اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
139001 |
نام:
بارانا
شهر:
ارسنجان
تاریخ:
1/26/2018 6:28:55 PM
کاربر مهمان
|
کاش من هم با تو ای فرهاد قصه دست در دست میشدم با تو در اغوش تو گم میشدم .حرف من مرطبت با دختراس اهای دخترا مواظب باشید توی عشقی گرفتار نشید ک سر انجام نداشته باشه خیلی سخته بعد از مدتی بفهمی نمیشه ب هر دلیلی .
|
|
139000 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
1/26/2018 1:57:52 PM
کاربر مهمان
|
سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت: در وجود هر انسان، همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است. کودک پرسید: پدر کدام گرگ پیروز می شود؟ پدرلبخندی زد و گفت، گرگی که تو به آن غذا می دهی...
|
|
138999 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
1/26/2018 10:40:34 AM
کاربر مهمان
|
«وقتی که الاغ شدم»
تابستان سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود، یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست.
همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد.
چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم . شیشههای هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنارچشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه کردم و گفتم : آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر.
دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.
سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم. یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام.
منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون ، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش. و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت.
اگر دقت کنیم با جا به جائی حرف cc یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی.
هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
رئیسم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم. میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحدن.
۱- آخر هر جنگی صلحه ۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه ما هر دو تامون عاقل بودیم ۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست ۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته برتو چیره بشه!
|
|
138998 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
1/25/2018 3:33:37 PM
کاربر مهمان
|
عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. مردگفت: فلان عابدبود. نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."
|
|
138997 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
1/25/2018 1:57:28 PM
کاربر مهمان
|
به: علی (کرج) چقدر خوب، کار سختی نیست برو زنتو طلاق بده و با اونی که عاشقشی ازدواج کن اما اینو بدون یه روزی تاوان این کارتو پس میدی جوری از طرف کسی که عاشقشی ضربه میخوری که روزی هزار بار آرزوی مرگ رو به خودت میکنی میدونی چرا چون آه خانمت همیشه پشتته، در ضمن شما هوسبازین فردا این دومی هم دلتو میزنه، اگه چیزی در دومی دیدی که در خانمت نیست بهش بگو و اینکه سعی کن جوری با خانمت رفتار کنی که با دومی رفتار میکنی ماها توی خونه یه رفتاری داریم اما بیرون میشیم اولاد پیغمبر، سعی کن خدا رو بالای سرت ببینی، اگه خانمت شرایط تو رو داشت چه حالی داشتی، اگه من جای همسرت بودم میگفتم برو به سلامت، مردی که قراره بره همون بهتر که یه روز هم کنارم نباشه، واقعا برای شما و امثال شما متاسفم، شماها که ناموس حالیتون نیست، دنیامون رو به لجن کشیدین.
|
|
138996 |
نام:
نصیری
شهر:
همدان
تاریخ:
1/25/2018 8:37:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام حاجی اموات در قيامت با آنچه دوست داشتند محشور می شوندو تو عزيز در قيامت با قلمت بنويس در آخرت بنويس در نزد پروردگارت بنويس بنويس حسین و خونهايي که به نام ايشان ريخته شد بنویس ثارالله و خوني که با ياد او سالهاجوشيد بنويس که تاريخ را با هجری حسينی شروع کردند بنويس و نزد پروردگارت بالا برو تا به درگاه بيت حسين بن علی برسي و آرام بگير و ناله بزن و بدان که دنیا و محشر با نام حسين زيبا شده
|
|
138995 |
نام:
عیسی
شهر:
نوراباد
تاریخ:
1/25/2018 3:01:38 AM
کاربر مهمان
|
زندگیم داره از دستم میره عشقم داره ازم جدا میشه ولی منذخیلی دوستش دارم نمیدونم چکار کنم هنوز نمیدونم حرف دلش چیه چرا از من سیاه شده
|
|
138994 |
نام:
علی
شهر:
کرج
تاریخ:
1/24/2018 11:05:31 PM
کاربر مهمان
|
عاشق شدم ولي متاهل هستم چه كاركنم ماندم
|
|
138993 |
نام:
بهار
شهر:
ارومیه
تاریخ:
1/24/2018 8:40:48 PM
کاربر مهمان
|
زن و شوهر داخل تاکسی شدند، پس از دقایقی راننده ی تاکسي به مرد گفت: به خانم تان بگوئید رنگ آرایش خود را عوض کند ، من از این رنگ خوشم نمی آید... مرد عصبانی شد چندین فحش نثار راننده کرد ،! گفت چرا به ناموس مردم نگاه میکنی، خودت ناموس نداری رنگ آرایش خانم من به تو چی ربطی دارد...؟ راننده لبخند زد و گفت ! اگر به من ربطی نداره پس برای کی آرایش کرده، اگر برای شما می بود خوب، در خانه آرایش میکرد. مرد خشم اش را فرو برود و نقصان خود را پذیرفت
دقیقا زینت وزیبایی یک زن فقط برای شوهرش است نه دیگران
|
|
138992 |
نام:
دلارام
شهر:
سیرجان
تاریخ:
1/24/2018 6:02:52 PM
کاربر مهمان
|
نه تومیمانی نه اندوه ونه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به زیبای ان لحظه شادی که گذشت غم هم میگذرد انچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز.....
|
|