اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
139151 |
نام:
.
شهر:
.
تاریخ:
3/16/2018 9:00:39 PM
کاربر مهمان
|
دلم همیشه گرفتس .دیگه حوصله هیچکسیو ندارم حتی خانوادم خیلی چیزا دارم اما افسردم حال خوشی ندارم این روزا حتی نه جواب عشمو میدم نه دلم میخواد باهاش حرف بزنم اخه شغلشو دوست ندارم ارایشگره نه پول داره نه هیچی اما برام میمیره بابا خجالت میکشم تو فامیل بگم قراره با یه ارایشگر ازدواج کنم اخه خانوادم ظاهر بین هستن همش دنبال بهونه هستن که مارو کوچیک کنن و بگن اره ما از شما بهتریم مثلا همه تحصیل کرده هستن و شکل خوب دارن .کلا مشکل افسردگی وخیم دارم اخه برای خانوادم خیلی اهمیت ندارم اما بلعکس عشقم برام جون میده ثابت کرده خودشو و خانوادهامون در جریان هستن جز پدرم ک اونم منتظرتم ک یکم سرو سامون بگیره .واقعا برای جامعه مون برای مسولین متاسفم ک آنقدر جوون ها با وجود تحصیلات دانشگاهی باید به یه سری شغل ها تن بدن ک خانوادها اونو در شان خودشون ندونن .از خدا خیلی کمک خواستم اما هیچ اتفاقی نیفتاده از اینکه برای خانوادم بی اهمیت هستم خیلی ناراحت میشم اینکه میگم بی اهمیت به خاطر اینه ک جلوی همه غرورم و میشکنند کوچیکم میکنن با اینکه فرزند اولم اما هیچکس برای من ارزش قایل نیست و فحشش خور همه هستم و فقط منم که باید به مادرم تو کارهای خونه کمک کنم .بیست و دو سالمه اما باهام مثل بچه ها رفتار میشه و همیشه بهم من بی اعتمادن من برای هر کاری اجازه میگیرم اما خواهرمو هر کاری ک خودش دوست داره انجام میده با اینکه هفت سال از من کوچیک تره و همیشه به من میگه از تو متنفرم.
|
|
139150 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/16/2018 2:42:30 PM
کاربر مهمان
|
اسب سواری، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد: تو، تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت. مرد سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند! ******************* زندگی نمایشی است که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد. پس آواز بخوان اشک بریز بخند وزندگی کن قبل ازآنکه پرده ها فرود آیند و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد. ******************* سربازان از پیروزی در جنگ ناامید بودند. فرمانده به آنها گفت: سکه را بالا می اندازم، اگر شیر شد پیروز می شویم و اگر خط شود شکست می خوریم. سکه شیر آمد و شادی سربازان به هوا برخاست! آنها به جنگ رفتند و بر دشمن پیروز شدند. فردای آن روز فرمانده سکه را به آن ها نشان داد، هر دو طرف سکه شیر بود! امید، در زندگی معجزه می کند!!
|
|
139149 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/14/2018 2:56:19 PM
کاربر مهمان
|
ميدانى چيست؟ يک وقت هايى بايد خودت را به بيخيالى بزنى. بيخيال تمام ادم هايى كه دوستت ندارند؛ بيخيال تمام كار هايى كه مى خواستى بشود ولى نشد؛ بيخيال تمام ركب هايى كه خوردى؛ بيخيال هر كس كه امروز وارد زندگيت شد و فردا رفت؛ بيخيال تلاش هاى بى نتيجه ات، دوست داشتن هاى بى ثمر ات؛ وقتى كسى دوستت ندارد اصرار نكن! وقتى كسى برايت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هايش جا نده! وقتى كسى نمى خواهد تو را ببيند پا پيچش نشو! زندگى همين است! شايد تو براى همه وقت بگذارى ولى قرار نيست همه دوستت داشته باشند و برايت وقت داشته باشند شايد بهانه هايشان براى فرار تو را قانع نكند؛ ولى به قول ساموئل بکت: "گاهى فقط بايد لبخند بزنى و رد شوى...بگذار فكر كنند نفهميدى..."
|
|
139148 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/13/2018 5:07:03 PM
کاربر مهمان
|
🌺ایرانیان شب سرد 🔥را به آتش میکشند 🌺به امیدروزهای گرم ونیک 🔥کانون زندگیتون 🌺همچو آتش اهورای 🔥گرم گرم 🌺جشن باستانی 🔥چهارشنبه سوری مبارک
|
|
139147 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/11/2018 3:28:55 PM
کاربر مهمان
|
زندگي مثل آب توی ليوان ترک خورده است، بخوري تموم ميشه، نخوري حروم ميشه. از زندگيت لذت ببر چون در هر صورت تموم ميشه.
|
|
139146 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/11/2018 12:57:10 PM
کاربر مهمان
|
واقعاً جگر شیر و قلبِ مسیحایی میخواهد اینکه بروی بهزیستی و سرپرستی بچهای را بر عهده بگیری.
بچههای ندیده و نشناخته که حتی هیچ تصویر روشنی از آیندهاش نداری. حتی نمیَدانی دو سالِ دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد. اما تو قمار میکنی. یک قمارعاشقانه.
مشکلات بدنی و تربیتی و اجتماعی و فرهنگیِ احتمالی را به جان میخری و دل به دریا میزنی. شاید به خاطرِ همین قمار عاشقانه بود که پیامبر میگفت هر کس یتیمی را سرپرستی کند در بهشت همنشین من خواهد بود.
حالا فکر کن امروز یک جفت زن و شوهرِ جوانِ ژیگولویِ خفنِ را ببینی که گزینهی موردنظرشان نه یک بچهی خوشگل و سالم و تپل مپل و مو بور و چشم آبی باشد بلکه اصرار دارند که فقط و فقط یک بچهی عقب افتاده و بیمار را سرپرستی کنند
و وقتی بعد از چند ماه دوَندگی به خواستهشان میرسند، چنان شادند که انگار خبرِ برنده شدن در بزرگترین لاتاریِ عالم را به آنها دادهاند. تصورش هم آدم را مبهوت میکند.
تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که رفتم جلو و با بغض گفتم: شما آدم نیستید. شما فرشتهاید. شما تجسمِ خداوند رویِ زمین هستید.
راستَش! برخیها را که میبینی تازه میفمهی که آن جوابِ خدا به فرشتهها در اعتراض به خلقت انسان، شوخی نبوده است.
یک چیزهایی هم هست که ارزشش را داشت خداوند این موجودِ پرهزینهی مغرورِ تخریبگر را بیافریند. چیزهایی که ما نمی دانیم. خوبیهایی که در زیرِ پوست این شهر در جریان است ...
|
|
139145 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
3/11/2018 9:19:30 AM
کاربر مهمان
|
🔺در آخر فقط سه چیز مهمه:
🔹چقدر عشق ورزیدی 🔸چقدر آروم زندگی کردی 🔹و چقدر دلپذیر از چیزایی دست کشیدی که برای تو نبودن ...
|
|
139144 |
نام:
مهدی
شهر:
ماهشهر
تاریخ:
3/10/2018 11:26:48 PM
کاربر مهمان
|
💎گفتم: "بالاخره که فراموشش میکنی. اینجوری نمی مونه" نفس عمیقی کشید و گفت: "یاد بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛ با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت خاطره شون تموم نمیشه" گفتم: ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه! گفت: بودن بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه...
|
|
139143 |
نام:
مجنون
شهر:
دلتنگیها
تاریخ:
3/10/2018 10:31:39 PM
کاربر مهمان
|
بسم رب العشق راستی چه میشد که شمع را با پروانه کاری نبود چه میشد اگر شمع سر سوزاندن نداشت چه میشد اگر عاشقان مبتلای به هجران نمیشدند چه میشد بلبل از درد فراق نمیخواند و هزاران چه میشد دیگر و دیگر هیچ . پروانه سر و کارش به جز شمع نیست، اگر شمع نسوزاند عشق حرارتی ندارد اگر عاشق مبتلای به هجران نشود عشق در کامش مزه ای ندارد، اگر بلبل از درد فراق نخواند از غصه میمیرد و هزاران جواب و اگر دیگر....اگر در عشق حرارتی نبود عاشق در جمود و سردی میماند و محرکی برای رسیدن به معشوقش نمیافت و هیچ وسیله ای نمیتواند محرک او شود جز حرارت عشق و دیگر هیچ
|
|
139142 |
نام:
نقوی
شهر:
تبریز
تاریخ:
3/10/2018 5:37:57 PM
کاربر مهمان
|
سلام تا حالا شده هرچقدر ناله کنی فریاد بکشی التماس کنی کسی سراغت نیاد.تا حالا شده ازهمه جا ناامید بشی.خدا نکنه ولی من هستم.کسی به فریادم نمیرسه.دیگه خسته شده ام دیگه بریده ام دیگه نمیدونم چکار کنم. شوهرم تو بند گرفتار شده تنها پسرم چشم انتظار پدرش هست ازترس آبروم نمیتونم صدام رودربیارم.شوهرم بعلت ورشگستی تو زندان هست.6
|
|