريد، يا اعم از حاضر و غائب (اين زمان و زمانهاى بعد)، بدانيد كه من - مانند شما - بشرم، نزديك است كه فرستاده پروردگارم، (ملك الموت) بيايد، پس او را اجابت كنم (يعنى بميرم. با اجابت از لفظ مرگ، كنايه آورده، تا اشاره كند به اين كه بجاست آن را بپذيرد، گويا به اختيار به مرگ تن در مىدهد.) و من در ميان شما دو چيز گرانمايه بر جاى مىگذارم (دو چيز را نفيس و گرانقدر ناميده، به خاطر بزرگى شان و شرف آن دو)؛ نخست آن دو كتاب خداست. (كتاب را مقدم داشته زيرا سزاوار تقدم است) در آن هدايت است (از گمراهى)، و نور ؛ هر كس به آن چنگ زند و برگيرد، بر طريق هدايت است، و هر كس از آن روى برتابد گمراه مىشود (از راه سعادت به دور مىافتد، و در ميدانهاى حيرت و شقاوت هلاك مىگردد). پس كتاب خدا را برگيريد و به آن متمسك شويد (زيرا قرآن راه رسيدن به مقامات بلند مرتبه و سعادت ابدى است). و اهل بيتم (چيز نفيس دوم اهل بيت من است، و آنها كسانى از نزديكان و خويشان پيامبر است كه صدقه برايشان حرام است).(حيكم ترمذى گويد: پيامبر مردم را بر تمسك به اهل بيت فرا خوانده و ترغيب كرده است زيرا اين امر نسبت به اهل بيت با حضور پيامبر آنان را از مشكلات دورتر مىكند. و اين حكم عامى است كه از آن خاص اراده شده است. و مقصود از اهل بيت علماء عاملند، از اين رو كسانى از آنها كه جاهل وفا سقند، اين فضيلت را ندارند،... و چنانچه قرآن ناسخ و منسوخ دارد، و با آمدن ناسخ، حكم منسوخ تمسك به اهل بيت نيز چنين است، كسان ناصالح از آنها قابليت تمسك را ندارد.
1. همان و نيز عبقات الانوار، ج 2-1، صص 96-695.مرتفع مىشود.
پيامبر نسبت به اهل بيت مردم را سفارش كرده است، زيرا مىدانسته كه به زودى پس از وى آنان را بلاها و مصيبتها در بر مىگيرد.)خدا را بيادتان مىآورم درباره اهل بيتم (يعنى در سفارش نسبت به ايشان، و گراميداشت آنها. پيامبر اين جمله را براى تأكيد سه بار تكرار كرده است. فخر رازى گفته است: خداى متعال اهل بيت پيامبر را با او در 5 چيز همسان قرار داده است ؛ در محبت، در حرمت صدقه، در طهارت و در سلام و صلوات. براى غير پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و اهل بيت او اين فضيلتها نيست.)نكته پايانى در اين باره، گفته حافظ جمال الدين زرندى در نظم دررالسمطين است. در آن جا روايتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل مىكند كه فرمود: «هر كس دوست دارد اجلش تأخير افتد، و از نعمتهاى خدا در دنيا بهرهمند شود، بايد پس از من نسبت به اهلم، جانشينى نيك و بايسته باشد. و گرنه عمرش كوتاه مىگردد، و روز قيامت نزد من رو سياه خواهد بود. 2. شرح ابن حجردر صواعق المحرقه، ابن حجر هيتمى، در تنبيهى حديث ثقلين را شرح مىدهد و مىنويسد:«سَمَّى رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم القرآن و عترته...- و هى بالمثناة الفوقية الأهلُ و النسل والرَهْطُ الأدنون - ثَقَلَين، لأن الثقل كُلّ نفيس خطير مَصون، و هذانِ كذلك؛ اِذ كُلّ منهما معدنٌ لِلعلوم الدينية والأسرارِ والحِكَمِ العلّيه، و الأحكامِ الشرعية، و لذاحَثّ صلي الله عليه و آله وسلم عَلَى الاقتداء و التَمَسّك بهم، و التعليم منهم. و قال: الحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَ فينا الحكمةَ أهلَ البيت. (و قيل) سُمِّيا ثقلين لِثِقْل وجوبِ رعايةِ حقوقهما.ثُمّ الذينَ وَقَعَ الحَثُّ عَلَيهم منهم، انما هم العارفون بكتاب الله و سُنّة رسوله،اذهم الذين لا يُفارقون الكتاب الى الحوض. و يُؤَيّد الخبرُ السابق (و لا تُعَلِّموهم فانّهم اَعْلَمُ منكم) و تَمَيّزُوا بِذالك عن بَقيّة العلماء لِأن اللّه اذهب عنهم الرجسَ و طَهّرهم تطهيرا، و شَرَّفُهم بالكرامات الباهرة المزايا المتكاثرة و قدمَرَّ بعضها، و سيأتى الخبرُ الذى فى قريش (و تُعَلُّمُوا منهم فَاِنّهم اَعْلَمُ منكم). فأذا ثَبَتَ هذا لِعموم قريش فأهلُ البيت أولى منهم بذلك، لأنهم امتازوا عنهم بخصويات لايُشاركهم فيها بقيةُ قريش.و فى أحاديث الحث على التمسك بأهل البيت اشارةٌ الى عدم انقطاع متأهّلٍ منهم للتَمَسُّك به الى يوم القيامة، كما اَنَّ الكتاب العزيز كذلك. و لهذا كانوا اَمانا لأهل الأرض، - كمايأتى - و يشهد لذلك الخبر السابق (فى كُلّ خَلَفٍ مِن اُمّتى عُدول من اَهلِ بيتى)... ثم اَحقّ من يَتَمَسّك به منهم اِمامُهم و عالِمُهم علىُ بن ابى طالب (كرم اللّه وجه)، لما قَدَّمْنا مِن مَزيدِ علمه و دقائقِ مُسْتَنْبِطاته و مِن ثَمَّ قال ابوبكر: علىٌ عترةُ رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم اَىِ الذين حَثَّ على التمسّك بهم، فَخَصَّهُ لِما قلنا...».1پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قرآن و عترت (خانواده و نسل و خويشان نزديك) خود را، ثقلين ناميده است. زيرا ثقل هر چيز نفيس، ارزشمند و محفوظ است. و اين دو چنين اند. هر كدام از آنها معدن علوم دينى اند و اسرار و حكم بلند مرتبه و احكام شرعى را در بردارند. و از اين رو پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را به تمسك و پيروى از اين دو فرا خوانده و خواسته است كه از آنان علم بياموزند، و فرموده: سپاس خداى را كه در ما خاندان حكمت و علم را قرار داد.
1. صواعق المحرقه، ص 9، (به نقل فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، صص 6-55). و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-665 و 84-683.
(و نيز گفته شده) كه اين دو از آن رو ثقلين ناميده شدهاند كه رعايت حقشان بس گران و سنگين است. مقصود از عترت در فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كسانى از آنهاست كه عارف به كتاب خدا و سنت رسول اند، زيرا آنانند كه تا ورود در حوض از قرآن جدا نمىشوند. روايتى كه مىگويد: «به آنها چيزى نياموزيد، كه آنان از شما داناترند» اين گفته را تأييد مىكند.وجه تمايز اينان از ديگر عالمان اين است كه خدا آنان را از آلودگيها و زشتيها پاك ساخته است، و به كرامات آشكار و مزاياى فراوان مفتخرند.درباره قريش روايتى است كه مىگويد: «از قريش علم بياموزيد كه آنان از شما عالمترند» هر گاه اين سخن درباره همه قريش صادق باشد، درباره اهل بيت به اولويت صدق مىكند، زيرا آنان به خصوصياتى ممتازند كه قريشيهاى ديگر فاقد آنند.در احاديث اصرار بر تمسك به اهل بيت، اشاره است به وجود پيوسته، كسى از آنان كه براى تمسك اهليت دارد، تا قيامت. همان طور كه قرآن چنين است، و از اين روست كه آنان سبب ايمنى براى ساكنان زميناند. و حديثى كه مىگويد: «در هر نسلى از امتم، عدالت گسترى از اهل بيتم، وجود دارد» شاهد اين مطلب است.و سزاوارترين كس از ميان ايشان براى تمسك امام و عالم آنها على بن ابى طالب است، كه علم فراوان و استنباطهاى موشكافانه و دقيق دارد. و به همين خاطر ابوبكر گفته است: «على عترت رسول خداست»، يعنى از كسانى كه پيامبر خواسته مردمان به آنان متمسك شوند...نيز ابن حجر اشاره مىكند: «و فى رواية: كتاب اللّه و سُنّتى، و هى المراد من الاحاديث المُقْتَصِرة على الكتاب، لِأنّ السنّة مُبَيّنة له، فَأَغْنَى ذِكُره عن ذِكرِها، فالحاصل اَنّ الحَثَّ وَقَعَ على التمسك بالكتاب و بالسنة و بالعُلماء بهما من أهل البيت و يُستفادُ مِن مجموع ذلك بقاءُ الأمورِ الثلاثة الى قيامِ الساعة».1 در روايتى دو چيز گرانمايه به جاى كتاب خدا و عترت، كتاب خدا و سنت آمده است. و مراد از سنت احاديثى است كه بيانگر قرآن است، از اين رو ذكر كتاب (در روايات) دربردارنده سنت نيز هست، و با آوردن لفظ كتاب نيازى به ذكر لفظ سنت نيست.حاصل اين كه اصرار (و فراخوان) پيامبر بر تمسك به كتاب و سنت است و بر عالمانى از اهل بيت كه عامل به اين دو اند. و از مجموع اينها استفاده مىشود، كه اين سه (كتاب، سنت و اهل البيت) تا قيام قيامت باقى اند.3. شرح عالمان بزرگ ديگرعالمان بزرگ ديگر چون محيى الدين نووى (م 676 در شرح صحيح مسلم)2، طيبى (م 743 در كاشف)3، سعدالدين تفتازانى (م 791 در شرح مقاصد)،4 زرندى (م 750 واندى، در نظم دررالسمطين)،5 شهاب الدين دولت آبادى (ملك العلماء) (م 849 در هداية السعداء)
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-664.2. عبقات الأنوار، ج 2-1 ص 655.3. همان، صص 96-494.4. همان، صص 521.5. همان، صص 8-507.
1 ملا حسين كاشفى (م 910 در رساله عليه)،2 نورالدين سمهودى (م 911 در جواهر العقدين)،3 ملاعلى قارى (م 1014، در شرح شفا)،4 عبدالحق دهلوى (م 1052 در لمعات)،5 خفاجى (م 1069 در نسيم الرياض)،6 عزيزى (م 1070 در سراج منير)،7 زرقانى (م 1122 در شرح مواهب)،8 ولى اللّه لكهنوى (م 1270 در مرآة المؤمنين)،9 و استوانههاى علمى همچون، روزبهان خنجى، ابن ايثر جزرى، ابن منظور، شمس الدين سخاوى، مولوى حسن زمان، مولوى حسن خان، بدخشى، سيدشريف جرجانى، عجيلى، سيوطى و...10 هر كدام جداگانه و يا به مناسبتى به شرح مبسوط يا بخشى از حديث ثقلين پرداختهاند، و مضمون سخنان آنها در آنچه از ابن حجر و مناوى نقل گرديد، با اندكى كم و زياد، موجود است. در اين جا مناسب است سخنان يكى از آنان كه حديث را به زبان فارسى شرح كرده، نقل شود. تا اهميت مطلب روشنى بيشترى يابد.4. شرح ملك العلماءملك العلماء در هداية السعداء پس نقل حديث مىنويسد:«حضرت رسالت صلي الله عليه و آله وسلم چون حجة الوداع باز گشت، يعنى چون
1. همان، صص 71-557.2. همان، ص 619 .3. همان، ص 638.4. همان، صص 94-689.5. همان، صص 20-719 .6. همان، صص 24-722.7. همان، صص 31-730.8. همان، صص 38-734.9. همان، صص 786.10. همان، ج 4-3، صص 300-26.
مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم در حج حاجيان را وداع كرد و فرمود: سلام من بر كسى كه در اين مقام بيايد. در حاجيان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز مىگردانيد، نه ايستاده تا خم كه منزلست رسيده، پس مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم فرمود كه پالانهاى اشتران انبار كنند و بطريق منبر سازند، پس مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم برآمد. ياران گفتند: يا رسول اللّه! قائم مقام بجاى تو كه را ببينيم؟ فرمود: قرآن و فرزندان من بجاى من بعد من ببينيد، و اگر چنگ برين هر دو زنيد بعد من هرگز گمراه نگرديد.پس بدين حديث ثابت شد كه بقاء ايشان تا قيامت باشد و ازيشان راهنمايان بحق اند، متمسك ايشان هرگز گمراه نگردد.»1و در كتاب «شرح سنت»، به طور مفصل (كلمه به كلمه و جمله به جمله) حديث را شرح مىدهد:قوله: «نزل غدير خم»چون در موضع غدير خم آمد، اين نصيحت كرد، تا هر كه از حاجيان در آن موضع تا قيامت آيند، اين نصيحت از سر تازه شود و ياد دارند. قوله: «أمر أن يُجْمَعُ رِحالُ الإبل»فرمود تا پالانهاى اشتران جمع كنند تا هر يكى از صحابه بشنود و مجموع عليه (...) شود، كسى را بعد ؛ خلاف و اختلاف نباشد، لأنّه أمرٌ عظيمٌ للهداية...قوله: «قام»از آن كه آواز ايستاده اشهرست و ابلغ، و غرض مصطفى در قيام تعليل اكرام و تعظيم ايشان بود...
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 558 و ج 4-3، صص 72-271.
قوله: «فَحَمِدَ اللّه و أَثْنى عليه.»تا معلوم شود قرآن و فرزندان عظيم القدرند، و تمسك بديشان امرى عظيم است... قوله: «ذَكَرَ» و خدا را بسيار ياد كرده (...) تا دلها نرم بلرزد، و به اميد نزديك شوند.قوله: «و وَعَظَ»پند داد و دلها نرم گردانيد، زيرا چون تخم در زمين بريزى اول نرم كنى، آن گاه آن تخم ميوه دهد...قوله: «يا اَيّها الناس!»... يا، نداء، أىّ، اسمُ المنادى،ها، كلمةُ تنبيهِ المُخاطب، الناس، اِسمٌ عام يَتناول جميعَ بنى آدم العاقلِ و غيرِالعاقل، الحاضرو الغائب، الصغير و الكبير، الاّ اَنّ المرادَ ههنا العاقلون البالغون، مبلغ الخطاب دون المجانين و الاطفال. قوله: «(انما) أنا بَشَرٌ»تا كسى انكار نيارد از اولاد او از آن كه بشر را ولد باشد، و نيز كسى نگويد كه ملك بود... قوله: «و انّى تركتُ و تاركٌ »و حال اينست كه من مىگذارم در شما متروكه يادگار، تا از ديدن آن مرا ياد آريد... تاركٌ، از آن گفت، زيرا چه رسم پدرانست كه چون موت به نزديك رسد متروكه به فرزندان سپارند. اُمّتى ابْنائى فَأَنّا اَبُوهم. [امتم فرزندان من هستند و من پدر ايشان ]هر آينه به امت سپرد.قوله: «فيكم»بدان كه «انى تاركٌ لكم و لِأَجْلِكم» نگفت، تا امت مقام و محل قرآن و سادات را باشد، و در بليات و ناكامى ايشان، امت سپر باشد، چنانچه كيسه مال را سپر بلاست... قوله: «ان تَمَسّكتُم بهما لن تَضِلّوا من بعدى»شرط هدايت آنست كه اگر تمسك كنيد بدين هر دو هرگز گمراه نگرديد، پس هر كه يكى از اين هر دو ترك دهد، يا قرآن را يا فرزندان رسول را يا تمسك نكند، هدايت نيابد و گمراه تواند بود... قوله: «الثَقَلَيْن»... و عرب را عادتست چيزى كه بفضل و شرف ياد كنند آن را به ثقل و رجحان و وزن وصف كنند...قوله: «فيكم». و قوله: «اِن تَمَسَكْتُم بهما»، و قوله: «و لن يَفتَرّقا حتى يَرِدا». و قوله: «كيف تخلفونى فيهما».در جميع ضمائر مذكوره قرآن و فرزندان رسول جمع كرد تا اشارت باشد كه تعظيم مجموع يعنى قرآن و فرزندان برابرست. و هيچ كسى از گويندگانِ «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» نباشد، اگر از يكى منكر شوى و بر يكى ايمان آرى ايمان نباشد، و اگر هر دو بمرتبه تعظيم برابر نمودندى، جمع ضمير جايز نشدى...قوله: «كتابَ اللّه و عترتى»ذكر بالعَطف. قال الشيخ الامام عبدالقاهر الجرجانى: العَطْف هو الجمعُ بين الشَيْئَين فى العطف (الحكم) و الأصلُ فيه الواو، و هو لِمُطلق الجمع عندنا، اى الجَمْع بين المعطوف و العطف فى الحُكم الذى هو الاثبات او النفى، و عليه عامّةُ اهل اللغة و اَئِمَّةُ الفَتْوى.قوله: «خُذوا بِكتاب اللّه وَ اسْتَمْسَكوا به».يعنى: ثابت و محكم باشيد در دوستى قرآن و فرزندان من از آن كه حبّ قرآن علامت حب خداست، و حبّ اولاد من علامت حبّ من است...قوله: «عترتى»... فى تاجِ الأسامى، العترة ؛ فرزندان و فرزندانِ فرزندان.قوله: «اهل بيتى»فى «النكات» اهل بيت الرجل: ولده و ولد ولده...قوله: «اذكّر كم اللّه»بدان كه ذكر را از باب تفعيل فرمود از بهر بزرگى دادن ايشان. فى «تاج المصادر»: فى الحديث: فَذَكِّروه، اى فَاَجِلُّوه، لِأنّ فى ذِكر الشىء اِجلاله (الاجلال بزرگداشتن)يعنى: مىدارم شما را در دوستى فرزندان خود و ياد مىدهانم شما را خداى، در دوستى فرزندان خود، تا فراموش نكنيد...قوله: «لَنْ يَفتَرَّقا».در محل «لَنْ تَرانى»، لن براى تأكيدست و لن اينجا براى تأييد است. يعنى جدا نشود اين هر دو از تعظيم و فضل و شرف در دنيا و عقبى.قوله: «حتى يِرِدا عَلَىَّ الحوضَ»هرگز جدا نشود تعظيم قرآن و فرزندان رسول اللّه تا آن كه بيايند بر حوض كوثر.ذكر كوثر كرد، تا يادآرند از آن كه همه را ورود بر كوثر باشد، مؤمن از مشرك، و موحد از ملحد، و موافق از منافق آن جا جدا گردد،... يعنى: بر حوض كوثر هر كه محب خاندانست آمدن دهند، و منافق را از دور برانند.قوله: «فانظروا كيف تخلفونى فيهما.»
فى «تاج المصادر»: النَظَر بمعنى الاعتبار و التأمّل. لقوله تعالى: «اُنْظُر كيف فَضَّلْنا» و الخَلَف و الخِلافه: بجاى كسى كه از تو بوده ايستادن و الخِلْف: از پى كسى در كسى در آمدن و خلف بودن.يعنى: پس عبرت گيريد و انديشه كنيد كه بعد من با قرآن و فرزندان من چگونه خواهيد بود. «ثم جَعَلْنا كم خَلائِفَ فى الارض من بعد هم لِنَنْظُرَ كيف تَعْمَلون»هر آينه خداوند مىبيند آنچه به ايشان خواهيد كرد، خلف بد مباشيد، تا فردا نگويم شما را: «بِئْسَما خلفتُمونى مِن بعدى».1ملك العلماء در جلوه دوم مىگويد:«الجلوة الثانيه: فى مذمة من لا يتمسّكهم (لا يتمسك بهم) قال اللّه تعالى: «فَلْيَحْذَرِ الذين يُخالفون عن اَمرِه اَنْ تُصيْبَهم فتنةٌ او يُصِيبهم عذابٌ اليم وَ مَنْ يُشاقِقُ الرسولَ...».عزيز من! دوستى و تمسك به اولاد رسول به فعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است. پس هر كه بجا نيارد و منكر گردد، از قومى باشد: «مَن يقول آمنّا باللّه و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين»، قال اللّه تعالى: «و ما آتيكُم الرسولُ فَخُذوه و ما نَهيكم عنه فَانْتهوا». عن ابن مسعود أنه عمومٌ (عام) فى كُلِّ ما أَمَرَهم النبىُّ و نَهَاهُم عنه.پس هر كه تمسك بقرآن و اولاد رسول نكند، اگر چه ظاهر خود را مؤمن گويد ايمان او سودمند نباشد و فردا سياه رو گردد.»25. واژگان عمده حديث ثقلين
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 65-558.2. همان، ص 567.
اكنون بجاست درباره واژگان عمده و اساسى حديث بررسى بيشتر انجام گيرد:آ. ثقلينواژه ثقلين ريشه قرآنى دارد «ثِقال»، «الثَقَلان»، «ثَقُلَت»، «أثْقال» و «ثَقيل» و... در آيات قرآن بكار رفته است:«هو الذى يُرسل الرياحَ بُشرا بين يدى رَحْمَتِه حَتّى اذا اَقَلَّتْ سَحابا ثِقالاً».1 پروردگار شما كسى است كه از باب بشارت به رحمتش (بر جانداران) بادها را مىفرستد تا ابرهاى سنگين (و متراكم را شكل دهند) و جابجا سازند.«اِنفِروا خِفافا و ثِقالاً».2 (در راستاى تحقق اهداف دينى و استوارى دين و حكومت دينى در جامعه در دستهها و يا در حالت) سبك و سنگين (آسانى و دشوارى، خواه جوان و سبكبال و آسوده خاطر و توانمند، و خواه تهيدست و عائله دار و دل نگران مال و خانواده و سالمند) هجرت كنيد (و بپاخيزيد).واژه ثقال در سوره رعد نيز استعمال شده است.3«سَنَفْرُغُ لكم اَيُّه الثَقَلان».4 اى دو چيز گرانمايه به زودى به شما مىپردازيم (و فارغ از هر شغلى به شما رسيدگى مىكنيم).«فمِن ثَقلَت موازينه فاولئك هم المفلحون».5 كسانى رستگارند كه (حاصل زندگى، عمر و تلاشهاى فردى و اجتماعى آنها) بارى سنگين (و اندوختهاى بايسته و ارزشمند) است.
1. سوره اعراف (7): 57.2. توبه (9): 41.3. رعد (13): 12.4. رحمن (55): 31.5. اعراف (7): 8 و مؤمنون (23): 102.
«يَسْئَلونك عَنِ السّاعة... ثَقُلَتْ فى السماوات و الأرض، لا تَأْتِيكم الاّ بغتةً».1 از ساعت (لحظه فرا رسيدن رستاخيز قيامت) از تو مىپرسند... (بدان كه واقعه رستاخيز) در آسمانها و زمين گران و سنگين است، و عظمت دارد و جز ناگهانى واقع نشود. «فامّا من ثَقلَت موازينه، فهو فى عيشة راضية».2 كسى كه (در قيامت و روز حسابرسى) بارش سنگين (ارزشمند و در خور توجه) است، عيش و زندگى پسنديده و خشنود دارد. «أنا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً».3 به زودى بر تو قولى (كلمهها و جملههاى) سنگين (و بس مهم و ارزشمند و سرنوشت ساز) فرو افكنيم.«و لَيَحْمِلُنّ اَثْقالَهم و اَثْقالاً مع اَثْقالِهم».4 كافران بار (و حاصل عملكردشان را كه از آنها جدا نشدنى است) بر دوش كشند، و نيز همراه آن بارهايى (و تبعاتى از كارهاى ديگران را كه به وسيله آنان به گمراهى و انحراف گراييدهاند).«وَ الأنعام خَلَقَها لكم... و تَحْمِل اَثْقالكم الى بلدٍ لم تكونوا بالغيه الاّ بِشِقِّ الأَنْفُس».5 خداوند چهار پايان را براى شما آفريد... اين حيوانات بارهاى سنگينتان را به شهرها حمل مىكنند، و اگر آنان نبودند شما نمىتوانستيد جز با زحمت و رنج مشقت زا اين بارهاى گران را به شهرها ببريد.راغب در ماده ثقل چنين مىگويد:
1. اعراف (7): 187.2. قارعه (101): 7-6.3. مزمل (73): 5.4. عنكبوت (29): 13.5. نحل (16): 5 و 7.
سنگينى و سبكى مقابل همند، هنگام... وزن و يا اندازهگيرى، به طرفى كه برترى دارد، سنگين گفته مىشود. اين ماده در اصل در اجسام به كار مىرود، و پس از آن در معانى استعمال مىگردد... ثقيل و خفيف بر دو وجه استعمال مىشود.1. به نحو مضايفه، و آن اين است كه به چيزى سنگين و سبك گفته نمىشود مگر به اعتبار غير آن...2. استعمال ثقيل در اجسامى كه تمايل به فرود آمدن به پايين دارند مانند سنگ و كلوخ. و خفيف به اجسامى گفته مىشود كه به صعود متمايلند مانند آتش و دود.1 مضمون كلام ابن منظور در اين زمينه چنين است:ثِقَل (سنگينى) نقيض خفت (سبكى) است. جمع ثِقَل، ثِقال، و جمع ثِقْل اَثْقال است. به بار سنگين ثقل گويند... در نظر عرب دلاور قهرمان و بخشنده وزنه و بارى است بر زمين، آنگاه كه كشته شود يا بميرد زمين احساس سبكى مىكند. به گناه نيز ثِقل گفته مىشود. و به هر چيز نفيس، ثَقَل، و ثقيل و ثاقل مىتوان گفت. معناى ثقيل در آيه «انا سَنُلْقى عليك قولاً ثقيلاً» سنگينى عمل به آن است. زيرا حرام و حلال و همه اوامر خدا با قبول نوعى زحمت همراه است و بر انسان سنگين مىنمايد و ادا نمىگردد. و گفته شده كه مراد واجبات الهى است. ثَقل به معناى كالا و كسان مسافر است و ثِقَل به معناى شدت يافتن مرض. ثَقَل به معناى ثِقل نيز آمده است. خداوند در قرآن جن و انس را ثَقَليْن ناميده، زيرا آن دو را
1. حسين بن محمد معروف به راغب اصفهانى: المفردات فى غريب القرآن، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، 1404 ه، صص 80-79.
به وسيله قدرت تمييز و عقل بر ديگر جانداران برترى داده است.1پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قرآن و عترت را «ثَقَلين» ناميده است تا به اين وسيله بزرگى قدر و جايگاه ارزشمند آن دو را بنماياند، و شأن و منزلت بالاى آن دو را يادآور گردد. عرب به هر چيز نفيس و خطير «ثَقَل» گويد.2صاحب كتاب مرقاة المفاتيح - كه شرحى بر كتاب مشكاة المصابيح است - پس از ذكر حديث ثقلين، درباره واژه «ثقلين» چنين اظهار نظر مىكند:«الثَقَلين بفتحتين أى الأمرين العظمين. سَمَّى كتابَ اللّه و اهل بيته بهما، لعظم قدرهما، و لأنّ العمل بهما ثقيل على تابعهما... و قد شَبَّه بهما الكتاب و العترة. لأنّ الدين يَسْتَصْلِحُ بهما و يَعْمُرُ، كما عُمِرَتِ الدنيا بالثَقَلين اى الجن و الأنس) و كُلّ شىءٍ له وزن و قدر متنافس فيه، فهو ثقيل».3 ثقلين (به فتح دو حرف نخست) به معناى دو امر بزرگ است، كتاب خدا و اهل بيت پيامبر از آن رو كه قدر و ارزششان بزرگ است ثقلين ناميده شدهاند، و نيز بدان خاطر كه عمل به آن دو بر پيروان آنها ثقيل (و سنگين) است... اين كه كتاب و عترت به دو چيز گرانقدر تشبيه گرديده، براى اين است كه دين با كتاب و عترت صلاح مىيابد و آباد مىگردد، چنانچه دنيا با انس و جن به عمران مىگرايد. و هر چيزى كه وزن و ارزشى (در خور توجه و نفيس) داشته باشد، به گونهاى كه در راستاى دستيابى به آن بدون ضرر رساندن به ديگران تلاش و كوشش شود، ثقيل است.
1. علامه ابن منظور: لسان العرب، ج 11، نشر أدب الحوزه، 1405 ه، صص 8-85.2. همان، ص 88.3. على بن سلطان محمد القارى: مرقاة المفاتيح (شرح مشكاة المصابيح)، ج 5، چاپ و نشر مكتبه الاسلاميه حاج رياض الشيخ، ص 593. (و نيز عقبات الأنوار ج 2-1، ص91-690).
و نيز به نقل از طيّبى مىگويد: «قال الطيبى فى قوله، أنى تاركٌ فيكم ثقلين... اشارةٌ الى أنّهما بمنزلة التُوأمَيْن الخلفين عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم ، و أنّه يُوصى الأمةَ بحُسْن المخالقة معهما و ايثارِ حَقّهما على انفسهم كما يوصى الأبُ المُشفق الناسَ فى حَقِّ أولاده...».1 طيّبى گفته است اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانقدر بر جاى مىگذارم و مىروم... اشاره است به اين كه كتاب و عترت به منزله دو فرزند همزاد و دو قلوى پيامبرند، رسول گرامى (همانند پدر دلسوزى كه درباره فرزندانش وصيت مىكند) امت را سفارش كرده است كه با اين دو به خوبى و نيكى رفتار كنند، و حق آن دو را بر خويش مقدم بدارند.ب. اهل بيتاين واژه نيز در قرآن استعمال شده است:«انّما يُريد اللّه لِيُذْهِبَ عنكم الرِّجسَ اهل البيت و يُطِهِّركم تطهيرا»2.همانا! خدا اراده كرده است تا پليدى را از شما خاندان دور سازد، و به شيوهاى ويژه شما را پاكيزه گرداند.امام فخر رازى در تفسير آيه مىگويد: نكته لطيف در آيه اين است كه گاهى عين پليدى زايل مىشود ولى محل پاك نمىگردد، معناى آيه اين است كه خدا گناهان را از شما مىزدايد و لباس كرامت را به شما مىپوشاند. اين كه خداى متعال خطاب به ضمير مؤنث را (با توجه به فراز پيشين) رها كرده و با ضمير مذكر خطاب آورده، براى آن است كه زنان و مردان اهل بيت (هر دو را) شامل گردد.3
1. همان، ج 5، ص 600.2. احزاب (33): 33.
در اين كه اهل البيت چه كسانى اند، اقوال مختلف است، بهتر آن است كه گفته شود، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرزندان آن حضرت و زنان او هستند، و حسن و حسين از آنان است، و نيز على از ايشان است، زيرا وى به سبب معاشرت (و ازدواج) با دختر پيامبر و ملازمت با آن حضرت، از اهل بيت شده است.1در ذيل اين آيه رواياتى از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده است كه مقصود از اهل بيت را روشن مىسازد، نمونههاى زير از آن جملهاند:1. عن عائشه ؛ «خرج رسول اللّه غداة و عليه مِرْطٌ مُرَحَّل من شَعر اَسود فجاء الحسن بن على فَأَدْخَلَه، ثم جاء الحسين فَدَخَلَ معه، ثم جائت فاطمة فأدخلها ثم جاء علىٌ فأدخله ثم قال: انّما يُريد اللّه ليذهب...». عايشه مىگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم سپيده دمى (از خانه) بيرون آمد، در حالى كه جامهاى نادوخته و بافته شده از موى سياه كه با تصاوير پالان شتر مزين شده بود، بر خود افكنده بود. حسن و حسين، فاطمه و على، به ترتيب (يكى پس از ديگرى) آمدند، پيامبر همه آنان را در زير آن جامه جاى داد، و آن گاه فرمود: انّما يريد اللّه...22. در صحيح ترمذى روايت شده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم زمان نزول آيه تطهير در خانهام سلمه بود، فاطمه، حسن و حسين را خواست و عبا را بر آنها پوشانيد و على را نيز به درون عبا فرا خواند و آن گاه گفت: «اللهمّ هؤلاء اهل بيتى فَأَذْهِب عنهم الرِّجْسَ و طَهِّرْهم تطهيرا...»
1. امام فخر رازى: تفسير كبير، ج 25، چاپ سوم، دار احيا التراث العربى، ص 209.2. همان. 3. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 147. اين حديث در كتاب صحيح مسلم نيز آمده است، حاكم در مستدرك مىگويد اين حديث صحيح است (همان). و بيهقى: سنن، ج 2، ص 149. و التاج الجامع الاصول، ج 3، صص 333 و 347. و ابن جرير: تفسير جامع البيان، ج 10، چاپ اول، دارالكتب العلميه بيروت، 1412 ه ص 296.
پروردگارا اينان اهل بيت منند، پليدى را از آنان بزداى، و به نحوى خاص آنها را پاك گردان.1نزديك به همين مضمون، حديث از ام سلمه نيز روايت شده است.23. در ذيل حديث ثقلين در بعضى از روايات چنين آمده است:«فقلنا: مِن اهل بيته نِساؤه؟ قال: لا، و أِيْمُ اللّه أنّ المرأةَ تكون مع الرَجُل العصر من الدهر، ثمّ يُطَلِّقها فَتَرْجعُ الى أبيها و قومها. اهل بيتُه أَصْلُه و عُصْبَتُه الذين حُرِّموا الصدقةُ بعده».3 (راوى حديث مىگويد از زيد بن أرقم كه حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل كرد پرسيدم) آيا زنان پيامبر از اهل بيت او هستند؟ گفت: نه، به خدا سوگند زن با مرد مدت زيادى زندگى مىكند، و آن گاه كه مرد او را طلاق مىدهد، به سوى پدر و قوم خود بر مىگردد. اهل بيت پيامبر اصل او و فرزندان از نسل اويند، كسانى كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صدقه بر آنها حرام است.در صحيح مسلم روايت به گونه ديگر نيز ذكر شده است: «فقال له حصين، و من اهل بيته يا زيد؟ أليس نِساؤه مِن اهل بيته؟ قال: نساؤه من اهل بيته و لكن اهل بيتُه من حُرّمَ الصدقةُ بعده، قال: و من هم؟ قال: هم آلُ على و آلُ عقيل و آلُ جعفر و آل عباس. قال: كُلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم».4 حصين از زيد بن ارقم پرسيد، اهل بيت پيامبر كيست؟
1. مسند احمد، ج 6، ص 292. و علىبناحمدواحدىنيشابورى: اسبابالنزول، چاپ دارالكتب العلميه،بيروت،1400ه،ص239. و اسدالغابة، ج 2، ص 12.2. تفسير طبرى، ج 10، ص 296. اسباب النزول، ص 239. اسدالغابة، ج 5، صص 521 و 589 مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 416. سنن بيهقى، ج 2، ص 150. تاريخ بغداد، ج 9، ص 126.3. صحيح مسلم، ج 5، ص 27.4. صحيح مسلم، ج 5، ص 26 .
آيا زنان پيامبر از اهل بيت او نيستند؟ زيد پاسخ مىدهد: آرى، زنان پيامبر از اهل بيت او به حساب مىآيند، و لكن أهل بيت (منظور در اين جا) كسانىاند كه پس از پيامبر صدقه بر آنها حرام است. حصين سؤال مىكند آنها كيانند؟ زيد مىگويد: آنان آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس (منسوبين پيامبر) هستند حصين مىپرسد آيا بر همه اينها صدقه حرام است، و زيد جواب مىدهد: بلى. نووى در توضيح اين قسمت از حديث مىگويد:«المراد بالصدقة الزكاة و هى حرام على بنى هاشم و بنى المُطّلب، و قال مالك: بنو هاشم فَقَط، و قيل: بنى قصى، و قيل: قريش كلّه... فى هذاه الرواية دليل على اِبطال قول من قال قريش كلّها، فقد كان فى نسائه قُرَشِيات؛ و هنّ عائشة و حَفْصَة و اُمّ سلمه و سوده و ام حبيبة... والمعروف فى مُعْظم الروايات فى غير مسلم أنه قال: نساؤه ليس (لن. ظ) مِن أهل بيته فَتَناول الرواية الأولى، على أن المراد اَنَّهنّ من اهل بيته الذين يُساكِنونه و يَعُو لُهنّ و أَمَرَ بِاِحترامهم و اِكرامهم و سَمّاهم ثقلاً و وَعَظَ فى حقوقهم، فنساؤه يَدْخُلنَ فى هذا كلّه، و لا يَدخُلنَ فيمن حرم الصدقه...».1 مراد از صدقه زكات است، كه بر فرزندان هاشم و مطلب حرام است، مالك گفته زكات تنها بر بنى هاشم حرام است، و گفته شده فرزندان قصى و نيز گفته شده بر همه قريش... و اين روايت بطلان گفته كسانى را مىرساند كه زكات را بر همه قريش حرام مىدانند زيرا در ميان زنان پيامبر، عائشه، حفصه، ام سلمه، سوده و ام حبيبه همه قرشى اند، و براساس اين روايت صدقه بر آنها حرام است... و آنچه از بيشتر روايات استفاده مىشود اين است كه زنان پيامبر جزو اهل بيت پيامبر (به معناى خاص) به حساب نمىآيند.
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 655.
و مراد از روايتى كه آنها را جزو اهل بيت آن حضرت دانسته، اين است كه آنان عيال پيامبرند، با آن حضرت زندگى مىكنند، و پيامبر آنها را ثقل ناميده و از مردم خواسته با احترام و اكرام با آنان رفتار كنند، و حقوقشان را پاس بدارند. در اينجا همه زنان پيامبر داخلند، ولى از كسانى نيستند كه صدقه بر آنها حرام است.منصور على ناصف در شرح حديث عبا مىگويد: «هنّ أهل بيتهاى الساكنات معه و يَعُو لهنّ و لكنهنّ لَسْنَ من اهل الذين حرمت الصدقة عليهم، لأنّها اوساخٌ فلا تليق بالأشراف، فسأله عن أهل البيت بهذا المعنى فقال: آل على و هؤلاء هم بنى هاشم و عليه الجمهور...».1 زنان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت اويند (بدين معنا كه) با او زندگى مىكنند و عائله (خانواده) پيامبر به حساب مىآيند. و حضرت سرپرست آنهاست. ولكن آنان از كسانى نيستند كه صدقه برايشان حرام است، چه اين كه صدقه (گى) آلودگى دانسته مىشود و بر بزرگان و نجيبان نمىزيبد. از وى سؤال شد كه اهل بيت به اين معنا چه كسانىاند؟ گفت: آل على، و آنان همان بنى هاشم اند. و جمهور عالمان بر همين عقيدهاند. ابو سعيد خدرى از پيامبر روايت مىكند كه فرمود: «نزل هذه الآيه فى خَمسة فىّ و فى على و فاطمه و حسن و حسين».2 آيه تطهير درباره 5 نفر نازل شده است ؛ من و على و فاطمه و حسن و حسين. ابن جرير و ابن ابى حاتم از قتاده نقل مىكند كه درباره اين آيه گفت: «هم أهلُ بيت طهّرهم اللّه من السوء، و اختصّهم برحمته».3 اينان اهل بيتى اند كه خدا آنان را از بدى پاك ساخته و مختص رحمتش كرده است.
1. التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 347.2. الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 6، ص 604. و كشف الاستار، ج 3، ص 221.3. الدر المنثور، ص 606.
در سنن ترمذى، و مسند احمد و مسند عبد بن حميد به نقل از انس آمده است: «انّ رسول اللّه كان يَمُرّ بباب فاطمة سِتّة اَشْهَر اذا خرج الى الصلاة الفجر، يقول: الصلاة يا اهل البيت! انما يريد اللّه...».1 همانا پيامبر شش ماه هنگامى كه براى نماز فجر (صبح) خارج مىشد، به در خانه فاطمه عبور مىكرد و مىگفت: نماز! اى اهل خانه، و آيه تطهير را مىخواند.در حديث زير ويژگيهاى ديگرى از اهل بيت بازگو شده است، و روشن مىسازد كه اهل بيت همان عترت و ذريّه پيامبر است:«قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : من سرّه اَنْ يحيى حياتى و يَموت مماتى و يَسْكُنَ جَنّةَ عدنٍ غَرَسها ربّى، فليو الِ عليّا من بعدى و ليوالِ وليّه و ليقتدى باهل بيتى من بعدى فانّهم عترتى، خُلِقوا من طينتى و رُزِقوا فَهْمى و علمى، فويلٌ للمكذّبين بفضلهم من امّتى، القاطعين فيهم صِلَتى، لا أنَالُهم اللّهُ شفاعتى».2 (طبرانى در كبير و رافعى در مسند خويش با بيان سند تا ابن عباس مىنويسد:) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: هر كه دوستدار زندگى و مرگى همچون زندگى و مرگ من است، و مىخواهد در بهشت عدن - كه پروردگارم آفريده - ساكن شود، بايد پس از من على و دوستداران او را دوست بدارد، و به اهل بيتم اقتدا كند، همانا اهل بيت من همان عترت منند، آنان از طينت و سرشت من آفريده شدهاند، و فهم و علم من را دارايند. واى بر كسانى از اُمتم كه فضل آنها را تكذيب كند، و رابطه خود را با من به وسيله قطع رابطه با آنان بِبُرد، خدا چنين كسانى را از شفاعتم محروم مىسازد.
1. همان و نيز: المسند الجامع، ج 2، ص 446 و مطالبالعاليه ج 4، صص 45-144.2. كنز العمال، ج 6، ص 217 (منتخب كنز العمال در حاشيه مسند ج 5، ص 94) .
از برخى روايات جايگاه محورى و اساسى اهل بيت را آشكارا مىتوان دريافت. و خود شاهدى است بر اين كه چرا آنان عدل قرآن و يكى از دو ثقل معرفى شدهاند:پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «حُرمت الجنةُ على من ظَلَمَ أهل بيتى و آذانى فى عترتى».1 بهشت حرام است بر كسى كه بر اهل بيت من ظلم كند و (با اذيت و ستم به عترت) مرا بيازارد. محمد بن مسلم بن أبى الفوارس رازى در كتاب اربعين خود (كه در آغاز آن حديث ثقلين را آورده است.) از پيامبر نقل مىكند كه فرمود:«.. اَلا! و ان ّ اهل بيتى أمان اُمّتى فاذا ذَهَبَ أهل بيتى جاء أمتى مايوعدون، ألا! و انّ اللّه عصمهم من الضلالة و طَهَّرَهم من الفواحش، و اصطفاهم على العالمين، اَلا! و انّ الله أوجب مَحبّتهم و أمر بمودّتهم، اَلا! و انّهم الشهداء على العباد فى الدنيا و يوم المعاد، اَلا! وانّهم اهل الولاية الدالون على طُرُق الهداية، اَلا! و انّ اللّه فَرَضَ لهم الطاعةَ على الفِرَق و الجماعة، فمن تمسّك بهم سَلَكَ و من حادَ عنهم هَلَكَ،...».2 هان! (بدانيد) اهل بيت من امان است براى امتم، آن گاه كه زمين از آنها تهى شود، وعده الهى (قيامت) فرا مىرسد. همانا! خداوند آنان را از ضلالت مصون داشته و از پليدىها پاك ساخته است، و بر همه عالميان برگزيده است. آگاه باشيد! كه خدا محبت آنها را واجب كرده و مردمان را به دوستى آنان فرا خوانده است. در دنيا و آخرت بر بندگان گواهند. اهل بيت من اهل ولايتند و راهنمايان راههاى هدايت، همانا خداوند پيروى از آنها را بر همه فرقهها و گروهها واجب كرده است هر كس به آنان متمسك شود، راه درست را مىيابد و به مقصد مىرسد، و هر كه از آنان روى برتابد هلاك مىگردد.
1. الجامع الاحكام القرآن، ص 22. 2. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 19-418.
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اِسْتَوصوا بأهل بيتى خيرا، فانّى أُخاصِمَكم عنهم غدا و من اكن خصيمه اُخَصِّمُه، و من أُخَصِّمه دَخَلَ النار».1 درباره اهل بيتم به نيكى سفارش كنيد، همانا در فرداى قيامت شاكى كسى كه به آنان بد رفتارى كند منم. و هر كه طرف دعوايش من باشم، و با او خصومت كنم به دوزخ مىرود. «و اجعلوا أهل بيتى منكم مكانَ الرأس من الجَسَد و مكانَ العَيْنَين من الرأس، و لا يَهتدى الرأسُ الاّ بالعينين».2 اهل بيت مرا نسبت به خود مانند سر براى بدن بدانيد، و آنان را همچون چشمان براى سر در نظر آوريد. سر بدون چشم (جايى را نمىبيند) و هدايت نمىشود. (اهل بيت نيز براى جامعه و امت اسلامى چنين اند. )* در دستهاى از احاديث اهل بيت كشتى نجات امت و مانع اختلاف آنان دانسته شده است: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : اَلا اِنّ مَثَلُ اهل بيتى فيكم مثلُ سفينة نوح من رِكِبَها نجى و من تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ».3 ابوذر مىگويد كه) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: آگاه باشيد! همانا مثل اهل بيت من در ميان شما و نقش آنها مثل كشتى نوح است، هر كه به آن درآيد نجات پيدا مىكند، و هركس از آن تخلف ورزد (و به اهل بيت چنگ نزند) غرق مىشود و هلاك مىگردد.
1. همان، ص 638، 665 و 682.2. شيخ يوسف النبهانى: الشرف المؤبد، ص 31.3. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 151 و نيز مطالبالعاليه، ج 4، صص 63-262.
«قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم :... و أهلُ بيتى أمانٌ لِاُمّتى من الاختلاف (فى الدين) فاذا خالَفَتْها قبيلةٌ من العرب (يعنى فى احكام اللّه) اختلفوا. فصاروا حِزبَ ابليس».1 (ابن عباس روايت مىكند كه) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اهلبيت مانع اختلاف امتم (در دين) هستند. پس هر گاه قبيلهاى از عرب (در احكام خدا) با اهل بيت مخالفت كند (و از آنان روى برتابد)، با هم اختلاف مىيابند و پراكنده مىشوند، و حزب شيطان مىگردند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «النُجوم اَمانٌ لأهل السماء و اهل بيتى أمان لأمّتى».2 ستارگان باعث ايمنى اهل آسمان اند، و اهل بيت من سبب در امان ماندن امّتم (از هلاكت و از لغزشها و انحرافها).هيثمى اين حديث را در مجمع الزوائد نقل مىكند و مىگويد طبرانى در «الأوسط» آن را نقل كرده و اسناد آن خوب است.3 امام فخر رازى در اين زمينه بيانى زيبا و لطيف دارد، وى مىگويد:ما اكنون در درياى تكليف هستيم، و امواج (خروشان) شبههها و شهوتها بر ما فرود مىآيد، سفر در درياى (متلاطم) نيازمند دو چيز است:
1. همان، ج 3، ص 149.2و3- محمدبن درويش حوت بيروتى: اسنى المطالب فى احاديث مختلفه المراتب، چاپ اول، دارالفكر، 1412 ه، صص 11-510 و نيز؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 177 . مطالب العاليه ج 5، ص 83 و ج 4، ص 262.
1. كشتى بى عيب و سالم،2. ستارگان نور افشان و آشكار،هر گاه انسان در كشتى سالم و عارى از نقص بنشيند و نگاهش را به ستارگان درخشان اندازد (با توجه به حركت و جايگاه ستارگان)، به طور غالب اميد مىرود سالم به مقصد برسد.1در اين عبارات امام فخر رازى اهل بيت را چون كشتى عارى از نقص مىبيند، كه در درياى خروشان و در ميان امواج شبهه و شهوت مىتواند مسافران را از خطرها نجات دهد. به كسانى اميد مىرود به سلامت به مقصد برسند، كه در كشتى اهل بيت سوار شوند، و به دامان آنان چنگ زنند.* احاديثى نيز از وجود كسانى ممتاز و برجسته از اهل البيت در همه زمانها و نسلها خبر مىدهد: در روايتى كه ابن حجر در صواعق آن را شاهد گفته خود در اين زمينه قرار مىدهد، آمده است: «فى كل ّ خَلَف عدولٌ من اهل بيتى».2 در هر نسلى (و در هر عصر و زمانى) فردى (ممتاز و عادل كه همسنگ و همطراز با فرد پيش از خود است)، از اهل بيت من وجود دارد.راغب در مفردات مىنويسد:اهل انسان در اصل كسانى اند كه با او در يك جا سكونت دارند، و به طور مجاز به كسانى كه داراى نسب يكسانند، اهل بيت انسان گفته مىشود. هر گاه اهل بيت به طور مطلق گفته شود، مراد خويشاوندان پيامبر است.3ابن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤل» در مراد از «اهل البيت» مىنويسد:اهل بيت منتسبان به جد نزديك پيامبر (جد بى واسطه) هستند. و قولى گويد كسانى كه با پيامبر در يك رحم مشتركند مراد است و نيز
1. تفسير كبير، ج 25، ص 167.2. الصواعق المحرقة، ص 90 .3. المفردات، ص 29.
گفته شده اهل بيت آنانند كه به نسب يا سبب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مىرسند. همه اين معانى در ائمه عليه السلام موجود است، نسب آنان به جد بى واسطه پيامبر (عبدالمطلب) مىرسد، با پيامبر در يك رحم مشتركند، و از حيث نسب و سبب به او متصلند، بنابراين آنها اهل بيت حقيقى پيامبرند و خواه معناى آل و اهل بيت يكى باشد و خواه با هم اختلاف داشته باشد، حقيقت معناى اين دو لفظ براى امامان عليه السلام ثابت است.1در شرح مشكاة آمده است: به طور غالب اهل منزل به صاحب آن و احوال او مطلعند. مراد از اهل البيت (در حديث ثقلين) اهل علم است، آنان كه بر سيره پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آگاهند و طريقه و شيوه آن حضرت را به خوبى مىشناسند، از حكم و حكمت پيامبر درك درست دارند، و به اين صفات است كه صلاحيت دارند عدل و معادل كتاب خدا قرار گيرند.2ابو عبداللّه محمد بن درويش حوت بيروتى در كتاب اَسنى المطالب، بيانى دارد، كه از آن معناى محدودترى از «اهل بيت» استفاده مىشود، وى مىنويسد:عده زيادى از اهل جفر احاديثى را گرد آوردهاند كه از آينده خبر مىدهد، آنان با اين عوام فريبى مىخواستند خود را مطرح سازند، و كار خود را رواج دهند. در اين زمينه كتابهايى نوشتهاند و به سيد ما على (رض) نسبت دادهاند، و نيز به اهل البيت مانند: زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق و موسى كاظم.3
1. به نقل از صدرالدين صدر: المهدى، مكتبة المنهل، 1398 ه، ص 9-58.2. القارى فى المرقاة فى شرح المشكوة، ج 5، ص 600.
بيروتى در جاى ديگر درباره عدم صحت نسبت بعضى از آرامگاهها و مكانها به انبيا و غير آنان مىنويسد: از مكانهاى دروغ، يكى محلى است كه در قاهره به مشهد الحسين مشهور است، زيرا حسين (رض) به اتفاق در آن جا دفن نشده است... احتمال مىرود فاطميان آن را آباد كرده باشند، زيرا آنان اهل البيت را گرامى و بزرگ مىداشتند و خود را به حسين نسبت مىدادند...1بيروتى در اين دو بيان به طور روشن مصداق هاى اهل بيت را بيان مىكند، و مىگويد: اهل بيت كسانى اند همانند ؛ حسين بن على، زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق، موسى كاظم.ج. آلواژه آل نيز كه در قرآن بكار رفته است، مترادف با كلمه «اهل البيت» است. ابن ايثر مىگويد: در آل محمد (كسانى كه صدقه بر آنان حلال نيست» اختلاف است، اكثر بر اين هستند كه آنان اهل بيت پيامبرند.2 بيهقى در سنن بابى به همين عنوان دارد «باب بيان اهل بيته الذين هم آله».3 (باب بيان اهل بيت پيامبر و كسانى كه آل اويند) شافعى گويد: اين حديث كه صدقه بر محمد و آل محمد حلال نيست، دلالت مىكند كه آل محمد كسانى اند كه صدقه بر ايشان حرام است، و در عوض خمس به آنها تعلق مىگيرد.
1. اسنى المطالب، صص 588 و 609.2. همان.3. لسان العرب، ج 11، ص 38.4. سنن بيهقى، ج 2، ص 148. در اين باب بيهقى روايت ثقلين را مىآورد كه در ذيل آن مراد از آل، آل على و... است.
ابو العباس احمد بن يحيى مىگويد: در اين كه آل پيامبر كيانند، مردمان مختلفند. گروهى گويند آل پيامبر كسانيند كه از او پيروى كنند، خواه خويشاوند پيامبر باشند و خواه نباشند. و نيز آل پيامبر خويشاوندان او هستند خواه از او تبعيت كنند و خواه نكنند و طائفهاى گويند آل و اهل يكى است به اين دليل كه تصغير آل «اُهيل» است.1امام فخر رازى مىگويد: به عقيده من آل محمد كسانى اند كه بازگشت امرشان به پيامبر است، بنابراين هر كس وابستگى و نسبتش به پيامبر شديدتر و كاملتر باشد، آل اوست. و بى گمان نسبت فاطمه و على و حسن و حسين به پيامبر بسيار استوار است (و روشنى اين امر همانند نقل متواتر يقينى و حتمى است)، از اين رو واجب است كه آنها آل باشند.و نيز اينكه مردم در اين كه آل چه كسانى هستند اختلاف دارند. برخى گويند آل همان خويشاوندان پيامبر است، و برخى امت پيامبر را (كسانى كه دعوت او را پذيرفتهاند) آل مىدانند. بنابر همه تقديرات اين چهار نفر آل پيامبرند (زيرا هم خويشاوند اويند و هم دعوتش را پذيرفتهاند)، اما اينكه غير آنها داخل تحت لفظ آل باشد، اختلاف است... به اين ترتيب ثابت مىشود كه اين چهار نفر خويشاوند پيامبرند. و در نتيجه واجب است بزرگداشت زياد ويژه آنان باشد.(و گذشته از اين) وجوه زير بر اين مطلب دلالت دارد: 1. «لا أَسْأَلُكم عليه أجْرا الاّ المودّةَ فى القربى». پاداشى نخواهم از شما جز مودت خويشاوندانم.
1. لسان العرب، ج 11، ص 38.
2. بدون شك پيامبر فاطمه را دوست مىداشت و مىگفت: «فاطمة بضعةٌ منّى يُؤْذينى مايُؤذيها». فاطمه پاره تن من است. آنچه او را آزاد دهد، مرا مىرنجاند. و به نقل متواتر ثابت شده است كه آن حضرت على، حسن و حسين را دوست مىداشت. و وقتى اين مطلب ثابت گرديد، بر امت واجب است كه همانند پيامبر عمل كنند (اين 4 نفر را دوست بدارند)، زيرا خدا در قرآن مىگويد «واتبعوه لعلّكم تَهْتَدون». (از پيامبر پيروى كنيد شايد هدايت شويد.)، «فليحذرِ الذين يُخالفون عن اَمرِه». (آنان كه از امر پيامبر مخالفت ورزند بايد ترسان باشند)، «قل اِن كنتم تُحِبّون اللّه فاتبعونى يُحْبِبْكم اللّهُ». (بگو اى پيامبر اگر شما خدا را دوست مىداريد، مرا تبعيت كنيد، خدا دوستتان مىدارد)، «لقد كان لكم فى رسولِ اللّه اسوةٌ حسنة». (به راستى پيامبر برايتان الگوى نيك و پسنديدهاى است).3. وجه سوم اين است كه دعا بر آل منصب بزرگى است، به همين خاطر پايان تشهد در نماز دعا بر آل است. و نيز پيامبر فرموده است: «خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست و محمد و آل او را غريق رحمت خود گردان». و اين چنين تعظيمى را در حق غير آل نمىتوان يافت. و همه اينها دلالت مىكند كه حب آل محمد واجب است، شافعى مىگويد: «اِن كانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحَمَّد فَلْيَشْهَد اَيُّها الثَقَلان اَنّى رافضىٌ» اگر حُب آل محمد رفض (خروج از دين) است، اى دو چيز گرانمايه (انس و جن) گواه باشيد كه من رافضى ام (آل محمد را دوست دارم)1.
1. تفسير كبير، ج 25، صص 66-165.
زمخشرى در تفسيرش روايت زيرا را از پيامبر درباره آل محمد مىآورد، كه فخر رازى و نيز قرطبى آن را به نقل از وى در تفسيرشان آوردهاند:قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : «اَلا و من ماتَ على حُبّ آل محمد مات شهيدا. الا و من مات على حَبّ آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حبّ آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حبّ آل محمد مات مُستكمل الايمان... بَشَّرُه الملك الموت، بِالجنّة، ثم منكر و نكير،... فتح له فى قبره بابان الى الجنة،... جَعَلَ اللّه قبره زوّار ملائكة الرحمة، الا و من مات على حبّ آل محمد مات على السُنّة و الجَماعة. الا و من مات على بُغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيسٌ مِن رحمةِ اللّه... مات كافرا... لم يَشُمّ رائحةَ الجَنّة».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: هان آگاه باشيد! هر كس بر حُب (دوستى) آل محمد بميرد شهيد مرده است. گناهانش آمرزيده مىشود و توبهاش پذيرفته است و ايمانش كامل. ملك الموت او را به بهشت بشارت مىدهد، (و سپس در قبر) منكر و نكير او را بشارت دهند، در قبر دو در به بهشت برايش گشوده مىشود. خدا قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مىدهد. هر كس بر دوستى آل محمد بميرد، بر سنت (پيامبر) و جماعت (مسلمانان) مرده است و هر كس بر دشمنى آل محمد بميرد، روز قيامت بين دو چشمش (پيشانى) نوشته شده: نا اميد از رحمت خدا. چنين شخصى كافر مىميرد، و بوى بهشت به مشامش نمىرسد.
1. محمود بن عمر زمخشرى: الكشاف، ج 4، منشورات بلاغة، صص 21-220. و تفسير كبير ج 27، صص 66-165. و ابو عبداللّه محمد بن انصارى قرطبى: الجامع لاحكام القرآن، ج 17، دار احياء التراث العربى، 1405، ص 23.
بارى، اين حديث كه مورد توجه بزرگان اهل سنت قرار گرفته است، و در كتابهاى خود به آن اشاره كردهاند، عظمت اهل بيت پيامبر و عترت را مىنماياند، و تأييدى است بر اين كه لفظ عترت يا اهل بيت در حديث تمسك بجا و درست است. و با چنين منزلت و جايگاهى به راستى آنان يكى از دو چيز گرانمايهاند، هر كه پيرو سنت پيامبر است بايد آنان را دوست بدارد، و از دشمنى با آنها بپرهيزد. زيرا دوستى آنان انسان را نجات مىدهد، و دشمنى با آنها انسان را هلاك مىسازد و از رحمت خدا دور مىكند. د. عترتدر حديث ثقلين بر اساس برخى از نقلها به جاى كلمه «اهل البيت» واژه «عترة» جلب توجه مىكند، و گاه هر دو با هم ذكر شده و اهل البيت به عنوان بدل عترت آمده است: زيد بن ثابت مىگويد: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : انى تارك فيكم الثَقَلين خَلفى؛ كتابَ اللّه و عترتى فانّهما لَنْ يتفرّقا حتى يَرِدا علىَّ الحوضَ».1 من در ميان شما دو چيز گرانقدر مىگذارم و مىروم ؛ كتاب خدا و عترت من. همانا! اين دو از هم جدائى ناپذيرند، تا اين كه در حوض بر من وارد شوند.ازهرى به نقل از محمد بن اسحاق مىگويد: «هذا حديثٌ صحيح».2 اين حديث صحيح است: در بعضى از احاديث عترت، اهل البيت دانسته شده است: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : «انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى».
1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. همان .
در احاديث ديگر نيز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را نسبت به عترت سفارش كرده است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم : «اوصيكم بعترتى خيرا و انَّ موعِدُكم الحوض...».1 نسبت به عترتم شما را به خير (نيكى، رفتار بايسته و درست) سفارش مىكنم، و همانا (بدانيد كه در اين باره) وعده گاه (من و) شما حوض است.از اين رو بجاست كلمه عترت نيز مورد بررسى قرار گيرد؛ بزرگان ادب و علم درباره اين واژه چنين اظهار نظر مىكنند:1ـ ابن اثير مىگويد: «عترة رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم ولد فاطمه (رض): هذا قول ابن سيده... عترة الرجل أخصُّ أقاربه».2 عترت انسان به خاصترين (و نزديكترين) خويشاوندان وى اطلاق مىشود، و عترت رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم فرزندان فاطمه (رض) هستند. قول ابن سيده نيز همين است. 2. ابن اعرابى مىگويد: «العترةُ ولدُ الرجل و ذريّته و عقبُه من صُلبه... فعترة النبى صلي الله عليه و آله وسلم ولد فاطمة البتول عليها السلام».3 عترت فرزند و ذريه انسان است، كه (به تدريج و نسلى پس از ديگرى) از صُلب وى پديد مىآيند، از اين رو عترت پيامبر فرزندان فاطمه بتول (رض) است. 3. از ابى سعيد روايت شده: «العترةُ ساقُ الشجرة»... و عترةُ النبى صلي الله عليه و آله وسلم عبدالمطلب و ولده» عترت به معناى تنه درخت است و
1. كشف الاستار، ج 3، ص 224.2. النهاية، ج 3، ص 177. ملا على قارى نيز در شرح شفا، آن جا كه حديث ثقلين را شرح مىدهد، مىنويسد: «المراد بعترته اخصّ قرابته. و قيل: المراد علماء امّته». مراد از عترت پيامبر ويژهترين خويشاوندان اوست و گفته شده مراد از عترت عالمان امت آن حضرت است. (عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 690).3. لسان العرب، ج 4، ص 538.
عترت پيامبر عبارتند از (جدش) عبدالمطلب و فرزندان او.انس بن مالك از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم روايت مىكند كه فرمود: «نحن سبعة بنو عبدالمطلب، ساداتُ اهل الجنّة، أنا، و أخى علىٌّ و عمّى حمزة و جعفر، والحسن، والحسين، و المهدىّ»1 ما هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب، سادات (بزرگان و سروران) بهشتيان هستيم، من، برادرم على، عمويم حمزه و جعفر و حسن و حسين و مهدى.4. ابو عبيده و عدهاى ديگر مىگويند: «عترة الرجل و أُسرتُه و فصيلتُه ورهْطُه الأدنون»2 عترت انسان و اُسره او (كسانى كه فرد به وسيله آنها توانمند مىشود و قوت مىگيرد)3 و فرزندان او،4 همان خويشاوندان نزديك به انسان است. 5.ابن منظور معانى گوناگونى را كه براى عترت ذكر شده يادآور مىشود و مىنويسد: عترت انسان نزديكان وى شامل فرزند و غير آن است، و گفته شده عترت گروه و عشيره نزديك به شخص است، و كسانى را كه در گذشتهاند و يا در آينده به دنيا مىآيند در بر مىگيرد.و درباره عترت پيامبر چنين اظهار نظر مىكند: گفته شده: عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت نزديك آن حضرت است، و آنان فرزندان پيامبرند و على و فرزندانش. و گفته شده ؛ عترت پيامبر اهل بيت نزديك و دور وى است. و نيز گفته شده ؛ عترت انسان پسر عموهاى نزديك اويند.
1. يوسف بن يحيى مقدسى شافعى: عقدالدرر فى اخبار المنتظر، (تحقيق دكتر عبدالفتاح محمد الحلو، تعليق على نظرى منفرد)، انتشارات نصايح، 1416، صص 95-194.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. مفردات راغب، ص 18.4. لسان العرب، ج 11، ص 522 .
در حديث ابوبكر آمده كه در هنگام مشاورت با اصحاب درباره اسيران بدر، به آن حضرت گفت: «عترتت و قومت» مراد وى از عترت پيامبر، عباس است و كسانى از بنى هاشم كه در ميان آنان وجود دارد، و مقصودش از قوم پيامبر قريش است.1ابن منظور مىگويد: مشهور و معروف اين است كه عترت پيامبر اهل بيت آن حضرتاند. افرادى كه زكات و صدقه واجب بر آنها حرام است. و ايشان همان ذوىالقربى هستند، كسانى كه خُمس (51 غنيمت بر اساس آنچه در سوره انفال ذكر شده) به آنها تعلق دارد.2به اين ترتيب مىتوان گفت ؛ واژه عترت نيز ريشه قرآنى دارد. و از مصداقهاى روشن «ذو القربى» و «ذريّه» است. كلمه ذوالقربى به معناى خويشاوند 16 بار در قرآن به كار رفته است،3 به عنوان نمونه آمده است:«واعلموا انّما غَنِمْتُم مِنشىء فَاِنَّ للّه خُمُسه و للرّسول ولِذى القربى...».4 بدانيد 51 غنيمت هر چيزى كه بدست آورديد، ويژه خدا و رسول و خويشاوندان و... است. «قُل لا اَسْئَلُكم عليه اَجرا الاّ المودَّة فى القربى»
1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به سوره مائده آيه 106، توبه آيه 113، فاطر آيه 18، حشر آيه 6، بقره آيه 83و177، بنى اسرائيل آيه 26، روم آيه 38 و...4. انفال (8) : 41 .5. شورى (42): 23.
.5 بگو (اى پيامبر)! اجرى از شما نمىخواهم مگر مودت نسبت به خويشاوندان نزديكم.در تفسير الدرالمنثور به نقل از ابن عباس آمده است:قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم : «لا أَسْئَلُكم اجرا الاّ المودّةَ فى القربى أَنْ تَحْفِظُونى فى اهل بيتى و تَودُّو هم لى».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: پاداشى از شما نمىخواهم مگر مودت نسبت به خويشاوندان نزديكم (با نگهدارى و حفظ اهل بيت من و اظهار محبت نسبت به آنان، مرا حفظ كنيد)، حفظم كنيد در اهل بيتم، و به آنان محبت ورزيد، به خاطر (خشنودى) من.و نيز ابن عباس گويد، زمانى كه آيه مودت نازل گرديد، از پيامبر پرسيدند: «يا رسولَ اللّه من قرابتك هؤلاء الذين وَجَبْتَ علينا مَوَدَّتَهم قال: على و فاطمه و وُلْداهما».2 اى پيامبر خدا مودت چه كسانى از خويشاوندانت بر ما واجب است؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و فرزندان اين دو.بنابراين، واژههاى عترت، اهل بيت، و ذى القربى از نظر معنا بهم نزديك اند ولى پيداست كه مراد از عترت در حديث ثقلين محدود است و همه منسوبان به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را در بر نمىگيرد، بلكه مقصود كسانى اند كه امتيازات ويژهاى دارند، با قرآن همتايند و مانند قرآن ارزشمند و گرانبهايند، تمسك به آنها آدمى را از گمراهى نجات مىبخشد و مانع لغزش و انحراف مىگردد، همانند قرآن روشنگرند و مردمان را هدايت مىكنند، و چنانچه قرآن دربردارنده همه آگاهيهايى است كه انسان را سعادتمند مىسازد، آنان نيز چنين هستند، چيزى بر آنها پوشيده نيست و آنان از همه داناترند. علامه مناوى در اين زمينه مىگويد:«والمراد بعترته العلماءُ العاملين منهم اِذ هم الّذين لا يُفارقون القرآن».3
1. الدرالمنثور فى التفسير المأثور، ج 7، ص 348.2. همان.3. فيض القدير، ج 3، ص 15.
مراد از عترت، عالمان عامل از ايشان است (كسانى كه به همه آنچه در قرآن آمده، و نيز در سنت پيامبر يادآورى شده، عمل مىكنند)، زيرا اينان كسانيند كه از قرآن جدا نمىشوند. در جاى ديگر مناوى درباره نسبت فرزندان فاطمه به پيامبر چنين اظهار نظر مىكند:«و مِن خصائصه أَنّ أولادُ بناته يَنْتَسِبُون اليه بخلاف غيره، و أولادَ بنات بناته لا يشاركون أولادَ الحَسَنَيْن فى الاِنتساب إليه و ان كانوا من الذُرّيّة».1 از ويژگيهاى پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين است كه فرزندان دخترش به او نسبت داده مىشوند، (به خلاف غير آن حضرت)، و فرزندان دختر دخترانش مانند فرزندان حسنين (حسن و حسين) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نسبت داده نمىشوند (و در اين فضيلت شركت ندارند)، اگر چه آنان از ذريه (پيامبر) هستند.بغوى در معالم التنزيل در تفسير آيه مودت مىنويسد:«و قال بعضم معناه: الاّ أن تودّوا قراَبتى و عترتى و تحفظونى فيهم... وَاخْتَلَفُوا فى قرابته، قيل: فاطمة الزهراء و على و ابناهما و فيهم نزل «انّما يريداللّه...».2 بعضى (مانند سعيد بن جبير و ابن شعيب) گفتهاند معناى آن اين است كه خويشاوندانم و عترتم را دوست بداريد، و با اين شيوه مرا پاس داريد... در اين كه خويشان پيامبر چه كسانى اند، اختلاف است، گفته شده (مراد) فاطمه زهرا، على و دو فرزندش مىباشد، و در حق ايشان آيه «انّما يريد اللّه...» نازل شده است.
1. اسنى المطالب، ص 336 (به نقل از محمود ارناؤوط در پانويس).2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 373.
حافظ ابوالقاسم، عبدالرحمن نخعى سهيلى، در كتاب شرح سيره رسولاللّه صلي الله عليه و آله وسلم درباره فضيلت و برترى فاطمه (س) بر زنان جهان مىنويسد: «و من سُؤدَدِها اَنّ المهدىَّ المُبَشِّرَ به فى آخر الزمان من ذُريّتها، فهى مخصوصةٌ بهذه الفضيله دونَ غيرها».1 از دلايل سيادت و عظمت فاطمه (س) اين است كه آن مهدى كه مژده ظهور را و در آخرالزمان دادهاند. از ذريه فاطمه است. پس اين فضيلت ويژه فاطمه است، نه غير او.اين سخن نيز آنچه را در مقصود از عترت (به معناى خاص) گفته شد تأييد مىكند، زيرا كسانى چون مهدى (ع) را از آنها مىداند، و تولد او را از نسل فاطمه (س) فضيلتى بزرگ براى وى به حساب مىآورد.ه. تمسكاين واژه نيز ريشه قرآنى گويايى دارد، و مشتقات مختلفى از آن در قرآن استعمال شده است: «فَمَنْ يَكْفُر بالطاغوت و يُؤمن باللّه فقد استمسك بالعُروةِ الُوثقى لا انْفِصامَ لها».2 هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به دستاويزى استوار و محكم چنگ زده است، دستاويزى كه ناگسستنى است.
1. عقدالدرر، ص 205.2. بقره (2): 256.در اين آيات نيز اين ماده آمده است: زخرف (43): 43. احزاب (33): 37، فاطر (35): 41 . ممتحنه (60): 10.
راغب در معناى اين ماده مىگويد:امساك چيزى، يعنى آويختن به آن و نگهدارى آن... زمانى كه انسان به قصد چنگ زدن و گرفتن چيزى بكوشد، و در گفتار و عمل تلاش كند، گويند به آن چيز چنگ زده و محكم به آن چسبيده است.1در لسان العرب آمده است:اين كه در قرآن آمده است كسانى كه به كتاب خدا متمسك مىشوند، يعنى به آن ايمان مىآورند، و بر اساس آنچه در آن است حكم مىكنند... امساك، تمسك و استمساك به چيزى، همه به معناى اعتصام (چنگ زدن و ملازم بودن) است.2طيبى در «كاشف» حديث ثقلين را شرح مىدهد، در معناى جمله «ما اِن تمسكتم» مىگويد: چون پيامبر از تمسك ذكرى به ميان آورد، به دنبال آن آشكارا متمسك (ريسمان) را آورد و فرمود: «كتاب خدا ريسمانى است كشيده شده بين آسمان و زمين» و در اين جمله اشارهاى به آيه (176 سوره اعراف) است: «اگر مىخواستيم با آيات خود او را بالا مىبرديم، و لكن او به زمين چسبيده، و از هوس خود پيروى مىكند».بر اين اساس مردم در چالههاى طبيعتشان فرو افتادهاند، و به امور شهوانى مشغولند، و خداى متعال به لطف خود مىخواهد آنها را بيرون آورد. از اين رو ريسمان قرآن را در دسترسشان گذاشته، تا از اين ورطه (هلاكت) رهايشان سازد. پس هر كس به آن تمسك كند نجات مىيابد، و هر كه به زمين بچسبد، هلاك مىشود. معناى تمسك به قرآن عمل به آن چيزهايى است كه در قرآن آمده، اوامر قرآن را فرمان بردن، و...
1. المفردات، ص 468. عبقاتالانوار ج 2-1، ص 495 (به نقل از طيبى در كاشف).2. لسان العرب، ج 10، صص 88-487.
و دورى از آنچه قرآن منع كرده، است و هدايت يابى به هدايت و سيره آنها.1با توجه به واژههاى ثقلين،... و تمسك مىتوان اظهار داشت كه در حديث ثقلين، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستاورد رسالت خود را دو چيز گرانمايه مىداند، و اين دو كتاب خدا و عترت آن حضرتاند كه از هم تفكيك ناپذيرند، و عامل راهيابى و سعادت و رستگارى انسانها تا روز قيامت. و پيامبر در اين حديث از مسلمانان مىخواهد كه براى نجات از گمراهى به كتاب و عترت متمسك شوند،و اين دو را باور كنند. و براساس آنچه در قرآن آمده، و عترت آن را تفسير مىكند، راه جويند و زندگى خويش را سامان دهند، لحظهاى از قرآن و عترت جدا نشوند و ملازمت با اين دو را از مهمترين وظايف دينى خود بدانند.و. حوضاز جمله واژههاى حديث ثقلين، كلمه «حوض» است، و به همين مناسبت مىتوان آن را از احاديث حوض به حساب آورد، كه روايات آن در حد تواتر است. محل جمع شدن آب را حوض گويند... و حوض پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، جايگاهى است در قيامت كه از آن امتش را سيراب مىسازد.2همانند ديگر واژههاى حديث، كلمه حوض نيز ريشه قرآنى دارد:«أِنّا اَعْطيناك الكَوثَرَ».3 (اى پيامبر) ما كوثر را به تو عطا كرديم. و در حديث به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده است:«هل تَدْرُون ما الكوثر... فانّه نهر وَ عَدنيه ربّى فى الجنّة -تبارك و تعالى-
1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 495 (به نقل از كاشف، فصل دوم).2. لسان العرب، ج 7، ص 141. 3. كوثر (108): 1.
آنِيَتُه اكثرُ من عَدَدِ الكواكب، تِرِدهُ علىّ أُمّتى، فُيخْتَلَجُ العبدُ منهم، فأقول: يا ربّ انّه من امّتى فيقول: انّك لا تدرى ما أَحْدَثَ بعدك».1 آيا مىدانيد كوثر چيست؟... همانا! كوثر نهرى است در بهشت كه پروردگارم به من وعده داده است، ظرفهاى آن بيشتر از عدد ستارگانند، در آن جا امتم بر من وارد مىآيند، پس كسانى از آنها به آن نمىرسند (از ورودشان به كوثر جلوگيرى مىشود) مىگويم: پروردگارا! او از امت من است. (خدا) مىگويد: نمىدانى بعد از تو چه كردند.در حديث ديگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مىگويد:«دخلتُ الجنّة فاذا انا بِنَهْر حافَتاه اللؤلؤ، فغرفتُ بيدى فى مجراى ماءه، و اذا مِسْكٌ اَذْفَر: قلتُ يا جبرئيل، ما هذا؟ قال: هذا الكوثر الذى أعطا كه اللّه».2 وارد بهشت شدم، به نهرى برخوردم كه كرانههاى آن را لؤلؤ در برگرفته بود. كفى آب از مجراى آن برگرفتم بوى مشك مطبوعى از آن برخاست، به جبرئيل گفتم: اين چيست؟ گفت اين همان كوثرى است كه خدا به تو بخشيده. الفاظ روايت در صحيح بخارى و مسلم، به نقل از انس و حذيفه چنين آمده است: «ليردّنّ علىّ ناسٌ من اصحابى الحوضَ اذا رأيتُهم و عرفتهم اِخْتَلَجُوا دونى، فأقول: يا ربّ أصحابى أصحابى! فيقال لى: انك لا تدرى ما احدثوا بعدك».3 به يقين كسانى از اصحابم در حوض بر من وارد مىآيند، و آن گاه كه آنها را ديدم و شناختم از من دور مىگردند و رابطه آنان با من بريده مىشود، پس مىگويم: پروردگارا! اصحابم اصحابم.
1. ابو عبدالرحمن احمد بن شعيب بن على النسائى: تفسير نسائى، ج 2 (تحقيق و تعليق سيد بن عباس جليسى و صبرى عبدالخالق شافعى)، چاپ اول، مكتبة السنة، 1410 ه، صص 56-555. و المسند الجامع، ج 2، ص 402. و منتخب الصحيحين، ص409.2. تفسير نسائى، ج 2، ص 559. و المسند الجامع، ج 2، ص 407.3. منتخب الصحيحين، ص 328 و المسند الجامع ج 2، ص 40.
به من گفته مىشود: نمىدانى آنها بعد از تو چه كردند. در صحيح مسلم، حديث به نقل از ابى هريرة چنين است:«فانهم يأتون يوم القيامة غُرّا مُحَجِّلين من الوضوء، و أنا فَرَطُهم على الحوض، اَلا لَيُذادنَّ رجالٌ عن حوضى كما يذادّ البعيرُ الضالّ. أناديهم: الا هَلُمَّ اَلا هَلُمّ، فيقال: انّهم قد بَدَّلُوا بعدك، فأقول: سُحْقا فَسُحْقا فَسُحقا».1 پس آنان روز قيامت (نزد من) مىآيند در حالى كه پيشانى آنها از اثر وضو مىدرخشد، و من پيش از آنها در حوض حاضر مىشوم. آگاه باشيد كه مردمانى از حوضم طرد مىشوند، چنانچه شتر بيگانه از آبشخور رانده مىشود. صدايشان مىزنم: هان! بياييد، بياييد، پس گفته مىشود: آنها بعد از تو (دين خدا را) دگرگون ساختند، پس مىگويم: دور باد، دور باد. و نيز حذيفه از پيامبر نقل مىكند كه مىگويد: سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، (كسانى را) از حوضم طرد مىكنم، چنانچه انسان شتر غريبه را از حوضش دور مىسازد.2در احاديث ديگر ويژگىهاى بيشترى از حوض نمايان شده و در آنها آمده است كه (رنگ آب) حوض پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از برف و شير سفيدتر، (و مزه آن) از عسل شيرينتر است3، و وسعت زيادى دارد 4، زواياى آن مساوى است، و بوى آن از مشك خوشبوتر است، و هركس از آن بياشامد، هرگز تشنه نشود.
1. منتخب الصحيحين، ص 238.2. همان، ص 115.3. همان، صص 421 و 213.4. همان، ص 124.5. همان، صص 213 و 421.
5 منبر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر حوض قرار دارد1 داراى خير فراوان است.2 دو آبشار از بهشت به آن مىريزد.3 پرندگانى در آن هستند كه گردنشان همانند گردن شترى كه زمان ذبحش فرا رسيده كشيده و پيداست4، اين نهر در وسط بهشت قرار دارد.5به اين ترتيب از مجموع اين احاديث مىتوان دريافت كه در قيامت «حوض» جايگاه و منزلت والايى دارد، و كسانى اهل نجاتند و سعادتمند مىگردند، كه بتوانند در آن روز به حوض دسترسى يابند و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گرد آيند. نوشيدنى مخصوص حوض مردمان را از گرما و عطش توانفرساى قيامت نجات مىدهد، و نويدى براى ورود به بهشت است، و خواص معجزه آساى فراوان دارد. با اين همه كسانى كه در ديندارى پايدار نماندهاند از آن رانده مىشوند، و نمىتوانند به حوض دستيابند و از مزاياى آن بهرهمند گردند. با توجه به آنچه در حديث ثقلين آمده است، دسترسى به حوض نزد پيامبر در صورتى است كه انسان به كتاب و عترت تمسك كند، و هرگز از اين دو جدا نگردد.
1. همان، ص 339.2. همان، ص 409.3. همان ص 421.4. المسند الجامع، ج 2، ص 407. و نيز: تفسير نسائى، ج 2، ص 556.5. تفسير نسائى، ج 2، ص 559.
بخش چهارم
نكات مهم درحديث ثقلين
در حديث ثقلين نكتههاى فراوانى نهفته است، موارد زير از آن جملهاند:1. اهميت قرآن و عترتبا توجه به واژه ثقلين و قرينههاى موجود در حديث، و نيز احاديثى كه درباره عترت و اهل بيت از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسيده است، مىتوان دريافت كه پيامبر در اين حديث عظمت و شرافت عترت را مىنماياند. و از جايگاه و منزلت والاى آن خبر مىدهد. و مقصود اساسى و هدف اصلى در اين حديث توجه دادن مردمان به عترت است. زيرا كتاب خدا در نزد مسلمانان معلوم بود، و همگان به مرتبه گرانقدر آن توجه يافتند، و آن را دستور زندگى شناختند. با آموزشهاى قرآنى و سخنان پيامبر درباره كلام خدا در زمان وحى عظمت قرآن در دلها جاى گرفت، و سرانجام همه در برابر بزرگى قرآن سر فرود آوردند، و دانستند اين كتاب و جمله جمله آن وحى و معجزه الهى است. آنچه بر مسلمانان پوشيده مىنمود، و گرانسنگى آن را همگان درك نمىكردند و توجهى ژرف بدان نداشتند، عترت بود. و پيامبر در حديث ثقلين از آن پرده برداشت. در لغت نيز يكى از معانى اثقال گنجهاى پوشيده در درون زمين است، و در معناى «اَخْرَجَتِ الأرضُ اَثْقالَها».1 (زمين اثقال خود را خارج سازد)، آمده است: «قيل كنوزها». 2 گفته شده مراد از اثقال (سنگينى و يا چيزهاى نفيس) گنجهاى زمين (و ذخاير گرانبهاى درون و زير زمينى) است.و از جمله معانى آيه «يسألونك عن الساعة... ثَقُلَت فى السّماوات و الأرضِ...»،3 اين است كه علم به لحظه فرا رسيدن قيامت بر (اهل) آسمانها و زمين مخفى است. پيامبر در اين حديث كه آياتى از قرآن4 و نيز روايات فراوان ديگر آن را تأييدمى كند، مىخواهد اين حقيقت را باز گويد كه عترت عدل و همتاى قرآن است. و اهل بيت چون قرآن عظمتى ويژه دارد. و چون سرمايه و كالاى گرانبها و نفيسى است5 كه هر كسى براى داشتن آيندهاى درخشان و اميدوار به آن نياز دارد، و بايد آن را به همراه خود داشته باشد، و از آن نگهدارى و مواظبت كند، و نقش هدايتگرى و تفسير و تبيين قرآن را از آنان بخواهد و به هدايت آنها تن دهد. ابن حجر در صواعق در فصل آياتى كه در شأن اهل بيت وارد شده، آن گاه كه آيه تطهير را مىآورد، در پايان آن مىنويسد:همه (آنچه درباره فضائل اهل بيت وارد شده) امور زير كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صادر گرديده تأكيد مىكند:
1. زلزال (99): 2. 2. المفردات، ص 80.3. اعراف (7)، ص 187.4. مانند آيه مودت كه قبلاً يادآورى مىگرديد.5. ماده ثقل به معناى كالا و توشه نيز آمده و در قرآن به كار رفته است (به مادهثقل رجوع كنيد).
مضمون آيه را پيامبر تكرار مىكند و مىگويد: خدايا اينها اهل بيت منند، پليدى را از آنان بزداى و به شيوهاى خاص آنها را پاكيزه گردان. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود را جزو اهل بيت به حساب مىآود، تا بركت وجودى آن حضرت آنان را در برگيرد. بلكه در روايتى جبرئيل و ميكائيل را در زمره اهل بيت داخل مىكند، تا ارجمندى و ارزش والاى آنها را بنماياند. از خدا صلوات و بركات و رحمت براى اهل بيت مىطلبد. مىگويد: هر كس خويشاوندانم را بيازارد، مرا رنجانده است، و هر كه من را برنجاند خداى متعال را آزرده است. مىفرمايد: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، عبدى به من ايمان نمىآورد مگر اين كه دوستم بدارد، و مرا دوست نمىدارد مگر اين كه خويشاوندانم (عترتم) را دوست بدارد. و به اين ترتيب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اهل بيت را همطراز خود مىكند و همچون جان خويش مىداند. «و مِنْ ثَمّ صَحّ أنّه صلي الله عليه و آله وسلم قال: انّى تاركٌ فيكم ما ان تمسكتم به لن تَضِلّوا كتاب اللّه و عترتى». پس اين حديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه فرمود: «من در ميان شما چيزى را بر جاى مىگذارم كه اگر به آن متمسك شويد، هرگز گمراه نمىشويد، و آن چيز كتاب خدا و عترت من است.» صحيح و درست است.12. مسئوليت در برابر قرآن و عترتاز جملاتى چون «فانظروا كيف تَخْلِفُونى فيهما».2 (بنگريد پس از
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663 (به نقل از صواعق المحرقه).2. حلية الأولياء، ج 1، ص 355.
من به كتاب و عترت چگونه رفتار مىكنيد). «فأنّى سائلكم حين تردون علىّ عن الثقلين». (هنگامى كه بر من وارد آييد از قرآن و عترت مىپرسم). به روشنى مسئوليت خطير درباره قرآن و عترت استفاده مىشود، و براساس آن مسلمانان وظيفه دارند، حرمت اين دو را پاس دارند، و نسبت به قرآن و عترت رفتارى نيك و پسنديده را در پيش گيرند، به احكام خدا عمل كنند و از عترت جدا نگردند. و همواره عترت را در كنار كتاب خدا و همراه با او در نظر آورند. و همه توانايى علمى و عملى خود را براى اقامه اين دو شىء گرانمايه و ارزشمند به كار گيرند. و آنچه را دارند در اين راستا هزينه كنند، و سعادت دنيا و آخرت خود را در تمسك به قرآن و عترت بدانند.ابن حجر در صواعق مىنويسد: «روى فى قوله تعالى «وَ قِفُوهم انّهم مَسئولون» عن ولايةِ على و اهل البيت. لأنّ اللّه أمر نبيَّه صلي الله عليه و آله وسلم ان يَعْرفَ الخَلْقَ انه لا يسألهم على تبليغِ الرسالة أجرا الاّ المودّه و فى القربى. و المعنى انّهم يُسائلون: هل والُوهم حَقَّ المولاة كما اَوْصاهم النبى صلي الله عليه و آله وسلم أم أضاعوها و أهملوها فَتَكون عليهم المُطالبة و التَبِعة».1در قرآن آمده است: «اينان را نگهداريد، تا باز پرسى شوند» در روايت آمده است كه از ولايت على و اهل بيت سؤال مىشود. زيرا خدا به پيامبر دستور داده مردمان را آگاه سازد كه پاداش رسالت چيزى جز مودت نسبت به خويشان او نيست. معناى آيه اين است: مردمان سؤال مىشوند كه آيا به سفارش پيامبر عمل كردند، و آن گونه كه بايسته است دوستدار اهل بيت بودند، يا اين كه آنها را ضايع كردند و در حقشان كوتاهى ورزيدند.
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663.
از اين رو بايد بازخواست شوند، و تبعات عملكرد بد خود را ببينند.طيبى در شرح حديث ثقلين در كاشف، مىنويسد:«اذكركم اللّه فى اهل بيتى، اى اُحّذر كم اللّه فى شأن اهل بيتى و اَقُول لكم، و لاتؤْذوهم فاحفظوهم... كما يقول الأبُ المشفق: اللّه! اللّه! فى حقّ اولادى... و لعلّ الَّرفى هذه الوَصيّة و الاقتران بالقرآن، ايجابُ محبّتِهم لقوله تعالى: «قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المَوَدّة فى القربى»، فانّه تعالى جعل شُكْرَ اِنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بِمَحَبتهم على سبيل الحصر، و كأنّه صلي الله عليه و آله وسلم يوصى الأمّة بقيام الشكر و قيّد تلك النعمة به، و يُحذّر هم عن الكفران فمن قام بالوصيّة و شكر تلك الصنيعه بحُسن الخِلافة بينهما لن يفترقا فلا يفارقانه فى مواطن القيامة و مشاهدها حتّى يَرِدا الحوض، فيشكرا صنيعه عند رسول اللّه، «فح» هو بنفسه يكافيه، و اللّه يُجازيه الجزاء الأوفى. و مَن أضاعَ الوصيّةَ و كفر النعمة، فحكمه بالعكس. و على هذا التأويل حسنُ موقع قوله: انظروا كيف تخلفونى فيهما. و النَظَر بمعنى التأمل و التفكّر، اى تفكّروا واستعملوا الرويّة فى استخلافى أيّاكم هل تكونون خَلْفَ صدقٍ او خلف سوء».1 خدا را بياد مىآورم درباره اهل بيتم، يعنى بر حذر مىدارم شما را از بى حرمتى درباره آنها، اهل بيت مرا پاس بداريد، مبادا آنها را بيازاريد... اين جمله مثل اين است كه پدر دلسوز مىگويد: خدا را، خدا را در حق فرزندانم...شايد راز اين وصيت و همتا قرار دادن عترت با قرآن، واجب كردن
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 96-494 (به نقل از كاشف). سخن طيبى را ملا على قارى نيز در كتاب «مرقاة المفاتيح» مىآورد (همان، ص 694).
محبت اهل بيت است، زيرا در قرآن [ آيه (23) سوره شورى ]آمده است (بگو اى پيامبر! از شما پاداشى نخواهم مگر مودت نسبت به خويشانم). در اين آيه خداى متعالى شكر نعمتها و احسانش را با نزول قرآن، منحصرانه مشروط بر محبت خويشاوندان پيامبر كرده است. گويا پيامبر مردمان را به شكر و سپاسگزارى فرا خوانده است. و اين نعمت را به آن مقيد ساخته است، آنان را بر حذر داشته از اين كه كفران اين نعمت كنند. پس هر كس اين وصيت را بپا دارد، جانشين نيك براى پيامبر باشد، و شكر نعمت ارزنده قرآن را با پاسدارى از اهل بيت، بجاى آورد. قرآن و عترت در مواطن و مشاهد قيامت تا ورود در حوض از او جدا نمىشوند و كار نيك او را نزد پيامبر پاس مىدارند. و همين او را كفايت مىكند، خدا پاداش كامل به وى مىدهد. و هر كه وصيت را ضايع سازد و كفران نعمت كند، حكم به عكس است. فرمايش پيامبر كه مىگويد: «بنگريد درباره قرآن و عترت پس از من چگونهايد»، به آنچه گفته شد به خوبى ناظر است. زيرا «نظر» به معناى تأمل و تفكر است، و معناى فرمايش پيامبر اين است: تفكر كنيد و انديشه خود را در جانشينى من بكار بنديد، كه آيا خلف راستين هستيد يا خلف نابكار ؟3. سرنوشت انسان در گرو قرآن و عترتاينكه در حديث ثقلين آمده است: «به كتاب خدا متمسك شويد تا در گمراهى نيفتيد و نلغزيد»،1
1. صواعق المحرقه، ص 75. كنز العمال، ج 1، صص 75-174.
«خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتم»،1 «بر قرآن و عترت پيشى نگيريد وگر نه هلاك مىشويد»،2 «تا زمانى كه به قرآن و اهل بيت متمسك هستيد، هرگز گمراه نشويد»،3 سرنوشت ساز بودن تمسك به قرآن و عترت را نشان مىدهد. و هشدارى است بر اين كه با بى توجهى نسبت به قرآن و عترت و جدايى از آن دو، انسان هلاك مىشود، و به كمال مطلوب نمىرسد. و در ميان امواج پر تلاطم خواستههاى نفسانى مىافتد، و عقايد پوچ و مذاهب خرافى و انديشههاى شيطانى آدمى را به سوى خود مىبرد، دامهايى از فتنهها او را در بند مىكشد، در باتلاقى از گمراهيها و تفسير به رأيها و انحرافها فرو مىرود، صراط مستقيم را گم مىكند، استعدادهاى اصيل و فطرى او سركوب مىشوند و سرانجام در دوزخى از اضطرابها و نااميدىها و آشفتگيهاى فكرى و عقيدتى جان مىسپارد. و با كوله بارى سنگين از نادانى و كج انديشى و تحريف مبانى دين به شقاوت ابدى گرفتار مىآيد. و از آن جا كه عهد الهى را پاس نداشته و امانتدارى مسئول نبوده است، و توشه گرانمايه قرآن و عترت را با خود همراه ندارد، رحمت خداوند او را شامل نمىشود، و براى هميشه در جهنم مىسوزد و عذابى بس دردناك را مىچشد. بدرالدين رومى در «تاج الدرة» شعر زير را اين گونه شرح مىدهد: دَعا الى اللّه فالمتمسّكون به مُتمسّكون بِحَبْل غيرَ مُنْفَصِم پيامبر جن و انس، عرب و عجم، مردمان زمان خود و ديگر مردمان تا قيامت را به دين خدا و آنچه رضاى خدا در آن است، فرا خواند، كسانى كه به دين او چنگ زنند و دعوتش را آن گونه كه بايد و از سر صدق اجابت كنند،
1. صحيح مسلم، ج 5، ص 26.2. صواعق المحرقه، ص 75. و كنز العمال، ج 1، صص 75-174. 3. صحيح ترمذى، ج 2، ص 308. مسند احمد، ج 5، ص 181.
به وسيلهاى دست مىيازند كه متصل به خداست و آنان را به رضوان اكبر مىرساند، بى آن كههرگز انفصالى پديد آيد.و آن گاه مىگويد: اين سبب چيزى نيست جز كتاب خدا، و كسانى از عترت آن حضرت كه عصمت و طهارت دارند. سپس آيه مودت و حديث ثقلين را نقل مىكند و مىنويسد:«و هذا نَصٌّ فى المقصود، فمن تمسّك بكتاب اللّه تمسّك بهم، و من عَدَلَ فهم عدل عن كتاب اللّه من حيث لا يدرى و هو يقول: آمنتُ باللّه و بكُلّ ما ثَبَتَ مجئ رسول اللّه به مِن عنداللّه (فلا و ربُّك لا يُؤمنون حتّى يُحَكِّموك فيما شَجَرَ بينهم ثم لا يَجِدوا فى أَنْفُسِهم حَرَجا مِمّا قَضَيْتَ و يُسَلِّموا تسليما).1 اين حديث آشكارا و روشن مقصود را مىرساند، پس هر كس به كتاب خدا متمسك شود، به عترت پيامبر چنگ زده است، و هر كه از عترت روى گرداند، ناخود آگاه از كتاب خدا روى برتافته است، در حالى كه مىگويد به خدا و آنچه پيامبر از جانب خدا آورده ايمان آوردهام. (خدا در قرآن مىگويد:) «به خدا سوگند به تو ايمان نمىآورند، مگر اين كه تو در مشاجرات (و مسائل اختلافى) بين آنها داورى كنى، و آنان كوچكترين وسوسهاى در دل خود نسبت به حكم تو نيابند، و تسليم محض داوريت شوند.سعدالدين تفتازانى در كتاب شرح المقاصد مىگويد: «الاترى؟ أنّه عليه الصلاة و السلام - قَرَنَهم بكتاب اللّه - تعالى - فى كون التمسّك بهما مُنقِذا من الضلالة ؛
1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 86-685.
و لا معنى للتمسك بالكتاب الاّ الأَخْذ بما فيه، من العِلم و الهداية، فكذا فى العترة».1 آيا نمىنگريد كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (در حديث ثقلين) خاندان خود را با قرآن همرديف قرار داده است، در اينكه چنگ زدن به دامان اين دو (و پيروى از اين دو)، مردم را از گمراه شدن نجات مىدهد؟ و چنانكه چنگ زدن به قرآن، بجز پيروى از دستورات و هدايت قرآن معنايى ندارد، چنگ زدن به خاندان پيامبر نيز به همين معنى است (فراگيرى معارف و تعاليم آنان و پيروى از آن معارف و تعاليم).24. جدائى ناپذيرى قرآن و عترتاز جمله «لن يفترقا حتّى يَرِدوا عَلَىَّ الْحَوْضَ»،3 كه در احاديث فراوانى آمده است به طور صريح استفاده مىشود كه قرآن و عترت همواره با همند، و هرگز از هم جدا نمىشوند. معناى «لن يفترقا» نفى ابدى است، يعنى تا قيامت در همه زمانها و عصرها قرآن با عترت است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به نقل از مبدأ وحى اين مطلب را اعلام مىكند. و مىگويد: «خداوند لطيف و دانا اين خبر را داده است».4 و از آن جا كه جمله فوق قطعى الصدور است، و ممكن نيست سخن وحى و وعده پيامبر خلاف واقع در آيد. مىتوان دريافت كه تلازم قرآن و عترت هميشگى است، و يكى ديگرى را
1. محمدرضا حكيمى: اجتهاد و تقليد در فلسفه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 108 (به نقل از عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26).2. همان.3. تاريخ بغداد، ج 8، ص 442. حليه الأولياء ج 1، ص 355. مجمع الزوائد، ج 10، ص 363. كنزالعمال ج 7، ص 225.4. همان.
تأييد مىكند. قرآن مردم را به تمسك و تبعيت از عترت فرا مىخواند، و عترت از مردمان مىخواهد كه به قرآن عمل كنند، و آن را ملاك قرار دهند، هر كدام بر حجيت ديگرى گواهى مىدهد. و اين دو ميراث گرانمايه پيامبر با هم راه رستگارى و كشتى نجات امت اسلامى و عامل استوارى دين و رهيابى درست در زندگى است.بزرگان اهل سنت از حديث همين جداناپذيرى را استفاده كردهاند، سخن تفتازانى كه در پيش يادآورى گرديد اين مطلب را تأييد مىكند، و سخنان زير نيز مؤيد اين موضوع است:1. علامه مناوى پس از نقل حديث ثقلين، و توجه به معناى آن، جداناپذيرى قرآن و اهل بيت را تا روز قيامت يادآور مىشود و به نقل از شريف (سمهودى) مىنويسد: «هذا الخبر يُفهم وجودَ من يكون اَهلاً لِلتمسك به مِنْ اهل البيت و العترة الطاهرة فى كلّ زمنٍ الى قيام الساعة، حتى يتوجَّهَ الحثُّ المذكور الى التمسك به، كما انّ الكتاب كذلك. فلذلك كانوا اَمانا لِاهل الارض، فاذا ذَهَبوا ذَهَبَ اهل الأرض».1 اين خبر مىفهماند از اهل بيت و عترت طاهره، كسى كه اهليت براى تمسك دارد، در همه زمانها تا برپايى قيامت موجود است. و آن گونه كه تمسك به قرآن توصيه شده، تمسك به اهل بيت نيز سفارش شده است، و از اين رو سبب ايمنى و بقايند براى ساكنان زمين. و آن گاه كه آنان از زمين بروند، اهل زمين نابود مىشوند.
1. فيض القدير، ج 3، ص 15.
2. ابن حجر نيز در صواعق مىگويد: «و فى احاديث الحَثّ على التمسّك باهل البيت اشارة الى عدمِ انقطاع مستاهل منهم للتمسك به الى يوم القيامة، كما ان اللكتاب العزيز كذلك، و لهذا كانوا امانا لاهل الأرض».1 احاديثى كه مردمان را بر تمسك به اهل بيت فرا مىخوانند، اشاره به اين دارد كه از اهل بيت تا روز قيامت، كسى كه براى تمسك شايسته است، همواره وجود دارد. چنانچه كتاب خدا چنين است، و از اين رو آنان سبب ايمنى و بقايند براى ساكنان زمين.3. ملك العلما در كتاب «هداية السعداء» پس از نقل حديث ثقلين مىنويسد: «پس بدين حديث ثابت شد كه بقاء ايشان تا قيام قيامت باشد، و ايشان راه نمايان بحقاند».24. سعيد بن مسعود كازرونى در كتاب «المنتقى» مىنويسد: «و من طعن فى نَسَب شخص من أولاد فاطمه (رض) بأن قال: أَفْنَى الحجاج بن يوسف ذريّتها ولم يَبْق احدٌ منهم، و ليس فى الدنيا احد يَصِحُّ نَسَبُه اليها، فقد ظلم و كذب و أساء، فانّ تعمّد ذلك بعد ما نشأ فى بلادِ علماء الدين، كاد يكون كافرا. لأنّه يُخالِفُ ما قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم ... انّى تاركٌ فيكم ما ان تَمَسَّكْتم به لن تضلّوا بعدى... كتاب اللّه... و عترتى اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض... فماد ام القرآن باقيا فأولاد فاطمه باقون، لظاهر الحديث الصحيح».3 هر كس درباره فرزندان فاطمه (س) به ناسزا بگويد: حجاج بن يوسف ذريه وى را نابود كرده، و احدى از ايشان باقى نمانده است، و در دنيا نمىتوان كسى را يافت كه به فاطمه منسوب باشد. براستى ستم ورزيده و دروغ گفته، و سخن زشت و ناروا بر زبان رانده است. و اگر در شهرهايى به سر مىبرد كه داراى عالمان دينى اند، و به عمد اين سخن را بگويد، به مرز كفر و بى دينى نزديك مىشود.
1. الصواعق المحرقه، ص 90 .2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 272. و ج 2-1، ص 558.3. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 11-510.
زيرا باور او بر خلاف فرموده رسول خداست كه مىگويد: در ميان شما چيزى بر جاى نهادم كه اگر به آن متمسك شويد هرگز پس از من گمراه نشويد، كتاب خدا و عترتم. اين دو هرگز از هم جدا نمىشوند، تا در حوض نزد من آيند... براساس ظاهر اين خبر صحيح، مادام كه قرآن باقى است، فرزندان فاطمه باقىاند.براساس همين جدائى ناپذيرى قرآن و عترت و نقش اساسى و مهم عترت در هستى و بقاى انسانها بايد گفت: در زمان ما نيز فردى از عترت موجود است، و ما بايد در كنار قرآن به وى چنگ زنيم، و از او خواهان هدايت شويم. و اين فرد براساس رواياتى كه از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسيده و به حد تواتر مىرسد، همان موعود آخرالزمان مهدى (س) است. كه روزى ظهور مىكند و عدل و داد را در گيتى مىگستراند و عيسى عليه السلام پشت سر او نماز مىگزارد.5. نقش محورى قرآن و عترتحديث ثقلين در بسيارى از نقلها، قرآن را به عنوان وسيله و رابطى بين خدا و مردم معرفى مىكند.1 و جملهاى كه در آن انسانها موظف شدهاند به كتاب خدا متمسك شوند تا از گمراهى نجات يابند، در اين حديث از متواترات است. و نيز در احاديث بسيارى قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر، عنوان شده است.
1. كنزالعمال، ج 1، صص 75-174.2. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 109. صحيح ترمذى ج 2، ص 308.
2 كه خود جايگاه برجسته و نقش محورى قرآن را مىنماياند.بنابر گفته تفتازانى تمسك به قرآن چيزى جز پيروى از دستورات و رهنمودهاى هدايت بخش قرآن نيست،1 و حديث ثقلين خود در برخى از نقلها آشكارا به اين مطلب اشاره دارد و در آن آمده است:«ايّها الناس أنّى تارك فيكم امرين لن تضلّوا ان اتّبعتموهما؛ و هما كتاب اللّه و اهل بيتى عترتى».2 اى مردم من در ميان شما دو چيز بر جاى مىگذارم كه اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نشويد، يكى از آن دو كتاب خداست و ديگر اهل بيت و عترتم. ملا على قارى نيز در شرح حديث ثقلين مىنويسد: «فالتَمَسُّك بالقرآن التعلّق بأمره و نهيه و اعتقاد جميع ما فيه و حقّيته، والتمسّك بعترته مَحَبّتهم و متابعةُ سِيرتهم».3 تمسك به قرآن به اين است كه انسان به امر و نهى آن بها دهد و عمل كند، و بر همه آنچه در قرآن آمده اعتقاد يابد، و حقّيت و درستى آنها را بپذيرد. و تمسك به عترت، محبت آنان است، و پيروى از سيره و روش آنها. و نيز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مىفرمايد:«اعملوا بالقرآن، اَحِلّوا حلالَه، و حَرّموا حَرامه، وَ اقْتَدوا به، و لا تكفروا الشىء منه، و ما تشابه (عليكم) فَرُدّوه الى اللّه - عزوجل - و الى اُولى العلم من بعدى - كَيْما - يُخْبِروكم».4 به قرآن عمل كنيد، به حلال و حرامش پايبند باشيد، و قرآن را مقتداى خود (و اساس) قرار دهيد و چيزى (از حقايق و مسائل مطرح شده در قرآن) را منكر نشويد و نادرست ندانيد. آنچه را بر شما مشتبه مىشود و نمىتوانيد معناى درست آن را دريابيد، به خدا و عالمان ويژه پس از من برگردانيد، تا شما را از حقيقت آن آگاه سازند.
1. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26. 2. مستدرك الصحيحين، ج 3، صص 109 و 148. مسند احمد، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59. صواعق المحرقه، ص 89.3. عبقات الأنوار، ج 2-1 (به نقل از شرح شفا).4. مطالب العاليه، ج 4، ص 65.
6. فراخوانهاى قرآن و عترت:آنچه در قرآن آمده است، جوهر رسالت پيامبران را تشكيل مىدهد. و عترت نيز مردمان را به اصول مطرح شده در اين كتاب آسمانى فرا مىخواند، برخى از تعاليم حيات بخش قرآن چنين است:آ. برپايى قسط و دادگرى در ميان مردماز مهمترين اصولى كه قرآن مردمان را به سوى آن فرا مىخواند و كوششهاى فراوان پيامبران را براى استوار ساختن بناى آن يادآور مىگردد، اقامه قسط و داد است. و از برخى آيات به طور صريح استفاده مىشود كه بر پايى قسط و دادگرى يگانه هدف اصيل بعثت پيامبران و فرود آمدن كتاب آسمانى و ميزان الهى است.بنابراين اصل، تا زمانى كه قسط و دادگرى بر همه شئون اجتماعى و در تار و پود جامعه در همه زمينهها و خط مشيها حاكم نگردد، جامعه اسلامى تحقق نمىپذيرد. «لقد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبيّنات، و اَنْزَلنا معهم الكتابَ و الميزانَ، ليقومَ الناسُ بالقِسط».1 همانا پيامبران را با نشانههاى آشكار برانگيختيم، و با آنان كتاب و ميزان فرستاديم، تا مردمان به قسط و دادگرى برخيزند (و همه چيز بر پايه داد و دادگرى باشد).
1. حديد (57): 25.
چنانچه در اين آيه و نظائر آن1 ملاحظه مىشود، برپايى قسط يك وظيفه همگانى است، و در همه روابط اجتماعى و مسائل اقتصادى، قضاوتها و... بايد حاكم گردد. اقامه دادگرى دستور ترديد ناپذير قرآن است، و شيوهاى سعادت آفرين براى سامان زندگى انسانهاست كه خدا آن را دوست مىدارد و مىپسندد. اين فرمان به اندازهاى مهم و محورى و اساسى است، كه اگر قرآن به جز اين چند آيه رهنمود ديگرى نمىداشت، بجا بود ثقل اكبر دانسته شود. ب. عدالت اجتماعىاز فراخوانهاى مهم قرآن گسترش عدل در جامعه، واداشتن مردم به پذيرش آن، و دميدن روح عدالت اجتماعى در جامعه انسانى است. دين خدا به عدل زنده است،و صراط مستقيم به آن پيموده مىشود. و مردمان وظيفه دارند در هر شرايطى عادلانه رفتار و عمل كنند، و در مسيرعدالت گام نهند و ذرهاى نلغزند. و رهنمودهاى قرآن در اين زمينه به تنهايى كافى است، كه قرآن را پيامبر بزرگوار اسلام ثقل اكبر معرفى كند. «اِنّ اللّهَ يَأْمُرُ بالعَدل و الاِحسان».2 خداوند (همه را) به اجراى عدالت و احسان (به يكديگر) فرا مىخواند.ج. رهايى و آزادى انسانقرآن فرو فرستاده شد تا تيره روزيها و فلاكتها را از آدمى دور كند، و بندهايى كه برپاى و دست و انديشه انسان نهادهاند، و توان حركت سازنده و درست را از وى ستاندهاند، بگسلد. و با دعوت به پرستش
1. مانند آيههاى سوره نساء (4): 135. اعراف (7): 29. انعام (6): 152. مائده (5): 42.2. نحل (16): 90. در اين باره تعاليم ارزندهاى در قرآن و سنت آمده است. آيات سوره شورى (42): 15. و اعراف (7): 157. نمونه هايى از آنهاست.
خدا و عبوديت براى او، آنان را به معناى واقعى كلمه آزاد سازد. به گونهاى كه در برابر ستمگران و طاغوتيان سر فرود نياورند، از هيچ چيز جز خدا نترسند، همه انسانها خود را با هم برابر بدانند، و طوق بندگى كسى را بر گردن ننهند. پيداست كه رهايى انسان از قيد و بندها و زنجيرهاى اسارتآور، و دستيابى به آزادى و كرامت انسانى و درك اين منزلت شرافت آفرين و سترگ، بسى نفيس و گرانمايه است و از اين نظر نيز قرآن ثقل اكبر به حساب مىآيد. «... يأمُرُ هم بالمعروف، و ينها هم عن المنكر، و يُحلّ لهم الطَيّبات، و يُحَرّم عليهم الخَبائث، و يَضَعُ عنهم اِصْرَهُم و الأغلالَ التى كانت عليهم...».1 پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردمان را به نيكى فرا مىخواند و از زشتى و بدى باز مىدارد، پاكيزهها را حلال مىكند و پليديها را حرام مىسازد. و بارى را كه بر دوش مردمان سنگينى مىكند بر مىدارد، و زنجيرهايى كه آنان را در بند كردهاند مىگسلد. «قل: يا اهل الكتاب تَعالوا إلى كلمة سواءٍ بيننا و بينكم، الاّ نعبُدَ الاّ اللّه و لا نُشرك به شيئا، و لا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعْضا اَربابا من دونِ اللّه».2 بگو اى اهل كتاب! بياييد به كلمهاى كه ما و شما يكسان بدان معتقديم گردن نهيم، جز خدا را نپرستيم، و چيزى را شريك او قرار ندهيم، و برخى از ما برخى ديگر را ارباب و خدايگان خود نگيرد... د. ساماندهى مادى و معيشتىقرآن فعاليت پيامبران را تنها به قلمروهاى معنوى منحصر نمىسازد، بلكه از آنان مىخواهد براى بالا بردن سطح زندگى مادى و
1. اعراف (7) : 157.2. آل عمران (3): 64.
معيشتى انسانها نيز بكوشند. زمينههاى فساد را از جامعه ريشه كن سازند، و به انواع اصطلاحات دستيازند، مردمان را به كار و تلاش فرا خوانند، با هر گونه روابط اقتصادى نا سالم و سلطه آفرين را كه به شكاف طبقاتى مىانجامد مبارزه كنند، و بهترين نعمتها و پاكيزهترين چيزها را به مردمان ارزانى دارند، در اين راه استوار بايستند و توان خود را به كار گيرند. اين رسالت نيز بسيار اساسى است، و با توجه به نقش بنيادى آن مىتوان قرآن را ثقل اكبر ناميد. «اِنْ اُريد الاّ الاصلاحَ ما اسْتَطَعْتُ...».1 جز اصلاح جامعه - تا سر حد توانايى - قصدى ندارم. «وَ زِنُوا بالقِسْطاس المستقيم، و لا تَبْخَسُوا النّاس اَشياءَهُم».2 با ترازوى درست وزن كنيد، و چيزهاى (كار و كالا و هر چيز بهادار) مردمان را كم بها مكنيد.ه. سازندگى معنوىقرآن كتاب نور است، و مىخواهد مردمان آلودگيها را از خود بزدايند، تزكيه شوند و علم و حكمت آموزند، از ظلمتها به درآيند، به سوى نور و معنويت حركت كنند و حقيقت انسانى آنها زنده گردد. و اين واقعيت بر بسيارى از مردمان - اگر نگوييم همه آنها - پوشيده است و درك آن دشوار. و همه كس به اين گنج گرانمايه و نامتناهى دسترسى پيدا نمىكند و عظمت آن را در نمىيابد. و از اين جهت قرآن بس بزرگ است.
1. هود (11): 88.2. شعرا (26)-182: 183.
«و انزلنا اليكم نورا مبينا».1 به سوى شما نورى آشكار فرستاديم. «و يُزَكّيهم و يُعلّمهم الكتابَ والحِكمة».2 و مردمان را تزكيه كند و به آنان كتاب و حكمت آموزد. «يا ايّها الذين آمنوا اسْتَجيبوا للّه و لِلرسول، اذا دَعاكم لِما يُحييكم».3 اى مؤمنان! چون خدا و پيامبر شما را به آيينى فرا خوانند كه سرچشمه زندگى است بپذيريد. و. مبارزه با ظلم و استثمار خدا پيامبران را از ميان توده مردم برانگيخته است، تا به طور ملموس مشكلات و گرفتاريهاى مستمندان و مستضعفان را درك كنند و نيازهاى آنان را دريابند. قرآن از پيامبر مىخواهد تا به مسكينان، يتيمان و از راه ماندگان رسيدگى كند و حق آنان را بپردازد. و با آنان باشد و به زرق و برق دنيا رو نكند. و از حق پرستان روى برنتابد. و با كسانى كه خواهان سلطه بر مردمند، و مىخواهند آنها را به استضعاف بكشانند در افتد. شكوه و عظمت پوچ مستكبران و شادخواران را در هم شكند، انسانها را در راستاى رسيدن به اهداف والا و سعادت بخش و مبارزه با طاغوتان به استقامت وا دارد. جبارانى را كه به مردمان رحم نمىكنند، اموالشان را به يغما مىبرند، فرزندانشان را مىكشند، و هيچ نوع كرامتى و ارزشى براى انسانها قائل نيستند، ستم مىروزند و خيانت مىكنند، سرنگون سازد و از ميان بردارد. راههاى اصلاح را هموار و آماده كند، و زمينه انتشار دادگرى و استقرار حق و
1. نساء (4): 174.2. جمعه (62): 23. انفال (8) : 24 .
حيثيت انسانى را فراهم آورد. اين اصول الهى و انسانى نيز بس بزرگند، و مسئوليتى عظيم مىطلبند. روح هر انسان آزادهاى خواستار حاكميت اين ارزشهاست. و بجاست كه قرآن به خاطر مطرح ساختن آنها و دعوت عملى به آن، و نويد استقرار آن به طور كامل و فراگير در آينده، ثقل اكبر خوانده شود. «هو الذى بَعَثَ فى الاُمّيين رَسولاً منهم».1 اوست آن كه در مردمى بى كتاب و درس ناخوانده رسولى از خود آنان برانگيخت. «وَ اصْبِر نفسك مع الذين يَدْعون رَبَّهم بالغداوَةِ والعَشىّ يُريدون وَجْهَه و لا تَعْدُ عيناك عنهم تُريدُ زينةَ الحياةِ الدنيا...».2 خويشتن را به همراهى با كسانى شكيبا ساز، كه صبح و شام پروردگار خويش را مىخوانند و او را همى طلبند، و چشم از ايشان بر مگير تا خواستار زيور زندگى دنيا شوى... «ما لكم لا تُقاتلون فى سبيل اللّه و المُستضعفين من الرجال والنساء و الوِلدان؟».3 چه تان شده است كه در راه خدا (براى نجات) مردان و زنان و كودكان مستضعف كارزار نمىكنيد ؟ «و نُريد اَن نَمُنَّ على الّذين اسْتُضْعِفوا فى الأرضِ و نَجْعَلُهم اَئِمَةً و نَجْعَلَهُم الوارثين».4 ما مىخواهيم بر كسانى كه در زمين فرو دست نگاه داشته شدهاند منت نهيم، و آنان را رهبران و وارثان زمين قرار دهيم.
1. جمعه (62): 2.2. كهف (18): 28.3. نساء (4): 75.4. قصص (28): 5.
ز. اتحاد و برادرىقرآن منادى وحدت است و امت اسلامى را از تفرقه و جدايى و گروه گرايى برحذر مىدارد. از اين رو بايسته است مسلمانان از هر رنگ و نژاد و جنس كه هستند خود را اعضاى يك پيكر بينگارند، و در حق حيات و زيست با هم برابر بدانند، و برادر وار كنار هم زندگى كنند. «وَاعْتَصِموا بحَبْل اللّه جميعا و لا تَفَرَّقوا».1 به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده مشويد. «و انّ هذا صِراطى مُستقيما فاتّبِعُوه، و لا تَتَّبِعوا السُبُلَ فَتَفَرَّقَ بكم عن سبيله».2 همانا راه راست من همين (قرآن) است، پس از آن پيروى كنيد، و پيرو راههاى ديگر مشويد كه شما را از راه خدا دور و پراكنده مىسازد. «اِنّما المؤمنونَ اِخوُة».3 مؤمنان برادران يكديگرند.از آن جا كه عترت عدل قرآن است، و از آن جدائىناپذير، به سوى اين اصول و ارزشها كه در قرآن مطرح گرديده، فرا مىخواند. فردى از عترت كه مهدى است بر اساس احاديث فراوانى كه از پيامبر رسيده است بار ديگر احكام الهى را به طور گسترده در جهان حاكم مىسازد. به عدل و داد عمل مىكند و عدالت را در همه جا مىگستراند، سنت پيامبر را بپا مىدارد، به مسكينان شفقت مىورزد و مستمندان را بىنياز مىكند.
1. آل عمران (3): 103.2. انعام (6): 153.3. حجرات (49): 10.
اموال و امكانات را به شيوهاى درست و مساوى تقسيم مىكند و نيازمنديها را بر مىآورد و با ظلم و ستم مىستيزد. و بدينگونه ثقل اصغر به تحقق بخشيدن اصول و مبانى و تعاليم ثقل اكبر مىپردازد، و حقايق و آموزشهاى قرآنى و وعدههاى كتاب خدا را در متن زندگى و عينيت حيات فردى و اجتماعى آشكار مىسازد. از اينرو عترت ثقل اصغر است، و ميراث گرانبهاى ديگر پيامبر و احياگر قرآن و ثقل اكبر در آخر الزمان.7. علوم قرآن و عترتدر حديث ثقلين (براساس برخى از نقلها) اين جمله نيز جلب توجه مىكند:«و لا تُعلّمو هما فاِنّهما اعلمُ منكم».1 به قرآن و عترت نياموزيد كه اين دو از شما داناترند.ابن حجر در صواعق مىنويسد: «الحديث يدلّ على اَعْلَميّة اهل البيت، لانّه عبّر عنهم بالثقلين و هو يُفيد الأعلمية».2 از حديث ثقلين، اعلميت اهل بيت استفاده مىشود، زيرا از آنها به عنوان چيز گرانمايه و نفيس (و داراى وزنه و اهميت زياد) تعبير كرده است، و اين معنا، اعلميت را مىرساند.اين مطلب گوياى آن است كه حقايق مطرح شده در قرآن نزد اهل بيت است، و عترت و اهل بيت به تفسير قرآن و كشف ظاهر و باطن آن (براساس كلام پيامبر) از ديگران اعلمند. و امت براى شناخت تعاليم آسمانى قرآن بايد به اهل بيت رجوع كنند، و آموزشهاى آنان را بر درك و دريافت خود مقدم دارند.همچنين از اين جمله و نيز با توجه به فرازهاى ديگر حديث روشن مىگردد كه عترت در اين حديث معناى خاص دارد، و همه منسوبان
1. صواعق المحرقة، ص 75.2. همان، ص 90.
به پيامبر را شامل نمىشود. بلكه افراد ويژهاى منظورند، كه همتاى قرآنند، و تمسك به رهنمودهاى آنها لازم است، و به عنوان همگام گرانمايه در كنار قرآن قرار دارند، و دورى از آنها گمراهى و تباهى مىآورد. پيامبر خود يكى از مصداقهاى اين عترت را شناسانده است. پرچمدار عدل، مُصلح امت كه در آخر الزمان ظهور مىكند، و دين را برپا مىدارد و حقايق آن را آشكار مىسازد و به تعاليم قرآنى ديگر بار حيات مىبخشد و قرآن مهجور و متروك را دوباره بر سراسر زندگى انسان حاكم مىسازد.على (ع) درباره او مىگويد: «يَعْطِفُ الهَوى على الهُدى، اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يَعطِفُ الرأىَ على القرآن، اذا عَطَفوا القرآن على الرأى... فَيُرِيكم كيفَ عدلُ السيرة، و يُحيى مَيْتَ الكتابِ و السُنّه».1 (چون مهدى آيد) هوا پرستى را به خدا پرستى بازگرداند، پس از آنكه خداپرستى را به هوا پرستى باز گردانده باشند رأيها و نظرها و افكار را به قرآن باز گرداند، پس از آنكه قرآن را به رأيها و نظرها و افكار خود بازگردانده باشند... آنگاه است كه مهدى به شما نشان دهد كه سيرت عدل كدام است، و زنده كردن كتاب و سنت چيست ؟8. ويژگيهاى ابدال (در حديث ثقلين)سيوطى در كتاب الحاوى مىگويد: برخى از نادانان كسانى را كه به بزرگان و اولياء (اللّه) مشهور گشتهاند انكار كردهاند.
1. نهجالبلاغه(محمد عبده)، ناشر سفارت جمهورى اسلامى ايران (دمشق)، صص9-308
در حالى كه احاديث و آثار براثبات آنان وارد شده است، و اَبدال، نقيبان، نجيبان، اَوتاد و اَقطاب از آنان به حساب مىآيد و انكار اين گونه كسان كه اهل عنادند در اين زمينه قابل اعتنا نيست.1از ابوالزناد و نيز از ابى الدردا، نقل شده است كه انبيا اوتاد (ستونهاى استوار) زمين بودند، آنگاه كه نبوت خاتمه يافت، خداوند بَدَل آنها گروهى از امت محمد را جايگزين ساخت كه به آنان «اَبدال» گفته مىشود. برترى اينان بر مردمان (تنها) به خاطر كثرت روزه، نماز و تسبيح بر مردمان نيست، بلكه از آن روست كه اخلاق نيكو دارند، به راستى پارسايند، نيك نيت اند، دلهايشان سالم است. به خاطر خشنودى خدا و جلب رضاى او، خيرخواه همه مسلمانانند و بردبارند و دلسوز، بى آن كه خود را در ذلت افكنند متواضعند، كسى را لعن نمىكنند و نمىآزارند، به (حقوق) زير دستان خود دستبردى نمىزنند، آنان را حقير و ناچيز نمىانگارند، بر زبردستانشان حسادت نمىورزند، خود را ناتوان نمىنمايانند، به ديگران زارى و التماس نمىكنند، خود رأى و خودپسند نيستند، حب دنيا در دل ندارند، نه امروز در وحشتند و نه فردا در غفلت.2از زاذان روايت شده كه مىگويد: «ما خَلَتِ الأرضُ بعد نوح من اثنى عشر فصاعدا يَدْفع اللّهُ بهم عن اهل الأرض».3 زمين پس از نوح از دوازده نفر و بيشتر از آن خالى نگشته است، خداوند به آنان (بلاها را) از ساكنان زمين دور مىكند.سهل بن عبداللّه مىگويد: «صارت الأبدال اَبدالاً بأربعة: قلّةِ الكلام، و قلّةِ الطعام و قلة المنام و اعتزال الأنام».4 اَبدال به چهار چيز اَبدال شدهاند ؛
1. جلال الدين سيوطى: الحاوى للفتاوى، ج 2، دارالكتب العلميه، 1408 ه، ص 241.2. همان، ج 2، صص 249 و 251.3. همان، ج 2، ص 254.
به كم گويى، ميل اندك به غذا و خوراك، كم خوابى و دورى از مردم. بارى، از اين روايات درباره اَبدال پيداست كه آنان انسانهاى كامل و فراتر از افراد معمولى اند. و به روشنى مىتوان دريافت كه اين صفات و آثار به طريق اَولى در عترت منظور در حديث ثقلين موجود است. و به خاطر همين محوريت است كه بايد به آنها چنگ زد، و هدايت را در آنان جُست. و به اين ترتيب عترت و اهل البيت (به معناى خاص كلمه) بسى بلند مرتبهتر از اَبدال است. و ثقليت و گرانمايه بودن آنان نيز بدان خاطر است كه آنها تحقق بخش حقايق قرآنىاند، و كتاب خدا را چنانكه شايسته است تفسير مىكنند. آنچه درباره بيعت و پيوست اَبدال به مصداقى روشن از عترت، يعنى مهدى (ع) آمده، دليلى روشن بر اين مطلب است. حذيفه به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مسأله مهدى و ظهور وى نقل مىكند:«فتخرج الأبدال من الشام و أشباههم، و يخرج إليه النجباءُ من مصر، و عصائبُ اهل المشرق و اشباههم، حتّى يأتوا مكّه، فيُبايع له بين الرُكنِ والمقام، ثم يخرج متوجّها الى الشام، و جبرئيل على مقدّمته، و ميكائيلُ على ساقته، يَفرَحُ به اهل السماء و اهل الأرض، والطيرُ و الوحوش، و الحتيان فى البحر، و تزيدُ المياهُ فى دولته، و تمدّ الأنهار، و تُضعفُ الأرضُ أُكُلِها، و تُستَخرجُ الكنوز كُلُّها».1اَبدال و همانند آنان از شام (خارج مىشوند و قيام مىكنند) و نجبا از مصر، و نيز گروههايى از شرقىها. اينان در مكه بهم مىرسند، و با مهدى (كه از فرزندان پيامبر است) بين ركن و مقام بيعت مىكنند.
1. عقدالدرر، صص 20-119 و 200. سنن الدانى ص 105.
در اين هنگام مهدى (ع) به طرف شام روانه مىشود، در حالى كه جبرئيل پيشاپيش و ميكائيل پشت سر اوست (در زمان ظهور و حكومت او) اهل آسمان و زمين، پرندگان، حيوانات وحشى و موجودات دريايى، شاد مىشوند (شادمانى همه را فرا مىگيرد). در دولت او آبها فراوان مىگردد و رودخانهها در بستر دشتها مىگسترد، زمين خوردنيها (و رستنيها) يش را چند برابر مىكند، و همه گنجهايش را خارج مىسازد.9. گرانمايه بودن عترتنظام الدين نيشابورى در تفسير خود، ذيل آيه 101 سوره آل عمران حديث ثقلين را نقل مىكند و مىنويسد: «... على ان عترته و ورثته يقومون مقامه بحسب الظاهر ايضا لهذا قال: انى تارك فيكم الثقلين...».1 گذشته از اين، عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ورثه آن حضرت، به حسب ظاهر نيز قائم مقام و جانشين پيامبرند، و به همين خاطر پيامبر فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى مىگذارم...مناوى در فيض القدير مىگويد: «و هذا مع ما عُلم من حضوصيّتهم بالنبى و ما لهم من حرمته، فانّهم اصوله التى نَشَأَ عنها و فروعه التى نشأوا عنه كما قال: فاطمة بضعة منّى».2 نسبت اهل بيت به پيامبر، آنها را از ويژگيهاى خاصى بر خوردار كرده است، و آنان همچون پيامبر داراى حرمت و احترامند. زيرا اهل بيت آن حضرت اصول (و ريشههاى) او هستند كه پيامبر از آنها نشأت گرفته است، و به شاخههايى مىمانند كه از او روييدهاند.
1. نظامالدين نيشابورى: غرائب القرآن، ج 2، دارالكتب العلميه، 1416 ه، ص 221.2. فيض القديد، ج 3، ص 14.
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خود فرموده است: فاطمه پاره تن من است. شارح مشكاة در ذيل حديث ثقلين و در توضيح اين جمله حديث «اُذَكّركم اللّه اهل بيتى» كه در برخى از نقلها آمده مىگويد: «المعنى اُنبّهكم حَقّ اللّه فى محافظتهم و مراعاتهم و اكرامهم و احترامهم و محبّتهم و مودّتهم».1 معناى (خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتم) اين است، كه شما را آگاه مىسازم نسبت به حق خدا درباره محافظت از اهل بيت و مراعات آنها، و اينكه آنان را گرامى بداريد، احترام كنيد، محبت ورزيد و دوستشان بداريد. مولوى مبين در شرح حديث ثقلين در كتاب «وسيلة النجاة» مىنويسد:«چنانچه امتثال به احكام كتاب خدا از فرضست؛ همچنين اطاعت و انقياد اوامر اهل بيت به جوارح و اركان، و محبت و عقيدت و مودّت بايشان به قلب و جنان، واجب و فرضست».2 مناوى به نقل از قرطبى و ديگران در ذيل حديث ثقلين نسبت به عترت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم چنين مىنويسد: «هذه الوصية و هذا التأكيد العظيم، يَقْتَضى وجوبَ احترام آله و توقيرهم و محبّتهم، وجوبَ الفروض المؤكّدة التى لا عُذر لاِحدٍ فى التَخَلّف عنهما».3 اين گونه سفارش و تأكيد زياد، اقتضا مىكند احترام آل پيامبر و بزرگداشت آنها و محبتشان، به نحو واجب مؤكد، لازم شود، و براى احدى در تخلف از كتاب و عترت عذرى باقي نماند.
1. القارى فى المرقاة فى شرح المشكاة، ج 5، ص 594.2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 778.3. فيض القديد، ج 3، ص 14.