بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قيس و معاويه در مدينه بعد از صلح

پس از صلح، قيس بن سعد با جمعى از انصار، بر معاويه وارد شد، معاويه به آنها گفت: اى گروه انصار از من چه مى خواهيد؟

سوگند بخدا، بيشتر شما بر عليه من بوديد و كمى با من، و در روز صفين، از پيشروى من جلوگيرى نموديد و شراره مرگ را در سر نيزه هايتان به عيان ديدم. مرا و پدرانم را هجو نموديد، هجوى كارگرتر از زخم نيزه، ولى موقعيكه خداوند بر پا داشت آنچه را كه شما مى خواستيد سرنگونش سازيد، به من گفتيد: وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را رعايت كن

ولى هيهات، يابى الحقين العذره

قيس "در جواب" گفت: ما آنچه را كه در عهده توست مى خواهيم "خلافت بر مسلمين را كه بدون حق در اختيار گرفتى".

اما دشمنى ما با تو، اگر بخواهى از آن خوددارى مى كنيم. و اما استهزائى كه از تو مى كنيم، باطل آن زايل مى شود و آن مقدارى كه حق است ثابت و برقرار مى ماند.

اما برقرارى حكومت بنفع تو، مطلبى است كه بدون رضايت ما و بر خلاف خواست ماست.

و اما درهم شكستن ارج تو درروز صفين، به جهت همكارى با مردى بود كه طاعت او بسان طاعت خداوند بوده و اما وصيت و سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در باره ما، بايد بدانى كه هر كس به پيامبر ايمان دارد بايد بعد از او هم سفارش او را رعايت كند.

و اما اينكه گفتى: يابى الحقين العذره. بايد بدانى كه، هيچ دستى جز خداوند، تو را از ما باز نمى دارد، اين گوى و اين ميدان هر چه دلت مى خواهد انجام ده مثل تو چنانست كه شاعر گويد:

 

يالك من قبره بمعمر

خلالك الجو فبيضى و اصفرى

 

ترجمه: اوه چه گنجشگهاى فراوانى امروز محيط بدلخواه تو مساعد است، هر چه ميتوانى تخم بگذار و سوت بكش، ولى روز ديگرى هم در دنبال است.

معاويه بمنظور دلجوئى و رياورزى رو كردبه جمعيت و گفت: حوائج خودتان را بخواهيد.

"عقد الفريد ج 2 ص 121، مروج الذهب ج2 ص 63، الامتاع و الموانسه ج 3 ص 17."

بيان و توضيح: سخن معاويه كه گفت: يابى الحقين العذره اين گفته، مثل متداولى است، در بين عرب، و منشا اين بوده كه مردى بر قومى وارد مى شود و از آنها شير مى طلبد، آنان تعلل نموده و از دادن شير به او خوددارى مى كنند و اظهار ميدارند كه شير ندارند، در حاليكه در ظرفهايشان شير موجود بوده. اين مثل براى اشخاص دروغگوئى آورده مى شود كه در موردى عذر مى آورند در حاليكه عذرشان قبول نيست:

و معنى مثل اينست: شيرى كه در ظرفهايتان است عذر شما را تكذيب مى كند.

ولى اين مثل در مروج الذهب چنين مذكور است: يابى الحقير العذره و در عقد الفريد به اين شكل ضبط شده: ابى الخبير العذر ولى اين دوضبط خلاف و اشتباه است و اصل همانست كه گفته شد.

قيس و معاويه در مدينه

تابعى بزرگوار، ابو صادق سليم پسر قيس هلالى، در كتاب خود گويد:

معاويه بعد از كشته شدن حضرت امام حسن "ع"، و در ايام خلافتش بعنوان حج خانه خدا به مدينه واردشد و مورد استقبال اهل مدينه قرار گرفت. معاويه ديد همه مستقبلين از قبيله قريشند و رو به قيس بن سعد بن عباده كرد و گفت:

انصار چه شدند؟ چرا به استقبال من نيامدند؟

گفته شد: آنان فقيرند و وسيله سوارى ندارند. معاويه "بر سبيل طعن و شماتت" گفت:

پس شتران آبكش آنها چه شد

قيس در پاسخ گفت: شتران آبكش خود را، در جنگهاى بدر و احد و غزوات بعد از آن كه در موكب رسول خدا "ص" بودند، از دست دادند، آنگاه كه جنگ به خاطر اين برپا بود كه تو و پدرت به اسلام آئيد تا اينكه امر خداوند آشكار شد و شما هنوز در كراهت باقى بوديد.

معاويه گفت: خداوندا ما رابيامرز

پسر قيس گفت: رسول خدا "ص" مى فرمود بعد از من انگيزه و غلبه مخالف را خواهيد ديد.

معاويه گفت براى مقابله با آن چه امر كرد؟ قيس گفت: رسول خدا "ص" امر فرمود صبر كنيم تا به ملاقات او برسيم "= تا مردن".

معاويه گفت: پس صبر كنيد تا اينكه او را ملاقات نمائيد

سپس قيس به معاويه گفت: اى معاويه ما را به شتران آبكش نكوهش مى كنى؟ بخدا قسم ما شما را بر آن شتران ديديم در حاليكه مى كوشيدند نور خدا را خاموش كنيد و سخن شيطان را برترى دهيد سپس تو و پدرت به اكراه اسلام آورديد همان اسلامى كه در راه آن با شما مى جنگيديم.

معاويه گفت: اينطور كه معلوم ميشود، شما با نصرت و همكارى خود، بر ما منت مى گذاريد، همانا منت و عنايت براى خداست و براى قريش است آيا نه اينست اى ياران پيامبر؟ كه شما با ياريتان از رسول خدا "ص" بر ما منت مى نهيد در حاليكه او از قريش است و از طائفه ماست پس در حقيقت منت گذاردن براى ماست. چه خداوند شما را ياران و از پيروان ما نمود و به سبب ما شما را هدايت فرمود

قيس در پاسخ معاويه چنين گفت:

خداوند، محمد را كه رحمت بر همه عالم بود به رسالت و پيامبرى خود مفتخر فرمود و او را بسوى سياه و سفيد و سرخ مبعوث نمود، اولين كسيكه به او و رسالت آسمانيش ايمان آورد پسر عمش على بن ابيطالب "ع" بود، ابوطالب هم از او دفاع كرد و او را از شر دشمنانش حفظ نمود و نمى گذاشت قريش از دعوت او جلوگيرى نموده و به او اذيت برسانند و كاملا از او پشتيبانى نموده و در راه تبليغ رسالت الهى تشويق و تحريص مى كرد. محمد، ماداميكه عمويش زنده بود از هر نوع اذيت و آزار قريش محفوظ بود، ابوطالب هنگام مرگ به فرزندش على "ع" امر نمود كه از آنجناب پشتيبانى كند. على "ع" در همه سختيها و فشارها و مواقع خطرناك جان بر كف نهاد و با كمال رشادت از آن حضرت پشتيبانى نمود و خداوند در بين قريش اين مقام بزرگ حمايت از رسولش با ويژه على ساخت و در ميان عرب و عجم گرامى گشت:

پيامبر خدا، تمام فرزندان عبدالمطلب را، كه در ميانشان ابوطالب و ابولهب هم بودند، گرد آورد و آنها را به اسلام دعوت فرمود، در حاليكه على در خدمت حضرت بود و خود رسول خدا "ص" در حمايت عمويش ابوطالب زندگى مى كرد؟ آن جمع چنين فرمود:

ايكم ينتدب ان يكون اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مومن بعدى؟

كداميك از شما دعوت مرا مى پذيرد تا اينكه برادر و وزير و وصى من در ميان امتم گردد و بعد از من، ولى "عهده دار امور" مومنان باشد؟

همه جمع ساكت بودند و پيامبر خدا سه بار سخن خود را تكرار فرمود.در اين هنگام، على بود كه گفت: اى رسول خدا من سخنت را پذيرفتم سپس پيامبر خدا "ص" سر على "ع" را بدامن نهاد و در دهان او دميد و گفت: بار خدايا سينه على را از علم و فهم و حكمت پر گردان و به ابيطالب رو كرد، فرمود: اى ابيطالب از اين پس مطيع و سخن پذير پسرت باش چه، خداوند نسبت او را به پيامبرش، چون نسبت هرون به موسى قرار داد...

رسول خدا بين خود و على برادرى برقرار نمود و سپس قيس بعد از اين كلام چيزى از فضائل على "ع" را فرو گذار ننمود و بدان فضائل بر تقدم على استدلال نمود از جمله فضائل چنين گفت:

جعفر بن ابيطالب از اين خاندان است كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند، و حمزه، سيد شهدا است و فاطمه، سرور بانوان بهشت، از جمله افتخارات اين خانواده است. اگر بنا شود رسول خدا و خاندان و عترت او را از قريش جدا كنيم، بخدا قسم كه ما در نزد خدا و رسولش و خاندان او از شما محبوب تريم.

هنگام وفات پيامبر خدا، انصار پيرامون پدرم گرد آمدند و گفتند: ما با سعد بيعت مى كنيم قريش با خبر شده با ما از در ستيرز در آمدند و الويت على و خاندان رسول الله را برخ ما كشيدند و دليلى بر عليه ما، و بخاطر اهل بيت نبى اكرم "ص" وقرابتشان با ما نبرد كردند. قريش ديگر نمى تواند. اين ننگ و جنايتى كه نسبت به انصار و خاندان محمد "ص" نموده بزدايد. در حاليكه بجان خودم سوگند ياد مى كنم كه با وجود على بن ابيطالب و فرزندانش، احدى از انصار و قريش و عرب و عجم حق خلافت را نداشتند.

در اينهنگام بود كه معاويه به خشم آمد و گفت: اى پسر سعد تو اين مطلب را از كجا گرفته و روايت مى كنى و از چه كسى شنيدى؟ آيا پدرت بتو خبر داده است؟ قيس گفت: از كسى نقل مى كنم كه از پدرم بهتر بود و حقش بر من از او بيشتر و عظيمتر است.

معاويه گفت: او كيست قيس جواب داد: على بن ابيطالب "ع" عالم و صديق اين امت كه خداوند در حق او اين آيه را نازل فرموده است:

قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.

ترجمه "اى پيامبر" بگو بين من وشما شهادت خداوند كافى است و شهادت كسيكه نزد اوست علم كتاب. و سپس تمام آياتى كه در شان حضرت على "ع" نازل شده بود يك بيك ذكر كرد.

معاويه گفت: صديق اين امت ابوبكر است و فاروقش عمر است و كسى كه علم كتاب نزد اوست عبدالله بن سلام است.

قيس در جواب گفت: اولى بدين القاب نيكو كسى است كه خداوند اين آيه را در شان او نازل فرمود:

افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه

ترجمه: آيا آنكسى از جانب پروردگارش داراى دليل است و در پى شاهدى دارد از خود.. و همچنين كسى كه رسول خدا "ص" او را در روز غدير به خلافت امت منصوب داشت و فرمود: من كنت مولاه اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه.

ترجمه: هر كه من مولاى اويم و اولى به اويم از خودش، پس على اولى به اوست از خودش.

و در غزوه تبوك در وصف على فرمود:

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

ترجمه: "اى على" نسبت تو به من، مانند نسبت هارون است به موسى با اين فرق كه بعد از من ديگر پيامبرى مبعوث نمى گردد.

و تمامى آنچه را كه قيس در اين مناظره ذكر كرده و بدان تصريح نموده، از آيات قرآنى و احاديث نبوى در فضل على "ع" حفاظ وعلما بزرگ اهل سنت در مسندها و صحاح خود با بررسى كامل در سند آنها و راويان آن، ذكر كرده اند، كه ما بعضى از آن را در گذشته ذكر نموديه ايم و به فضل الهى در آينده بقيه را در محل خود ذكر خواهيم كرد.

امتيازات جسمى قيس

ترديدى نيست كه شكل و هيئت ظاهرى و امتيازات جسمانى افراد انسانى در ابهت و بزرگداشت آنها دخالت بسزائى دارد، زيرا آنچه ابتدا به چشم مى آيد همان هيكل جسمانى است و سپس جهات معنوى از قبيل: قلب محكم و پا برجا، دليرى و ميدان دارى، دورانديشى و تيزبينى، و نظاير آن، و بر همين حقيقت گفته شده:

ان للهيئه قسطا من الثمن.

و اين حقيقت، در مورد پادشاهان و فرماندهان و شخصيتهاى عاليمقام بيشتر ازديگران مورد توجه است زيرا افراد رعيت بزر

گوارى و اهميت وجودى اين قبيل شخصيتها را از ظواهر و جثه آنها تشخيص مى دهند و بزرگوارى و بزرگ منشى و شدت و صلابت و نفوذ حكم و عزم استوار را از اين گونه افراد كه تناور و قوى هيكل هستند زودتر باور مى كنند تا يك فرد نحيف و كم جثه، كه قيافه ناتوان و اندام كوچك و جسم ضعيف او موجب مى شود كه گمان كنند توانائى روحى و معنوى هم ندارد، و از اداره كارهاى مهمى كه به عهده دارد زبون و ناتوان است.

همين جهت خداى سبحان پس از آنكه طالوت را به عنوان يك پادشاه به بنى اسرائيل معرفى مى كند او را توصيف وتعريف نمود به اينكه از علم و جسم "درشت اندامى و قويهيكل بودن" سهم بسزائى به او عطا شده است و بنابراين به نيروى علمش به تدبير شوون دينى و معنوى و اجتماعى ملت توانا است و بر جستگى و برازندگى او از حيث جسم و اندام هم در اجرا وظائف سلطنت و فرماندهى تقويت و ابهت و هيبت به او مى دهد.

پس از اين مقدمه بايد دانست: سرور بزرگ انصار "قيس" از آنجا كه خداوند چيزى از صفات عاليه صورى و معنوى را از قبيل علم، و عمل، و رهبرى، پاكدامنى، دور انديشى، استحكام در راى و خرد، راى متين، زيركى، و لياقت و فرماندهى، حكومت و رياست، سياست، دليرى و شهامت، سخاوت و كرم، دادگرى و ساير شوون و فضائل اخلاقى را درباره او فرو گذار نفرموده، نخواست كه او از مزيت و فضيلت ظاهرى هم بى بهره باشد، "و لذا او را بكمال جسمانى و هيكل قوى و بزرگى جثه و اندام و رشادت ظاهرى نيز كامياب فرمود".

استاد ما، ديلمى در كتاب ارشادى گويد: همانا قيس، مردى بود كه داراى اندامى بطول هيجده وجب و عرض پنج وجب بود، در زمان خود بعد از اميرالمومنين "ع" سختترين مردم بود ابوالفرج گويد: قيس مرد بلند قامتى بود، هنگاميكه بر اسب قوى هيكل بزرگ سوار مى شد پاهايش بزمين مى رسيد و چنانكه در ص 134 گذشت از منذرين جارود نقل شده كه قيس را در گوشه اى ديد كه بر اسبى نارنجى رنگ سوار است و پاهايش بزمين كشيده مى شد.

ابو مرو كشى در رجالش گويد: قيس از جمله ده نفرى بود كه پيغمبر "ص" از زمان نخستين به آنها پيوست و طول آنها ده وجب با دستهاى خودشان بود و قيس و سعد پدرش از آن افراد بودند و از كتاب "غارات" تاليف ابراهيم ثقفى نقل شده كه قيس رساترين و بلند قدترين مردم بوده و دستهاى بلندى داشته، و موهاى جلوى سرش ريخته بود، او مردى بزرگ، شجاع، داراى تجربه، و نسبت به على "ع" و فرزندانش خير انديش بود، و با همين نظر و عقيده هم جهان را بدرود گفت. ثعالبى شلوارهاى قيس را از جمله مثلهاى مشهور و متداول بشمار آورده و گويد: لباس هر مردتنومند و بلند بالا را به شلوار قيس مثال مى زدند.

قيصر روم، مردى تنومند و قوى جثه از روميان را كه از لحاظ بزرگى جثه مورد اعجاب همگان بود، نزد معاويه فرستاد، معاويه دانست كه براى برابرى و زبون كردن او جز قيس بن سعد كسى شايستگى ندارد،و در هنگاميكه آن مرد رومى نزد معاويه بود به قيس گفت: وقتى كه به منزل خود رفتى، شلوار خود را براى من بفرست. قيس مقصود معاويه را دانست، در همان مجلس شلوار خود را بيرون آورد و بطرف آن مرد قويهيكل رومى انداخت.

آن مرد رومى در حاليكه تماشا ميكردند، شلوار قيس را بپا كرد و تا سينه اش رسيد مردم در تعجب شدند و رومى سر خجلت و سرافكندگى به پيش افكند، قيس را بر اين عمل مورد ملامت قرار دادند، و او اين اشعار را در جواب سرود:

"اين عمل من" به خاطر اين بود تا مردم بدانند و همه شاهد باشند كه اين

شلوار خود قيس است.

و نتواند بگويند كه قيس رفت و اين شلوار دوره عاد است كه در عهد قوم ثمود وسعت گرفته است:

من سيد و آقاى قوم بمن هستم و مردم دو گروهند: آقا و سرور و زير دست و محكوم.

اصل و نسبم بر همه مردم مقدم است و از لحاظ جسمى و قامت بلند بر همه مردان برترى دارم.

و اين داستان را ابن كثير در ج 8 ص 1.3" البدايه و النهايه" با تغييرى در آن چنين نقل مى كند:

پادشاه روم دو مرد از سپاهيان خود را نزد معاويه فرستاد كه يكى از آنها را نمونه نيرومندترين و آن ديگرى را نمونه بلند بالاترين مردان روم نشان ه د، تا به معاويه فهمنانده باشد كه: اين دو نفر ار ببين آيا در ميان مردان مملكت تو كسى هست كه در نيرومندى و بلندى قد بر اينها برترى داشته باشد؟

اگر اشخاصى نيرومندتر و بلند بالاتر از آنها، در ميان مردم مملكت خود سراغ داريد به من ارائه دهيد در آنصورت من جمعى از اسيران و مقدارى هديه براى تو خواهم فرستاد والا براى سه سال بايد با من سازش نمائى. پس از آنكه آندو نفر نزد معاويه آمدند.معاويه گفت: كيست كه در مقابل اين مرد نيرومند رومى، قيام كند؟

گفتند: براى اين غرض يكى از دو نفر به نظر مى رسد: يكى، محمد بن حنفيه و ديگرى عبدالله بن زبير، محمد بن حنفيه را آوردند: او پسر على بن ابيطالب است مردم همه براى مشاهده در مجلس حضور بهم رساندند معاويه به محمد گفت: آيا مى دانى براى چه منظورى تو را احضار كرده ام؟ گفت: نه، معاويه موضوع آن مرد نيرومند رومى و هيبت جسمانى او را براى محمد بن حنيفه بيان نمود.

محمد بن حنفيه به مرد رومى گفت: يا تو بنشين و دست خود را به من بده و يا من مى نشينم و دست خود را به تو مى دهم و هر يك از ما كه توانست آنكه نشسته است از جاى بر كند و بلندش سازد او غالب است و گر نه مغلوب خواهد بود.

مرد نيرومند رومى گفت تو بنشين، محمد بن حنفيه نشست و دست خود را دراز كرد و در دست مرد رومى نهاد، او هر چه قدرت و نيرو داشت بكار برد و هر چه كرد، نتوانست او را از جايگاهش حركت دهد و مغلوب شد و اين مغلوبيت هم مورد قبول همراهان او قرار گرفت.

سپس محمد بن حنفيه برخاست و به مرد ورمى گفت: بنشين تا من تو را بلند كنم، آن مرد نشست و دست در دست محمد گذاشت و محمد بال درنگ و معطلى او را به هوا بلند نمود و به زمينش افكند.

معاويه از اين غلبه بسيار خرسندشد، سپس قيس بن سعد بپا خاست و از جمع مردم بكنارى رفت و شلوار خود را بيرون نمود و به آن مرد بلند بالاى رومى داد وقتيكه او شلوار قيس را بپا كرد لبه ى شلوار بزمين ميشد در حاليكه كمربند آن به پستان مرد رومى رسيده بود.

مرد رومى به مغلوبيت خود اعتراف نمود. لذا پادشاه روم به آنچه كه ملتزم شده بود، عمل كرد.

از اين داستان و امثال آن به خوبى استفاده ميشود كه خاندان پيامبر خدا و شيعيان آنان از هر جهت مرجع دوست و دشمن و گشاينده مشكلاتشان بوده اند و در اين بين امير مومنان على "ع" به عنوان حلال مشكلات مى درخشد.

مرگ قيس بن سعد انصارى

واقدى و خليفه بن خياط و خطيب بغدادى، درج 1 ص 179 تاريخش و ابن كنيز، در ج 8 ص 1.2 تاريخ خود وعده زياد ديگرى نقل كنند كه: قيس در اواخر خلافت معاويه در مدينه فوت نمود.

بنابراين، اگر سال وفات معاويه، از سالهاى خلافت معاويه حساب گردد مى شود سال وفات قيس را، سال شصت هجرى دانست والا بايد گفت كه در سال پنجاه و نه هجرى وفات نموده است.

و شايد، بهمين جهت ابن عبدالبر در " استيعاب" وابن اثير در "اسدالغابه" در تاريخ وفات قيس بين اين دو سال مردد شده اند.

چه آنكه، در "استيعاب" تاريخ وفات قيس را به سال شصت هجرى ذكر نموده و در ضمن گفته است كه: قول به سال پنجاه هجرى آخر خلافت معاويه هم هست.

و در "اسدالغاله" بر عكس "استيعاب" نقل شده است.

ابن كثير، در تاريخش به تبعيت از ابن جوزى سال وفات را پنجاه و نه نوشته، و در اين ميان يك قول خيلى نادر هم هست كه كسى بدان اعتنائى ننموده، آن قول منسوب به ابن حبان است كه ميگويد. قيس از دست معاويه فرار كرد و در سال 85: زمان خلافت عبدالملك وفات يافت. اين قول را ابن حجر درج 3ص 249 "اصابه" نقل مى كند ولى قول خليفه بن خياط و كسانى را كه با او همقولند تقويت مى كند و مقرون به صواب مى داند.

next page

fehrest page

back page

 
 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved