- نوالت روزى مقدر، شمشيرت اجل معلق.
- توئى و الامقام چو نان ماه تمام، و يا چون شمشير
خونبار و يا تيغ آبدار.
- درماندگان را پناه و ملجا، بروزگار تنگى و طوفان
بلا. و در تغزل سروده:
- شميم جان پرور سحرى بود كه شبانه حلقه بر در
كوفت؟ يا نسيم روح بخش صبا. يا روياى نگار.
- يا بخت مسعود بر اين ديار گذر كرد كه اختر اقبالم
بدرخشيد.
شاعر گرانمايه ما ابو على گويد: ابن هودار پس از
مرگ در رويا بر من آشكار شد، بدو گفتم:
- از دار فانى به خانه باقى شتافتى، آيا قرار و
آرامشى يافتى؟ پاسخ داد:
- نه، آرامشى نيافتم، بلكه شكنجه دردناك براى
هميشه،، پروردگارم با نظر آمرزش ننگريست.
- خانه اى تاريك در ته دوزخ، با ناسپاسان بدكار در
غل و زنجير.
- به خاندانم بر گو: راه گيريد كه ناسپاسان كافر،
جز باتش سوزان ماوا نگيرند.
فرزند شاعر،ابو حفص عمر، فقيهى فاضل و اديب بود، در
شعبان سال 532 دار فانى را وداع گفت.
در گذشته 470
قال و الرحل
للسرى محمول |
حق منك النوى
و جد الرحيل |
- كاروان بار سفر بربست و او گفت: اين نه هنگام
رفتن است.
- كارت از شوخى به جد پيوست، نه چنينم گمان بى مهرى
مى رفت.
- گفتم - و دل در آتش حسرت مى سوخت، سيلاب اشك بر
رخسارم روان بود:
- پدرم فدايت باد، فرمان سرنوشت است و اقتضاى آن
وعده هاى دروغين.
- تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بى مهرى
بردار،كوه راهم طاقت حرمان نيست.
- پندارى رنج حرمان سهل و آسان است، ندانى كه تا
چند بر دل زارم ناگوار است.
- درجامه سلامت خوش و خرم مى خرامى، من از سوز عشق
درمانده و از پافتاده.
- گفت: اينك خرده مگير، چندى بپاى كه عذر گذشته ها
باز جويم. گفتم: ديگرنه جاى درنگ است.
- گفت: من بر سر پيمانم، هر چه خواهى آرزويت بر
آرم. گفتم: نه پندارم كه راه وفا گيرى.
- گفت: آتش درونم را دامن زدى، آه جگر سوزم گواه
اشتياق است. - گفتم: آنچه خوارى و حرمان ديدم، مرا بس. ديگرم آرزوى
خوارى و حرمان نيست.
- هوس عشق و شيدائى از سرم رفت، لشكر پيرى بر سرم
شبيخون آورد.
- اينك ياد رستاخيز بخودم مشغول دارد، ديگرم هوائى
در سر نيست.
- بسيارى به درياى حيرت اندر اند، آنان كه با چراغ
اند چه اندك اند
- گويند: پايان زندگى نيستى و نابودى است. جمعى راه
تعطيل گرفته گويند حقيقت روشن نيست.
- برخى ديگر مدعى نسخ و فسخ ارواح اند، سخن بى
اساسشان طولانى است.
- از پس اين زندگى، دار آخرت را منكر شدند، كه
جهانيان زندگى تازه از سر گيرند.
- نه پاداش و ثوابى شناسند و نه آتش و عقابى در
كمين خود دانند.
- دولتمندان را صاحب پاداش بينند، درماندگان را در
خور عذاب و بيل.
قال قوم و هم ذوو العدد الجم لنا الزنجبيل و
السلسبيل
و لنا بعد
هذه الدار دار |
طاب فيها
المشروب و الماكول |
و لكل من
المقالات سوق |
و امام و
رايه و رعيل |
- جمهور و فرزانگان گويند: ما را بهشتى است با شراب
زنجبيل از جوى سلسيل.
- بعداز مرگ، حيات جاويد است، با بهترين شراب و
كباب.
- اين مقالات گوناگون را هر يك بازارى است رواج با
پيشوائى و پرچمى و انبوهى.
- ولى در پيشگاه عقل، سخنى شايان توجه ندارند، و نه
انديشه اى قابل قبول.
- امتى كه پيشوايشان، حق امانت را ضايع كرد، همان
گمنام سيه كار جهول.
- بد گوهرى از زمره آدميان، با يارى شيطان صفت،
فريبكار و رسوا.
- گمراهان و سرگشتگان كه رشته دين و رهبرى را از هم
گسيختند.
- واى بر آنها. كه در نينوا، اساس دين را باژگون
نمودند، اين مجملى است گواه بر حديث مفصل.
- زمام دين را بدست زنان وزن صفتان سپردند، ناتوانى
كه قدرت رهبرى نداشت.
تا آنجاكه گويد:
- اگر جوياى حقيقت بودند،جوياى كسى مى شدند كه
رسولش بپا داشت.
- نص قرآن به تبليغ ولايتش وارد شد، در غدير خم كه
جبرئيل امين نازل گشت.
- همان مرتضى على صاحب حق ولايت، آيات قرآن بر اين
گواه است.
- حجت خدا است بر جهانيان، شمشير آخته بر فرق
دشمنان
فاضاعوا جحدا
اولى الامر منهم |
و لهم فى
الخلائق التفضيل |
- از عناد و انكار، صاحب راضايع گذاشتند، با آنكه
از همه جهانيان برتر بودند.
- خاندانى كه قرآن بر آنان فرود شد، با احكام حلال
و حرام.
- درمان كورى و جهالت اند، و راه راست، سايه گسترده
الهى بر سر همگان.
قصيده 67 بيت است
- قصيده ديگرى دارد با ده بيت كه در ص 245 ديوان او
ثبت است، با اين مطلع:
نسيم الصبا
المم بفارس غاديا |
و ابلغ سلامى
اهل ودى الازاكيا |
- اى نسيم جان پرور صبا، راه فارس گير و صبحگاهان
درود مرا به دوستان پاكم برسان.
در اين قصيده گويد:
فلهفى على
اهلى الضعاف فقد غدوا |
لحد شفار
النائبات اضاحيا |
- آوخ بر اين ياران ناتوانم كه دستخوش حوادث و پى
سپر بلا گشتند.
- كاش دانستمى دادرس اينان كيست؟ روزى كه از دست
حوادث شكوه بر آرند؟
- كاش دانستمى چگونه دشمن بآرزوى خود رسيد. و جمع
ما را بپراكند؟ - اى ياران عزيز. صبر شكيبائى پيش گيريد و چون من برضاى
حق راضى شويد.
و فى آل طه
ان نفيت فاننى |
لاعدائهم ما
زلت و الله نافيا |
فما كنت بدعا
فى الاولى فيهم نفوا |
الا فخران
اغدوا لجندب ثانيا |
- اگر درراه خاندان طه آواره گشتم، چه پاك است.
هماره دشمنانشانرا بخاك نشاندم.
- اولين آواره ديار نه من باشم، اقتدايم به ابوذر
باشد و اين خود جاى افتخار است.
- اگر رنج آوارگى جان مرا خست، خرسندم كه هواى
جانان بحقيقت پيوست.
- بارگاه مجد و عظمت را در كوفه پابوس گشتم كه دين
و دنيا در آن جمع است.
- بارگاه انور، قبه حيدر، وصى رسول خدا هادى و
رهبر.
- وصى مصطفى، يعنى على مرتضى، پسر عمش كه بروز "
غدير " سالار و سرور گشت.
- سرورى كه چون مسيح پاك، جمعى به خدائى او گردن
نهادند.
- چه خوش است طواف بر گرد تربتش؟ نماز در قبه
انورش؟
- از آن خوشتر، سائيدن جبين بر خاك درش، مناجات با
حضرتش.
- راز و نياز با كردگار، شكوه از دشمن سيه كار،
سيلاب اشكم از رخ روان.
- توفيقى دگر كه در خاك كربلاتربت پاك حسين در بر
گرفتم، جانم فداى آن شهيد تشنه لب باد.
تا آخر قصيده
- قصيده ديگرى در 60 بيت كه در ص 256 ديوانش ثبت
است:36 بيت آن را ملاحظه كنيد، با اين مطلع:
الا ما لهذى
السماء لا تمور؟ |
و ما للجبال
ترى لا تسير؟ |
و للشمس ما
كورت و النجوم |
تضيى ء و تحت
الثرى لا تغور |
- خدا را. آسمان از چه درهم نريزد؟ كوهها از چه
درهم نلرزد؟ - چرا خورشيد بر خود نپيچد؟ اختران بر خاك نيفتند؟
- چرا زمين در هم نپاشد؟ درياها بجوش و خروش نيايد؟
- چرا خونها جوى نكشد،آن چنانكه اشكها سيلاب كشد؟
- رواست كه دلها درهم شكافد، گرچه از سنگ خارا
باشد.
ليوم ببغداد
ما مثله |
عبوس يراه
امرء قمطرير |
و قد قام
دجالها اعور |
يحف من بنى
الزور عور |
فلا حدب منه
لا ينسلون |
و لا بقعه
ليس فيها نفير |
يرومون آل
نبى الهدى |
ليردى الصغير
و يفنى الكبير |
لتنهب انفس
احيائهم |
و تنبش
للميتين القبور |
و من نجل
صادق آل العباء |
ينال الذى لم
ينله الكفور |
فموسى يشق له
قبره |
و لما اتى
حشره و النشور |
ويسعر بالنار
منه حريم |
حرام على
زائريه السعير |
- آنروز كريه و شوم كه در بغداد گذشت، روزى بدان
شومى و نحوست در جهان چهر نگشود.
- دجال خوئى يك چشم بپا خاست، كوران دگر بر گرد او
حمله آوردند.
- ياجوج صفت از در و بام فرو ريختند، بهر كوى و
برزن نفيرى برانگيختند.
- تا رهبران هدايت را پى سپر سازند، كودك و پيرشان
را در خاك نهان سازند.
- جان زندگان بيغما برند، مردگان را از گور بر
آرند.
- بر زاده صادق آل محمد آن روا دارند كه كافران روا
ندارند.
- تربت " موسى " در هم شكافتند. محشر كبرى بپا
كردند.
- در حريم طورش آتش كين بر افروختند، آنجا كه آتش
دوزخ بر زائرانش حرام گردد.
- از عناد و كين، پيروان آل رسول را كشتند، پرده
حرمتشان بر دريدند.
- آوخ بر آن خونهاى پاك كه سيلاب كشيد، صد واى بر
آن سرها كه با تيغ كين از تن پريد. و ما نقموا منهم غير ان وصى النبى
عليهم امير
كما العذر فى غدرهم بغضهم لمن فرض الحب فيه الغدير
- جرمى نديدند، جز آنكه وصى رسول را بسالارى خود
برگزيدند.
- آنسان كه دشمنى قريش را بهانه كردند، و فرمان
ولايت غدير را زير پا نهادند.
- اى امت نگوسار كه با دست شقاوت راه سعادت را
بستيد، چهره آفتاب هدايت را تيره و تار كرديد.
- شفيع محشرتان خصم داد خواه است، واى بر شما امت
از خداى عدالت صد واى.
- حسين را در كربلا بخون كشيدند، و گفتيد: مردم
عراق را بر آشوفت.
- جرم " موسى " چه بود كه دست ستم تربت و بارگاهش
را در هم نور ديد.
- از چه اين جنايت روا شمرديد؟ بخدا سوگند كه
شيطانتان بافسون بفريفت.
ايا شيعه
الحق. طالب الممات |
فياقوم.
قوموا سراعا نثور |
فاما حياه
لنا فى القصاص |
و اما الى
حيث صاروانصير |
- اى پيروان حق. اينك شرنگ مرگ گواراست. اى دوستان
با شتاب بپا خيزيد.
- يا زندگى با افتخار در سايه انتقام، يا به دوستان
شهيد خود ملحق گرديم.
- اى خاندان " مسيب " شما كه هماره دوستار ولايت
بوديد.
اى خاندان " عوف " اى پناه سختى زدكان. اى شيران و
رزمندگان.
- اى فرزانگان. اى جوانمردان. اى نيزه داران. اى
گردن فرازان!
- بر اين خوارى و خفت چگونه صبورى كنيد، همت شما نه
پست بود. دست قدرت شما نه كوتاه.
- خاندان رسول را پرده حرمت بر درند و در پهنه زمين
ديارى از شما باقى بماند؟
- رواست كه شما حاضر و ناظر باشيد و تربت زاده رسول
را در هم نوردند؟