339 - 419 ح
بسم الله الرحمن الرحيم
و لاوك خير
ما تحت الضمير |
و انفس ما
تمكن فى الصدور |
- مهرت گرامى تر رازى است كه در دل نهفته ام و نفيس
تر گنجى كه در سينه دارم.
و ها انابت
احسس منه نارا |
امت بحرهانار
السعير |
- شعله عشقت تار و پودم بسوخت، ديگر آتش دوزخ را
بچيزى نشمرم.
ابا حسن تبين
غدر قوم |
بعهدالله من
عهد الغدير |
- آن روز كه فرمان " غدير " صادر شد، مكر و خيانت
آن قوم بر ملا گشت.
- پيامبر به خطابه برخاست و فرمانرواى آنان را
معرفى كرد.
- بازوى على را برافراشت و گفتنى ها بگفت، آنان راه
خلاف گرفتند.
- در آن محفل بشادى و سرور پرداختند، در دل نغمه
هاى دگر مى نواختند.
طوى يوم
الغدير لهم حقودا |
انال بنشرها
يوم " الغدير ". |
- روز " غدير " كينه در دلها بينباشت كه چون بر ملا
شد، هر جه بود از ميان برداشت.
- واى كه چه روزهاى شوم و سياهى در پى داشت.
- چندين با مكر و فسون راه خيانت همواركردند، دنياى
فريبكار آنانرا بفريفت.
و ليس من "
الكثير " فيطمئنوا |
بان الله
يعفو عن كثير |
- اين خطائى نبود كه به خود نويد داده و گويند "
خداى مهربن بخشايشگر خطاهاست ".
درباره اهل بيت گويد:
عيون منعن
الرقاد العيونا |
جعلن لكل
فوادفتونا |
- چشمانى آشوبگر كه خواب از چشمها ربودند و هر دلى
را مفتون خود ساختند.
فكن المنى
لجميع الورى |
و كن لمن
رامهن المنونا |
- آرزوى جهانيان بودند، آفت جان همگان.
- دلى دارم كه حوادث روزگارش بر آشوفت، از چپ و
راست بخاك و خونش كشيد.
- شور درون را از همگان پنهان و اشك رخسارم آتش دل
را بر ملا ساخت!
- ديگراز چه درد عشق را كتمان كنم " كوس رسوائى من
بر سر هر بام زدند ".
و كان ابتداء
الهوى بى مجونا |
فلما تمكن
امسى جنونا |
- ابتدا عشق را بازيچه پنداشتم اينك كارم به جنون
كشيده.
و كنت اظن
الهوى هينا |
فلاقيت منه
عذابا مهينا |
- هواى دل راسرسرى گرفتم، اينك رنج هجرانم از پاى
در آورده.
- كاش روز وداع، شاهد حال زارم بودى كه ديدگان من و
اوبراز و نياز اندر بودند.
- ديو مرگ بر كسى ابقا نكرد كه دل در مهر او بندم
- جز آل پيامبر كه مهرشان آرزوى آرزومندان است.
آل پيامبر، ذخيره فرداى من اند، و هم وسيله نجات و
رستگارى رستگاران.
- ساقى كوثر اند و ستاويز محكم براى اميدواران.
- نيكوكاران امت را يار و مدد كارند، از همت ايشان
يارى طلب.
- حجت خدايند در زمين، گرچه منكران سر بتابند.
- سخنوراند و راستگو. و شما با تكذيب خود براه عناد
رفتيد.
- وارث دانشهاى رسول اند، از چه آنان را ترك گفتيد.
- كينه هاى بر گذشته را زنده كرديد، باآنكه بشمشير
آنان راه اسلام گرفتيد.
جحدتم موالاه
مولاكم |
و يوم
الغدير لها مومنونا |
- ولايت سالارتان را منكر شديد، با آنكه روز غديرش
مومن و معترف بوديد.
- فضل و مقام او را با نص رسول شنيديد.
- گفتيد: فرموده ات بجان خريديم. در دل گفتيد: ابدا
نپذيريم.
- كدامين يك سزاوارتر به سرورى امت باشيد و بيناتر
از اين پاكان؟
- و كدامين يك وصى رسول باشيد و كدامين امين ودايع؟
- كدامين يك بر فراش او خسبيد و جانرا برخى رسول
كرد، گاهى كه در پى ريختن خونش بوديد؟
- كدامين يك با دعاى رسول بر خوان مرغ بريان نشست؟
شما خود گواه داستانيد.
- اى آل پيامبر مطرود باد قومى كه پرچم هدايت را
بدست شما فراز ديدند و باز هم جانب گمراهى سپردند.
و نيز درباره اهل بيت گويد:
ما طول الليل
القصيرا |
و نهى
الكواكب ان تغورا |
الا و فى يده
عزيمات |
يحل بها
الامورا |
- اين شب كوتاه را بر من دراز ننمود و اختران را از
فرو نشستن باز نداشت.
- جز اينكه حل و عقد امور در دست اوست.
ذو مقله لا
تستقل |
ضنى و ان
اضنت كثيرا |
ليست تفتر عن
دمى |
و ترى بها
ابدا فتورا |
- با دو چشمانى پر تب و تاب كه آفت جانهاست.
- در ريختن خونم سستى نگيرد، با اينكه همواره مست و
خراب است.
- چنانش خمار بينى كه گه در حال ناز و گه در حال
نياز است.
- آنجا كه سر جنگ دارد، بملامتم در سپارد و چون ره
آشتى گيرد، معذورم شناسد.
- جزاين است كه از شيدائى كارم به رسوائى كشيد؟
- هر كس به پاكدامنى مى گرايد، چه بهتر كه با عشق
اول اكتفا جويد.
و لقد لبست ثياب نسك مالكا او مستعيرا
و تمثل
الشيطان لى |
ليغرنى رشوا
غريرا |
فخلعتها و لبست ثوب الفتك سحابا جرورا
- جامه زهد و پارسائى پوشيدم، ندانم از خود داشتم
ياعاريه كردم.
- ابليس با مكر و فسون در تجلى آمد تا به رشد و
صلاحم فريب دهد.
- از آنرو جامه پارسائى بر كندم و قباى عياران
خونريز بر تن آراستم.
- خطايت هر چه باشد، ترك گوى و راه توبه پوى. بى
گمان خدا رابخشاينده و غفور يابى.
ما لم تكن من معشر غدروا و قد شهدوا الغديرا
- ما دام كه از خيانت كاران " روز غدير " نباشى.
- آنها كه كنارى گرفته به توطئه نشستند تا اميرى از
ميان خود بر گمارند.
- با سينه هاى پر كين و خشمى آتشين. - كانديد ملك و
رياست، بانتظار تحت و سرير.
- بسان پيمانه در ميان خود بچرخاندنند و بديگر كس
نهلند.
هذا الى ان قام قائم آل احمدمستثيرا
- اين است روش روزگاران، تاانقلابگر آل محمد به
خونخواهى و كين برخيزد.
و تسلم الاسلام اقتم مظلما فكساه نورا
- آئين اسلام را چركين و سياه دريابد و در نور
هدايت غرقه سازد.
تا آخر قصيده.
و نيز درباره اهل بيت سرايد:
نكرت معرفتى
لما حكم |
حاكم الحب
عليها لى بدم |
- قاضى عشقم گفت: بجرم بى مهرى خونش بريز. آشنائى
قديم را منكر آمد.
فبدت من
ناظريها نظره |
ادخلتها فى
دمى تحت التهم |
- با نگاه دلدوزش تيرى به سويم پرتاب كرد كه در تار
و پودم جا گرفت.
و تمكنت
فاضنيت ضنى |
كان بى منها
و اسقمت سقم |
- از رنجورى عشق برنخاسته، دردى دگر بر جانم فزود.
وصبت بعد
اجتناب صغوه |
بدلت من
قولها: لا. بنعم |
- پس از هجران و جفا راه آشتى گرفت، پاسخ آورد كه "
آرى ". دگر از " لا " دم برنياورد.
و فقدت الوجد
فيها و الاسى |
فتالمت
لفقدان الالم |
- با درد عشقش خو گرفته ام. اينك از رنج بى دردى در
تب و تابم.
مالعينى و
فوادى كلما |
كتمت باح. و
ان باحت كتم |
- زينهار از اين دل و ديده: هرگاه ديده ام راز عشق
را پنهان كند، دل بغفان خيزد، و چون گريان شود، دل آرام گيرد.
- اختلاف دل و ديده بدراز كشيد، مصيبت و غم الفت
گرفتند.
- اما مصيبت آل پيامبربالاترين مصيبتها است.
- اى زادگان زهرا. اين داغ ننگ و نكوهش از چهره
روزگار زدوده نخواهد شد.
يا طوافا طاف
طوفان به |
و حطيما بقنا
الخط حطم |
- اى " مطافى " كه دچار طوفان بلا شد، اى " حطيمى "
كه پى سپر نيزه ها گشت.
- بعد از آنكه پيمان الهى را زير پا نهند، بكدامين
پيمان پاى بندند؟
- كجا اين دل آرام و قرار گيرد، با آنكه سياهكارى
بنى اميه پرتو انوارتان را در حجاب كرد.
ركبوا بحر
ضلال سلموا |
فيه و
الاسلام منهم ما سلم |
- به درياى ضلالت و سرگشتگى غوطه ور گشتند و بجان
رستند، ولى اسلام از دست آنان نرست.
ثم صارت سنه
جاريه |
كل من امكنه
الظلم ظلم |
- از آن پس، سياهگارى رواج يافت، و هر كس هر چه
توانست كرد.
- شگفتا. حقى كه با شمشير شما رونق گرفت، درباره
شما اجرا نگشت.
- تنها مهر و دوستى شما - چنانچه عبد المحسن صورى
گويد - در ميان دوستان پا برجاست.
و ابيكم
والذى وصى به |
لابيكم جدكم
فى يوم " خم " |
- سوگند بجان على. و سوگند به آن عهدى كه جدتان در
" غدير خم " گرفت.
- ساير امتها كه بفرمان روائى شما گردن نهادند، حجت
رسول را بر قوم اوتمام كردند.