بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سخنى از ابو جعفر و زيد بن حسن

ابوجعفر، و زيد بن حسن گويند: معاويه در روز صفين از عمرو بن عاص درخواست نمود كه صفوف اهل شام را در مقابل سپاهيان عراق منظم نمايد، عمرو گفت:

مشروط بر اينكه حكم و فرمان من - در صورتيكه پسر ابى طالب كشته شود، و بلاد عراق را مسخر كردى -براى تو معتبر و نافذ باشد

معاويه گفت: مگر نه اينست كه فرمان تو در باره حكومت مصر است؟

عمرو گفت: مگر نه اينست كه حكومت مصر براى من در عوض بهشت است و كشته شدن پسر ابى طالب بهاى آتش دوزخ است كه از اهلش آتى جدا نمى گردد و پيوسته در دوزخ گرفتارند؟

معاويه گفت: اى ابا عبدالله، فرمانى كه براى حكومت مصر به تو اعطا كرديم در عتبار خود باقيست، اگر پسر ابى طالب كشته شود. تو، آهسته دراين باره سخن بگو، مبادا اهل شام سخن تو را بشنوند.

در اين موقع عمرو خطاب به اهل شام نمود و گفت: اى گروه مردم شام صفوف خود را منظم كنيد، جمجمه هاى خود را به پروردگارتان بسپاريد و از خداى خود كه مى پرستيدش، استعانت جوئيد، و با دشمن خود نبرد كنيد، آنها را بكشيد و دنباله شان را قطع كنيد و در مقابل مشكلات و پيشامدهاى جنگ صبور و بردبار باشيد، همانا زمين از آن خدا است كه به هر كس از بندگانش بخواهد بهره مى دهد و فرجام كار به نفع اهل تقوى خواهد بود.

مصدر اين بحث: كتاب " صفين " ابن مزاحم ص 123، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

اين سخن،بزرگترين كلامى است كه بر ضعف دينى اين مرد "عمرو" دلالت مى كند. زيرا، اين كلماتى كه عمرو "در مقابل معاويه" گفت، مى رساند كه حق امير مومنان على "ع" را شناخته و تباهى و فساد كار مخالفين و مبارزين با او را تشخيص داده است با اينهمه مردم را به نبرد با آن جناب تحريص مى كند و حقيقت امر را بر مردم مشتبه مى سازد بنابر اين، بايد دانست كه اين استدلال رد بر نظر و عقيده كسانى است كه عمل عمرو را از روى اجتهاد و يا عدالت او نيكو مى دانند.

عمرو عاص و برادرزاده اش

عمرو عاص، برادرزاده اى هوشيار و زيرك داشت از قبيله بنى سهم كه از مصر نزد او آمد و به او گفت: اى عمرو به من بگو، كه تو در ميان قريش با چه عقيده و رايى زندگى مى كنى؟ دين خود را دادى و به دل آرزوى دنياى غير خودت را مى پرورانى

آيا مى پندارى اهل مصر - كشندگان عثمان - ولايت مصر را به معاويه تسليم خواهند نمود و حال آنكه على "ع" زنده است؟ و باز چنين مى پندارى كه اگر هم مصر تحت تسلط معاويه قرار گرفت، همانطور كه با سخن، آنرا طعمه تو قرار داد با سخن هم از تو باز نمى ستاند؟

عمرو گفت: اى برادرزاده عنان امر در دست خداست، نه در دست على و معاويه

جوانك در پاسخ عمرو چنين سرود:

آگاه باش هند اى خواهر قبيله بنى زياد عمرو قهرمان زيرك و زبردست روزگار است. و بسيار خوددار و قويدل مى باشد و تو گرفتار آنى.

چنان حيله مى كند كه خردها، سرگردان مى شوند و ظاهرسازيهايش همچون مار صحرائى، خطرناك و حيله گرند

معاويه در عهدنامه خود شرائطى بر عمرو تحميل كرده كه از خدعه و فريب او پرده برميدارد.

عمرو در مقابل شرطى پيشنهاد كرده كه جلوگير حيله او باشد، هر دو نفر مكار و فريبكاراند.

"سپس خطاب به عمرو كرد": آگاه باش عمرو كه تو از روى واقع به حكومت مصر نرسيده اى و از آغاز رستگار نبودى

تو دينت را به دنيا فروختى، و در اين معامله زيان كردى، لذا تو بدترين بندگان هستى

تو هر چند در آغاز كار، مصر را صاحب شدى، ولى رسيدن تو به اين مقصود، با دشواريهاى طاقت فرسا همراه خواهد بود.

بر معاويه وارد شدى همچون كسى كه بر قوم عاد وارد مى شود، و در اين راه آنچه بدست آوردى باختى، و با سيه روئى خود را محروم ساختى

آيا تو ابوالحسن على "ع" را نشناخته اى و به آنچه از حق او به دشمن رسيد آگاه نشدى؟ و بعد از او و همراهى با او عدول كردى و به سوى معاويه، زاد حرب گرائيدى در حاليكه ميان سفيدى "نورانيت" با سياهى "تيره روزى" فاصله بسيار است.

انگشتان آدمى هر قدر دراز و رسا باشد به ستاره سهيل كجا رسد، و شايستگى را با تباهى و فساد فرق بسيار است. آيا هنگامى كه او را بر مركب درشت و زمخت ببينى كه سپاهيان را با نيزه هاى بلند و برنده، وادار به حمله به دشمن مى كند، ايمن خواهى بود؟

چه خواهى كرد در وقتيكه به او نزديك شوى او تو را به نبرد بطلبد؟ ببين با چه كسى خصومت مى كنى

عمرو گفت: اى پسر برادرم اگر من با على بودم خانه من برايم كافى بود و گنجايش مرا داشت ولى اكنون من با معاويه هستم.

برادرزاده اش گفت: اگر تو معاويه را نخواهى، او هم تو را نمى خواهد ليكن تو دنياى او را مى خواهى و او هم خواهان دين تو شده است.

سخنان اين جوان، به گوش معاويه رسيد، او را طلب نمود ولى او گريخت و به على ملحق شد و داستان عمرو و معاويه را براى آن جناب شرح داد، حضرت از الحاق او شاد و او را به خود نزديك و گرامى داشت.

مروان از اين جريان خشمناك شد و گفت: مرا چه شده كه نتوانم چون عمرومعامله كنم، معاويه گفت: جز اين نيست، عمرو مردان را براى تو مى خرد.

راوى گويد:چون قصه معامله عمرو و معاويه به على "ع" رسيد، حضرت اين اشعار را خواند:

 

يا عجبا لقد سمعت منكرا

كذبا على الله يشيب الشعرا

يسترق السمع و يغشى البصرا

ما كان يرضى احمد لو اخبرا

ان يقرنوا وصيه و الابترا

شانى الرسول و اللعين الاخزر

كلاهما فى جنده قد عسكرا

قد باع هذا دينه فافجرا

 

من ذا بدنيا بيعه قد خسرا

بملك مصر ان اصاب الظفرا

انى اذا الموت دنا و خضرا

شمرت ثوبى ودعوت قنبرا

قدم لوائى لا توخر حذرا

لن ينفع الحذار مما قدرا

لما رايت الموت موتا احمرا

عبات همدان و عبوا حميرا

حى يمان يعظمون الخطرا

قرن اذا ناطح قرنا كسرا

قل لابن حرب لا تدب الحمرا

ارود قليلا ابد منك الضجرا

لا تحسبنى يا ابن حرب عمرا

و سل بنا بدرا معا و خيبرا

كانت قريش يوم بدر جزرا

اذ وردوا الامر فذموا الصدرا

لو ان عندى يا ابن حرب جعفرا

او حمزه القرم الهمام الازهر

 

مصادر اين بحث: " الامامه و السياسه، ج 1 ص 84، كتاب " صفين " ابن مزاحم ص 24، " شرح نهج البلاغه " ابن ابى الحديد ج 1 ص 138.

غانمه قرشيه و عمرو عاص

اين بانوى مسلمان كه نامش غانمه است، در مكه بود و شنيد معاويه و عمرو بن عاص به بنى هاشم دشنام مى دهند، گفت: اى گروه قريش بخدا قسم معاويه امير المومنين نيست و در خور اين مقامى كه براى خود پنداشته نيست، او بخدا قسم كسى است كه نسبت به رسول خدا "ص" بدى و نكوهش نمود من خود نزد معاويه خواهم رفت و با او سخنى خواهم گفت كه از شرمسارى، عرق در پيشانيش نقش بندد و از شنيدن آن بسيار ناراحت و نالان گردد.

عامل و نماينده معاويه، اين جريان را به معاويه نوشت، همينكه معاويه از اين قضيه اطلاع يافت كه غانمه به او نزديك شده، امر كرد محلى را به عنوان مهمانخانه پاكيزه و آماده و مفروش نمودند، همينكه غانمه به نزديكى مدينه رسيد يزيد با حشم و غلامانش به استقبال او رفت و غانمه پس از ورود به مدينه به خانه برادرش عمرو بن غانم رفت.

يزيد به او گفت: ابا عبدالرحمن "معاويه" "امر كرده تو"به مهمانخانه او فرود آئى.

غانمه يزيد را نمى شناخت لذا سوال كرد: تو كيستى؟ خداوند تو را حفظ كند.

گفت: من يزيد پسر معاويه هستم.

غانمه گفت: خدا تو را باقى نگذارد اى ناقص، تو در خود پذيرائى مهمان نيستى

رنگ يزيد از اين اهانت دگرگون شدو به نزد پدرش آمد و جريان را به او خبر داد، معاويه گفت: اين سالخورده ترين زن قريش است و از همه بزرگتر مى باشد.

يزيد گفت: سن او را در چه حدى ضبط كرده اند؟

معاويه گفت: در زمان رسول خدا "ص" چهار صد سال براورد كردند، و اين زن باقيمانده بزرگان است. روز بعد معاويه به نزد غانمه آمد و به او سلام كرد. غانمه گفت:

سلام بر اهل ايمان، و خوارى و هلاكت بناسپاسان، سپس گفت: كداميك از شما عمرو بن عاص است.

عمرو فورا جواب داد كه من اينجا هستم.

غانمه گفت: اين توئى كه قريش و بنى هاشم را دشنام مى دهى؟ و حال آنكه خود لايق دشنام هستى و موجبات دشنام در تو فراهم است، دشنامها به تو برمى گردد. بخدا قسم، به عيوب و زشتيهاى تو و مادرت دانا و آشنايم و يك يك عيبهاى تو را ياد مى كنم تو از كنيزك سياهى، ديوانه و زشت كردار و احمق، متولد شدى، كنيزكى كه ايستاده بول مى كرد و اشخاص فرومايه و پست را براى مقاربت مى پذيرفت، هر گاه نرى با او همبستر مى شد نطفه او بر نطفه آن مرد غلبه مى نمود "كنايه از فرط شهوت او است" در يك روز چهل مرد بر او مى جهيدند و همبستر مى شدند - اين مربوط به مادرت -

و اما تو من تو را مردى ياوه و گمراه يافتم كه به رشد و صلاح نرسيدى و چنان فاسد و تباه و تباه كننده هستى كه صلاح و هدايت را در تو راهى نيست، تو مرد بيگانه اى را همبستر با زنت ديدى و حس غيرت و مخالفتى از تو ديده نشد.

اما تو اى معاويه هيچگاه با نيكى و صلاح سر و كارى ندارى و بر اساس خير و نيكى تربيت نشده اى، تو را چكار با بنى هاشم؟ آيا زنان بنى اميه چون زنان بنى هاشمند؟...

تا آخر حديث كه طولانى است، و ما مقدارى از ابتداى آن را ذكر كرديم "و براى مطالعه تمام آن" به " المحاسن و الاضداد " تاليف جاحظ ص 1.4-1.2 و چاپ ديگر ص.121-118 و " المحاسن و المساوى " تاليف بيهقى ج 71.7، مراجعه شود.

سخن مولف پيرامون شخصيت عمرو

اين بود، حقيقت و نمودار ذاتى و روحيات اين مرد "عمروبن عاص"، از زمان جاهليت و در عصر نبوت صلى الله عليه و آله و بعد از آن تا آنگاه كه فتنه ها بپا كرد و در زمان حكومت امير المومنين عليه السلام قبائل را در مقابل هم به جنگ انداخت، و در روزى كه بازاده هند جگرخوار، براى نابودى حق و اهل حق پيوست، و آنهمه نيرنگها و حادثه جوئيها كه نمود تا هنگامى كه عمر ننگينش بسر آمد و در پستترين حالات مرگش فرا رسيد و بنيان آرزوهاى او را خراب كرد و فرجامش در طبقات دوزخ، گرفتار شراره هاى آتش گشت و قيدهاى آهنين و آتشين او را در ميان گرفت

ما اين حقيقت را براى خوانندگان گرامى محسوس نموديم، وضع اين مرد طورى است كه سراسر زندگيش آنچه هست از همين امور بوده كه شرحش گذشت كه نه باعث ثنائى است براى او و نه مقامى تا مايه مباهات او گردد، و آنچه در اوصاف او گفته شده، ساخته همقطاران و همفكران اوست كه از دشمنان خاندان رسالتند، و با حقائق قطعى كه با ذكر سوابق تاريخى، بيان نموديم گمان نمى رود جائى براى مطالب ساختگى آنها باقى مانده باشد و بتواند حقايق را از محور خود منحرف سازد، خاصه باتوجه به خصوصيات و حالات راويان ناپاك و بدانديش، كه در راه انگيزش باطل كوشيده اند

اما داستان فرماندهى او "عمرو" در غزوه " ذات السلاسل "، هيچ سودى به او عايد نمى كند و فضيلتى براى او محسوب نمى شود چه، با دلائل قطعى معلوم شد كه او در تمام دوران زندگيش، تظاهر به اسلام نموده و كفر و نفاق را در باطن خود باقى نگه داشته است ولى مصلحت عمومى مسلمين و حكمت الهى، رسول خدا را صلى الله عليه و آله از عمل به مقتضاى باطن افراد، باز مى داشت و با آنها به حكم ظواهرشان، رفتار مى فرمود، زيرا آنها تازه از دوره جاهليت به اسلام گرائيده بودند، و اسلام هيچگاه به مقتضاى احساسات و افكار درونى آنها "در اين جهان" با آنها رفتارنكرده است.

اگر قرار بود چنين كاوشهائى در كار باشد، آنها سير قهقرائى را به سوى جاهليت پيش مى گرفتند، لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر ظواهرشان با آنهامعاشات مى فرمود تا شايد تدريجا به حقيقت ايمان آورند و اسلام بتواند جائى در قلوب آنها پيدا كند و بر اين اساس بود كه رسول خدا به دوروئى بسيارى از صحابه واقف بود و خداوند هم اين معنى را به او خبر داده بود كه: و من اهل المدينه مردوا على النفاق... و در ديگر آيات، منتها آنجناب حقيقت حال را ناديده مى گرفت تا از اعراض و انحراف آنها جلوگيرى كرده باشد.

بنابر اين، فرماندهى عمرو در آن غزوه، با اينكه پيغمبر به نفاق او آگاه بود بر اساس همين حكمت الهى است و هيچگونه ملازمه اى با اهليت و صلاحيت او نخواهد داشت چنانكه سخن امير مومنان عليه السلام را در اين باره ملاحظه نموديد كه فرمود:

چون پرچم فرماندهى را رسول خدا "ص" بنام عمرو "در غزوه ذات السلاسل" بست، با او شرطى كرد كه بدان عمل نكرد.

و دليل بر اين حقيقت گفتار ابى عمرو و غير او است داير بر اينكه: عمرو بن عاص بر اهل اسكندريه مدعى شد: كه آنها معاهده خود را نقض نموده اند و با اين توطئه و نيرنگ بر آنها هجوم برد و نبرد نمود و اسكندريه را فتح كرد و عده زيادى از آنها كشت و خاندانى از آنها را اسير نمود.

عثمان در اين اقدام بر عمرو خشمگين شد و بهانه عمرو را به پيمان شكنى اهل اسكندريه، درست و مطابق واقع تلقى نكرد

لذا، امر كرد اسيران آنجا را به محلهاى خود برگردانند و عمرو را از حكومت مصر عزل نمود و بجاى او عبدالله بن سعد بن ابى سرح عامرى را به ولايت و حكومت منصوب نمود و همين عمل باعث بدبينى و كينه توزى بين عمرو بن عاص و عثمان شده و پس از اينكه اين كينه و عداوت آشكار شد، عمرو با خاندان خود از اجتماع دورى گزيد و در ناحيه اى از فلسطين اقامت گزيد و گاهگاهى به مدينه سرى مى زد و در خلال اقامتش در مدينه، از عثمان و بعضى ديگر زبان به طعن و نكوهش مى گشود.

پيش از عثمان، عمر بن خطاب عمرو را به حكومت مصر گماشت و تا آغاز حكومت عثمان در آن مقام باقى بود ولى در اثر عزل او از مقامش و محروميت حاصله از حكومت مصر، كينه عثمان در قلب او آتش افروخت بحديكه پس از اطلاع از كشته شدن عثمان، شاد شد و در مقام خودستائى و حماسه سرائى بر آمد و چنين گفت: من "با ذكر كنيه خود = ابو عبدالله"،كسى هستم كه اگر زخمى را پيش از التيام بفشارم، آنرا به خود مى اندازم، بارى چنانكه ذكر شد، عثمان در آغاز خلافتش، او را از حكومت مصر عزل، و فقط وظيفه پيشنمازى بدو سپرد. و عبدالله بن سعد بن ابى سرح را مامور خراج "گرفتن مالياتهاى" مصر نمود و پس از مدتى پيشنمازى را هم از عمرو گرفت و به عبدالله واگذار نمود و دست عمرو را بكلى از ولايت مصر كوتاه كرد، پس از آنكه عمرو به مدينه برگشت، پيوسته در مجالس از عثمان انتقاد مى كرد و او را طعن و نكوهش مى نمود. روزى عثمان در خلوت او را طلبيد و به او گفت: اى زاده نابغه چه زود گريبان جبه تو آلوده و كثيف شد تازه تو را از كار انداخته ام، و تو بر من طعن و نكوهش مى كنى؟ وقتيكه نزد من مى آئى با چهره رياكارانه خود را مى نمايانى و از نزد من كه خارج مى شوى نوعى ديگرى؟ بخدا قسم، اگر از من بهره اى بتو مى رسيد، چنين نمى كردى.

عمرو در پاسخ عثمان گفت: چه بسيار سخنها از من به تو گفته اند كه هيچ درست نيست، اى امير المومنين به خاطر خدا "از سو ظن نسبت به من كه رعيت توام" پرهيز كن.

عثمان گفت: آن هنگام كه تو را در آن مقام گذاشتم، نقص و كجروى تو را مى دانستم و همانوقت هم در باره تو سخنان بسيارى در ميان بود.

عمرو گفت: من، از طرف عمر بن خطاب متصدى آن مقام بودم و او هنگام درگذشتش از من راضى بود، عثمان گفت: اگر من هم چون عمر با تو رفتار مى كردم و با كمال شدت مراقب كارهايت بودم، از حدود خود تجاوز نمى كردى، ولى من بنرمى با تو رفتار نمودم و ملاطفت كردم لذا جرى و بيباك شدى.

عمرو بن عاص با حالت خشم و حقد و كينه از نزد عثمان بيرون شد وهر گاه به نزد على "ع" مى آمد، حضرت را بر عليه عثمان برمى انگيخت، و اگر به نزد زبير يا طلحه مى رفت آندو را به دشمنى عليه عثمان تحريك مى كرد و به هنگامى كه حاجيها از مكه مى آمدند، خود را به آنها مى رساند و آنها را از كارهاى خودسرانه عثمان مطلع مى ساخت هنگامى كه مهاجمين مصرى، به مدينه آمدند، عثمان از على "ع" درخواست نمود تا آنها را آرام سازد. على هم با آنها ملاقات و با كلماتى آنها را تسكين داد و در نتيجه بازگشتند سپس عثمان براى مردم خطبه خواند و گفت:

اين گروه مصرى، چيزهاى بى اصل از پيشواى خود شنيده بودند، پس از آنكه به نادرستى آن يقين حاصل نمودند، بازگشتند در اين موقع عمرو بن عاص كه در گوشه اى از مسجد نشسته بود با صداى بلند گفت: اى عثمان از خدا بترس تو مرتكب كارهائى شدى كه هلاكتبار است ما هم به پيروى از تو در آن كارها شركت نموديم، تو از آن كارها توبه كن تا ما هم توبه كنيم.

عثمان بر عمرو بانگ زد: اى پسر نابغه تو اينجائى؟ بخدا قسم از وقتى كه تو را از امر ولايت و حكومت مصر بازداشته ام شپش در گريبانت افتاده "كنايه از اينستكه ناراحتى و نمى توانى آرام بنشينى و مدام در پى فتنه مى گردى". بلاذرى در كتاب " الانساب " اين جمله را چنين نوشته: و تو از كسانى هستى كه ماجراجويان را عليه من برمى انگيزى، و اينهمه بخاطر اينست كه تو را از حكومت مصر، عزل نمودم

پس از محاصره اولى عثمان، عمرو از مدينه خارج شد و در زمينى كه بنام "سبع" در فلسطين داشت، اقامت گزيد و اغلب مى گفت: من "با ذكر كنيه خود = ابو عبدالله" كسى هستم كه اگر قرحه و زخمى را خاراندم آنرا فشار مى دهم تابه خون بيفتد، بخدا سوگند كه حتى چوپانها را عليه عثمان تحريك خواهم كرد، و در لفظ ديگر بلاذرى چنين آمده است: و شروع نمود به تحريك و تهييج مردم عليه عثمان حتى چوپانها را.

روزى در قصر خود در فلسطين كه مشرف بر جاده بود، سوارى را ديد از مدينه مى آيد، عمرو از عثمان سئوال كرد. سوار گفت: او را در محاصره ديدم.

عمرو در مقام حماسه و خودستائى برآمد و سپس مثلى را بزبان راند كه ترجمه فارسيش ركيك مى شود و ما از ترجمه آن خوددارى مى كنيم و منظورش بود كه:

من مردم را چنان برانگيختم و توطئه را چنان فراهم نمودم كه عثمان در حال بى خبرى و غفلت بسر مى برد

و چون خبر كشته شدن عثمان به او رسيد، گفت: من "ابو عبدالله"، عثمان را كشتم، در حاليكه خود در " وادى السباع" هستم البته عثمان با تحريكات من به اين سرانجام رسيد، سپس در اطراف وضعيت بعد از او انديشيد و با خود گفت: آيا متصدى مقام خلافت بعد از عثمان چه كسى مى شود؟ اگر طلحه عهده دار شود، در بخشش جوانمرد و در ميان عرب به اين صفت مشهور است، و اگر پسر ابى طالب عهده دار مقام خلافت گردد، او در تمامى شئوون فقط حق را در نظر دارد و رعايت مى كند و او در نزد من مكروه ترين كسى است كه عهده دار اين مقام شود

پس از آنكه اطلاع يافت كه با على بيعت شده، بسيار ناراحت شد و مترصد بود كه مردم چه خواهند كرد؟

سپس متوجه شد كه معاويه در شام از بيعت با على "ع" امتناع كرده و كشته شدن عثمان را اهميت داده و مردم را به خونخواهى او تحريك و تحريص مى كند.

در اين موقع با فرزندانش، عبدالله و محمد در مقام مشاوره بر آمد و گفت: اما على "ع" مردى است در اجراى حق جرى و بيباك و خير و بهره اى از ناحيه او متصور نيست او چون منى را در هيچ امرى از امور دخالت نخواهد داد.

عبدالله گفت: پدر، پيغمبر "ص" درگذشت در حاليكه از توراضى بود ابوبكر و عمر هم از دنيا رفتند و از تو راضى بودند، بنابر اين عقيده و راى من اينست كه از هر كارى دست بردارى و در خانه خود بنشينى تا وقتى كه مردم، همه بر امامى اتفاق نمودند، تو نيز بيعت كن. اما محمد گفت:

تو يك تن از شخصيتهاى حساس عرب هستى و من صلاح نمى بينم كه امر خلافت بدون اينكه از تو نامى در ميان باشد شكل بگيرد

عمرو گفت: اما تو اى عبدالله خير و صلاح اخروى مرا در نظر گرفتى و راى تو ضامن دين من خواهد بود اما تو اى محمد راى به امرى دادى كه براى دنياى من مفيد است ولى نسبت به امر آخرتم نامطلوب و مضر است.

سپس به اتفاق فرزندانش به نزد معاويه رفت، در شام مشاهده كرد كه مردم معاويه را به خونخواهى عثمان تحريك مى كنند. عمرو بن عاص به مردم شام گفت:

درست تشخيص داده ايد و حق با شما است، درمقام خونخواهى خليفه مظلوم از پاى نايستيد. معاويه متوجه سخنان عمرو بن عاص نبود، فرزندانش به او گفتند: مگر نمى بينى معاويه التفاتى به ابراز احساسات تو ندارد؟ سخن ديگرى بگو و راه ديگرى پيش گير تا توجه معاويه را به خود جلب كنى.

عمرو بر معاويه داخل شد و به او گفت: بس مايه تعجب است من با هدفى كه مطابق هدف تو است بر تو وارد شدم و تو از من اعراض مى كنى و التفاتى به من نمى كنى؟ بخدا قسم اگر ما با تو در نبرد شركت و همكارى كنيم، در باره خونخواهى خليفه مقتول با تو هماهنگ مى شويم، آنچه در نفوس ما نسبت به اين قضيه است نگفته پيداست چيست، مابا كسى جنگ خواهيم كر دكه تو سابقه و فضيلت و خويشاوندى او را با رسول خدا مى دانى و كاملا آگاهى، منتهى چيزى كه هست. ما خواهان اين دنيائيم.

معاويه پس از اين گفتارها به عمرو متمايل شد و با او سازش نمود.

پس از اين سازش ناميمون، پيوسته مردم را تحريص به كشتن امام امير المومنين "ع" مى نمود همانطور كه نسبت به عثمان آنقدر تحريكات كرد تا او را به كشتن داد و به آن افتخار مى نمود و پس از خاتمه كار عثمان، پيراهن او را وسيله رسيدن به مقام و پاداش قرار داد و به خونخواهى او قيام و تظاهر نمود.

از جمله كسانيكه عمرو او را بر عليه امير المومنين تحريك مى نمود، حريث وابسته معاويه بن ابى سفيان بود. ابن عساكر در ج 4ص 113 تاريخش گويد معاويه به حريف گفت:

از على بپرهيز و نيزه خود را به هر جا مى خواهى بگذار. عمرو به حريث گفت: اى حريث بخدا قسم، اگر تو قرشى مى بودى، معاويه دوست مى داشت كه على را به قتل برسانى و كراهت دارد از اينكه اين امر نصيب ديگران گردد، پس تو اگر فرصتى يافتى بر او هجوم كن. و چون امير المومنين كشته شد، بدان خوشحال گشت، سفيان بن عبد شمس ابن ابى وقاص، اين بشارت را به او "عمرو" داد.

ابن عساكر در ج 6 ص 181 تاريخش گويد: چون امير المومنين على "ع" ضربت خورد، سفيان بشارت به نزد معاويه و عمرو بن عاص برد، سپس معاويه اين اشعار را به عمرو نوشت:

مرگ بزرگى از نسل لوى بن غالب تو را نگاه داشت در حاليكه اسباب و وسائل مرگ بسيار است.

پس اى عمرو آرام باش، تو به او از ديگر مردان خويش نزديكترى، در حاليكه شمشير مرادى از فرزند بزرگ مكه، آلوده بخون شد.

تو نجات يافتى در حاليكه ديگرى از خوارج چون مرادى مرا با شمشير مى زند و سرانجام به ضرر خودش تمام مى شود و تو در مصر جايگاه خود مانند آهوى سرگردان نغمه سرائى مى كنى.

اينست روحيه اين مرد "عمرو" و واقعيت امر و داد و ستدى كه بزيان خود نمود و اينست بضاعت ناچيز او در دين، آن هم دينى كه واقعيتش جز الحاد و كفر نيست. و در دلشان جز نفاق و دودلى نيست؟ اگر چنين نبود به چنين معامله و سازشى قانع نمى شد در حاليكه موضوع سازش و بهاى آن را به خوبى مى شناخت و سابقه امير المومنين "ع" و برترى و خويشاوندى او را "با رسول خدا" مى دانست و مى گفت:

اگر على بن ابى طالب "ع" خلافت را دريابد، جز اين نيست كه حق را از لوث و كثافت باطل، پاك و منزه خواهد ساخت و با اين حال، نسبت به آن حضرت ابراز دشمنى و كينه مى نمود و مى گفت:

نارواتر و ناگوارتر كسى كه عهده دار خلافت شود در نزد من على است.

او اعتراف به حق داشت ولى قيام بخلاف آن مى نمود، او جايگاه صالح براى خلافت را مى شناخت ولى به پيروى از هواى نفس مى گفت: ما فقط دنيا را خواسته ايم و بر همين مبنا، دين خود را به بهاى ناچيزى "امارت مصر و توابع آن" به معاويه

فروخت و مردم را بر عليه امامى وادار مى كرد كه طهارت و پاكى او نص كتاب الهى است و به كشتن آنجناب مسرور مى شد، او با كمال صراحت خود را چنين معرفى كرد. خداى او را در معامله و رفتار و سازشش مبارك نگرداند

داستان شجاعت عمرو در جنگ صفين

سابقه اى از پسر نابغه، در غزوات و نبردها سراغ نداريم، نه در زمان جاهليت قبل از اسلام و نه در دوران نبوت. اما جنگ صفين از او جز خاطره ننگين كشف عورتش در مقابل امير المومنين "ع" و فرارش از مالك اشتر، وجود ندارد.

در اين جنگ است كه ننگ و عار او براى هميشه در تاريخ ثبت شد و مورد تمثيل و تغنى اهل حجاز قرار گرفت، عتبه بن ابى سفيان راجع به رسوائى او در شعرش چنين آورده است:

 

" سوى عمرو وقته خصيتاه

نجى و لقلبه منه و جيب "

 

ترجمه:... جز عمرو كه تخمهايش او را از خطر نجات داد و حال آنكه از مواجهه با اين خطر دلش در اضطراب بود.

و ذكر عمرو و موقعيت او در شعر معاويه بن ابى سفيان چنين آمده است:

 

" فقد لاقى ابا حسن عليا

فاب الوائلى ماب خازى "

" فلو لم يبد عورته للاقى

به ليثا يذلل كل غازى "

 

ترجمه: عمرو با ابوالحسن على "ع"، روبرو شد و عمرو "آنكه منسوب به وائل است" با خارى و رسوائى بازگشت.

اگر عورت خود را آشكار نساخته بود، شيرمردى در روبرويش بود كه هر جنگجوئى را خوار مى كند.

"و عمرو" در شعر حارث بن نصر سهمى چنين نكوهش شده است:

به عمرو و ابن ارطاه بگوئيد كه در مسير خود مراقب و آگاه باشند تا دوباره با شيرمرد "على" روبرو نشوند. و ستايش نكنيد مگر اسافل اعضا خود را كه بخدا قسم آنها شما را از هلاكت نگه داشت.

و در شعر امير ابى فراس چنين آمده است:

 

و لا خير فى دفع الردى بمذله

كما ردها يوما بسوته عمرو

 

ترجمه در راه برطرف كردن هلاكت با پناه آوردن به خوارى و پستى خيرى نيست چنانكه عمرو با نشان دادن عورت خود، از مرگ رهيد.

زاهى بغدادى در شعرش چنين آورده:

على از روى بزرگوارى از عمرو بسر روى بگردانيد، هنگامى كه با كشف عورت آنها روبرو شد.

و ديگرى از شعرا چنين سروده است:

براى حفظ زندگى با تن دادن به ذلت و خوارى خيرى نيست چنانكه عمرو با تشبث به يك چنين خوارى خود را از هلاكت رهانيد.

عبدالباقى فاروقى عمرى گفته:

در شب مشهور به " ليله الهرير " عمرو بن عاص چون خود را مغلوب يافت، عورت خود را آشكار ساخت و على خشمگين شد و از او گذشت و چون سيره نجيبان او را عفو نمود د رحاليكه اگر مى خواست، او را با سر نيزه پيوند داده، نابودش مى ساخت.

و بطوريكه شرح آن خواهد آمد، اين كار زشت و رسوا از او مكرر سرزده است،آرى اگر در اين مرد كمى از شجاعت وجود داشت، در مقابل نكوهش كنندگان با چهره اى درهم و خشمگين روبرو مى شد و با زبان و غضب از خود دفاع نمى نمود در حاليكه او همان عنصر پست و ناچيز است كه در جنگها، نبرد به عهده سپاهيان دلير بود و از او هيچ اثرى در جبهه جنگ مشاهده نمى شد، تنها در حيله گرى مى انديشيد چنانكه در جنگ صفين مشاهده مى شود اصلا از خيمه و سراپرده معاويه جدا نمى شد و با مكر و حيله با او همكارى داشت جز در دو موقف كه تفصيل آن خواهد آمد.

لذا او در بين شجاعان نام و شهرتى ندارد فقط به عنوان هوش و مكر و تزوير مشهور گشته است.

بيهقى در ج 1 ص 39 " المحاسن و المساوى " خود آورده است كه:

عمرو بن عاص در روز جنگ صفين به پسرش عبدالله گفت: درست نگاه كن در صفوف مقدم سپاه على پيداست؟ عبدالله گويد: نگاه كردم و على را ديدم، به پدرم گفتم: اينست على كه بر قاطرى نشسته و قبا و كلاه سفيدى پوشيده است.

عمرو بن عاص با كمال نگرانى و ترس با خود گفت:

بخدا قسم، امروز همانند جنگهاى زمان پيامبر "ص" از قبيل غزوه " ذات السلاسل " و " يرموك " و " اجنادين " نيست. اى كاشك من از اين معركه دور مى بودم. اينست آنچه همزمانهاى او، از او درك نموده اند، و به زودى سخنان آنها كه در باره عمرو گفته اند خواهد آمد.

بلى ابن عبدالبر پس از گذشت زمانهائى طولانى چنين در نظر گرفته كه در كتاب خود " استيعاب " او را از يكه سواران قريش و دليران قوم در جاهليت به حساب آورد، و شايد ابن منير كه ده سال بعد از ابن عبدالبر متولد شده بر سخن او در " استيعاب " وقوف يافته كه عمرو را چنين به شجاعت ستوده است

ابن منير، در قصيده خود چنين سروده:

و اقول ان اخطا معاويه فما اخطا القدر

هذا و لم يغدر معاويه و لا عمرو مكر

بطل بسوته يقاتل لا بصارمه الذكر

ترجمه... مى گويم: اگر معاويه خطا كرد، تقدير خطا ننمود اين را بدان كه معاويه و عمرو هيچ مكرو حيله نورزيدند.

عمرو دلاورى كه با بيرون افكندن عورت خود با دشمن نبرد مى كرد نه با شمشير مردانه خود

اكنون "اى خواننده عزيز" اين تو و موارد دشوارى كه او "عمرو" بر آن وقوف يافته، تا ضعف و ناتوانى او را در روبرو شدن با رزمجويان در ميدان نبرد بنگرى، و از حقيقت حال او در اين قسمت هم آگاه گردى.

از اين گفتارها كه گذشت، ارزش سخن ابن حجر معلوم مى شود، وى در ج 3 ص 2 " الاصابه " نقل نموده كه: پيامبر خدا "ص" عمرو را به جهت معرفت و شجاعتش به خود نزديك مى داشت و ما فعلا درصدد اين نيستيم كه از ابن حجر بپرسيم كى و كجا پيامبر "ص" او را بخود نزديك فرمود

اميرالمومنين و عمرو عاص در جنگ صفين

عمرو بن عاص پيوسته با حرث بن نضر خثعمى كه از اصحاب على "ع" بود، عداوت مى ورزيد. على "ع" حرث را چنان آماده ساخته بود كه يكه تازان سپاه شام از او مى ترسيدند و شجاعت او چنان در قلوب اهل شام قرار گرفته بود كه احدى از آنها حاضر نبودند با او روبرو شوند و عمرو بن عاص، در هر مجلس و محفلى از او به زشتى نام مى برد و او را مورد نكوهش قرار مى داد.

حرث در باره او اين ابيات را سرود:

عمرو از ياد كردن حرث درگذشت زمان باز نمى ايستد، مگر اينكه با على روبرو شود

آن راد مردى كه شمشير را بر دوش راست نهاده و دلاوران را به چيزى نمى گيرد.

كاش، در آن هنگامه سخت، و اجتماع جنگجويان كه شمشيرها قدرت خود را از دست دادند، عمرو با على "ع" روبرو مى شد، آن هنگام، كه در عرصه كارزار آن سرپرست و حامى قوم، با دليرانى كه بر اسبهاى سفيد و سياه و تندرو، مبارزان را بسوى خود مى خواندند، تو اى عمرو از فخر و مباهات آرام مى گيرى و بدان ملاقات مى كنى هاشمى را.

اگر مى خواهى با او روبرو شو، تا بزرگى روزگار را در صورت پيروزى احراز كنى، و يا مرگ را، و آنكه اين صفات در اوست على است.

اين اشعار، در بين مردم شايع شد تا به گوش عمرو رسيد، قسم ياد كرد كه حتما با على روبرو مى شود و لو هزار بار بميرد.

وچون صفوف سپاهيان از دو جانب "در اثر حملات متقابل"، درهم شدند، عمرو با على روبرو شد و با نيزه اى كه همراه داشت حمله نمود.

على "ع" در حاليكه شمشير دردست داشت و نيزه خود را بركاب زين قرار داده بود بسوى او آمد و به او نزديك شد. همينكه اسب تازاند تا بر او تفوق يابد، عمرو خود را از اسب بزير افكند و پاهاى خود را بلند نمود چنانكه عورتش نمايان شد.

در اين حال على از او روى برگرداند و برگشت و اين بزرگوارى و آقائى آن حضرت ضرب المثل شد.

ابن قتيبه در ج 1 ص 91 " الامامه و السياسه " گويد:

گفته اند كه عمرو به معاويه گفت: آيا از على مى ترسى؟و مرا در نصيحت متهم مى دارى، بخدا قسم من با على در اولين برخورد، نبرد خواهم كرد و لو هزار بار بميرم.

در موقع برخورد، همينكه عمرو با آن حضرت روبرو شد، على با نيزه او را به زمين افكند. عمرو براى نجات خود، عورتش را نمايان ساخت و على روى از او بگردانيد و برگشت و آن حضرت هيچگاه از روى حيا به عورت كسى نگاه نكرد و بزرگوارى خود را در اين امر و منزه بودن از آنچه روا نيست، به ثبوت رسانيد.

مسعودى در ج 2 ص 25 " مروج الذهب " مى گويد: هنگامى كه عمرو، معاويه را به نبرد با على وادار نمود، معاويه او را قسم داد كه خود اين كار را انجام دهد و عمرو چاره اى نداشت جز آنكه در ميدان نبرد با على روبرو شود.

همينكه در برابر على قرار گرفت، على "ع" او را شناخت شمشير كشيد تا او را بزند. عمرو فورا عورت خود را نمايان ساخت و گفت: من اهل نبرد نيستم، مجبور بودم على "ع" از او روى بتافت وبزشتى نكوهشش نمود و عمرو هم به محل خود بازگشت در يكى از شبهاى جنگ صفين،عمرو بن عاص و عتبه بن ابى سفيان و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عبدالله بن عامر و ابن طلحه الطلحات خزاعى نزد معاويه گرد آمدند، عتبه گفت: امر ما با على بن ابى طالب عجيب است، همگى با او خونى هستيم. اما من جدم عتبه بن ربيعه و برادرم حنظله بدست على در جنگ بدر كشته شدند، و نيز على در كشتن عمويم، شيبه شركت داشته است.

اما تو اى وليد، پدرت را على با زجر كشت، و اما تو اى پسر عامر پدرت را على برخاك افكند و عمويت را برهنه نمود، و اما تو اى پسر طلحه پدرت را در جنگ جمل كشت و برادرانت را يتيم نمود، و اما تو اى مروان چنانى كه شاعر گويد:

و آنها را خلاصى بخشيدم در حاليكه جز گوشت گنديده مشرف به هلاك و يا مرده و كشته شده، چيزى نبودند.

معاويه گفت: تا اينجا اقرار بود، حال براى جبران اين خسارتها و خونخواهى چه داريد؟ مروان گفت: تو در مقام جبران و خونخواهى چه پيشنهاد مى كنى؟

معاويه گفت: دلم مى خواهد او را با نيزه ها پاره پاره نمائيد.

مروان گفت: اى معاويه بخدا سوگند كه تو ياوه سرائى مى كنى، و يا ما را استهزا مى كنى و به گمانم ما بر تو گران آمده ايم.

عتبه بن ابى سفيان اين اشعار را گفت:

معاويه پسر حرب به ما مى گويد: آيا براى خونخواهى، داوطلبى نيست، كه با قدرت راه بر على ببندد و او را از پاى در آورد؟

پس من به او گفتم: آيا كار را به بازى گرفته اى، اى پسر هند، گوئى تو در ميان ما، مردى غريب هستى؟ آيا ما را فريب مى دهى كه گرفتار مار خطرناك دامنه صحرا شويم كه اگر گزيد، ديگر براى آن دوا و شفائى نيست.

اين كفتار چيست كه در دامنه دشت به جنبش در آيد و حال آنكه، شيرى مهيب به سوى اوحمله ور است. به ضعيفترين حيله ها ما با او روبرو شويم، در حاليكه روبرو شدن با او عجيب است. هر كس خواهان ملاقات او در ميدان جنگ شد، مرگ نزديك او قرارمى گيرد جز عمرو كه عورت او نجاتش داد در حاليكه قلب او هراسان بود.

گوئى، هر گروهى كه در ميدان رزم با او روبرو شوند، ديگر دل ندارد.

مانند عمرو اى پسر معاويه پسر حرب، اين گمان من نيست، بزودى عيب و عارها او را فرا مى گيرد.

على او را به ميدان نبرد دعوت كرد، و او هم شنيد ولى از ترس، جوابى نداد. عمرو بن عاص، خشمناك شد و گفت: اگر وليد راست مى گويد خودش با على روبرو شود، يا در جائى قرار گيرد كه صداى او را بشنود، و اين اشعار را سرود.

وليد مرا بياد دعوت على مى اندازد، در حاليكه درون او از بيمناكى و ترس پر است.

هر گاه قريش رزمندگيهاى على را بياد آورد، دلشان از ترس بشدت مى پرد. و اما هنگام ملاقات با او كجايند معاويه پسر حرب و وليد؟.

معاويه، وليد را نكوهش كرد در روبرو شدن با شيرى كه هر زمان صداى سهمگين او بلند شود، شيران از او به هراس افتند.

نيزه خود را آماده كرده بود، و بعد از اصابت نيزه او ديگر چه مى خواستم اينك تو اى پسر ابى معيط اگر چنين قصدى دارى

در حاليكه تو از يكه تازان بى نظيرى ولى سوگند ياد مى كنم، تو هم اگر صداى على را مى شنيدى دل خود را از دست مى دادى و رگ حيات تو متورم مى شد.

و اگر با او روبرو مى شدى، در مرگ گريبانها چاك مى شد و به صورتها، لطمه ها وارد مى گشت.

و در روايت سبط ابن جوزى چنين آمده:

سپس وليد رو به طرف عمرو بن عاص كرد و گفت: اگر كلام مرا تصديق نمى كنيد، از اين شخص "عمرو" سوال كنيد و مقصودش اين بود كه عمرو را رسوا سازد و نكوهش كند.

هشام بن محمد گويد: معنى اين سخن اينست.

روزى از روزهاى جنگ صفين، على "ع" خارج شد و عمرو را در كنار سپاهيان ديد، او را شناخت. و با نيزه بر او زد و او افتاد و عورتش آشكار شدو در همان ال به جانب على آمد و آن حضرت از او اعراض فرمود و سپس او را شناخت و گفت: اى پسر نابغه تو در تمام عمرت آزاده شده دبرت هستى: - اين عمل از عمرو مكررسر زده بود.

next page

fehrest page

back page

 
 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved